در ستايش سعدي عزتالله فولادوند / عضو شوراي عالي دايرةالمعارف بزرگ اسلامي
چكيده
چيرهدستي سعدي در سخن در هر كلام او پيداست و نكتهاي نيست كه نيازمند تكرار و تأكيد باشد، اما رسيدن به ژرفاي انديشه سعدي به تعمق بيشتر نياز دارد. فكر سعدي نيز مانند هر هنرمند و متفكر بزرگ ديگر ابعاد و لايههاي متعدد و مختلف دارد. مهمترين آثار سعدي كه آوازه جهانگير او مرهون آنهاست، بوستان و گلستان و قصايد و غزلهاست كه در همه آنها، جاي جاي و به مناسبت، سعدي زبان به نصحيت ميگشايد. محور توجه سعدي نيز مانند بسياري از ديگر صاحبان اندرزنامهها، سه موضوع است: سياست، خانواده و تهذيب نفس. سعدي مردي حكيم است. داراي تجربه دنياست و اين تجربه را در تنهايي و درويشي خود كسب كرده است و بنابراين در سياست و اخلاق از هر فرد ديگر برتر است. بزرگترين خصيصه اخلاق سعدي، واقعنگري است، اما آنچه به اخلاق سعدي ژرفا و والايي ميبخشد، درآميختگي آن، در عين التفات تام به واقعيت، با تصوف است. سعدي همانطور كه خداوند سخن است، مانند سقراط استاد عشق نيز هست. همانگونه كه در اندرزگويي هيچگاه سخن او مايه ملال نيست، در وصف عشق و عاشقي نيز كسي به پاي او نميرسد. بنابراين چنانكه گذشت، ستايش سعدي مقولههاي گوناگوني را در برميگيرد، كه در اين مقاله سعي شده به آنان اشاره شود.
كليد واژه: سعدي، اندرز و نصيحت، اخلاق، عشق.
سخن گفتن درباره خداوند سخن پارسي، شيخ اجل سعدي، كاري بس دشوار است و مرا به ياد آن دو بيت در گلستان مياندازد:
نشنيدي كه صوفييي ميكوفت
|
زير نعلين خويش ميخي چند
|
آستينش گرفت سرهنگي
|
كه بيا نعل بر ستورم بند!
|
(سعدي، 122:1376)
خود سعدي بهتر از ديگران به مقام رفيع خويش در سخن آگاه بود و به مراتب بهتر از ستايندگان اين نكته را روشن كرده است. بارها به تلويح يا به تصريح بيآنكه شائبه خودستايي در كلامش باشد، به اين حقيقت اشاره كرده است، چنان كه ميفرمايد: «سخن مُلكي است سعدي را مسلّم»؛ يا در آن عبارتهاي معروف در مقدمه گلستان: «ذكر جميل سعدي كه در افواه عوام افتاده است و صيت سخنش كه در بسيط زمين رفته و قَصبالجَيْب حديثش كه همچون شكر ميخورند و رقعه منشآتش كه چون كاغذ زر ميبرند»؛ يا در آن بيت شاهوار كه ميگويد:
بر حديث من و حسن تو نيفزايد كس
|
حد همين است سخنداني و زيبايي را
|
(سعدي، 418:1376)
پژوهندگان همروزگار ما نيز نه تنها به اين نكته معترف بودهاند، بلكه سعدي را گاهي به اتفاق فردوسي پايهگذار زبان فارسي امروزي دانستهاند و جاي ديگر گفتهاند كه حق اين است كه ما پس از هفتصد سال به زباني كه از سعدي آموختهايم، سخن ميگوييم.
چيرهدستي سعدي در سخن در هر كلام او پيداست و نكتهاي نيست كه نيازمند تكرار و تأكيد باشد. هر كس كه زبان فارسي را دوست بدارد، به محض خواندن جمله يا بيتي از او بيدرنگ پي ميبرد كه از آن زيباتر و موجزتر و دقيقتر ممكن نيست اداي معنا كرد، اما رسيدن به ژرفاي انديشه سعدي به تعمق بيشتر نياز دارد. فكر سعدي نيز مانند هر هنرمند و متفكر بزرگ ديگر ـ از افلاطون تا فردوسي، از مولوي تا شكسپير از حافظ تا گوته و دهها تن مانند آنان ـ ابعاد و لايههاي متعدد و مختلف دارد. فردوسي را حكيم ميگوييم نه تنها به دليل سرودن حماسه ملي ايران و فراهم آوردن سند هويّت و مالكيت ما بر اين سرزمين، بلكه به دليل ديد عميق او به انسانيت و سرنوشت آدمي. فردوسي را استاد تراژدي ميدانيم زيرا در ادبيات ما هيچ كس نتوانسته است بزرگمنشي عنصر ايراني و دلاوري بشر را در نبرد با تقدير غالباً تلخ و گردش چرخِ نيرنگباز، بهتر از او آشكار سازد. شاهان در حماسه ملي ايران با همه بزرگي و اقتدار، اسير سرپنجه تقديرند، تقديري كه هم چون ترجيعبندي سرشار از اندوه، ناله شاعر را در آورده است. پختهترين اندرزها و انديشههاي اخلاقي كه از نياكان دوردست ما به يادگار مانده، در شاهنامه آمده است. پند و اندرز و به تعبير فيلسوفان، حكمت عملي در كارنامه مردم اين سرزمين پيشينهاي دراز دارد. اندرزنامه نخستين و كهنترين صورت كتابهاي اخلاقي در زبان فارسي است و آثار به جاي مانده در آن زمينه، همه متعلق به يك هزار سال پيش است. نزديكترين آثار به اندرزنامهها، نوشتههايي به زبان پهلوي است كه ريشه خود آنها به ايران باستان زرتشتي ميرسد، ولي در فاصله ميان ادبيات اخلاقي پهلوي و متون فارسي به كار چند نسل از نويسندگان عربي زبان برميخوريم. از قرن دوم هجري، مورخان ميكوشيدند بر پايه اندرزهاي حكيمانه و وصاياي پادشاهان ايراني تاريخ بنويسند. حاصل كار آنان مجموعهاي است كه ميتوان از آن به نام «نصيحة الملوك» ياد كرد. نسخهاي خطي متعلق به قرن ششم هجري حاوي قديمترين اندرزنامههاي فارسي و شامل 17 متن است از جمله: گفتار بزرگمهر حكيم، پرسشهاي انوشيروان، پندنامه بزرگمهر، پندنامه انوشيروان دادگر، پرسشهاي اسكندر از ارسطو و جاويدان خرد. هر يك از متنها مستقل و منسوب به يكي از حكماست.
در محيط فكري بينالنهرين كه فرهنگهاي يوناني و ايراني به يكديگر ميرسيدند، اسلام با انديشههاي فلسفي گوناگون روبهرو بود و ميتوانست آنچه را ميخواست در خود جذب كند. چند اندرزنامه قديمي و اندرزهاي برگرفته از آداب و سنتهاي اسلامي از جمله سيره پيامبر اكرم و حضرت علي و سپس قابوسنامه قابوس وشمگير، كيمياي سعادت محمد غزالي و آثار سنايي و نظامي نمونههاي برجسته اندرزنامهنويسي در آن دوره نسبتاً درازند.
فردوسي و سعدي از يك جهت متعلق به همين سنتند. شاهنامه فردوسي نقطه اوج كوشش دست كم سه نسل از مردم خراسان براي جدا كردن ميراث فرهنگي ايران از آن التقاط فكريِ بينالنهرين بود. به گفته ايرانشناس معاصر فرانسوي، پرفسور فوشهكور، «گويي فردوسي و پيشكسوتان او قصد داشتهاند كه برخلاف اديبان عربينويس، رشته اين التقاط را قطع كنند و پايههاي سنتي اصيل را بگذارند كه تنها متكي بر اسناد ايران باستان باشد».
نخستين جنبه سعدي كه به آن ميپردازيم، اندرزگويي است. مهمترين آثار سعدي كه آوازه جهانگير او مرهون آنهاست، بوستان و گلستان و قصايد و غزلهاست كه در همه آنها، جاي جاي و به مناسبت، سعدي زبان به نصحيت ميگشايد. نصيحت و نصيحتگري هيچگاه چنان كه ناصحان اميدوار بودهاند، عموماً با حسن قبول و گوش شنوا مواجه نبوده است و به ويژه در عصر ما به علت دگرگونيهاي شگرف يكي دو قرن اخير در احوال دنيا و به خصوص نزد جوانان مزه ناخوش به خود گرفته است، اما هنر سعدي در اين است كه حتي مكررترين و واضحترين نصايح را چنان با استادي در لفافي از الفاظ دلاويز ميپيچد كه هيچ كس، مگر بيذوقترين و خشك مغزترين افراد، از آن احساس خستگي و بيزاري نميكند، چنان كه خود در پايان گلستان ميفرمايد: «غالب گفتار سعدي طربانگيز است و طيبت آميز است... بر رأي روشن صاحبدلان كه روي سخن در ايشان است پوشيده نماند كه دُرّ موعظههاي شافي را در سلك عبارت كشيده است و داروي تلخ نصيحت به شهد ظرافت برآميخته تا طبع ملول ايشان از دولت قبول محروم نماند». (سعدي، 193:1376)
سعدي در يكي از هولناكترين دورههاي تاريخ ايران ميزيست. چنگيز و لشكريان خونخوار او در 616 قمري، هنگامي كه به گمان مورخان، سعدي ده ساله بود، به ايران حمله كردند و موج دوم هجوم مغول به سركردگي هولاكو، منتهي به فتح بغداد و برافتادن خلافت اسلامي در 656، در زماني كه سعدي 50 سال داشت به وقوع پيوست. گواه قدرت نفس و بزرگي سعدي در اين است كه او اين دو شاهكار بيهمانند ادب فارسي، يعني بوستان و گلستان را درست در همان زمانه وحشتناك و پرآشوب تصنيف كرد. بوستان را در 655 سرود و گلستان را سال بعد در 656 نگاشت.
محور توجه سعدي نيز مانند بسياري از ديگر صاحبان اندرزنامهها سه موضوع است: سياست، خانواده و تهذيب نفس (يا به اصطلاح ابنسينا، تدبير شهر، تدبيرخانه و تدبير خود) كه بنا به تأثير ارسطو و مشائيان، همه از اخلاق منشعب ميشوند. موضع سعدي همه جا مبتني بر بهترين سنتهاي اخلاقي ايرانيان و صورت كمال يافته آنهاست. مكتب و رأي او در اخلاق بر محور عدالت استوار است و عدالت به سلطان بستگي دارد كه سنگ بناي جامعه است و بنابراين، تربيت و آموزش او در صدر اولويتهاست. والاترين عمل اخلاقي، گفتن سخن شايستهاي است كه موجب تغيير رفتار شهريار ستمگر شود و سلطان پس از آن كه دادگري پيشه كرد، به صورت ستون استوار و محور زندگي اخلاقي درميآيد. بنابراين، سلطان بايد بيآن كه به راه زهد برود و از وظايف حكمراني غفلت كند، از مرد حكيم كه به فضيلت واصل شده است، درس عدالت بگيرد. شايد بزرگترين پندي كه حكمران بايد بياموزد اين است كه چون هنگام مرگ فرا برسد، شاه و گدا يكسانند و حكمران بايد با توجه به آن روز از ستم بپرهيزد، از اين رو سعدي ميفرمايد:
لب خشك، مظلوم را گو بخند
|
كه دندان ظالم بخواهند كند
|
(سعدي، 228:1376)
و باز:
نميترسي اي گرگ ناقص خرد
|
كه روزي پلنگيت بر هم درد؟
|
(سعدي، 135:1376)
سعدي مردي حكيم است. داراي تجربه دنياست و اين تجربه را در تنهايي و درويشي خود كسب كرده است و بنابراين در سياست و اخلاق از هر فرد ديگر برتر است. براي افلاطون، كمال مطلوب آن است كه حكيمان شاه شوند؛ در سنت اخلاقي ايراني، حكيم و پادشاه در مقابل يكديگر جاي ميگيرند و وظيفه حكيم، نصيحت به پادشاه و آوردن او به راه عدل است. «مُلك از خردمندان جمال گيرد... پادشاهان به نصيحت خردمندان از آن محتاجترند كه خردمندان به قربت پادشاهان» (سعدي، 172:1376) بزرگترين خصيصه اخلاق سعدي، واقعنگري است. چنين نيست كه دنيا و اهل دنيا به هيچ گرفته شوند و عدالت همه كارهاي جهان به عالم بالا باشد.
با بدان بد باش و با نيكان نكو
|
جاي گل، گل باش و جاي خار، خار
|
(سعدي، 725:1376)
«دزدان دست كوته نكنند كه تا دستشان كوته كنند»؛ (سعدي، 190:1376)
ببري مال مسلمان و چو مالت ببرند
|
بانگ و فرياد برآري كه مسلماني نيست
|
(سعدي، 708:1376)
برو شير درنده باش اين دغل
|
مپندار خود را چو روباه
|
بخور تا تواني به بازوي خويش
|
كه سعيات بود در ترازوي خويش
|
(سعدي، 266:1376)
و هزاران شاهد از اين قبيل كه نشان ميدهد سعدي در عين وارستگي و عرفان ـ كه بعد به آن خواهيم پرداخت ـ هرگز ضرورت التفات به كار جهان را از ياد نميبرد. نيكوكاري و احساس و عفو و بخشندگي همه از اين جهان آغاز ميشود و نه تنها پاداش اخروي ميگيرد، بلكه در اين جهان نيز سبب بهروزي و رهايي در روز درماندگي است. فرقي كه در آن حكايت معروف گلستان ميان عالم و عابد گذاشته ميشود، در اين زمينه بسيار گوياست:
گفتآنحكيم[يعني عابد]خويشبه در ميبرد ز موج
|
وين[يعني عالم] جهد ميكند كه بگيرد غريق را
|
(سعدي، 93:1376)
سعدي برخلاف پيشينيان خود، نكات غيرعملي را كنار ميگذارد، زيرا بر آن است كه اندرز بايد به مسايل عقل عملي و مربوط به زندگي عادي پاسخ دهد. براي تأمين اين مقصود، زباني نيز كه او به كار ميبرد، زباني ملموس و كاملاً نزديك به زبان مردم و فارغ از تكلّف و تصنّع است، به حدي كه سخن او را «سهلِ ممتنع» گفتهاند و بسياري در اين پندار كه ميتوانند از او تقليد كنند، شكست خورده، از آن ميدان بازگشتهاند. سعدي نيز مانند همه بزرگان هنر جهان همواره فرهنگ جامعهاي را كه در آن ميزيسته، پاس داشته است. گلستان و بوستان آيينه ارزشهاي پسنديده و فرهنگ مقبول آن روزگار است و هيچ چيز در آنها نميبينيم كه در دنياي معاصر سعدي مردود و مطرود بوده است. اما آنچه به اخلاق سعدي ژرفا و والايي ميبخشد، درآميختگي آن، در عين التفات تام به واقعيت، با تصوف است. بزرگترين صفاتي كه سعدي انسان را به آن سفارش ميكند، قناعت و فروتني و شكر به درگاه خداوندگار است. باب سوم گلستان به فضيلت قناعت اختصاص دارد كه پايه تربيت باطني آدمي و صفت والاي درويش و مدخل عشق است. عشق، رفتار و كردار آدمي را دگرگون و او را از خودپرستي تهي ميكند و به او وفاداري و ثبات ميآموزد. دومين نصيحت بزرگ سعدي سفارش به تواضع است. فروتني، برخاسته از سرشت خاكي آدمي و غرور شيطاني است، انسان با افتادگي و تهي شدن از من و مني، آكنده از حكمت ميشود. شكر از ايمان برميخيزد و موضوع آن دانستن قدر نعمتهاي الهي است. ما هر چه داريم از خداست، اوست كه ارادت و ايمان و سخاوت و معرفت و هوشمندي را در وجود ما به وديعه نهاده است. در باب هشتم بوستان آمده است:
تو قائم به خود نيستي يك قدم
|
ز غيبت مدد ميرسد دم به دم
|
(سعدي، 365:1376)
و نيز:
چه انديشي از خود كه فعلم نكوست
|
از اين در نگه كن كه توفيقِ اوست
|
(سعدي، 373:1376)
اين نظرگاه در تقابل با ديد متظاهرين به اخلاص و حقيقت است و به همين جهت شيخ اجل ميفرمايد:
به نزديك من شبرو راهزن
|
بِهْ از فاسق پارسا پيرهن
|
(سعدي، 371:1376)
يا:
ترك دنيا به مردم آموزند
|
خويشتن سيم و غلّه اندوزند
|
(سعدي، 92:1376)
پس ميبينيم كه در كُنه انديشه سعدي دو صفت به ظاهر متضاد نهفته است: يكي واقعنگري يا رئاليسم،يعني توجه به آنچه در اين عالم خاكي به واقع هست و از آن گريز يا گزيري نيست و ديگري آرمانخواهي يا ايدهآليسم، به معناي آنچه بايد باشد و بايد در عالمي ديگر و بالاتر به جستوجوي آن رفت. بنابراين، سعدي نيز مانند افلاطون از اين جهان خاكي با همه كمبودها و نارساييها و زشتي و زيباييهاي ناپايدار آن آغاز ميكند تا به ملكوت ايدهها يا مُثُل آسماني جاويد برسد. از اين رو، اگر بتوانيم چنين تعبيري به كار ببريم، اين استاد استادان سخن پارسي را نيز مانند آن استاد استادان فلسفه، شايد بتوان رئاليستي ايدهآليست ناميد.
سعدي همانطور كه خداوند سخن است، مانند سقراط استاد عشق نيز هست. همانگونه كه در اندرزگويي هيچگاه سخن او مايه ملال نيست، در وصف عشق و عاشقي نيز كسي به پاي او نميرسد. غزلهاي او حاوي شورانگيزترين اوصاف عاشقي و مهجوري و شوق وصل و وجد وصال است، چنان كه تنها از اين چند بيت پراكنده ميتوان ديد:
به تو حاصلي ندارد غم روزگار گفتن
|
كه شبي نديده باشي به دراز ناي سالي
|
(سعدي، 632:1376)
تو قدر صحبت ياران و دوستان نشناسي
|
مگر شبي كه چو سعدي به داغ عشق بخفتي
|
(سعدي، 608:1376)
روان تشنه برآسايد از وجود فرات
|
مرا فرات ز سر برگذشت و تشنهترم
|
(سعدي، 553:1376)
ميان ما به جز اين پيرهن نخواهد بود
|
وگر حجاب شود، تا به دامنش بدرم
|
(سعدي، 553:1376)
به يك نفس كه برآميخت يار با اغيار
|
بسي نماند كه غيرت وجود من بكشد
|
(سعدي، 133:1376)
هر كس به عاشقانههاي بيمانند سعدي و به باب سوم گلستان «در عشق و جواني» توجه كافي كرده باشد، درمييابد كه عشقي كه او از آن سخن ميگويد، داراي هر دو جنبه زميني و عرفاني يا خاكي و آسماني است. امتياز سعدي از ديگر سخنسرايان ما از جمله حافظ به اين است كه او به هيچ روي اين عشق سوزان و دردناك و سرگردانكننده بشر به معشوق زميني را دست كم نميگيرد و برخلاف شاعران عارف مشرب، جسورانه و بيپروا دل به درياي آن ميزند و دلاويزترين و پراحساسترين و شورانگيزترين اوصاف را در بيان آن ميآورد و اين نيز شاهدي ديگر بر واقعنگري يا رئاليسم اوست. در گلستان حكايتي آمده است كه: «يكي را از ملوك عرب حديث مجنونِ ليلي و شورش حال او بگفتند كه با كمال فضل و بلاغت سر در بيابان نهاده است و زمام عقل از دست داده». فرمان ميدهد ليلي را بياورند. «ملك در هيأت او نظر كرد. شخصي ديد سيه فام باريك اندام. در نظرش حقير آمد، به حكم آن كه كمترين خدّام حرم به جمال از او در پيش بودند و به زينت بيش. مجنون به فراست دريافت، گفت: از دريچه چشم مجنون بايد در جمال ليلي نظر كردن تا سرّ مشاهده او بر تو تجلي كند». (سعدي، 142:1376).
اين همان واقعنگري يا رئاليسم سعدي است، اما سعدي، چنانكه گفتيم، علاوه بر واقعنگري، آرمان طلب يا ايدهآليست هست و مانند افلاطون واقعيتهاي اين جهان را به مثابه نردباني براي صعود به عالم بالا و وصال معشوق سرمدي ميداند. عرفان، به ويژه صورت اشعري آن كه قائل به جبر و منكر حُسن و قبح عقلي امور است، در اثر سالها تلمذ در نظاميه بغداد و تأثر از شخصيت چيرهاي همچون امام محمد غزالي، در وجود شيخ بزرگوار عجين شده است. همان سعدي كه در بيان عشق ملموس و زميني و غيرانتزاعي جادوي كلامش آنچنان مسحور ميكند، در مقوله عاشقي به معشوق ازلي نيز گوي سبقت را از همگان ميربايد. غزلهاي عارفانه او گواه بر اين مدعاست و نيز باب سوم بوستان «در عشق و مستي و شور» كه اكنون براي حسن ختام چند بيتي از آن ميآوريم:
تو را عشق همچون خودي ز آبو گل
|
ربايد همي صبر و آرام دل
|
به بيدارياش فتنه بر خطّ و خال
|
به خواب اندرش پاي بند خيال
|
چو در چشم شاهد نيايد زرت
|
زر و خاك يكسان نمايد برت
|
وگر با كست بر نيايد نفس
|
كه با او نماند دگر جاي كس
|
نه انديشه از كس كه رسوا شوي
|
نه قوّت كه يكدم شكيبا شوي
|
(سعدي، 280:1376)
تا اينجا سخن از معشوق زميني بود و حال:
چو عشقي كه بنياد آن بر هواست
|
چنين فتنهانگيز و فرمانرواست
|
عجب داري از سالكان طريق
|
كه باشند در بحر معنا غريق
|
به سوداي جانان ز جان مشتعل
|
به ذكر حبيب از جهان مشتغل
|
به ياد حق از خلق بگريخته
|
چنان مست ساقي كه مي ريخته
|
گروهي عملدار عزلت نشين
|
قدمهاي خاكي، دم آتشين
|
به يك نعره كوهي ز جا بر كنند
|
به يك ناله شهري به هم برزنند
|
فرس كشته از بس كه شب راندهاند
|
سحرگه خروشان كه واماندهاند
|
شب و روز در بحر سودا و سوز
|
ندانند ز آشفتگي شب ز روز
|
چنان فتنه بر حسن صورت نگار
|
كه با حسن صورت ندارند كار
|
مي صِرف وحدت كسي نوش كرد
|
كه دنيا و عقبي فراموش كرد
|
(سعدي، 280:1376)
گمان ندارم؛ اين سخن شاهوار، نيازي به توضيح بيشتر داشته باشد.
منابع:
1. سعدي شيرازي، شيخ مصلحالدين (1376) كليات سعدي، به اهتمام محمدعلي فروغي، تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1388/2/14 (1821 مشاهده) [ بازگشت ] |