•  صفحه اصلي  •  دانشنامه  •  گالري  •  كتابخانه  •  وبلاگ  •
منو اصلی
home1.gif صفحه اصلی

contents.gif معرفي
· معرفي موسسه
· آشنايي با مدير موسسه
· وبلاگ مدير
user.gif کاربران
· لیست اعضا
· صفحه شخصی
· ارسال پيغام
· ارسال وبلاگ
docs.gif اخبار
· آرشیو اخبار
· موضوعات خبري
Untitled-2.gif كتابخانه
· معرفي كتاب
· دريافت فايل
encyclopedia.gif دانشنامه فارس
· ديباچه
· عناوين
gallery.gif گالري فارس
· عكس
· خوشنويسي
· نقاشي
favoritos.gif سعدي شناسي
· دفتر اول
· دفتر دوم
· دفتر سوم
· دفتر چهارم
· دفتر پنجم
· دفتر ششم
· دفتر هفتم
· دفتر هشتم
· دفتر نهم
· دفتر دهم
· دفتر يازدهم
· دفتر دوازدهم
· دفتر سيزدهم
· دفتر چهاردهم
· دفتر پانزدهم
· دفتر شانزدهم
· دفتر هفدهم
· دفتر هجدهم
· دفتر نوزدهم
· دفتر بیستم
· دفتر بیست و یکم
· دفتر بیست و دوم
info.gif اطلاعات
· جستجو در سایت
· آمار سایت
· نظرسنجی ها
· بهترینهای سایت
· پرسش و پاسخ
· معرفی به دوستان
· تماس با ما
web_links.gif سايت‌هاي مرتبط
· دانشگاه حافظ
· سعدي‌شناسي
· كوروش كمالي
وضعیت کاربران
در حال حاضر 0 مهمان و 0 کاربر در سایت حضور دارند .

خوش آمدید ، لطفا جهت عضویت در سایت فرم مخصوص عضویت را تکمیل نمائید .

ورود مدير
مديريت سايت
خروج مدير

درآمدی بر مخاطب شناسی مدایح سعدی

دکتر نجف جوکار / دانشگاه شيراز


با تأمل در قصایدی که سعدی در ستایش حکمرانان زمان خود سروده است، می‌توان به موزاینی برای ارزیابی مدایح وی دست یافت. چنان چه ممدوح او فردی خردمند و فرزانه باشد، مدایح لحنی صمیمانه و حتی عاشقانه می‌یابد و ممدوح در جایگاه معشوق می‌نشیند و چنان چه ستایش شونده از کسانی باشد که نابه‌جا به قدرت رسیده باشد، مدح سعدی تفاوتی آشکار می‌یابد و در پاره‌ای موارد، با بیانی تند و پرخاش‏گونه، ممدوح را از پیامد شوم ستمگری و مردم آزاری هشدار می‌دهد و یا به دادگری و رعیت‌پروری فرا می‌خواند.
در این نوشتار به عنوان نمونه قصایدي كه سعدی در ستایش دو تن از ممدوحان خود يعني عطاملك جويني و امير انكيانو سروده، انتخاب گرديده و از دریچۀ ساختار بیرونی، جنبه‌های زبانی و لحن بیان مورد بررسی قرار گرفته است.
گوهرشناس ملك سخن،‌ سعدي شيرازي در قالب‏هاي گوناگون شعر فارسي سخن گفته است و هر كدام ويژگي‏هاي خاص خود را دارد. وي در قالب قصيده، توحيد الهي، نعت پيامبر(ص) اندرز، اخلاق، مدح و ستايش، وصف طبيعت و سوگنامه برخي از بزرگان را به رشته كشيده است. هر چند عنوان برخي قصيده‏ها بيانگر مضامين عمدﮤ آنهاست، اما با نگاهي به درون‏ماﻳﮥ قصايد در مي‏يابيم كه مرزبندي‏ها چندان مشخص نيست و آميخته‏اي از مضامين گوناگون را مي‏توان در يك قصيده ديد. سعدي درپاره‏اي موارد ساختار رسمي قصيده‏پردازي شعر فارسي را مراعات كرده و تغزل، بيت تخلص، مديحه و شريطه را در يك قصيده آورده است و در برخي موارد بدون تغزل و تشبيب، از همان آغاز به اندرز و نصيحت ممدوح و ديگر مخاطبان شعر خود پرداخته است.
پرسشي كه در اين‏جا مطرح است، اين است كه آيا اين دگرگوني امري تصادفي است و يا آگاهانه و براساس مصالحي اتفاق افتاده است؟ شايد بتوان يكي از پاسخ‏هاي اين پرسش را در بررسي و ارزيابي مخاطب‏ها در نظر سعدي جست. نگارنده در اين نوشته كوتاه بر‌ آن است كه با گزينش دو تن از ممدوحان سعدي و قصايدي كه در ستايش آنها سروده است، جايگاه مخاطب را در نظر شاعر بازكاود و تأثير آن را در چگونگي ساختار قصايد و كاركردهاي زباني و معني‏شناسي سخن وي نشان دهد. بدين منظور قصايدي را كه سعدي در ستايش عطاملك جويني و امير انكيانو سروده است، مورد بررسي قرار مي‏گيرد.
دربارﮤ ممدوحين سعدي، مقاﻟﮥ ارزشمند علاﻣﮥ قزويني با عنوان «ممدوحين شيخ سعدي» كه در مجموﻋﮥ مقالات ايشان آمده است فضل تقدم و تقدم فضل دارد. ايشان ممدوحين سعدي را به سه دسته تقسيم كرده‏اند كه عبارتند از: «1. سلغريان فارس و وزراء ايشان. 2. حكام و ولايات و عمال فارس از جانب دولت مغول. 3. ملوك و اعيان خارج از مملكت فارس». (قزويني، 1363، ص 607ـ548)
جستجوي عالمانه و روشنگراﻧﮥ علاﻣﮥ قزويني در شناسايي ممدوحان سعدي جاي ابهامي باقي نگذاشته است. در كنگرﮤ بزرگداشت هشتصدمين سال تولد سعدي نيز كه در سال 1363 در شيراز برگزار شد، آقاي سيدجعفر شهيدي مقاله‏اي با عنوان «مديحه‏هاي سعدي» ارايه نمود كه در جلد دوم ذكر جميل سعدي به چاپ رسيده است. ايشان با نگاهي گذرا به سير تحول مديحه‏سرايي در زبان فارسي، بي آن‏كه در پي برشمردن ممدوحان سعدي باشد، مي‏گويد: «در اين خيل بزرگ [مديحه سرايان] تنها سعدي است كه گرد مديحه‏سرايي بي‏جا نگشته و بلكه مدح كسان نگفته و آن‏چه سروده، اندرزنامه است، نه قصيدﮤ مدحي». (ذكر جميل سعدي، 1364). اما دربارﮤ مقاﻳﺴﮥ ممدوحين در نظر سعدي تاكنون در جايي سخن نرفته است.
مخاطب دير آشنا و ممدوح نو دولت
براي بررسي ستايش‏هاي سعدي از عطاملك جويني و امير انكيانو، ابتدا نگاهي كوتاه به حالات زندگي و شخصيت هر يك مي‏افكنيم:
1. عطاملك جويني
«عطاملك جويني ملقب به علاءالدين از رجال ومورخان معروف اوايل دورﮤ مغول (و /623 ـ ف /681ﻫ.ق.) است. وي از آغاز جواني وارد كارهاي ديواني شد و از عمال امير ارغوان حكمران خراسان گرديد... وي در سال 654 به توسط امير ارغون به هلاكو معرفي شد و نزد او تقرب يافت. پس از فوت هلاكو وي و برادرش شمس‏الدين صاحب ديوان سبب رونق دولت آباقا بودند. عطاملك حكومت بغداد و عراق يافت. وي مؤلف تاريخ جهانگشاي جويني است». (معين، محمد، 1363).1
«عطاملك در تمام عمر خود معاصر بوده است با شيخ بزرگوار و دورﮤ حكومت او در عراق عرب و خوزستان (681ـ657) يعني در ولاياتي كه به كلي در نواحي مجاورﮤ فارس بوده؛ مصادف بوده است درست با بحبوﺑﮥ دوره فعاليت ادبي شيخ... اين معاصرت و اين قرب جوار، به علاوه سنخيت فضل و ادب بدون شك همه از اسباب و مقربات مناسبات خصوصي بوده». (قزويني، 1363، ص 644).
همان‏گونه كه پيش از اين اشاره شد، تيزبيني و دورانديشي سعدي باعث شده كه هر كس را با توجه به جايگاه فكري، علمي و اجتماعي وي ارزيابي كند و به ستايش و يا نصيحت او بپردازد. قصايدي كه سعدي در ستايش عطاملك جويني سروده، با مطلع‏هاي زير است:
اگر مطالعه خواهد كسي بهشت برين را
 
بيا مطالعه كن گو به نوبهار زمين را
(سعدي، 1364، ص 704)
كدام باغ به ديدار دوستان ماند
 
كسي بهشت نگويد به بوستان ماند
(همان،‌ ص 715)
هر آدمي كه نظر با يكي ندارد و دل
 
به صورتي ندهد صورتي است لايعقل
(همان، ص 728)
شِكر به شُكر نهم در دهان مژده دهان
 
اگر تو باز برآري حديث من به دهان
(همان، ص 738)
و نيز در غزلي با مطلع:
من از آن روز كه در بند توأم آزادم
 
پادشاهم كه به دست تو اسير افتادم
(همان، ص 548)
كه به قول علاﻣﮥ قزويني «گرچه تخلص مدح آن فقط به نام صاحب ديوان مطلق است، بدون تعيين نام يكي از دو برادر، ولي به قرﻳﻨﮥ ذكر بغداد كه مقر حكومت علاءالدين بوده، واضح است كه مراد شيخ، همين علاءالدين جويني بوده است نه برادرش شمس‏الدين جويني» (همان، ص 649)
سه بيت آخر غزل چنين است:
دلم از صحبت شيراز به كلي بگرفت
 
وقت آن است كه پرسي خبر از بغدادم
هيچ شك نيست كه فرياد من آن‏جا برسد
 
عجب ار صاحب ديوان نرسد فريادم
سعديا حب وطن گرچه حديثي است صحيح
 
نتوان مرد به سختي كه من اين‏جا زادم
(همان، ص 548)
عطاملك جويني،‌ افزون بر داشتن منصب صاحب ديواني و نشان دادن كفايت و كارداني در امور سياسي و حكومتي و ادارﮤ بخش‏هاي پهناوري از عراق عرب و عجم در روزگار هلاكوخان مغول و بعد از آن، دانشوري است فرزانه كه با نوشتن اثر جاوداﻧﮥ خود يعني تاريخ جهانگشا و رساﻟﮥ تسليه الاخوان (جويني، 1361) فضيلت و دانش خود را در گسترﮤ تاريخ و ادب فارسي و عربي و قرآن و حديث و اخبار و امثال عرب و عجم نشان داده است. بنابراين جا دارد كه سعدي، حساب عطاملك را از برخي ممدوحان ناشناخته كه دست تقدير چند روزي زمام امور را در كف آنها نهاده و در كوره راه‏هاي حوادث روزگار، ناگهان گم شده‏اند؛ جدا سازد و عاشقانه، فرزانگي و كمال او را بستايد و دلباخته‏اش گردد.
امير انكيانو
از ﭘﻴﺸﻴﻨﮥ زندگي انكيانو يا انكيانه تا قبل از مأموريتش در فارس، اطلاعات چنداني در دست نيست، اما علاﻣﮥ قزويني گويد: «انكيانو در ﺳﻨﮥ 667 از جانب اباقا بن هلاكو به حكومت كل فارس،‌ منصوب گشت و او اميري بود عظيم مهيب و به غايت كافي و عادل و با ذكا و فطنت و كفايت و كياست، به اندك زماني امور را بر نهج سداد آورد... از شدت بطش و سطوت او، جماعتي از اكابر فارس متغير حال و مستشعر بال گشتند و گريخته به نزد اباقا رفتند و از وي شكايت كردند كه انكيانو در شيراز به اضاعت مال و تخريب ممالك مشغول است و هوس تملك و سلطنت در دماغ متمكن گردانيده... اباقا او را احضار و از حكومت فارس معزول نموده براي كفارﮤ گناهان، وي او را به رسالت به نزد قوبيلاي قاآن به ختاي فرستادند... مجموع مدت حكومت انكيانو در فارس قريب چهار سال بود. (670ـ667)»2
سعدي در ستايش امير انكيانو كه از سوي اباقاخان به حكمراني فارس منصوب شد و نزديك به چهار سال (670ـ667) بر فارس و اطراف آن فرمان راند، سه قصيده سروده كه مطلع آنها به شرح زير است:
بس بگرديد و بگردد روزگار
 
دل به دنيا در نبندد هوشيار
(همان، ص 724)
بسي صورت بگرديده است عالم
 
وز اين صورت بگردد عاقبت هم
(همان، ص 732)
دنيا نيرزد آن كه پريشان كني دلي
 
زنهار مكن كه نكرده است عاقلي
(همان، ص 755)
با اين‌كه صاحب تاريخ وصاف انكيانو را به داشتن صفات برجسته‏اي چون: «كافي، عادل، باذكاء و فطنت و كفايت و كياست) (شيرازي، عبدالله بي‏تا، ص 93) ستوده است، اما با اين همه سعدي در ستايش وي به گونه‏اي متفاوت از مديحه‏هاي جويني سخن گفته است.
براي اين‌كه داوري دربار‏ﮤ قصيده‏ها آسان‏تر شود، در آغاز، تفاوت و همانندي‏هاي مضامين سخن سعدي دربارﮤ عطاملك جويني و امير انكيانو را با ذكر شواهد مي‏آوريم. پيش از اين گفته شد كه انتخاب اين دو نفر به عنوان نمونه صورت گرفته است و چه بسا بتوان اين مقايسه را دربارﮤ ديگران نيز انجام داد.
1. همانندي‏هاي قصايد
1ـ1. نام نيك و ياد خير
بي‏گمان نام نيك به سادگي حاصل نمي‏شود، بلكه پس از سال‏ها لطف و مردم‏نوازي و صادقانه زيستن و بي‏چشمداشت، بار خلق بر دوش كشيدن و به قول حافظ شيرين سخن:
وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم
 
كه در طريقت ما كافري است رنجيدن
(ديوان حافظ، ص 380)
آثار نيك نامي فرد در بين مردم آشكار مي‏شود و به شرط استمرار و پايداري در اين رسم و آيين، بنيادي جاودانه خواهد يافت.
وي خطاب به عطاملك گويد:
ز مال و منصب دنيا جز اين نمي‏ماند
 
ميان اهل مروت كه ياد باد فلان
سراي آخرت آباد كن به حسن عمل
 
كه اعتماد بقا را نباشد اين بنيان
(همان، ص 740)
ضرورت است كه نيكي كند كسي كه شناخت
 
كه نيكي و بدي از خلق داستان ماند
(همان، ص 716)
به دور عدل تو اي نيك نامِ نيك انجام
 
خداي راست بر آفاق نعمتي طايل
همين طريق نگه‏دار و خير كن كامروز
 
به بوي رحمت فردا عمل كند عامل
كسي كه تخم نكارد چه دخل بردارد
 
بپاش داﻧﮥ عاجل كه برخوري آجل3
و خطاب به امير انكيانو گويد:
نام نيكو گر بماند ز آدمي
 
به كز او ماند سراي زرنگار
(همان، ص 724)
به سيم و زر نكونامي به دست آر
 
منه بر هم كه برگيرندش از هم
(همان، ص 732)
از مال و جاه و منصب و فرمان و تخت و بخت
 
بهتر ز نام نيك نكردند حاصلي
(همان،‌ ص 755)
1ـ2. ستايش از دادگري
سعدي در بوستان و گلستان و يا در قصايد مدحي، همه جا مخاطب خود را به دادگري و رعيت‏‎پروري فرا مي‏خواند و بي‏پروا، پي‏آمدهاي شوم ستم و بيداد را گوشزد مي‏كند. بنابراين، دادگري در نظر وي يكي از برازنده‎ترين ويژگي‏هاي ممدوح است.
خطاب به عطاملك گويد:
وزير عالم و عادل به اتفاق افاضل
 
پناه ملك بود پادشاه روي زمين را
(همان، ص 704)
به هيچ خلق نبايد كه قصه پردازي
 
مگر به صاحب ديوان عالم عادل
(همان،‌ ص 729)
و خطاب به انكيانو گويد:
جهان‏سالار عادل، انكيانو
 
سپهدار عراق و ترك و ديلم
(همان، ص 732)
خسرو عادل، امير نامور
 
انكيانو سرور عالي تبار
(همان، ص 725)
1ـ3. بخشندگي و مردم نوازي
چنان كه گذشت، سعدي گسترش داد را از لوازم اوﻟﻴﮥ ملك ‏داري مي‏داند، اما بر اين باور است كه عدالت به تنهايي كافي نيست بلكه حاكم بايد با بخشندگي و رعيت‏پروري، تهيدستان و ضعيفان را بنوازد و از رنج و درد آنان بكاهد. در اين باره، عطاملك را چنين مي‏ستايد:
هميشه دست توقع گرفته دامن فضلش
 
چو وامدار كه دريابد آستين ضمين را
(همان، ص 704)
تو آن جواد زماني كز ازدحام عوام
 
درت به مشرب شيرين كاروان ماند
تو را به حاتم طايي مثل زنند و خطاست
 
گل شكفته كه گويد به ارغوان ماند؟
من اين غلط نپسندم ز راي روشن خويش
 
كه طبع و دست تو گويم به بحر و كان ماند
(همان، ص 716)
و دربارﮤ انكيانو گويد:
چون زبر دستيت بخشيد آسمان
 
زيردستان را هميشه نيك دار
عذر خواهان را خطاكاري ببخش
 
زينهاري را به جان ده زينهار
(همان، ص 723)
مرد آدمي نباشد اگر دل نسوزدش
 
باري كه بيند و خري افتاده در گلي
(همان، ص 756)
تفاوت ممدوحين
عطاملك جويني از فرزانگاني است كه افزون بر مشاغل مهم دولتي و ديوانسالاري در دستگاه مغولان و دورانديشي و ژرف‏بيني در امور حكومتي، از نويسندگان بلند آوازﮤ آن عصر است. كتاب جاوداﻧﮥ او يعني تاريخ جهانگشا در رديف بهترين و دقيق‏ترين تاريخ‏هايي است كه دربارﮤ حمله مغول، خوارزمشاهيان و اسماعيليان نوشته شده است، زيرا جويني در بيشتر وقايع خود شخصاً حضور داشته و گزارش او خالي از شائبه دروغ‏پردازي و افسانه‏سازي است.4
بنابراين ستايش سعدي از وي، ستايش اهل قلم و دانش و فرزانگي است. اگر غير از مدايح سعدي هيچ قرينه تاريخي و غير آن براي شناخت عطاملك در دست نبود، از همين راه مي‏توانستيم به مراتب فضل و دانش و جايگاه حكومتي وي پي ببريم، اما انكيانو در مدت نزديك به چهار سال (670ـ667) از سوي اباقاخان ـ فرزند هلاكو ـ بر فارس فرمان رانده است چنان كه پيش از اين اشاره شد، نويسندﮤ تاريخ وصاف گويد: «او تركي مهيب عظيم بود با ذكا و عظمت و كمال حنكت و كياست مصلحت مال‏اندوزي و ستم‏سوزي». (همان، ص 193) سعدي نيز افزون بر اين كه سه قصيده در مدح او سروده يك رساﻟﮥ نثر نيز در نصيحت وي نگاشته است.5
قصايد شيخ اجل در مدح انكيانو، اغلب لحني تند و گزنده دارد و خواننده در مديحه بودن آنها به ترديد مي‏افتد. در اين‏جا دو دسته قصيده كه در ستايش عطاملك جويني و انكيانو سروده شد است، با هم مقايسه مي‏شود تا ديدگاه سعدي از لابه‏لاي اشعارش هويدا گردد.
اين مقايسه را مي‏توان به سه بخش تقسيم نمود: 1. ساختار بيروني 2. جنبه‏هاي زباني و كاربردهاي واژگاني 3. لحن بيان.
ساختار بيروني قصايد
1. قصايدي كه در ستايش عطاملك جويني آمده، همگي با تغزل آغاز شده است، در حالي كه ستايش نامه‏هاي انكيانو از تغزل خالي است.
2. در تغزل‏هاي ياد شده سخن از لطيف‏ترين و دل‏انگيزترين جلوه‏هاي نوبهار است. مثلاً سعدي در مقايسه‏هاي خود نوبهار را با بهشت و يا باغ را با ديدار دوستان برابر نهاده است:
اگر مطالعه خواهد كسي بهشت برين را
 
بيا مطالعه كن گو به نو بهار زمين را
(همان، ص 704)
كدام باغ به ديدار دوستان ماند
 
كسي بهشت نگويد به بوستان ماند
(همان، ص 715)
3. سعدي در ستايش عطاملك از دايرﮤ مدح و ممدوحي پاي را فراتر مي‏نهد و حديث عشق و شيدايي و محبي و محبوبي سر مي‏دهد:
آيا رسيده به جايي كلاه گوﺷﮥ قدرت
 
كه دست نيست بر آن پايه آسمان برين را
گر اشتياق نويسم به وصف راست نيايد
 
چنان مريد محبم كه تشنه ماء‌معين را
(همان، ص 705)
قرار يك نفسم بي تو دست مي‏ندهد
 
هم احتمال جفا بِهْ كه صبر بر هجران
محب صادق اگر صاحبش به تير زند
 
محبتش نگذارد كه بركند پيكان
(همان، ص 738)
4. با اين كه سعدي به خاك پاي ممدوح سوگند مي‏خورد و مي‏گويد از زماني كه دست راست و چپ خود را شناخته‏ام، براي دنيا، طمع به خلق نبسته‏ام‏، اما با اين همه از عرﺿﮥ درخواست نزد عطاملك ابايي ندارد و مي‏گويد:
به خاك پاي تو گفتم يمين غير مكفر
 
كز آن زمان كه بدانستم از يسار يمين را
براي حاجت دنيا طمع به خلق نبندم
 
كه تنگ چشم تحمل كند عذاب مهين را
تو قدر فضل شناسي كه اهل فضلي و دانش
 
شبه فروش چه داند بهاي درّ ثمين را
(همان، ص 705)
و در جاي ديگر گويد:
به هيچ خلق نبايد كه قصه پردازي
 
مگر به صاحب ديوان عالم عادل
نه زان سبب كه مكاني و منصبي دارد
 
بدين قدر نتوان گفت مرد را فاضل
از آن سبب كه دل و دوست وي همي باشد
 
چو ابر بر همه عالم به رحمتي شامل
(همان،‌ ص 729)
تو كوه جودي و من در ميان ورﻃﮥ فقر
 
مگر به شرﻃﮥ اقبالت اوفتم به كران
(همان، ص 741)
در حالي كه در مدح انكيانو به جاي اظهار نياز به وي منّت مي‏نهد:
خسرو عادل امير نامور
 
انكيانو سرور عالي تبار
ديگران حلوا به طرغو آورند
 
من جواهر مي‏كنم بر وي نثار
(همان، ص 725)
ب: جنبه‏هاي زباني و كاربردهاي واژگاني
سعدي در كنار تغزل‏هاي شيرين و لطف‏آميزي كه در مدح عطاملك سروده، هر جا لازم دانسته از بيان اندرز و نصيحت بدو فروگذار نكرده است. پوشيده نماند كه بيان وي در اين جا فروتنانه و از سر تمكين است، اما مي‏بينيم كه همان اندرز را با الفاظي خشن و پرخاش‏گونه به انكيانو گوشزد كرده است. مثلاً هنگامي كه تملق‏گويي و چاپلوسي‏هاي درباريان را در ترازوي نقد مي‏نهد و بر آن مي‏شود كه بي‏ارزشي چنين ستايش‏هايي را به ممدوحان خود گوشزد كند، خطاب به عطاملك مي‏گويد:
ثناي طال بقا هيچ فايدت نكند
 
كه در مواجهه گويند راكب و راجل
بلي ثناي جميل آن بود كه در خلوت
 
دعاي خير كنندت چنان كه در محفل
هميشه دولت و بختت رفيق باد و قرين
 
مراد و مطلب دنيا و آخرت حاصل
(همان، ص 729)
اما همين مطلب را خطاب به انكيانو اين‏گونه بيان مي‏دارد:
حرامش باد ملك و پادشاهي
 
كه پيشش مدح گويند، از قفا ذم
عروس زشت زيبا چون توان ديد
 
وگر بر خود كند ديباي مُعْلَم
(همان، ص 732)
تركيب‏هايي مانند «حرامش باد»، «از قفا ذم گفتن»، «عروس زشت» در برابر «ثناي طال بقا»، «ثناي جميل»، «دعاي خير»، «محفل» و «خلوت» كاملاً مشخص مي‏كند كه سعدي در كاربرد واژه‏ها به جايگاه ممدوح نظر داشته است.
ج. لحن بيان
قصايدي كه سعدي در ستايش انكيانو سروده، اغلب لحني عتاب‏آميز دارد، چنان كه در يكي از قصايد، خود را جاي عموي ممدوح قرار داده است كه خالي از طنز نيست! و از اين جايگاه اندرزهايي به انكيانو مي‏دهد و به او مي‏گويد: چنين نصايحي را از پدرت هم نشنيده‏اي. بالاتر از اين، حتي در فهم انكيانو نيز ترديد روا مي‏دارد و گويي كه از اثرگذاري اين اندرزها نيز چندان مطمئن نيست.
چنين پند از پدر نشنوده باشي
 
اَلا گر هوشمندي بشنو از عم
(همان، ص 732)
كم‏كم درنگ و ترديد سعدي پررنگ‏تر مي‏شود و به خود اجازه مي‏دهد كه با او به درشتي سخن بگويد:
گر من سخن درشت نگويم تو نشنوي
 
بي‏جهد از آينه نبرد زنگ صيقلي
حق گوي را زبان ملامت بود دراز
 
حق نيست اين چه گفتم؟ اگر هست گو بلي
(همان،‌ ص 756)
ناگفته نماند كه يكي از وظايف مهم شحنگان مغول كه مأمور ادارﮤ بلاد مختلف مي‏شدند؛ جمع‏آوري ماليات و خراج و فرستادن به دربار ايلخان (خان بزرگ مغول) بوده است. بدين دليل براي خوش‏خدمتي به خان از هر گونه ستم و دست‏اندازي به حقوق مردم و طمع‏ورزي در مال رعيت دريغ نورزيده‏اند.6 شايد سعدي از همين منظر در قصايد خود خطاب به انكيانو، بارها در نكوهش حرص و آزمندي و طمع‏ورزي و دوري از ستمگري سخن گفته است:
در اين جا به سه مورد اشاره مي‏شود:
درويش و پادشه نشنيدم كه كرده‏اند
 
بيرون از اين دو ﻟﻘﻤﮥ روزي تناولي
زان گنج‏هاي نعمت و خروارهاي مال
 
با خويشتن به گور نبردند خردلي
... هرگز به پنج روزه حيات گذشتني
 
خُرّم كسي شود، مگر از موت غافلي؟
ني كاروان برفت و تو خواهي مقيم بود
 
ترتيب كرده‏اند تو را نيز محلمي
(همان، ص 756ـ755)
و يا در جاي ديگر آمده است:
مثال عمر سر بركرده شمعي است
 
كه كوته باز مي‏باشد دمادم
و يا برف گدازان بر سر كوه
 
كز او هر لحظه جزوي مي‏شود كم
بسا خاكا به زير پاي نادان
 
كه گر بازش كني دست است و معصم
(همان، ص 732)
و يا:
سال ديگر را كه مي‏داند حساب
 
يا كجا رفت آن‏كه با ما بود پار
خفتگان بي‏چاره در خاك لحد
 
خفته‏ اندر ﻛﻠﮥ سر سوسمار
(همان، ص 724)
هم چنين سعدي با توجه به روحيات نظامي‏گري مغولان، تعابيري به كار مي‏برد كه نشان‏گر ويژگي‏هاي شخصيتي ممدوح است. از جمله:
اي كه وقتي نطفه بودي بي‏خبر
 
وقت ديگر طفل بودي شيرخوار
مدتي بالا گرفتي تا بلوغ
 
سرو بالايي شدي سيمين عذار
هم‏چنين تا مرد نام‏آور شدي
 
فارس ميدان و صيد و كارزار
آن چه ديدي برقرار خود نماند
 
و اين چه بيني هم نماند برقرار
دير و زود اين شكل و شخص نازنين
 
خاك خواهد بودن و خاكش غبار
(همان، ص 724)
و يا در همين قصيده مي‏گويد:
زور بازو داري و شمشير تيز
 
گر جهان لشكر بگيرد غم مدار
از درون خستگان انديشه كن
 
وز دعاي مردم پرهيزگار
منجنيق آه مظلومان به صبح
 
سخت گيرد ظالمان را در حصار
(همان،‌ ص 725)
كاربرد واژه‏هايي مانند: مرد نام‏آور، فارس ميدان، صيد، كارزار، زور بازو، شمشير تيز، لشكر، منجنيق و در حصار گرفتن، همگي با زندگي روزمرﮤ مغولان كه كاري جز محاصرﮤ شهرها و جنگ و خونريزي نداشتند، سازگار است؛ به ويژه آن كه مغولان طبق ياساي چنگيزي موظف بودند هنگامي كه درگير جنگ نبودند، طبق آييني خاص به شكار دسته‏جمعي بپردازند.
هم‏چنين جلوه ديگري از لحن تند سعدي را در اين ابيات مي‏توان ديد:
اي كه داري چشم و عقل و گوش و هوش
 
پند من در گوش كن چون گوشوار
نشكند عهد من الّا سنگدل
 
نشنود قول من الّا بختيار
سعديا چندان كه مي‏داني بگوي
 
حق نبايد گفت الّا آشكار
هر كه را خوف و طمع در كار نيست
 
از ختا باكش نباشد وز تتار
(همان، ص 725)
با توجه به موارد ياد شده مي‏توان گفت كه مدح سعدي براي انكيانو بيشتر ذم شبيه به مدح بوده است.


پي‏نوشت:

1.مقالات قزويني، ج 3،‌ ص 646.

2.همان، ص 612ـ607، و نيز ر.ك. عباس، اقبال، تاريخ مغول و اوايل ايام تيموري، 1376، نشر نامك، ص 392.

3.همان،‌ ص 729، و نيز ص 740 و 741.

4.ر.ك. جويني، علاءالدين عطاملك، تاريخ جهانگشا، به تصحيح علامه محمد قزويني، ج 1، مقدمه، صﻫ..

5.سعدي،‌ شيخ مصلح‏الدين، كليات، ص 892.

6.ر.ك. تاريخ وصاف، ص 193.




منابع:

1.اقبال، عباس، تاريخ مغول و اوايل ايام تيموري، تهران: نامك، 1376.

2.جويني، عطاءالدين عطاملك، تاريخ جهانگشاي جويني به تصحيح علامه محمد قزويني، تهران: بامداد،‌ بي‏تا.

3.ــــ، تسليه الاخوان، به تصحيح عباس ماهيار، تهران: گروه انتشاراتي آباد، 1361.

4.حافظ، شمس‏الدين محمد، ديوان، به تصحيح علامه قزويني، به اهتمام عبدالكريم جربزه‏دار، 1371، تهران: اساطير.

5.سعدي، مصلح‏الدين، كليات سعدي، به تصحيح بهاءالدين خرمشاهي، تهران: اميركبير، 1364.

6.قزويني، محمد، مقالات گردآوري عبدالكريم جربزه‏دار، تهران: اساطير، 1363.

7.ذكر جميل سعدي، گردآوري كميسيون ملي يونسكو، اداره كل انتشارات و تبليغات وزارت ارشاد اسلامي، مقاﻟﮥ سيد جعفر شهيدي، 1364.

8.معين، محمد، فرهنگ فارسي، تهران: اميركبير، 1363.

9.وصاف الحضره، عبدالله شيرازي، تاريخ وصاف، تهران: كتابخاﻧﮥ سنايي، بي‏تا.

© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است.

نوشته شده در تاریخ: 1386/3/5 (2471 مشاهده)

[ بازگشت ]

وب سایت دانشنامه فارس
راه اندازی شده در سال ٬۱۳۸۵ کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به موسسه دانشنامه فارس می باشد.
طراحی و راه اندازی سایت توسط محمد حسن اشک زری