گبر و ترسا و مسلمان هر یکی در دین خویش
|
قبلـــهای دارند و ما زیبانگـــار خــویش را
|
«سعدی»
1. درآمد (بَثُّ الشکوی)
از آن زمان که مقرر شد تا مردم ایرانزمین با فرهنگ و ادب خود و بزرگان این فرهنگ بیگانه گردند و پشتوانه بیمانند هویت و ایرانیت خود را از دست بدهند، از یک سو بزرگان این فرهنگ به صورتهای گوناگون مورد حمله و هجوم و نقد و انتقاد قرار گرفتند و از سوی دیگر زمینههای بیگانگی فرزندان فردوسی و سعدی با آثار ارجمند بزرگان فرهنگ و ادب فراهم آمد و رفته رفته نه دیگر نوباوگان این آب و خاک، چنانکه مرسوم بود، قرآن آموختند، نه درپی آن دیوان حافظ خواندند و به طریق اولی نه با گلستان و بوستان، که اساس آموزش و پرورش ما بود، آشنا شدند و نه با دیگر متون ادب! نمونههای برجسته شعر و ادب هم که انسان میپرورد و هویت و شخصیت میآفریند، آرام آرام با کتب درسیمان خداحافظی کردند و در نتیجه مردمی که به زبان شعر سخن میگفتند و در تبیین سخنشان و مدعایشان از مثلها و تمثیلها بهره میجُستند و برای هر مورد و هر مسئله به بیتی بلند یا عبارتی ادبی استشهاد میکردند و مَثَلی از امثال آموزنده، که با زبان شعر و ادب بیان شده است، شاهد میآوردند، امروز چنان با فرهنگ و ادب خود بیگانه شدهاند و آنسان با شعر و ادب ناآشنا که اگر در حضورشان ـ حضور بیشترشان ـ شعری بلند و بی همتا که آمیزهای است از هنر و حکمت، بخوانی، حالتی و عکسالعملی پیدا میکنند که تو گویی به زبان جنّیان سخن میگویی و اگر ـ فیالمثل ـ از ایشان بپرسی «سهروردی کیست؟» حداکثر خواهند گفت: «مثل این که شاعر بوده» و اگر سؤال کنی که:« ملاصدرا که بوده؟» پاسخ میدهند: «رییس صنف قصّابان»1!! از سعدی و حافظ و فردوسی هم که «هفت گنبد افلاک از قصّۀ آنان پُر صَداست» تنها و تنها نامی شنیدهاند و کار به جایی کشیده است که حتی اکثر ادبیات خواندگانمان (با سپاس و احترام تمام به اقل در برابر این اکثر و شاید هم خیلی اقل در برابر این خیلی اکثر) نه شعر میدانند و نه ادب، نه غالباً بیتی در حافظه دارند، نه عبارتی در خاطر، نه مثلی و تمثیلی در یاد! اینها که جای خود دارد، غالباً از درست خواندن معروفترین و برجستهترین متون، مثلاً دیوان حافظ و سعدی، هم ناتوانند و اگر مثلاً در یک غزل چند مورد غلط بخوانند و احیاناً بقیه را درست، بیگمان در شمار فضلا هستند!
ورقۀ امتحانی از یک دانشجوی فوق لیسانس پیش روی من است. هنگام تدریس، در کلاسی که این دانشجو نیز در آن حضور داشته است، به مناسبتی، از جمله بدین ابیات استشهاد کرده بودم:
به کنه ذاتش خرد بَرَد پی
|
|
اگر رسد خس به قعر دریا
|
***
|
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
|
|
این قَدَر هست که بانگ جرسی میآید
|
و دانشجوی عزیز کوشیده است در پاسخ یک پرسش بدین ابیات استشهاد کند. نتیجۀ کار چنین است:
«به کنه ذاتش کس نتواند پی برد
|
|
این قدر هست که بانگ جرسی میآید
|
(علامت تعجب (!) هم در پایان سخن نمی گذارم که دیگر ظاهراً نه جای تعجب است).
تعبیرات و کنایاتی هم که امروز، به جای تعبیرات و کنایاتِ برآمده از فرهنگ و ادب ارجمندمان بر زبان فرزندانمان میرود (امثالی «بی خی = بی خیال باش/ دودره کردن = ربودن و دزدیدن و از سر وا کردن) و آثار عملی و رفتاری و شخصیتی که از آنها به بار میآید، بثّ الشکوی و نفثهالمصدوری است که باید جداگانه بدان پرداخت... آری توفانی که از کاشتن بادهای ستیز با فرهنگ و ادب خود درو میکنیم، توفانی است سهمگین و بنیان کن و تا این توفان را فروننشانیم و از طریق تعلیم و تربیت همگانی به سنّتهای فرهنگی و ادبی خود باز نگردیم ، هویت و شخصیت واقعی خود را باز نمییابیم و در برابر هجومی که به «تهاجم فرهنگی» موسوم شده است، نمیتوانیم ایستاد و به هویت خود باز نمیتوانیم گشت و بدانیم که یکی از ستونهای استوار بنای هویت ما سعدی است و بازشناسی وی از ضروریترین ضرورتهای فرهنگی است. دشمنان فرهنگ گرانسنگ ما به قصد برکندن و فرو افگندن این ستون، سالها، بل قرنهاست که تلاش میورزند و شیوهها و روشهای گوناگون در جریان این دشمنی به کار گرفتهاند و به کار میگیرند که مرد هر چه بزرگتر باشد، دشمنیها علیه وی نیز گونهگونتر و گستردهتر و فراگیرتر است. از جمله شیوهها و شگردهای به ظاهر روشنفکرانه که علیه سعدی به کار گرفته شد، نقد نحوۀ برخورد وی با ادیان و مذاهب مختلف است؛ مسئلهاي كه در اين مقاله بدان خواهيم پرداخت.
2. ادیان در آثار سعدی
کتب فرق و کلام اسلامی گواهی میدهد که مسلمانان با ادیان زرتشتی، مسیحی و یهودی آن هم با تفسیرهای ویژهای که از این ادیان در آن روزگاران رایج بود، آشنایی داشتند. نیز صابئه (= صابئان) به معنی «ستاره پرستان» و ادیان هند را غالباً تحت عنوان براهمه با تفسیر «منکران نبّوت یا خردگرایان منکران نبوت» میشناختند و در مواضع مختلف کتب کلامی و با اهداف ویژۀ دینی از این ادیان و آراء و عقاید مورد پذیرش طرفداران این ادیان سخن میگفتند. فیالمثل چون براهمه را منکران نبّوت میدانستند که با ادعای تشخیص نیک و بد از سوی خرد و رهبری و راهنمایی خردمندانۀ خرد در زندگی انسان، نبّوت را منتفی میشمردند، متکلمان با طرح نظریه آنان تحت عنوان «شبهه براهمه» در بحث نبّوت بدان پاسخ میدادند و از ضرورت نبّوت طبق تعالیم اسلامی سخن میگفتند. نیز در مبحث توحید به قصد نفی ثنویت و تثلیث (= دو خدایی و سه خدایی) تفسیر ویژهای از زرتشتیگری و مسیحیگری که مبتنی بر ثنویت و تثلیث است، مطرح میکردند تا ضمن ردّ آنها از نظریۀ توحید دفاع کنند. جستجو در آثار سعدی نشان میدهد که دامنۀ اطلاعات وی از ادیان، محدود است به همان آگاهیهایی که در کتب فرق و کلام اسلامی آمده است:
الف. از گبر [زرتشتی]؛ ترسا [= مسیحی]، یهودی [= جهود] و براهمه، البته آمیخته با گبران سخن میگوید: گبر در دو موضع از گلستان (کلیات2، ص 23 و 43) و دو موضع از بوستان (کلیات، ص 231 و 326) یک موضع در غزلها (کلیات، ص364)؛ ترسا در دو موضع از گلستان (کلیات، ص23 و 98) و یک موضع از بوستان (کلیات، ص317) و یک موضع در غزلها (کلیات، ص364)؛ جهود یا یهود، در سه موضع گلستان (کلیات، ص78، 98، 161) و دو موضع غزلها، یک بار «جهود یا جهودان» ( کلیات، ص 472)، یک بار «جهودی کردن» ( کلیات، ص 404).
ب. آنجا که ـ احیاناً ـ از باورهای پیروان دیگر ادیان سخن میگوید، معنای سخنان شاعرانهاش همان است که در کتب کلام و فرق ثبت و ضبط است. البته معنای شاعرانۀ سخنانش، چنانکه خواهیم دید، معنایی دیگر است و حکایتی دیگر... به عنوان نمونه آنجا که سعدی، عالمانه به نقد یکی از خصایص نامطلوب مردم، که خود از آن به «جور زبانها» تعبیر میکند، میپردازد تا بگوید که «کس از دست جور زبانها نرست»، پس از بیان جلوهها و نمونههای جور زبانهای مردم نسبت به یکدیگر، سخن را این سان به پایان میبرد که: حتی پیامبر خدا و خدا هم از جور زبانها نرستهاند و چارهای جز شکیبایی نیست. (--› کلیات، ص315-317):
که یارد به کنج سلامت نشست؟
|
|
که پیغمبر از خبث دشمن نرست
|
خدا را که مانند و انباز و جفت
|
|
ندارد، شنیدی که ترسا چه گفت؟
|
رهایی نیابد کس از جور کس
|
|
گرفتار را چاره صبر است و بس
|
پیداست که مراد از سخن ترسا در باب خدای بی نیاز بیمانند، همان حکایت تثلیث است. یعنی: پدر و پسر و فرشته یا اَب و ابن و روحالقدس، آن هم براساس تفسیری که از این مسئله که در کتب کلامی آمده است و انکار نمیتوان کرد که این مسئله به همین صورت ظاهری (تثلیث: سه گانگی دست کم باور برخی از فرق مسیح بوده است) و نه مطابق تفسیر عرفانی که تثلیث با وحدت و توحید ناسازگار نیست، بل عین توحید است که به تعبیر هاتف اصفهانی:
سه نگردد بريشم ار او را
|
|
پرنيان خواني و حرير و پرند
|
و با اين نتيجهگيري: «كه يكي هست و هيچ نيست جز او...».
3. برخورد سعدی با ادیان
پرسش آن است که سعدی چگونه به ادیان مختلف مینگریسته و چه برخوردی با پیروان ادیان مختلف داشته است؟ آیا به شیوۀ دینورزان قشری، جملۀ ادیان (غیر از اسلام) را در ضلالت و گمراهی میدانسته و جملۀ پیروان این ادیان را گمراه و کافر و «دشمن خدا» میشمرده و به قول برزویۀ طبیب یا حکیم در مقدمۀ کلیله و دمنه «رایش براین مقرر بوده است که او مصیب است و خصم، مخطی»، یا به روش دینداران عرفانگرا و عرفای حقیقت طلب، جلوۀ حق را در دیر و کنشت و مسجد و خرابات و خانقاه میدیده است و بر این باور بوده است که لُب و روح همۀ ادیان یکی است و بر آن بوده است که (--› کلیات، ص736):
اندر این راه ار بدانی هر دو بر یک جادهایم
|
|
و اندر این کوی ار ببینی هر دو از یک خانهایم
|
و اگر چنین است، به راستی مرادش از «دشمن خدا» چیست و چرا گفته است (کلیات، ص23):
ای کریمی که از خزانۀ غیب
|
|
گبر و ترسا وظیفهخور داری
|
دوستان را کجا کنی محروم
|
|
تو که با دشمن این نظر داری
|
و وقتی «مقرر شد» که سعدی مورد تهاجم قرار گیرد و یکی از استوارترین ستونهای بنای هویت ما فروغلتد، چه غوغاها که بر سر این دو بیت نشد و چه مغالطهها که صورت نپذیرفت! سعدی قشری و تنگنظر و اشعری مسلک و ... به شمار آمد و داغ ننگ بر پیشانی او خورد و خیلی چیزهای دیگر...
با آنکه افزون بر ده مورد در آثار سعدی از گبر و ترسا و جهود سخن رفته است، غوغا بر سر ابیات پیشین است و مرکز ثقل تهاجم و مغالطه مسئله انتساب دشمنی خدا به گبر و ترسا و من میکوشم ضمن توجه به نمونهها و موارد مختلفی که بدانها اشارت رفت، به تبیین موضوع بپردازم و برای تحقق این مقصود از چند اصل بهره میگیرم و از آنجا که در مقالۀ «حکایت تناقض گوییهای سعدی» (--› سعدی شناسی، دفتر ششم، اول اردیبهشت ماه 1382ش) به برخی از اصلهای مورد نظر پرداختهام، در این مقام به اختصار از آنها سخن میگویم:
3-1. اصل جامعه شناختی: برطبق این اصل دو مسئله مورد بحث و نظر است:
الف. بیان واقعیتها: کار علم (= علم تجربی) بیان واقعیتهاست چنانکه هستند و جامعهشناسی نیز به عنوان دانشی انسانی ـ اجتماعی واقعیتهای مورد مطالعۀ خود را چنانکه هستند و نه چنان که باید باشند، مینماید و سعدی، به ویژه در گلستان جامعهشناس است (--› حکایت تناقص گویی ها...، ص48-49).
ب. تأثر از واقعیتها: هنرمند چونان فیلسوف و برخلاف عالِم، عالم علم تجربی، از واقعیتها و از عوامل گوناگون سیاسی، اجتماعی، محیطی و تربیتی متأثر میشود و در نتیجه از مسایل و حوادثی که در اطراف او میگذرند و بر او اثر میگذارند، در بیان هنرمندانۀ خود سود میجوید و شگفت نیست که وقتی «گدای هولِ ثروتمند» در برابر پادشاه که از او طلب وام میکند، عُذر شرعی میآورد که مثلاً مال من معلوم نیست که حلال و پاک باشد و پادشاه بدو پاسخ دهد که میخواهم آن را به کافران بدهم و «الخبثیات للخبیثین: پليديها از آنِ پليدان» و این بیت را میخواند که (کلیات، 98):
گر آب چاه نصرانی نه پاک است
|
|
جهود مرده میشویم، چه باک است
|
یعنی که فضای دینی و محیط مذهبی موجب شود تا در ترتیب سخن و تنظیم استدلال از باورهای دینی رایج متأثر شود. بدین نکتۀ بسیار مهم توجه باید کرد که تأثر هنرمندانه چونان تأثر فیلسوفانه دوگونه است: منفعلانه و فاعلانه و فیلسوفان و هنرمندان بزرگ چون سعدی تأثراتی غالباً فاعلانه و فعّلانه دارند.3 قصاید مردانه، روشنگرانه و بیباکانهای که سعدی خطاب به مخاطبان گردنكش و دیکتاتور خود یعنی حاکمان وقت سروده است، گواهی است صادق بر اثبات مدّعای ما (--› کلیات، 678-688):
به نوبتند ملوک اندراین سپنج سرای
|
|
کنون که نوبت توست ای ملک به عدل گرای
|
تا آنجا که میگوید:
هر آن کست که به آزار خلق فرماید
|
|
عدوی مملکت است او به کشتنش فرمای
|
اگر توقع بخشایش خدایت هست
|
|
به چشم عفو و کرم بر شكستگان بخشای
|
گرت به سایه در آسایشی به خلق رسد
|
|
بهشت بردی و در سایۀ خدای آسای
|
نگویمت چو زبان آوران رنگ آمیز
|
|
که ابر مشک فشانی و بحر گوهرزای
|
نکاهد آنچه نبشته است و عمر نفزاید
|
|
پس این چه فایده گفتن که تا به حشر بپای...
|
بدين ﻧﻜﺘﮥ بسيار مهم نيز بايد توجه كرد كه گزارش هنرمنداﻧﮥ تأثّرات كه همانا انعكاس واقعياتي است كه در محيط پيرامون هنرمند در جريان است،از سوي هنرمند نبايد به حساب باورها و ديدگاههاي وي نهاده شود كه بسا گزارش و انعكاس واقعيات نامطلوب به قصد نمودن زشتيهاي مترتب بر اين واقعيات و برانگيختن خوانندگان و شنوندگان صورت ميگيرد تا زمينههاي دگرگوني امور نامطلوب فراهم آيد و مواردي از اين دست، به ويژه در گلستان كم نيست كه گلستان گزارش جامعهشناسانه سعدي است و من بر آنم حتي آنجا كه سعدي در داستان گرفتار شدنش به دست فرنگيان و به كار گِل گماشتنش در خندق طرابلس، جهودان را ـ تلويحاً و تصريحاً ـ «نامردم» ميخواند (كليات، ص 78) كاري جز انعكاس واقعيت، كه همانا نظر و باور مردم آن روزگار نسبت به يهوديان است، انجام نداده است؛ نظري البته نامطلوب و منفي اما غير قابل مقايسه با ديدگاه غير انساني بخشي از مردم در اروپاي متمدن كه درجنگ دوم جهاني منجر به كشتار وسيع يهوديان شده.
3-2. اصل توجه به زمان:
لازمۀ توجه به اصل تأثر هنرمند از رویدادهایی که پیرامون او میگذرد، توجه جدی به یک اصل دیگر است که میتوان از آن به «اصل توجه به زمان» یا «اصل توجه به ویژگیهای زمان» تعبیر کرد. بدین معنا که مطالعاتی از این دست آنگاه نتیجه مطلوب به بار میآورد که مسئله را در زمان و در روزگاری که اتفاق افتاده است، مورد مطالعه قرار دهیم، نه این که آن را به ظرف زمانی که خود در آنیم و روزگاری خود در آن به سر میبریم، منتقل سازیم و انتظار نتیجۀ مطلوب و درست داشته باشیم. روزگار سعدی، سده هفتم هجری قمری، روزگاری است با ویژگیهای خاص خود. اگر آن ویژگیها را در نظر بگیریم و آن وقت به داوری بنشینیم، سعدی را نه فقط زمانها پیشتر و جلوتر از زمان خودش که در بسیاری از موارد او را معاصر خود و حتی پیشتازتر از خود (= خود روشنفکر روشنگر) مییابیم. یک بار دیگر با این معیار و به دور از حبّ و بغضها ـ فیالمثل ـ باب هشتم گلستان را که مشتمل بر کلمات قصار سعدی است، به ديدﮤ انصاف بنگريم و منصفانه از خود بپرسیم، حکیمانهتر و روشنفکرانهتر از این سخنان هم میتوان گفت؟ مثلاً (کلیات، ص161):
«همه کس را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال:
یکی یهود و مسلمان نزاع میکردند
|
|
چنانکه خنده گرفت از حدیث ایشانم
|
به طیره گفت مسلمان: گر این قباله من
|
|
درست نیست، خدایا یهود میرانم
|
یهود گفت: به تورات میخورم سوگند
|
|
و گر خلاف کنم، همچو تو مسلمانم
|
گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد
|
|
به خود گمان نبرد هیچ کس که نادانم».
|
3-3. اصل اصولی ـ منطقی: مراد از این اصل آن است که به قول قدما حکم، معلّق است به اعم اغلب یعنی وقتی از مطالعه صد مورد در يك فرضيه به هفتاد ـ هشتاد مورد خاص رسیدیم، میتوانیم براساس آن حکم کلی صادر کنیم. امروزیها از اصطلاح «بسآمد» بهره میگیرند و بسآمد بالا (70%، 80% و...) را مبنای صدور حکم قرار میدهند (نیز در این باب ← مقاله حکایت تناقض گوییها، ص 54-55) یعنی که اگر سعدی در موارد بسیار با نگرش منفی به ادیان مختلف برخورد کرده بود، میتوانستیم او را قشری متحجّر بشماریم، امّا با مواردی سخت محدود و معدود و به عبارتی شاید تنها با یک ـ دو مورد (مثل «گبر و ترسا وظیفهخورداری...») که آن هم ظاهر سخن حکایتی دارد و خواهیم دید که باطن سخن او حکایتی دیگر سر ميكند، صدور چنین حکمی یا غافلانه است یا مغرضانه و آنچه در سخن سعدی بسآمد بالا دارد و میتواند مبنای صدور حکم قرار گیرد، نگاه انسانی مبتنی بر عشق و شیدایی و شوریدگی اوست که نه تنها غزلهایش که اگر نیک بنگریم، تمام آثار او براساس این نگاه و این نگرش شکل گرفته است. آری کسی که به «دین عشق» گرویده است و قبلۀ او معشوق است، پيام ناﮔﻔﺘﮥ او اين است كه قبله يعني عشق، با تحجّر و قشریگری رابطهای ندارد (--› کلیات، ص364):
گبر و ترسا و مسلمان هر یکی در دین خویش
|
|
قبلهای دارند و ما زیبا نگار خویش را
|
و این همان سخن محییالدینبنعربی است در ترجمان الاشراق که:
اَدینُ بِدینِ الحُبّ أَنّی
|
|
تَوَجَّهَتْ، فالحُبُ دینی و ایمانی
|
یعنی: من به دین عشق گرویدهام و به هر کجا مرکب عشق روی آورد، من نیز بدان سو میشتابم که عشق دین من و ایمان من است.
3-4. اصل بلاغی: و آن اصل توجه كردن به «معنی شاعرانه» یا به تعبیر اهل بلاغت، توجه كردن به «غرض ثانوی» شاعر در سخن شاعرانۀ اوست. توضیح سخن آنکه: در کتب بلاغی، در بخش دانش معانی، بحثی هست که میتوان آن را جان این دانش و لب لباب آن به شمار آورد. خلاصۀ سخن علمای دانش معانی در این باب آن است که سخن شاعرانه یا شعر (= کلام مخیّل) دو چهره یا دو معنا دارد: معنای ظاهری و معنای باطنی که میتوان از آن به معنای شاعرانه یا هنرمندانه تعبیر کرد. اگر موضوع را از منظر فاعل (= شاعر) و غرض وی از سرودن بنگریم، مسئله چنین بیان میشود که: شاعر و در نتیجه سخن شاعرانه وی دارای دو غرض (= هدف و مقصود) است:
- غَرَض اولی = معنی ظاهری
- غَرَض ثانوی = معنی باطنی یا شاعرانه
غَرَض اوّّْلي، معنايي است كه از ظاهر الفاظ يك شعر به بار ميآيد و غَرَض ثانوي يا معناي شاعرانه، احساس شاعرانه يا سخن ناگفته شاعر و پيام شاعرانه اوست كه خواننده به هر ميزان با شاعر همدلي يابد، به همان ميزان آن سخن ناگفته را ميشنود و از آن پيام آگاهي مييابد.
در اين بيت تأمّل كنيم:
نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد
|
|
عالم پير دگر باره جوان خواهد شد
|
غَرَض اوّلي و معناي ظاهري كه از الفاظ شعر برميآيد آن است كه: هوا در اثر فرارسيدن بهار ملايم و مطبوع و خوشبو ميشود و سال نو ميگردد، يا سال نو فراميرسد... امّا پيام شاعر و سخن شاعرانه او پيامي ديگر و سخني ديگر است و به اصطلاح غَرَض ثانوي شاعر، بيان اين معناست كه: نوميد نشويد، اميدوار باشيد و بدانيد وضع دگرگون ميشود و اوضاع بسامان ميگردد...
نيز در اين بيت:
امشب سبكتر ميزنند اين طبل بيهنگام را
|
|
يا وقت بيداري غلط بوده است مرغ بام را؟
|
آن چه از ظاهر الفاظ برميآيد، يعني غَرَض اوّلي بيان اين معناست: امشب، زودتر و در وقتي كه نبايد طبل را به صدا درآوردهاند يا مرغ صبح زودتر از زماني كه مقرر است، بيدار شده است و نغمه سر ميكند؟ در حالي كه سخن ناگفته و غرض ثانوي بيان احساس شاعر است از سپري شدن شب وصال و ﮔﻠﮥ او از اين امر كه زمان دلپذير وصال زود گذشته است...
و اكنون جاي پرسش است كه غَرَض ثانوي سعدي از سرودن ابياتِ:
اي كريمي كه از خزاﻧﮥ غيب
|
|
گبر و ترسا وظيفهخور داري
|
دوستان را كجا كني محروم
|
|
تو كه با دشمن اين نظر داري
|
چيست؟ معناي ظاهري الفاظ، البته همان است كه غوغا برانگيخته است و بهانه به دست بهانهجويان و خردهگيران غافل يا مغرض داده است. اين كه: كافران يعني دشمنان خداي روزي ميخورند.... امّا پيام اصلي سعدي و غَرَض ثانوي وي حكايتي ديگر دارد. سخن ناﮔﻔﺘﮥ او تأكيد بر قطعيت و حتميّت روزي (= رزق) و شمول كرامت و رزّاقيت حق تعالي است. اين معنا آن گاه روشنتر ميشود كه به ياد آوريم بر طبق يك حديث نبوي «روزي حتي از مرگ هم قطعيتر و مسلّمتر است»4... ناگفته پيداست كه تأثر از محيط ديني از يك سو و ديني بودن ﻣﺴﺌﻠﮥ رزق و رزّاقيت از سوي ديگر موجب شده است تا شاعر از عنصر كفر و ايمان و صفآرايي كافر و مؤمن در برابر يكديگر بهره گيرد.
چنان كه به همين سبب در تبيين اين معنا كه خصلت هر موجود و به قول حكما ذاتي هر شيء از آن جدا نميشود و فيالمثل تري از آب و سوزندگي از آتش جدايي نميپذيرد به بيتِ (كليات، ص 43):
اگر صد سال گبر آتش فروزد
|
|
اگر يك دم در او افتد بسوزد
|
استشهاد ميكند كه ضمن بيان اين معنا كه سوزندگي، ذاتي آتش است و ملازمت با آتش سوزندگي را از آن سلب نميكند، به گونهاي به نقد قدرتگرايي پادشاهان بپردازد و به تعبير امروزيها بگويد: اگر قدرت، محدود نگردد و تحت نظارت قرار نگيرد و قائم به يك تن باشد، مخرّب است و نتايج و آثار آن قابل پيشبيني نيست و حكما گفتهاند (كليات، همانجا):
«از تلّون طبع پادشاهان بر حذر بايد بودن كه وقتي به سلامي برنجند و ديگر وقت به دشنامي خلعت دهند...».
انصاف را به از اين نقد قدرت لجام گسيخته مبتني بر هوس نميتوان كرد.
پايان سخن
و پايان سخن آن كه اگر به ديدﮤ تحقيق در داستان ابراهيم خليل(ع) و مهمان گبر او و به چشم حقارت در مهمان نظر كردن ابراهيم(ع) بنگريم، به حقيقت نزديك ميشويم. سعدي در اين داستان (كليات، ص 230ـ231) كه چونان ديگر داستانهاي بوستان بيانگر وصفي از اوصاف جاﻣﻌﮥ آرماني اوست، ضمن مقدمهاي همراه با تعبيرات موهن چون «پير ذليل»، «تبه حال»، «پليد» و... خواننده را بر ميانگيزد و آمادﮤ اعتراض ميسازد؛ اعتراضي نكتهآموز كه از سوي خداي جهان، همان معبود و همان معشوقي كه در نهايت ﻗﺒﻠﮥ گبر و ترسا و مسلمان و... است، صورت ميگيرد:
سروش آمد از كردگار جليل
|
|
به هيبت، ملامت كنان، كاي خليل
|
مَنَش داده صد سال روزي و جان
|
|
تو را نفرت آمد از او يك زمان
|
گر او ميبَرَد پيش آتش سجود
|
|
تو واپس چرا ميبري دست جود؟
|
و پيام هنرمنداﻧﮥ سعدي كه غرض ثانوي او از بيان اين داستان است، همانا تذكار اين معناست كه هيچ كس، حتي پيامبران را نرسد كه به گناه اعتقاد بندهاي را خوار و بيمقدار شمارند و در او به چشم حقارت بنگرند يا او را برانند و بيازارند... و اين است پيام كسي كه به دين عشق باور دارد و مست روي معشوق است:5 «مرا به باده چه حاجت كه مست روي تو باشم» (كليات، 508)...
آيا در جهان متمدن امروز هم انسانيتر و مترقبانهتر از اين پيام سراغ ميتوانيم كرد؟ البته به شرط آن كه به ديدﮤ انصاف و تحقيق بنگريم.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است.