در روز دوم همايش نيز دکتر علياکبر احمديداراني درباره «حافظنامه»، دکتر سعيد حميديان «نوعي ايهام در کل بيت»، دکتر سيدحسن شهرستاني «مدارا و مروت در گفتوگو با حافظ»، آيدين آغداشلو درباره «تصويرگران حافظ»، محمدجواد عظيمي درباره «موسيقي شعر فارسي» و غلامحسين ابراهيميديناني درباره «عقل و عشق در گفتوگو با حافظ» سخن گفتند.
در ابتداي همايش علياصغر محمدخاني معاون فرهنگي شهر كتاب گفت: نامگذاري روزها به نام حافظ چند هدف ميتواند داشته باشد؛ نخست آن كه ما در اين روز با حافظ و سخن او انس بيشتري پيدا كنيم. البته مردم ادب دوست در تمامي سال با آثار و انديشههاي حافظ انس و الفت دارند، اما اين نامگذاري انگيزه بيشتري ميدهد تا آرا وانديشههاي او را بيشتر بشناسيم. يك علت ديگر معرفي آثار اين بزرگان به ديگر كشورها و فرهنگهاست. در واقع اين روز فرصتي است تا ما برنامههايي تدارك ببينيم كه ديگران با انديشههاي بزرگان ادب ما آشنا بشوند. نبايد با ناديده گرفتن آن بزرگان و نامآوران اين فرصت را به ديگران بدهيم كه نام انديشمندان ما را به كشور خود نسبت بدهند و بعد ما اعتراض بكنيم كه آن بزرگان شاعر و فيلسوف، متعلق به فرهنگ ما هستند.
يك علت نامگذاري روزها، پيوند بيشتر جوانان با ميراث گذشته فرهنگي خود است. امروزه بسياري از نسل جديد با آثار كلاسيك بيگانهاند، تا بدان حد كه عدهاي معتقدند كه بين آثار پايهاي زبان فارسي و نسل جديد انقطاعي پديد آمده است. ما به بزرگانمان افتخار ميكنيم چون آنها در عرصه جهاني مطرح هستند. اما آيا تنها فخر كردن به اين بزرگان كافي است؟ و نبايد در برابر يادگارهاي فرهنگي آنان احساس مسئوليت كنيم؟ اين را به مسئولان رسمي دولتي ميگويم كه تنها به نام آن بزرگان اكتفا نكنند و در معرفيشان بكوشند. اين نامگذاريها نبايد فقط براي ثبت در تقويم باشد.
بيش از 10 سال است كه ما اين روزها را به نام بزرگان پاس ميداريم و به تناسب اهميتي كه اين شاعران و فلاسفه دارند، برنامههايي طراحي شده است تا انديشههايشان را ارزيابي كنيم. در آن برنامهها تلاش ميشود تا به اين پرسش پاسخ بدهيم كه آيا فعاليتهاي حافظپژوهي يا سعديشناسي يا خيامشناسي، پيشرفتي داشته است؟ ما كارهاي متفاوتي را انجام دادهايم. از جمله اين كه در چنين روزهايي از صاحبنظران ميخواهيم كه ديدگاههاي خود را مطرح كنند. اتفاقاً يكي از كارهاي لازمي كه بايد انجام شود اين است كه مراكزي تأسيس شود و براي شناخت بهتر آن بزرگان و انديشههايشان فعاليتهاي علمي مستمري صورت گيرد. خوشبختانه در شيراز چنين مركزي درباره سعدي و حافظ بنيانگزاري شده است و هر سال مراسمي براي اين روزها در نظر گرفتهاند.در اين برنامهها فعاليتهاي سعديشناسي و حافظشناسي و چشماندازهاي آينده تحقيق درباره آنها ارزيابي ميشود. جاي خوشبختي است كه سعدي و حافظ چنين متولي داشتهاند، اما ما هنوز درباره فردوسي، مولوي، عطار و نظامي مراكز پژوهشي مهمي نداريم. يا اين كه درباره ابن سينا و ملاصدرا مراكز تحقيق داريم، اما درباره سهروردي كار كمتري انجام شده است.
ما در شهر كتاب، كه نهادي غيردولتي است و بودجه كلاني ندارد، سعي داريم با حمايت اهل فرهنگ، اداي ديني به حوزه فرهنگ و زبان و ادبيات و هنر و فلسفه داشته باشيم. براي اين منظور چند كار را پيگيري كردهايم، نخست برپايي همايشهايي در اين روزها بوده است. در اين همايشها كارنامه بزرگان ادب و انديشه را بررسي كردهايم. دومين كار تلاش براي تقويت زبان فارسي است. از زبان معيار گرفته تا مباحث ديگر مربوط به حوزه زبان. كار ديگر ما تشكيل درس گفتارهايي درباره بزرگـان ادبيات ايران است. ما معتقديم كه نبايد فقط به همــان روزي اهميــت داد كه به نام اين بزرگان نامگذاري شده است. بايد به طور پيوسته ياد اين دانشمندان گرامي داشته شود. حتي با خواندن يك شعر از آنان يا گوش كردن به داستان و حــكايتي از آثار آنان اين كار بايد انجام پذيرد.
از امرداد 1385 ما روزهايي را به ادبايمان اختصاص دادهايم. اين درس گفتارها را با مولوي آغاز كرديم و 62 جلسه برگزار شد تا با انديشه او آشنا شويم. بلافاصله بعد از اتمام درس گفتارهاي مولانا، درس گفتارهايي درباره فردوسي را برگزار كرديم كه تا پايان سال 1387، 50 درس گفتار برگزار شد.
از اول ارديبهشت امسال درس گفتارهاي سعدي را برگزار كردهايم و از مهر سال ديگر درس گفتارها را درباره حافظ پي خواهيم گرفت. ما تا 20 سال آينده روزهاي چهارشنبه را اختصاص به درس گفتارهايي درباره بزرگان ادب فارسي خواهيم داد.
برگزاري روز حافظ، فرصتي است براي بررسي كارنامه حافظپژوهي و ارزيابي آن. ما پارسال چند جلسه درباره حافظ داشتيم و چند كتابي را كه درباره او منتشر شده بود، بررسي كرديم. چرا كه خود را موظف ميدانيم كه وضعيت حافظپژوهي را ارزيابي كنيم. روز حافظ نگاه مغتنمي است كه به كارنامه حافظپژوهي نگاهي بيندازيم كه در چه عرصهاي حافظشناسي پربار است و در چه زمينهاي با نقصان روبروييم. اين همايشها با ارزيابي گذشته ميتواند در هر بابي بار ديگر انس بيشتري با ادبيات كلاسيك داشته باشد.
ما بايد كوشش كنيم كه كمتر حرفهاي گذشتگان را تكرار كنيم و بهتر است در اين زمينه نكات تازهاي كشف كنيم و پيوندي بين نيازهاي امروز با ديروز داشته باشيم. فقط نگاه بسته و كلاسيك گذشته نميتواند در اين امر به ما ياري رساند. با دريافتهايي كه در حوزه و مباحث جديد مطرح ميشود و با فعاليتهاي ميان رشتهاي بين ادبيات، روانشناسي، سينما و تئاتر، بايد نگاه ما به ادبيات كلاسيك تفاوتي نسبت به گذشته داشته باشد.
فرهنگ مدلي براي توسعه كشور
سپس مهدي فيروزان؛ مديرعامل شهر كتاب گفت: شايد من بيش از 30 سال است كه در حوزه فرهنگ گام برميدارم. اين 30 سال گذشته يكي از تعيين كنندهترين سالهاي حيات ايران بوده است. به عبارت ديگر من در فضاي اهل فرهنگ تنفس كردهام اكنون نيز از همراهي معاون فرهنگي شهر كتاب برخوردارم كه در زمينه فرهنگ كارهاي مهمي انجام داده است. گاهي برخي فكر ميكنند كه فرهنگ به معناي تفنن است و از جنس تجمل و خودستايي، اما اين برداشت درست نيست. فرهنگ مدلي براي توسعه و تحول كشور است. چرا كه آن چه فضاي عمومي خانواده و جمع را تغيير ميدهد، فرهنگ است. اما از تاريخي كه فلسفه، معرفت و حكمت در نزد ما فقط صورت و كاربردي آسماني يافت و در زندگي روزمره بياثر شد، ديگران آن را از ما گرفتند و در زندگي عملي خود به كار بردند.
ما در آسمانها در پي توسعه بوديم، در نتيجه گامهايمان آهسته و آهستهتر شد و آنها از ما پيش افتادند. علت عقب افتادن جهان شرق در اين است كه ما تا «اخلاق ناصري» خواجه نصيرالدين طوسي (قرن هفتم) به معرفت در زندگي توجه داشتيم، اما بعد از آن فلسفه را فقط براي انسان متعال ميدانستيم، نه براي همه انسانها. پس به باور ما در شهر كتاب، معرفت و حكمت زماني در توسعه كشور مؤثر خواهد بود كه بتواند به نيازهاي روزمره مردم پاسخ دهد. اگر ما امروز ميراثخوار علتهاي گذشته هستيم و خود علتي هستيم براي معلولهاي آينده، به سبب بيتوجهي به معرفت و حكمت در زندگي جاري است. بايد توجه داشت كه حوزه علوم انساني يگانه جايي است كه اگر علت را حذف كنيد، معلول باقي ميماند. در حوزه فرهنگ هر علتي، حتي اگر به خطا اتفاق بيفتد، معلولهاي خود را توليد ميكند. پس جايگاه حوادث و عناصر فرهنگي در شكلگيري معلولهاي فرهنگي مهم است. به همين علت نبايد اجازه بدهيم كه در اين كار كوتاهي شود.
در شهر كتاب يكي از اساسيترين نگاههاي توسعه توجه به زبان فارسي است. زبان فارسي محمل ما براي انتقال علوم است. حتي صرف و نحو عربي را ميتوانيد در قالب شعر فارسي بيابيد. پس همه ميراث فرهنگي ما در زبان فارسي خلاصه شده است. پرسش اساسي اين است كه چه چيز ازانديشه حافظ به كار توسعه امروز ما ميآيد؟ برنامههاي درس گفتار شهر كتاب براي رسيدن به پاسخ پرسشهايي از اين گونه است. همه استادان حافظشناس يا فرهنگشناس ممكن است اثر مستقلي درباره حافظ ننوشته باشند، اما به نكته تازهاي درباره شعر وانديشه او رسيده باشند. اين درس گفتارها و نشستها براي بيان و بازگويي آن نكتههاست. توسعه نياز به چند چيز دارد، نخست آرامش كه در بحرانها توسعه دچار فراز و نشيب ميشود. دوم ثبات در تصميمگيري است. اين ثبات در شهر كتاب وجود دارد چون اينجا يك مؤسسه خصوصي است. از سويي ديگر در توسعه نميتوان سطحينگر و شعار زده بود. بايد عميق انديشد.
پس بدانيد كه هر جلسهاي كه در اينجا برگزار ميشود خون دلي است تا بتوانيم آن را به بهترين كيفيت انجام بدهيم. زيرا ميخواهيم معلولهايي را پايهريزي كنيم كه سرآغاز علتهاي آينده باشد. از همين روست كه ميگوييم كه دقت و باريكبيني تار و پود برنامههاي ماست. استقلال شهر كتاب نكته سوم است. ما ميخواهيم پاسخگوي استادان حافظشناس باشيم نه توقعات فلان تشكيلات رسمي. بنابراين مجموعه ما با اهداف مدني پيش ميرود. خلوص نيت يكي ديگر از عواملي است كه در شهر كتاب وجود دارد. از طرف ديگر چنين برنامههايي ميتواند زمينه ساز تولد كتاب هم باشد و چنين نشستهايي بر رونق كتاب و هنرهاي ديگر مرتبط با آن اثر بگذارد.
حافظ مجسمهاي ندارد
كوروش كمالي سروستاني مدير دانشنامه فارس نيز به بررسي كارنامه حافظپژوهي در قالب «ده سال با حافظ» پرداخت و گفت: در اينجا نخست بايد از دو بزرگوار حافظ پژوه ياد كنيم كه به تازگي از دست دادهايم، نخست استاد محمدامين رياحي است كه كتاب «گلگشت» را درباره شعر حافظ نوشت؛ و ديگري همايون صنعتيزاده كه مترجم و فرهنگسازي بود كه به ترجمه كتاب «شيراز در روزگار حافظ» پرداخت. سخن من درباره كارنامه ده ساله حافظپژوهي است با نگاه به كارنامه يكساله گذشته آن. اما پيش از آن بايد چند نكته را يادآور بشوم.
با اندكي تسامح شايد بتوانيم حافظشناسي را از زماني كه «محمد گلندام» ديوان حافظ را جمعآوري كرد تا به امروز، به سه دوره تقسيم كنيم. دوره اول از همان زمان جمعآوري ديوان حافظ آغاز ميشود و تا دورهاي كه فن چاپ بوجود ميآيد، ادامه مييابد. اين دوره شامل چاپهاي سنگي ديوان حافظ و كاهشها و افزودهها به آن است. در اين محدوده زماني به تصحيح ديوان او برنميخوريم. بخشي از اين دوره را ميتوان از 1279 تا 1320 در نظر بگيريم. در اين زمان دو چاپ ارزشمند از ديوان حافظ صورت ميگيرد، يكي تصحيح ديوان او توسط عبدالرحيم خلخالي است و ديگري چاپ بروخيم از ديوان حافظ كه تفاوتهايي با چاپهاي ديگر داشتند.
دوره دوم از 1320 تا 1357 را شامل ميشود. تصحيح قزويني ـ غني مهمترين چاپ ديوان حافظ است. براساس آخرين تحقيقي كه انجام شده است، هنوز هم از ميان 150 كتاب و 300 مقالهاي كه درباره حافظ نوشتهاند، 70 درصد ارجاعات به ديوان حافظ بر پايه همين چاپ قزويني ـ غني است. در همين دوره تصحيح ديوان حافظ توسط هومن، پژمان بختياري، انجوي شيرازي، مسعود فرزاد، سليم نيساري، رشيد عيوضي،هاشم رضي و احمد شاملو صورت ميگيرد. از سويي ديگر در اين دوره 350 مقاله و 45 كتاب درباره حافظ نوشته شده است. دوره سوم كه پربارترين دوره است، از سال 1357 تا كنون را شامل ميشود. در اين دوره تصحيحهاي خانلري، نوراني وصال، تصحيح دوم سليم نيساري، خرمشاهي،هاشم جاويد، هوشنگ ابتهاج و ديگران را داريم. حافظ در اين دوره داراي فرهنگهاي متعددي ميشود. از واژهنامه گرفته تا فرهنگ حافظ پژوهان. كتابشناسي مهرداد نيكنام و كار آقاي رادفر در همين دوره پديد ميآيد. سال 1368 اوج اين دوره است كه در آن كنگره حافظشناسي به پيشنهاد دكتر باستاني پاريزي و تصويب يونسكو برگزار و در آن 200 مقاله عرضه ميشود. علاوه بر آن روز 20 مهر به نام روز حافظ پيشنهاد ميشود كه از سال 1376 تاكنون به طور منظم برنامههايي در اين روز برپا ميشود. ايجاد كتابخانه حافظ در كنار آرامگاه او و اهداي جايزه و انتخاب كتاب برگزيده درباره حافظ از ديگر كارهايي است كه انجام گرفته است. از ويژگيهاي ديگر اين دهه بازگشت برخي از جامعهشناسان و انديشمندان مدرن به مقوله حافظپژوهي است.
استاد خرمشاهي را ميتوان از پديدههاي حافظشناسي در اين دهه دانست. در عرصه حافظپژوهي استادان بسياري كار كردهاند، اما كار استاد خرمشاهي به سبب نگاه عميق و سادهنويسي او (بيآنكه در دام ابتذال بيفتد) اهميت بيشتري دارد. چاپ 12 كتاب و انتشار مقالات متعدد درباره حافظ، همواره توجه خوانندگان را به كارهاي ايشان جلب كرده است. نقشي كه ايشان در ذهن و زبان حافظپژوهان داشتهاند، نشان ميدهد كه نميتوان به سادگي از پديدهاي مانند او گذشت و آن را ناديده گرفت. برخي از استادان مانند زرينكوب، حقشناس و دادبه در زمينه حافظپژوهي كارهاي بسياري انجام دادهاند، اما كارهاي آنان همه حوزههاي حافظشناسي را دربرنگرفته است. در حالي كه استاد خرمشاهي همه اين عرصهها را در نظر داشتهاند.
در يك دهه گذشته پرشمارترين كتابها درباره حافظ مربوط به سال 1380 است كه 248 عنوان با شمارگان بالغ بر يك ميليون و 682 هزار نسخه است و پايينترين آمار مربوط به سال 1386 با 148 عنوان را شامل مي شود . يعني نزديك به 60 درصد افت شمارگان وجود داشته است. در بين كتابهاي منتشر شده درباره حافظ، فالنامه او بيشترين شمارگان را داشته است. در سال 1386 از 148 عنوان، 56 درصد آن مربوط به فالنامههاست و اين شگفتآور است. جاي پرسش دارد كه چرا فالنامه حافظ چنين تيراژي دارد. شايد حافظ يگانه شاعري باشد كه فالنامه او بيشتر از ديوانش خريدار دارد. در اين خصوص دو نظر ارائه دادهاند. گروهي فال حافظ را كاري غيرمنطقي و سطحي ميدانند و برخي برعكس آن را به عنوان كاري فرا روانشناسي مينامند. چون بسياري از اين فالها تأثيري ماندگار در تصميمگيريهاي انسانها داشته است.
شايد فال نوعي از گفتوگوي مردم با حافظ باشد. شايد چند لايگي انديشه او توانسته است كه مخاطبان بسياري را جلب كند و هم افقي بين خواننده و شاعر پديد بياورد. از همين رو همه حافظ را از خودشان ميدانند. شيعيان او را شيعي، اهل تسنن او را سني ميدانند و معتزله، اشاعره و لاادريون او را از خود ميشناسند. همه هم براي اثبات نظر خود ابياتي از ديوان او را نقل ميكنند. آيا حافظ پر از تناقض است كه هر كسي او را به خود منتسب ميكند يا آن كه اهل تساهل است كه همه او را باور دارند؟ از اين نگاه كه بنگريم ارتباط فال حافظ و علاقهمندان بيشمار او را درك ميكنيم. اگر شما به آرامگاه حافظ برويد، كمتر موقعي را خواهيد يافت كه كسي در گوشهاي به ديوان او فال نزند و با شعر او راز و نياز نكند.
در تقسيمات حافظشناسي گفتهاند كه چهار مرحله وجود دارد، نخست دوره چاپهاي متعدد است، دوم دوره چاپهاي انتقادي، سوم دوره چاپهاي نهايي و دوره چهارم دوره نقد ادبي. باز گفتهاند كه با چاپ دكتر خانلري از ديوان حافظ، دوره نهايي چاپ ديوان او به اتمام رسيده و اكنون دوره نقد ادبي است. اما براساس گزارشها هنوز هم ارجاع به چاپ قزويني ـ غني بسيار بيشتر از ارجاع به چاپ خانلري است. از ميان كارهايي كه درباره حافظ شده است فقط 5 درصد آنها به چاپ خانلري ارجاع داده شده است. چه بسا اين نشان ميدهد كه يا بايد درباره چاپ قزويني ـ غني به توافق برسيم يا آنكه نگاه تازهاي به چاپ خانلري بكنيم.
مدير دانشنامه فارس به مجسمههاي شاعران ايراني اشاره كرد و گفت: حافظ با همه بزرگي هنوز مجسمهاي در ايران ندارد و فردوسي، سعدي و عطار به پايمردي استاد ابوالحسن صديقي صاحب مجسمه شدند ولي چندلايگي حافظ اجازه نداده است كه حافظ داراي طرح باشد.
انتشار يك كتاب در روز درباره حافظ
بهاءالدين خرمشاهي قرآنپژوه و حافظ پژوه به «استشهادهاي ظريف به ابيات حافظ» پرداخت و گفت: آقاي سروستاني آماري به دست داد كه بسيار قابل توجه است. گفت كه در سال 1380 تعداد عنوان كتابهايي كه منتشر شده، 248 عنوان بوده است. اين يعني تقريبا هر روز يك كتاب كه بسيار شگفتآور است. آخرين كار من درباره فال حافظ است. آن را در چهار مقاله نوشتم كه بعد آن مقالهها را گسترش دادم و به پيشنهاد دوستي، با موضوعات ديگر كه با فال حافظ ربط داشت، در مجموعهاي آماده كرديم كه در 300 صفحه زير چاپ است. اما جداي از اين، بحث من درباره استشهادهاي ظريف به ديوان حافظ است. انگليسي زبانها به اين مينازند كه 600 تا 800 جمله، مصرع، بيت و گزينگويه از شكسپير بر سر زبان انگليسيهاست. ما هم همين را داريم، قرآن با اين كه به زبان فارسي نيست اما نفوذ عظيمي در زبان ما دارد. آثار بزرگان فارسيزبان نيز به همين گونه است. از ضربالمثل گرفته تا استشهاد جمعي اما بحثي كه من در اينجا پيش ميكشم درباره استشهادهاي فردي است. چند موردي كه اشاره ميكنم از اين قرار است. حدود هفت يا هشت دهه پيش خطيبي در عهد پهلوي اول، به مناسبتي به دو تن از رجالي كه در پاي منبر او بودهاند اشاره ميكند. يكي از آن رجال مستشارالملك بوده است و ديگري مؤتمن الملك. خطيب رو به آنها ميكند و اين بيت حافظ را ميخواند «مشورت با عقل كردم گفت حافظ باده نوش / ساقيا ميده به قول مستشار مؤتمن» و اين استشهاد ظريفي بوده است.
يك نمونه ديگر به مرحوم علياصغر حكمت برميگردد كه مرد چند هنرهاي بود. در زمان وزير فرهنگي ايشان، لايحهاي به مجلس فرستاده شد كه نياز به دفاع داشت. فراكسيون اقليت با او مخالفت ميكند و موقعي كه ميبيند كه حرفهايش در آنان اثر ندارد، اين بيت حافظ را به استشهاد ميگيرد «عيب ميجمله به گفتي هنرش نيز بگو / نفي حكمت مكن از بهر دل عامي چند». همچنين در ايام جنگ، به دلايل حفاظتي گاهي برقها را قطع ميكردند. يك شب كه آقاي معصومي همداني در منزل من تشريف داشتند، برق رفت. ايشان بلافاصله گفتند «دارم اميد برين اشك چو باران كه دگر / برق دولت كه برفت از نظرم باز آيد».
يك نمونه ديگر از اين استشهادها اين است كه روزي دوست فاضل ما؛ داريوش آشوري، در روزگار جواني در دايرةالمعارف فارسي كار ميكرد. سرپرستي دايرهًْالمعارف با دكتر غلامحسين مصاحب بود. مصاحب مرد جدي بود كه با كسي شوخي نداشت. آشوري به حكم جواني با استاد مصاحب درميافتد. هنگام بيرون آمدن از ساختمان دايرهًْ المعارف، كه دير وقت شب هم بوده، بيتي را روي ميز دكتر مصاحب ميگذارد تا او فردا كه به سر كار ميآيد آن را ببيند. آن بيت چنين بوده «نخست موعظه پير صحبت اين نكته است/ كه از مصاحب ناجنس احتراز كنيد». همچنين موقعي كه امام خميني به ايران آمدند و دو هفته پس از رفتن شاه، تقريبا در سراسر ايران پارچه نوشتههايي بود كه روي آن نوشته بودند «ديو چو بيرون رود فرشته درآيد» كه استشهادي ظريف و زيبا بود.
يكي از دوستان من عارضه قلبي داشت. نزد پزشك حاذقي رفته بود و از دانش طبابت او براي ما تعريف ميكرد. من به ياد اين مصراع از حافظ افتادم و آن را بر زبان آوردم «يارب اين قلبشناسي ز كه آموخته بود». باز موقعي كه در انجمن فلسفه بودم، نام كسي را شنيدم كه به او يوسف ثاني ميگفتند. هرگز ايشان را نديده بودم. روزي به اتاق رئيس انجمن رفتم، آقايي آنجا نشسته بود، معرفي كردند و گفتند كه آقاي يوسف ثاني هستند. من بي درنگ اين بيت حافظ را خواندم «گفتند خلايق كه تويي يوسف ثاني / چون نيك بديدم به حقيقت به از آني» در مجلسي بودم كه ساختمان كهنه و قديمي داشت كه آينه كاري شده بود. آقايان دكتر محقق و دكتر زرياب خويي هم آنجا بودند. همينطور كه به آينه كاريها نگاه ميكردم، اين مصراع حافظ را بر زبان آوردم «خداش خير دهاد آن كه اين عمارت كرد» دكتر زرياب بلافاصله گفت «اگر چه جمله اوقاف شرع غارت كرد».
خطيب توانايي، خطابهاش را به اوج رسانده بود و گريزي به واقعه كربلا زده بود. به مناسبت به اين بيت حافظ استشهاد كرد كه «رندان تشنه لب را آبي نميدهد كس / گويي ولي شناسان رفتند از اين ولايت» كه بسيار به موقع و به جا بوده است. همين جا بگويم كه من بنا به دلايلي كه آنها را نوشتهام، حافظ را شيعه نميدانم، هرچند گرايشهاي شيعي داشته است. مورد ديگر درباره آقاي آشتياني است هنگامي كه ميخواست در دانشگاه استخدام شود. آقاي آشتياني به دفتر استاد فروزانفر ميرود. استاد از جاي خود بلند ميشود و به استقبال ايشان ميآيد. در ضمن اين مصرع را ميخواند «آيين تقوا ما نيز دانيم». استاد خواستهاند بگويند كه با راه و رسمها آشناست. آقاي آشتياني پاسخ ميدهد «اما چه چاره با بخت گمراه». اينها نمونههايي از استشهاد به بيتهاي حافظ است كه لطف و زيبايي محسوسي دارد.
حافظ و جنبه حكمت عملي
دكتر اصغر دادبه استاد دانشگاه نيز به «حافظ و اصلاح اجتماعي» پرداخت و گفت: بيشتر ما مردمي هستيم كه به دنبال اين ميگرديم كه گناهها را به گردن ديگران بياندازيم و از خود سلب مسئوليت كنيم.
معمولا هم اين بزرگان فرهنگ و هنر ايران بودهاند كه بايد بار اين گناه را به دوش بكشند. مثلا دهها سال است كه ميگويند سعدي با گفتن اين كه «دروغ مصلحتآميز به از راست فتنه انگيز است»، دروغگويي را ترويج كرده است. ما هرگز نخواستهايم به متن حكايت مراجعه كنيم و ببينيم كه آن چه سعدي گفته است تنها راه انسان بودن است چرا كه آن سخن در دفاع از مظلومي به زبان آمده است، نه دفاع از ستمگري. به ياد دارم كه در جايي دوستي كه همكار ما بود سخني بر زبان آورد كه مبنايي نداشت. حرف او اين بود كه حافظ هرگز نميتواند مصلح باشد. او شاعر جبري مسلكي است كه شكست را قبول كرده است و خودش هم در غزلياتش به اين نكته اعتراف دارد.
مگر نه اين كه گفته است «اهل صومعهام كرد ميپرست؟» اين سخن آن دوست ما بود. اما شما اغراقي بالاتر از اين سراغ داريد؟ دوست ما ميگفت كه حافظ اعتراف به باده خواري ميكند. تفسير او از اين واژهها و تعبيرها، مقابل آن چيزي بود كه مورد نظر حافظ است.
اگر از زاويه ديد او نگاه كنيم اين سخن اعتراف به تباهي است. اما وقتي كه از مصلح و اصلاح حافظ حرف ميزنيم بايد رندي او را هم در نظر بگيريم. از همه حرفهايي كه درباره رندي حافظ گفتهاند ميتوان نتيجه گرفت كه رندي چيزي شبيه به روشنفكري در روزگار ماست. با وجودي كه تعبيرات مدرني از واژه روشنفكري ميكنند اما اين واژه تا حدي همان رندي مورد نظر حافظ است. افلاطون ميگويد كه دنيا مثل ميدان بازي است كه بازيگران آن در حال ستيزند.
اما فيلسوفان بر بلندي نشستهاند و نظارهگر اين بازياند. آيا از اين سخن افلاطون به اين نتيجه ميتوان رسيد كه او انسان بيملاحظهاي است؟ بي گمان نه. او موقعيت و كار خودش را تشريح ميكند. ما هم بايد ببينيم كه از حافظ چه
انتظاري داريم. آيا بايد انتظار داشته باشيم كه همانند يك جنگجو اسلحه به دست بگيرد و تفنگ بردارد؟ آيا بايد از حافظ همان انتظاري را داشت كه از افلاطون داريم؟ يا بايد انتظار داشته باشيم كه با شاهان روزگارش بجنگد؟
طبيعي است كه اين توقع به جايي نيست. يك فيلسوف و هنرمند و شاعر، روشنفكري است كه از وضع موجود راضي نيست و مطلوبتر از آن را ميخواهد. اين اصلي است كه وجود دارد. اگر غير از اين باشد، حركت بشر به سوي كمال متوقف ميشود. آرمانخواهي حافظ هم بر اين پايه است. همين جنبه است كه حافظ را حافظ ميكند. او مانند مولوي نظريهپرداز نيست اما حرفي كه ميگويد شايد بهتر و بيشتر از او تأثيرگذار و رساتر باشد. آنچه حافظ را حافظ كرده، جنبه حكمت عملي اوست. اگر همانند قدما، حكمت عملي را سياست مدن و تهذيب اخلاق بدانيم، حافظ را دلپذيرتر و درخشانتر از ديگران خواهيم يافت. او همواره در بعد نظري قضيه حركت ميكند. او نقاد عيبهاست نه اهل جنگيدن و تفنگ برداشتن.
در اين حركت، ما همواره تقابل را بايد ببينيم تقابل ميان وضع موجود و وضع مطلوب. هنگامي كه او از صوفي و زاهد و محتسب سخن ميگويد، ايدئولوژي روزگارش را نقد ميكند. همه ديوان او ستيز بين جناح زهد و تصوف است با جناح آرماني او كه شيوه مستي و رندي است. طبيعي است كه آن جناح با مركزيت ويژه خويش و با اهرم قدرت در يك سو قرار دارد و حافظ با آرمانخواهيهايش در سوي ديگر.
اين تضاد همواره وجود داشته است. حافظ مخالف شجاعت و عفت نيست اما هنگامي كه آنها را در دست كساني ميبيند كه مورد انتقاد او هستند، از اين معيارها انتقاد ميكند و رندي را در برابر آنها قرار ميدهد. اين كار را ميكند تا
آن نظامي را كه ميخواهد در آن تهذيب اخلاق كند، نشان داده باشد.
درگيري مدام حافظ با ارزشهاي حاكم، در هيات مبارزه او با زهد و تصوف جلوه ميكند. آن اتحادي كه در قرن هشتم بين تشرع و تصوف پديد آمده بود، مورد انتقاد حافظ قرار ميگيرد. اين ايستادگي را در سراسر ديوان او ميتوان ديد. بيان طنزآميز او افشاگري در برابر همينهاست. ستيز او با نارواييها، امر مسلمي است.
اما اگر زبان هنري او را نشناسيم، به خطا ميافتيم. بايد بلاغت او را شناخت و نبايد به ظاهر كلام او بسنده كرد. انتقاد به خود به قصد انتقاد از ديگران، يكي از شگردهاي زباني حافظ است.
اگر شعر شمول معنايي نداشته باشد و ابعاد مختلف را نشان ندهد و سطوح گوناگون را نپوشاند كه شعر نيست.
اين كه گمان كنيم او اعتراف به گمراهي ميكند، برداشت غلط و دردناكي است. منشا چنين برداشتي دريافت نكردن زبان و بيان اوست. اولين بار ملك الشعراء بهار بود كه دريافت كه حافظ يك شاعر سياسي است كه زبانش با ماجراهاي پيرامونش پيوند دارد. آزادگي، آزادي انتخاب، دوري از جنگ به ويژه بر سر ايدئولوژي و بسياري از چيزهاي ديگر مركز سخن حافظ است. درباره مدايح او ميتوان گفت كه حافظ هر كس را كه مدح كرده آن شخص ارزش ديگري بيش از قدرت داشته است. اگر شاه شجاع را ستايش كرده از آن است كه آزادي در دوره امير مبارزالدين تعطيل شده بود و شاه شجاع آن را متحقق كرد، هر وزيري را هم كه مدح گفته آن وزير مجسمه آزادانديشي بوده است. حافظ شاعري است كه ويژگيهاي من و شما را دارد. اگر غير از اين بود با او به تفاهم نميرسيديم. از سويي ديگر بايد همانند او بود تا قادر باشيم كه او را درك كنيم.
تعلق نداشتن حافظ به طبقه خاص
سپس دكتر مهدي محبتي مدير گروه زبان و ادبيات فارسي دانشگاه زنجان به «دانش و رندي در گفتگو با حافظ» پرداخت و گفت: فيلسوفان و نظريهپردازان علمالاجتماع گفتهاند كه بين فرديت اخلاق هنرمند و هنجارهاي اجتماعي تقابل وجود دارد. اين تقابل در طول تاريخ بوده است و خواهد بود. چون هنجارها ميل به منظمسازي و محدوديت دارند، اما فرديت خلاق ميل به شكستن و به خود رسيدن دارد و جمع بين اين دو ساده نيست. كسي كه با ديوان حافظ آشنايي داشته باشد اين تقابل را به وضوح در ديوان او ميبيند.
از يك طرف شاعري است كه در ذات خودش نميخواهد معمولي باشد و از طرف ديگر روبرو با قراردادهايي است كه ميخواهند او را گرفتار كنند. او سه گرفتاري دارد، يكي گرفتاريهاي طبيعي و اجتماعي در برخورد با نادانان است، گرفتاري ديگر او در برخورد با قواعد تاريخي است و از طرف ديگر محدوديتهاي زباني است. اين سه حوزه محدودكننده روبروي حافظ است كه بايد با آنها بجنگد. اكنون بايد ديد كه حافظ با اين محدوديتها چه كرده است.
از همان بيتهاي آغازين ديوان او اين پارادوكسها را ميتوان ديد. مثلا وقتي ميگويد، رتبه حافظ به فلك بر شده بود، ميپرسد كه چرا اين همه دانش آموختهام، اما در برابر يك كرشمه آن را باختم. دانش چيز مستحكم و تكيه گاه است ، اما هنگامي كه حافظ به سوي رندي ميرود اين قاعده را ميشكند. نكته مهم ديگر اين است كه آيا بايد با هنجارها ساخت يا بايد با آنها مبارزه كرد؟ اما واقعيت اين است كه هيچ طبقهاي در اجتماع نيست كه از نيش حافظ در امان مانده
باشد. فقيهان، عاقلان، محدثين، زاهدان و دانشمندان از او انتقادها شنيدهاند. منظور من اين نيست كه طبقات اجتماعي را از ديد حافظ نقد بكنيم ، بلكه بايد ديد كه چرا حافظ اين طبقات را نقد ميكند.
برخي حافظ را از طبقه عرفا دانستهاند، اما هرچند حافظ به نقد صوفي برميخيزد، اما دلبسته عارفان هم نيست. يك نگاه عميقتر به ديوان حافظ نشان ميدهد كه او نقاد عرفا هم هست. باز ميتوان پرسيد كه آيا او رند است؟ اين نيز پاسخ روشني ندارد. حقيقت آن است كه حافظ را نميتوان در طبقه خاصي جا داد. چند مفهوم كليدي در ديوان حافظ وجود دارد كه بسيار با اهميتاند. اين مفهومها عبارتند از خويشتنشناسي درست، خود باوري، ذائقه هنري، ميل به زيبا گرايي، خلوت با خود، غمهاي ارجمندي كه از هزار شادي لذت بخشترند، دردهايي كه بي تاب ميكند و امكان گفتنش نيست. ثمره اينها كه برشمردم، تنهايي است نه به معناي از جمع بريدن و نيز فقر و گمنامي، تحقير و توهين، راندگي و پريشاني. اينها حافظ را به سوي تنهايي متعالي ميبرد.
حافظ و زيباييشناسي
دكتر حسن بلخاري رئيس پژوهشكده هنر فرهنگستان هنر به «نسبت زيبايي و حقيقت» پرداخت و گفت: برخي از زاويه ديد حافظ به معنا مينگرند و برخي معاني را مبنا قرار ميدهند و از زاويه آن حافظ را مينگرند. نگاه من از منظر زيباييشناسي است.
در بحث ميان حقيقت و زيبايي به مقدمهاي نياز هست تا اصل بحث درباره حافظ خود را نشان بدهد. سقراط جزو بزرگترين فلاسفه حيات بشري است ، از ديدگاه او حقيقت زيباست و زيبايي حقيقت است و عامل اين حقيقت معرفت است. اين معنا در جان افلاطون تاثير گذاشت. وقتي او خواست ايده نيك و خير را شرح دهد، گفت كه خير سه راس دارد، اعتدال و حقيقت و زيبايي. به اين وسيله از ديدگاه افلاطون حقيقت و زيبايي، اعتدال را برقرار ميكنند. فلوطين عين را حقيقت ميدانست و حقيقت را عين زيبايي. اين معنا وارد عرفان اسلامي شد. با اين كه مشرب اصلي عرفاي ما قرآن است اما نيم نگاهي هم به يونان داشتهاند. در تمدن اسلامي نسبت ميان حقيقت و زيبايي يك نسبت ذاتي است.
مقدمه ديگري كه بايد به آن اشاره كرد چنين است كه در فلسفه هنر، بحثي وجود دارد درباره حقيقت زيبايي در مقام تبيين عقلاني. سوال بنيادي اين بحث اين است كه زيبايي صفتي در شي است يا كيفيتي در ادراك؟ اين كه ما شي را زيبا ميبينيم محصول عناصر است يا اين كه زيبايي به جان عاشق شيدايي بر ميگردد، كه او صفت زيبايي را برشي حمل ميكند؟ برخي در فلسفه هنر معتقدند كه كل عالم زيباست و برخي چنين باوري ندارند و معتقدند كه كل عالم به صفات آراسته است و آن را بايد چنين ديد. سوال اين است كه حافظ از كدام نظريه طرفداري ميكند؟ آيا حافظ زيبايي را در شئ ميداند يا در جان؟ در غزل «به سر جام جم آنگه نظر تواني كرد / كه خاك ميكده كحل بصر نواني كرد» اين معنا و پاسخ پرسش را ميتوان ديد. در اين غزل تنها موردي است كه حافظ تفسيري تفصيلي از حقيقت به دست ميدهد اما اين كه حقيقت به معناي ازلي آن است، حافظ اين معنا را به تصريح بيان كرده است.
واقعيت آن است كه حافظ تعبيري از حقيقت ميگويد كه از آن به زيباييشناسي ميتوان رسيد. او تمامي تضادها را به ذهن ربط ميدهد نه به عين. اين طريقت مستدام تمامي عرفاي اسلامي هم هست. تمامي عرفاي اسلامي جلوهگري حقيقت را در دل حقيقت بين ميبينند. دل كه پاك باشد، حتي ابليس هم زيباست. اين را از ساحت عشق ميگويم نه از ديد عقلاني. حافظ هم در معنا وامدار عرفاي پيش از خود است از نظر او چون زيبايي نسبت ذاتي با حقيقت دارد، محال است حقيقت جز در جامه زيبا جلوه كند.
تأثيرپذيري حافظ از نامههاي ديواني
دكتر علياكبر احمديداراني استاديار گروه زبان و ادبيات فارسي دانشگاه اصفهان به "حافظ- نامه" پرداخت و گفت: در پژوهشهاي حافظشناسي به اين نكته رسيدهايم كه شناخت و بررسي تأثيرپذيري حافظ از ديگر شاعران پيش از خود، از رودكي تا سعدي و سلمان و خواجو بسيار بوده و حتي حافظ به شعراي گمنام زمان خود دسترسي داشته يا به هر نحوي از شعر آنها آگاهي داشته است. اين تأثيرپذيري به صورتي هنري و در نهايت ظرافت، در شعر حافظ نمايان شده است.
حافظ با تغيير يا جابجايي يك كلمه، آن چه را ديگران گفتهاند، به بهترين شكل، پيراسته و از نو ساخته است. در پژوهشهاي حافظشناسي، بيشترين تأثيرپذيري حافظ را از شعر شاعران بررسي كردهاند و فقط در يكي دو نمونه تأثيرپذيري حافظ را از متون غير شعري مورد توجه قرار دادهاند. حافظ از نامههاي ديواني و اخوانيات و از تركيبها و مضمونهاي رايج نامهها در شعرش بهره گرفته كه نشان دهنده آشنايي وي با اين نامههاست.
به نوعي شايد ديواني بودن وي را كه برخي از محققان به آن اشاره كردهاند، تأييد ميكند. تمامي منشآت و نامههاي در دسترس پيش از روزگار و همزمان با حافظ بررسي شده و به اين نكته دست يافتهايم كه برخي از تركيبها و مضمونهايي كه حافظ در شعرش به كار گرفته از نامههاي ديواني است. امر «باب حاجت» به وفور در نامههاي ديواني به كار رفته و حافظ تحت تأثير اين نامهها اين واژه را در اشعار خود به كار برده است.تركيب هواخواهي و ذكر اشتياق و
آرزومندي نيز در اشعار حافظ مشاهده ميشود. در نامههاي ديواني اشعاري داريم كه از شعر عرب و فارسيزبانان بهره گرفته است. همچنين ميبينيم كه در تمامي نامهها شعر معروفي است كه به صورت سنت ثابت درآمده است. شباهت عجيب برخي از شعرها در نامههاي ديواني و اشعار حافظ احتياج به تحقيق بيشتر دارد زيرا شعر حافظ عرض حاجت و نياز است.