•  صفحه اصلي  •  دانشنامه  •  گالري  •  كتابخانه  •  وبلاگ  •
منو اصلی
home1.gif صفحه اصلی

contents.gif معرفي
· معرفي موسسه
· آشنايي با مدير موسسه
· وبلاگ مدير
user.gif کاربران
· لیست اعضا
· صفحه شخصی
· ارسال پيغام
· ارسال وبلاگ
docs.gif اخبار
· آرشیو اخبار
· موضوعات خبري
Untitled-2.gif كتابخانه
· معرفي كتاب
· دريافت فايل
encyclopedia.gif دانشنامه فارس
· ديباچه
· عناوين
gallery.gif گالري فارس
· عكس
· خوشنويسي
· نقاشي
favoritos.gif سعدي شناسي
· دفتر اول
· دفتر دوم
· دفتر سوم
· دفتر چهارم
· دفتر پنجم
· دفتر ششم
· دفتر هفتم
· دفتر هشتم
· دفتر نهم
· دفتر دهم
· دفتر يازدهم
· دفتر دوازدهم
· دفتر سيزدهم
· دفتر چهاردهم
· دفتر پانزدهم
· دفتر شانزدهم
· دفتر هفدهم
· دفتر هجدهم
· دفتر نوزدهم
· دفتر بیستم
· دفتر بیست و یکم
· دفتر بیست و دوم
info.gif اطلاعات
· جستجو در سایت
· آمار سایت
· نظرسنجی ها
· بهترینهای سایت
· پرسش و پاسخ
· معرفی به دوستان
· تماس با ما
web_links.gif سايت‌هاي مرتبط
· دانشگاه حافظ
· سعدي‌شناسي
· كوروش كمالي
وضعیت کاربران
در حال حاضر 0 مهمان و 0 کاربر در سایت حضور دارند .

خوش آمدید ، لطفا جهت عضویت در سایت فرم مخصوص عضویت را تکمیل نمائید .

ورود مدير
مديريت سايت
خروج مدير

«احتذا» يا تقليد ادبي در گلستان سعدي

دكتر غلامرضا افراسيابي

 


«احتذا» در لغت به معني اندازه گرفتن و بريدن است و نيز گاهي پيروي و اقتفاى را گويند.[1] اين كلمه در اصطلاح علوم بلاغي، پيروي اديب و سخنور از شيوه اسلاف خويش مي‌آيد.[2] «احتذاى» در ادب فارسي تحت تأثير خودبيني و گاه تنگ‌نظري برخي از اهل قلم، فرصت خودنمايي نيافته و در كتب علوم بلاغي فارسي نيز كمتر به آن اشارت رفته است. تنها سيد ابراهيم منقّح، در رساله «علم ادب» و با تقليد همه جانبه از مجموعه «علم الادب» اب لويس شيخو، به بحثي كوتاه پيرامون آن اكتفا كرده و از پس وي نيز كسي متذكر آن نشده است.[3]
البته هيچ سخنوري ـ هر چند دانا و توانا ـ از بهره‌جويي و پيروي از آثار قلمي و فكري پيشينيان خود، بي‌نياز نيست[4] و بي‌گمان جوهره سخن و سخنوري استادان روزگار پيشين، در پرورش استعداد و تقويت نيروي انديشه پسينيان، بسي مؤثر مي‌افتد و به همين جهت و بنا به گفته برخي از محققان و صاحبنظران، اقتفاى و پيروي براي هر سخنور و سخن‌پردازي، امري لازم و اضطراري‌ است[5] و هر چند اين امر در ادب اسلامي مجاز و ستوده در شمار آمده و حتي در علوم بلاغي تحت عنوان «اتّباع» و عناوين ديگر از فنون ادبي محسوب گشته و بدان توصيه شده است،[6] وليكن در ادب فارسي، برخي از اهل تحقيق، اقتفاى و تقليد را نيكو ندانسته و بيشتر انواع آن را تحت عنوان «سَرَقات» از ساحت علم بديع، نفي مي‌كنند،[7] اما در ادب عربي، در عين توجه به «سَرَقات» و گونه‌هاي آن، با گشاده‌نظري و سعه صدر از اين نكته سخن در ميان آمده است. ابن اثير در «مثل ساير» مي‌گويد: «اگر كسي معنايي را از نويسنده يا سراينده‌اي متقدم بگيرد و آن عروس را با آلايش و يا آرايشي دگرگونه و در لباسي برازنده در جلوه آرد، آن معني و مفهوم از آنِ وي گردد و متقدم را جز فضل تقدم نماند.»[8] و هر آن‌چه در «المعجم في معائير اشعار العجم» تحت عنوان‌هاي، سلخ، انتحال، المام و نقل، از «سَرَقات» در شمار آمده در كتاب‌هايي نظير «الضاعتين» ابوهلال عسكري ـ و «المثل السائر» ابن اثير و كتب ديگر، عين صواب محسوب گشته است.
در اين روزگار، برپايه خودبيني برخي از نويسندگان و انشاى پردازان، دايره اين گونه برداشت‌هاي نابه‌جاي، گسترش بيشتري يافته و به اين ترتيب در راه پرورش استعداد و تلطيف عواطف، موانعي سخت پديد آمده است.
استاد جلال‌الدين همايي در مجموعه «فنون بلاغت و صناعات ادبي»، شمار سرقات شمس قيس رازي را تا يازده مورد افزايش داده و برخي از آن‌چه در علوم بلاغي عربي و فارسي، خود آرايشي به شمار مي‌آيد، مانند: حلّ، عقد، ترجمه و اقتباس را نيز جزى سرقات درآورده است.[9]
خوشبختانه، اين بينش دور از آيين سخن و سخنوري، مورد تأييد اهل قلم و انديشه قرار نگرفته و از قديم‌الايام، استادان سخن فارسي، فارغ از كژ سليقگي‌ها، از خرمن انديشه و قدرت قلم اسلاف خويش، خوشه‌ها چيده و توشه‌ها اندوخته و سرانجام با پشتواره‌اي از تجربه، در ميدان بلاغت «هَلْ مِنْ مُبارِزِ» گفته‌اند. نگاهي هر چند كوتاه به كتاب شريف گلستان شيخ شيراز سعدي عليه‌الرحمه، در اين باره بيّنه‌اي مقبول به دست مي‌دهد.
البته در نظيره‌گويي و نظيره‌يابي و گاهي اتّباع و اقتباس، حكم قطعي جايز نيست و در آن نبايد از اصل «توارد» غافل ماند. چه بسا يك مفهوم، در يك زمان و يا در دو دوره تاريخي، به ميانجي دو نفر و بدون آگاهي ايشان از كار يكديگر، در دو جاي متفاوت و در لباس الفاظي متشابه در جلوه آمده است. بي‌گمان در چنين مواردي، داوري بر اهل تحقيق بس دشوار است و به ناچار پژوهش ايشان دقيق و بي‌نقص نخواهد بود و كار من بنده نيز از اين دايره بيرون نيست. بنابراين، پيشاپيش از روح پرفتوح ملك‌الملوك فضل، سعدي شيرازي، در داوري‌هاي ناپخته و يك جانبه خويش بخشايش مي‌طلبم.
شبلي نعماني صاحب تذكره «شعر العجم» گفته است: «... در گلستان مضامين و خيالاتي كه هست چندان بكر و نادر نمي‌باشد، ليكن فصاحت الفاظ و ترتيب و تناسب آنها اين‌طور سحر پيدا كرده است. چنان‌چه آن مضامين و خيالات در الفاظ معمولي ادا كرده شود، تمام اثر آن خواهد رفت».[10]
سعدي مدتي از عمر پر بركت خود را در مراكز فرهنگي عربي گذرانيده و ضمن تكميل تحصيلات ادبي، ساعاتي را نيز با ديوان سرايندگان عرب و برخي از سخنوران معاصر خويش به پايان آورده و به ناچار تحت تأثير افكار و شيوه بيان سخنوران متقدم و متأخر قرار گرفته است و البته اگر از اين دست فعاليت‌ها و حشر و نشرهاي فرهنگي و ادبي و استفاده‌ها و استفاضه‌هاي قهري در كار سعدي جايي نداشت، بي‌گمان نمي‌توانست خود، در پهنه ادب پردامنه‌ اسلامي، با تيغ زبان و بيان جهان‌ستاني و جهان‌داري كند و اين امر چه در پيش خود سعدي و چه به زعم مردم سخن‌شناس و سخنور، نه عيب، بل، هنري در شمار مي‌آيد و دليل قدرت حافظه، حسّ قوي و تأثيرپذير، طبع لطيف و ذوق سرشار سعدي است. البته هر يك از آثار شيخ شيراز، از نظم و نثر، بايد از اين جهت بررسي گردد و من بنده با تكيه به تدريس چند ساله گلستان در دانشگاه شيراز، در اين راه لنگ لنگان قدمي برمي‌دارم و در حد توان خود، به تأثير پذيري‌هاي سعدي و پيروي وي از نويسندگان و شاعران عربي زبان، اشاراتي مي‌كنم و به عنوان پيش‌درآمدي بر تحقيقات بعدي، گام‌هايي هر چند كوتاه مي‌نهم.
در تأثيرپذيري‌هاي سعدي از ادب عرب، بيشترين سهم، از آنِ امثال و حكم است. اين نويسنده و شاعر بي‌مانند در روزگار اقامت در مراكز معتبر فرهنگي نظير بغداد و دمشق و حلب، با اهل ادب و نيز با عامه مردم حشر و نشرهايي داشته و به ناچار فضاي فرهنگي آن سرزمين‌ها و رفتار و گفتار و پندار مردم از جهات مختلف، وي را در ميان گرفته و كم و بيش متأثر ساخته است و چون امثال سايره و حكم از قديمي‌ترين پديده‌هاي ذوقي و فرهنگي مردم به شمار مي‌آيد و استعمال آن به زبان و بيان، زيبايي و اقتدار مي‌بخشد، سعدي نيز از اين عامل بسيار مؤثر، در بلندي بخشيدن به سخن و زيبايي و شيوايي نظم و نثر خويش بسي بهره گرفته است. از اين روي كمتر مي‌توان در گلستان به عبارتي، هر چند كوتاه، خالي از مثلي معروف و يا حكمتي آشنا دست يافت. خوشبختانه علامه دهخدا در امثال و حكم مواردي بسيار از اين مقوله را گردآوري كرده و ما را از تكرار آن بي‌نياز ساخته است. مرحوم دكتر غلامحسين يوسفي نيز در كتاب كاغذ زر با استفاده از اين موارد به ترجمه فارسي بسياري از اين امثال و حكم اشارت كرده است.
بعد از امثال و حكم نوبت سخن به آيات و احاديث مي‌رسد و در حقيقت استخوان‌بندي و جوهر مفاهيم و تعبيرات گلستان، همين آيات و احاديث است و چون در مقدمه چاپ‌هاي كتاب از اين موارد بسيار سخن در ميان آمده است، براي كوتاهي سخن از آن در مي‌گذريم. كتاب مورد استفاده، شرح گلستان دكتر خزائلي است.

اي كريمي كه از خزانه غيب

گبر و ترسا وظيفه خور داري

دوستان را كجا كني محروم

تو كه با دشمن اين نظر داري

(ص 101)
مفهوم اين ابيات، مشابه قول رابعه عدويه در بستر بيماري است. در اين حال مريدي هديه‌اي به وي فرستاد تا هزينه كند، رابعه از قبول آن سرباز زد و گفت: «هُوَ يَرْزُقُ مَنْ يَسُبُّه فَلا يرزق من يُحِبُّه»؟[11] و نيز بايزيد بسطامي در جواب يكي از ياران، چون از كيفيت ارتزاق وي پرسيد، گفت: «مَولائي يَرزُقُ الكلبَ وَ الْنخزير. تَراهُ لا يززق ابا يزيد»؟[12]
شفيعٌ مطاعٌ نبيٌ كريم
قسيمٌ جسيمٌ بسيمٌ وسيم
(ص 102)
مصرع دوم شباهتي با سخن ثعالبي دارد: «مرحباً بزائرِ وَجْهُهُ وسيمٌ و فضله جسيمٌ و ريحه نسيم».[13]
لقد سَعَدَ الدّنيا بِهِ دامَ سَعْدُهُ... بازي با الفاظ سَعَدَ و سَعْدْ، در بيتي از رشيدالدين وطواط در ستايش ابي سعد آدم هروي نيز مورد نظر بوده است:
مجالس مولانا ابي سعدٍ الذي
بِهِ سَعَدَ الايامُ وَالدّينُ وَ الدّنيا»[14]
هر كه آمد عمارتي نو ساخت
رفت و منزل به ديگري پرداخت
(ص 105)
نظير:
زينّت بيــتك جــــــاهلاً و عَـــــمَرتَهُ
و لَعَلَّ غَيركَ صاحِبْ الدّار[15]
بر توست پاس خاطر بيچارگان و شكر
بر ما و بر خداي جهان آفرين جزا
(ص 105)
قال رسول‌الله(ص) السلطانُ ظِلّ من ظلّ الله..... فِانْ عَدَل فله الاجر و عَلي الرعيةَ الشُكر.[16]
و نيز: قال عبدالله بن عمر. اذا كان الامام عادلاً فَلَهُ الاجر و عَلَيكَ الشُكر.[17]
زبان بريده به كنجي نشسته صُمٌ بكم
بِهْ از كسي كه نباشد زبانش اندر حكم
(ص 106)
نظير:
ان لَمْ تصِبْ فِي القَولِ فَاسكُتْ فانّما
سكوتُكَ عَن غَير الصَّوابِ، صوابُ[18]
اول ارديــبــهشت مــاه جــلالــي
بــلبــل گــويــنده بر مـنابر قضبان
(ص 107)
ابوالعلأ معرّي گويد:
وَ غرَّتْ خطبأ الطير ساجعه
عَلي مَنابِر من وردِ و مِنْ آس[19]
و نيز:
و الطّير كَالخُطباى فوق منابرا
اشجارِ تشفَعُ بِالهَديل هَديلا[20]
گفتم: گل بستان را چنان‌چه داني، بقايي و عهد گلستان را وفايي نباشد و حكما گفته‌اند: هر چه نپايد، دلبستگي را نشايد.[21] نظير:
أري عَهدُ كُم كالوَردِ ليس بدائمِ
و لا خير في مَنْ لا يَدومُ لَهُ عَهدُ[22]
اول انديشه وآنگهي گفتار
پاي‌بست آمده ا‌ست، پس ديوار
(ص 11)
اميرالمؤمنين علي(ع) فرمايد: فَكِّرْ ثُمَّ تَكَلَّمْ تَسْلَم مِنَ الزَّلل،[23] هر كه دست از جان بشويد، هر چه در دل دارد، بگويد.[24]
نظير:
مَنْ ضاق جنانُهُ اتّسَعَ لِسانُه[25]
وقت ضرورت چو نماند گريز
دست بگيرد سر شمشير تيز
(ص 178)
نظير:
و يركب حد السيف من ان تضيمُهُ
اذا لَمْ يكُنْ عَنْ شَفَرةِ السَّيفِ مَزْحَلُ
و نيز:
اذَا لَمْ يَكُــنْ الاّ الااالسُ ا سخن ثعالبي دارد: «مرحبأسنةً مَرْكَــبُ
فَــلا لِــلْمُضْــطَرَّ الّـا رُكُــوبَــها[26]
دروغي مصلحت‌آميز بِهْ كه راستي فتنه‌انگيز.[27] قال رسول‌الله(ص): لَمْ يَكذِبْ من قالَ خيراً و أصْلَح بَيْنَ اثنين.[28]
توانم آن‌كه نيازارم اندرون كسي
حسود را ‌چه ‌كنم، ‌كاو زخود به رنج در است
(ص 184)
نظير:
كُلُّ العداوة ترجي ازالتها
الّا عداوة مَنْ عاداكَ مِنْ حَسَدِ[29]
عاقبت گرگ‌زاده گرگ شود
گرچه با آدمي بزرگ شود
(ص 183)
مفهوم اين بيت برگرفته از داستاني از اصمعي است.... قالت هذا جَروُ دئبٍ أخَذْناه صغيراً وَ اَدْخَلْناهُ بيتنا وَ َ‌رَبَّيْناه فَلَمَّا كَبُرَ فَعَلَ بشاتي مَاتَري ـ همين داستان مبناي مثلي معروف در عربي است: «لا تَلِدُ الذِّئبةُ الّا ذئبا».[30]
بنده حلقه به گوش ار ننوازي برود
لطف ‌كن، لطف ‌كه ‌بيگانه ‌شود‌حلقه به گوش
نظير:
الاحــسان يَــسْتَعبِدُ الانـسان
و بــالْبِرّ يــستعـبد الحرً[31]
همان بِهْ كه لشكر به جان پروري
كه سلطان به لشكر كند سروري
(ص 186)
نظير:
قال عمرو بن العاص: لا سلطان الّا بِرجالِ و لا رجالَ الّا بمال و نيز: كتب ارسطو طاليس الي الاسكندر: أمْلِكِ الرّعيةَبِالاحسانِ‌ اليها تظفُرْ بالمحبةمِنها[32]
بني آدم اعضاي يك پيكرند
كه در آفرينش ز يك گوهرند
چو عضوي به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
(ص 190)
اين ابيات ترجمه دقيق حديث مبارك: «تري المؤمنين في تَراحمهم و توادّهم كَمَثَل الجَسَدِ اذا اشْتكي عضو تداعي له...» است.[33]
يكي از ملوك را شنيدم كه شبي در عشرت روز كرده بود...[34]
اين حكايت همانندي بسياري با ماجراي مأمون،‌ خليفه عباسي با احمد المحرر، معروف به احوال دارد و سعدي بي‌گمان به اين ماجرا نظر داشته است.[35]
هر كجا چشمه‌اي بود روشن
مردم و مرغ و مور گرد آيند
(ص 192)
نظير:
يزد حم الناس علي بابه
و المشرب العذب كثير الزّحام[36]
اذا شبع الكمّي يصول بطشاً
و خاوي البطن يبطش بالفرار
(ص 193)
نظير:
اذا أهْملت أمْرَ العبدِ يوماً
و قصّرتَ‌ العليقَ عَن الحِمار
توقف فِي المسير ابوزياد
و قامَ العبدُ يَجري لِلْفرارِ[37]
تا ترياق از عراق آورده شود، مار گزيده مرده باشد.[38]
ترجمه مَثَل: الي اَنْ يُجَئ التّرياق قد مات المسلوع[39]
به دريا در منافع بي‌شمار است
وگر خواهي سلامت، بر كنار است
(ص 196)
نظير:
وَ لا تــوغِلَنَّ اذا مــا سَبَــحْــتَ
فــانّ الــسّلامــتَ فــي الــساحِل[40]
دوست مـشمار آن‌كه در نعمــت زنــد
لاف يــاري و بــرادر خــوانــدگي
دوست آن باشد كه گيرد دست دوست
در پــريشان حــالي و درمــاندگي
(ص 196)
نظير:
دعوي الاخــاى علــي الــرّخاى كــثير
بَــلْ في الــشّدائدِ تُعــرف الاخوانِ[41]
گفتم عمل پادشاهان چون سفر درياست؛ خطرناك و سودمند. يا گنج برگيري يا در طلسم بميري.
نظير:
صاحبُ السلطانِ لابُدَّ لَهْ
مِنْ هُمُومٍ تعتريه و غَمَمْ
والذي يركب بحراً سَيَري
قُحَمَ الاحوال مِنْ بَعْدِ قُحَم[42]
و نيز:
فـمـا الــسلــطانَ الاَّ الــبَحْــر عُظماً
و قُــرب البَــحْر مَــحْذُورُ الــعَواقِب
تــو را تحمل امــثال ما بــبايــد كرد
كه‌هيچ كس نزند بر درخت بي‌بر، سنگ
(ص 200)
نظير:
و كــم علــي الارض خــضراىٌ مورقةٌ
و لَيْــسَ يُرجَــمُ الّا مَــنْ لَـــهُ ثَمّرُ
پيش كه بــرآورم ز دســتت فريـــاد
هم پيش تو از دست تو گر خواهم داد
(ص 204)
نظير:
يا اَعْدَلَ النّاس الّا فِي مُعامَلَتي
فِيكَ الْخِصامُ و أنتَ الْخَصْمُ وَ الْحَكَمِ[43]
ملكِ زوزن را خواجه‌اي بود كريم النفس...[44]
اين حكايت از جهات مختلف شباهت بسياري با ماجراي نوح بن منصور ساماني و وزير وي دارد.[45]
اُعَلِّمْهُ الرّمايةَ كلَ يَومٍ
فَلَما اشتَدَّ سَاعِدُهُ رماني
اين بيت به كلي از سعدي نيست و به احتمال قريب به يقين كتابت برخي از نسخ بر حاشيه گلستان به مناسبت بيت فارسي «كس نياموخت علم تير از من كه مرا عاقبت نشانه نكرد» بوده و به تدريج داخل متن شده است. در منابع مختلف بيت مذكور با ابياتي ديگر همراه است.[46]
اگر دانش به روزي در فزودي
ز نادان تنگ روزي‌تر نبودي
نظير:
وَ لَوْ أنَّهُمْ رُزِقوا اعَلي اَقْدارِهِم
ألْفَيْتَ أكثَر مَا تَريَ يَتَصدّق[47]
بخت و دولت به كارداني نيست
جز به تأييد آسماني نيست
اوفتاده است در جهان بسيار
بي‌تميز ارجمند و عاقل خوار
(ص 216)
نظير:
ألْجَدُّ اَنْفَعُ مِنْ عَقلِ وَ تأديبٍ
انَّ الزَّمانَ لَيّاتي بالاعاجيب
كَمْ مِنْ اَدِيبٍ يزالُ الدَّهرُ يقصده
بالنّائباتِ ذواتِ الكُرهِ وَ الحُوبِ
و امريٍ غير ذي دين و لا ادب
مُعَمَّر بينَ تَأهيل و تَرحيب
مَا الزِّوق مِنْ حيلة يحتالها فطنٌ
لكنّه من عطاىٍ غير مَحْسوبِ[48]
هر كه را جامه پارسا بيني
پارسا دان و نيكمرد انگار
ور نداني كه در نهانش چيست
محتسب را درون خانه چه كار
(ص 313)
مطابق قول عمر بن خطاب است. عمر تازيانه در دست و محتسب‌گونه در كوچه و بازار مدينه اعمال مردم زير نظر مي‌گرفت.
«انّ اناسا يُؤخذونَ بِالوَحي... انّما نَأخْزُُكُمْ الانَ بِما ظَهَرَ اَعْمالُكُم و من ظَهَرَ خيراً آمنّاه[49]
يكي از صلحاي لبنان...[50] اين حكايت درباره سهل بن عبدالله تُستري و مذكور در تذكرة الاولياى است.[51]
نعْمَ الامير علي باب الفقير و بئسَ الفقير علي بابِ الامر.[52]
اين پاره، ناظر است بر حديث مبارك: «شَرُّ الامرِاىِ أبْعَدُهَم من العلماى و شرَّ العلماى اَقْرَبهُم من الامرِاى»[53]
نه‌ بر اشتري ‌سوارم ‌نه ‌چو خر به زير بارم
نه خداوند رعيت نه غلام شهريارم
غم موجود و پريشاني معدوم ندارم
نفس مي‌زنم آهسته و عمري به سر آرم
(ص 322)
نظير:
الــحمدلله لــيس لــي كـــاتــبٌ
و لا علــي بــــاب منــزلي حاجب
و لا حـــمـــار اذ عـــزمـــت علــي
ركـــوبــه قـــيـــل جحظة راكــب
الا قـــمـــيـص يـــكون لــي بدلا
مخـــافة مــن قميـــصيَ الذّاهب[54]
شخصي‌همه شب بر سر بيمار گريست
چون روز شد او بمرد و بيمار بزيست
(ص 322)
نظير:
و قبلــك داوي المــريــض الــطبــيب
فعــاش الـــمـريض و مات الطبيب[55]
قاضي ار با ما نشيند برفشاند دست را
محتسب‌ گر مي‌ خورد، معذور دارد مست را
(ص 324)
نظير:
اعاذل بوشربت الخمر حتي
يــظلّ لــكلّ انـــمله دبيب
اذا لعذر تني و علمتَ أنّي
لما أتْلَفتُ من مالي مصيبُ[56]
 
 
دوش مرغي به صبح مي‌ناليد
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
يكي از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسيد به گوش
گفت: باور نداشتم كه تو را
بانگ مرغي چنين كند مدهوش
گفتم: اين شرط آدميّت نيست
مرغ تسبيح خوان و من خاموش
(ص 324)
نظير:
لقد هَتَفَت في جنح ليل حمامةٌ
علي فننِ و هناً و انّي لنائم
كَذِبتُ وَ بيتِ الله لَوْ كُنْتُ عاشقاً
لما سَبَقَتْني بالبُكِاى الحَمائم
وَ أزْعَمُ أنّي عاشق ذو صبابةٍ
بِلَيْلَي وَلا أبْكي و تَبْكي البهائمُ[57]
... زُرْ غِبّاً تَزْدَدْ حُبّاً يعني هر روز ميا تا محبّت زيادت شود.[58]
نظير:
زُر قَليلاً لِمَنْ يودونِ غِبّاً
فَدَوامُ الْوصالِ داعي الْملالِ[59]
صاحبدلي را گفتند: بدين خوبي كه آفتاب‌ است، نشنيده‌ايم كه كسي او را دوست گرفته است و عشق آورده. گفت: براي آن كه هر روزه مي‌توان ديد، مگر زمستان كه محجوب‌ است و محبوب. (ص 331)
نظير:
فانّي رأيتُ الـشّمسَ زِيدَت محبة
الي النّاسِ اذا لَيْسَتْ عَلَيْهم بسَرمدِ[60]
رسم است كه مالكان تحرير
آزاد كنند بنده‌ پير
اي بار خداي عالم آراي
بر بنده پير خود ببخشاي
(ص 341)
نظير:
انّ الملوكَ اذا شابَ عَبيدُهُمُ
فِي رَقّهِم عَتَقوهُم عتيقَ الاحْرار
و انت يا سَيّدي أوْلَي بذاكَرَماً
قد شبتُ في الرّقِ فَاْعِتقي مِنَ النَّارِ[61]
به درويشي مردن، بِهْ كه حاجت پيش كسي بردن.[62]
نظير:
قال خالد بن صفوان: فوتُ الحاجةِخيرٌ من طَلَبِها الي غَيرِ اهلها[63]
نخورد شير نيم خورده سگ
ور بميرد به سختي اندر غار
(ص 427)
نظير:
و الله لا قال قائلٌ ابداً
قَدْ اكَل الليثُ فضلةَ الذِئب[64]
... فوايد سفر بسيار است از نزهت خاطر و جرّ منابع و ديدن عجايب و شنيدن غرايب و تفرّج بلدان و محاورت خلان...
نظير:
تغرب عــن الاوطان في طَلَبِ العُلي
و سـافِر ففي الاسفار خـمــس فوائد
تفرّج قلــب و اكــتساب معيــشته
و علــم و آداب و صحبة ماجد[65]
منعم ‌به‌ كوه‌ و دشت ‌و‌ بيابان‌ غريب‌ نيست
هرجاكه رفت خيمه زد و بارگاه ساخت
و آن‌ را كه بر مراد جهان نيست دسترس
در زاد و بوم ‌خويش ‌غريب‌ است‌ و ناشناخت
(ص 436)
نظير:
الفقر في اوطانه غربة
و المالُ في الغربة اوطان[66]
پشّه چو پر شد بزند پيل را
با همه تندي و صلابت كه اوست
مورچگان را چو بود اتفاق
شير ژيان را بدرانند پوست
(ص 441)
نظير:
انّ القذي يوذي العيون قليله
و لرُبّما جَرَحَ البعوض الفيلا[67]
و نيز:
لا تحقرنّ صغيراً في مخاصمة
انّ البعوضة تدمي مقلة الاسد[68]
من ذا يحدّثني و زمّ‌العيس
ما للغريب سوي الغريب انيس
(ص 442)
نظير:
أجارتنا انّا غريبان‌ها هنا
و كلّ غريب للغريب نسيب[69]
غواص گر انديشه كند كام نهنگ
هرگز نكند درّ گرانمايه به چنگ
(ص 443)
نظير:
فالدّر ليس يناله غوّاصه
حتي تقطّع انفس الغوّاص[70]
يكي از ملوك پارس نگين گرانمايه در انگشتري داشت...
گاه باشد كه كودكي نادان
به غلط بر هدف زند تيري[71]
مبناي اين حكايت ضرب‌المثل معروف «ربّ رمية بغَير رامِ» است و اين مثل نيز خود داستاني دارد. «و هذا المثل لحكمه بن عبد يغوث و كان أرْمَي اهل زمانه و كان اخطا مرّةً و اصاب ابنه المطعم.[72]
نور گيتي‌فروز چشمه هور
زشت باشد به چشم موشك كور
(ص 487)
نظير:
مثل النهار يزيد ابصار الوري
نوراً و يعمي مقلة الخفّاش[73]
غالب اوقات در سخن نيك وبد اتفاق افتد و ديده‌ دشمن جز بر بدي نمي‌آيد. چشم‌ بدانديش....[74]
نظير:
فعين الرضا عن كلّ عيب كليلة
ولكنّ عين السخط تُبديا المساويا[75]
دو صاحبدل نگه‌دارند مويي
هميدون سركشي و آزرم جويي
(ص 488)
نظير سخن معاويه بن ابي سفيان: لو كان بيني و بين الناس شعرة ما قطعوها لانّهم اذا ارسلوها جذَبتها و ان جذبوها أرسَلتُها».[76]
حسن ميمندي را گفتند: سلطان امروز تو را چه گفت؟....[77]
موضوع داستان نظير:
يقولون أخبِرنا فَأنت امينُها
و ما انا انْ أخْبَرتُهُم بامين[78]
سري طيف من تجلي بِطَلْعتِهِ الدُّجي
شگفت ‌آمد از بختم كه اين دولت از كجا
(ص 511)
نظير:
سري طيف من تجلي بطلعته الضُّحي
و ليس لليلي في الغرام صباحُ[79]
فقدتُ زمان الوصل و المرىُ جاهِلٌ
بقدر لذيذِ العيش قبل المصائب
(ص 513)
نظير:
ما كنتُ أعْلَمُ ما مقدار وصلكم
حتّي هَجَرتَ و بعض الهجر تأديب[80]
ان لَمْ أمت يَومَ الوداعِ تأسفاً
لا تحسبوني في المودّتِ منصفا
(ص 520)
نظير:
فارَقتُكم و حَيِيتُ بعدكم
ما هكذا كان الذي يجبُ
فالان اَلقَي الناس معتذراً
مِن ان اعيش و انتُمُ غُيُبُ[81]
سگ به درياي هفتگانه بشوي
كه چو تر شد، پليدتر باشد
(ص 583)
نظير:
ما ازدَدْتَ حين وَ لِيتَ الاّ خسةً
كالكبِ انجسُ ما يكون اذا اغْتسل[82]
هر كه در خردي‌اش ادب نكنند، در بزرگي فلاح از او برخاست.
چوب تر را چنان‌كه خواهي پيچ
نشود خشك جز به آتش راست[83]
نظير:
من لم يتعلّم في صغره لم يتقدّم في كبره و نيز:
قَدميّس الغصنُ في نضارتِهِ
لكنّه بعد أنْ ذوت عود[84]
انّ الغصون اذا قوّمتها اعّتَدَلت
و العود لا يصلح التقويمُ ما يبسا
(ص 585)
نظير:
انّ العصون اذا قوّمتها اعتدلت
ولن تلين اذا قوّمتها الخشب[85]
... يا للعجب. پياده‌ عاج چون عرصه شطرنج به سر مي‌برد، فرزين شود....[86]
نظير:
ألَمْ تَرَ في رقعةٍ بَيُدَقا
اذا جَدَّ في سيره فَرْزَنا[87]
يكي در صورت درويشان نه بر سيرت ايشان... و ذم توانگران آغاز نهاده...[88]
سعدي در اين ماجري به مقامه «المَطلَبيّه» بديع الزمان همداني نظر داشته و بي‌گمان جوهر داستان خود را از اين مقامه گرفته است.[89]
عالم ناپرهيزگار كوري است مشعله‌دار. يهدي به و هو لا يهتدي...[90]
نظير:
مثل الذي يعلم النّاسَ الخَير و لا يَعْمِل به كمثل اَعْمي بيده سراجُ يَسْتضي‌ىُ به غيره و هو لايراهُ[91]
خبيث را چو تعهّد كني و بنوازي
به دولت تو گنه مي‌كند به انبازي
(ص 641)
نظير:
انّ العفيف اِذَا استعان بخائن
كان العفيف شريكُهُ في الماثمِ[92]
هر كه با دشمن صلح كند سرآزار دوستان دارد...[93]
نظير:
من صافي عدُوَّك فقد عاداك
و من عادي عدُوَّك فقد ولاّك[94]
برو با دوستان آسوده بنشين
چو بيني در ميان دشمنان جنگ
(ص 646)
نظير:
و تَشَتُّتُ الاعداى في آرائهِم
سببٌ لجمع خواطِر الاحباب[95]
كارها به صبر برآيد و مستعجل به سر درآيد.[96]
نظير:
قَدْ يُدرك المتأنّي بعضَ حاجَتِهِ
و قد يكون مع المستعجل الزّلل[97]
عالم اندر ميانه ‌جهال مثلي گفته‌اند صديقان شاهدي در ميانه‌ كوران مصجفي در سراي زنديقان.[98]
نظير:
أصبَحتُ فيها مضاعاً بينَ أظهرهِمْ
كانّي مصحفً في بيت زنديق[99]
دونان بخورند و گوش دارند
گويند اميد بِهْ كه خورده
(ص 667)
نظير: اَلمأمول خيرٌ من المأكول[100]
يكي را كه عادت بود راستي
خطايي رود در گذارند از او
وگر نامور شد به قول دروغ
دگر راست باور ندارند از او
(ص 664)
نظير:
مَنْ عُرف بِالصِّدقِ جاز كذبه
و من عرف بالكذبِ اتّهم صِدِقه[101]
حكيمي را پرسيدند: چندين درخت نامور كه خداي عزّوجل آفريده است و برومند هيچ يك را آزاد نخوانده‌اند، مگر سرو را كه ثمري ندارد...[102]
نظير:
في الشجر السّروِ مِنْهُم شبه
لَهُ رواىٌ مالَهُ من ثَمَر[103]
در پايان بايد گفت: چون سعدي آن يكه‌سوار ميدان بلاغت ـ عليه‌الرحمه ـ در گلستان مي‌فرمايد: «بدان كه چنان كه رسم مؤلفان است و دأب مصنّفان، از شعر متقدمان به طريق استعارت تلفيقي نرفت».
كهن جامه‌ خويش پيراستن
بِهْ از جامه عاريت خواستن
(ص 670)
بنابراين هر چند اين ناچيز، در مقابل سخن بلند سعدي، سخناني مشابه و نظيره‌هايي متناسب ارايه كرده‌ام، در عين حال با نگرشي منصفانه به اصل «احتذاى»،‌عين سخن را از آنِ حكمران ملك سخنوري، سعدي شيرازي مي‌دانم، زيرا سعدي با‌ آگاهي تام و تمام از اين اصل، عروس مفاهيم پيشين را گاهي آگاهانه و به صورت تقليد حَسَن و يا بي‌خبر از گفته ديگران و به عنوان «توارد» در لباسي بسيار زيباتر و برازنده‌تر از كهن مفاهيم متقدم، در جلوه آورده و خطبت آن عروس به نام خويش خوانده است.[104]
از اين گذشته، شمار اين نظيره‌ها در كتابت نخستين، بسي بيشتر از تعداد مذكور در اين مقاله بوده است، اما كوشيدم تا در اين پهنه، ميدان بر جولان رهوار قلم هر چه تنگ‌تر كنم. اميد است در فرصت‌هاي بعدي، تحت همين عنوان، دنباله گفتار در مقالتي ديگر تقديم گردد.




پي‌نوشت:
[1]. لويس شيخو، المنجد، ابن منطور، لسان العرب.
[2]. ـــــــ، علم الادب، ص 328، بيروت 1902.
[3]. منقح ابراهيم، علم ادب، ص 142.
[4]. الهمداني عبدالرحمن.
[5]. ابن خلدون.
[6]. البغدادي، تقي‌الدين بن حجة، خزانة الادب، ص 409، مصر 1304ﻫ..ق.
[7]. محمد بن قيس رازي، المعجم في معائير اشعار العجم، ص 329، مطبعة مجلس 1314.
[8]. ابن اثير، المثل السائر.
[9]. همايي، جلال‌الدين، فنون بلاغت، ص 357، انتشارات توس، 1364.
[10]. نعماني، شبلي، شعر العجم، ج 4، ص 51، انتشارات ابن سينا، 1335.
[11]. عطار، فريدالدين، تذكرةالاوليا، ج 2، ص 74.
[12]. كاشاني، عزالدين محمود، مصباح الهدايه، ص 250، چاپخانه مجلس.
[13]. من غاب عتد المطرب، ابومنصور ثعالبي عقد البهيّه، ص 236.
[14]. الحموي، ياقوت، معجم الادباى، ج 1، ص 104، دارالمستشرق بيروت.
[15]. الاندلسي، احمد بن محمد بن عبدربه، العقد الفريد، ج 3، ص 104، القاهره 1367ﻫ..
[16]. خنجي، فضل بن روزبهان، مهمان‌نامه بخارا، ترجمه و نشر كتاب 2535.
[17]. عقد الفريد، ج 1، ص 8.
[18]. ميداني، احمد بن محمد، مجمع الامثال، ج 2، ص 266، دارالفكر، بيروت.
[19]. تحفة البهيّه، ص 241.
[20]. المافروخي، مفصل بن سعد، كتاب محاسن اصفهان، ص 67، مطبعه مجلس.
[21]. ص 108.
[22]. تحفةالبهيّه، ص 84.
[23]. علي بن ابي طالب، اميرالمؤمنين(ع).
[24]. ص 177.
[25]. تحفةالبهيّه، ص 22.
[26]. زمخشري، جارالله محمود بن عمر، الكشاف، ج 4، ص 616، تاريخ يميني، ترجمه، ص 30، سندبادنامه، ص 323.
[27]. ص 177.
[28]. عيون الاخبار، ج 2، ص 25.
[29]. قشيري، ابوالقاسم عبدالكريم بن هوازن، ترجمه رساله قشريّه، ص 765، انتشارات علمي و فرهنگي، 1361.
[30]. شرواني يميني، احمد بن محمد، تحفةاليمين، رمضان‌المبارك، 1346، چاپ سنگي.
[31]. علي بن ابي طالب(ع) «امثال سيّدنا علي كرّم‌الله وجهه» تحفةالبهيه، ص 107.
[32]. نفحةاليمين، ص 243، عقد الفريد، ج 1، ص 24.
[33]. اين حديث به صورت‌هاي ديگر نيز نقل شده است. ر.ك: مصباح الهدايه، ص 364 و امثال و حكم، ص 469.
[34]. ص 191 حكايت 13.
[35]. معجم الادباى، ج 4، ص 130.
[36]. ﺑﻬﺠﺔالمجالس، ج 1، ص 268، بشار بن بُرد، گزيده اشعار، ص 95، امثال و حكم، ص 277، تحفةالبهيه، ص 81.
[37]. احمد بن محمد بن عرب شاه، فاكهةالخلفا...، ص 121،‌ مصر 1307ﻫ..ق.
[38]. ص 196. 
[39]. امثال و حكم، ج 1، ص 612.
[40]. حريري، القاسم بن علي، مقامات، ص 158، الطبعه الاولي مصر 1326ﻫ..ق.
[41]. فاكهة الخلفا، ص 25، الف ليلة و ليله، ج 2، ص 119.
[42]. بستي ابوالفتح، زهر الاداب، ج 1، ص 256، ص 730.
[43]. ابوالطيب متبني، شرح ديوان الكبري، ج 3ـ4، ص 366.
[44]. حكايت 24، ص 205.
[45]. معجم الادباى، ج 6، ص 259.
[46]. ابن واضح احمد بن ابي‌يعقوب، تاريخ اليعقوبي، ج 1، ص 166 ـ نجف 1358ﻫ.ق. عقد الفريد، ج 3، ص 108 ـ ترجمه‌ تاريخ يمني، ص 427 ـ رساله عبدالواسع، تحفةالبهيه، ص 173 ـ المحاسن و الاضداد جاحظ، ص 38.
[47]. سابق البربري، بهجةالمجالس، ج 1، ص 191.
[48]. ابراهيم بن محمد نفطويه، معجم الادباى، ج 1، ص 268.
[49]. مصباح الهداية، ص 289.
[50]. حكايت ص 317.
[51]. تذكرﺓ الاوليأ، ص 230.
[52]. ص 321.
[53]. ﺑﻬﺠﺔ‌المجالس، ج 1، ص 332.
[54]. خحظة البرمكي، معجم الادباى، ج 2، ص 250.
[55]. اين بيت به ابي العتاهيه منسوب است، اما در ديوانش نيست در كتاب اغاني، ج 19، ص 72، به ابوحفص شطرنجي منسوب است و در عيون الاخبار، ج 2، ص 327، و عقد الفريد، ج 3، ص 180 نيز آمده است.
[56]. ابوالعلاى معري، رسالةالغفران، ص 370 ـ دارالمعارف مصر، 1950.
[57]. مجنون ـ ابوبكر الواهبي، ديوان المجنون، ص 21، بمبئي 1319.
[58]. ص 331.
[59]. اساس الاقتباس، ص 105، القاضي اختيار الدين بن السيد غياث‌الدين الحسيني، مطبعه سعادت مصر، 1323.
[60]. حبيب (بن اوس)،‌ عقد الفريد، ج 3، ص 22.
[61]. نزهة الابصار، ص 95.
[62]. ص 424.
[63]. عقد الفريد، ج 1، ص 241.
[64]. تحفة ‌البهيّه، ص 176.
[65]. منسوب به اميرالمؤمنين علي(ع)،‌ شرح ديوان ميبدي، ص 239.
[66]. معري ابوالعلاى، رسالة الفغران، ص 569.
[67]. بستي ـ ابوالفتح ـ يتيمةالدهر، ج 4، ص 23، راﺣﺔ الصدور، ص 289.
[68]. زهر الربيع في المثل البديع، تحفةالبهيّه، ص 86.
[69]. امرؤالقيس، ديوان، ص 79 ـ دار صادر، بيروت.
[70]. آمدي حسن بن بشر، معجم الادباى، ج 8، ص 90.
[71]. حكايت ص 444.
[72]. عقد الفريد، ج 3، ص 84.
[73]. امثال و حكم، ج 1.
[74]. ص 487.
[75]. عبدالله بن معاويه، زهر الاداب.
[76]. كليله، مينوي، ص 347.
[77]. حكايت ص 489.
[78]. معصومعلي شاه،‌ طرائق الحقائق، ‌ج 2، ص 671، كتابخانه سنايي.
[79]. هزار و يك شب، در چند جاي كتاب.
[80]. مهيار الديلمي، خزانة الادب، ص 195، ابن حجة حموي، مصر 1304.
[81]. ابراهيم بن اسحاق الحرّبي، معجم الادبا، ج 1، ص 122.
[82]. ابن لنلك، معجم الادباى، ج 2، ص 127.
[83]. ص 585.
[84]. جمال‌الدين ابوالفرج بن الجوزي، ذكر مواسم العمر، تحفةالبهيه، ص 62.
[85]. سابق البربري، بهجةالمجالس، ج 1، ص 114.
[86]. ص 591.
[87]. الهمداني بديع الزمان، مقامات، ص 195، طبعة الاولي، مصر.
[88]. جدال سعدي با مدعي، ص 595.
[89]. المقامة‌ المطّلبيه، مقامات، بديع‌الزمان الهمداني، طبعة اول مصر.
[90]. ص 640.
[91]. نفحةاليمن، ص 240.
[92]. سندباد نامه، ص 110.
[93]. ص 643.
[94]. نفحةاليمن، ص 268.
[95]. فاكهةالخلفا، ص 6.
[96]. ص 649.
[97]. قطامي، زهر الاداب، ج 2، ص 646.
[98]. ص 655.
[99]. عبدالوهاب البغدادي، ماني و دين او، ص 319، انجمن ايران‌شناسي، چاپخانه مجلس، 1335.
[100]. امثال و حكم، ج 1، ص 270.
[101]. ابن سلام، امثال تحفةالبهيه، ص 14.
[102]. حكايت ص 670.
[103]. زمخشري، كشاف، ج 4، ص 402، دارالفكر، بيروت.
[104]. ابن اثير، مثل السائر.




© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است.

نوشته شده در تاریخ: 1387/2/21 (2002 مشاهده)

[ بازگشت ]

وب سایت دانشنامه فارس
راه اندازی شده در سال ٬۱۳۸۵ کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به موسسه دانشنامه فارس می باشد.
طراحی و راه اندازی سایت توسط محمد حسن اشک زری