نشست «تاملی تطبیقی در غزل حافظ و سعدی»/ حافظ و سعدی، شاعر معاصرند


تاریخ : یکشنبه، 24 آذر، 1392


آناهید خزیر:  پنجمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی حافظ به «تاملی تطبیقی در غزل حافظ و سعدی» اختصاص داشت که با سخنرانی استاد احمد سمیعی‌گیلانی چهارشنبه ۱۴ آذرماه در مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار شد. سعدی و حافظ دو قله‌ی بلند غزل فارسی هستند که هر کدام با رویکردی خاص، نبوغ شاعرانه‌ی خویش را نشان داده‌اند اما حافظ غزل فارسی را به اوج خود رسانده است. در این درس‌گفتار مطرح شد که چه تفاوت‌های ساختاری و معنایی و زیبایی‌شناسانه میان غزل سعدی و حافظ دیده می‌شود. بنیادها و خطوط اصلی غزل سعدی و حافظ کدام است؟ چگونه حافظ هوشیارانه از هنر و شگرد سعدی بهره برده است؟ سعدی و حافظ غزل عاشقانه را چگونه روایت کرده‌اند و پرسش‌های دیگر درباره‌ی غزل سعدی و حافظ.متن کامل سخنرانی سمیعی‌گیلانی را در ادامه می خوانید:



در میان شاعران پارسی‌گو کسانی هستند که متعلق به یک زمان نیستند، همانند سعدی و حافظ. هر دو آن‌ها به فاصله‌ی کوتاهی در قرن هفتم و هشتم ظهور کردند و آثار خود را پدید آوردند اما هر دو را شاعر معاصر می‌دانیم. یعنی هر دو زنده‌اند. نه تنها در کارشان، بلکه در پرتو نقدی که از آثارشان شده است. اگر حافظ و سعدی را شاعر معاصر می‌شناسیم از روی تذکره‌ها نیست، از روی نقدی است که با دید معاصر از آثار این دو شده است. فردوسی و خیام و مولانا هم زنده‌اند و معاصرند. در واقع نقش بسیار موثر و قاطع نقد است که آثار آن‌ها را زنده نگه داشته است.

در سخنی که خواهم گفت هیچ قضاوت قطعی در کار نیست. حال ممکن است که در دل خودم قضاوتی داشته باشم. ولی جرات نمی‌کنم این قضاوت را به صراحت عرضه کنم. من فقط خصوصیات هر کدام از غزلیات سعدی و حافظ و مشابهت‌ها و افتراق‌ها را عرض می‌کنم تا نظر من در اصطکاک با نظرهای دیگر تعدیل شود. به هر حال در این جا صحبت از قضاوت نیست، یا ترجیح یکی بر دیگری. هر کدام از این‌ها هویت و شخصیتی دارند که در ادبیات ما موثر واقع شده و از آثار آن‌ها الهام گرفته شده است. پس این گونه تلقی نکنید که نظر من قطعی است. باری، در آغاز به خصوصیات غزل سعدی می‌پردازم.


خصوصیات غزل سعدی

هر فردی از افراد انسانی، جهانی دیگر است که حاضر نیست خود را با دیگری عوض کند. آدمی هر قدر هم عیب و نقص داشته باشد جز در حالتی بس استثنایی، و شاید هیچ گاه، می‌خواهد خودش باشد. دیگران تا آن جا در نظرش جالب‌اند که جهان دیگر جالب تواند بود. فرق هنرمند با غیر هنرمند نیز در این است که هنرمند می‌تواند جهان خود را بازسازی کند و دیگران را در هنر خود انباز سازد اما غیر هنرمند نمی‌تواند چنین کند. جهان هر فردی هم هر اندازه که حقیر باشد چون بازسازی و بیان بشود بدیع و جاذب است. خصوصیات جهان درونی هر فردی در نگاه، زیر و بم گفتار، ادا و روش و رفتار او ظاهر می‌شود. عالم هنرمند نیز در آرایش و انگاره‌ای که به ماده‌ی بیانی خود می‌دهد نمودار می‌گردد. شاعر نیز با واژه آرایی است که فردیت خود را نشان می‌دهد. با این همه هر شاعری ادامه دهنده‌ی یک سنت شعری است. سراینده‌ای که از سنت شعری ببُرد، از شعر بُریده است.

در گفت‌و‌گو از خصوصیات غزل سعدی نیز بهتر است ابتدا آن سنت شعری را که او ادامه دهنده و کمال بخش آن است، تعیین کنیم. این سنت شعری را در عنوان «مکتب عراقی» خلاصه کرده‌اند. در حقیقت سعدی بیشتر از طریق انوری است که به این سنت می‌پیوندد و اگر بخواهیم از آن فراتر رفته و سابقه‌ی این شیوه را پی بگیریم، به عنصری می‌رسیم. شاعر شیراز به ویژه از جهت تسلط بر الفاظ و ایجاز، که هر دو هنر شاخص اوست، با عنصری خویشاوندی نظرگیری پیدا می‌کند.

باری، در چارچوب مکتب عراقی است که ویژگی‌های شعر تغزلی سعدی بررسی می‌گردد. در این چارچوب آن چه بیش از هر چیز در زبان غزلیات سعدی جلب توجه می‌کند مهارت در ورزیدن الفاظ و تحرک و صفا و صمیمیت و ذوق سلیم اوست؛ همان که زبان و بیان او را سهل و ممتنع می‌سازد. سخن در دست سعدی چون موم است. حافظ هم به صراحت او را «استاد سخن» وصف کرده است. از این رو، اگر شعر سعدی در ما هیجان پدید می‌آورد به این جهت استادی گوینده در واژه آرایی است. سعدی به آهنگ‌سازی شباهت می‌یابد که با واریاسیون‌های یک لحن (ملودی) و یک آهنگ مایه (موتیف) یا خود با تکرار یا شاخص ساختن یک نغمه (نت) هیجان می‌آفریند. سعدی از این راه به شعر ناب نزدیک می‌شود. در این دسته از ابیات او گاهی محتوا و مضمون در سایه قرار می‌گیرند.

مثلا وقتی در غزلی از او می‌خوانیم: «ما را سری است با تو که گر اهل روزگار/ دشمن شوند و سر برود همان بر آن سریم» آن چه ما را به نشاط می‌آورد بازی استادانه‌ی شاعر با واژه‌ی «سر» در معانی گوناگون است. این هنرنمایی در واژه ورزی شواهد فراوانی در غزلیات سعدی دارد که چندتایی از آن‌ها را در این جا نقل می‌کنم. سعدی در غزلی می‌گوید: «آخر ای نادره‌ی دور زمان از سر لطف/ بر ما آی زمانی که زمان می‌گذرد» که در آن «زمان» را تکرار کرده است. یا: «روزی به دلبری نظر کرد چشم من/ زان یک نظر مرا دو جهان از نظر فتاد» که «نظر» را سه بار تکرار کرده. یا یک فعل را به صیغه‌های گوناگون آورده: «ترا ببینم و خواهم که خاکپای تو باشم/ مرا ببینی و چون باد بگذری که ندیدم». فعل «دیدن» را به شش صیغه آورده است. همین تفنن را با دو لفظ یا یک کلمه‌ی مُرکب و اجزای آن هم به کار رفته است: «به هرزه بر سر او روزگار کردم و او/ فراغت از من و از روزگار من دارد». که «روزگار» و «او» و «من» را تکرار کرده است. یا: «هر که در شهر دلی دارد و دینی دارد/ گو حذر کن که هلاک دل و دین می‌گذرد». که «دل» و «دین» را با هم تکرار کرده است.

این هنر در ابیاتی جلوه‌ی بیشتری می‌گیرد که ساخت آن‌ها و هاله معنایی افعال در جنب معانی مراد می‌شود که معنای دیگری به آن‌ها می‌دهد. مثلا در این بیت: «حریف عهد مودت شکست و من نشکستم/ خلیل بیخ ارادت برید و من نبریدم» که وقتی می‌گوید «من نشکستم» یعنی «من عهد نشکستم» یا «من شکسته نشدم». وقتی هم می‌گوید «نبریدم» یعنی «بیخ ارادت را نبریدم» یا «از پا نیفتادم». باز می‌گوید: «به خاکپای تو جانا که تا تو دوست گرفتم/ ز دوستان مجازی چو دشمنان ببریدم». که «چو دشمنان» را به سه گونه می‌توان تعبیر کرد. یکی این که همان‌طور که از دوستان مجازی بریدم از دشمان هم بریدم؛ یا این که دشمنانه بریدم و «دشمن» را قید بگیریم؛ یا از دوستان مجازی و از دشمنان بریدم. در کاربرد صنعت ایهام بیشتر تافت و بافت الفاظ، به ویژه ساخت نحوی است که چند معنایی لطیف پدید می‌آورد.

یکی از خصایص دیگر سعدی که خیلی بارز است، تحرک و تنوع است. سعدی در شعر فعل بسیار به‌کار می‌برد. نه فعل اسنادی، بلکه فعل عمل. می‌گوید: «نه چنین حساب کردم چو تو دوست می‌گرفتم/ که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد». در این جا چهار  فعل در یک بیت به کار رفته است. یا: «ندانمت که اجازت نوشت و فتوی داد/ که خون خلق بریزی، مکن که کس نکند». در یک صیغه، شش فعل به کار برده است. یا می‌گوید: «چه گنه کردم و دیدی که تعلق ببریدی/ بنده بی‌جرم و خطایی نه صوابست مرانش». مثل این است که کلام می‌رقصد و خرام دارد. حتا برای معانی هم شخصیت قائل می‌شود. مثل «صبر» که انتزاعی‌ترین چیزهاست: «صبر قفا خورد و به راهی گریخت/ عقل بلا دید و به کنجی نشست»

دیگر از خصوصیات شعر سعدی ضمیری است که من اسم آن را «ضمیر سرگردان» گذاشته‌ام که در ساختار نحوی می‌تواند به هر یک از اجزای کلام ملحق بشود. می‌گوید: «جان می‌روم که در قدم اندازمش ز شوق/ درمانده‌ام هنوز که نُزلی محقر است» یعنی «در قدمش اندازم». یا: «تا چه کردیم دگر باره که شیرین لب دوست/ به سخن باز نمی‌باشد و چشم از نازش» یعنی «چشمش از ناز» باز نمی‌شد. یا صنعت دیگری که در عربی به آن «اشتغال» می‌گویند در این بیت هست. اشتغال یعنی کلمه در جمله دارای دو یا سه نقش است. یا می‌گوید: «بیایمت که ببینم». یعنی بیایم که ببینم تو را. گاهی صفا و سادگی لحن به یاری تعدد و تنوع فعل می‌آید و در سخن علاوه بر پویایی و حرکت و زندگی، صداقت و صمیمیت جلوه‌گر می‌شود: «گفتم لب ترا که دل من تو برده‌ای/ گفتا کدام دل؟ چه نشان؟ کی؟ کجا؟ که بُرد؟» که صمیمیت خودمانی و نزدیکی به بیت داده است. در حافظ ممکن نیست در یک بیت بیش از دو فعل ببینیم. بعضی وقت‌ها هم فعل اسنادی است و فعل عمل نیست اما سعدی در اوزان کوتاه هم افعال بسیاری به کار می‌برد: «متحیر نه در جمال توام/ عقل دارم به قدر خود قدری؛ ای که قصد هلاک من داری/ صبر کن تا ببینمت نظری». در واقع، زندگی در غزل سعدی می‌بارد و سرشار از حرکت و تنوع است.

ایجاز و حذف در غزل سعدی

دیگر از خصوصیات غزل سعدی ایجاز و حذف است. می‌گوید: «سعدی تو کیستی که در این حلقه‌ی کمند/ چندان فتاده اند که ما صید لاغریم» که «در مقایسه با آن‌ها» را حذف کرده است. یا گاه از طریق اشتغال حذف می‌کند: «چشم سعدی به خواب بیند خواب/ که ببستی بچشم سحارت». این خواب هم مفعول صریح است برای «ببیند» و هم مفعول صریح است برای «ببستی». در واقع خواب دو نقش بازی کرده است. گاهی از آهنگ سخن، ایجاز ایجاد می‌کند: «عافیت می‌بایدت؟ چشم از نکو رویان ببند». یعنی اگر عافیت می‌بایدت. به جای صیغه‌ی شرطی از آهنگ استفاده کرده. یا: «شاخه ای تازه برآورد صبا بر لب جوی/ چشم بر هم نزدی سرو سهی بالا شد». یعنی «تا چشم برهم نزدی». حرف اضافه را با آهنگ حذف کرده است. ضمنا لحن محاوره هم دارد.

گاهی بر اثر ایجاز ربط منطقی کلام پنهان می‌ماند. یا حتا می‌شود گفت که انسجام ربط منطقی از بین می‌رود: «دیدار یار غائب دانی چه ذوق دارد؟/ ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد». این دو چه ربطی به هم دارند؟ در واقع ذوق مشاهده‌ی دیدن ابر در بیابان است که آن دو را به هم ربط می‌دهد اما سعدی «ذوق مشاهده» را استادانه حذف کرده است. باز از خصوصیات دیگر غزل سعدی استفاده از جناس است اما هر جناسی را به کار نمی‌برد. آن چه زیاد به کار می‌برد «جناس تام» و «جناس اشتغال» است: «تا سر زلف پریشان تو در جمع آمد/ هیچ مجنون ندانم که پریشان تو نیست» که «پریشان» در آن جناس تام دارد.

خصوصیات غزل حافظ

اکنون می‌رسیم به حافظ. هر شاعری از امکانات زبانی قوم استفاده می‌کند. لیکن این امکانات نامحدود است و شاعر بهره‌ای از آن‌ها را می‌گیرد، نه همه‌ی آن ها را. محدودیت‌های ناشی از وزن و قافیه و نوع شعر دایره‌ی انتخاب را محدود می‌کند. ملاحظات اجتماعی و سیاسی هم دست‌اندر کار هستند اما افزون بر این‌ها شاعر با مشکل اساسی‌تری روبه‌روست. در حقیقت واژه‌ها و صورت‌های دیگر زبانی در ارتباط کلامی بدل تجربیات مشترک اهل زبان‌اند اما وقتی پای تجربه‌ای یگانه و بی همتا از آن خود شاعر در میان باشد نقش این خصلت محو یا ضعیف می‌شود و شاعر به ناچار باید برای بیان تجربه‌ی بی سابقه‌ی خود از فنونی بیرون از توانایی‌های ناشناخته‌ی زبان استفاده کند و خواننده را با شگردهای ویژه‌ی خود به دنیای غیبی خود راهنمایی کند. بی راه نیست اگر بگوییم که هر شاعر اصیل لسان‌الغیب است. چون از جهانی خبر می‌دهد تجربه‌ناپذیر و جز خود او را در آن راه نیست.

از این که بگذریم، شاعر در بند آن است که به آن چه ناپایدار است بقا ببخشد. از رویدادهای دوران حیات خویش که جزیی و ملموس و گذرا هستند متاثر می‌شود. لیکن بیان این تاثر باید به گونه‌ای باشد که از آن‌ها اثری ماندگار بسازد و همین شاعر را دچار محدودیت‌هایی می‌کند. در شعر، همچون دیگر هنرها، همه چیز نوعی ضرورت است. اخذ پیام هنرمند با لذت هنری قرین است. لذت هنری ما را از جهان خاکی می‌رباید و با جلوه‌ای سرشارتر از هستی آشنا می‌سازد. لذت هنری وجود روحانی ما را پُر می‌کند. حال خوشی که از التذاذ هنری به آدمی دست می‌دهد بهشتی است اما نادیرپا. ملال زیست دمی چند فتور می پذیرد اما دمی نمی‌گذرد که قاهرانه‌تر بازمی‌گردد.

اکنون پیش از هر چیز باید گفت که تافته‌ی حافظ مثل هر اثر هنری دیگری، جدا بافته است. او نیز ترفندهای هنری ویژه‌ی خود را دارد. این ترفندها را به شیوه‌ی خاص خود به کار می‌برد. اصالت بیان شعری حافظ بیشتر در صورت است تا ماده؛ در ترکیب است تا اجزاء. در غزل‌های او واژه‌ها و ترکیبات نوآفرید، مضمون‌های بکر، رمزها و نمادهای معمایی، صنایع بدیعی کم نظیر، الفاظ مشترک، اشارات نامانوس، اوزان و قوافی و ردیف‌های نادر نیست که نظرگیر است؛ بلکه کمال هنری حافظ در این است که از همان عناصر در دسترس معجونی شفابخش و مفرح می‌سازد. کلمات همان کلمات، تعبیرها همان تعبیرها و اسطوره‌ها همان است که بود. فقط شاعر استادانه و توان گفت سحرآفرینانه آن را به خدمت ابلاغ پیام خود درآورده است. همه جا چون نیک بنگریم عمدی هنری سراغ می‌گیریم و همین است که پیام‌رسان است. این تصور هم که هرچه حافظ دارد از سنت ادبی ما دارد، خام است. حضور هنری حافظ را در جاهای دیگر باید جست. در گزینش و آرایش و هماهنگی و بلکه این همانی  صورت با پیام. برای تحلیل کیفیات هنری شعر حافظ یکی از راه‌ها بررسی آن در سطوح گوناگون واژگانی، واجی، صرفی و نحوی، بدیعی و عروضی است. این روش چندان هم دلخواه نیست. زیرا تجزیه به اجزاء چه بسا ما را از کل به دور سازد.

از ویژگی‌های غزل حافظ تعمدی است که به صور گوناگون در واژه‌آرایی نشان می‌دهد. از جمله با تفوق بارز یکی از انواع صامت‌ها در مصراع یا بیت و با جناس استهلالی (جناسی که دو حرف آغازین آن یکی باشد) است. چند نمونه را برمی‌شماریم: «تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد/ وجود نازکت آزرده ی گزند مباد» که در آن «ز» و «ن» بسامد بالایی دارند. یا: «بهای نیم کرشمه هزار جان طلبند/ نیاز اهل دل و ناز نازنینان بین» که در آن «ن» 10 بار تکرار شده است.

در اشعار حافظ واژه‌ها و کاربردهای قاموسی دیده می‌شود که می‌توان آن‌ها را در مقایسه با زبان ادبی کنونی مهجور یا نامانوس شمرد. رد پای این نوادر لغات را در آثار پیش از خواجه می‌توان یافت. نمونه‌هایی از آن چنین است: به صحرا افکندن: «دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم/ وندرین کار دل خویش به دریا فکنم» که این تعبیر در «کیمیای سعادت» و «تذکره الاولیاء» هم آمده است. جان درازی، به معنی طول عمر: «جان درازی تو بادا که یقین می‌دانم/ در کمان ناوک مژگان تو بی چیزی نیست». سرافشان: «ز شمشیر سرافشانش ظفر آن روز بدرخشید/ که چون خورشید انجم سوز تنها بر هزاران زد». 

در حافظ تعبیرات توصیفی و رمزی بسیار دیده می‌شود. توصیفی و رمزی یعنی مثلا به جای «ماه» گفته شود: «عروس آسمان». که این را به «رد و تعبیر» تعبیر کرده‌اند. خیلی جاها نمی‌شود فهمید که مقصود حافظ از این رد و تعبیرها چیست.

یکی از خصایص مهم حافظ غوطه‌وری آن در فضای اسلامی است. شاعر در هر فرصتی از آبشخور قرآنی و دین محمدی سیراب می‌شود و نور می‌گیرد. دیوان حافظ پُر از تعبیرات قرآنی است. علاوه بر این در شعر حافظ به اصطلاحات عرفانی، منطقی، فلسفی، کلامی، تفسیر، حدیث و فقه، اسراییلیات، مسیحیات، قصص، نجوم، طب، شطرنج، معما و ... فراوان برمی‌خوریم. آثار نفوذ زبان‌های عربی و ترکی و مغولی نیز در دیوان حافظ بسیار دیده می‌شود. الفاظ نیز گاهی در لفاف ایهام پیچیده شده‌اند. بسیاری از مضامین شعر حافظ را در آثار اسلاف او می‌توان یافت که از تتبع خواجه در دواوین و متون حکایت دارد. نهایت آن که رند شیراز این مضمون ها را به گونه‌ای استخدام کرده که آن‌ها را از آن خویش نموده است. نو به بازار آورده و کهنه را دل آزار ساخته است. مثلا می‌گوید: «قلندران حقیقت به نیم جو نخرند/ قبای اطلس آن کس که از هنر عاری ست». حافظ در یک بیت چندین بیت مثنوی را گنجانده. مولانا می‌گوید: «بنگر اکنون ژنده‌ی اطلس پوش را/ هیچ اطلس دست‌گیر هوش را؛ در عذاب منکر است آن جان او/ کژدم غم در دل غملان او؛ از برون بر ظاهرش نقش و نگار/ وز درون اندیشه‌های او زار زار؛ آن یکی بینی در آن دلق کهن/ چون نبات اندیشه و شکر سخن».

یا می‌گوید: «هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است/ دردا که این معما شرح و بیان ندارد». هر جزیی را از جایی گرفته. فرخی می‌گوید: «هر آهی از دل من صد دوزخ/ هر قطره‌ای ز چشمم صد طوفان». حافظ به گونه‌ای این مضمون را گرفته که هیچ کس نمی‌تواند آن را بازشناسی کند، مگر با تتبع بسیار. یا می‌گوید: «عشق و شباب و رندی مجموعه‌ی مراد است/ چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد». این را بسنجید با این مصراع از عنصری: «چون معانی جمع گردد شاعری آسان شود». یا می‌گوید: «مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو/ یادم از کشته‌ی خویش آمد و هنگام درو». این را بسنجید با این بیت سعید طایی: «هیچ گل و لاله‌ای ز انجم رخشان/ بر چمن سبز آسمان بنماند».

باری نشانه‌های فراوان از تتبع حافظ در دیوان اشعار سنایی، عطار، عراقی، سلمان ساوجی و سروده‌های شاعران عرب وجود دارد که محققان از آن یاد کرده‌اند.

مقایسه‌ی غزل سعدی و غزل حافظ

این دو شاعر در دوره‌ی خیلی نزدیک به هم زندگی می‌کردند. فاصله‌ی آخر عمر سعدی با اول عمر حافظ چهل سال است. خانواده‌ی سعدی از عالمان دین بودند. خود سعدی هم سیر آفاق و انفس کرده است اما حافظ در شیراز مانده و فقط یک سفر به یزد و جزیره هرمز کرده. سعدی در نظامیه درس خوانده. در نظامیه معمولا فلسفه درس نمی‌دادند و به فقه و اصول توجه داشتند. در حالی که حافظ بیشتر در محیط فلسفی بوده است. حافظ حتی به بعضی از کتاب‌هایی هم که خوانده اشاره کرده است. مثل «کشاف» زمخشری که تفسیری است مبتنی بر جنبه‌های بلاغی قرآن. از این رو حافظ بیشتر تربیت بلاغی دارد و صنعت‌گر است.

سعدی هر چند مدح شاهان گفته اما مدح‌های او پند و اندرز است. از بالا به ممدوح نگاه کرده، نه از پایین. حافظ هم در مدح مبالغه نکرده و مدح کلاسیک دارد اما مدح او رنگ و خصلت مدایح سعدی را ندارد. مشابهت‌های شعر این دو هم بیشتر صوری است. هر دو غزلسرای ممتازی هستند و شمار غزل‌های شان به هم نزدیک است. هر دو به اوزان مشترک علاقه دارند. هشتاد درصد شعر آن دو در 4 وزن مشخص است. هر دو از نظر وزنی سلیقه‌ی یکسانی دارند. منتهی سعدی مسدس زیاد دارد و از این نظر حافظ قابل مقایسه با او نیست. هر دو اشعارشان مُردف است اما ردیف‌های شان فرق دارد. ردیف نادر هم ندارند. بیشتر ردیف‌های آسان است. ردیف‌های سعدی بیشتر فعلی است. مطلع در هر دو دعوت‌کننده است. برای همین است که مطلع‌های این دو را بیشتر در حافظه داریم. از نظر گنجینه‌ی لغوی باید گفت که گنجینه‌ی لغات حافظ بسیار بیشتر از سعدی است، به‌خصوص لغات مهجور.

صنعت زدگی، به معنای بیمار صنعت بودن، در حافظ بسیار نمایان است. در سعدی هم صنعت هست، ولی نمایان نیست. شعر حافظ محتاج تفسیر است. حتا ایهام‌های او گاهی در پرده است و نمی‌توان به‌سادگی و در نگاه اول آن را کشف کرد اما شعر سعدی اصلا تفسیر نمی‌خواهد.







منبع این مقاله : دانشنامه فارس
http://www.fars-encyclopedia.com

آدرس این مطلب :

Fars Encyclopedia ©