سعدي و لافونتن دكتر ميرجلال الدين كزازي
چكيده:
در اين جستار، شيوه سخنوري دو شاعر بزرگ ايراني و فرانسوي: سعدي و لافونتن سنجيده و بررسيده آمده است، بر پايه يكي از فسانههاي لافونتن كه برگرفته از حكايتي است در گلستان سعدي و نشان داده شده است كه حكايت سعدي چگونه سَختهتر و سُتوارتر و هنريتر از فسانه لافونتن است.
كليد واژه: سعدي، گلستان، لافونتن، فسانهها.
«يكي از جمله صالحان به خواب ديد پادشاهي را در بهشت و پارسايي در دوزخ. پرسيد كه: «موجب بركات اين چيست و سبب دركات آن؟ كه مردم به خلاف اين معتقد بودند». ندا آمد كه: «اين پادشه، به ارادت درويشان، به بهشت اندر است و اين پارسا، به تقّرب پادشاهان، در دوزخ».
دلقت به چه كار آيد و مسحي و مرقّع؟
|
خود را ز عملهاي نكوهيده بري دار
|
حاجت به كلاه بركي داشتنت نيست؛
|
درويشْ صفت باش و كلاه تتري دار»
|
(سعدي، 171:1372)
اين حكايت شانزدهمين حكايت است از دومين باب از گلستان سعدي كه در «اخلاق درويشان» نوشته شده است. ژان دو لافونتن (زاده 1621م. و درگذشته 1695م.)، نويسنده و سخنور نامدار فرانسوي در سده هفدهم، از اين حكايت گلستان، در فسانههاي خويش (fables)، بهره برده است و آن را پايه و مايه يكي از سرودههايش كه خواب باشندهاي در مغولستان (Le songe d'un habitan du mogul) (Jean de la fontaine، 29:1966) نام دارد و چهارمين فسانه از يازدهمين كتاب فسانههاست، گردانيده است.
لافونين زبان پارسي نميدانست و آشنايي او با شاهكارهاي ادب ايران به پاس و پايمردي برگردانهايي بود كه خاورشناسان فرانسوي از آنها به دست ميدادهاند. او با گلستان نيز، به ياري برگرداني از اين شاهكار آشنا شده بود كه آندره دوريه (André du Ryer) از آن با نام جهانشاهي گلهاي سرخ (L'empire des Roses) به دست داده بود، در سال 1634. 1
سنجش و بررسي حكايت گلستان و سروده لافونتن كه از آن مايه گرفته است و برآمده از ديد ادبراني و سختشناسي، سنجشي سودمند ميتواند بود و آشكار ميتواند داشت كه سخنوري از كشور فرانسه كه كمابيش سه سده پس از سخنور نامبردار ايراني ميزيسته است، چگونه حكايتي از گلستان او را به سرودهاي فرانسوي ديگرگون كرده است. نخست، سروده لافونتن و برگردان آن را در پي ميآورم؛ سپس آن را با حكايت سعدي ميسنجم:
Le songe d'un habitan du mogol Jadis certain Mogol viten songe un Vizir Aux champs Élysiens possesseur d'un plaisir Aussi pur qu'infini, tant en prix qu'en durée; Le même songeur viten une autre contrée.
Un Ermite entouré de feux, Qui Touchait de pitié même Les malneureux. Le cas parut étrange, et contre L'ordinaire: Minos en ces deux morts semblait s'être mépris, Le dormeur s'eveilla, tant il en fut surpris. Dans ce songe pourtant soupçonnant du mystère, il se fit expliquer L'affaire. L'interprète Lui dit: Ne vous étonnez point; Votre songe a du sens; et, si J'ai sur ce point Acquis tant soit peu d'habitude, C'est un avis des Dieux. Pendant l'humain séjour, Ce Vizir quelquefois cherchait la solitude; Cet Ecmite aux Vizirs allait faire sa cour.
Si d'osais ajouter au mot de L'interprète, J'inspirerais ici l'amour de la retraite: Elle offre à ses amants des biens sans embarra Biens purs, présents du Ciel, qui naissent sous les pas solitude òu je trouve une douceur secrète, Lieux que J'aimai toujours, ne pourrai-je Jamais, Loin du monde et du bruit, gouter L'omber et le frais? Oh! qui m'arrêtera sous vos sombres asiles!
Quand pourront les neuf Sœurs, loin des cours et des villes, M'occuper tout entier, et m'apprendre des Lieux Les divers mouvements inconnus à nos yeux, Les noms et les vertus de les clartés errantes par qui sont nos destins et nos mœurs differentes!
Que si Je ne suis né pour de si grands projets, Du moins que les ruisseaux m'offrent de doux objets! Que Je peigne en mes Vers quelques rive fleurie! La parque à filets q'or n'ourdirq point ma vie; je ne dormirai point sous de riches lambris; mais voit - on que le somme en perde de son prix? En est-il moins profond,et moins plein de délices? Je lui voue au désert de nouveaux sacrifices. Quand le moment viendra d'aller trouver les morts. J'aurai Vécu sans soin, et mourrai sans remords.
خواب باشندهاي در مغولستان
از اين پيش، مغولي در خواب وزيري را در «بوستانهاي بهشتي» ديد، برخوردار از كامه و لذّتي كه در ارزش و در ديري و درازي، به همان اندازه ناب بود كه بيپايان. همين خواببين در سرزميني ديگر پارسايي را ديد، مانده در چنبره آتش كه حتي دل ديگر تيرهروزان را بر خود ميسوخت. اين حال شگفتاور و نابهنجار نمود.
چنان مينمود كه مينوس درباره اين دو مرده به خطا دچار آمده است. خفته چنان از اين داستان در شگفت افتاد كه از خواب برآمد. با اين همه، چون رازي را در اين خواب نهفته ميانگاشت، بر آن شد كه ماجرا را بر خويش روشن گرداند. خوابگزار بدو گفت: «هيچ درشگفت مباش؛ خوابت با معني است و هر چند من در اين زمينه اندك آزموده و آگاهم، [ميدانم] كه اين خواب پيام خدايان است. اين وزير، در آن هنگام كه در سپنج آدميان ميزيست، گاه گوشه ميگرفت و تنهايي را ميجست؛ ليك اين پارسا به ديدار وزيران ميرفت و آنان را ميستود. اگر ياراي آن ميداشتم كه بر گفتههاي خوابگزار بيفرايم، اينجا از دلبستگي به گوشهنشيني سخن ميگفتم: گوشهنشيني دلبستگان خويش را نيكوييهايي پيراسته از دشواري و گرفتاري فرا پيش مينهد، نيكوييهايي ناب، ارمغانهايي از آسمان كه هر جاي گام درمينهيم، در دسترسمان است. اي آن تنهايي كه در آن شيريني و خوشيي نهان مييابم، اي جاهايي كه همواره دوستتان داشتهام، آيا هرگز نخواهم توانست، به دور از گيتي و هنگامه و آشوب آن، از سايه و خنكيتان بهره ببرم؟ آوه! كيست آن كه مرا در پناهجايها و سايهساران تيرهتان باز خواهد داشت! چه زماني نُهْ خواهر، به دور از دربارها و شهرها، به يكبارگي به من خواهند پرداخت و از آسمانها، جنبشهايي گونهگون را كه بر چشمان ما ناشناخته است، به من خواهند آموخت؛ نيز نامها و ويژگيهاي اين روشناييهاي سرگردان را كه سرنوشتها و رسم و راههاي گونهگون ما را رقم ميزنند. اگر من براي طرحهايي چنين بزرگ زاده نشدهام، دست كم، جويبارها چشماندازهايي دلپذير را فراپيش من ميدارند. باشد كه من در سرودههايم كرانههايي پر گل را بتوانم نگاشت!
«پارك» زندگانيام را با رشتههاي زرين نخواهم بافت؟ من در فرودِ ازارههاي آراسته كاخها نخواهم آرميد؛ اما مگر نميبينند كه ارج و ارز خواب بدين سان از دست ميرود و خواب كمتر ژرف و كمتر آكنده از خوشي و نغزي است؟ من در بيابان بَرخياني (= قرباني) نو را بدو ويژه ميدارم. هنگامي كه زمانِ آن فراز خواهد آمد كه من نيز به مردگان بپيوندم، باشد كه بينگراني زيسته باشم. در آن هنگام، بيپشيماني خواهم مرد.
در سنجش حكايت سعدي در گلستان با سروده خوابِ باشندهاي در مغولستان، نخستين جدايي و ديگرساني در پيكره سخن و اندازه آن آشكار ميشود: حكايت سعدي نوشته است، نوشتهاي آهنگين و هنري و شعرگونه؛ اما فسانه لافونتن سروده است و بندهاي آن داراي قافيه: در بند يكم، لَختها منثويوار دو به دو همقافيهاند. از آن پس، لختِ فرجامين هر بند با لخت آغازين بند ديگر، همقافيه است و لخت دوم با لخت پنجم و لخت سوم با لخت چهارم. فسانه لافونتن نيز دراز دامانتر از حكايت سعدي است و تنها سه بند نخستين آن به گونهاي برگردان يا بازگفتِ اين حكايت شمرده ميتواند شد. دنباله فسانه برافزوده لافونتن است بر حكايت.
در نكتههاي ريز نيز، اين دو با يكديگر هماهنگ و همساز نميتوانند بود؛ نكتههاي ناهمساز و ديگرسان از اين گونهاند:
1. صالحِ خواببين در حكايت سعدي به مغول دگرگون شده است، در فسانه لافونتن، به درستي، دانسته نيست كه چرا سخنور فرانسوي يكي از مغولان را كه به خونريزي و ويرانگري در خاور و باختر آوازه يافتهاند، از صالحان انگاشته است و قهرمان فسانه خويش گردانيده است. نكته نغز در اين ميان آن است كه اين قهرمان mogol ناميده شده است، نه آن چنان كه فرانسويان مغولان را مينامند: mongole. به سخني ديگر، آنان چنگيزيان را mongole مينامند و تيموريان را mogol؛ به ويژه، پادشاهان گوركاني هند را كه پسينيان امير تيمور2 بودهاند و پس از بابِر3 كه نواده پنجم اين فرمانرواي خونخواره و جهانباره بوده است، بر هندوستان فرمان راندهاند. به راستي، چرا لافونتن، اگر ميخواسته است قهرمان فسانه خويش را از فرمانروايان برگزيند، يكي از شهرياران نيرومند و نامدار صفوي4 يا يكي از پادشاهان عثماني را برنگزيده است كه نيك آشناي فرانسويان در آن روزگار بودهاند؟5
2. نكته ديگر ناساز و مايه شگفتي آن است كه لافونتن پادشاه را در حكايت سعدي به وزير (Vizir) در فسانه خويش ديگرگون كرده است. با آنكه پايگاه ديواني و درباري وزير بسيار بلند و ارجمند بوده است و به ويژه در تركيه عثماني كه اين واژه از آنجا به اروپا راه برده است، ارج و ارزي فراوان داشته است، دانسته نيست كه چرا لافونتن پادشاه را در حكايت گلستان تا به رده وزير فرو كاسته و فرود آورده است و بدين گونه، رويارويي و دوسويگي در ميان پادشاه و پارسا را كه حكايت سعدي بر آن استوار شده است و هسته داستان است، از سختي و ستبري آغازين انداخته است و در فسانه خود، سست و تُنُك گردانيده است. شايد انگيزه لافونتن از اين كار پرواهاي سياسي بوده است و او نميخواسته است، با ياد كردن از پادشاه، فرمانروايان همروزگارش را كه شاهاني خودكامه و خويشتنراي و نازان و و فريفته و شيفته بر خويش بودهاند، بيازارد و رنجه بدارد و به خشم بياورد.6
3. نكتهاي ديگر كه در فسانه لافونتن با حكايت سعدي ناساز است و با ساختار دروني و «پيام شناختي» اين فسانه نيز، ياد كرد بهشت يونانيان است در دل داستاني خاورانه و ايراني: باغهاي اليزهاي (Les champs Élysiens). اليزهاي بازخوانده به «اليزه» (Elysée)7 است و اليزه، در باورهاي يونانيان كهن، پارهاي از جهان زيرزمين (Les Enfers) شمرده ميشده است و كاشانهاي خرّم و دلاويز، جانهاي نيكوكاران و فرخنده فرجامان را.
در برابر، ياد كردن از دوزخ و جايگاه جانهاي تباه كيش و سياه انديش با واژه آتش (feux) بيش كاربردي است خاورانه و اسلامي تا باخترينه و ترسايي. آتش در پارسي و نار در تازي نامي ديگر شده است، دوزخ را، نمونه را، نازنينِ غزنين، سنايي گفته است:
آزها را به سوي خويش مكش
|
كه كشد جانت را سوي آتش8
|
نيز سره مردِ يمگانْ دره، ناصرخسرو راست:
اگر ناري سراندر زير طاعت،
|
به محشر جانْت بيرون ناري از نار
|
(قبادياني، 18:1357)
4. نشان و نمودي ديگر از يونانگرايي و باخترينگي در سروده لافونتن، سخن از مينوس (minos) است، چونان داور مردگان. او كه پور زئوس پنداشته ميشده است از اروپه (Europé)، قهرمان نامدار كِرِت بوده است و در باور يونانيان كهن، يكي از سه داور جهان زيرزمين كه كردار و رفتار مردگان را ميسنجيده است و ارز مييافته است. دو داور ديگر همكار با او، يكي اناك (Eaque) نام داشته است و ديگر رادامانت (Rhadamante).
لافونتن، آن چنان شوريده و سودازده پيام بنيادين در فسانه خود بوده است و اندرز و آموزه نهفته در آن كه ساختار دروني و فرهنگي فسانهاش را به هيچ ميگرفته است و از آن پروا نميكرده است كه وزيري مسلمان را به باغهاي «اليزه» ببرد و در برابر پور زئوس، مينوس، بايستاند؛ تا كردار و رفتارش در جهان زندگان سنجيده و بررسيده آيد.
5. نكتهاي ديگر ناساز كه به پيكره و ساختار بروني حكايت و فسانه بازميگردد، آن است كه در حكايت سعدي، گزارش رؤيا و رازگشايي و بازنماييِ آن همچنان در خواب انجام ميپذيرد: نهانگويي بانگزن راز رؤيا را بر خفته شايستهكار ميگشايد و «موجب بركات» پادشاه و «سبب دركات» پارسا را آشكار ميدارد؛ اما در فسانه لافونتن مغول خفته، پس از ديدن رؤيا، از خواب بيدار ميشود و به نزد خوابگزاري ميرود و از اين خوابگزار كه چندان نيز در كار خويش آزموده و آگاه نبوده است، درميخواهد كه خواب او را بازنمايد و راز بگشايد.
ناسازي و جدايي ديگر در ساختار بروني و پيكره حكايت و فسانه كه از اين پيش نيز يادي از آن رفته است، بخشي است دراز دامان كه لافونتن بر حكايت سعدي برافزوده است. اگر اين برافزوده فرجامين را جايگزيني براي دو بيت سعدي بشماريم كه حكايت خويش را با آن به پايان برده است، اين دو، نه در چندي نه در چوني، با يكديگر همساز و هماهنگ نميتوانند بود. در سروده لافونتن، بخش برافزوده بلندتر و مايهورتر از فسانه است. فسانه در هفده لخت سروده شده است و برافزوده آن در بيست و سه لخت. در حكايت، اين چندي و اندازه، وارونه است: در دو بيت فرجامين، بيست و نه واژه به كار رفته است و در متن حكايت، پنجاه و دو واژه. از ديد ساختار دروني و پيامشناختي نيز، حكايت سعدي و فسانه لافونتن پيوندي با يكديگر ندارند. در حكايت، دو بيت فرجامين دنبالهاي است از متن آن و حكايت و دنبالهاش، به گونهاي ساختاري و «انداموار»(organique) ، با هم در پيوندند و سعدي، بدان سان كه شيوه گزيده و پسنديده اوست در گلستان، آن چه را در حكايت نوشته است، نغزتر و استوارتر و چونان چكيده و افشرهاي از آن، در سروده پاياني گنجانيده است؛ تا چندين برابر بر كارايي و كاوندگي و اثرگذاري حكايت بيفزايد. هم از آن است كه پارهاي از اين بيتهاي فرجامين آن چنان در ياد و نهاد شنونده و خواننده، كاونده و كارساز افتاده است كه در پارسي، زبانزد و دستان گرديده است.
اما افزونه لافونتن پيوندي چنين نغز و تنگ و ساختاري با فسانه ندارد و سخنور، به بهانه گوشهنشيني وزير كه مايه نيك فرجامي و بختياري او در جهان نهاده شده است، از دلبستگي خويش به گوشهگيري و تنهايي سخن گفته است و فراخناي فراگير فسانه را فرو كاسته است و در تنگناي آزمونها و پسندهاي فردي درافكنده است و غزلوارهاي سروده است؛ غزلوارهاي كه با آن به يكبارگي، سرشت و ساختار سخن از ادب اندرزين و آموختاري به ادب رامشي و «درمانتيك» دگرگون شده است.
فرجام سخن آن است كه حكايت سعدي، چونان سخنور و نويسندهاي بزرگ از فرهنگ و ادب ايران، در سنجش با فسانه لافونتن، چونان سخنوري نامدار از ادب و فرهنگ فرانسه، سَختهتر و سُتوارتر است و همگونترو درهم تنيدهتر و برپايه دانش داستانشناسي و سخن سنجي و ادب داني، به آيينتر و هنريتر.
پينوشت:
1. آندره دوريه نخستين ادب داني است كه سعدي را به مردم باختر زمين شناسانيد، با برگرداني كه در سال 1634 از گلستان به زبان فرانسوي از اين شاهكار به دست داد. او سعدي را پادشاه سخنوران ايراني و ترك ميدانست و ميناميد. دو ريه كه به سال 1580 در بورگوني (Bourgongne) به جهان آمد، نماينده سياسي فرانسه در مصر بود. به سال 1630، به قسطنطنيه رفت. در سال 1632، چونان نماينده سلطان مراد چهارم، پادشاه عثماني، به دربار فرانسه فرستاده شد. او زبانهاي تازي و تركي را به نيكي ميدانست و افزون بر گلستان، نبي (قرآن) را نيز به زبان فرانسوي برگردانيد. كتابهاي ديگر او، يكي فرهنگ واژگان تركي ـ لاتيني است كه هنوز به چاپ نرسيده است و ديگر كتابي در دستور زبان تركي. در جايي خواندهام كه پادشاه عثماني برگردان فرانسوي گلستان را به گونهاي بسيار زيبا و آراسته، خوشْ نوشته و زرنگار براي لويي چهاردهم كه شكوهمندترين و نامدارترينِ «لوييان» فرانسه است، به ارمغان ميفرستد. فسون فسانه رنگ فرهنگ ايران و ادب شكّرين پارسي تا بدان پايه بوده است كه پادشاهي ترك، هنگامي كه ميخواسته است ارمغاني ارزشمند و يادگاري پايدار براي پادشاهي فرانسوي بفرستد، شاهكاري از اين ادب و فرهنگ را برميگزيند. شگفتا! سه سده پس از آن، در روزگار ما نيز، امينه اردوغان بانوي رجب طيّب اردوغان، نخست وزير تركيّه، در ديدار با لورا بوش، همسر رييس جمهور آمريكا و بانوي نخست كاخ سپيد، برگرداني انگليسي از ديوان مولانا، سخنور و فرزانه بزرگ ايران را چونان ارمغان و نورهاني ارزنده و گرانارج به وي پيشكش ميدارد. (ماهنامه فردوسي، شماره 58 و 59/12).
2. امير تيمور را فرنگيان Tamer Lan مينامند كه از نام پارسي اين امير: «تيمور لنگ» برآمده است. او سردار و پادشاه نامدار و خونخوار مغول است كه به سال 736 هجري قمري در كَش، يكي از شهرهاي فرارود، زاده شده است و به سال 807 در هفتاد و يك سالگي در اُترار از بيماري درگذشته است.
3. ظهيرالدين بابر پسر عمر شيخ، بنيادگذار پادشاهي گوركانيان يا امپراتوري مغول در هند، به سال 888 هجري قمري در فرغانه زاده شد و به سال 937 در هند درگذشت.
4. شاه عباس، پادشاه بزرگ و نامدار صفوي، به سال 1629 ميلادي درگذشته است. در اين سال، لافونتن نوجواني هشت ساله بوده است.
5. شايد آن چه لافونتن را واداشته است كه قهرمان فسانهاش را مغولي بشمارد، واژه تتري در حكايت سعدي بوده است، اگر آندره دوريه اين واژه را در برگردان فرانسوي خويش از داستان آورده بوده باشد. تتري بازخوانده به تتر است و تتر ريختي از تاتار كه مغولان را بدان نيز ميناميدهاند. كلاه تتري، در حكايت سعدي، كنايه ايماست از كلاه شاهي، در برابر كلاه بركي كه از آن كلاه پارسايان و درويشان خواسته شده است.
6. شايد به مغولستان يا به هندوستان بردن قهرمان فسانه نيز، از همين پرواي لافونتن مايه گرفته باشد و از آن روي كه او نميخواسته است پادشاهي فرانسوي يا اروپايي را بدفرجام و دوزخي بينگارد و بشمارد.
7. اين نام، در يوناني، elusion بوده است از مصدر elthein كه به معني آمدن است. بر اين پايه، معناي كهن و ريشهاي «اليزه» جايي است كه جانها بدان بازميآيند.
8. اين بيت از حديقه سنايي است و در لغتنامه دهخدا نيز به گواه آورده شده است؛ با اين همه، آن را در متن حديقه نيافتم.
منابع:
1. سعدي شيرازي، مصلحالدين (1372) گلستان، به كوشش دكتر خليل خطيبرهبر، انتشارات صفيعلي شاه.
2. سنايي غزنوي، ابوالمجد مجدود بن آدم (1368) حديقة الحقيقه و شريعة الطريقه، تصحيح و تحشيه مدرّس رضوي، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم.
3. قبادياني، ناصرخسرو (1357) ديوان اشعار حكيم ناصرخسرو قبادياني، به اهتمام مجتبي مينوي و مهدي محقّق، جلد اول، مؤسسه مطالعات اسلامي دانشگاه مكگيل شعبه تهران.
4. FABLES, Jean de la Fontaine, Garnier-flammarion, Paris 1966.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1388/2/14 (2075 مشاهده) [ بازگشت ] |