شرح احوال اغلب بزرگان علم و ادب ما، كاملاً روشن نيست. از ميان آثار آنان، ميتوان به بعضي از سوانح زندگيشانپيبرد. از خلال نوشتهها و سرودههاي سعدي، چنين برميآيد كه او در طول حيات خود، دوبار شيراز را به مقصد سفرترك كرده است.
سفر اول او، به منظور ادامه تحصيل در مدرسه نظاميه بغداد در حدود سال 621 هـ.ق. در جواني صورت گرفتهاست.آن زمان مصادف با حمله سلطان غياثالدين پيرشاه سلطان پسر محمدخوارزمشاه به فارس بوده است.
بعضي از پژوهندگان احوال و زندگي سعدي مانند شادروانان استاد محمد محيط طباطبايي1و هانري ماسه2 نوشتهاند كهسعدي در جواني به اصفهان رفته و از آنجا از راه ري و نيشابور، خراسان و مرو، عازم كاشغر و سپس هندوستان شدهاست. اين نظريه درست به نظر نميرسد. زيرا سعدي پس از بازگشت از سفر طولاني به شيراز، در ضمن قطعهاي ازخاطره هنگام سفر خود از شهر و ديار خويش چنين ياد ميكند:
برون رفتم از تنگ تُركان چو ديدم
|
جهان در هم افتاده چون موي زنگي
|
تنگ تركان كه هنوز به همين نام است، در جنوب شيراز مابين كازرون و ساحل خليجفارس واقع شده است و مسيراو از راه كاروان رو، از شيراز به كازرون، تنگ تركان، كمارج، خشت، تَوّج، مهرويه و بندر سنيز در جنوب بهبهان و بعدبصره بوده و سپس از آنجا راهي بغداد شده است. پس از ورود به بغداد، در مدرسه نظاميه به ادامه تحصيل اشتغالورزيده است.
سعدي بهزودي در اثر داشتن حِدّت ذهن و حافظه قوي و بيان فصيح به عنوان مُعيد يا استاديار، درسها را برايطُلّاب و دانشجويان تكرار ميكرد و از طرف مدرسه مقرري دريافت مينموده است:
مرا در نظاميه اِدرار بود
|
شب و روز تلقين و تكرار بود
|
سعدي از همان اوايل ادامه تحصيل در بغداد، بنا به معمول زمان، به ديدار بعضي از فاضلان ميرفت و با آنانآشنايي پيدا ميكرد. يكي از اين فاضلان ابوالفرج بن جوزي3 دوم بود كه بارها سعدي، از محضر او كسب فيض نمودهاست. سعدي گاهي هم به خانقاه سهروديه به حضور شيخشهابالدين سهروردي صاحب كتاب عوارف المعارف وسرسلسله فرقه سهرورديه ميرسيد و به وي اظهار ارادت ميكرد.
سعدي دوازده سال آخر عمر شيخ شهابالدين را در بغداد درك كرده و بعضي از عقايد عرفاني او را در بوستان وگلستان آورده است4. شيخ شهابالدين به سال 632 هـ.ق. در بغداد در گذشت. بهنظر ميرسد كه سعدي چندي پس ازگذشت او، مانند واعظان راستين و سالكان طريق، همراه كاروان حجاج از راه كوفه به مدينه و مكه رفت و پس از به جايآوردن مناسك حج به بغداد بازگشت.
از آثار او پيداست كه چندين بار به سفر حج رفته است و خاطره آن سفرها را در گلستان و بوستان در ضمنحكايتها بارها آورده است كه فهرستوار به پارهاي از آنها اشاره ميكنيم:
1. در حكايت 11 باب دوم گلستان: «شبي در بيابان مكه از بيخوابي پاي رفتنم نماند».
2. در حكايت 26 باب دوم: «وقتي در سفر حجاز، طايفه جوانان صاحبدل همدم من بودند».
3. در حكايت 16 باب دوم: «پيادهاي سروپابرهنه با كاروان حجاز از كوفه به درآمد و همراه ماشد».
4. در حكايت 19 باب سوم: «هرگز از دور زمان نناليدم و روي از گردش آسمان درهم نكشيدم، مگر وقتي كه پايمبرهنه بود و استطاعت پايپوشي نداشتم، به جامع كوفه درآمدم دلتنگ».
5. در حكايت 18 باب پنجم: «خرقهپوشي در كاروان حجاز همراه ما بود».
6. در حكايت 12 باب هفتم: «سالي نزاعي در ميان پيادگان حج افتاده بود و داعي در آن سفر پياده، انصاف، در سر وروي هم افتاديم و داد فسق و جدال بداديم».
در يكي از اين سفرها از راه يمن به مكه، در رفتن، يا بازگشتن مدتي در صنعا كه شهري خوش آب و هوا بود، اقامتگزيد. دراين شهر بود كه فرزند دلبند خود را از دست داد. در بوستان با سوز و گداز از آن خاطره غمانگيز چنين يادميكند:
به صنعا دَرَم، طفلي اندر گذشت
|
چه گويم؟ كز آنم چه برسر گذشت
|
ز سودا و آشفتگي بر قَدَش
|
برانداختم سنگي از مرقدش
|
زهولم در آن جاي تاريك و تنگ
|
بشوريد حال و بگرديد رنگ
|
چوباز آمدم زآن تغيّر به هوش
|
زفرزند دلبندم آمد به گوش
|
گرت وحشت آمد ز تاريك جاي
|
به هش باش و با روشنايي درآي
|
سعدي از بغداد براي سير آفاق و انفس، به شام رفت و مدتها در دمشق و اطراف آن به سر برد. در ضمنحكايتهاي متعدد در گلستان، خاطراتي از روزگار اقامت در آنجا و شهرهاي پيرامون آن نقل ميكند:
1. در حكايت 10 باب اول: «بر بالين تربت يحيي عليه السلام معتكف بودم، در جامع دمشق».
2. در حكايت 10 باب دوم: «در جامع بعلبك وقتي كلمهاي چند همي گفتم».
3. در حكايت اول باب ششم: «با طايفه دانشمندان، در جامع دمشق بحثي همي كردم».
4. در حكايت 31 باب دوم: «از صحبت ياران دمشقم ملالتي پديد آمده بود، سر در بيابان قدس نهادم و با حيواناتانس گرفتم تا وقتي كه اسير قيد فرنگ شدم، در خندق طرابلس با جهودانم به كار گل بداشتند».
در غزلي نيز اشاره به اسارت خود كرده و ميگويد:
اي باد بهار عنبرين بوي
|
در پاي لطافت تو ميرم
|
چون ميگذري به خاك شيراز
|
گو من به فلان زمين اسيرم
|
چنين بهنظر ميرسد كه از همين سفر كه به اسارت و كار گِل همراه بوده، سعدي ملال خاطر پيدا ميكند و در ضمنغزلي ميگويد:
مرا زمانه ز ياران به منزلي انداخت
|
كه راضيام به نسيمي كز آن ديار آيد
|
همچنين با ملال خاطر و يأس از بازگشت ميسرايد:
هركه را در خاك غربت پاي در گِل ماند، ماند
|
گر دگر در خواب خوش بيني ديار خويش را
|
ولي با اين حال سعدي به مسافرتهاي خود ادامه ميدهد و از دمشق عازم مصر ميشود. در بوستان ضمن داستانيميگويد:
غلامي به مصر اندرم بنده بود
|
كه چشم از حيا در برافكنده بود
|
او سپس از مصر به دمشق بازگرديد. سعدي سالها در كشورهاي اسلامي پيرامون بغداد و دمشق سفر كرد.سرانجام به ياد شهر و ديار خويش شيراز افتاد و آرزو ميكرد كه به زودي به شيراز، بازگردد:
خوشا سپيده دمي باشد آنكه بينم باز
|
رسيده بر سر اللهاكبر شيراز
|
بديده بار دگر آن بهشت روي زمين
|
كه بار ايمني آرد، نه جور قحط و نياز
|
سعدي براي آمدن به شيراز از دمشق رهسپار همدان شد. حكايت 5 باب اول گلستان، ديدار او با سرهنگ زادهاي بردر سراي اغلمش، خاطرهاي از سفر وي به همدان است.
اغلمش به سال 614هـ.ق. به تحريك خليفه بغداد ناصرالدين الله به دست يكي از فدائيان اسماعيليه كشته شده بود وليكاخ و سرايش همچنان باقي و نشيمن جانشينانش بود. بنابراين سعدي سرهنگ زاده را بر در سراي اغلمش ديده نه درزمان حيات او.
او از همدان راه اصفهان را پيش گرفت و در بوستان در ضمن داستاني از يار اصفهان ياد ميكند و ميگويد:
مرا در سپاهان يكي يار بود
|
كه جنگآور و شوخ و عيار بود
|
رفتن سعدي به كاشغر و هندوستان به آن ترتيبي كه در گلستان و بوستان آمد، مشكوك است و تا مدارك كافي و مستندبه دست نيايد، نميتوان آنها را باور داشت. شايد در اصل آن دو داستان توسط كاتبان تحريفي صورت گرفته باشد،بنابراين از پرداختن به سفر سعدي در آن دو جاها، خود داري ميكنيم.
سعدي سرانجام، پس از 34 يا 35 سال از سفر اول خود، در حدود سال 654 هـ.ق. با اشتياق به شيراز بازگشت. شايداين بيت را وقتي كه بر سر تنگ اللهاكبر شيراز رسيده در ضمن غزلي گفته باشد:
خاك شيراز چو ديباي منقش ديدم
|
و آن همه صورت زيبا كه بر آن ديبا بود
|
سعدي در بازگشت، شيراز را برخلاف روزگاري كه آن را ترك كرده بود، در كمال امنيت، آبادي و مردم را درآسايش ديد. اين همه را از عدالت و علاقه و كوشش اتابك ابوبكربن سعد دانست. قطعهاي سرود و در آن اوضاع فارس راچنين وصف كرد:
چو باز آمدم كشور آسوده ديدم
|
ز گرگان به در رفته آن تيز چنگي
|
به نام ايزد آباد و پرناز و نعمت
|
پلنگان رها كرده خوي پلنگي
|
درون مردمي چون ملك نيك محضر
|
برون لشكري چون هژيران جنگي
|
بپرسيدم اين كشور آسوده كي شد؟
|
كسي گفت سعدي چه شوريده رنگي
|
چنان بود در عهد اول كه ديدي
|
جهان پر ز آشوب و تشويش و تنگي
|
چنين شد در ايام سلطان عادل
|
اتابك ابوبكر بن سعد زنگي
|
سعدي در سال 655 هـ.ق. كتاب بوستان يا سعدينامه را كه اغلب قطعات آن را در ضمن سفرها گفته بود، تدوين كرد وبه پاس خدمات اتابك ابوبكربنسعد، به او تقديم نمود و آن را ارمغان سفر خود براي دوستان نيز شمرد و در ضمن سببتأليف بوستان چنين فرمود:
در اقصاي عالم بگشتم بسي
|
بهسر بردم ايام با هركسي
|
تمتع به هر گوشهاي يافتم
|
ز هر خرمني خوشهاي يافتم
|
چو پاكان شيراز خاكي نهاد
|
نديدم كه رحمت بر اين خاك باد
|
تولاي مردان آن پاك بوم
|
برانگيختم خاطر از شام و روم
|
دريغ آمدم ز آن همه بوستان
|
تهي دست رفتن سوي دوستان
|
به دل گفتم از مصر قند آورم
|
برِ دوستان ارمغاني برم
|
مرا گر تهي بود از آن قند دست
|
سخنهاي شيرينتر از قند هست
|
نه قندي كه مردم به صورت خورند
|
كه در باب معني به كاغذ برند
|
سعدي سال بعد در 656 هـ.ق. گلستان را نيز به نام اتابك ابوبكر بن سعد آراست و در مقدمه آن، امنيت و آبادي پارسرا نيز در سايه وجود خدمات او دانست6چنانكه گفته است:
اقليم پارس را غم از آسيب دهر نيست
|
تا بر سرش بود چو تويي سايه خدا
|
امروز كس نشان ندهد در بسيط خاك
|
مانند آستان درت مأمن رضا
|
بر توست پاس خاطر بيچارگان و شكر
|
بر ما و بر خداي جهان آفرين جزا
|
يا رب ز باد فتنه نگهدار خاك پارس
|
چندانكه خاك را بود و باد را بقا
|
سعدي در زمان اتابك ابوبكر بن سعد با احترام و آسايش به سر ميبرد. اتابك ابوبكر به سال 658 هـ.ق. درگذشت وشيراز و فارس بار ديگر دچار آشفتگي و آشوب شد.
شهرت سعدي روز به روز ا فزونتر ميشد تا جايي كه مورد حسادت شاعران صاحب نام و با نفوذ قرار گرفت. ازجمله مجدهمگر ملكالشعراء دربار اتابكان. چنان با او رشك ميبرد كه در داوري بين خود، امامي هروي و سعدي درپاسخ خواجه شمسالدين جويني7، صاحبديوان و جمعي ديگر، امامي هروي را در شعر و شاعري بر سعدي ترجيح داد.در ضمن يك رباعي گفته است:
در شيوه شاعري به اجماع امم
|
هرگز من و سعدي به امامي نرسيم
|
سعدي با اينكه مورد حسادت شاعران منتقد قرار گرفته بود و شايد هم تهديداتي از جوانب ديگر به او ميشد، ناگزيرعليرغم ميل باطني و با رنجيدگي خاطر، در حدود 662 هـ.ق. در سن بين 55 و 60 سالگي سفر دوم را به سوي بغداد آغازكرد.
اين ملال خاطر و رنجيدگي از غزلي كه به صورت شكوائيه و به نام صاحبديوان در همان زمان سرود، كاملاً آشكاراست:
دلم از صحبت شيراز به كلي بگرفت
|
وقت آن است كه پرسي خبر از بغدادم
|
هيچ شك نيست كه فرياد من آنجا برسد
|
عجب ار صاحبديوان نرسد فريادم
|
سعديا حُبّ وطن گرچه حديثي است صحيح
|
نتوان مرد به سختي كه من اينجا زادم
|
همچنين دو قصيده كه به نظر ميرسد هم زمان آن غزل، در مدح صاحبديوان سرود، كه در ضمن آن آزردگي خاطرخود را چنين بيان كرده است:
به صدر صاحب ديوان ايلخان نالم
|
كه در اياسه8 او جور نيست بر مسكين
|
ميان عرصه شيراز تا به چند آخر
|
پياده باشم و ديگر پيادگان فرزين
|
ز روزگار به رنجم چنان كه نتوان گفت
|
به خاك پاي خداوند روزگار، يمين
|
ولي به يك حركت از زمانه خرسندم
|
كه روزگار به سر ميرود به شدت ولين
|
دواي خسته و جبر شكسته كس نكند
|
مگر كسي كه يقينش بود به روز يقين
|
در قصيده شكوائيه ديگري در مدح صاحبديوان، از دست حاسدان و دشمنان چنين ميگويد:
به هيچ يار مده خاطر و به هيچ ديار
|
كه برّ و بحر فراخ است و آدمي بسيار
|
چو ماكيان به در خانه چند بيني جور
|
چرا سفر نكني چون كبوتر طيار
|
چو طاعت آري و خدمت كني و نشناسند
|
چرا خسيس كني نفس خويش را مقدار؟
|
چو دوست جور كند بر من و جفا گويد
|
ميان دوست چه فرق است و دشمن خونخوار
|
دهان خصم و زبان حسود نتوان بست
|
رضاي دوست به دستآر و ديگران بگذار
|
سرانجام سعدي با ملالخاطر شيراز را ترك ميكند و در بدو ورود وطن خود ميگويد:
كس اين كند كه ز يار و ديار برگردد؟
|
كند، هر آينه چون روزگار برگردد
|
به زير سنگ حوادث كسي چه چاره كند
|
جز اينقدر كه به پهلو چو مار برگردد
|
گر از ديار به صورت ملول شد سعدي
|
گمان مبر كه به معني ز يار برگردد
|
سعدي دگر بار از وطن، عزم سفر كردي چرا؟
|
از دست آن ترك خطا، يرقو9به قاآن ميبرم
|
وقتي كه باحسرت شيراز را ترك ميكند، از سوز دل ميگويد:
ميروم وز سر حسرت به قفا مينگرم
|
خبر از پاي ندارم كه زمين ميسپرم
|
ميروم بي دل و بي يار و يقين ميدانم
|
كه من بي دل و بي يار نه مرد سفرم
|
خاك من زنده به تأثير هواي لب توست
|
سازگاري نكند آب و هواي دگرم
|
بَصَر روشنم از سرمه خاك در توست
|
حشمت خاك تو من دانم، كاهل بصرم
|
گر به دوريِ سفر از تو جدا خواهم ماند
|
شرم بادم كه همان سعدي كوتهنظرم
|
به قدم رفتم و ناچار به سر بازآيم
|
گر به دامن نرسد، چنگ قضا و قدرم
|
از قفا سير نگشتم من بيچاره هنوز
|
ميروم وز سر حسرت به قفا مينگرم
|
سعدي وقتي كه به بغداد رسيد، خواجه شمسالدين جويني با برادرش عطاملك10در تبريز بودند. پس از رفتن بهزيارت مكه، راه تبريز را در پيش گرفت. اگر تقريرات ثلاثه را معتبر بدانيم، درآنجا بعد از ديدار با آن دو برادر، به خدمتاباآقاخان11رسيده است.
پس از چندي به سوي روم رهسپار شد و به نوشته افلاكي در مناقبالعارفين، در قرنيه به حضور مولوي صاحبمثنوي رسيد. سفر دوم سعدي معلوم نيست چه مدت به طول كشيده است. اين بار، با اشتياقي تمامتر به سوي شيرازبازگشت. همچنان كه گفته بود، با قدم رخت و با سر به وطن مألوف بازگرديد:
سعدي اينك به قدم رفت و به سر باز آمد
|
مفتي ملت اصحاب نظر باز آمد
|
فتنه شاهد و سودازده باد بهار
|
عاشق نغمه مرغان سحر باز آمد
|
سالها رفت مگر عقل و سكون آموزد
|
تا چه آموخت كز آن شيفتهتر باز آمد
|
عقل بين كز بر سيلاب غم عشق گريخت
|
عالمي گشت و به گرداب خطر باز آمد
|
تا بداني كه به دل نقطه پابرجا بود
|
كه چو پرگار بگرديد و به سر باز آمد
|
خاك شيراز هميشه گل خوشبوي دهد
|
لاجرم بلبل خوشگوي دگر باز آمد
|
پاي ديوانگياش برد و سر شوق آورد
|
منزلت بين كه به پا رفت و به سر بازآمد
|
جُرمناك است، ملالت مكنيدش كه كريم
|
بر گنه كار نگيرد چو ز در بازآمد
|
ني چه ارزد دو سه خرمهره كه در پيله اوست
|
خاصه اكنون كه به درياي گهر بازآمد
|
چون مسلم نشدش ملك هنر چاره نديد
|
به گدايي به در اهل هنر بازآمد
|
المنّهلله كه نمرديم و بديديم ديدار عزيزان و به خدمت برسيديم
در سايه ايوان سلامت ننشينيم
|
تا كوه و بيابان مشقّت نبرديم
|
عمرها در پي مقصود به جان گرديديم
|
دوست درخانه و ما گرد جهان گرديديم
|
خود سراپرده قدرش ز مكان بيرون بود
|
آن كه ما در طلبش جمله مكان گرديديم
|
1. مقاله استاد محيط طباطبايي چاپ در روزنامه پارس «شيراز».
2. تحقيق درباره سعدي ترجمه دكتر غلامحسين يوسفي و دكتر محمدحسن مهدوي اردبيلي.
3. ابوالفرج بن جوزي دوم معروف به محتسب از فاضلان قرن هفتم بود كه از طرف المستنصربالله خليفه عباسي بهمدرسي مدرسه مستنصريه و محتسبي بغداد منصوب گرديد و در 656 هـ.ق. به دست مغول كشته شد. سعدي نامهممدوحين سعدي، نوشته علامه محمد قزويني.
4. شيخ شهابالدين سهروردي ابوحفيض عمر بن محمدبن عبدالله از مشاهير صوفيه و مؤلف كتاب مشهورعوارفالمعارف در رجب 539 هـ.ق. در سهرود زنجان به دنيا آمد و در محرم 632هـ.ق. در سن 92 سالگي در بغداد وفاتيافته است. به قلم تحقيق علامه محمد قزويني مندرج در سعدي نامه «ممدوحين سعدي».
شادروان استاد بديعالزمان فروزانفر عقايد سهرودي را كه سعدي در بوستان و گلستان آورد، در سعدينامه ومكتب سعدي تأليف كشاورز صدر صفحه 184 درج كرده است.
5. ممدوحين سعدي به قلم تحقيق علامه قزويني مندرج در سعدينامه.
6. در اثر حمله مغولان مردم سراسر ايران دچار وحشت و هراس بودند. چه شهرها كه با خاك يكسان شد و هزاراننفر طعمه بيدريغ آن شمشير خونخواران مغول گرديد. اتابك ابوبكر با حسن تدبير فارس را از حمله مغولان مصونداشت و در عمران و آبادي و آسايش مردم كوشيد و بدين سبب پارس پناهگاه دانشمندان و فاضلان گريخته از پيشسپاهيان مغول گرديد. سعدي به حق آن دو كتاب مستطاب را از فرط وطن دوستي به او تقديم كرده است.
7. خواجه شمسالدين جويني صاحبديوان وزير كاردان و اديب اباآقاخان پادشاه مغول بود كه در 4 شعبان 683 هـ.ق. به فرمان ارغون درنزديكي اهر به شهادت رسيد. او شعر ميگفت و اديب بود و شاعران بسياري را مينواخت. سعدي چندقصيده غرّا در مدح او گفته است. تاريخ مغول تأليف عباس اقبال صفحه 200.
8. اياسه به معني آرزو و اشتياق ميباشد.
9. يرقو ـ واژهاي است تركي و به معني داوري است.
10. عطا ملك برادر خواجه شمسالدين بود كه 24 سال از طرف پادشاهان مغول حكومت عراق و خوزستان را داشت.او تاريخ جهانگشاي جويني را درشرح احوال و حوادث روزگار مغولان نوشته است. وي در 14 ذيحجه 681 هـ.ق. در دشتمغان وفات يافت. تاريخ مغول تأليف عباس اقبال صفحه 200.
11. اباآقاخان در رمضان 663 هـ.ق. جانشين پدرش هولاكو شد تا 680 هـ.ق. سلطنت كرد. رونق كار او در اثر حقكفايت دو برادر جويني بودـ تاريخ مغول تأليف عباس اقبال.