ذهن سعدي دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني
نه هر كس حق تواند گفت گستاخ
|
سخن مُلكي ست سعدي را مُسلّم
|
موضوع سخن بنده ذهن سعدي است و آقاي كمالي در سخنراني خود فرمودند كه سعدي را ما بيش از اينكه در تاريخ زندگياش جستجو كنيم، سعي كنيم او را در آثارش بيابيم: گلستان، بوستان، قصايد و غزليات او را بشناسيم. البته اين كلامي است درست، ولي از تاريخ هم نبايد غفلت كرد. ما سعدي را در سخنش ميشناسيم و اگر اجازه فرماييد من همان عنوان سخنرانيام را كه ذهن سعدي است، با تحليلي درباره همين بيتي كه در ابتداي سخنم به آن اشاره كردم، آغاز كنم. در اين بيت چندين مطلب است كه بايد به آن توجه كرد، با صراحت و با همان گستاخي كه خود سعدي بدان اشاره ميكند؛ «نه هر كس حق تواند گفت گستاخ»، به حق سخن گفتن، كار همه كس نيست و در گفتن حق نوعي گستاخي لازم است.
كلمه گستاخي، البته در اين جا معني منفي ندارد، يعني حق گفتن به شجاعت نيازمند است، همه آدمها براي گفتن حق، شجاعتِ لازم را ندارند يا اصلاً حق را نميدانند كه بگويند. دست يافتن به حق خودش اولين مشكل است. مشكل است كه آدم به حق دست پيدا كند و باور داشته باشد كه چه چيز حق است و بعد از بيان اين حق، شجاعت لازم است كه همه اين شجاعت را ندارند. چه بسا بعضيها به حق دست پيدا ميكنند، امّا در ابرازش گستاخي و شجاعت لازم را ندارند. خوب سعدي به درستي فرموده كه همه از روي شجاعت و اعتماد به نفس و باور به حق نميتوانند حق را بيان كنند. بعد در مصرع دوم بيت ميگويد كه: «سخن ملكي است، سعدي را مسلّم».
منظور از كلمه سخن، حق گفتن است نه هر سخني. در واقع سخني كه سعدي ميگويد و حق مسلّم و ملك مسلّم سعدي است، همان سخني است كه حق است و با گستاخي هم بيان ميشود. آثار سعدي به حق نشان ميدهد كه از روي گستاخي، حقيقت را به موقع بيان كرده و در واقع سخن هم از نظر ايشان به حسب اين بيت، آن سخني است كه حق باشد و درست هم بيان شود. اگر حق نبود و درست بيان نشد، سخن نيست، هذيان است. اما فرمودند كه ما خيلي با تاريخ كار نداشته باشيم، سعدي را در آثارش بشناسيم، همين بيت، كلام سعدي است. ما از اين بيت خيلي چيزها ميفهميم، اما بياييد نيمنگاهي به تاريخ زندگي سعدي بياندازيم.
تاريخ زندگي سعدي تقريباً معلوم است، حالا با ابهامهايي كه كم و بيش در زندگي اوست و ممكن است در زندگي هر شخصي اين ابهامها وجود داشته باشد. بعضي از امور در زندگي سعدي مسلّم است و به هيچ وجه قابل انكار نيست. يكي از آنها اين است كه سعدي فارغالتحصيل نظاميّه است كه مركز آن در بغداد است.
مرا در نظاميّه ادرار بود
|
شب و روز تلقيق و تكرار بود
|
خودش ميگويد كه من در آن جا درس خواندم، تلقين كردم، تكرار كردم. دانشگاه نظاميه شناخته شده كه در تاريخ اسلام چه دانشگاهي است و به چه منظوري تأسيس شده، چگونه تربيتي در آن جا وجود داشته و چه درسهايي در آن دانشگاه تدريس ميشده است.
درس عمدهاي كه در دانشگاههاي نظاميه روي آن تكيه ميشده كه البته با فروعش كار ندارم، كلام اشعري و فقه شافعي است. حالا ممكن است كه فروع ديگري هم داشته، البته ادبيات هم حتماً بوده است. ولي عمده مباحث، فقه شافعي و كلام اشعري است و طبيعي است كه سعدي هم در اين دو رشته، هم فقيه شافعيِ خوبي بوده و هم متكلم اشعري بزرگي بوده است، چون فارغالتحصيلِ آن دانشگاه بوده است. حالا سياحتهايش و سيرهايش و كتابهاي ديني كه خوانده بوده، بحثهاي جدايي است كه قابل بررسي است، اما وقتي كه به سخن سعدي مراجعه ميكنيم، در گلستان، بوستان، قصايد و غزليات ميبينيم كه اين كلمات، اين سخنان، اين پيامها كه در هر جا از آن سخن گفته، در نهايت زيبايي بوده است. هر پيامي كه به بشريّت ارايه داده، تا قيامت اين پيام يك پيام سخت و استوار است، چندان اثري از آثار تفكر اشعري در آنها پيدا نميكنيم. احياناً يك رسوباتي هست، ولي در شعر سعدي ظاهر نيست. ذهن سعدي براساس قول يكي از انديشمندان كه ميگويد تو بگو در كدام مدرسه درس خواندي تا من بگويم تو چه كسي هستي، درست است كه بايد سنجيده شود. سعدي در نظاميه بغداد درس خوانده است، پس بايد بگوييم كه يك اشعري است، ولي در اين جا اين سخن صادق نيست. نميتوانيم بگوييم كه سعدي يك فقيه شافعي خشك و يك اشعريِ تمام عيار است. ابداً نميتوانيم بگوييم.
سخنان سعدي به گونهاي است كه اولاً گسترش سخنهاي او حتي در زمان خودش كه خود با ادعا بدان اشاره ميكند، بسيار بوده و يكي از مسايل مهم اين نكته است كه هر گوينده تأثير سخن خود را ميشناسد و كمتر سخنگويي است كه به عظمت و اهميت سخن خويش آگاهي درست داشته باشد، جز چند نفر سخنگو كه در سخنانشان بر اين آگاهي تأكيد كردهاند، ديگران اين گونه نبودهاند.
فردوسي در 1000 سال پيش، به عظمت سخن خود آگاه بود و مطمئن بود كه اين سخن، سخن جاودانه است. از نظم كاخي را پيميافكند كه تا ابد از باد و باران گزند پيدا نميكند و سعدي همين گونه ادعا را در سخن خودش دارد و سخنش به شرق و غرب ميرود، نظم و نثرش تا جامع كاشغر خوانده ميشود. اين اعتماد به نفس، يعني اين كه سعدي آگاهانه حرف ميزند و آگاه است.
آيا آنچه سعدي گفت، نتيجه تحصيلات او در نظاميه بغداد بود؟ چه كتابي خوانده بود؟ چه چيزي داشت و اساساً آن دانشگاه چه كمكي به پرورش ذهن او كرده بود؟ ذهن محصول مطالعات و تحصيلات انسان است. ذهن انسان از جهان بيرون گرفته ميشود، در ابتدا يك ذهنيتي براي انسان پيدا ميشود و بعد سخن ميگويد. آيا اين، همان ذهنيتي بود كه از دانشگاه گرفته بود؟ به قول يكي از انديشمندان، ما چه اندازه ميتوانيم درباره واقع صحبت كنيم. آيا ما درباره نمودها حرف ميزنيم يا درباره بودها؟ اين يك مسئله مهمي است. هر گويندهاي و از جمله سعدي درباره نمودها سخن ميگويد يا درباره بودها؟
آيا سعدي واقعبين است يا آرمانگرا؟ مسئله در اين نكته است. البته هم واقعبين است و هم آرمانگرا. وقتي گلستان را ميخوانيم، واقعبيني سعدي را ميبينيم، منظورم واقعبيني فلسفي نيست، بلكه واقعيتي است كه در متن جامعه وجود دارد و در آن رخ ميدهد، حضور دارد و صد در صد آشكار است.
در بوستان بيشتر جنبه آرماني سخن سعدي را ميبينيم و البته هنر اين مرد بزرگ اين است كه واقعبيني را با آرمانگرايي نزديك ميكند، به گونهاي سخن ميگويد كه فاصلهها برداشته ميشود، او خيلي فاصلهها را برميدارد. نه تنها واقعبيني را با آرمانگرايي نزديك ميكند، بلكه نظم را به نثر نزديك ميكند.
سعدي نثرش به نظمش و نظمش به نثرش نزديك است و يك هماهنگي دارد. هماهنگي، انسجام و نظام خاصي در سخن سعدي وجود دارد و قدرت سعدي هم در همين منظم و منجسم سخن گفتن است و در اثر اين نظم و انسجام و عمق، تأثير سخنش قطعي است. كمتر كسي است كه سعدي را بخواند و تحت تأثير قرار نگيرد.
از وراي قرون (از قرن هفتم هجري تا امروز) زبان فارسي و همه فارسي گويان جهان تحت سيطره سعدي قرار دارند، در واقع به زبان سعدي سخن ميگويند و ما اكنون نيز به زبان سعدي سخن ميگوييم. اين نتيجه هنري است كه سعدي دارد. اين هنر از كجاست؟ ميتوانم بگويم كه اين هنر، همان چيزي است كه بعضي از انديشمندان درباره موضوع ادبيات گفتهاند: ادبيات چيست؟ يك اديب چگونه سخن ميگويد؟ يك اديب با يك فيلسوف، يك اديب با يك عالم، يك اديب با يك سياستمدار، يك اديب با يك جامعهشناس چگونه سخن ميگويد؟ البته سعدي همه اين ويژگيها را داراست؛ سعدي هم عالِم ديني است و هم فقيه است، هم در زمان خودش جامعهشناس است و هم سياستمدار و بر مسايل سياسي تحليل دارد، تاريخ ميداند و عارف است. سعدي يك عارف تمام عيار است و همه اين مسايل را در اين علوم ميشود از حرفهاي سعدي استخراج كرد، اما بيش از همه يك اديب و يك شاعر است، تأثير سخنش از اين بابت است. يك جامعهشناس هم ممكن است كه حرفهاي سعدي را بزند، يك سياستمدار هم ممكن است حرفهاي سعدي را بزند، ولي اثر ندارد.
اثر سخن سعدي امر ديگري است چون سعدي اديب است و هنرمند. اين هنر چيست و موضوع هنر و ادب چيست؟ بعضي از متفكران موضوع ادب را بودن در جهان ميدانند، خوب اين مبهم است، همه در جهان هستند، مگر كسي هست كه در جهان نباشد، هر كسي هست، در جهان است. بودن در جهان يعني چه؟ يعني در اين جهاني كه ميزيد، جهاني زيسته، يعني همان چيزي كه از كتاب ميگيرد، ميبيند و از بيرون دريافت ميكند و اين همه را دروني ميكند. يكي از معاني سبك هم همين است.
هنرمندي اهل هنر است. فردي هنرمند است و اصولاً اديب است و شاعر كه سبك داشته باشد، كسي كه سبك نداشته باشد، نه شاعر است، نه نويسنده، نه هنرمند.
سبك چيست؟ در يك تعريفي خواندم؛ سبك يعني بروني را دروني كردن، كسي كه بتواند بروني را دروني كند، از جهان بيرون به جهان درون برود و آنچه را كه ميداند، بيافريند، اين هنرمند است و سعدي اين هنر را داشته است، يعني آنچه كه خوانده، هضم كرده است، جزى ذاتش شده است، با آن زيسته و با زبان ديگري سخن گفته است.
بنابراين بهترين چيزي كه ما ميتوانيم درباره سعدي و هنر سعدي بگوييم، اين است كه همان تجربهاي را كه در زندگي داشته و با اين تجربه زيسته، دوگانگيها را يگانه كرده است و انصافاً در هر بابي كه سخن گفته است، به درستي از عهده آن برآمده است. هنوزهم وقتي بعد از قرنها، هشت باب گلستان خوانده ميشود، شيرينترين مؤثرترين سخن است.
همين ابواب هشتگانه گلستان است كه تداعي ميكند هشت درِ بهشت را، واقعاً هم هشت درِ بهشت است، يعني اگر اين هشت باب گلستان به درستي عمل ميشد، مردم از جان و دل آن را ميپذيرفتند و به آن عمل ميكردند، جهان بهشت ميشد. هشت دري بود كه ميشد به جهاني وارد شد كه آن جهان بهشت است و ده باب بوستان نتيجه تجربه زندگاني سعدي است.
يكي از چيزهايي كه ميخواستم درباره سعدي بگويم اين است كه سعدي ضمن اين كه فارغالتحصيل نظاميه است، نوع تفكر خاصي داشته، اما عجيب اين كه سعدي بزرگ به ايران باستان خيلي توجه داشته است، همه شما سعدي شناسيد و با سعدي سر و كار داريد، ولي هم در اشعارش و حكاياتش و هم در غزلياتش، لحن، لحني است كه هر خوانندهاي را به ياد فرهنگ ايران باستان مياندازد. مثلاً من چند نكته را يادداشت كردم، يك نمونه آن اين است: اين لطيفه بر طاق ايوان فريدون نوشته بود، اين لطيفه كه حالا ميخواهيم بخوانيم، بر طاق ايوان فريدون نوشته بود. خوب ميتوانست يك جاي ديگر را بگويد، ولي مخصوصاً انگشت ميگذارد روي طاق ايوان فريدون. يك پيامي در اين سخن هست:
جهان اي برادر نماند به كس
|
دل اندر جهانآفرين بند و بس
|
نصحيت بسيار بزرگي است، پيام زيبايي است، اما اين پيام را كه يك نصيحت هميشگي است، يك پندِ ارزشمند است، يك اندرز ماندگار است، ميگويد بر طاق ايوان فريدون نوشته شده بود، ميتوانست از يك حديث نقل كند، حديث هم خيلي نقل كرده است، محدث بوده است، احاديث زيادي را بلد بوده است. ما در احاديث، اين مضمون را خيلي داريم، ميتوانست بگويد در يك حديث است، اما چرا ميگويد بر طاق ايوان فريدون نوشته بوده است، يا در جاي ديگري ميگويد: «زنده است نام فرخ نوشينروان به عدل». خوب خيلي از افراد ديگر هم عادل بودهاند، اين همه روايات و آيات درباره عدل در اسلام است. او اينها را همه ميدانست، اسلام شناس است، يك فقيه است، يك عالم است، ولي ميگويد: «زنده است نام فرخ نوشينروان به عدل»، گرچه بسي گذشت كه نوشينروان نبود، يا در جاي ديگري ذكر ميكند: «هرمز را گفتند از وزيران پدر چه خطا ديدي كه همه را بند فرمودي؟» تا آخر داستان، مخصوصاً اين اسامي را به كار ميبرد، من اينها را براي نمونه ذكر كردم، در شعر سعدي، در گلستان و بوستان از اين قبيل مطالب كه اشاره به فرهنگ ايران باستان دارد، فراوان ديده ميشود و اين از نظر بنده خيلي اهميت دارد و از نظر همه ما ايرانيان، سعدي فرهنگ خودش را هيچ وقت فراموش نكرده است.
نظاميه جايي نبود كه در آن درباره فرهنگ ايران صحبت كنند، كلام اشعري و فقه شافعي ربطي به ايران باستان نداشت، ولي اين مرد بزرگ اتصال خود را به گذشته نيرومند خودش حفظ كرد. سعدي درباره زبان شعري دارد كه اين هم از ظرافتهاي عجيب اوست كه چند معني برايش شده است:
نگاه دار زبان تا به دوزخت نبرد
|
كه از زبان بدتر اندر جهان زباني نيست
|
در بعضي از نسخهها مشاهده كردهاند كه از زبان بدتر اندر جهان زباني نيست، شايد معني موجهي نداشته باشد، اين است كه گفتند از زبان بدتر در جهان زياني نيست، زبان دوم را زيان خواندهاند كه از زبان بدتر اندر جهان زياني نيست، بعضي از محققين معاصر اشكال گرفتند كه نه اين زيان نيست، همان زبان است، ولي نه به معني اين زبان، از كلمه به دوزخت نبرد، سند زبانيه را استنباط كردهاند. در قرآن كريم هست كه سند زبانيه، زبان يعني تابش آتش، تابيدن آتش جهنم را ميگويد.
نگاه دار زبان تا به دوزخت نبرد كه از زبان بدتر اندر جهان زباني نيست، يعني آن زبانيه جهنم نيست.
اين هم يك وجهي است كه گفته شده است، زيان بخوانيم يا زبان به معني زبانيه جهنم، ولي بنده فكر ميكنم كه نه زيان است و نه زبانيه، بلكه همان زبان كه از زبان بدتر اندر جهان زباني نيست، چه اشكالي دارد يعني از زبان بدتر از زبان، خودِ زبان است، در جاي ديگري هم هست، آن هم حكايتي است كه گفتند: پادشاه گفت: بهترين غذا را بياور و اين زبان طبخ كرده بود و بعد گفت: بدترين غذا و باز زبان طبخ كرده بود، در تأييد همين حرف است كه زبان هم ميتواند بهترين باشد، چنانچه زبان خود سعدي است، واقعاً بهترين زبان است و هم ميتواند بدترين باشد و مثل خيلي از زبانها كه بدترين است.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1387/2/21 (1736 مشاهده) [ بازگشت ] |