داغ ماتمها...
بايد اِستاد و فرود آمد
بر آستان دري كه كوبه ندارد،
چرا كه اگر به گاه آمده باشي دربان به انتظار توست
و اگر بيگاه
به در كوفتنت پاسخي نميآيد.
كوتاه است در؛
پس آن به كه فروتن باشي.
حريق مرگ در زمستان يكهزار و سي صد و نود و يك، تفّ حرارتي جانكاه از بدرود ياراني را بر جان و دلمان نهاد كه هُرمش را تا گاه بازپسين به خاطر خواهيم سپرد.
به ناگاه آنان را بر مركبي يافتيم كه پيش از اين هرگز بر آن ننشسته بودند. اسطورة انكارناپذير مرگ گويي با خزشي موهوم بر آستان نامآوراني رخنه كرد كه به فراخناي جان خويش، جهانِ بينش و انديشه را طرحي شكوهمند درميانداختند و حاصل را، هر آنچه بود، بيدريغ، بر اَديم همگان ميگسترانيدند.
دريغا كه به گواه تاريخ، داغ ماتمهاي بسياري از راسخان علم و دانش و هنر بر جانمان حك گرديده؛ فرهيختگاني كه بيآنكه تكليفي برگردة آنان نهاده باشند، در قبال پديدههاي فرهنگي جامعه واكنش نشان داده، به نفع تعالي فرهنگ عمومي جامعه، عمر بيبازگشت خويش را نثار نمودند.
بايد به خاطر سپرد كه تاريخ انديشه، تنها به تفكرات و ابداعات بزرگاني چند عاليجايگاه، ختم نميشود كه جهان ايراني، افكار، عقايد، توسعه و پيشرفت خود را در عالم هستي از انديشمندان، عالمان، فرهنگوران و دانش دوستان فراواني كسب كرده است؛ چنانكه در حلقة نامآوران فارس در دو دهة آغازين اين قرن تاكنون، با فرهنگوراني روبهروييم كه هويداترين دغدغة آنان آموختن و آموزاندن بود؛ فرهنگوراني كه شايستهزيستن، رسم آنان بود و اين شايستگي را از خرد سعدي و رندي حافظ آموخته بودند:
هوشنگ فتي حافظ پژوه خوش آوازهاي كه به رسم دلدادگي، عمري بر خوان خواجة نامي شيراز بنشسته بود و نقش ارادت خويش بر صحيفه تاريخ حك مينمود.
رحيم فتحعليزاده موسيقيداني برجسته كه آواي سازش بر گسترة هستيمان، نقشي مدام ميزد.
جهانشاه سيسختي دانشي مردي كه با انديشههاي موشكافانة خويش؛ رسم دانشاندوزي را بايسته و شايسته به رهروان اين سير ميآموخت. فارسي را پاس ميداشت و سلكسيون را ايراني كرد.
محمدمهدي مدرس زرين نگاري كه قلمفرساييهايش در عرصه مطبوعات؛ حياتي تازه در كالبد اين حرفه ميدميد.
جمشيد صداقت كيش؛ پژوهشگري پرشور كه التهاب كشف و دانستن، كنكاش و يافتن او را در تمام دوران حيات فرهنگي رها نميساخت.
بيشك، اينان شايسته سالاراني بودند كه در كسوت آموزگاري، نونهالاني پروراندهاند كه تا هميشه تاريخ خواهند روييد و خواهند روياند و بدين قرار است كه نام آفاقي آنان پيوسته مانا خواهد ماند، اگرچه از حضور اَنفسي آنان محروم ميمانيم.
ياران از دست رفتهمان از زمره مفاخر فرهنگي دوران خويش به شمار ميآيند كه صاحب آثاري ماندگار و ارزنده در اين دورانند. آثاري كه به واقع چكيدهاي از آرمانها و آرزوهاي آنان است كه در طول سالهاي بسيار بدان انديشيده و پرداختهاند.
با اندكي كنكاش در تاريخ تفكر و تمدن جهاني، اسلامي و ايراني و فراز و فرودهاي فكري و فرهنگي و اعتلاء و انحطاط اين تمدنها، بيشك در تعالي فرهنگي اين سرزمين نقش تلاش و كوشش رادمرداني كه بدان پرداختهاند، بر ما آشكار خواهد شد؛ فرهنگي كه استمرار و تداوم خويش را مرهون آفرينندگان و خالقان بيمدعاي خويش است؛ آنان كه همگام با تاريخ در وادي هستي پاي نهادهاند و در فرصت واگذار شده، آثاري نيك از خويش به يادگار گذاشتهاند.
زيستن جسماني اگرچه نكو و شايسته و بايسته است، اما آنچه براي فرهنگوران اهميت بيشتري دارد زيستن، پس از مرگِ فائق شده، بر جسم است. زيستن در آينده. زيستن در انديشه و زيستن در تاريخ.
براي پژوهشگران، شاعران، نويسندگان و هنرمندان، تنها زيستن جسماني در اين روزگار نيست كه اهميت دارد. خلق شعر و داستان و نقش و نگار و ساز و آواز و پژوهش و كشف، غايت و آيت زندگي آنان است. كيفيت اين آثار برخي را در اين قرن نگاه ميدارد، بعضي از اين قرن عقب ميكشند و برخي خود را به قرنهاي بعدي ميبرند و اين توفيق است كه «مرگ را، به رغم غلبهاش بر جسم، در فاصله نگاه ميدارد».
و بدينگونه است كه ياران رفته در ذهن و زبان ما ماندگار ميشوند. حرمت اينان بر ما واجب است. بايد بياموزيم كه چگونه با حفظ حرمت ديگران متفاوت باشيم. سپاسگزار خواهيم شد كه به احترام اين عزيزان و ياران سفر كرده، به پا خيزيد تا پاس حرمت خوبيها و عاشقيهايشان را بداريم و به درگاه خداي عَزَّوجَلّ كه طاعتش موجب قُربت است و به شكراندرش مزيد نعمت، فاتحهاي بخوانيم تا شاد شود روحشان و روشن شود محفل يادشان.
|