دانش و دانشوري در روزگار سعدي هيبتالله مالكي / دانشگاه آزاد اسلامي فيروزآباد
پيش از حمله مغول شهرهاي ماورأالنهر، خوارزم و خراسان هر كدام از مراكز مهم آموزش و پرورش و داراي كتابخانه، رصدخانه، دانشگاه و استادان علم و ادب بسيار بود. عراق و الجزيره و شيراز نيز همين حال را داشت. چون قوم مغول بر آن شهرها استيلا يافتند، آن مراكز علم و ادب را با خاك يكسان كردند و كتابها را پايمال سمّ ستوران كردند و دانشوران و استادان را تخفيف و تحقير بسيار نمودند و شمار بسياري از دانشوران را كشتند.
دو مركز مهم علم و ادب، الموت و بغداد، در هجوم اول آن قوم خونخوار آسيب نديدند، ولي لشكركشي هلاكو به ايران آن دو مركز را نيز محو و نابود كرد.
تنها نواحي كه از تهاجم مغول مصون ماند، قسمتي كوچك در جنوب ايران (كرمان و فارس) و ناحيه سند (هندوستان) و سرزمين روم يا آسياي صغير و مصر و شام بود كه باقي ماندگان شعرا و دانشوران بدان كشورها پناه بردند.
چون در نيمه اول سده هفتم هجري مسلمانان مشرق عموماً و ايرانيان خصوصاً گرفتار لشكركشيهاي پياپي مغولان بودند و در نيمه دوم هم بر اثر نابودي كتابخانه و انهدام آموزشگاهها و كشتار اساتيد نه مجالي جهت كسب علم و اشاعه ادب دست ميداد و نه امكاناتي در دست داشتند، مغولان نيز كه لياقت درك اين لطايف ذوقي را نداشتند، از علم و ادب به هيچ وجه طرفداري نميكردند، زيرا معتقدات و عادات ايشان با نوع معارف و حقايق متناسب نبود. تنها علومي را كه بعدها ايلخانان بدان اظهار تمايل كردند، ستارهشناسي و تاريخ بود. هولاكو در پايتخت تابستاني خود، مراغه آذربايجان، به سال 657 با كمك خواجه نصرالدين طوسي بناي رصدخانه مهمي را آغاز كرد و شماري از كتب الموت به نام نجوم از سوختن محفوظ ماند.
با وجود زيانهايي كه به بنگاههاي علم و ادب ايران از طرف مغول وارد شد، باز هم ميبينيم كه مشعلهاي تابناك علم و ادب خاموش نگشت و آتش عشق جويندگان علم و ادب فرو ننشست، زيرا كه آثار هر حادثه مهم تاريخي يا هر انقلاب و تحول اجتماعي در همان روزگار نمايان نميشود بلكه به تدريج در يكي دو قرن بعد تأثير خود را آشكار خواهد ساخت.
در قرن هفتم كه بحبوحه گير و دار بود، بزرگاني وجود داشتند كه در دوره پيش از استيلاي مغولان تربيت يافته و بدبختانه معاصر با تاخت و تاز خونخواران شدند.1 از اين گروه، جمعي جان سپردند و دستهاي به جنوب ايران و آسياي صغير و هندوستان رفتند و به اشاعه علم و ادب پرداختند. پس اين عهد و دوره پس از آن نيز يعني دو قرن هفتم و هشتم در تاريخ علوم و حكمت و ادب ايران يكي از معتبرترين دورههاي دانشوري به شمار ميرود2 و از بسياري جهات به خصوص از لحاظ كثرت دانشمندان كه در آن ايام بدبختي و تيرهروزي ظلمت و جهالت را از دلهاي مشتاقان ميزدودند، امتيازي خاص دارد و يك عده از بزرگترين شعرا و نويسندگان و حكماي ايران مانند خداوندگار سخنوري؛ سعدي شيرازي، شمسالدين محمد حافظ، مولانا جلالالدين بلخي، عطاملك جويني، حمدالله مستوفي، علامه قطبالدين شيرازي و خواجه نصيرطوسي در اين دوره ميزيستند و پس از اين دوره كه تا آخر عهد تيموريان ادامه يافت و انحطاط علوم و ادبيات ايران آغاز شد يعني تأثير هجوم مغول دو قرن بعد نمايان گرديد. در قرن هفتم هجري ميبينيم كه فرمانفرماي ملك سخنوري، سعدي شيرازي، آسمان ادب ايران را نوراني كرد. در اينجا بايد متذكر شوم كه هيچ هنرمند هدفمندي از تاريخ زمانهاش جدا نيست و پيام و كلامش جدا از ضرورت تاريخي عصرش نميباشد.
پس براي شناخت سعدي بايد دورانش را شناخت، چگونگي شكلگيري شخصيت و انديشهاش را دريافت و بايد دانست كه در كجاي تاريخ ايستاده است و به كدام سو نظر دارد. سعدي در دورهاي پرورش يافت كه هر چند به واسطه كشتار دانشمندان و دانشجويان دانشهاي گوناگون و نابودي مدرسهها و مساجد و كتابخانهها، روي هم رفته همه گرايشهاي دانش و فرهنگ دچار پريشاني شده بود، ليكن آسيب به بعضي از رشتههاي علوم كمتر رسيد. براي نمونه مغولان بتپرست هيچ توجهي به فلسفه و حكمت الهي نداشتند، اما علاقه بسيار به پزشكي و گياهشناسي و ستارهشناسي و تاريخ از خود نشان ميدادند. همچنين مايل بودند كه كارها و كشورگشاييهاي آن قوم به صورت كامل ثبت و نگهداري شود. بنابراين ميبينيم كه در هيچ دورهاي به اندازه اين دوره تاريخنگاران برجسته در زبان فارسي ظهور نكردهاند. عطاملك جويني و رشيدالدين فضلالله در همين دوره به تأليف دو تاريخ بسيار ارزشمند كامياب شدند.
پادشاهان مغول كه در آغاز از دانش و هنر و علم و ادب و فرهنگ كاملاً بيبهره بودند، پس از اقامت در ايران و انس و آشنايي با دانشوران و شعرا و هنرمندان كمكم رنگ محيط را پذيرفتند. بعضي از آنان در پي كسب ادب و هنر برآمدند و اهل هنر را حمايت كردند تا جايي كه گروهي از دانشمندان ايراني مانند خواجه نصيرطوسي، خواجه شمسالدين محمد جويني و برادرش عطاملك جويني و خواجه رشيدالدين فضلالله به مقام وزارت مغولان دست يافتند و هر يك از اين بزرگان به نوبه خود به ترويج و تشويق علوم و ادبيات پرداختند.
خواجه نصير طوسي كه در دربار هلاكو از حرمتي بسزا برخوردار بود، خود از دانشمندان بزرگ و پژوهشگر ايران بود و صدها دانشجو از محضر او استفاده ميكردند يا اينكه، صاحب ديوان جويني وزير آباقاآن، فرزانه استادي دانشمند بود كه بسياري از دانشمندان در نزد وي به تحصيل علوم ميپرداختند. در بزرگي صاحب ديوان جويني همين بس كه فرمانرواي بلامنازع ملك سخنوري بارها وي را ستودهاند. عطاملك جويني نيز در بسط و ترويج دانش و فرهنگ در روزگار سعدي همواره كوشا بودند و دانش و دانشوري را ارج مينهادند. غير از پادشاهان مغول و اميران و وزيران ايشان، اميران سلسلههاي كوچك و حكومتهاي محلي مانند آل كرت در هرات، اتابكان در فارس و امراي لرستان، سلاطين غوري در سند و هندوستان، پادشاهان سلجوقي در آسياي صغير (سلاجقه روم) و ديگر اميران ايشان همگان در تشويق زبان و ادبيات فارسي و علم و فرهنگ و عرفان و پيروي از پادشاهان بزرگ پيش از مغول، كوشا بودند. دانشوران، شاعران و اهل عرفان را در پناه خود ميگرفتند. پس ميتوان نتيجه گرفت كه از اين تاريخ زبان فارسي در ورا مزرهاي كشور ايران به پايگاههايي توانمند و پويا دست يافت. اين اتفاقات باعث شد تا مرز زبان فارسي از پشت در واژههاي يونان تا خليج بنگال گسترش يابد.
سرزمين پارسيگويان پارسا و شهر هزار پير و ولي شيراز، نيز در اين دوران كانون فرهنگ و هنر و عرفان كشور ايران شد. شهر پاكان نيكونهاد به سبب هوشياري اتابكابوبكر بن سعد زنگي، از آسيب جانكاه و گزند دژخيمان دژآگاه مغول نجات يافت و پناهگاه دانشوران و هنرمندان ايراني چون شمس قيس رازي و سعدي شيرازي شد.
بركناري شيراز از تاخت و تاز مغولان خونخوار سبب شكوفايي اقتصاد و جلوگيري از فروپاشي قانونهاي كهن و آزموده در كارهاي مهم زيربنايي اقتصاد همچون بازرگاني زمين زراعت و دامداري و رعايت حدود و ثغور مرزهاي اجتماعي و فرهنگي شد. اقتصاد شكوفا و عدم فرو ريختن هنجارهاي فرهنگي بالطبع باعث رشد و گسترش دانش و دانشوري و فرهنگ و هنر گرديد.
البته زيربناي همه اينها را بايد بهين پشتوانه زمامداري و مهين ستون استوار كشورداري يعني داد و دادگري و پرهيز از ستمكاري بدانيم زيرا كه به گفته ملكالشعرا بهار: عدل آري ملك را چون باغ رضوان ميكند.
اتابك ابوبكر بن سعد اتابك سلغري آنچنان جامعه را آفتزدايي كرده بود كه سعدي بزرگ اينگونه از وي ياد ميكند:
سزد گر به دورش بنازم چنان
|
كه سيّد به دوران نوشيروان
|
جهانبان دينپرور دادگر
|
نيامد چو بكر بعد از عمر
|
سرِ سرفرازان و تاج مهان
|
به دوران عدلش بناز اي جهان
|
گر از فتنه آيد كسي در پناه
|
ندارد جز اين كشور آرامگاه
|
فطوبي لباب كبيت العتيق
|
حواليه من كل فج عميق
|
نديدم چنين گنج و ملك و سرير
|
كه وقف است بر طفل و درويش و پير
|
نيامد برش دردناك و غمي
|
كه ننهاد بر خاطرش مرهمي
|
طلب كار خير است و اميدوار
|
خدايا اميدي كه دارد برآر
|
كلهگوشه بر آسمان برين
|
هنوز از تواضع سرش بر زمين
|
گدا گر تواضع كند خوي اوست
|
ز گردنفرازان تواضع نكوست
|
نه ذكر جميلش نهان ميرود
|
كه صيت كرم در جهان ميرود
|
چون اويي خردمند فرخ نهاد
|
ندارد جهان تا جهان است، ياد
|
نبيني در ايام او رنجهاي
|
كه نالد ز بيداد و سرپنجهاي
|
كس اين رسم و ترتيب و آيين نديد
|
فريدون با آن شكوه اين نديد
|
از آن پيش حق پايگاهش قوي است
|
كه دست ضعيفان به جاهش قوي است
|
چنان سايه گسترده بر عالمي
|
كه زالي نينديشد از رستمي
|
همه وقت مردم ز جور زمان
|
بنالند و از گردش آسمان
|
در ايام عدل تو اي شهريار
|
ندارد شكايت كس از روزگار
|
به عهد تو ميبينم آرام خلق
|
پس از تو ندانم سرانجام خلق...
|
زبان آوري كاندرين امن و داد
|
سپاست نگويد، زبانش مباد
|
همانگونه كه: مملكت را جور و استبداد، ويران ميكند، سرزمين فارس، در روزگار سعدي به گونهاي كه اين حكيم دانشمند توصيف مينمايد، بهترين زمينه را براي رشد دانش و دانشوري و گسترش فرهنگ و هنر و پيشرفت هنرمندان يافته بود.
ميرزا حسن فسايي در فارسنامه، اوصاف ابوبكر بن سعد را بدين شرح از تاريخنگاران معاصر وي نقل ميكند كه: «اتابك ابوبكر بن سعد بن زنگي در كار مملكتداري به اندازهاي بيدار است كه به محاسبات كلي و جزيي و اطلاع بر حال بومي و غريب بايد خود وارسي كند و اگر ديناري احجاف بر دولت و رعيت بود، نهايت مواخذه را مينمود....».
يكي ديگر از رويدادهاي شايسته در اين دوران، وزارت افراد دانشور و كارداني همچون امينالدين كازروني بنيانگذار مدرسه اميني و امير ابوالمفاخر مسعود بن بدر و امير فخرالدين ابوبكر بن ابونصر حوايجي بود كه از نسبت حوايجي پدرش پايگاه اجتماعي و منزلت وي در دربار مشخص ميشود. پدرش حوايج مطبخ دربار را تهيه ميكرد، اما اين مرد بلند همت و خود ساخته در كار مملكتداري بهترين شيوهها را بنياد نهاد و از دانش و دانشوران و صلحا و مشايخ و فرزانگان كاملاً حمايت ميكرد.
همين وزير بود كه به تأسّي از بزرگان پيشين همچون عضدالدوله ديلمي و صاحب بن عباد در شهر شيراز علاوه بر تأسيس مدرسه و برقراري حقوق و مستمري براي دانشجويان و اساتيد، كتابخانهاي بزرگ نيز در كنار مدرسه براي استفاده عموم بنياد نهاد «وصاف» شمهاي از اعمال و افعال نيك اين وزير كاردان را در تاريخ خود اينگونه آورده است: از اشخاص رقبات خير او آنچه امروز معمور و مزيّن است و مراسم درس و تلفيق و وعظ و تذكير در آن معين و ذخاير املاك كه در سلك كشيده هنوز زيادت از سي هزار دينار زر رايج در سال ارتفاع آن است با وجود تقلب و تعدي بيگانگان و فساد و تصرف فرزندان»3 اين مدرسه به نام مدرسه ابونصر و يا ابوبكر در شيراز مدتها مجمع و محفل تربيت دانشوران بود و كتابخانه آن از كتابخانههاي معتبر شيراز به شمار ميرفت. كرم و سخا و دانشپروري اين وزير با تدبير، مورد ستايش شيخ سعدي نيز قرار گرفته و از او در مقدمه گلستان جاويدانش پس از ستايش ابوبكر و پسرش سعد، بعد از تمجيد و تعظيم از وي چنين ياد ميكند:
«... ديگر عروس فكر من از بيجمالي سر بر نيارد، و ديده ياس از پشت پاي خجالت برندارد، و در زمره صاحبدلان متجلي نشود، مگر آنكه متجلّي گردد به زيور قبول اميركبير عالم عادل،... باربك فخرالدوله والدين... ابوبكر بن ابي نصر... كه ممدوح اكابر آفاق است و مجموع مكارم اخلاق».
غير از كتابخانه و مدرسه ابوبكر بن ابي نصر، مدرسه و كتابخانهاي نيز تُركان خاتون دختر اتابك يزد قطبالدين محمود شاه و همسر سعد بن ابوبكربنسعد زنگي بنا نهاد. اين مدرسه داراي ساختماني بسيار بزرگ و محكم و استوار بوده است. آرامگاه اتابك سعد بن ابيبكر، اتابك محمد بن سعد، تُركان خاتون و اتابك آبش خاتون در همين مدرسه ميباشد. مدرسه تركان خاتون نيز كتابخانهاي داشته است. دانشدوستي و خيرخواهي وي موجب شد كه حضرت شيخ در دو قصيده او را مدح گفت تا اينكه ارزش دانش و دانشوري را از ديدار سحرآفرين سخندان سعدي شيراز با خواجه شمسالدين صاحب ديوان و خواجه علاىالدين در تبريز در حضور اباقاآن پادشاه مغول دريافت كه با آن همه قدرت و سطوت و لشكر و سپاه و گستره حوزه حكمراني كه دهها نفر چون اتابكان فارس را در زير فرمان داشت، شمسالدين و برادرش در برابر آن پادشاه نسبت به استادشان چگونه تواضع و فروتني مينمايد، همين عزت و حرمت است كه در روزگار سعدي باعث ظهور بلند پايگاني ميشود كه نامشان زيور تارك ايران است. نام آوران روزگار سعدي به شرح زيرند:
شيخ محيالدين ابن عربي، خواجه نصيرالدين توسي، شيخ صدرالدين قونيوي، حضرت مولانا جلالالدين بلخي، امام يافعي، شيخ ابوالحسن شازلي، شيخ شهابالدين سهروردي، شيخ ابن فارض مصري، شيخ اوحدالدين سمناني، علامه قطبالدين شيرازي، امام محيالدين نوري، قاضي ناصرالدين بيضاوي، ابن عساكر، حكيم نزاري قهستاني، علامه ابوعبدالرحمن ابن جوزي ملقب به جمالالدين كه استاد شيخ هم بوده است، شيخ عطار كمالالدين اسماعيل اصفهاني، اميرخسرو دهلوي، همام تبريزي، اثيرالدين اوماني، امامي هروي، مجد همگر، شمسالدين محمد قيسرازي، عطاملك جويني، شمسالدين صاحب ديوان.
بزرگداشت مقام استاد و دانشمند را در روزگار سعدي بيان كرديم، اكنون حرمت دانش و دانشور را مقارن تولّد سعدي از زبان حكيم نظامي در اواخر قرن ششم ببينيم. نظامي يك بار بنا به اصرار قزل ارسلان شاه سلجوقي كه بسيار اظهار اشتياق به ديدار حكيم نظامي كرده بود، در سي فرسخي گنجه به ديدار قزل ارسلان شتافت، پادشاه پيش از ورود نظامي فرمان داد تا بساط بزم را برچيند تا كسي در برابر حكيم گستاخي نكند و حرمت دانش و دانشمند برقرار بماند.
نظامي در كتاب خسروشيرين جريان اين دعوت را اينگونه آورده است: در حالي كه پيش از حضور من مجلس بزمي آراسته بودند و شعرهاي نظامي را نوازندگان ميخواندند:
به ريشم زن، نوارها بركشيده
|
به ريشم پوش پيراهن دريده
|
نواها مختلف در پردهسازي
|
نوازش متفق در جاننوازي
|
غزلهاي نظامي را غزالان
|
زده بر زخمههاي چنگ نالان
|
چو دادندش خبر كه آمد نظامي
|
فزودش شاديي بر شادكامي
|
شكوه زهد من بر من نگه داشت
|
نه ز آن پشمي كه زاهد در كله داشت
|
بفرمود از ميان مي برگرفتن
|
مداراي مرا پي برگفتن
|
اشارت كرد كه اين يك روز تا شام
|
نظامي را شويم از رود و از جام
|
نواي نظم او خوشتر ز رود است
|
سراسر قولهاي او سرود است
|
پس آن كه حاجب خاص آمد و گفت
|
در آي اي طاق با هر دانشي جفت
|
قيام خدمتش را نقش بستم
|
چو گفت اقبال او بنشين، نشستم
|
حديثم را چو خسرو گوش ميكرد
|
ز شيريني دهن پرنوش ميكرد4
|
البته قرن ششم را بايد قرن دانش اندوزي در رشتههاي گوناگون بدانيم، بزرگاني كه در قرن هفتم در آسمان فرهنگ و هنر ايران درخشيدند، دانش آموختگان محضر دانشوراني بودند كه در قرن ششم به عاليترين مراحل دست يافته بودند.
سعدي بزرگ فرزند راستين چنين دوراني است و عرصه وسيع انديشهاش در فضاي فرهنگي فرزانهپرورِ سده ششم پرورش يافته است.
پينوشت:
1. معين، محمد، حافظ شيرين سخن، تهران، معين، 1369، ص 63.
2. رضازاده شفق، صادق، تاريخ ادبيات ايران، شيراز، دانشگاه پهلوي، 1359، ص 166ـ149.
3. مستوفي، حمدالله، تاريخ گزيده، تهران، اميركبير، ص 507.
4. جعفري لنگرودي، دكتر محمدجعفر، راز بقاي ايران در سخن نظامي، تهران، كتابخانه گنج دانش، 1368، ص 13.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1387/2/21 (1697 مشاهده) [ بازگشت ] |