عشق سوزان است، بسم الله الرحمن الرحيم
هر كه خواهان است، بسم الله الرحمن الرحيم
دل اگر تاريك، اگر خاموش، بسم الله نور
گر چراغان است، بسم الله الرحمن الرحيم
کوروش کمالی سروستانی/* عجب شبي است. شب عشقهاي روزگار ما. روز ميلاد اميرالمؤمنين علي(ع)، روز عشق مطهر، روز معلم، روز استاد محمد بهمنبيگي و چه پرشگون سعادتي است بودن در ميان شما عزيزان و عاشقان اين سرزمين و چه پر نور و رنگارنگ. در بزم فرهنگ.
ميلاد حضرت علي(ع) را به همه كسانيكه به عدالت، انسانيت، عشق، فضيلت و درايت ايمان دارند تبريك ميگويم.
و نيز به ملت علي، همة نسلهايي كه در اين چهارده قرن در جستجوي عدالت و حق و عرفان به علي پناه آوردهاند. و ”علي علي گفتهاند“
زندگي علي آموزنده است. 23 سال جهاد در كنار پيامبر براي بنيان گذاشتن اسلام، 25 سال پس از پيامبر شكيبايي و بردباري براي وحدت و حفظ نهال نورس دين و 5 سال حكومت براي عدالت و محبت.
علي نخستين مؤمن نسل اول اسلام است، علي برادر پيامبر است، علي مظهر جهاد و رهبري است، مرد سياست و مسئوليت اجتماعي است علي مرد كار است، كشاورزي و توليد، علي مظهر نثر و شعر است، انديشمند است و سخنور.
سخنوري و نثر شكوهمند نهجالبلاغه در كنار همة فضيلتهاي اميرالمؤمنان دو ويژگي بزرگي بود كه بهمنبيگي را بر آن داشت تا هوشمندانه و از سر اردات خواندن نهجالبلاغه را در مدارس عشايري به يك فرهنگ تبديل كند.
و اين تنها نشانة ارادت او به حضرت نيست. در مصاحبهاي در مورد شكلگيري دانشسراي عشايري كه كاري بود كارستان ميگويد:
”اولين مكتب ما را كه ديدند، اغلبشان شروع كردند به گريه! تحت تأثير قرار گرفته بودند! ديدند كه ما شاگرداني داريم كه نظيرشان در آن شرايط در جايي نبود. اولين معلمي هم كه در چادر و توي بيابان ديدند، اسمش لطفعلي بود. اين لطفعلي آدم باهوشي بود از اهالي شورجه كه دهي بود بين شيراز و فسا، او تصديق ششم ابتدايي داشت و ماهي 70 تومان به او ميداديم. مرد فقيري بود. يادم هست يكي از ان فرهنگيهايي كه آمده بود ببيند من چه كار كردهام، فرياد كشيد و گريه كرد. اسم او ”عباس اكرامي“ بود. به هر حال، كار ما مورد تأييد قرار گرفت. گفتيم بايد كاري كنيم كه مكتبدارهايمان سِمَت رسمي داشته باشند و گفتيم چون سوادشان كم است، جايي را به نام دانشسراي عشايري تأسيس مي كنيم تا آنها بيايند و دورهاي ببينند، با حداقل حقوق و درجه استخدام شوند.
«پس از تاييد تشكيل دانشسرا به آن لطفعلي گفتم: از اين به بعد ديگر كسي حق ندارد اسم تو را به صورت سر هم بنويسد، بلكه بايد به صورت جدا از هم بنويسند ”لطفعلي“ تا كار با لطفعلي شروع بشود. اين طوري بود كه دانشسراي عشايري با لطف علي(ع) پا گرفت».
و از سر همين ارادت و عشق نام يكي از پسرانش را كه اندوهناك در سوگ او نشست عليوردي گذاشت. به قول خودش علي ستاره پر فروغ حياتش بود كه خاموش شد و آسمانش را تيره كرد.
هر كه در عشق علي گم ميشود
مثل گل محبوب مردم ميشود
آسمان رقصيد و باراني شديم
موج زد دريا و طوفاني شديم
بغض چندين ساله ما باز شد
يا علي گفتيم و عشق آغاز شد...
بهمنبيگي ميدانست: كه انسان به ميزاني كه برخوردار است انسان نيست، بلكه انسان به ميزاني كه خود را نيازمندتر احساس ميكند، انسان است و به همين دليل كوشيد كه نيازهاي تازهاي را در ايل نهادينه كند و مهمترينش سودا و دانش و بينش بود براي رهايش از بند تعصب و فقر. به همين دليل به تعالي عشاير ميانديشيد و در سال 1349 در بازگشت از فرودگاه شيراز خطاب به معلمان عشايري ميگويد: ”فرزندانم، عزيزانم، امروز در فرودگاه شيراز بدجوري تحقير شدم؛ ميخواهم با شما دعوا و درد دل كنم. در فرودگاه به استقبال يكي از بزرگان مملكت رفته بودم. در حدود يك هزار افسر به استقبال آمده بودند، حتي يك نفر آنها عشايري نبود. دكتر، قاضي، تاجر، استاندار، شهردار و فرماندار هم كه نداريم. دانشگاه ميروم، همة دكترها غيرعشايري هستند. من به همت شما، پزشكان حاذق تربيت خواهم كرد. مگر شما استعداد نداريد. مگر غيرت و تعصب نداريد.
چرا تصميم نميگيريد با من همگام شويد تا فقر و بيسوادي را ريشهكن نماييم. بچههايمان مهندس شوند و سد بسازند تا ديگر براي نباريدن باران نگران نباشيم. بچههايمان دكتر بشوند تا مادرانمان از ترس ”آل“ و فرزندانمان از بيماريهاي گوناگون نميرند.“
و اينك كجاست استاد بهمنبيگي تا ببينند كه پس از 45سال از آن روز غمانگيز، چگونه آرزوهايشان محقق شده است. همين چند روز پيش كه جناب دكتر روحاني رياست محترم جمهور به شيراز آمده بودند. در فرودگاه و شوراي اداري به هر سو مينگريستي عشاير عزيز بودند. ترك و لر و عرب و خمسه. حالا ديگر فارس كم پيدا ميشود.
***
سرزمين ما ديري است كه با نخستين آموزگار ايلش وداع كرده است، همان ايلياتي اسطوره ساز كه پرچم و لواي دانش عشايري، نخست بار، به همت بلندش بر فراز چادرهاي سفيد مدارس ايلي، سايه گسترد؛ ييلاق و قشلاق نشناخت و بي وقفه كف پوش نمدين چادر ايل را سراي آموختن و آموزاندن گردانيد. در اين راه صلابتي بي حد و استواري بي عّد نشان ميداد كه دانسته بود قدر مرد به علم است و دانش.
مكتبداران را فرا ميخواند و به جّد ميخواست كه ايلياتي را علم بياموزاند، كه ميدانست اين امر نه خرد كاري است او را.
همت عشايري را ميشناخت كه نستوهند و استوار. كسوت علم را و دانش را زيبنده آنان بازشناخت، كانون خانواده را با چادرهاي سياه، درون آلاچيقي از ني با ديركهاي سفيد و طنابهاي پشمين، بيچراغ دانش برنميتافت.
ميدانست كه بايد با زيور انديشه مزين شود تا بنمايههايش همچنان بيهيچ كژي در امان از هر گزند تاب ماندن و سايهگستراندن بياورد.
معيشت آزاد و شاد شبانكارگي را، رنجها و سختيهايش را بازشناخته بود و ميدانست كه در هر كوچِ ايل چه دشوارها نهفته است با اين همه باور داشت كه اگر قرهقاج نبود، جاي بسياري از دلبستگيهاي زندگي از سرود ني تا رنگ رنگ گليم عشايري، از بوي دود تا هُرم تنورهاي دشت، تا پيه سوز اجاقهاي ايل... خالي بود.
او خالي ايل را نميخواست. او ميخواست تا ايل بماند، تا بخشي از هويت اين سرزمين با قدمت و غناي خود در هماره تاريخ بماند... پس حماسهاي آفريد ماندگار، از آن دست كه او را و همتش را ميسزيد؛ با حريفي همكاسه، سترگ ناروني كه قامت خم نميكرد در پديداري حوادث؛ بزرگ زني از تبيره مدارا؛ سكينه بانوي توانا....
گويي قاب قوسين همت را بر ناصيه اين دو نام ناميرا حك نموده بودند. سران ايل؛ ريش سفيدان، بزرگان ايلات و دانشآموختگان همتشان را ميستودند و دم گرم خويش را بدرقه راهشان مينمودند...
اين گونه بود كه خوش درخشيدند بر تارك ماناي ايل.
بهمن بيگي شيرزنان ايل را جون شيرمردان باور داشت. طنزش شاهكار بود، نگاهش گيرا و دود پيپش دلربا!
عقلش دورانديش بود . ذوق نويسندگياش در دوران پختگي با تجربه آموختگي شكوفا شد. ما نيز با شادروان استاد ايرج افشار همداستانيم كه: «نوشتههاي بهمن بيگي شاهنامه منثور ايل قشقايي و بوير احمدي و ممسني و كهگيلويه است. هر كسي بخواند، ميخواهد ايلي شود».
اين دانشي مرد فرهيخته، سرد و گرم روزگار چشيده، به تجربه دريافته بود كه تنها راه نجات عشاير ايران، دانش است و سواد.
ديگر دوران قدرت تفنگ گذشته بود. دانش، بنيان تحول بود. دانش ثروت راستين بود چنانكه پير را برنا ميكرد. انديشمندان معاصر او در سرتاسر جهان به اين باور رسيده بودند كه در روزگار ما قدرت در دانش است و او ميدانست كه «كليد مشكلات عشاير در لابهلاي الفباست».
در دوران تاريك استبداد آريا مهري، در فضاي سرد و سياه پس از كودتاي 28 مرداد و سقوط دولت ملي مصدق، بهمن بيگي هوشيارانه از همه ابزار روزگار خود بهره برد. يونيسف، اصل چهار ترومن، دوستان حكومتي، روشنفكران منتقد ، سخاوتمندان ايل، وزيران و وكيلان و مديران كل.... و نيش و طعن مخالفان را به جان خريد و به فردا انديشيد؛ فردايي كه امروز ماست؛ امروز شماست.
و ايلاتي برآمده از طبيعت، با ذهن باز و دل پاك به دانشگاهها راه جستند، برآمدند و امروز بذري را كه او كاشت، به حاصل نشاندند.
و چه نيك ميدانست كه در روزگاراني نه چندان دير، اين سرزمين در تسخير ايلات بود؛ ايل افشار، ايل زند و ايل قاجار. پس بر آن شد تا ايل را با رويكردي نوين و به هنگام، به سويه اعتلا و شرافت ره بنمايد.
و چنين است كه امروز در پناه دورانديشي او و همراهي زمانه، در جمع ما، در دولت ما، در استانداري، دادگستري و دانشگاهها و در بيمارستانهاي ما، ايلياتيهاي سرافراز چنين ميدرخشند و نامي ميشوند.
امروز از پس گذر سالها، نونهالان ايل باليدهاند، شهسواران دانش و علم گرديدهاند و پاسداشت نام او را روييدهاند....
و او با تبسمي بر لب... حاصل بافههاي رنج خويش را مفتخرانه مينگرد! و خشنود از آن كه تاريخ او را بر جريده خود ثبت نموده است و چه جاهل مردماني كه با تاريخ سر جنگ دارند و نامش را مانا نميخواهند.
و اينك بر ماست كه سال 1399 را به مناسبت صدمين سالگرد ميلاد پربركتش به يمن نيكانديشيها و نيكمنشيهايش به همراه تمامي دوستدارانش گرد آييم و شاهد چاپ آثاري تحليلي از زندگي و انديشه گرانقدرش باشيم، هنرش را بشناسيم و تاثير و تاثرش را تبيين نماييم.
تكرار را ملالآور ميدانست و ابتكار را راه حل.
راه او، نام او و آرزوهاي او وقتي ماندگارتر ميشوند كه به ياري دانشآموختگان كارآفرينان و سخاوتمندان ايل:
* كتابخانههاي زنجيرهاي بهمنبيگي چون چادرهايش در گستره ايرانزمين برآيند.
* كتاب سالانه بهمنبيگي ← حاوي مقالات تحليلي پيرامون آثار او و اسناد و خاطرات منتشر شود.
* موسسه فرهنگي و پژوهشي بهمنبيگي ثبت شود و فرهنگسراي او ساخته شود.
تا باد چنين بادا!
روانش شاد
...................................................
* متن کامل سخنرانی در مراسم بزرگداشت بهمنبیگی در سال 1394
|