چو كعبه قبلۀ حاجت شد از ديار بعيد روند خلق به ديدارش از بسي فرهنگ
(سعدی، 1376: 55)
آنچه که از ادبیات کهن فارسی پس از ورود اسلام به ایران به دست ما رسیده است، نشان ازاین دارد که «حج» و مفاهیم مرتبط با آن همواره مورد توجه ادیبان ایرانی بوده و اینرویکرد گرچه در هر دوره متفاوت بوده ، ولی تا به امروز همچنان مورد اهمیت و توجه شاعران و نویسندگان ماست.
از نخستین باری که «ابومحمد منصور علیمنطقی رازی» شاعر قرن چهارم هجری نام «کعبه» را در اشعار خود آورد، تاکنون، در دیوان اشعار و متون نثر بسیاری از شاعران و نویسندگان ما به این مقوله و اهمیت آن پرداخته شده است؛ چنانکه میتوان در آثار انوری، سنایی، خواجوی کرمانی، محمود دهلوی،اوحدی مراغهای، عبدالرحمان جامی، ابن یمین، هلالی جغتایی، شیخ بهایی، عطارنیشابوری، عبید زاکانی، خیالی بخارایی، مولانا ، سعدی و حافظ و .... نشانههایی از موضوع حج یافت که این توجه هم درقالب توصیف مناسک حج و هم توجه به معنای عمیق سفر به خانه خداست.
نشانههایی چون حجرالاسود، چشمه زمزم، ناودان طلا، سعی صفا و مروه، قربانیکردن، مقام ابراهیم، آنچه بر هاجر و فرزندش گذشت و ... بارها و بارها دستمایهنوشتن و سرودن ادیبان فارسی بوده است.
عارفان مسلمان در آثار خود داستانهای عبرت آموزی دربارۀ کیفیت حج و اسرار آن و نیز بیان احوال عارفان در سفر حج که از راههای دور و با تحمل مشقات، به زیارت بیتالله میشتافتهاند، ذکر نمودهاند با باور بدین امر که شریعت و احکام الهی، فراتر از ظواهر خود، دربرگیرندۀ اسراری هستند که عارفان با ریاضت و تلطیف روح، میکوشند به فهم و کشف آن دست یابند. چنانکه سعدی در مجلس پنجم میآورد: «اى عزيز خلق عالم دو گروهند، گروهى به ياد حق مشغولند، و گروهى به ياد خود. آن كه به حق مشغول است از خلق بيگانه است و آن كه به ياد خود مشغول است، به حق نپردازد؛ هر چه درون وى است همه حجاب است، اگر نفس توست و اگر اسباب و عيال توست تا از همه دست نشويى، گِرد درگاه حق نپويى». (سعدی، 1376: 910).
حج و آداب و مناسک آن همچون سایر احکام و عبادات، مشتمل بر اسراری است ظاهری و باطنی. ظاهر آن طی مسافتی خاص در ایامی مخصوص است و رسیدن به خانهای و چرخیدن به دور آن و انجام مراسمی چند با آدابی ویژه؛ اما باطن و گوهر آن سیر قلبی و روحی از خاک تا عالم پاک و پله پله تا ملاقات خداوند است. این معنا در مجلس پنجم سعدی در قالب حکایتی به زیبایی توصیف شده است:
«سلطان محققان ابراهيم خواص رحمةاللَّه عليه پيوسته با مريدان خود گفتى: كاشكى من خاكِ قدم آن سرپوشيده بودمى. گفتند: اى شيخ پيوسته ذكر و مدح او مىكنى و ما را از حال او خبر ندهى. گفت: روزى وقتم خوش شد. قدم در بيابان نهادم و در وجد مىرفتم تا به ديار كفر رسيدم، قصرى ديدم سيصد دانه سر از كنگرههاى آن در آويخته، متعجب بماندم و پرسيدم كه اين چيست و قصر آنِ كيست؟ گفتند :آنِ مَلِكى است و او را دخترى است ديوانه شده و اين سرِ آن حكيمانى است كه از تجربۀ او عاجز آمدهاند. در سويداى سينه گذر كرد كه قصد آن دختر كنم. چون قدم در قصر نهادم ، مرا در قصر بردند نزديك ملك. چون بنشستم، ملك بسيار انعام و اكرام در حق من بكرد، پس گفت: اى جوانمرد تو را اينجا چه حاجت؟ گفتم: شنيدم كه دخترى دارى ديوانه، آمدم او را معالجت كنم. مرا گفت: بر كنگرههاى قصر نگاه كن. گفتم: نگاه كردم و پس در آمدم. گفت: اين سرهاى كسانى است كه دعوى طبيبى كردهاند و از معالجت عاجز شدهاند ، تو نيز بدان كه اگر معالجت نتوانى كرد، سر تو همينجا بود. پس بفرمود تا مرا نزديك دختر بردند. چون قدم در آن سراى نهادم، دختر كنيزك را گفت: مقنعه را بيار تا خود را بپوشم. گفت: اى ملكه چندت مرد طبيب آمدند و از هيچ كس خود را نپوشانيدى چون است كه از وى مىپوشى؟ گفت:آنها مرد نبودند، مرد اين است كه اكنون در آمد. گفتم: السلام عليكم. گفت: عليك السلام اى پسر خواص. گفتم :چون دانستى كه من پسر خواصم؟ گفت :آن كه تو را به ما راه نمود، مرا الهام داد تا تو را بشناختم. ندانستى كه المؤمن مرآةُ المؤمِن؟ آيينه چون بىزنگ باشد، هر نقشى در او بنمايد. اى پسر خواص! دلى دارم پردرد. هيچ شربتى دارى كه دل بدان تسلى يابد؟ اين آيت بر زبانم گذشت: الذِّينَ آمَنُوا و تَطْمَئنُّ قُلُوبُهم بذِكر اللَّهِ . چون اين آيت بشنيد آهى كرد و بىهوش شد. چون به هوش باز آمد، گفتم: اى دختر برخيز تا تو را به ديار اسلام برم. گفت: يا شيخ در ديار اسلام چيست كه اينجا نيست؟ گفتم: آن جا كعبه مكرم و معظم است، گفت: اى ساده دل! گر كعبه را ببينى بشناسى؟ گفتم: بلى. گفت: بالاى سر من نگاه كن. نگاه كردم، كعبه را ديدم كه گِرد سر دختر طواف مىكرد. مرا گفت: يا سليم القلوب اين قدر ندانى كه هر كه به پاى به كعبه رود او كعبه را طواف كند و هر كه به دل به كعبه رود، كعبه او را طواف كند. فَاَيْنَما تُوَلُوُا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ». (سعدی، 1376: 912).
از این روست که در گام نخست، حج، قصدِ کوی دوست است که از آن به حج عوام یاد میکنند و دیگر، میل روی دوست که از آن به حج خاص أنام یاد میکنند و به همین دلیل است که عارفان حج را منحصر به ظواهر و انجام برخی مرسومات نمیدانند، بلکه بر این باورند که حج ساحتهایی فراتر از نمودهای ظاهری و اعمال ظاهری دارد که همانا فراتر رفتن از خود و ظواهر و ملاقات با خداوند و رسیدن به وصل جانان است. چنانکه سعدی میآورد: « يكى پيش سلطان عارفان بايزيد بسطامى رفت و گفت: يا شيخ همه عمر در جست و جوى حق به سر بردم و اندر بار حج پياده بگذاردم و چند دشمنان دين را در غزا سر از تن برداشتم و چند مجاهدهها كشيدم، چند خون جگرها خوردم، هيچ مقصودى حاصل نمىشود. هر چند بيشتر مىجويم كمتر مىيابم، هيچ توانى گفت كه كى به مقصود برسم؟. شيخ گفت: جوانمردا اينجا دو قدمگاه است، اول قدم خلق است و دوم قدم حق. قدمى برگير از خلق كه به حق رسيدى، مادام كه تو در بند آن باشى كه چه خورم كه حلقم را خوش آيد و چه گويم كه خلق را از من خوش آيد ، از تو حديث حق نيايد». (سعدی، 1376: 910).
در این بارگاه به خضوع و خشوع روی مینمایند و عذر تقصیر میطلبند: «ملكا ما را از همه معاصى نگاهدار و توفيق طاعات و عبادات ارزانى دار يا اِلهَ العالَمِين غُفرانَك ربَّنا و اِليك المَصِير» (سعدی، 1376: 910).
خداوند در قرآن نیز از اهمیت این امر یاد میکند و میفرماید: وَ أَذِّن فى النَّاسِ بِالحَْجّ يَأْتُوك رِجَالاً وَ عَلى كلِّضامِر يَأْتِينَ مِن كلِّ فَج عَمِيق (حج،27) لِّيَشهَدُوا مَنَفِعَ لَهُمْ وَيَذْكرُوا اسمَ اللَّهِ فى أَيَّام مَّعْلُومَت عَلى مَا رَزَقَهُم مِّن بَهِيمَةِالأَنْعَمِ فَكلُوا مِنهَا وَ أَطعِمُوا الْبَائسالْفَقِيرَ (حج، 28) و مردم را دعوت عمومى به حج كن تا پياده وسواره بر مركبهاى لاغر از هر راه دور (به سوى خانه خدا) بيايند. تا شاهد منافعگوناگون خويش (در اين برنامه حياتبخش) باشند، و نام خدا را در ايام معينى بر چهارپايانى كه به آنها روزى داده است (هنگام قربانى كردن) ببرند (و هنگامى كه قربانىكرديد) از گوشت آنها بخوريد، و بينواى فقير را نيز اطعام نمایيد.
اهمیت این امر در میان مسلمانان به گونهای است که کمتر شاعر و یا نویسندهای یافت میشود که در این عرصه قلم نرانده باشد و به توصیف آن نپرداخته باشد. سعدی نیز یکی از قلههای رفیع ادبی ایران و اسلام است که با اندیشههای لطیف و روحنواز خود فرزانگان اهل معرفت را نواخته و آنها را مجذوب خود ساخته است. آموزه های او که حاصل انس با قرآن، روایات دینی ، حکمی و اندیشه است، آثار او را در نوع خود بیبدیل ساخته است.
سعدي در حدود چهل بار در آثار خود از مکه، کعبه، حج، حاجی، بیتالله الحرام، خانه خدا، طواف و دیگر عبارات مرتبط با مناسک زیارت کعبه مکرمه یاد میکند و در چهار حکایت نیز به وضوح از سفر خود به مكه سخن به میان میآورد که بیانگر مشرف شدن وی به خانه خداست:
«... چون از زيارت مكه باز آمدم دو منزلم استقبال كرد...» (سعدی، 1376: 53). «بر در كعبه سائلي ديدم...» (سعدی، 1376: 71)، «شبي در بيابان مكه از بيخوابي پاي رفتنم نماند ....» (سعدی، 1376: 76)، و «در وقت مراجعت از زيارت كعبه چون به دارالملك تبريز رسيدم و فضلا و علما و صلحاى آن موضع را دريافتم و به حضور آن عزيزان كه صحبت ايشان از جمله فرائض بود، مشرف شدم...» (سعدی، 1376: 919).
او در حكايت دوم از باب دوم؛ در اخلاق درويشان آداب زيارت كعبه را چنين برميشمارد:
«درويشى را ديدم بر سر آستان كعبه همى ماليد و مىگفت: يا غفور يا رحيم تو دانى كه از ظلوم جهول چه آيد.
عذر تقصير خدمت آوردم
|
كه ندارم به طاعت استظهار
|
عاصيان از گناه توبه كنند
|
عارفان از عبادت استغفار
|
عابدان جزاى طاعت خواهند و بازرگانان بهاى بضاعت. من بنده اميد آوردهام نه طاعت و به دريوزه آمدم نه به تجارت اِصَنع بى ما اَنتَ اهلُه.
بر در كعبه سائلى ديدم
|
كه همى گفت و مىگريستى خوش:
|
مىنگويم كه طاعتم بپذير
|
قلم عفو بر گناهم كش»
|
(سعدی، 1376: 70)
او خداوند را به غفرانيت و رحمانيت باز ميشناسد و كوچكي خود را در برابر تجلي و عظمت ذات او به عنوان ظلوم جهول ياد ميكند. او بر اين باور است كه بارگاه و قبله حق، در وهله نخست جايگاه استظهار است و در گامي ديگر جايگاه استغفار. با هر باري از گناه و عصيان كه بدان روي آورده باشي؛ بايد به دريوزگي بروي و نه به تجارت.
در دیدگاه سعدی روي به كعبه نهادن از اخلاق درويشان است. درويشاني كه خود صاحب صفات زیر از ديدگاه سعدي هستند: «طريق درويشان ذكر است و شكر و خدمت و طاعت و ايثار و قناعت و توحيد و توكل و تسليم و تحمل هركه بدين صفتها كه گفتم موصوف است، به حقيقت درويش است...» (سعدی، 1376: 97).
او در آموزههای خود فرهنگ و آداب حج را با تکیه بر اصول بنیادین زیر، چنین يادآور ميشود:
1. بیت الله الحرام جايگاه بخشش خداوندی است.
2. کعبه جايگاه استظهار بندگان با هر باری از طاعت و عصیان به خداوند است.
3. کعبه جايگاه اميد بندگان نامید از بخشش خداست.
4. بیت الله الحرام جايگاه استغفار بندگان گناهکار است.
همین مفاهیم ، در حکایتی از باب سوم بوستان در عشق ومستی و شور نیز آمده است ؛ او در این حکایت خاطر نشان میسازد « كه حيف است از اين جا فراتر شدن» و با وجود چنین رحمتی « دريغ است محروم از اين در شدن » و از همین روست که در حلقه خانه کعبه دست میزند و بر این باور است که هر ناگشودنیی از کعبه گشاده گردد :
چنين نقل دارم ز مردان راه
|
فقيران مُنعم، گدايان شاه
|
كه پيرى به دريوزه شد بامداد
|
درِ مسجدى ديد و آواز داد
|
يكى گفتش: اين خانۀ خلق نيست
|
كه چيزى دهندت، به شوخى مايست
|
بدو گفت: كاين خانۀ كيست پس
|
كه بخشايشش نيست بر حال كس؟
|
بگفتا: خموش اين چه لفظ خطاست
|
خداوند خانه، خداوند ماست
|
نگه كرد و قنديل و محراب ديد
|
به سوز از جگر نعرهاى بركشيد
|
|
|
نرفتم به محرومى از هيچ كوى
|
چرا از در حق شوم زرد روى
|
هم اين جا كنم دست خواهش دراز
|
كه دانم نگردم تهیدست باز
|
شنيدم كه سالى مجاور نشست
|
چو فرياد خواهان برآورده است
|
شبى پاى عمرش فرو شد به گل
|
طپيدن گرفت از ضعيفیش دل
|
سحر برد شخصى چراغش به سر
|
رمق ديد از او چون چراغ سحر
|
همى گفت غلغل كنان از فرح:
|
و من دق بابالكريم، انفتح
|
او دغل بازي را مسيري ميداند كه درويش را از مسير كعبه به دور ميراند:
ترسم نرسي به كعبه اي اعرابي
|
كاين ره كه تو ميروي به تركستان است
|
(سعدی، 1376: 73)
و معتقد است كه مجاورت با كعبه عزت و ارجمندي ميآورد:
جامه كعبه را كه ميبوسند
|
او نه از كرم پيله نامي شد
|
با عزيزي نشست روزي چند
|
لاجرم همچو او گرامي شد
|
(سعدی، 1376: 158)
از آموزههاي سعدي؛ مقوله اميدپروري در فرهنگ و اخلاق اسلامي است. اين رويكرد به اميدواري به درگاه باري تعالي؛ در آثار او نمود بسیاری دارد:
ز كعبه روي نشايد به نااميدي تافت
|
كمينه آنكه بميرم در بيابانش
|
(سعدی، 1376: 531)
اي جمال كعبه رويي باز كن
|
تا طوافي ميكنم پيرامنت
|
(سعدی، 1376: 463)
در حکایتی در گلستان نیز از امید به بارگاه خداوندی چنین یاد میکند آن هم از زبان بزرگانی که در سیر و سلوک عارفانه بسیار کوشیدهاند:
« عبدالقادر گيلانى را رحمةاللَّه عليه ديدند در حرم كعبه روى بر حصبا نهاده، مىگفت: اى خدواند ببخشاى وگر هر آينه مستوجب عقوبتم در روز قيامت نابينا برانگيز تا در روى نيكان شرمسار نشوم.
روى بر خاك عجز مىگويم
|
هر سحرگه كه باد مىآيد
|
اى كه هرگز فرامشت نكنم
|
هيچت از بنده ياد مىآيد»
|
(سعدی، 1376: 71)
سعدي اشتياق حاجي را در زيارت خانۀ كعبه و تحمل مشقات آن به تصوير ميكشد؛ مشقاتی که در برابر شادمانی دیدار حق، چون پرنیانی دلنواز و مطلوب روی مینماید و از آنجا که غزليات خاستگاه گفتمان عاشقانه و در عين حال خاضعانه شاعر است ، از همين روي است كه بار معنايي اين امر در غزليات سعدي نمود بيشتري يافته است.:
جمال كعبه چنان ميدواندم به نشاط
|
كه خارهاي مغيلان حرير ميآيد
|
(سعدی، 1376: 515)
مغيلان چيست تا حاجي عنان از كعبه برپيچد؟
|
خسك در راه مشتاقان بساط پرنيان باشد
|
(سعدی، 1376: 481)
وصال كعبه ميسر نميشود سعدي
|
مگر كه راه بيابان پرخطر گيرند
|
(سعدی، 1376: 495)
آرزومند كعبه را شرط است
|
كه تحمل كند نشيب و فراز
|
(سعدی، 1376: 524)
ساربانا جمال كعبه كجاست
|
كه بمرديم در بيابانش
|
(سعدی، 1376: 532)
تو همچو كعبه عزيز افتادهاي در اصل
|
كه هر كه وصل تو خواهد جهان بپيمايد
|
(سعدی، 1376: 511)
این همان مفهومي است که بسیاری از شاعران همچون حافظ از آن سخن ميگويد:
در بيابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
|
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
|
کعبه در دیدگاه سعدی خاستگاه عشق و شیدایی، آمرزش و امید است. این مرکز ثقلِ عبادي مسلمانان در آثارسعدی، شاعر توانا و معتقد ايراني، سيمايي باشکوه و دل انگيز دارد. اشتياق و شور دروني او به کعبه وجود او را فراگرفته و فراتر از مناسک و طاعات ظاهری به ساحتی بس شگرفتر از بیت الله الحرام معتقد است. علم او بدین باور عمیق است که او را به اندرزهای حکیمانه در این مسیر سوق میدهد: « جوانمردا از تو تا خداى يك قدم راه است. دانى چه كنى، بگويم يا نه، خود را فراموش كن و با لطفِ او دست در آغوش كن كه: مَنْ تَقَرَّبَ اِلىَّ شِبراً تَقَرَّبتُ اَلَيهِ ذِراعاً و مَنْ تَقَرَّبَ اِلىَّ ذِراعاً تَقَرَّبْتُ اِليهِ باعاً. عنايت او تو را به خود رسانيده است زيرا كه درون تو گوهرى تعبيه است كه از آن، عبارت اين است: و نَفَخْتُ فيه مِنْ روُحَىِ».
(سعدی، 1376: 913)
پاورقي:
هر کس به اندازه یک وجب به من نزدیک شود، به او نزدیک میشوم به اندازه یک ارش ( یک گز، یک دست) و کسی که به طول یک گز به من نزدیک شود، به او نزدیک میشوم به اندازه دو دست باز.
|