•  صفحه اصلي  •  دانشنامه  •  گالري  •  كتابخانه  •  وبلاگ  •
منو اصلی
home1.gif صفحه اصلی

contents.gif معرفي
· معرفي موسسه
· آشنايي با مدير موسسه
· وبلاگ مدير
user.gif کاربران
· لیست اعضا
· صفحه شخصی
· ارسال پيغام
· ارسال وبلاگ
docs.gif اخبار
· آرشیو اخبار
· موضوعات خبري
Untitled-2.gif كتابخانه
· معرفي كتاب
· دريافت فايل
encyclopedia.gif دانشنامه فارس
· ديباچه
· عناوين
gallery.gif گالري فارس
· عكس
· خوشنويسي
· نقاشي
favoritos.gif سعدي شناسي
· دفتر اول
· دفتر دوم
· دفتر سوم
· دفتر چهارم
· دفتر پنجم
· دفتر ششم
· دفتر هفتم
· دفتر هشتم
· دفتر نهم
· دفتر دهم
· دفتر يازدهم
· دفتر دوازدهم
· دفتر سيزدهم
· دفتر چهاردهم
· دفتر پانزدهم
· دفتر شانزدهم
· دفتر هفدهم
· دفتر هجدهم
· دفتر نوزدهم
· دفتر بیستم
· دفتر بیست و یکم
· دفتر بیست و دوم
info.gif اطلاعات
· جستجو در سایت
· آمار سایت
· نظرسنجی ها
· بهترینهای سایت
· پرسش و پاسخ
· معرفی به دوستان
· تماس با ما
web_links.gif سايت‌هاي مرتبط
· دانشگاه حافظ
· سعدي‌شناسي
· كوروش كمالي
وضعیت کاربران
در حال حاضر 0 مهمان و 0 کاربر در سایت حضور دارند .

خوش آمدید ، لطفا جهت عضویت در سایت فرم مخصوص عضویت را تکمیل نمائید .

ورود مدير
مديريت سايت
خروج مدير

نگاه پُر شمار سعدي به شيراز و فارس

صدرا ذوالرياستين شيرازي


مادربزرگ كه با ديگر دختران خانواده از موهبت معلمي حضرت شوريده شيرازي بهره گرفته بود، گاه و بي‌گاه علاوه بر زمرﻣﮥ قرآن حكيم، با خواندن اشعار حضرات شيخ و خواجه شيراز، فضاي خانه پدر را معطر مي‏فرمود.
با گلستان حضرت سعدي در سال تحصيلي (33ـ1334) آشنا شدم. چرا كه اين ﺳﻔﻴﻨﮥ اعجاب برانگيز زبان و ادب پارسي و ايراني را به عنوان كتاب درسي ما برگزيده بودند و اين خُرد به لحاظ مقتضيّات خانوادگي و كتابخاﻧﮥ عظيم اجدادي كه چهار ضلع يك اتاق هفت دهانه را از پايين تا بالا پوشانده بود، با ﻫﻤﮥ نوبرنايي با كتاب و كتابت بيگانه نبودم و با اثرگذاري چهره‏هاي فرهنگي و عارف دودمانم، بر انديشه و ديدگاهم به كارهاي فرهنگي، خاصه «فراز» ادبي و صد البته شاعري آن دلبستگي ويژه‏اي داشتم، با چنين زير ساختار فكري، طبيعي بود كه سر از رشته ادبي در آورم. هر چند بعدها سرنوشتي ديگر بر اين قلم رقم خورد.
در آن سال تحصيلي كه ذكرش رفت، هر چند درس فارسي ما با بحث‏هاي حاشيه‏اي و بي‏ترديد ريشه‏اي چيزي فراتر از ديباچه گلستان، اعجوﺑﮥ زبان و ادب پارسي، حضرت افصح المتكلمين سعدي، پيش نرفت، امّا براي آن مقطع از عمري كه در حال حاضر، شماره‌ سال‏هاي آن به عدد هفتاد رسيده است، بي‏مداهنه، راه‏گشايي بود كه از آن مي‏شود با عنوان دروازﮤ دژ خلل‌ناپذير فرهنگ و ادب و عرفان ايراني و پارسي ياد كرد.
بحث جدال سعدي با مدعيان را نيز همان سال به عينه ديدم. همدرسي مشهدي داشتيم كه در مأموريت اداري خالوي خود، مقيم شيراز شده بود و اين دايي تحت تأثير انديشه‏هاي مرحوم كسروي، خواهرزاده را برانگيخته بود كه به مقابله با انديشه و آثار شيخ بزرگوار شيراز برخيزد. نامبرده عده‏اي از همدرس‏ها را نيز با خود همراه كرده بود، ‌از اين سوي نيز به هر دليل صاحب اين قلم و جمعي از دانش‏آموزان به مقابله با او برخاستيم و در نزديك به يك ثلث سال تحصيلي با تورق و زير و بالا كردن آثار حضرت شيخ و آن چه پيرامون كليّات او به دست مي‏آورديم، آتش جدل را مشتعل نگه مي‏داشتيم، هر چند در آن روزگار منابع اندك بود، كما اين كه امروز هم مطالب چنداني پيرامون اين چهرﮤ فرهنگ‏ساز و آبرومند بر بساط تحقيق و كتابت ننشسته است.
غرض از اين پيش گفتار اين بود كه خاطر نشان كنم كه ناﺑﻐﮥ شگرف و پهلوان بي‏بديل ميدان سهل و ممتنع، ديهيمي بود كه از نوبرنايي بر سرم نشست و تا به امروز حلوا حلوايش مي‏كنم. شرح مختصري از مقابله آن روزگار را با همدرس خراساني خود در آغاز قصه «مردي در تاريكي روحش» يكي دوسال بعد از آن ماجرا نوشته‏ام و منتشر كردم.
در وجيزۀ كم برگي كه با عنوان نگاهي به عاشقانه‏هاي سعدي و حافظ حنجره‏هاي آفتابي فراهم كردم، يك جا نوشتم: «و امّا شيخ شيراز سعدي ـ عليه‌الرحمه ـ كه به اتفاق آن ديگر همشهري خود حافظ، محور مقال ماست،‌ بي‏ترديد آوازﮤ بيش از حدّ شهرت خود را مديون غزليّات ناب است و اين چكادنشيني، بي‏مداهنه، منحصر به غزل تنها نيست، ساير آثار شيخ الشيوخ شعر و ادب فارسي به ويژه بوستان او نيز در ستیغ قله قرار دارند، شيخ شيراز اگر چه شاعر عشق است،‌ امّا كيست كه نداند سعدي شاعر حكمت، عقل، جامعه‏شناسي، توصيف و تصوير و به اوج رساندن صور خيال و شماتت‌گر زشتي‏ها و پليدي‏ها،‌ خشونت‏ها و تنزل‏ها نيز هست،‌ سعدي شاعر توحيدگويي، عرفان و مورخ و جهانگردي سرد و گرم چشيده و...» و در اين مقال اضافه مي‏كنم كه ديگر شاخه‏هاي سرسبز اين درخت تناور و آراﺳﺘﮥ زبان فارسي و ادب ايراني علقه و عاشقانه نگاه كردن به زادگاه و شهرش شيراز است. او به مهدي كه او را در دامن خود پرورانده و سرانجام سايه‏گستر كرده، مهربانانه و پرحجم نگاه مي‏كند. «شيراز و فارس» اين دو واژﮤ چهار و پنج حرفي،‌ آن چنان بر ضمير قلم اين بزرگوار حك شده‏اند كه در بازده ‏تراوشات قلمي او، همراه با نام بلند خودش به اشتهاري فراگير و جهاني رسيده‏اند.
شيخ ما با آن كه جهانگردي تمام عيار است و بخش قابل ملاحظه‏اي از جهان آن روز را ديده، امّا چنان به مسقط‏الراس خود مبتلاست و عشق مي‏ورزد و از آن نام مي‏برد كه نظيري از اين زاويه هم در ميان ساير سخنوران ندارد.
سعدي جدا از چشمداشت‏هاي مهربانانه‏اي كه بدون نام بردن از شيراز به اين شهر داشته، بيشتر از چهل بار در مجموﻋﮥ آثارش (كليّات)،‌ از شيراز نام برده و اگر اين علقه را به فارس هم تعميم دهيم،‌ مي‏بينيم كه پارس هم واژه‏اي است كه نزديك به سي بار بر قلم شيخ جاري شده است.
نگاه حضرت سعدي به شيراز را با قصيدي كوتاه و تغزلي او شروع مي‏كنيم كه شيخ ادب فارسي، بي‏ترديد آن را در دوري از شيراز و روزگار مسافرت‏هاي خود سروده، چرا كه اشتياق و ميل به ديدار دوباره شيراز، همراه با دعا و مناجات اين سُخنسراي عاشق، جزء جزء اين تغزل را تشكيل مي‏دهد. قابل ذكر است كه يك بيت الحاقي در برخي از نسخ، اين شعر را همراهي مي‏كند، كه به هر دليل از جمله دوگانگي زبان، اين بيت سروده اين سخنور صاحب سبك نيست و با هيچ سريشي به او نمي‏چسبد.
خوشا سپيده دمي باشد آن كه بينم باز
 
رسيده بر سر الله و اكبر شيراز
به ديده بار دگر آن بهشت روي زمين
 
كه بار ايمني آرد نه جور و قحط و نياز
نه لايق ظلماتست بالله اين اقليم
 
كه تختگاه سليمان بُدست و حضرت راز
هزار پير و ولي بيش باشد اندر وي
 
كه كعبه بر سر ايشان همي كند پرواز
به ذكر و فكر و عبادت، به روح شيخ كبير
 
به حقّ روزبهان و به حقّ پنج نماز
كه گوش دار تو اين شهر نيكمردان را
 
ز دست ظالم بددين و كافر غماز
به حقّ كعبه و آن كس كه كعبه كرد بنا
 
كه دارد مردم شيراز از تجمّل و ناز
هر آن كسي كه كند قصد ﻗﺒﺔ الاسلام
 
بريده باد سرش همچو زرّ و نقره به گاز
كه سعدي از غم شيراز روز و شب گويد
 
كه شهرها همه بازند و شهر ما شهباز
در ديباﭼﮥ يگاﻧﮥ شيخ بر گلستان، اين دعاي خير كه سلامت شيراز را از درگاه پروردگار تمنا مي‏كند، مي‏بينيم: «ايزد تعالي، تقدّس ﺧﻄﮥ پاك شيراز را به هيبت حاكمان عادل و همت عالمان عامل، تا زمان قيامت در امان سلامت نگهدارد».
در اين تقريباً هفتاد باري كه از شيراز و پارس نام برده، شاعر شخصاً يك جا از سر دلتنگي روي بر شيراز ترش كرده كه تداوم بيت معروف خودش مي‏باشد كه به گونه‏اي جاي در امثال سائره باز كرده است و آن بيت:
سعديا حبّ وطن گر چه حديثي است شريف
 
نتوان مرد به سختي كه من اين جا زادم
چون حرف دلتنگي از شيراز به ميان آمد، بد نيست بدانيم كه در قطعات شيخ، داستاني است كه حكايت از گفتگوي پيري دردمند با طبيبي دارد، يك جا از دهان آن پير كه فشار درد خود را به حساب شيراز مي‏گذارد، اين بيت را مي‏بينيم:
نديدم در جهان چون خاك شيراز
 
وز اين ناسازتر آب و هوايي
و جواب طبيب به او كه:
بگفتا صبر كن بر درد پيري
 
كه جز مرگش نمي‏بينم دوايي
جا دارد كه همين جا خاطر نشان كنم كه سعدي در اشعار عربي هم چند مورد دعاگوي شيراز بوده و در ديباچه بوستان نيز از ياد شهر محبوبش غافل نبوده است:
در اقصاي عالم بگشتم بسي
 
به سر بردم ايام با هر كسي
تمتع به هر گوشه‏اي يافتم
 
ز هر خرمني خوشه‏اي يافتم
چو پاكان شيراز خاكي نهاد
 
نديدم، كه رحمت بر اين خاك باد
تولّاي مردان اين پاك بوم
 
برانگيختم خاطر از شام و روم
و در غزلياتي كه در خارج از شيراز، طبع معطر او موجب آنها شده، همواره براي ديدار دوباره شيراز دلتنگي مي‏كند و دلش صنوبري مي‏شود.
اي باد بهار عنبرین بو
 
در پاي لطافت تو ميرم
چون مي‏گذري به خاك شيراز
 
گو من به فلان زمين اسيرم
***
كس نناليد در اين عهد چو من از غم دوست
 
كه به آفاق نفس مي‏رود از شيرازم
***
آخر اي باد صبا بويي اگر مي‏آري
 
سوي شيراز گذر كن كه مرا يار آن جاست
و در يكي از قصيده‏هايي كه نظر به صاحب ديوان «محمد جويني» دارد،‌ به ضرب‏المثل «به در گفتن و ديوار گوش دادن» مي‏رسيم.
به شكر بخت بلند ايستاده‏ام كه مرا
 
به عمر خویش نكردست هرگز اين تمكين
ميان عرﺻﮥ شيراز تا به چند آخر
 
پياده باشم و ديگر پيادگان فرزين
و در قصيده گوﻧﮥ هفت بيتي كه اتابك مظفرالدين سلجوقشاه را در نظر دارد:
چه نيك بخت كساني كه اهل شيرازند
 
كه زير بال هماي بلند پروازند
و در ابياتي از «خاك شيراز» مي‏گويد، خاصه در غزل:
اين نسيم خاك شیراز است يا مُشك ختن
 
يا نگار من پريشان كرده زُلف عنبرين
و نيز در غزلواره‏اي كه در قصيده‏ها جا خوش كرده:
خاك شيراز هميشه گل خوشبوي دهد
 
لاجرم بلبل خوش‌گوی دگر باز آمد
پاي ديوانگيش بُرد و سرِ شوق آورد
 
منزلت بين، كه به پا رفت و به سر باز آمد
ميلش از شام به شيراز، به خسرو مانست
 
كه به اندﻳﺸﮥ شيرين ز شكر باز آمد
و در غزلي دیگر:
خاك شيراز چو ديباي منقش ديدم
 
و آن همه صورت زيبا كه بر آن ديبا بود
و در يك غزل عارفانه باز هم:
باد صبح و خاك شيراز آتشي است
 
هر كه را در وي گرفت آرام نيست
هم‌چنین:
به اميد آن كه جايي قدمي نهاده باش
 
همه خاك‏هاي شيراز به ديدگان برفتم
و در گلستان باب پنجم: «... بخنديد و مولدم پرسيد! گفتم: خاك شيراز! گفت: از سخنان سعدي چه داري؟» و در شاعرانه عاشقانه‏اي كه خلف او حافظ هم به خال هندويي سمرقند و بخارا را بخشيده، بي‏ترديد آن رند به اين گونه از اشعار (شيخ استاد) هم نظر داشته است.
مبادا وربود غارت در اسلام
 
همه شيراز يغماي تو باشد
و مناجات
به نيك مردان يا رب! كه فعل بدان
 
ببند بر همه عالم، خصوص بر شيراز
و باليدني و نازيدني به خودش و شيراز:
هر متاعي ز معدني خيزد
 
شكر از مصر و سعدي از شيراز
***
گوش بر ناﻟﮥ مطرب كن و بلبل بگذار
 
كه نگويد سخن از سعدي شيرازي به
***
شنيده‏اي كه مقالات سعدي از شيراز
 
همی برند به عالم چو ناﻓﮥ ختني
***
هر كه نشنيده است وقتي بوي عشق
 
گو به شيراز آي و خاك من ببوي
***
خوشا تفرج نوروز خاصه در شيراز
 
كه بر كند دل مرد مسافر از وطنش
***
ز لطف لفظ شكر بار ﮔﻔﺘﮥ سعدي
 
شدم غلام همه شاعران شيرازي
و در تغزل‏هاي شورانگيز:
لاجرم صيد دلي در همه شيراز نماند
 
كه نه با تير و كمان از پي او تاخته‏اي
گر پاي به در مي‏نهم از خطه شيراز
 
ره نيست تو پيرامن من حلقه كشيده
***
تو را چو سعدي اگر بنده‏اي بود چه شود
 
كه در ركاب تو باشد غلام شيرازي
***
كارواني شكر از مصر به شيراز آيد
 
اگر آن يار سفر كردﮤ ما باز آيد
و در يك حكايت:
شنيدم هر چه در شيراز گويند
 
به هفت اقليم عالم باز گويند
كه سعدي هر چه گويد پند باشد
 
حريص پند دولتمند باشد
و در يك مثنوي و گفت‏وگوي پيري ديرسال كه به رحيل سر فرود نمي‏آورد، اما اجلش رسيده بود.
ابلهم تا هلاك جان خواهم
 
راست خواهي؟ نه اين نه آن خواهم
مگر از ديدنم ملول شدي
 
كه به مرگم چُنين عجول شدي
مي‏روم گر تو را ز من ننگ است
 
كه نه شيراز و روستا تنگ است
و در قطعات،‌ اين انتقاد را هم مي‏بينيم:
حديث وقف به جايي رسيد در شيراز
 
كه نيست جز سلس البول را در او ادرار
فقيه گرسنه تحصيل چون تواند كرد
 
مگر به روز گدايي كند، به شب تكرار
و در مرثيه اتابك ابوبكر سعد زنگي، به غير از مويه‏اي كه خود شيخ مي‏كند، فقدان اتابك را بر شيرازي‏ها اين گونه نقش مي‏زند:
گر آب ديدﮤ شيرازيان بپيوندند
 
به يكديگر، برود همچو دجله در بغداد
و اين بيت كه بر در آرامگاه او نوشته شده است:
ز خاك سعدي شيراز بوي عشق آيد
 
هزار سال پس از مرگ او اگر بويي
كه در ﻧﺴﺨﮥ مرحوم محمدعلي فروغي «ذكاء الملك» بدين گونه است:
ز خاك سعدي بيچاره بوي عشق آيد
 
هزار سال پس از مرگ او گرش بويي
در تقريرات ثلاثه در كليات به تصحيح فروغي، تقرير نخست سه بار از «شيراز» ياد شده و در تقرير دوم به «شيخ شيرازي» و در تقرير سوم به «ممالك شيراز» و «سر درويشان شيراز» مي‏رسيم.
***
سعدي در چشمداشت به پارس (فارس) نيز بيشترين ذكر خير را پيرامون اين خطه ديرسال بر قلم جاري فرموده، هر چند به نظر مي‏رسد گاهي منظورش از فارس،‌ ايران و يا بسيط‏تر، سرزمين‏هاي پارسي زبان باشد.
در مقدمه گلستان و در بيت مطلع يكي از قطعات، منظورش از اقليم پارس حوزﮤ حكومتي اتابك است:
اقليم پارس را غم از آسيب دهر نيست
 
تا بر سرش بود چو تويي ساﻳﮥ خدا
و در مقطع همين قطعه، دعاي او را براي پايداري و ماندگاري پارس مي‏بينيم:
يا رب ز باد فتنه نگه‏دار خاك پارس
 
چندان كه خاك را بود و باد را بقا
و در ديگر بخش‏هاي كليات شيخ اجل:
«گوگرد پارسي خواهم بردن به چين و بُرد يماني به پارس» / «چنان كه يكي را از ملوك پارس نگيني گرانمايه بر انگشتري بود».
و در ديباچه دفتر شگرف بوستان نيز به ياد فارس بوده است:
همانا كه در فارس انشاي من
 
چو مشك است بي‏قيمت اندر ختن
و در تغزلي كه در ستايش از شمس‏الدين محمد جويني صاحبديوان شكل گرفته، در دو بيت از پارس ياد مي‏كند:
اگر نه وعدﮤ مؤمن به آخرت بودي
 
زمين پارس بهشت است، گفتمي و تو حور
چنين سوار در اين عرﺻﮥ ممالك پارس
 
ملك چگونه نباشد مظفر و منصور
در قصيده‏اي كه به «انكيانو» چشم داشته است، با مطلع معروف «دنيا نيرزد آن كه پريشان كني دلي»:
من خود چگونه دم زنم از عقل و طبع خويش؟
 
كس پيش آفتاب نكردست مشعلي
منّت پذير او نه منم در زمين پارس
 
در حقّ كيست آن كه ندارد تفضلي
 در غزل‏ها، خاصه دو بيتي كه از خراسان هم ياد كرده و اوج تسخير فضاهاي نو در شعر است، سعدي همواره به ياد پارس بوده:
سعدي به پاكبازي و رندي نشد مثل
 
تنها در اين مدينه، كه در هر مدينه‏اي
شعرش چو آب در همه عالم چنان شده
 
كز پارس مي‏رود به خراسان سفينه‏اي
و يا:
قاصد رود از پارس به كشتي به خراسان
 
گر چشم من اندر عقبش سيل براند
نیز:
اگر تو روي نپوشي بدين لطافت و حسن
 
دگر نبيني در پارس، پارسايي را
***
نه كه بيرون پارس منزل نيست
 
گردم از قيد بندگي آزاد
دست از دامنم نمی‌دارند
 
خاک شیراز و آب رکناباد
***
آن كيست كاندر رفتنش صبر از دل ما مي‏برد
 
ترك از خراسان آمدست از پارس يغما مي‏برد
شيراز مشكين مي‏كند چون ناف آهوي ختن
 
گر باد نوروز از سرش بويي به صحرا مي‏برد
***
بلاي عشق تو نگذاشت پارسا در پارس
 
يكي منم كه ندانم نماز چون بستم
***
تا تو منظور پديد آمدي‏ اي ﻓﺘﻨﮥ پارس
 
هيچ دل نيست كه دنبال نظر مي‏ نرود
***
در پارس كه تا بودست از ولوله آسودست
 
بيم است كه برخيزد از حُسن تو غوغايي
***
سر مي‏نهند پيش خطت عارفان فارس
 
بيتي مگر ز ﮔﻔﺘﮥ سعدي نبشته‏اي
***
آيين وفا و مهرباني
 
در شهر شما مگر نباشد
در فارس چنين نمك نديدم
 
در مصر چنين شكر نباشد
هر شب برود ز چشم سعدي
 
صد قطره كه جز گهر نباشد

 





منابع:

1. كليات سعدي، تصحیح محمدعلي فروغي، تهران، پیمان، 1378.

2. شرح بوستان، محمد خزائلي، تهران، فخررازی، 1379.

3. گلستان با معنی واژه‌ها و شرح جمله‌ها و بیت‌های دشوار و...، به کوشش خليل خطيب‏رهبر، تهران، صفی علیشاه، 1374.

4. ﺳﻠﺴﻠﮥ موي دوست، كاووس حسن‏لي، شیراز، هفت اورنگ، 1378.

5. عاشقانه‎هاي سعدي، به کوشش كوروش كمالي سروستاني، شيراز، دانشنامه فارس با همکاری نشر نظر، 1378.

© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است.

نوشته شده در تاریخ: 1386/3/5 (1802 مشاهده)

[ بازگشت ]

وب سایت دانشنامه فارس
راه اندازی شده در سال ٬۱۳۸۵ کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به موسسه دانشنامه فارس می باشد.
طراحی و راه اندازی سایت توسط محمد حسن اشک زری