مراسم نکوداشت «پاسداران فرهنگ مردم شیراز؛ یدالله طارمی، ابوالقاسم فقیری و حسن صفری» برگزار شد.
در این مراسم که از سوی مرکز اسناد و کتابخانه ملی فارس با همکاری انجمن فرهنگ جاودان برپا شد از یدالله طارمی؛ شاعر پیشکسوت، ابوالقاسم فقیری؛ نویسنده پیشکسوت و حسن صفری؛ هنرمند پیشکسوت موسیقی محلی شیراز تقدیر شد.
متن سخنرانی کوروش کمالی سروستانی - رئیس مرکز اسناد و کتابخانه ملی فارس - در این مراسم در ادامه میآید:
آنجا که سرزمین من است!
آنجا که لالههای احساس، برگ برگِ گل مریم و یاس، از سرآغاز طلوعش پیداست؛
آنجا که طلوع بلندای آفتاب از هُرم نفسهایش به لبخند آمده است، تا اهوراوش، آوای آشنایش را از درازنای تاریخ به اینک ما پیوند زند؛
آنجا که کاه گِلِ بارانیاش، عطر و عبیر بهشت گمشده را میمانَد...
و ما چه فاخرانه در این خاک فرصت زیستن یافتهایم؛ غِرّه بر نام بلندش، بالیدهایم و با فراز و نشیب روزگارانش تپیدهایم...
در خاورمیانۀ این سرزمین، از شمال معماریهایِ باشکوه آن، تا جنوب تندیسِ باغکاران و شادخواران، از شرقِ عاشق تا غربِ شعر؛ خاور و باخترِ احساس را به فلسفه و پایکوبی و سرود درنوردیدهایم.
اینک اما؛
از دریچهای خانهزاد، بر تَلّ خشک این سرزمین بنگریم؛
گویی میراثداران نسلهایی گردیدهایم که فردایانمان را میراثی به ودیعه نمیگذاریم.
به هنگام، دیده بگشاییم و خودآگاه از بودِ خود، معجزه زیستن را بر این خاک، نماز بریم؛ پیشاهنگام از آنکه فرصت حضورمان بر گذرگاه عبور، چونان برهوتی از خاطرات، در حافظه تاریخی این سرزمین، نقش دوام زند.
اینک اما؛ هنگامۀ اعجاز ماست بر تکریم دادگرانه از گسترۀ بندبند خاکی که سرزمین ماست؛
چهره در چهرۀ زمان، بر آن شویم تا ریشههای خود را بازیابیم؛ نومید مردمان را سخاوتی دوباره بخشاییم. از خود عبور کنیم، گذشته تمدن آن روزین را به خلاقیتهای امروزین پیوند زنیم؛ در شیپور بیدارباش خرد و اندیشه با توانی فراخ بدمیم، غبار از جامه قرون، آشکارا بزداییم، به آوای گذشتگان این سرزمین گوش سپاریم؛ گذشتگانی که در امروز ما میزیند؛ آینه رنجها و شادمانگیهایشان را بازشناسیم و اندیشه در کار این سرزمین کنیم.
شیراز، امروز، نیازمند خوانشی دوباره از تاریخ خویش است برای دانایی، برای بازنمایی آن دادههای بیپایانی که سرنوشت فردایمان را رقم میزند که هر رخدادی از این سرزمین، راوی روایتی است از آمالِ رفتگانِ این مرز و بوم.
پرسش امروزینه این است: شیراز کجاست؟ شیرازی کیست؟
اگرچه در تاریخ شکلگیری و تکوین و تکامل شهر شیراز ابهامات فراوانی داریم، اما ماندن در ابهام را نباید پسندید و شیراز را باید به روایت تاریخ فرهنگی و سیاسی و اجتماعی آن باز شناسیم.
شیراز روح است و کالبُد؛ شیراز جغرافیاست و زندگی، شیراز تاریخ است و فرهنگ؛ شیراز ماندگار است و جاری.
اما با شیراز چه کردهایم؟ ما برای شیراز چه کردهایم؟ اگر از شعارها بگذریم و کارنامۀ شعورها را بر رسیم، آنگاه است که اندوه بزرگی از مدیریت جانکاه بر دلمان چنگ میزند.
شیراز، شهر بیدفاع است. شیراز، شهری است که آرام آرام باید به داشتههایش بنازد، نه به بایستههایش. ما در کجای ثقل زمین ایستادهایم؟
اگر توان یافتن و ساختن کالبُد فرهنگ شهر شیراز را نداریم، کمینه به روح آن بپردازیم که روح یک شهر است که آن را نامبردار، خاطره انگیز و الهام بخش میکند و روح ماندگار شیراز را فرهنگ این شهر میسازد.
اگر چه معانی فرهنگ در لغت و اصطلاح متفاوت است، اما آنچه که در این گفتار منظور نظر ماست، همان است که در زبانهای فرنگی آن را Culture میخوانند و آن عبارت است از مجموعۀ میراثهای معنوی یک قوم اعم از آنچه محصول عقل و ادراک یا زادۀ ذوق و عاطفۀ ایشان باشد
فراوردههای نخستین را دانش مینامیم و دومین را هنر، اگرچه داد وستد بین این دو قابل انکار نیست. تقسیمبندی دانشها با وسعتی که امروز یافته ، در مدارس و دانشگاهها آموختهایم و به دلیل موضوع بحث امروز تأملی در هنر ضروری است. هنر عبارت است از ایجاد زیبایی و همآهنگی که محصول ذوق و قریحه آدمی است. اگر ذوق انسان این زیبایی و همآهنگی را در «حرکت» پدید آورد، آن هنر را رقص نامند. اگر مادۀ اولیه برای ایجاد زیبایی رنگها باشند، در این صورت هنر نقاشی به وجود میآید و اگر آن را در ماده و جسم متجلّی کنند، پیکرتراشی و مجسمهسازی نتیجه آن خواهد بود. اگر زیبایی و ریتم را در صداها پدید آورند، هنر موسیقی از آن زاده میشود و اگر آفرینش این جمال و اعتدال در زبان صورت گیرد، شعر و داستان آفریده میشود. از ترکیب برخی از این هنرها، هنر ترکیبی نمایش پدید میآید و با افزودن تکنولوژی به آن هنر سینما زاده میشود.
در کنار دانش رسمی و علمی، دانش عوام و مردمی نیز وجود دارد، مانند پزشکی و طب سنتی، پیشبینی وضع هوا، نوع محاسبات ریاضی و... و همچنین در کنار هنر رسمی و مدرن و دانشگاهی نیز هنر مردمی نیز وجود دارد که آن را هنر «عوامانه» یا «هنر مردم» میخوانیم.
ضرورت توسعه و رشد نظام آموزشی کشور، بخش علمی دانش و هنر را هر روز غنیتر میکند و سرعت پیشرفت دانش و تکنولوژی و هنر در روزگار ما چندان پرشتاب است که ما را هر روز شگفتزده میکند، ولی از سوی دیگر فرهنگ اصیل و عوامانه به دلیل ضرورتهای اجتماعی تاکنون توانسته است به رغم رشد فوقالعادۀ فرهنگ رسمی، دوام بیاورد. اگرچه برخی از این فرهنگها نیز از آسیب مصون نمانده و ممکن است فردا این ضرورتهای اجتماعی وجود نداشته باشد و یا کمتر وجود داشته باشد و در نتیجه بعضی از رشتههای این فرهنگ به زوال و نابودی محکوم شود.
ضرورت گردآوری، ثبت و ضبط نمودههای فرهنگ عوام از همین ترسگاه است که زاده میشود و اهمیت پاسداران فرهنگ عامیانه در همین بزنگاه است که بازشناخته میشود.
تبجیل بزرگان قوم شیراز، در این شب خجسته، به پاس حفظ و نگهداری و بازخوانی شعر و داستان و موسیقی و آداب و رسوم مردم شیراز در همین ضرورت نهفته است.
و چه بی نشاط نشستی خواهد بود که در ستایش فرهنگ مردم ایران و شیراز آراسته شود و از صادق هدایت، انجوی شیرازی، صادق همایونی، محمد بهمن بیگی، جمشید صداقت کیش، علی نقی بهروزی، محمد مهدی مظلوم زاده و حسن حاتمی که به تازگی به دیار باقی شتافته، به پاس خوبیها و آفرینشهایشان در این وادی یادی نگردد. یادشان گرامی!
به خاطر بسپاریم که چشمهای این سرزمین، امروز، خیره بر دستان ماست؛ دستانی که بیتردید یارای آن را دارد تا با کارستانی سترگ، تندیس بلندبالایش را از مرمر سپید بر جریده تاریخ دیگر روز، ثبت دوام زند!
اینک اما؛ جز اینمان هنری نیست که چاووشی امیدانگیز بر قافلهسالاران این سرزمین باشیم و نامآوران خوشآوازه این سرزمین را بنوازیم...
... دلنوازانی که چنگ و عود و ساز و کلمات، بر هستی انسانی شان سایه افکنده تا به مدد الهام و اشراق و با خلاقیت های هنری خویش، در شعر و داستان و موسیقی فرصت زیستن را معنایی دیگرگون بخشند و به قدر همت خویش، رموز ناپیدای لذت هنری را آشکارا سازند و بی هیچ شائبه آن را با آشنایان ادراک این وادی به قسمت بنشینند که بی هیچ تردید واقف بدین امرند که:
قـلـندران طریقـت به نیـم جـو نخـرنـد
قبای اطلس آن کس که از هنر عاری است
این گونه است که آرام و بی شائبه ، در رقص کلمات استاد یدالله طارمی و به گونه شعر، هنرهای ژرف وی هویدا میشود تا طرب و طراوت را کسوتی شاعرانه بخشد بر قامت کلماتی که برخاسته از صفای جاودانگی اوست.
فغان و غوغایی که اندرونش را به تاب می آورد و یا هزاهز شادمانگی های بی پایان که در مامن روحش به جوش میآید، خروشی میآفریند بر قامت کلمات ، که هم سرمنزل شیدایی اوست و هم حکایت از عاشقانگیهای او دارد؛ راحتِ جان را در لطف سخن و زلال کلامی میجوید که انصاف را «خداداد» است.
و این گونه است که شعرش و رقص روحنواز کلماتش، قبول خاطر و وصفی دلپذیر یافته. نازکی طبع لطیفش در بند بندِ اشعارش هویداست؛ گویی طرب سرای محبتی می آفریند که امید عاطفتی از آن بر می خیزد تا به مبارک باد امیدی دست یازد که در کلامش جاری است.
روایت این نغز حکایتها اما در آثار فولکلوریک استاد ابوالقاسم فقیری به گونه ای دیگر نمود می یابد؛ عادات و سنن افسانهها ، قصهها و معتقدات و سنت رقصها و ترانهها و اوراد جادویی و اساطیری و ضربالمثلهای عام ؛ او را به تصویر درونمایه هایی رهنمون ساخته که رنگ و بوی هستی شناسی اوست.
آثارش، حکایت از دغدغه های ذهنی دارد که نه تنها دلباخته هنر و ادب است، که بیانگر آمال و شیوۀ فکر و ارزشهای فرهنگی مردمان این سرزمین است و قهرمانان فولکلوری او آینۀ تمام نمای تمدنی هستند که از آنها برخاستهاند.
آنچه را که امروزه در قالب فولکلور و در زمینه مطالعۀ اجتماعی مینگارد، در فهم تاریخ این سرزمین اهمیت بسیار دارد که استاد فقیری این همه را در کسوت سادگی و بی پیرایگی کلام به مَنِصِۀ ظهور می رساند؛ سرخوشانه ، صمیمانه و متعهدانه ، هر آنچه را در این خصوص باز می یابد، به شیوایی میآراید تا ارزشهای فرهنگی عامه مردمان را و ابعاد عمیق زندگی آنان را که به ناگزیر با واقعیتهای عینی پیوندی تنگاتنگ دارد، در عینیتی کامل به تصویر کشد و هم از این قرار مخاطبانش را بر سر شوق آورد.
او به گواهی آثارش ؛ تفکر مانایی فرهنگ اصیل سرزمینش را به دوش میکشد . نرم آهنگ صادقانه کلامش بر این عنصر بیش از پیش پای می فشرد؛ بدان هویت و ماهیتی می بخشاید که خاص آثار اوست.
این شور درونی اما؛ با ساز نوازی های استاد حسن صفری، به گونهای پدیدار میشود که فارغ از سیر اندیشههای ملالانگیز، تا بلندای جان بخشی خیال و سلوک ذوقی، سیر میکنیم و همنوا با ضرباهنگ تارش، دمی چند میآساییم و کار جهان را به کام خویش مییابیم.
گویی هنرش آیینهای است برا ی بازگشت به قطب درون ذاتی ما، روزنه ای برای دیدار دیگرباره زیبایی، تمثیل شیدایی و تجلی هر آنچه خیال باطنی است؛ خیالی که جان مایهاش، قالب هنرهای اوست؛ هنرهایی برخاسته از نیستان ذات او.
نتآوای تارش که برمیخیزد، احساس ، ادراک و عاطفه را با هر معیار ذوقی به کار میجوید، تا تلاطمی آراموش را در گوشِ هوش بنشاند و این گونه است که با ضرباهنگ آوایش، خاطرهها را بر ضمیر خودآگاه و بودِ ناخودآگاهمان نقش میزند.
شیراز اما، امروز به داشتن گنجینه ای گرانبار و تکرارناشدنی اش می بالد؛ و اینک ما نیز تا همیشه تاریخ به داشتن بزرگانی چون استاد یدالله طارمی ، ابوالقاسم فقیری و حسن صفری بر خود میبالیم و کلاه تکریم از سر برمیگیریم و مفاخرانه بلندای حضورشان را ارج مینهیم؛ چراکه اینان بخشی از روح شیرازند.
بادا که بَنفشه زار عطرآگین وجودشان، طالع دورانمان را به نیک اختری بیاراید.
|