غزلهای رندانهی حافظ نمایشگر بخش بزرگی از حیات روحی و اخلاقی مردم ایران و آینهی تمامنمای اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی روزگار او و روزگاران دیگری است که بر این مردم گذشته است. حافظ دلبستهی فرهنگ ایران بود و ویژگیهای فرهنگی مردم ایران زمین بازتاب گستردهای در شعر او دارد و نمودهای فراوانی از فرهنگ، دانش و ادب عامه و رسومات و سنتهای ایرانی در غزلیات او دیده میشود.
رستگار فسایی میگوید: همهی ما، به حق و به راستی، معتقد هستیم که حافظ لسانالغیب است. حافظ و مفسر قرآن است. سالها و قرنهاست که حافظ در هر خانه و در هرجای این سرزمین جای خاص و ویژهی خودش را دارد و چنان محبوب است که به عنوان مشاور مردم ایران از دیوانش فال میگیرند. حافظ را عارف میدانیم و در این هیچ شکی نیست.
کسی که میگوید: «تو را ز کنگرهی عرش میزنند صفیر/ ندانمت که دراین دامگه چه افتاده است» یا: «ای بلند نظر شاهباز سدره نشین/ نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است» به راستی عارف یگانهای است. یکی از نکتههایی که همیشه باید در نظر گرفت این است که حفظ قرآن بر روی شیوهی بیانی حافظ اثر گذاشته است. ولی در این جا نکتهی دیگری هست که اساس سخنانی است که میخواهم مطرح کنم.
حافظ از حکمت و ریشههای فرهنگی ریشه میگیرد
بسیاری از ما فراموش میکنیم که حافظ، شاعر است. حافظ یک قطب مذهبی یا صوفیانه نیست و مکتب عرفانی خاصی را ایجاد و عرضه نکرده است. درسهای تفسیر هم اگر داشته اثری از آنها باقی نمانده است. بنابراین وظیفهی همهی ما در شناخت حافظ این است که او را شاعر بدانیم و ایمان بیاوریم که همهی شهرت و نامآوری و آوازهی بلند او از شاعری است. شاعری ایرانی، شاعری مسلمان، شاعری عارف پیشه و شاعری که در هر موقعیت زمانی و مکانی که زندگی میکرده جامعه را میشناخته، درد آن را میدانسته و واکنش مناسب در برابر لحظه به لحظهی روزگار خودش بروز میداده است.
شاعر از زندگی و از محیط حیاتش برداشتی متفاوت از برداشت یک جامعهشناسی یا یک عالم دینی و عارف نشان میدهد. همه میدانیم که شعر، در تعریفهایی که امروز از آن میشود، صرفا یک پدیدهی ذوقی و تفننی و کسبی نیست. بلکه یک جوهره درونی میخواهد. یک علم و اندیشهی فراوان فرهنگی میخواهد، اساس و ریشه در فرهنگ و تمدن داشتن میخواهد. آنوقت است که کسی به مقام شاعری به رسمیت شناخته میشود و میتواند بنایی بسازد که به قول فردوسی، از باد و باران در گزند قرار نمیگیرد.
حافظ نیز شاعری است که از قرآن و حکمت و فرهنگ و ریشههای فرهنگی خودش حرف میزند. کلمات ابزار یک شاعر است. شاعری به کلمات جان میدهد. هر لفظ و ترکیب و جملهای در کلام شاعر رسالتی برعهده میگیرد که دارای معنا و مفهوم بسیار خاصی است. بنابراین اول بپذیریم که حافظ شاعر است و بعد، بلافاصله، باید فکر کنیم که این شاعر در محیط ایران و به زبان فارسی و با فرهنگ اسلامی و ایرانی شروع به آفرینش هنری کرده است.
در شعر حافظ همیشه یک زبیایی حیرتانگیزی میبینید که آن زیبایی جوشنگی و درونزایی دارد و یک نوع جوشش و فوران معنی در آن هست و به همین دلیل است که لغت حافظ میتواند معانی متفاوتی داشته باشد.
در شعر حافظ لایههای متعدد سخن پیدا میشود
در زیباییشناسی هرمنوتیک میگویند هر قدر کلام پختگی و انسجام بیشتری داشته باشد خواننده سعی میکند که آن را بیشتر کشف کند و نظر خود را با نظر شاعر بسنجد. ظرافت و جوشندگی شعر حافظ این حالت را به وجود میآورد. شعر او در تفکر خواننده سوال و زایایی ایجاد میکند و ذهن او را به خلاقیت رهنمون میشود. از این رو در شعر حافظ لایههای متعدد سخن پیدا میشود. به عبارت دیگر، حافظ یک لایهی ظاهری دارد که اولین طرحی است که میبینیم. بعد از آن است که به لایههای دیگر و به عمق سخن او میرسیم.
وقتی حافظ میگوید: «الا یا ایها الساقی» همه معنی «ساقی» را میدانیم. یعنی کسی که پیمانه بخش و شرابدار است و سقایت میکند. ولی بلافاصله فکر میکنیم که این ساقی اگر ساقی شراب دهندهی معمولی نباشد فیضاش از کجا میرسد؟ پس یک فیض معنایی هم دارد که لایه دوم شعر است. این لایهی دوم نشان میدهد که حافظ میخواهد سخنش را در بخش دوم بگوید. باز از خود میپرسیم که این ساقی کدام ساقی است؟ آیا معلم است که میتواند ذهن ما را سقایت کند؟ آیا یک فیلسوف است؟ آنگاه میرسیم به یک بحث عرفانی که در معرفتشناسی الهی و عارفانهای، در یک دوره از تاریخ ادبی ایران، بسیار رواج داشته است و در آن «ساقی» صورتها و معناهای تازهای به خودش گرفته است. بنابراین رابطهی خواننده با حافظ این است که او ظرفیتهایی در شعر حافظ کشف میکند که تا حالا نبوده است. این رابطه، با تربیت و سواد و نقطه دید خواننده ارتباط مستقیم و محض دارد.
حافظ کهن ریشگی سرزمین خود را مانند فردوسی میشناسد
اگر از این دیدگاه نگاه کردیم و حافظ را شناختیم میتوانیم فکر کنیم که حافظ ریشه در یک فرهنگ عمیق دیگری هم میتواند داشته باشد؛ و آن فرهنگ ایران است. حافظ در شیراز زندگی کرده است. درست است که شیراز قرن هشتم مثل شیراز قرن اول هجری نبوده است. ولی حافظ آن محیط را میشناسد. اگر صدها سال هم از آن گذشته باشد رمزهایی برای جامعه و انسان متفکری مثل حافظ داشته است که میتوانسته از آن کهن ریشگی سرزمین خود و داستانها و قصهها و شاهنامهاش را همراه با آداب و رسوم آن بشناسد. برای همین است که وقتی شعر حافظ را از این زاویه نگاه کردیم میبینیم که درست شبیه به فردوسی است.
وقتی می خواستند فردوسی را دفن کنند بعضیها گفتند که او معتزلی و مجوس است و راجع به مُغان حرف زده است و کتابش خوب نیست و نباید در گورستان مسلمانان دفن بشود. در واقع، فردوسی دچار همان سوء تفاهمی شده است که حافظ شده است. به این معنا که خیلیها فکر میکنند که فردوسی فقط بُعد حماسی و داستانی و شخصیتپردازی اساطیری دارد. در حالی که غافلاند که فردوسی یک مسلمان شیعه است. خود او بی پروا در مقابل آدمی مثل سلطان محمود غزنوی، که قرمطی میجست و بر دار میکشید، میگوید که من پیرو علی(ع) و خاندان او هستم و «هم بر این بگذرم» و بدان که «خاک پای حیدرم». این، نوع برداشت فردوسی است. ما یادمان میرود که فردوسی نمیتوانست در جامعهی اسلامی زندگی کند و تربیت اسلامی نداشته باشد. او تربیت اسلامی داشت اما میخواست زوایای تاریخی و اساطیری جامعه خودش و هویت ملی خود را بشناسد و به مردم معرفی کند.
در کلام حافظ باستانگرایی کاملا مشهود است
عصر حافظ هم عصر عرفان و معرفت و شعر عرفانی است. طبیعتا همه فکر میکنند که حافظ هم همین است و چیز دیگری نیست. در حالی که حافظ یکی از ایرانیترین شاعران ایران است. حافظ روی دوم سکهی فردوسی است. فردوسی در روزگاری زندگی میکرد که سامانیان روی کار آمده بودند و میخواستند هویت ملی و گذشتهی خود را بشناسند. کتابهای عظیم تاریخی ایرانی را تالیف میکردند و شاهنامههای منثور و منظوم مینوشتند. در این دوره دقیقیها و فردوسیها تربیت شدند و ترجمهی تفسیر طبری به وجود آمد اما در قرن هشتم با آمدن مغولها بنای تمدنی و فرهنگی ایران متلاشی شد. کتابخانهها از بین رفت و روح اخلاقی و جریان بسیار قویی که در ایران پیش از حملهی مغول وجود داشت، از میان رفت. مردم ناامید شدند و به سمت یک نوع درونگرایی و روحیه شکستپذیری برگشتند. جامعهی فردوسی جامعهی حماسی بود.
مردم آن قهرمان میپروردند. قهرمان نیز نماد پایداری و استقامت مردم بود. در حالی که عصر حافظ دورهی شکست بود. حملهی مغول اثرات منفی خود را روی جامعه گذاشته بود. مردم دو رو و دو چهره و بدبین و تنگ نظر و با حالات و روحیات خیلی بستهای شده بودند. ولی شگفتا که حافظ در آن زمان همان کاری را میکند که فردوسی در گذشته کرده بود. برای همین است که در کلام حافظ باستانگرایی کاملا مشهود است. حافظ باستانگراست. بسیاری از شخصیتهای شاهنامه و اساطیر ملی در شعر حافظ شکل و جان میگیرند. میخواهم این نکته را عرض کنم که باستانگرایی حافظ باعث میشود که تمام گذشتهی تاریخی و اساطیری ایران جا به جا در شعر او یادآوری بشود.
نگاه کنید به این بیتها:
چنینم هست یاد از پیر دانا / فراموشم نشد هرگز همانا
که روزی رهروی در سرزمینی / به لطفش گفت رندی ره نشینی
از همین حالا به شما بگویم که این «رند» یعنی ایرانی ِزلال ِشعر ِحافظ. این «رهرو ایرانی رند»، به «سالک» بعد از اسلام میرسد. این گونه:
که ای سالک چه در انبانه داری / بیا دامی بنه گر دانه داری
«دام نهادن» همان شکار و صید ایرانی است. ماهیت کلام، ایرانی است و سخن از داستان شکار ایرانی و دام گذاشتن و دانه ریختن و صید کردن است. حالا به جواب بنگرید:
جوابش داد گفتا دام دارم / ولی سیمرغ میباید شکارم
یکبارگی از «سالک» به سراغ «سیمرغ» میرود. ممکن است در اینجا به یاد سیمرغ عطار بیفتید. ولی سیمرغ عطار که به دام نمیافتد! همه به دنبال آنند که آن را بشناسند. بلندنظری و همت حافظ را بنگرید که شکار او سیمرغ است. در جایی دیگر میگوید:
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد / ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
حافظ دل غیب نما و جام جم را آشتی میدهد
در فرهنگ ایرانی بعد از اسلام، به خاطر شباهتهای اساطیر پیش از اسلام و بعد از اسلام، جمشید و جام جهان نمای او با خیلی از شخصیتهای دینی اساطیر اسلامی و پیش از اسلام یکسان شمرده شدند. در نتیجه خیلی از داستانهای جمشید و سلیمان با هم یکی شد. حالا در ذهن حافظ این خلجان و دوگانگی، در یک جا جای میگیرد. «دل غیب نما» مربوط به دورهی پس از اسلام است. اما «جام جم» مربوط به دورهی پس از اسلام و یادآور ریشههای کهن. حافظ این دو را آشتی میدهد.
چند نمونهی دیگر از باستانگرایی حافظ چنین است:
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان / زین فتنهها که دامن آخر زمان گرفت
«آخر زمان» از واژهها و ترکیبات دورهی اسلامی است. ولی «مغان» یکی از نامهای ایرانی است. یک جای دیگر خیلی زیبا یک شخصیت داستانی اساطیری را موجود ناجی و آخرالزمانی معرفی میکند: سوختم در چاه صبر از عشق آن سرو چگل / شاه ترکان غافل است از حال ما کو رستمی. میبینیم که زاویه دید کهن حافظ با زاویه دید جامعه خودش ترکیب میشود و ظرفیت ایرانی بودن خودش را نشان میدهد.
دلیل دلبستگی حافظ به فرهنگ ایرانی آشناییاش با شاهنامه است. حافظ در کتاب خودش بارها به شخصیتهای شاهنامه اشاره میکند. او همهی شخصیتهای اساطیری و تاریخی ایران را میگیرد و به نوعی نشان میدهد. گاهی در شعر حافظ داستانهای شاهنامه به حدی زیبا جا میگیرد که داستان سه هزار بیتی «سیاوش» در شعر او تبدیل میشود به یک بیت. واقعیت آن است که حافظ آنقدر بر شاهنامه تسلط دارد و زیباییها و ظرافتهای کلام فردوسی را میشناسد که میتواند داستان سیاوش را در یک بیت بیاورد:
شاه ترکان سخن مدعیان میشنود / شرمی از مظلمهی خون سیاووشش باد
این معجزهی سخن حافظ و نتیجهی عمق انس او است به شاهنامه. یا نگاه کنید به این بیت که نتیجهی تامل حافظ است در شاهنامه:
شوکت پور پشنگ و تیغ عالمگیر او / در همه شهنامهها شد داستان انجمن
پیش از حافظ هیچ کتابی مثل شاهنامه داستان انجمن نشده بود. حافظ معتقد است که همهی داستانهای انجمن از شاهنامهی فردوسی است. هنگامی که حافظ به «داستان انجمن»، «افسانهها»، «فسون و فسانه» و «داستانهای کهن» اشاره میکند، اغلب مقصودش فردوسی و شاهنامه است.
داستانهای انجمن از شاهنامهی فردوسی است
محبوبترین شخصیت داستانهای حافظ، جمشید است که بارها اسم او را در ابیات مختلف میآورد. مخصوصا در «ساقی نامه». یک رگهی خاصی از داستانهای جمشید در ذهن حافظ هست که هیچ وقت نمیتواند از آن منفک باشد. نگاه کنید به این بیتها و مجموعه اسمهایی که در آن آمده است:
که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند / که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد
ز حسرت لب شیرین هنوز میبینم / که لاله میدمد از خون دیدهی فرهاد
قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبش / ز کاسهی سر جمشید و بهمن است و قباد
چه خوش گفت جمشید با تاج و گنج / که یک جو نیارزد سرای سپنج
در زوایای طرب خانهی جمشید فلک / ارغنون ساز کند زهره به آواز سماع
زیبایی کلام این نیست که حافظ پیام عارفانه میدهد. ابزاری که این زیبایی را با آن خلق میکند، شگفتآور است.
حافظ از جمشید با عنوان: جمشید کامکار، جمشید مکان، جمشید همایون آثار، خاتم جمشید، سرود مجلس جمشید و... یاد میکند. جمشید در شاهنامه مظهر انسان بزرگی است که اوج میگیرد اما ناگهان سقوط میکند. جایی دیگر میگوید:
تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنما / ور خود از گوهر جمشید و فریدون باشی
حافظ گوهر جمشید و فریدون را پاک و نژاده و اصیل میداند. میگوید اگر گوهر ذاتی داشته باشی مهم نیست؛ باید لیاقت فردی نیز داشته باشی.
دلبستگی حافظ به فرهنگ ایرانی و همبستگی درونی و فکری
یک نکتهی دیگر که باید عرض کنم این است که دلبستگی حافظ به فرهنگ ایرانی در این است که او نوعی همبستگی درونی و فکری با این فرهنگ ایجاد میکند. بازتابهایی که در شعر حافظ از فرهنگ ایرانی وجود دارد، نخست در یادکرد مذهب، سنن و آداب و رسوم ایرانی است. این بازتابی از هویت ایرانی است:
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل / مرد یزدان شو و ایمن گذر از اهرمنان
ز فکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع / به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند / چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی
همای گو مفکن سایهی شرف هرگز / بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
یا جا به جا از سنتهای کهن یاد میکند:
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست / مست از می و می خواران از نرگس مستش مست
از شخصیتهای پیش از اسلام که در حافظ بارها آمده «سروش» است. سروش در واقع فرشتهی پیام آور غیبی در ایران باستان است. حافظ آن را به جای جبرئیل، به جای پیک ایزدی و هدهد سلیمان میآورد:
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب / سروش عالم غیبم چه مژدهها داده است
شادی جوییها و شادی خواریهای حافظ را هم باید یاد کرد. الفاظی که حافظ دربارهی جام، باده، ساقی، می، میخانه، میکده، چنگ، نای، دف و بربط میآورد، جزیی از اندیشههای شادی پسند مردم ایران است.
اساس هویت ایرانی در شاهنامه بر پنج اصل استوار است
من در کتاب «فردوسی و هویتشناسی ایرانی» اشاره کردهام که اساس هویت ایرانی در شاهنامه بر پنج اصل استوار است. اول خداشناسی است. هیچ وقت نبوده که مردم ایران خداشناسی را از یاد برده باشند. دوم خردورز بودن است. به دلیل این که خدا را باید با خرد فهمید. سومین هویت ایرانی این است که ایرانی همیشه دادجو و دادخواه و دادگر بوده است. چهارمین خصوصیت هویتی ایرانی نام آوری است. ایرانی همیشه به نام و آبرویش اهمیت میداده است. پنجمین خصوصیت هم شاد بودن است. ایرانی در طول سال جشنهای مختلفی برگزار میکرده است. بنابراین روحیه شاد حافظ ناشی از تربیت فرهنگی جامعه ایرانی است.
حافظ به هنر ایرانی خیلی اهمیت میدهد:
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم / کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
از این قشنگتر میتوان نقاش را توصیف کرد؟
به حدی هم شعر حافظ تحت تاثیر موسیقی ایرانی است که مرحوم باستانیپاریزی معتقد بود که به کسی «حافظ» میگفتند که موسیقی دان بوده است. صدها نمونه از توجه حافظ به موسیقی ایرانی و گوشهها و آهنگها و زوایای این موسیقی و انواع سازها هست:
زهرهسازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت / کس ندارد ذوق مستی می گساران را چه شد
غزلسرایی حافظ بدان رسید که چرخ / نوای زهره به رامشگری بهشت از یاد
یکی دیگر از مواردی که دلبستگی حافظ را به فرهنگ ایرانی نشان میدهد، یادآوری از شهرهای ایران است. بسیاری از هنرهای مردمی هم در شعر حافظ آمده است. مثل «سپند سوختن» که یک سنت ایرانی است:
جان عشاق سپند رخ خود می دانست / وآتش چهره بدین کار برافروخته بود
«رند» حافظ هم، که خود حافظ است، ایرانی است برآمده از توفان قرنها، برآمده از عهد کیومرث تا امروز. به این ترتیب حافظ، رند خلوت نشین و شگفت انگیزترین پدیدهی ادبی ایران، از یک سو در فرهنگ ادبی ایران باستان و فرهنگ ملت خودش ریشه دارد و از سوی دیگر در دریای کرامات و معرفتهای اسلامی جای دارد. هر دو این دریا وسیعاند و در پیوند با هم. ذهن دریا دلی حافظ به شما میگوید: شاد باشید و سرافراز که ایرانی هستید و با فرهنگ ایرانی و تمدن اسلامی توانستهاید زندگی خود را در طول سالها باشکوه اداره کنید.
|