اين عشق را زوال نباشد به حكم آنك
|
ما پاكديدهايم و تو پاكيزهدامني
|
سعدي
درآمد
درباره بزرگان تاريخ گذشته، داوريهاي متفاوت و متناقض بسيار ديده ميشود. سعدي، يكي از همان بزرگانيست كه درباره مسايل مختلف زندگي و انديشگاني او در ميان سعديپژوهان اختلافهاي گونهگون وجود دارد، اختلاف در زمان تولد، نام، وجه تخلص، سفر، مذهب، عرفان، تاريخ درگذشت و....
براي نمونه در پيوند با مذهب سعدي، گروهي او را «شيعه خالص» دانسته و با يادكردِ دلايلي بر نظر خود تأكيد كردهاند و برخي ديگر با دلايلي ديگر، بر سُنّي بودنِ او پاي فشردهاند:
صدرالدين محلاتي نوشته است: «سعدي يكي از عرفاي بزرگ شيعه بوده است»؛ الطاف حسين حالي نوشته است: «مذهب وي چنانكه از كلامش هويداست، تسنن بوده»؛ اميراسماعيل آذر نوشته است: «گرچه او را اهل تسنن ميدانند، ليك آنچه در مقدمه بوستان آمده، نشانگر اين است كه او شيعه و مخلص آلعباست»؛ احمد احمدي نوشته است: «ظاهراً با قطع و يقين ميتوان گفت كه سعدي مذهب اشعري دارد و اين گفته از دو راه قابل اثبات است».
همين گونه اختلافنظرها، درباره باورهاي صوفيانه و عارفانه سعدي نيز ديده ميشود:
ـ «عرفان بالاترين صفات و برجستهترين عناوينيست كه قبل از هر چيز بايد سعدي را بدان معرفي كرد».
ـ «البتّه بي علتي نيست كه سعدي را در مقامات عرفاني بالاتر از بسياري بزرگان، حتّي حافظ... تصور كردهاند».
ـ «... در حلقه درويشان درآمد و راه پرمشقّت رياضت و خدمت خانقاه را پيشه خود ساخت و چون در اين مرحله به حد كمال رسيد، دست به دامنِ پير زد و به همّتِ او گام به گام مراحل سير و سلوك را بپيمود تا به عالم جذب و فنا رسيد و سپس براي ارشاد خلق مأموريت يافت».
ـ «سعدي به تصوف تشكيلاتي متعلق نيست، سرسپرده هيچ پيري نشده و زندگي خانقاهي را نيز نپذيرفته است».
ـ «حقيقتاً او صوفي نبوده و تلاشي هم براي پيشبرد و توسعه عرفان نكرده...».
***
آنچه در اين مقاله به كوتاهي بررسي خواهد شد، عشق عفيف و نگاه پاك از ديدگاه سعديست. درباره مفهومِ عشق و مصداقِ آن در غزلهاي سعدي - مانند برخي ديگر از موضوعاتي كه بدان اشاره شد - ميان سعديپژوهان اختلافنظر وجود دارد: برخي عشقِ او را يكسره زميني و جسماني پنداشته و تأويلِ عرفاني غزلهاي سعدي را نادرست دانستهاند. برخي ديگر با تأكيد بر انديشههاي عرفاني سعدي، معشوق او را در غزلها، معشوقِ آسماني و عرفاني شناختهاند. برخي ديگر نيز با روشي معتدل، بخشي از سرودههاي سعدي را عرفاني و بخشي ديگر را غيرعرفاني دانستهاند.
پيش از بررسي سرودههاي سعدي چند نمونه از ديدگاههاي مختلف مطرح شده را باز مينگريم:
عبدالعلي دستغيب: «توصيف عشق در زبان سعدي، بيشتر با تمايلات جنسي مربوط است... سعدي وقتي از زيبايي معشوق سخن ميگويد، كاملاً نشان ميدهد كه توصيف وي واقعي و دقيق است».
منوچهر مرتضوي: «تعمق در روحيه و افكار و عقايد و ذوق رندانه سعدي نشان ميدهد كه ادعاي او در معاني و معارف، از نوعي خودبيني و خودپسندي كه مخالف حقيقت عرفان و معنويت و عشق است، خالي نميباشد و از صداقت و لطافتِ عرفاني حافظ و كمال و عمق معنوي مولانا بهرهاي ندارد. جمالپرستي سعدي نيز از شائبه جسمانيت و ميل غريزي خالي نيست و با نظر لطيف و عارفانه حافظ و نظر عميق مولانا مشابهتي ندارد».
سعيد حميديان: «كساني كه غزل سعدي را در مايه مجاز يا عاشقانه انساني ميدانند، همين موجودِ انسانِ دو پا پنداشتهاند و حال آنكه او نيز معشوقي درونيست و برخاسته از سِرّ و سويداي دلِ شاعر... و نيز حتّي همان محبوبي كه آميزهاي از كمالِ زيباييِ صورت و سيرت است، كسي نيست جز همان مفهوم و موجودِ مثاليِ دروني، منتها سعدي براي آن كه غزلش به تجريد محض ميل نكند، او را چنان در شعر ميآرايد و مينشاند كه گوييا «برابر چشم است»، هرچند «غايب از نظر» باشد».
اينك براي روشن شدن موضوع، نگاه سعدي را در آينه غزلهايش واكاوي و بررسي ميكنيم. سعدي بارها و بارها بر مفهوم بنيادي چند بيت زير پاي فشرده است:
هر آن ناظر كه منظوري ندارد
|
چراغ دانشش نوري ندارد
|
چه كار اندر بهشت آن مدعي را
|
كه ميل امروز با حوري ندارد
|
ميان عارفان صاحبنظر نيست
|
كه خاطر پيشِ منظوري ندارد
|
(ص 253)
زيباييدوستي و جمالپرستي از كليديترين مضمونهاي غزل سعديست و سعدي آشكارا، نظر كردن بر زيبارويان را دينِ خود دانسته و خلاف آن را برگشت از دين (= ارتداد) شمرده است:
نظركردن به خوبان دين سعديست
|
مباد آن روز كاو برگردد از دين
|
(ص 912)
مرا شكيب نميباشد اي مسلمانان
|
ز روي خوب، لكم دينكم ولي ديني
|
(ص 654)
خود گرفتم كه نظر بر رخ خوبان كفر است
|
من از اين باز نگردم كه مرا اين دين است
|
(ص 134)
گبر و ترسا ومسلمانهركسيدر دين خويش
|
قبلهاي دارند و ما زيبانگار خويش را
|
(ص 22)
جمالپرستي و نظربازي، پيشينهاي ديرينه دارد، امّا مفهومي را كه سعدي از آن اراده ميكند، پيش از او در نگاه كساني چون: احمد غزالي، عينالقضاة همداني و به ويژه روزبهان بقلي شيرازي آشكارا ديده ميشود:
نظر با نيكوان رسميست معهود
|
نه اين بدعت من آوردم به عالم
|
(ص 517)
سعدي هم مانندِ شيخ شهابالدين سهروردي و شيخ نجمالدين كبرا به روزبهان شيرازي ارادت داشته و در سرودهاي اينگونه به حق او سوگند خورده است.
خوشاسپيدهدمي باشد آنكه بينم باز
|
رسيده بر سر اللهاكبر شيراز...
|
بهذكر وفكر و عبادت به روحِ شيخ كبير
|
به حق روزبهان و به حق پنج نماز
|
(كليات سعدي، ص 726)
تاريخ درگذشتِ روزبهان (سال 606 هجري) مشهورترين تاريخِ تولدِ سعدي نيز هست. درباره عشق و دلبستگيِ روزبهان به زيبارويان چندين ماجرا نقل شده است كه نشان از جمالپرستي او دارد. در عبهرالعاشقين، پنج گونه عشق بازنموده شده است: «نوعي الهيست و آن منتهاي مقامات است، جز اهل مشاهده و توحيد و حقيقت را نباشد و نوعي عقليست و آن از عالم مكاشفات ملكوت باشد و آن اهل معرفت راست و نوعي روحانيست و آن خواص آدميان را باشد، چون به غايت لطافت باشد و نوعي بهيميست و آن رذايلالناس را باشد و نوعي طبيعيست و آن عامه خلق را باشد».
درباره عشقِ صوريِ روزبهان، جامي در نفحاتالانس و دكتر معين و پروفسور كربن در مقدمه عبهرالعاشقين به نقل از فتوحات المكيه «ابنعربي» داستاني آوردهاند با اين مضمون: «شيخ روزبهان در مكّه مجاور بود... ناگاه به محبّت زني مغنيه مبتلا شد و هيچ كس نميدانست. آن وجد و صيحههايي كه در وجد فيالله ميزد، همچنان باقي بود، امّا اوّل از براي خداي تعالي بود و اين زمان از براي مغنيه. دانست كه مردم را چنان اعتقاد خواهد شد كه وجد و صيحات وي اين زمان نيز از براي خداي تعاليست، به مجلس صوفيه آمد و خرقه خود بيرون كرد و پيش ايشان انداخت و قصه خود با مردم بگفت و گفت: «نميخواهم كه در حال خود كاذب باشم» پس خدمت مغنيه را لازم گرفت، حال عشق و محبّت وي را با مغنيه گفتند و گفتند كه وي از اكابر اولياءالله است، مغنيه توبه كرد و خدمت وي را پيش گرفت. محبّت آن مغنيه از دل وي زايل شد، به مجلس صوفيه آمد و خرقه خود درپوشيد».
بديعالزمان فروزانفر در شرحِ مثنوي در پيوند با همين مفهوم نوشته است: «بعضي از صوفيان نيز پرستش جمال و زيبايي را موجب تلطيف احساس و ظرافت روح و سرانجام سبب تهذيب اخلاق و كمال انسانيت ميشمردهاند و گاهي آن را ظهور حق و يا حلول وي به نعت جمال در صور جميله ميدانستهاند و سردسته اين گروه ابوحُلمان دمشقيست كه اصلاً از مردم فارس و ايرانينژاد بوده و پيروانش را «حُلمانيه» ميخواندهاند و چون عقيده خود را در دمشق اظهار كرده است، به «دمشقي» شهرت گرفته است. اين حُلمانيان مردمي با ذوق و خوشمشرب بودهاند و به پيروي از پير خود هرجا زيبارويي را ميديدهاند، بيروپوش و ملاحظه و به آشكار پيش وي به خاك ميافتادهاند و سجده ميكردهاند و گمان ميرود كه لفظ «شاهد» و «حجت» به معني زيباروي در مصطلحات صوفيان از همين عقيده سرچشمه گرفته است. به مناسبت آنكه زيبارويان گواه يا دليل جمال حقتعالي فرض شدهاند».
احمد غزالي (متوفي 420) و عينالقضات همداني (مقتول 525) و اوحدالدين كرماني (متوفي، 635) و علي حريري (متوفي 645) و فخرالدين عراقي (متوفي 688) هم بر اين عقيده بودهاند و داستانهاي شاهدبازي و جمالپرستي ايشان در كتب رجال و حكايات صوفيه مذكور است، اين رباعي از اوحدالدين كرماني عقيدهي ابوحلمان را به خوبي يادآوري ميكند:
زآن مينگرم به چشم سر در صورت
|
زيرا كه ز معنيست اثر در صورت
|
اين عالم صورتاستو ما در صوريم
|
معني نتوان ديد مگر در صورت
|
احمد غزالي نيز عشقي را كه آلوده خودخواهيِ عاشق نباشد، عشقي حقيقي و ستودني دانسته است: «ابتداي عشق چنان بود كه عاشق، معشوق را از بهر خود خواهد و اين كس عاشقِ خود است، به واسطه معشوق... كمال عشق چون بتابد، كمترينش آن بود كه خود را براي او خواهد و در راه رضاي او جان درباختن را شيرين داند، عشق حقيقي آن باشد، باقي همه سودا و هوسبازي و علّت است».
فخرالدين عراقي در عشاقنامه خود حكايتي را آورده است كه در برخي منابع ديگر نيز آمده است:
پير شيراز، شيخ روزبهان
|
آن به صدق و صفا فريد جهان
|
اوليا را نگين خاتم بود
|
عالم جان و جان عالم بود
|
شاه عشاق و عارفان بود او
|
سرور جمله واصلان بود او
|
چون به ايوان عاشقي بر شد
|
روزبه بود و روزبهتر شد
|
سالها با جمال جانافروز روز،
|
شب كرده بود و شبها روز
|
داشت او دلبري فرشتهنهاد
|
كه رخش ديده را جلا ميداد
|
اتفاقاً مگر سفيهي ديد
|
كان پري پاي شيخ ميماليد
|
رفت تا درگهِ اتابك سعد
|
تيزروتر ز سير برق از رعد
|
گفت: اي پادشاه دين فرياد
|
پاي خود شيخ دين به امرد داد
|
سعد زنگي ز اعتقاد كه داشت
|
در حق شيخ افترا انگاشت
|
كرد روزي مگر عيادت شيخ
|
ديد حالي كه بود عادت شيخ
|
دلبري ديد همچو بدر منير
|
چُست در بر گرفته پاي فقير
|
چون اتابك به چشم خويش بديد
|
از حيا زير لب همي خنديد
|
بود نزديك شيخ سوزنده
|
منقلي پر ز آتش آكنده
|
پايها از كنار آن مهوش
|
چُست در زد به منقل آتش
|
گفت: چشمت اگرچه حيران است
|
پاي را پيش، هر دو يكسان است
|
آتش از تن نصيب خود طلبد
|
سوزش مغز بيخرد طلبد
|
گل آتش به پيش ابراهيم
|
وز تجلي نسوخت جسم كليم
|
نظري كز سر صفا آيد
|
به طبيعت مگر نيالايد
|
گر تو را نيست با غمش كاري
|
دايماً من مقيدم باري
|
نشانههايي از اين ديدگاه و از اين گونه نگاه را در انديشههاي باستاني ايرانيان نيز ميتوان سراغ گرفت؛ آنجا كه ايرانيان هرگونه روشنايي، خوبي و زيبايي را به اهورامزدا نسبت ميدادند و هرگونه زشتي را به اهريمن. اين شيوه انديشگاني را ميتوان به زباني ديگر اينگونه نوشت: هرگونه زيبايي در عالم صورت، نشاني از تجلي اهورامزداست.
در فرهنگ و ادب عربي، علاقه و عشقي كه ميان دو انسان پديد آيد و از هرگونه خويشتنخواهي و آلودگي پاك باشد، «عشق عُذري» خوانده ميشود. در عشق عذري، عاشق در عشقِ پاكِ خويش، با پرهيز از هرگونه هوسناكي و طمعورزي، از هيچگونه جاننثاري دريغ نميورزد. در فرهنگِ مغربزمين «عشق افلاطوني» با اندكي تفاوت مفهومي همچون عشق عُذري دارد. افلاطون جمالپرستيِ آدمي را با گذشتههاي بسيار دور او پيوند ميداد و معتقد بود روحِ آدمي پيش از آن كه به دنياي محسوسات سفر كند، در «عالم مجردات» بيننده و دلدادﮤ جمالِ زيباي حق بود، بيآنكه پردهاي و پوششي براي ديدار او باشد، از همين رو، هنگامي كه به جهانِ ماده فرود آمد، هرگونه زيبايي و فريبايي را نمودي و نشاني از آن زيبايي مطلق يافت. بنابراين، دلدادگي انسان به زيباييهاي اينجهاني، چنانچه آلوده خودخواهي و هوسبازي نباشد، در واقع، عشقي ورزيدني و پسنديده است.
به سعدي و غزلهاي او بازميگرديم.
در سراسر غزلهاي سعدي (غزلهاي قديم، بدايع، طيبات، ملمعات و خواتيم) به گونهاي آشكار، مفهوم تأييد نگاه به زيبارويان گسترده شده است و بيتهايي مانند سرودههاي زير را بسيار ميتوان ديد:
كه گفت در رخ زيبا نظر خطا باشد
|
خطا بود كه نبينند روي زيبا را
|
(ص 6)
سعديا پيكر مطبوع براي نظر است
|
گر نبيني، چه بود فايده چشم بصير
|
(ص 455)
ديده را فايده آن است كه دلبر بيند
|
ور نبيند چه بود فايده بينايي را
|
(ص 34)
سعدي خط سبز دوست دارد
|
پيرامن خدّ ارغواني
|
اين پير نگر كه همچنانش
|
از ياد نميرود جواني
|
(ص 886)
هزار بار بگفتم كه چشم نگشايم
|
بهرويخوب وليكنتو چشم ميبندي
|
(ص 785)
از اينگونه سرودهها كه فراوان ميتوان نمونه آورد، به روشني، ميتوان دريافت كه منظور سعدي نه معشوقي آسمانيست و نه موجودي مثالي. بلكه نظر او به همين زيبارويانِ زمينيست كه نگاه كردن به آنها از زاويهي ديدِ زاهدان، ناشايست و حرام است؛ اگر غير از اين بود، دليلي نداشت كه سعدي از حرام بودنِ نگاه و نهي شدن آن سخن به ميان آورد. زيرا احكام شرعي هيچگاه نگاه كردن به موجودات مثالي يا معشوقهاي عرفاني را نهي نكرده است، سعدي در مطلع غزلي گفته است:
من اگر نظر حرام است بسي گناه دارم
|
چه كنم نميتوانم كه نظر نگاه دارم
|
(ص 576)
در پايان همين غزل و در بيت مقطع، يك بار ديگر تأكيد ميكند:
كهنهرويخوب ديدن گنه است پيش سعدي
|
تو گمان نيك بردي كه من اين گناه دارم
|
(ص 576)
تو هم اين مگوي سعدي كه نظر گناه باشد
|
گنه است برگرفتن نظر از چنين جمالي
|
(ص 863)
من اگرچنانكهنهي استنظربهدوست كردن
|
همه عمر توبه كردم كه نگردم از مَناهي
|
(ص 924)
نظري مباح كردند و هزار خون معطل
|
دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان
|
(ص 661)
امّا آنچه به گونهاي فراگير و گسترده در سراسرِ غزلهاي سعدي به چشم ميخورد و سعدي با تأكيد فراوان بر آن پاي ميفشرد، نگاهيست پاك و به دور از آلودگيهاي شهواني. سعدي مانند بسياري ديگر از عارفانِ عاشق، عالم را محل تجلي حضرت حق ميبيند و هرگونه زيبايي را پرتوي از زيبايي الهي ميپندارد.
به جهانخرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست
|
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
|
(ص 944)
سعدي به جاي آنكه ديگران را از ديدن زيباييها - و از آن جمله رويِ زيبا - منع كند، آنها را به زلال كردنِ درون و پاك كردنِ نگاه فرا ميخواند و خود را صاحب چنين نگاهي معرفي ميكند: آنچه از ديدگاهِ او زشت، پلشت و ناپسند است، آلودگي دل و ناپاكي ديده است:
اين عشق را زوال نباشد به حكم آنك
|
ما پاك ديدهايم و تو پاكيزهدامني
|
(ص 878)
ما را نظر به خير است از حُسن ماهرويان
|
هر كاو به شر كند ميل او خود بشر نباشد
|
(ص 291)
از همينروست كه او حتّي در غزلهايي كه نشانههاي روشني از مفاهيم معرفتمآبانه و نصيحتگرانه دارد، باز هم از نگاه به زيبارويان غافل نميشود و آن را تأييد ميكند؛ براي نمونه در غزلي كه با مطلع زير آغاز ميشود و بيت دوم آن نيز در تأييد بيت آغازين، به نفيِ صورت و رها كردنِ هستي ميپردازد، بيت سوم را - چونان يادآوريِ بايستهاي - در مباح بودنِ نگاهِ پاك ميآورد:
هركه با يار آشنا شد، گو: ز خود بيگانه باش
|
تكيه بر هستي مكن، در نيستي مردانه باش
|
كي بود جاي مَلَك در خانهي صورتپرست
|
روچو صورتمحوكردي،با مَلَك همخانه باش
|
پاكچشمانرا ز روي خوب ديدن منع نيست
|
سجده كايزد را بود، گو سجدهگه بتخانه باش...
|
(ص 981)
احمد غزالي در صفحه 47 كتاب بحراﻟﻤﺤﺒﺔ فيالاسرارالمودﮤ در تفسير «سوره يوسف» نوشته است:
«قالَ النبي صليالله عليه و سلّم: النَظَرُ بالعبرةِ اليالوجوهِ الحِسان، عبادﮤ و مَن نَظَر الي وجهالحَسَن بالشهوﮤ كتب عليه اربعون الف ذنب، ليعلمَ العبادُ انَّ بينالنظرتين فرق عظيم...».
در ديدگاه سعدي، كساني از نگاه كردن به زيبارويان ميهراسند و آن را منع ميكنند كه در همان مرحله حيواني و شهواني مانده باشند:
جماعتي كه ندانند حظ روحاني
|
تفاوتي كه ميان دواب و انسان است
|
گمان برند كه در باغ عشق سعدي را
|
نظر به سيب زنخدان و نار پستان است
|
مرا هرآينه خاموش بودن اوليتر
|
كه جهل پيش خردمند عذر نادان است
|
(ص 128)
چشم كوتهنظران بر ورقِ صورت خوبان
|
خط همي بيند و عارف قلم صنع خدا را
|
همه را ديده به رويت نگران است، وليكن
|
خودپرستان ز حقيقت نشناسند هوا را
|
(ص 11)
آنكهميگويدنظر در صورت خوبان خطاست
|
او همينصورت همي بيند ز معني غافل است
|
(ص 114)
رفيقان چشم صورتبين بدوزيد
|
كه ما را در ميان سرّيست مكتوم
|
همه عالم گر اين صورت ببينند
|
كس اين معني نخواهد كرد مفهوم
|
(ص 631)
مرا به صورت شاهد نظر حلال بود
|
كه هر چه مينگرم شاهد است در نظرم
|
(ص 576)
سعدي آنقدر اين مفهوم را تكرار ميكند و بر آن پاي ميفشارد كه گمان ميرود او همواره در هراس بوده است تا مبادا كسي نظربازيهاي او را از سرِ هوسبازي بپندارد و در گمانِ ناشايست افتد:
باور مكن كه صورت او عقلِ من ببرد
|
عقلِ من آن ببرد كه صورتنگارِ اوست
|
گر ديگران به منظر زيبا نظر كنند
|
ما را نظر به قدرت پروردگارِ اوست
|
(ص 143)
گاهي در تغزليترين گفتوگوها با معشوقِ خود مانند بيت زير:
گر متصور شدي با تو درآميختن
|
حيف نبودي وجود در قدمت ريختن
|
(ص 674)
ناگهان به گونهاي غيرمنتظره ميگويد:
فكرت من در تو نيست، در قلم قدرتيست
|
كاو بتواند چنين صورتي انگيختن
|
(ص 647)
نه حرام است در رخ تو نظر
|
كه حرام است چشم بر دگري
|
متحير نه در جمال توام
|
عقل دارم به قدر خود قدري
|
حيرتم در صفات بيچون است
|
كاين كمال آفريد در بشري
|
(ص 811)
گويند نظر به رويِ خوبان
|
نهي است، نه اين نظر كه ما راست
|
در روي تو سرّ صنع بيچون
|
چون آب در آبگينه پيداست
|
چشم چپ خويشتن برآرم
|
تا روي نبيندت به جز راست
|
(ص 68)
گر بهرخسار چوماهت صنما مينگرم
|
به حقيقت اثر لطف خدا مينگرم
|
(ص 579)
هر گلي نو كه در جهان آيد
|
ما به عشقش هزار دستانيم
|
تنگچشمان نظر به ميوه كنند
|
ما تماشاكنانِ بستانيم
|
تو به سيماي شخص مينگري
|
ما در آثار صنع حيرانيم
|
(ص 647)
آن نهخال استوزنخدان و سر زلف پريشان
|
كه دل اهل نظر برد، كه سرّيست خدايي
|
(ص 744)
نظر خدايبينان طلب هوا نباشد
|
سفر نيازمندان قدم خطا نباشد
|
همه وقت عارفان را نظر است و عاميان را
|
نظري معاف دارند و دوم روا نباشد
|
(ص 289)
نقاش وجود اين همه صورت كه بپرداخت
|
تا نقش ببيني و مصور بپرستي
|
(ص 767)
حتي در غزلي مانند غزل زير كه سراسر پند و نصيحت است و سعدي در جايگاه شيخي نصيحتگر نشسته تا مخاطب خويش را به راستروي و معرفتاندوزي سفارش كند و از گناهكاري و شهوتپرستي برحذر دارد، در بيت دوم به روشني يادآوري ميكند كه اگر نگاه او شهواني نباشد، به هر چه نظر كند، به شاهدِ ازلي نگريسته است، به عبارتي ديگر «هر آن كس عاشق خوبان مهروست» چنانچه آلودگي دل و چشم نداشته باشد «بخواهد يا نخواهد عاشق اوست»، غزل سعدي را باز ميخوانيم:
پاكيزهروي را كه بود پاكدامني
|
تاريكي از وجود بشويد به روشني
|
گر شهوت از خيال دماغت به در رود
|
شاهد بود هرآنچه نظر در وي افكني
|
ذوق سماع مجلس اُنست به گوشِ دل
|
وقتي رسد كه گوش طبيعت بياكني
|
بسيار برنيايد شهوتپرست را
|
كش دوستي شود متبدل به دشمني
|
خواهي كه پاي بسته نگردي به دام
|
دل با مرغ شوخديده مكن همنشيمني
|
شاخي كه سر به خانه همسايه ميبرد
|
تلخي برآورد مگرش بيخ بركني
|
زنهار، گفتمت قدم معصيت مرو
|
ورنه نزيبدت كه دم از معرفت زني
|
سعدي، هنر نه پنجه مردم شكستن است
|
مردي درست باشي، اگر نفس بشكني
|
(صص 1022 و 1023)
«اينكه صوفيه مظاهر جمال را شاهد خواندهاند و از هر چه زيباست نيز به شاهد تعبير كردهاند، نه فقط به خاطر آن است كه هرچه زيباست در دل ميآويزد و صورتش شاهد قلب و ناظر احوال آن ميماند، بلكه نيز از آن روست كه آنها در هر صورتِ زيبا، شاهدي يافتهاند از جلوهي جمال - جمال الهي: شاهدي كه در عين حال گواه است بر ائتلاف و اتحاد آن با عاشق... اين نظر به خوبرويان كه ممكن است فقط مقدمه يك سير روحاني عارف باشد، البتّه در نزد عرفا گهگاه يك لغزشگاه، يك دام و يك پرتگاه هم تلقي ميشود و غزالي خاطرنشان ميكند كه اگر كسي از زيبايي، آنگونه لذّت بيابد كه از نظر در سبزه و آب روان لذّت ميبرد، نشانه آن است كه شهوت در وي فروكش كرده است و بر اين تقدير «نظر» بر وي مباح است، امّا اگر لذّت ديگري مييابد كه مبدأ حركت شهوت تواند شد، نظر بر وي حرام... اين مسئله نظر ـ نظر به خوبرويان ـ در نزد فقيهان و صوفيان... نيز سابقهاي دراز داشت. ابنداوود معروف كه بعد از پدر در رأسِ فرقه «ظاهريه» باقي ماند و در واقعه محاكمه حلاج راي به تكفير او داد، نظر بر زنِ بيگانه و بر كودكِ موينارسته را مباح ميديد و زندگي و مرگ خود او يك نمونه از عشق پاكِ عاري از آلايش شهوت را مجسم ميكند. ابوحمزه بغدادي هم در اينباره اشكالي نميديد و آن را بدان سبب كه ميل شهواني را در انسان در مجراي ديگر مياندازد و از بين ميبرد، همچون نوعي رياضت تلقي ميكرد ـ محمّدبن طاهر مقدسي (م 507) هم كتابي در اين باب نوشت و به جواز آن راي داد. چنانكه از صوفيان نيز كساني چون احمد غزالي، اوحدالدين كرماني و شيخ عراقي ظاهراً طلعت خوبرويان را مظهر جمال غيبي ميديدهاند و گهگاه اصراري كه در «نظربازي» داشتهاند، چنان با گستاخي و بيپروايي همراه ميشد كه حتّي مريدان و معتقدان آنها را نيز به انكار يا ترديد وا ميداشت».
در ديدگاه سعدي، «عشق» حقيقتي پاك است كه با شهوت درنميآميزد، به زباني ديگر، هرگونه دلبستگي و خواهش كه شهوت در آن شريك شود، عشق نخواهد بود. عشق از يك سو با شهوت سر ناسازگاري دارد و از سويي ديگر با پرهيزگاري. جالب است كه سعدي در مقطع دو غزل با يك وزن و قافيه اين دو مفهوم را به روشني، بازگفته است. يكي از اين غزلها در «بدايع» است و ديگري در «خواتيم».
مقطع غزل اوّل، از بدايع:
سعديا عشق نياميزد و شهوت با هم
|
پيش تسبيحِ ملايك نرود ديو رجيم
|
(ص 635)
مقطع غزل دوم، از خواتيم:
سعديا عشق نياميزد و عفّت با هم
|
چند پنهان كني آواز دهل زير گليم
|
(ص 637)
عفّت را سعدي در اين بيت به همان معني پرهيزگاري و خويشتنداري به كار برده است.
اين مقاله را با سرودهاي عاشقانه (ميعاد) از شاعر معاصر، احمد شاملو به پايان ميبريم كه در آن نيز بر عشقِ پاكِ بيآلايش - فراتر از مرزهاي تن - تأكيد شده است:
در فراسوي مرزهاي تنت تو را دوست ميدارم... / در فراسوي مرزهاي تنم / تو را دوست ميدارم / در آن دوردستِ بعيد / كه رسالتِ اندامها پايان ميپذيرد / و شعله و شورِ تپشها و خواهشها / به تمامي / فرو مينشيند / و هر معنا قالب لفظ را واميگذارد / چنان چون روحي / كه جسد را در پايانِ سفر / تا به هجوم كركسهاي پايانش وانهد... / در فراسوهاي عشق / تو را دوست ميدارم / در فراسوهاي پرده و رنگ. / در فراسوهاي پيكرهايمان / با من وعدهي ديداري بده.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است.