انسان از نگاه نواندیش سعدی محمدابراهیم انصاری لاری چکیده:
سعدی درخشانترین ستاره ادب فارسی است و نگاه او به هستی متفاوت است؛ او نگاهی نو و اندیشهای نو به هستی دارد و اولین و اصولیترین نگاه متفاوت او به انسان است. اگر در دوران او به انسان به عنوان یک نگرش تکساختی نگریسته میشد؛ اما سعدی در آثار خود نگاه متفاوتی را از انسان به نمایش میگذارد. انسان سعدی، انسانی طبیعی با خصوصیات مختلف و گاه متضاد است. نویسنده در ادامه مقاله به بررسی این ویژگیها در آثار سعدی پرداخته است.
کلید واژه: سعدی، نواندیشی، نوگرایی، انسان.
بىترديد يكى از شخصيتهاى بسيار تأثيرگذار و يكى از ستارگان تابناک آسمان فرهنگ و ادب فارسى شيخ مصلحالدين سعدى شيرازى است. يكى از ويژگىهاى سعدى كه ريشۀ همۀ تمايزاتى است كه او را از ديگران پيش و پس از خود ممتاز ساخته، نوانديشى و نوگرایى سعدى است. سعدى بزرگ هم در فكر و ايده و مضمون و محتوى نوگرا و خلاّق بوده و هم در فرم و قالب، نوآور و تجديدنظر طلب بود مجموعه آثارى كه او خلق كرده همه مؤيد اين نوگرایى در شكل و محتوى است. او حتى قديمىترين و تكرارىترين قصهها را نيز مضمونى نو و تازه بخشيده و در قالبى نو و جديد ارائه كرده است.
نوگرایى سعدى و نوگرایى هر فرد دیگری در هر حوزه، به نگاه متفاوت او برمىگردد. نگاه سعدى به همه چیز متفاوت بود و میدانيم كه ريشۀ همه چيز، همه حركتها، همه سكونها، رفت و خيزها، كاميابىها و ناكامىها پيشرفت و پسرفتها در همه اعصار و در همه زمينهها، چه فرهنگى، چه ادبى، چه اقتصادى و چه اجتماعى و سياسى به چگونگى نگاه آدمها به خصوص نگاه انسانهاى تأثيرگذار و سرنوشتساز برمىگردد.
نگاه متفاوت است كه سبب توصيف متفاوت میشود و سبب واكنش متفاوت میشود، سبب آفرينش و تصميمهاى متفاوت میشود و قس عليهذا.
نگاه از سر محبت و عشق و ارادت چيز ديگرى میآفريند و توصيف ديگرى خلق میكند و نگاه از سر انكار و عداوت و بغض چيز ديگرى:
گفت آن زليخا از سپندان تا به عود
نام جمله چيزها يوسف کرده بود
)مولوی، 1385: 1029(
***
كسی به ديده انکار اگر نگاه کند
نشان صورت يوسف دهد به ناخوبی
وگر به چشم ارادت نگه کنی در ديو
فرشتهايت نمايد به چشم، کرّوبی
)سعدی، 1389: 128(
به قول سهراب: «چشمها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد». (سپهری، 1372: 291). اين جور ديگر ديدن است كه باعث رسيدن به چيز ديگر میشود.
به قول مولانا که گفت:
شمس و قمرم آمد سمع و بصرم آمد
وان سیمبرم آمد وان کان زرم آمد
مستی سرم آمد نور نظرم آمد
چیز دگر ار خواهی چیز دگرم آمد
)مولوی، 1380: 348(
اين نگاهها هستند که بينشها را میسازند و از بينشهاست كه روشها و منشها متولد میشوند غزالى در كتاب احياء علومالدين در تفسير عبارت «الناس على دين ملوكهم» میگويد: يعنى مردم بر منش و روشهاى ملوک خواهند بود و مراد از دين اين نيست كه مثلاً پادشاه اگر يهودى بود، مردم هم يهودى باشند؛ نه، منظور اين است كه مردم تابع منشها و روشهاى ملوک و بزرگان خود خواهند بود. مردم اگر در صاحبان حكومت و قدرت و زمامداران خود، صداقت، پاكى، وفاى به عهد، امانت و سختكوشى، عدالت و انضباط ببيند، اين روشها را در پيش خواهند گرفت و اگر دروغ و بى صداقتى و ظلم و تنبلى و بىنظمى ببينند، در ميان خود به همان روشها مبتلا خواهند شد و اصولاً اين معايب و نواقص و كاستىهاى اخلاقى چون از پشتوانۀ قدرت هم برخوردار است، شيوۀ پسنديده محسوب خواهد شد و قبح و زشتى آن هم چندان به چشم نمىآيد گفت:
گر خود همه عيبها بدين بنده در است
هر عيب که سلطان بپسندد هنر است
)سعدی، 1389: 30(
بگذريم؛ اولين و اصولىترين نگاه متفاوت سعدى به انسان است. اجمالاً اينكه در عصر سعدى، مشخصاً به انسان با يک نگرش تکساختى و تکساحتى نگريسته میشد. انسان يا دوزخى بود يا بهشتى، يا نيک بود يا بد، يا خدایى بود يا اهريمنى.
سعدى در آثار خود نگاه متفاوتى را به انسان به نمايش میگذارد. انسان سعدى، انسانى طبيعى و بسيار ساده و داراى خصوصيات مختلف و گاه متضاد است نه همشيه نيک و پارسا و بهشتى و خدایى است و نه هميشه بد و دوزخى و اهريمنى. انسانى است كه هم كار خوب از او سر میزند، هم كار بد، هم پارسایى میورزد و هم گناه میكند. سعدى در حكايت پادشاهى كه شبى را به عيش و عشرت به روز آورده و همچنان در حالت مستى مانده، درخواست درويشى را اجابت میکند و از روزنۀ در به او درهم و دينار میبخشد و ديگر روز او را از خود میراند، فرازهاى مختلف از خصوصيات و صفات متفاوت انسانى را بازگو میكند و انسان مورد نظرش را تعريف میكند.
اين نگاه كاملاً طبيعى و انسانى به آدميزاد درست در مقابل يک نگرش افراطى حاكم در زمان سعدى و ديگر زمانها و حتى در زمان ماست كه اميال طبيعى و نفسانى و شهوانى انسان را اصولاً به رسميت نمىشناسند و آن را سركوب شده میخواهند و هيچ مجالى براى بروز اينگونه اميال انسانى باقى نمىگذارند و انسان را در چارچوب عرفى كه نه برآمده از اصل مذهب، بلكه بر اساس پيرايهها و گزافههایى است كه به مذهب بسته شده، او را محصور و محدود میخواهند.
سعدى اين نگرش افراطى و نادرست را به چالش میگيرد و با آن به جدال برمیخيزد. وى در فرازهایى كه سرَ و سَّر خود را با شاهد در عنفوان جوانى بيان میكند، اشاره به همين نكته دارد كه برخى از محققين در كليات سعدى اين بخش را حذف میكنند و به عنوان مثال مرحوم على دشتى از چنين آثار سعدى به اعتراف به فسق ياد میكند و برخى نيز آن را نوعى زيادهروى از ناحيۀ سعدى تلقى میكنند.
اما حقيقت اين است كه سعدى نه از سر ناآگاهى يا اعتراف به گناه و زيادهروى، بلكه به تعمد چنين مسائلی را در اشعارش و آثارش مطرح كرده تا براى دقایقى و ساعاتى در آن فضاى پُرفشار و مسموم و پر از تلقّىها و باورهاى غلط افراطى و تفريطى نسبت به انسان، اين طلسم را پاره كند و اين پرده را بدرد و اندک مجالى فراهم كند براى درک و دريافت بهتر و منطقىتر از ماهيت انسان، آنجا كه میگويد:
نام سعدی همه جا رفت به شاهدبازی
وين نه عيب است که در ملت ما تحسينیست
)همان: 458(
در اينجا شايد سعدى میخواهد پرده از برخى مسائل سوء اخلاقى زمانۀ خود بردارد كه ناشى از سخت گيريهاى بىمورد و تلقىهاى نادرست از طبيعت انسانى است، يعنى شما خبر نداريد اين چيزهايى كه به شدت از آن مردمان را نهى میكنند و در آشكار با آن برخورد میكنيد و هيچ روش جایگزين تربيتى هم براى آن مطرح نمىكنيد، رواج دارد، اما دور از چشم شما، در خلوت و به طريقی بدتر و با عمق و اندازۀ بيشتر چون هر فعاليتى در هر زمينهاى اگر زيرزمينى شد، پنهان شد، به انحراف و افراط هم كشيده میشود و بسيار خطرناکتر يا وقتى كه میگويد:
محتسب در قفاى رندان است
غافل از صوفيان شاهدباز
)همان: 525(
اين هم طعن و طنـز لطيفى است به محتسب، به پليس، به نيروهاى بازدارنده انتظامى و امنيتى كه وقت خود را جاى ديگر تلف میكنند و از مسائل اساسىتر شايد غافلند.
يا وقتى میگويد: در عنفوان جوانى چنانكه افتد و دانى و... ادامۀ ماجرا، يعنى طبيعت جوانى اقتضائاتى دارد ـ و جالب است بدانيد كسى كه اين را میگويد که در جاى ديگر در گلستان خاطرهاى از جوانى خود نقل میكند كه نشان میدهد شب خيز و اهل عبادت و زهد بوده است و اتفاقاً نكتهاى هم دارد كه نشان میدهد سعدى به باطن و حقيقت توجه داشته و ظاهر را اصالتى نمىداده، میگويد: «ياد دارم که در ايام طفولیت متعبد بودمی و شبخيز و مولع زهد و پرهيز، شبى در خدمت پدر رحمۀالله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته. طايفهاى گرد ما خفته، پدر را گفتم چنان خفتهاند كه انگار مردهاند، يگانهاى از اين طايفه به دوگانهاى برنمىخيزد، پدر در من نگريست و فرمود: تو نيز اگر بخفتی، بِهْ از اينکه در پوستين خلق افتی». (همان: 74).
سعدى با نقل اين حكايات متضاد، آن هم با انتساب آنها به خودش، میخواهد بگويد من هم همان انسان طبيعى با گرايشهاى متفاوت و با خصوصيات طبيعى يک انسان هستم.
فراموش نكنيم كه سعدى را يک حکيم و شاعر اهل شريعت و دينمدار میدانند، اما همين انسان اهل شريعت و دينمدار وقتى به عشق میرسد و سخن از عشق میگويد، چنان بىتاب میشود و ديگر از آن سعدى متخلق و متديّن كه در گلستان يا بوستان میشناختیم، و در جوانى شبزندهدار بود، اثرى نمىبينیم.
با تمام وجود وقتى میگويد:
چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را
چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را
چشم گريان مرا حال بگفتم به طبيب
گفت: يک بار ببوس آن دهن خندان را
سعدی از سرزنش خلق نترسد هيهات
غرقه در نيل چه انديشه کند باران را
)همان: 417(
و مگر اين همين بيان حافظ نيست كه گفت: «گر مريد راه عشقى فكر بدنامى مكن». (حافظ، 1369: 54). درحاليكه حافظ را نه يک انسان شريعت مدار و متدين، بلكه او را رندى عافيتسوز میدانيم، اما اينجا بيان سعدى، حكيم شريعتمدار، با بيان حافظ رند خراباتى يكى است.
و جایى كه میگويد:
كه گفت در رخ زيبا نظر خطا باشد؟
خطا بود كه نبينند روى زيبا را
)سعدی، 1389: 412(
و بالأخره اين همان سعدى است كه وقتى از عشق زمينى فراتر میرود و به عشق آسمانى میپردازد، در وصف معبود ازلى و ابدى چنان سخن میگويد كه گویى ترجمان اين فراز از دعاى امام على بن ابى طالب (ع) است كه فرمود: «يا مَنْ دَلَّ عَلى ذاتِهِ بِذاتِهِ/ ای آنکه هستیاش دلیل هستی اوست». (علی بن ابیطالب، 1380: 15).
آستين بر روی و نقشی در ميان افکندهای
خويشتن پنهان و شوری در جهان افکندهای
هر يکی ناديده از رويت نشانی میدهند
پرده بردار ای که خلقی در گمان افکندهای
هيچ نقاشت نمیبيند که نقشی بر کند
وآنکه ديد از حيرتش کلک از بنان افکندهای
اين دريغم میکشد کافکندهای اوصاف خويش
در زبان عام و خاصان را زبان افکندهای
)سعدی، 1389: 803(
و انصاف قضيه اين است كه سعدى در غزليات عاشقانه، چنان از عهدۀ كار برآمده كه میتوان گفت غزل عاشقانه با سعدى آغاز و با سعدى به كمال رسيده و حتى با سعدى خاتمه يافته است. به تعبير يكى از عارفان: «گويندۀ آتش و داننده آتش، سوخته آتش نيست»، اما حقيقت اين است كه سعدى هم گوينده عشق است هم دانندۀ عشق و هم سوخته عشق.
از ديگر مشخصات نگاه متفاوت سعدى به انسان يكى هم اين است كه سعدى براى انسان به «ما هو انسان» ارزش قائل است، صرف نظر از رنگ و نژاد و مذهب و مليت، ثروت و فقر و قدرت و ضعف و حتى علم و جهل. در واقع اين نگاه، همين نگاه اومانيستى است كه غرب دويست سال پس از سعدى به آن رسيد.
ای کريمی که از خزانۀ غيب
گبر و ترسا وظيفهخور داری
)همان: 28(
بيانگر همين نگاه است. سعدى صفات اوليه و طبيعت انسانى را براى همۀ انسانها يكسان میبيند.
همۀ اينها را البته بايد در ظرف زمانى سعدى ديد تا ارزش اين نگاه و اين بيان را بتوان درک كرد. امروز پس از حدود هفتصد سال هنوز هم مردم نسبت به قدرتمندان، پادشاهان و صاحبان ثروت و قدرت، تصوّرات عجيبى دارند و گاه كنجكاوند كه واقعاً اين اهل قدرت و ثروت، مثلاً سلاطين، پادشاهان، حاكمان مثل مردم عادى میخوابند، مثل آنها میخندند و امورات خصوصى آنها چگونه است و ديدهايد كه رسانهها هم در عجیب و غريب جلوه دادن و تحريک كنجكاوى عوام براى پرده برداشتن از اين مسائل چه نقشى دارند. در زمان سعدى كه پادشاهان و بزرگان اصولاً در پردهاى از ابهام و در هالهای از قدرت و كاملاً دور از دسترس مردم و بدون ارتباط مستقيم بودند، ببينيد چگونه سعدى در وصف خصال انسانى مشترک ميان همه انسانها آنها را با مردم عادى برابر مینشاند:
اگر پادشاه است و گر پينهدوز
چو خفتند، گردد شب هر دو روز
چو سيلاب خواب آمد و مرد برد
چه بر تخت سلطان، چه بر دشت کرد
)همان: 339(
بعد باز هم به اين مسائل اكتفا نمىكند و سعادت و خرسندى و خوشبختى پادشاهان و بزرگان را زير سؤال میبرد. سعادت و خوشبختى را در دارایى و مكنت و قدرت نمىبيند؛ آن را امور نسبى معرفى میكند كه ممكن است يک گدا از آن برخوردار باشد، اما پادشاهى از آن محروم.
گدايى که بر خاطرش بند نيست
بِهْ از پادشاهى که خرسند نيست
بخسبند خوش، روستايى و جفت
به ذوقى که سلطان در ايوان نخفت
)همان(
.......................
منابع:
1.حافظ، شمسالدین محمد (1369). دیوان خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی، به اهتمام محمد قزوینی و قاسم غنی، مقدمه از رحیم ذوالنور، تهران: زوّار.
2.سعدی، مصلح بن عبدالله (1389). کلیات سعدی: گلستان، بوستان، غزلیات، قصاید...، از روی قدیمیترین نسخههای موجود، به اهتمام محمدعلی قزوینی، تهران: امیرکبیر.
3.سپهری، سهراب (1372). هشت کتاب، تهران: طهوری.
4.علی بن ابیطالب (1380). دعای صباح، ترجمه منثور و منظوم از قطبالدین نیریزی، به کوشش علی اوجبی، تهران: نیکآیین.
5.مولوی، جلالالدین محمد بن محمد (1381). کلیات شمس تبریزی، بر اساس نسخه فروزانفر، به کوشش و توضیحات توفیق سبحانی، تهران: قطره.
6.ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (1385). شرح جامع مثنوی معنوی، شرح از کریم زمانی، تهران: اطلاعات، دفتر ششم.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1396/2/14 (811 مشاهده) [ بازگشت ] |