چكيده
اين مقاله با توجه به ويژگيهاي زباني هر قوم و نيز خصوصيات زبان فارسي دري و همچنين نقش سعدي در تحول اين زبان به بيان مقدمهاي در زمينه نثر سعدي و برخي از نثرنويسان معاصر و متأثر از سعدي ميپردازد كه در مكتب سعدي و از وي در امر نگارش خويش بهرهها يافتهاند. اين نويسندگان و نوع نگارش آنان در طبقهبنديهاي مختلفي چون اديبان: محمدعلي فروغي، سعيد نفيسي...، تاريخنگاران: اقبال آشتياني، فريدون آدميت...، دانشوران فرهنگي: محمود صناعي، ايرج افشار...، روزنامهنگاران: فرامرزي، محمود عنايت...، مترجمان: محمد قاضي، نجف دريابندري...، طنز نويسان: علياكبر دهخدا، فريدون توللي...، خاطره نگاران: مستوفي... و داستان نويسان: جمالزاده، پرويزي... قرار گرفتهاند كه در اين مقاله بدان پرداختهايم.
كليد واژه: نثر فارسي، سعدي، نثر نويسان معاصر.
الف. زبان هر قوم، به تدريج، در سپيده دمِ شكليابي آن قوم چشم به جهان ميگشايد، امّا غنا و پروردگي هر زباني، علاوه بر آبشخور پرُاهمّيّتِ زبان مردم و ترانههاي مردمي، نيازمند توانايي و تخيّل شاعران و نويسندگان هر قوم است. در واقع، پس از آنكه زباني مرحلههاي آغازينِ مردمي خود را پشت سر گذاشت، به جستوجوي تداومِ طبيعت خود در صورتهاي ادبي برميآيد. زبان، خواه ـ ناخواه، ناگزير از عبور به مرحلههايي ديگر است. زبان فارسيِ دري نيز از دايره شمول اين تطوّر بيرون نبوده است.
ب. زبان فارسي دري پس از شكليابي در مرحلههاي آغازين، به مرحله تأسيس زبان ادب وارد شد. رودكي نماد اين مرحله است. اگر بتوان تعبير «معلّم دوره كودكي زبانِ ادب فارسي» را درباره او به كار برد، ميتوانيم عمده توانايي و تخيّل وي را، البتّه به گونهاي نامستقيم، معطوف به رشد اين كودك دانست، امّا اگر بتوانيم همراهِ اين تعبير به پيش رويم، آنگاه، بيترديد، فردوسي را احياگر و «معلّم دوره جواني زبان ادبِ فارسي» خواهيم شناخت. با كتاب عظيم شاهنامه، زبان فارسي دري از مرحله تأسيس زبان ادب به مرحله تثبيت آن ميرسد، امّا پس از فراز و نشيبهاي گونهگون تأسيس و تثبيت زبان فارسي دري در خراسان كه فراتر از سه سده طول ميكشد و البتّه در پايان اين دوره با كوشش و درخشش دو گوينده برجسته از اَران ـ آذربايجان، يعني نظامي و خاقاني، آميختگي مييابد، به مرحله پرورده شدن اين زبان ميرسيم: سعدي «معلّم دوره پختگي زبان ادب فارسي» است. شكّ نيست كه همه شاعران و نويسندگان دوره مورد بحث، مانند بلعمي و فرّخي و بيهقي و انوري، برطبق قانون تكامل در شكليابي و رشد زبان فارسي دري سهمي بسزا و نقشي عمده داشتهاند، امّا زبانِ ما در آثار شاعر و نويسندهاي به چنان پروردگي و غنايي ميرسد كه آن شاعر و نويسنده را تا مقام آموزگار نخست، بالا ميبرد. به تعبير شاعرانه، امّا دقيق لطفعلي صورتگر:
پارسي را به جهان، رونق و آوازه از اوست
|
اي بسا مايه كز آن كِلكِ فسونگر گيرند
|
پ. سعدي شاعر زندگي و زندگان است و نويسنده رونده و روندگان. عناصر زندگي انساني و انسانها، به وسعت، در شعر و نثر او جلوه يافته است. يعني هم ذهنش و هم زبانش از انتراع دور است. در اين سير، غريب نيست كه زبان شعر او به زبان نثر، نزديك است و زبان نثر او با زبانِ شعر، همدم. البتّه، در هر دو، حدّ و اندازه را نگه ميدارد، تا جايي كه هم در شعر و هم در نثر به معيار فصاحت (رواني) و بلاغت (رسايي) در زبان فارسي تبديل ميشود. ما شاعران و نويسندگانِ پيش و پس از او را، خواسته يا ناخواسته، با معياري به نام سعدي ميسنجيم: سعدي اندك ميگويد، امّا گويا و عنصر روايتگري در نثر و شعر او، به تعادلي خوشگوار، در تناظر با موسيقي كلام قرار ميگيرد.
ت. گروهي از ايرانيان تجدّدخواه، از نيمه دوم سده نوزدهم ميلادي تا نيمه دوم سده بعدي، به ديده انتقاد به شعر و نثر سعدي نگريستهاند. آنان هواخواه زمانه و جهان نو بودند و واقعبيني او را محافظهكاري ميدانستند. برخي از آراى و ايدههاي سعدي يا گاه، مجموعه اين آراى و ايدهها، از نظر اين تجدّد خواهان در خور طعن يا گاه، حتّي لعن بود. با اين همه، بيترديد، در مقوله زبان، ايشان هم فرزندان و گاه، شاگردان سعدي به شمار ميآيند. زيرا، تجدّدخواهان به نثرنويسي رغبتي خاصّ داشتند و آنان، خواه ـ ناخواه، از بخشي از آموزههاي سعدي در قلمرويِ زبان بهره ميبُردند.
ث. تجدّدخواهان مورد اشاره، از ميرزا فتحعلي آخوندزاده تا علي شريعتي مزيناني، انديشههاي متنوّعي را در زمينههاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و ادبي رهبري ميكردند، امّا ويژگي مشتركِ اغلب آنها، عقيده به تحوّل ناگهاني يا انقلاب بنيادي بود. آيا ميتوانيم ايشان را تجدّدخواهاني تندرو بدانيم؟ گمان ميكنم كه پاسخي جز تأييد اين پرسش نداشته باشيم. بالطبع، سعدي در ميان تجدّد خواهان معتدل يا محافظهكار نفوذ بيشتري داشته است. به ويژه، هنگامي كه تنها به نثرنويسان توجّه كنيم، قلمروهاي ذهني و آرمانهاي زباني سعدي را در آثار ايران گروه پُررنگتر مييابيم. در واقع، صرفنظر از برخي استثناىها، تأثير مكتب سعدي بر بخشي از قلمزنان ايران در سده بيستم ميلادي، هم ناظر به ذهن و هم معطوف به زبان سعدي بوده است. البتّه، در آن يك، تأكيد بر تحوّل تدريجي و اعتدال در زمينههاي اجتماعي و فرهنگي است و در اين يك، تكيه بر رواني و رسايي. بيترديد، سعدي در حوزه مسايل اجتماعي و فرهنگي از آرمانگرايي گريزان نيست و بوستان نمونه پُراهمّيّتي از اين آرمانگرايي است، امّا آرمانگرايي سعدي مخصوص به خود اوست و با آرمان انديشيهاي عارفانه ادب فارسي نسبت مستقيمي ندارد. در واقع، اگر بخواهيم آرمان بوستان را در كنار واقعبينيِ گلستان قرار دهيم، آنگاه درخواهيم يافت كه سعدي آرمانخواهي واقعبين است يا واقعبيني آرمانگرا. اين نكته نشاني است از اعتدال وي. در مقابل، كوشش سعدي براي رسيدن به رواني و رسايي در سخن، متضمّن آرماني با عنوان «سهولت و امتناع» نيز است. البتّه، رسيدن به اين آرمان، آرزوي بسياري از شاعران و نويسندگان ايراني بوده است، امّا حتّي پُرتوفيقترين و گردن فرازترينِ آنان نيز «سهولت و امتناعِ» سعديوار را دور از دسترسِ خود يافتهاند و دانستهاند.
به هر روي، در ادامه نوشته، نمونهوار، به شناسايي گروهي از نثرنويسان ايراني در سده بيستم ميلادي كه كمابيش ميتوان آنان را شاگرد مكتب سعدي دانست، ميپردازيم. اين فهرست، تنها، براساس دريافت و ذوق ادبي صاحب اين قلم در هنگام نوشتن اين مقاله تنظيم شده است. از اينرو، بيشكّ، نام و نمونه آثار «گروهي» از پيروان اين مكتب و نه همه آنان، در اين فهرست ثبت شده است.
1. اديبان: محمّدعلي فروغي، سعيد نفيسي، حبيب يغمايي، پرويز ناتل خانلري، احسان يارشاطر، محمّدعلي اسلامي نُدوشن، غلامحسين يوسفي، علياكبر سعيدي سيرجاني، محمّدرضا شفيعي كدكني، بهاىالدّين خرّمشاهي.
بررسيها و پژوهشهاي ادبي اين اديبان، به لحاظ استحكام و دقّت، در گرايشها و مراتب مختلف قرار ميگيرد، امّا به نظر ميآيد كه آنان و كساني مانند آنان، به دو معيار رواني و رسايي، تا حدّ ممكن، وفادار ماندهاند. از اين رو، نفوذ آثار اين گروه در ميان اهل ادب اندك نبوده است. شايد بتوان نثر فروغي را در نيمه نخست سده بيستم ميلادي و نثر ناتل خانلري را در نيمه دوم اين سده در مقام نثر معيار فارسي مورد شناسايي قرار داد. «سهولت و امتناعي» كه اين دو در نثر خويش به آن رسيدهاند، صاحب اين قلم را در اين عقيده راسختر ميكند.
«براي بعضي اين مشكل پيش آمده است كه ميهندوستي و حسّ ملّيت با حُبِّ نوع بشر كه مستلزم حسّ بينالمللي است، چگونه سازگار ميشود؟ وليكن در نظر من علاقه مليّت با احساسات بينالمللي و وطنپرستي با حُبّ نوع بشر منافات ندارد و به آساني جمع ميشود». (محمّدعلي فروغي).
«بسيار مردان بزرگ بودهاند كه در تاريكيهاي روزگاران گذشته گم شدهاند. تاريخ روسپي است كه تنها بر روي توانگران لبخند ميزند و در پي مال ميرود. ارواح بزرگي كه در تاريكي خاموش شدهاند، اين روشناييهاي فروزان تيرگي، هرگز نگاهي از اين عشوهجوي خيانتپيشه جلب نكردهاند، وليكن خاطره مردم، حقّ پرستتر است و يادگار كساني را كه راهنماي راه نيكبختي بودهاند، باوفاي بسيار نگاه ميدارد». (سعيد نفيسي).
«سعدي پيامبر فارسي است و معجزه او زبان او. از ديگر فضايلش كه بگذريم، نكتهاي كه تكيه بدان ميبايد زد، زبان اوست كه ديگر شاعران بزرگ ايران و شايد جهان، چنين معجزهاي را نياوردهاند». (حبيب يغمايي).
«در طيّ اين دوران متمادي تاريخ ايران، ما در دانش و فرهنگ، اگر از ديگران پيش نبوديم، چندان خود را واپس نميديديم. آنچه را كه ديگران بهتر و بيشتر از ما داشتند، به شوق تمام ميآموختيم و بر اندوخته فرهنگ و آداب خود ميافزوديم». (پرويز ناتلخانلري).
«تاريخ اين سرزمين سرگذشت ماست. ما را به خود خو ميدهد و خانه ما را، هر چند كاخ زرنگار نباشد، نزد ما عزيز ميكند. گاه، اشك شوق در ديده ما ميگرداند و گاه، سرشك حسرت و ندامت، امّا به همه حال، مهر اين آب و خاك را در دل ما ميافزايد». (احسان يارشاطر).
«زبان فارسي و شاهنامه سرنوشت ايران را تغيير دادند و به تولّاي آنان، باز ايران شد كشوري متفاوت با ديگران. هيچ سرزمين ديگر فتح شده از جانب اعراب، اين خصوصيّت را نيافت. ايران از نو سرزميني شد مطرح، تأثيرگذار كه فراتر از مرزهايش حركت ميكند. قلمرويِ امپراتوري زبان و فرهنگ ايران،از قلمرويِ هخامنشيان وسيعتر گشت. اگر يك در بسته شد ـ يعني درِ سيادت سياسي ـ دري ديگر باز شد. اين يكي پايدارتر و آسيبناپذيرتر بود. شاهنامه نشان داد كه قدرتها و شوكتها و ثروتها ميروند، آنچه ميماند سلطنت سخن است كه جوهر جان انساني است». (محمّدعلي اسلامي نُدوشن).
«اگر غرض از تربيت به قول اقبال لاهوري، آدمگري يا ايجاد تغييرات مطلوب در افراد انسان باشد، بايد خوگر شدن به فضيلت و تقوا و پايبند بودن به معنويات را در همه برنامههاي تربيتي اين مملكت از كودكستان تا دانشگاه گنجاند. خوشبختانه، ايران، خود گنجينه سرشاري از معنويت دارد. اين، بر عهده برنامهنويسان و مجريان اصول تربيت است كه با دلسوزي و ايمان به خدمت و با توجّه به همه عوامل مؤثّر اجتماعي و آشنايي با ايران و ايراني، فرزندان ايران را مردمي وطنخواه، نيكانديش و شريف بپرورند». (غلامحسين يوسفي).
«بار ديگر ورقگرداني ليل و نهار آغاز شد و با تحوّل سريع و البتّه، ناگزير و منتظري كه در اوضاع اجتماعي ديار ما پيش آمد، به خلاف جماعتي كه به شيوه بتان عيّار، خود، رنگي ديگر گرفتند و جلوهاي تازه آغاز كردند، من، كه دلبسته بيرنگيها بودم، اگر خود از اين تحوّلات بينصيب ماندم، امّا شيشههاي عينك جهانبينم، رنگي ديگر گرفت و اين، خارج از اختيار من بود». (علياكبر سعيدي سيرجاني).
«هر اثر برجسته هنري تركيبي است از خلّاقيت فردي هنرمند در يك سوي و نقش تاريخي اثر او از سوي ديگر. خلّاقيت فردي امري است در اختيار ما، امّا نقش تاريخي، چيزي است بيرون از حوزه اراده و خواستِ ما و به هيچ وجه، قابل پيشبيني نيست. جز اينكه بگوييم موهبتي است الهي، هيچ چيز درباره آن نميتوانيم بگوييم. حتّي اگر در حوزه الهيّات شكّ داشته باشيم و يا يقين به خلاف آن». (محمّدرضا شفيعيكدكني).
«مردمي كه به ديوان حافظ روي ميآورند، ديگر از آن روي برنميتابند و به طاق نسيانش نمينهند. اينان نه گرفتار خيالات واهي، نه تلقين و توطئه، نه دستكاري ذهني و نه تقليد و تبليغ شدهاند. به سادگي و در همان خواندنها و بازخوانيهاي اوّليه، شعر حافظ را پسند خاطر خود و گوياي رازهاي ناگفته و آرزوهاي نهفته خود مييابند». (بهاىالدّين خرّمشاهي).
2. تاريخ نگاران: عبّاس اقبال آشتياني، فريدون آدميّت، محمّد ابراهيم باستاني پاريزي.
البتّه، از غير ادبيان و از جمله تاريخ نگاران نميتوان همان انتظاري را در نثرنويسي داشت كه از اديبان، امّا برخي از تاريخنگاران، مانند اقبال آشتياني، در ادبيّات هم توانايي و چيرگي خاصّي داشت. نثر او روان و رساست. باستانيپاريزي هم با تلفيق شعر و نثر به روايتنويسي و حكايت نگاري علاقهاي خاصّ دارد و متأثّر از گلستان سعدي است. خواهندگان آثارش بسيارند. آدميّت نيز كه در تاريخ انديشههاي قاجار متخصّصي كمنظير بود، رواني و رسايي را با ايجازي خاصّ خويش در آميخته است.
«به عقيده ماني هر چه مادّي است از سرچشمه تاريكي آب ميخورد و هر چه معنوي و روحاني است از نور. از اختلاط تاريكي و روشنايي آسمانها و زمين و انسان به وجود آمده، پس در هر موجودي مادي، از جمله در انسان، مقداري از نور به وديعه نهاده شده و روزي خواهد رسيد كه در نتيجه سانحه عظيمي، عالم وجود در جهنّمي فروخواهد رفت». (عبّاس اقبال آشتياني).
«اصولاً در كوير، شناختن راه ميان بُر، يكي از امتيازات مهمّ و برجسته است و اين همان چيزي است كه عيّاران سيستان بر آن وقوف داشتند و عاقبت هم حكومت را به دست آوردند (يعقوب ليث) و همين راه ميانبُر بود كه دوست محمّدخان بلوچ به اميد عبور از آن فرار كرد، ولي شب به سرش زد و جهت را گم كرد و به جاي بلوچستان سر از سمنان درآورد و دستگير شد». (محمّدابراهيم باستاني پاريزي).
«سيماي شخصيّت ميرزا آقاخان را ميتوان از خلال نوشتههاي خودش و گفتههاي كساني كه با او آشنايي و حشر و نشر داشتند، شناخت. صاحب هوشي سرشار بود و حافظهاي فوقالعاده نيرومند و ذهني تيز و متحرّك و زودپذير. از نظر رواني حالتي در خود فرورفته و افسرده داشت. دير به سخن ميآمد، امّا چون زبان ميگشود، مسلسل ميگفت و همين كه لب فرو ميبست، سكوتش عميق و محزون بود. سري پُرشور داشت و خاطري تند و آتشوش. زود به هيجان ميآمد و بيقرار ميگشت و آنچه در دل داشت، به زبان ميآورد. قلبي پاك داشت و ضميري صاف، امّا به گاه درشتي چون سوهان بود. آزاده بود. تن به ناحقّ نميداد و در برابر زورمندان كُرنش نميكرد. همين بود كه تاب بيداد نياورد، از مال و زندگي دست شست و رخت از وطن بربست. ولي تار و پودِ وجودش بافته شور ملّي بود و در ديار غربت، پيوسته، چشم به وطن داشت همان وطني كه سرانجام، او را به خاك و خون غلتانيد». (فريدون آدميّت).
3. دانشوران فرهنگي: محمود صناعي، اميرحسين آريانپور، ايرج افشار، حميد عنايت.
گروهي از دانشوران فرهنگي، مانند صناعي (روانشناسي)، آريانپور (جامعهشناسي)، افشار (كتابشناسي) و عنايت (علومسياسي) تأليفها و ترجمههاي خود را به نثري روان و رسا نوشتهاند. اغلب آنان از معيارهاي نثر فارسي دور نبودهاند. در ميان كساني كه از آنان ياد شد، افشار، در گزينش واژهها سليقهاي خاصّ داشته است و به ايجاز گراييده است.
«كهنهپرستي و دشمني با هرچه نو است نشانه خشك بودن سرچشمه ذوق و فكر است. زيرا تحوّل، خاصيّت موجود زنده است. از اينرو، در بند گذشته و كهنه ماندن و از نو آمده رو گردانيدن، علامت زوال نيروي حيات و حاكي از اين است كه پيري و فرتوتي بر اعضا و جوارح فرد يا جامعه مستولي شده است». (محمود صناعي).
«به عنوان يكي از هزاران مردمي كه بيش و كم با هنر سر و كار دارند و به ناگزير خواهان شناخت آن هستند، از ديرباز نسبت به آفريدههاي هنري و كار هنرمند حسّاسيت داشتهام و خواستهام بدانم كه انديشه هنرمند با انديشه ديگران چه فرقي دارد، چگونه كار ميكند و چگونه دگرگوني ميپذيرد و سبب گونهگوني و پويندگي هنر ميشود». (اميرحسين آريانپور).
«همسرم... همّتش و نظرش بر آن بود كه با پذيرفتن دشواريها و گاه، ناگواريهاي مرتبط با اين گونه كار، مرا ياري دهد. كوشيد كه به تمام معني شريك زندگي باشد. به سخني ديگر، او سهمي دارد روشن و راستين در سطر سطر اوراقي كه من سياه كردهام. او در لوسآنجلس درگذشت، ولي در وطن به خاك جاي هميشگي و خانوادگي به خاك سپرده شد. مرغ اين چمن بود». (ايرج افشار).
«خطاي فيلسوفان بزرگ در آن بود كه يكديگر را به چشم رقيب و دشمن مينگريستند و نسبت خويش را با هم به نحوي ثمربخش درنمييافتند و حال آنكه فيلسوف سزاوار بايد دريا دل باشد و همواره درهاي ذهن خود را براي آگاهي از آموختههاي ديگران گشوده دارد، زيرا آفت بصيرت او، خودبيني و تعصّب است». (حميد عنايت).
4. روزنامهنگاران: عبدالرّحمان فرامرزي، محمود عنايت.
روزنامهنگاران چون با عامّه مردم سروكار دارند، بايستي عقايد خويش را به نثري روان بنويسند، امّا در نثرِ گروهي از آنان، عنصر رسايي كمياب است. دو روزنامهنگاري كه از آنها ياد كردهايم، به رسايي هم توجّه داشتهاند. البتّه، فرامزي نسبت به عنايت در موقعيتي سنّتيتر بوده است.
«گفتند كه ميخواهي مجلّه يغما را تعطيل كني يا سبك آن را تغيير دهي. هيچ يك از اين دو كار را نكن. براي اينكه مجلّه يغما با سبك كنوني خود اگر بگويم علي الاطلاق، بهترين مجلّات است، به طور حتم، يكي از بهترين آنهاست. كثرت و قلّت تيراژ، دليل خوبي و بدي مجلّه يا يك مطبوعه ديگر نميشود. تيراژ كلثوم ننه و خاله سوسكه و خاطرات مهوش، حتماً، بيش از مقاصد الفلاسفه غزّالي است». (عبدالرّحمان فرامرزي).
«مقالات شمس تبريزي دريايي حديث و حكمت و نكته و نادره است و از آنجا كه سرگذشت آدمي به يك تعبير، تجسّم مضمون واحدي است كه از گذشته مايه ميگيرد و در حال و آينده به اشكال مختلف تكرار ميشود، براي بسياري از اين مقالات ميتوان در عصر و زمانه خودمان مصاديق محسوس و ملموسي پيدا كرد: كسي ميگفت مطبوعاتي كه بايد هادي و راهنماي نسل جوان باشند و ذوق و انديشه جوانان ما را تربيت كنند، پُر از عكس و تفصيلات مربوط به اعجوبهاي به نام بروسلي شده است. گفتم اين مطبوعات ما بسيار كوشيدند كه مردم را همرنگ عقلا كنند، امّا چون در اين كار درماندند، حالا خودشان را همرنگ مردم كردند، همچون حكايت آن معلّم كه در مقالات شمس آمده است...». (محمود عنايت).
5. مترجمان: محمّد قاضي، نجف دريابندري، عزّت الله فولادوند.
در مقابل مترجمان شتابكار، مترجمان دقيق و توانا نيز در سده بيستم ميلادي اندك نبودهاند، امّا به نظر ميآيد كه بهره مترجمان اخير، اغلب، منحصر به يكي از دو ويژگي رواني يا رسايي بوده است نه هر دو. با اين همه، اگر عنصر دقّت را منوط به مقابله هر ترجمه با متن اصلي آن بدانيم، بايد بگوييم كه گروهي از مترجمان متنهاي ادبي و فرهنگي، در ترجمههاي خود هم به رواني و هم به رسايي نظر داشتهاند و از ورود عناصر سبك شخصي خود در برگردانهايشان، تا حدّ امكان، دوري گزيدهاند.
«سال 1921 نمودار اوج اقتدار گاندي است. وي داراي قدرت معنوي بزرگي است و بيآنكه در پي كسب آن برآمده باشد، قدرت سياسي تقريباً نامحدودي به او تفويض كردهاند. ملّت وي را مقدّس ميداند. از او تصاويري به صورت شري كريشنا (خداي هندو) ميسازند». (محمّد قاضي).
«اين كشاكش به زندگي فكري روشنفكران روسيه شدّت و حدّت غريبي ميبخشد و آن را چنان بارور ميسازد كه مانندش را جز در دوران طلاييِ يونان و رنسانس ايتاليا در جاي ديگر سراغ نميتوان گرفت. روشنفكران و هنرمندان روس فعّاليت فكري و هنري خود را چنان جدّي گرفتند كه فرهنگ واپس مانده و تاريك روسيه در مدّت زندگي دو ـ سه نسل با گامهاي غولآسا به پيش تاخت و با ستارگان درخشان روشن شد». (نجف دريابندري).
«هسه نخستين كسي بود كه پيامبروار مهاجرت بزرگ را پيشگويي كرده بود. توماس مان از همان اوايل، برجستهترين چهره و نمونه مهاجران شد. مان در نخستين سالهاي رمان نويسي، با همه هوش و حواس در پي يافتن موقعيت هنري خويش بود و اعتنايي به مسايل سياسي نداشت. نقش شخصيّت برجسته در ميان مهاجران، مسلّماً در آن ايّام، ملايم طبع وي واقع نميشد». (عزّت الله فولادوند).
6. طنزنويسان: علياكبر دهخدا، فريدون تولّلي، ايرج پزشكزاد، عمران صلاحي.
در ميان نوشتههاي طنزآميز، چرند پرند دهخدا كه در آغاز سده بيستم ميلادي آفريده شده است، بر تارك اين سده ميدرخشد. نفوذ نوع روايتهاي گلستان در اين اثر در خور انكار نيست و تأثيرپذيري نويسنده از فرهنگ و زبان مردم نيز. رواني و رسايياش هم جاي خود دارد. التفاصيل تولّلي پس از شهريور 1320 دلهاي بسياري از علاقهمندان ادبي و فرهنگي را رُبود، امّا به خلاف «چرند پرند» دهخدا، از شخصيّتپردازي تهي بود و به مرور، مشمول مرور زمان شد. پزشكزاد و صلاحي، آن يك در داستان بلند و اين يك در داستانهاي مختصر، بر رونق طنز افزودند. البتّه، بخشي از آثار اين دو، همچنان كه خودشان هم گفتهاند، كمتر در تعريف طنز ميگنجد و بايد آنها را فُكاهه خواند. با اين همه، چه توللّي، كه نقيضهگوييهايش، خواه ـ ناخواه، موجب كهنگرايي نثرش ميشد و چه پزشكزاد و صلاحي كه نثرشان امروزيتر بوده، در فارسينويسي دقّتي داشتهاند و به رواني و رسايي نزديك بودهاند.
«براي آدم، بدبختي از در و ديوار ميبارد. چند روز پيش، كاغذي از پُستخانه رسيد و باز كرديم، ديديم به زبان عربي نوشته شده، عربي را هم كه غير از آقايان علماي گرام هيچ كس نميداند، چه كنيم؟ چه نكنيم؟ آخرش عقلمان به اينجا قد داد كه ببريم خدمت يك آقا شيخ جليلالقدر فاضلي كه با ما از قديمها دوست بود. برديم داديم و خواهش كرديم كه زحمت نباشد آقا اين را براي ما به فارسي ترجمه كن. آقا فرمود حالا من مباحثه دارم. برو عصري بيا من ترجمه ميكنم ميآورم اداره». (علياكبر دهخدا).
«ژوليده مويي نابخرد، حلقه بر حلقه درويشان كوفت كه از همكيشانم. مرشدش نظري حكيمانه به بالا افكند و گفت: سرِ خود گير كه ژوليدگي كفايت.
نه هر كه حلقه به در زد و به حلقهاش خوانند
|
سراي صلح و صفا جاي نابكاران نيست
|
و سخيفترين حَلَقات جهان حلقه عنعفات است و آن، خود، منفور حلقهاي است كه گردن ساده لوحان بدان مقيّد كنند و زوال مُلك و ملت، ندانسته بديشان سپارند تا تيشه به ريشه خلق زنند و بنياد خويش برافكنند». (فريدون توللّي).
«والله ديگر چيزي به عقل من نميرسد... من يك حكيم باشي محلّه هستم كه وقتي ناخوشي يك سرماخوردگي است، ميتوانم يك گل گاوزباني يا يك آسپيريني تجويز بكنم، اما وقتي مرض حسابي مرض شد و ريشه دوانيد، بايد يك پرفسور خبر كنيد... واقعاً دارالمجانين غريبي شده است». (ايرج پزشكزاد).
«ما هميشه فكر ميكرديم اين مترجمان ايراني هستند كه در ترجمه خود، چيزهايي به اثر اصلي ميافزايند. كاري كه مثلاً مرحوم ذبيحالله خان ميكرد، امّا حالا ميبينيم خارجيها هم از اين كارها ميكنند. مثل كاري كه در مورد بوف كور هدايت كردهاند. مترجمان خارجي برداشتهاند از خودشان چيزهايي به بوف كور اضافه كردهاند. در حالي كه در كتاب بوف كور، كه اين روزها منتشر شده است، اصلاً چنين چيزهايي وجود ندارد. بيت:
بوف بييال و دُم و اشكم كه ديد
|
اين چنين بوفي هدايت نآفريد»
|
(عمران صلاحي)
7. خاطرهنگاران: عبدالله مستوفي، دوستعلي خان معيّر الممالك.
خاطرهنگاري در ميان نثرنويسان ايراني سده بيستم ميلادي وسعتي بسزا يافت. تعداد اين خاطره نگاران كه در ميان آنان اديبان، نويسندگان، هنرمندان، شاعران، تكاپوگران سياسي و اجتماعي و فرهنگي و دانشوران رشتههاي مختلف ديده ميشوند، بسيار است، امّا توفيق ادبيِ اغلب آنان، جز برخي استثناىها، چندان زياد نبوده است. دو تن از ديوانيانِ اواخر دوره قاجار كه تا دوره پهلوي دوم هم زنده بودند، در زمره اين استثناىها قرار ميگيرند.
«ميرزا اسماعيل مستوفي ميگويد با ميرزا نصرالله، پسرم، به ديدن امير نظام (اميركبير) رفتيم. از من پرسيد مواجب شما عقب نيفتاده است؟ گفتم: چرا. گفت: عجب، مواجب مستوفي خزانه و ضابط اسناد خرج را هم ندادهاند. گفتم: دو سال است بيحقوق خدمت ميكنم. گفت: بروات آن را حاضر داريد؟ از قضا حاضر بود، به دستش دادم». (عبدالله مستوفي).
«هر جمعه در منزل يكي از كبوتربازان از ناهار گِرد ميآمديم و به تماشاي كبوتران و هنرنمايي آنها و سخنان مناسب، روز را به خوشي ميگذرانديم. يكي از روزها كه منزل استاد بهار بوديم، او چكامه آبداري را كه درباره كبوتر سروده بود، در مقابل لانههايش با سبك مخصوص به خود و اشارههايي به كبوترها و لانه آنها و هوا براي حضّار خواند و بر لطف محفل و حال عشقبازان دو چندان افزود». (دوستعلي خان معيّر الممالك).
8. داستاننويسان: محمّدعلي جمالزاده، محمّد حجازي، رسول پرويزي.
به نظر ميآيد كه در ميان داستاننويسان، سنّتگرايان توجّه بيشتري به گلستان سعدي داشتهاند. جنبه حكايتنويسي در آثار اين گروه، گاه، آثار آنان را به روايتهايي نو از آثار كهن تبديل ميكند.
«هيچ جاي دنيا تر و خشك را مثل ايرانيان با هم نميسوزانند. پس از پنج سال در به دري و خون جگري، هنوز چشمم از بالاي صفحه كشتي به خاك پاك ايران نيفتاده بود كه آواز گيلكي كَرَجيبانهاي انزلي به گوشم رسيد كه بالام جان ـ بالام جان خوانان مثل مورچههايي كه دور ملخ مردهاي را بگيرند، دور كشتي را گرفته و بلاي جان مسافرين شدند و ريش هر مسافري به چنگِ چند پاروزن و كرجيبان و حمّال افتاد». (محمّد جمالزاده).
«شايد دلتان ميخواهد بدانيد كار عدليه چه شد و با ميرزا باقر رزّاز چه معاملهاي كردم. بيچاره يك سال مريض و بستري بود و عاقبت لنگ شد. مخارج روزانهاش را ميدادم و سالها كفيل مخارجش بودم». (محمّد حجازي).
«به قدري اين حادثه زنده است كه از ميان تاريكيهاي حافظهام، روشن و پُرفروغ، مثل روز ميدرخشد. گويي دو ساعت پيش اتّفاق افتاده، هنوز در خانه اوّل حافظهام باقي است. تا آن روزها كه كلاس هشتم بودم، خيال ميكردم عينك مثل تعليمي و كراوات يك چيز فرنگي مآبي است كه مردان متمدّن براي قشنگي به چشم ميگذارند». (رسول پرويزي).
پينوشت:
1. در مقاله حاضر، تنها به بيان مقدّمهاي مختصر در زمينه نثر سعدي و بخشي از نثرنويسان معاصر، كه كمابيش در مكتب سعدي شاگردي كردهاند و طبقهبندي آنان و به نقل نمونههايي از نثرشان اكتفا شد. صاحب اين قلم، عزم خود را براي تأليف كتابي در موضوع «سعدي در آيينه سده بيستم ميلادي» جزم كرده است و به طبع، اجمال مقاله حاضر در آن كتاب، به تفصيل تبديل خواهد شد. به عبارت ديگر، اين مقاله مشتمل است بر طرح بحث. شرح و بسط آن را بايد در كتاب مورد بحث پيگرفت
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است.