ترجيع بند صبر يا سرو قامت دوست دكتر مهشيد مشيري
هر بهار، وقتي اول ارديبهشت ماه جلالي نزديك ميشود، زمانسنج زيستشناسي درون من، هشدار ميدهد كه برخيز و ببين! مخافت زمستان جاي خود را به طراوت پرمهر بهاران داده است. ديگر موسم گشودن در سراي بستان است و من بيتاب و بيقرار، سرخوش از بادهاي كه نميدانم از كجاست، برميخيزم و بر فراز باغ به پرواز درميآيم. بانگ مرغ از هر سو برخاسته، بادام شكوفه بر سر آورده، عطر بهار نارنج همه جا پيچيده و بوي گلزار گلاب عطار را منسوخ گردانيده است. درختان قباي سبز ورق به تن كردهاند. سرو را ميبينم و سعدي را به ياد ميآورم كه بارها در باغ تأمل كرده و قامت يار را خصوصاً در غزلها به سرو تشبيه كرده است. قامت يار در نظر سعدي خصوصيتي ممتاز است و اصولاً يار سعدي نميتواند بلند قامت نباشد. قامت يار، نه قامت، كه به حقيقت قيامت است زيرا كه چون برميخيزد، رستخيز سعدي اندر قيام اوست. زير لب زمزمه ميكنم:
«اي سرو بلند قامت دوست»
سراپا شور و شوق ميشوم. با خود ميگويم سعدي همين هوا را استنشاق كرده است و در همين فضا بوده كه شيفتگي، شيدايي و شادي عارفانه و ذوق و شوق شاعرانه و درونياش در هماهنگي با طبيعت بيرون به اوج رسيده است.
به كتابخانه ميروم و كليات سعدي تصحيح فروغي را از قفسه برميدارم. ورق ميزنم: گلستان، بوستان، غزليات،... و در ﺻﻔﺤﮥ 656 كتاب، اين هم ترجيعبند «سرو قامت دوست». ترجيعبند در وزن مفعول مفاعلن فعولن «بحر هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف» سروده شده است و سعدي در غزلها شمار 14 غزل با اين وزن دارد كه در ميان 58 وزن به كار رفته در غزلهاي او مقام بيست و سوم را دارد. ترجيعبند «سرو قامت دوست» 22 بند (يا خانه) دارد كه شمار بيتهاي هر بند از 9 تا 12 متغير است (بندهاي 1 و 19، دوازده بيت، بندهاي 2، 3، 5، 7، 8، 9، 10، 11، 17 و 22 يازده بيت، بندهاي 6، 12، 13، 14 و 18 ده بيت، و بندهاي 4، 15، 16، 20 و 21 نُه بيت دارد). بيت مفرد يا بندگردان اين است:
بنشينم و صبر پيش گيرم
|
|
دنباﻟﮥ كار خويش گيرم
|
سعدي در ترجيعبند همچون نظامي كلام خود را با «اي» آغاز كرده است، در مقام بندهاي در مقابل رب:
«اي سرو بلند قامت دوست»
نظامي نيز در ﺧﻄﺒﮥ آغازين ليلي و مجنون خطاب به ربالعالمين در همين وزن ميگويد:
اي نام تو بهترين سرآغاز
|
|
بي نام تو نامه كي كنم باز
|
و كلام اين هر دو، به دعايي ميماند كه از اعماق قلب بندهاي مؤمن خطاب به شخص الهي بر زبان جاري ميشود.
سعدي در ترجيعبند به پيروي از مشرب عرفاني خود كه در آن، خلوت بايد در طبيعت باشد، سر به جيب تفكر فرو ميبرد، آنگاه با مخاطب قرار دادن سرو قامت دوست آغاز ميكند. سعدي بصير با معرفت قلبي و باطني خود به تأمل در سرو به عنوان يكي از آيات كتاب طبيعت ميپردازد. او اين بار مشخصاً مشبهٌبه، يعني سرو را مخاطب قرار ميدهد كه استوار و بردبار، سزاواري پرستش يار است و فنا را به آن راهي نيست.
و چنين برميآيد كه در اينجا ديگر متقاعد شده است كه قامت بلند يار همانا سرو است. با اين حال وقتي كه ميگويد «وه وه كه شمايلت چه نيكوست» اذعان ميكند كه باز هم در نظرش مشبه از مشبهٌبه برتر است و آرزو ميكند كه در پاي لطافت يار بميرد، هر سرو بلند كه بر لب جوست.
گويي باز هم شبي از آن شبهاست كه سعدي تأمل ايام گذشته ميكند و بر عمر تلف كرده تأسف ميخورد:
يك چند به خيره عمر بگذشت
|
|
من بعد بر آن سرم كه چندي
|
بنشينم و صبر پيش گيرم
|
|
دنباﻟﮥ كار خويش گيرم
|
و سنگ سراﭼﮥ دل به الماس آب ديده ميسايد و بيتهايي مناسب حال خود ميگويد:
طاقت برسيد و هم بگفتم
|
|
عشقت كه ز خلق مينهفتم
|
بر هر مژه قطرهاي چو الماس
|
|
دارم كه به گريه سنگ سفتم
|
طاقم ز فراق و صبر و آرام
|
|
ز آن روز كه با غم تو جفتم
|
آهنگ دراز شب ز من پرس
|
|
كز فرقت تو دمي نخفتم
|
گر كشته شوم عجب مداريد
|
|
من خود ز حيات در شگفتم
|
تقدير در اين ميانم انداخت
|
|
چندان كه كناره ميگرفتم
|
دي بر سركوي دوست لختي
|
|
خاك قدمش به ديده رفتم
|
نه خوارترم ز خاك، بگذار
|
|
تا در قدم عزيزش افتم
|
زان گه كه برفتي از كنارم
|
|
صبر از دل ريش گفت رفتم
|
ميرفت و به كبر و ناز ميگفت:
|
|
بي ما چه كني؟ به لابه گفتم:
|
بنشينم و صبر پيش گيرم
|
|
دنباﻟﮥ كار خويش گيرم
|
دايرهاي را در نظر ميگيرم. اين دايره، «ترجيعبند سروِ قامتِ دوست» است كه بندگردان در مركز آن قرار دارد.
مركز دايره در عين حال ﻧﻘﻄﮥ عطفِ بندهاي ترجيعبند نيز هست. بندهاي ترجيعبند مانند شعاعهاي دايره و همگي به طور همزمان به سوي مركز يعني به سوي بندگردان گرايش دارند، مركزگرا (Centripete) هستند. به اين ترتيب ﻫﻤﮥ بندها به «صبر» ختم ميشوند و راﺑﻄﮥ يكايك بندها با يكديگر و نيز راﺑﻄﮥ يكايك بندها با بندگردان رابطهاي است دو سويه.
گويي براساس شبكهاي نامريي، رابطهاي همه جانبه بين يكايك بندها و بندگردان و نيز بين يكايك بندها با يكديگر وجود دارد.
ترجيعبند نظامي منسجمي است كه هر يك از اجزاي بلاواسط آن، يعني بندها، به نوﺑﮥ خود نظام فرعيتري را تشكيل ميدهند كه خود داراي ويژگيهايي است كه از خصوصيات سيستم بزرگتر يعني كل ترجيعبند پيروي ميكند. اگر به صورت سيستمي به كار سعدي بنگريم، اين انسجام را در كل آثارش مشاهده ميكنيم و اين مجموﻋﮥ منسجم يعني ترجيعبند جزيي است لاينفك از كليات سعدي و نميتواند به صورت منتزع از كليات سعدي بررسي شود. بنابراين موضوعات محوري ترجيعبند را نيز نميتوانيم جدا از موضوعات مورد علاﻗﮥ سعدي در غزلها بررسي كنيم. موضوعاتي چون آبرو، آدم، آينه، اسير، اشتياق، اشك، اميد، باور، بخت، بيخبري، پير و جوان، تسليم، تشبيه، تمنا، تير، جان، جمال و جلال، حجاب، حسادت، حلال و حرام، حيرت، خرد، خواب، دعا، دوست، رقيب، زهد، سوز عشق، شراب، طبيب، عاشق صادق، عيبجويي، غم، فراق، فردوس، فغان، قضا، قلم صنع، گناه، گوي و چوگان، نظربازي، وحدت، وداع، وصف يار، وصل، وفا، صبر و...
صبر از موضوعات محوري كلام سعدي است. صبر همراه با هممعناها، متضادها، هيپونيمها، هيپرونيمها،... كه از نظر قياسي (خواه صوري، خواه معنايي) با صبر مربوطند، جملگي در يك مقوﻟﮥ قياسي قرار ميگيرند.
در غزلها صبر 73 بار، صبر كردن 27 بار، صبور 12 بار، صبوري 21 بار، تحمل 17 بار، تحمل كردن 22 بار، طاقت 39 بار، شكيب 13 بار، شكيبايي 16 بار، شكيبيدن 4 بار، و مقوﻟﮥ صبر جمعاً 247 بار در غزلها به كار رفته است و همين موضوعات در ترجيعبند نيز به كار رفته است. سعدي در غزلها در باب صبر ميگويد:
بر جور و بيمرادي و درويشي هلاك
|
|
آن را كه صبري است، محبت نه كار اوست
|
و نيز:
سعدي اگر طالبي، راه رو و رنج بر
|
|
ﻛﻌﺒﮥ ديدار دوست، صبر بيابان اوست
|
چند نصيحت كنند، بيخبرانم به صبر؟
|
|
درد مرا اي حكيم، صبر نه درمان اوست
|
سعدي خوب ميداند كه صبر ما را واميدارد كه دريابيم قدرت ما يگانه وﺳﻴﻠﮥ حل مشكل نيست. در گلستان در حكايت مشتزن، «كم جوشيدن» را مُرادف «صبر» به كار ميبرد: «دولت به كوشيدن است، چاره كم جوشيدن است». سعدي در واقع صبر را، نه يك روش منفعلانه، بلكه نوعي كوشش فعالانه و چارهجويانه ميداند و آن را به عنوان يك تصميم معرفي ميكند و در ترجيعبند نيز ميگويد:
قسمي كه مرا نيافريدند
|
|
گر جهد كنم، ميسرم نيست
|
فكرم به همه جهان بگرديد
|
|
وز گوﺷﮥ صبر بهترم نيست
|
با بخت جدل نميتوان كرد
|
|
اكنون كه طريق ديگرم نيست
|
بنشينم و صبر پيش گيرم
|
|
دنباﻟﮥ كار خويش گيرم
|
سعدي صبر را سيرت اهل صفا ميداند و ميگويد چارﮤ هر دردي ثبات است و مدارا و تحمل. ميداند كه گنج صبر اختيار لقمان است. در ذكر وفات اميرفخرالدين ابيبكر ميگويد:
خداي عزّوجل قبض كرد بندﮤ خويش
|
|
تو نيز صبر كن اي بندﮤ خداي پرست
|
در گلستان ميگويد: «طريق درويشان ذكر است و شكر خدمت و طاعت و ايثار و قناعت و توحيد و توكل و تسليم و تحمل» و در ترجيعبند خصوصاً در ابيات زير صراحتاً به فضيلت صبر ميپردازد كه همان تحمل است:
تا جهد كنم به جان بكوشم
|
|
وانگه به ضرورت از بن گوش
|
كس بار مشاهدت نچيند
|
|
تا تخم مجاهدت نكارد
|
فكرم به همه جهان بگرديد
|
|
وز گوﺷﮥ صبر بهترم نيست
|
گفتي كه صبور باش، هيهات
|
|
دل موضع صبر بود و بردي
|
هم چاره تحمل است و تسليم
|
|
ور نه به كدام جهد و مردي
|
خوبيت مسلم است و ما را
|
|
صبر از تو نميشود مسلم
|
درمان اسير عشق صبر است
|
|
تا خود به كجا رسد سرانجام
|
گويند بكوش تا بيابي
|
|
ميكوشم و بخت ياورم نيست
|
دور از تو شكيب چند باشد؟
|
|
ممكن نشود بر آتش آرام
|
تلخ است دهان عيشم از صبر
|
|
اي تنگ شكر بيار قندي
|
طاقم ز فراق و صبر و آرام
|
|
ز آن روز كه با غم تو جفتم
|
نه قدرت با تو بودنم هست
|
|
نه طاقت آنكه در فراقت
|
آوخ كه چو روزگار برگشت
|
|
از من دل و صبر و يار برگشت
|
صبر ار نكنم چه چاره سازم؟
|
|
آرام دل از يكي برون نيست
|
گر لاف زني كه من صبورم
|
|
بعد از تو حكايت است و مشنو
|
و اگر شعاعهاي دايرﮤ فرضي را به صورت يك منحني بر روي محور مختصات رسم كنيم، از نظر هندسي سيري نزولي، صعودي و يا يكنواخت را طي ميكند و در مركز دايره به ﻧﻘﻄﮥ سكون ميرسد. اين مسير پر اُفت و خيز و پر دستانداز كه در سلوك به عنوان قبض و بسط يا مخافت و محبت از آن ياد ميشود، بيانگر احوالات شيخ است كه در ترجيعبند به صبر ميرسد. چنين مينمايد كه شيخ در اين ترجيعبند به تشريح احوالات خود در سلوك با هدف صبر ميپردازد و تمرين صبر ميكند. حالات قبض و بسط را در جاي جاي ترجيعبند ميبينيم.
صبر و آرام از كف او رفته و يار، هيهات، دل را كه موضع صبر بوده است، ربوده و با خود برده است. اينها قبض است. مانند زماني كه سعدي در سوك سعدبنبوبكر نشسته است و مرﺛﻴﮥ معروف او را كه ترجيعبند است، با بند گردان:
نميدانم حديث نام چون است
|
|
همي بينم كه عنوانش به خون است
|
گواه آن است كه دهان عيش سعدي از صبر تلخ است. سعدي كه همواره حكيمانه ميگويد: «كار مردان تحمل است و سكون» و ميگويد: «هر كه را صبر نيست، حكمت نيست»، فراق سعد بن زنگي، بيخ صبرش را برميكَنَد و سكون و قرار و آرام را از كف او ميربايد:
سكون در آتش سوزنده گفتم
|
|
نشايد كرد و درمان هم سكون است
|
شكيبايي مجوي از جان مهجور
|
|
كه بار از طاقت مسكين فزون است
|
در ترجيعبند صبر نيز، ديگران پندش ميدهند كه: هان «بكوش تا بيابي» ميگويد: «ميكوشم و بخت ياورم نيست» و درمان اسير عشق، صبر است. عاشق چارهاي جز صبر ندارد. «صبر ار نكند چه چاره سازد؟» ميگويد:
تا جهد كنم به جان بكوشم
|
|
و آنگه به ضرورت از بن گوش
|
بنشينم و صبر پيش گيرم
|
|
دنباﻟﮥ كار خويش گيرم
|
در پاسخ ملامتگراني كه به او ميگويد: «اندر پي او مرو كه بدخوست» ميگويد:
اي سخت دلان سست پيمان
|
|
اين شرط وفا بود كه بيدوست
|
بنشينم و صبر پيش گيرم
|
|
دنباﻟﮥ كار خويش گيرم
|
دايره، كاملترين شكل هندسي و اصولاً نماد آسمان است. به آسمان مينگرم و ستارهها را نگاه ميكنم. شب از نيمه گذشته است و همه آرام گرفتهاند. باز هم «آنچه در خواب نشد چشم من و پروين است». خوﺷﮥ پروين مثل منجوقهايي است بر پردﮤ مخملي شب. ترجيعبند مثل خوﺷﮥ پروين است كه ستارههايش خواهران هفتگاﻧﮥ اطلسند بر شاخ گاو و بندهاي ترجيعبند مثل ستارههاي اين خوشهاند.
كليات سعدي شبيه يك منظوﻣﮥ كهكشاني، مثلاً منظوﻣﮥ شمسي است و ترجيعبند صبر مثل يكي از ستارههاي اين منظومه است كه بندها اقمار آنند.
صبر جميل سعدي، خشيت احترامآميز و عشق توأم با توكل است و سرو نماد سرسبزي و چونان روح نماد بيمرگي و ناميرايي است و «قامت» توجه و ميل صنوبر دل به سوي دلدار است.
زمزمه ميكنم: «اي سروِ بلندِ قامتِ دوست!»
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1386/3/5 (2334 مشاهده) [ بازگشت ] |