تفاوت جهانبيني سعدي و حافظ و نقش آن در مدحيات دو شاعر دكتر حسن نكوروح
مدح و ستايش در شعر سعدي و حافظ بسيار به چشم ميخورد كه اين هم نه تازگي دارد و نه به اين دو شاعر بزرگ زبان فارسي ختم ميشود، ولي هر يك از اين دو در كار خود تازگيهايي دارند كه كلام آنها را از پيشينيانشان متمايز ميكند.
در مدحيات سعدي همه جا آموزندﮤ اين اشعار چشمگير است. اين پندآموزي كه در گلستان از همان آغاز ـ در ديباچه ـ به چشم ميخورد:
اقليم پارس را غم از آسيب دهر نيست
|
|
تا بر سرش بود چو تويي ساﻳﮥ خدا
|
امروز كس نشان ندهد در بسيط خاك
|
|
مانند آستان درت مأمن رضا
|
بر توست پاس خاطر بيچارگان و شكر
|
|
بر ما و بر خداي جهان آفرين جزا
|
در بسياري مدحيات ديگر هم نظيرش را ميخوانيم، چنان كه در قصيدهاي كه در ستايش ملكه تركانخاتون گفته، چنين آمده:
خاص از براي مصلحت عام دير سال
|
|
بنشين كه مثل تو ننشيند به جاي تو
|
در اينجا اصولاً اين پرسش مطرح ميشود كه مدح در اينجا اصل است يا پند كه انسان در نظر شاعر اول بوده و ممدوح بعد آمده يا برعكس و كدام يك وسيلهاي شده براي پرداختن به ديگري ـ پرسشي كه پاسخ به آن آسان نيست. چه اين پرسش به هر حال موجه مينمايد كه اگر سعدي چنين ممدوحاني نميداشت ـ به خصوص اگر ثبات و دوام حكومت اتابكان فارس را در نظر آوريم و نيز حمايت اينان را كه از دوام حكومتشان بهره داشته ـ اين جهانبيني انساندوستانه كه از تمام شعر و نثر او هويداست، باز هم به همين شكل و اندازه ميبود.
در برابر زبان تشويقآميز سعدي كه در عين مدح و به اختصار تمام ـ در بيت فوق در عبارت «از براي مصلحت عام» ـ از يادآوري وﻇﻴﻔﮥ رعيتپروري به ممدوح صاحب جاه خود غافل نميماند، زبان پرطنز حافظ همه جا در مدحيات او چشمگير است:
تو درِ فقر نداني زدن از دست مده
|
|
مجلس خواجگي و مسند تورانشاهي
|
براي روشنتر شدن موضوع كافي است به ابيات پيش از آن نظري بيندازيم. بيتي نظير:
بر در ميكده رندان قلندر باشند
|
|
كه ستانند و دهند افسر شاهنشاهي
|
در تضاد آشكار با بيت مديحه قرار دارد. چه شاعر آنچه به خود و همفكران خود نسبت ميدهد ـ آن هم با چه زبان تفاخرآميزي! ـ ممدوح خود را از آن برحذر ميدارد:
قطع اين مرحله بيهمرهي خضر مكن
|
|
ظلمات است، بترس از خطر گمراهي
|
در اينجا وارد جزييات تاريخي و اجتماعي اين مبحث نميشوم كه نه در حوزﮤ دانش اين بنده قرار ميگيرد و نه مجال پرداختن به آن در اين گفتار هست ـ نيازي هم بيش از همين اشارﮤ اندك نميبينم.
ولي آن چه به همين اندك اشارﮤ گذرا مايلم بيان كنم، تضادي است كه در شعر حافظ به آن برميخوريم و در شعر سعدي از آن اثري نميبينيم. در شعر اين يك برعكس به گونهاي تناسب برميخوريم كه از ثبات و اطمينان، امنيت و آرامش خاطر حاكم بر دوران خبر ميدهد، اگر هم نتوان از برابري اجتماعي و طبقاتي سخن گفت كه به هر حال گزاف خواهد بود.
زبان نفيگراي حافظ كه حتي در مدح و ستايش ممدوحانش نيز اينان را ـ در عين خيرخواهي ـ از نيش طنز خود در امان نميدارد، نه فقط از نااستواري راﺑﻄﮥ او با صاحبان قدرت زمانه خبر ميدهد، كه نگرش منفي اين شاعر را به زمان خود و جريانات حاكم بر آن به خوبي ميرساند؛ چنان كه به عكس لحن مشوقانه و زبان پندآموز سعدي از نگرش مثبت و آرامش پراميد او نسبت به زمان خود گواهي ميدهد.
سعدي حتي يك جا به صراحت غرض خود را از مدح نصيحت ميداند. در قصيدهاي كه در ستايش اتابك مظفرالدين سلجوقشاه سروده پس از ابياتي كه در مدح او گفته صريحاً به اندرز دست ميزند:
مراد سعدي از انشاء زحمت خدمت
|
|
نصيحت است به سمع قبول شاهنشاه
|
و در اين كار چندان پيش ميرود كه نصيحت خود را به اخطار ميآميزد:
«تو روشن آينهاي ز آه دردمند بترس»
در اين جا ديگر سعدي حتي پاسخ پرسش فوق را كه مدح وسيله بوده يا اندرز، خود به روشني ميدهد ـ هر چند سؤال ياد شده در بعد وسيعتري همچنان به قوت خود باقي است، از آن جا كه نقش ممدوحاني اين چنين با تأثير مثبتي كه در اوضاع زمان خود داشتهاند، در ذهن شاعر و در جهاننگري و آموزشهاي او قابل انكار نيست.
در مقابل اينان ممدوحان حافظ تأثيرشان در ذهن و زبان اين شاعر بيشتر منفي بوده تا مثبت ـ بيش از همه شاه شجاع كه ميتوان از او به عنوان ممدوح اصلي غزل حافظ ياد كرد، چون بيش از ديگران از او نام برده شده است. در غزل:
سحر ز هاتف غيبم رسيده مژده به گوش
|
|
كه دور شاه شجاع است، مي دلير بنوش
|
با آن همه سخن شادمانه و اميدبخش در پايان به صراحت از سخنِ بيشتر دم فرو ميبندد، چون جايي براي پند و اندرزي از آن دست كه در شعر سعدي ديديم، نميبيند:
رموز مصلحت ملك، خسروان دانند
|
|
گداي گوشه نشيني تو حافظا مخروش
|
و اصولاً در راﺑﻄﮥ اين شاعر به خصوص با همين ممدوحش، شاه شجاع، بيش از همه چيز تناقض و ابهام به چشم ميخورد ـ آنچه از اقوال پراكنده و اخبار افواهي از شاه به ما رسيده، همه حكايت از تلوّن شخصيت و تزلزل رفتار و منش او حكايت دارد كه اين هم باز نقش خود را نه تنها در شعر حافظ كه در اوضاع و احوال زمانه به جا گذاشته است. يا بهتر بگوييم، يعني از روي ديگر سكه بگوييم: اينها ـ اخلاق و رفتار شاه و شعر شاعرـ همه از اوضاع زمان نقش پذيرفتهاند. شعر حافظ اساساً ضد اندرز است. آنجا كه اندرز ميدهد تنها به ظاهر چنين ميكند كه اگر ميگويد: «گوش كن پند اي پسر»
حاصل كلامش هيچ نيست جز: «وز بهر دنيا غم مخور»
چون با ﻫﻤﮥ تأكيدش كه: «گفتمت چون دُر حديثي گر تواني دار گوش»
پيشتر به ياد شنونده و خوانندهاش آورده كه:
بر بساط نكتهدانان خودفروشي شرط نيست
|
|
يا سخن دانسته گو اي مرد عاقل يا خموش!
|
با وزني كه به كلام آخر «خموش!» ميدهد.
«خموش» در اين بيت با «مخروش» در بيت فوق در ارتباط با شاه شجاع از يك دست است و از يك آبشخور سرچشمه ميگيرد: پرهيز ـ يا بهتر بگوييم ترس ـ از پند و اندرز.
ريشه و دليل آن را هم در غزل ديگري ميخوانيم ـ كه آن هم در ارتباط با شاه قرار ميگيرد، هر چند در جهتي عكس سرور و وجد غزل فوق: «گويند رمز عشق مگوييد و مشنويد»
در غزل معروف:
داني كه چنگ و عود چه تقرير ميكنند
|
|
پنهان خوريد باده كه تعزير ميكنند
|
بر اساس آن چه گفته شد، ميٌتوان ايراد گرفت كه اگر سعدي به ممدوح خود پند ميدهد، اين در بوستان و گلستان چنين است والّا او هم در غزلياتش اندرز را برنميتابد. ابياتي نظير:
برادران طريقت نصيحتم مكنيد
|
|
كه توبه در ره عشق آبگينه بر سنگ است
|
يا:
چه تربيت شنوم يا چه مصلحت بينم
|
|
مرا كه چشم به ساقي و گوش بر چنگ است
|
ولي نكته اين جاست كه سعدي فقط در غزلياتش اين چنين در رد اندرز سخن ميگويد و در غزلياتش هم از مدح خبري نيست. غزل سعدي غزل عاشقانه است و لاغير و مدحش را در بوستان و گلستان ميآورد كه آنجا سخنش بخردانه است و آموزنده.
سعدي اين دو را از هم جدا ميكند ـ و اين كار را بخردانه ميكند، نه فقط در اين دو اثر، بلكه در غزليات هم. خرد سعدي همه جا روشني انديشه را پاس ميدارد، همين كه غزل را تنها عاشقانه ميسرايد، از روشني ذهنش خبر ميدهد. او هوشياري را هرگز از دست نميدهد. در غزلش هم هر چند از مي سخن ميگويد، زبانش همچنان آرام و هوشيار جريان دارد كه اين هم از آسودگي خاطر گوينده خبر ميدهد.
رواني زبان سعدي از اوضاع زمان او كه بيمانعي به جريان يكدست و روان خود ادامه ميداده، اشاره دارد. حافظ در زمان ديگري جز دورﮤ سعدي با آن دوام و استمرار دوران اتابكان فارس ميزيسته كه حال و هواي ديگري داشته و زبان و گفتار ديگري را ايجاب ميكرده است كه در بيت ديگري از غزل ياد شده اينگونه آمده است:
فيالجمله اعتماد مكن بر ثبات دهر
|
|
كاين كارخانهاي است كه تغيير نميكند
|
سخن ناهشياراﻧﮥ مستانه با جنگ و گريزهاي زمان حافظ سازگارتر است.
طرز غزل حافظ كه خود آن را رندانه مينامد، از پيوندها و وابستگيهاي صرفاً ادبي و هنري كه بگذريم، راﺑﻄﮥ خود را با زمانه و اوضاع و احوال تاريخي و اجتماعي عصر خود هرگز در مدحيات هم، انكار نميكند و اين گسسته انديشي كه به غزل او رنگ و نماي ديگري ميدهد، اين تمام كردن حرف در تك بيت كه در غزل او جايگاه خاصي پيدا ميكند، اين پراكندگي ابيات و گسستگي آنها از هم كه گاه فقط به نيروي جادويي موسيقي كلام و چشمبنديهاي وزن و قافيه از نظر خواننده پنهان ميماند، اين بار از هم گسيختگيهاي اوضاع سياسي و اجتماعي آن دوران كه دوران جنگ و خونريزيهاي بيامان و بيپايان بود، با بيثباتي كه خود در بيت فوق چنين روشن و آشكار از آن سخن ميگويد، نميتواند بيارتباط باشد.
«اقليم پارس را غم از آسيب دهر نيست»
اين كلام از حافظ برنميآيد، آسودگي خاطري كه در اين سخن هست و نه فقط معني آن كه سبك و سياق بيانش نيز از آن حافظ نيست، نميتواند باشد كه اوضاع زمان او امكانش را نميداده، چه اين با آسودگي سازشي نداشته، چون بر ثباتش اعتمادي نبوده است. اين تنها سخن پنهان و پنهانكاري را بر ميتابيده كه:
گفت آن يار كز او گشت سرِ دار بلند
|
|
جرمش آن بود كه اسرار هويدا ميكرد
|
اگر مصراع اول از يار سخن ميگويد، مصراع دوم را با ذكر گناه و جرمش شروع ميكند، ولي پيش از آن، در مصراع اول سخن از بر سر دار رفتنش را با تصويري غرورآميز از سربلندياش در برابرمان ميگسترد. حافظ با اين سخن گفتن پيچ در پيچ و تو در توي خود، حتي آنجا هم كه از اين رازداري حرفي نميزند. همين طرز سخنش كم از سكوت و رازداري نيست. اين گفتن و نگفتن، گفتني كه با نگفتن فاﺻﻠﮥ چنداني ندارد، خود حكايت از بيثباتي اوضاع و احوالي دارد كه در آن به سر ميبرد و هر زمان بايد در انديشهاش باشد و هست. همه جا، حتي آنجا كه به ستايش شاه شعر ميسرايد. مخروش در پايان مدحيهاي كه در بالا ذكرش رفت، همان «خموش» است، ولي در پرده.
سخن در پرده ميگويم
|
|
چو گل از پرده بيرون آي
|
سخن گفتن در پرده ـ پرده يكي از كلمات محبوب حافظ است ـ فقط شامل حال مشعوق نميشود، اين ممدوح او را هم در برميگيرد. اين جزء جداييناپذير اين شعر رندانه است. اين وجه متمايز اين شعر است كه آن را از شعر ديگران، به خصوص از شعر سعدي تمايزي آشكار ميبخشد.
اگر در مدح سعدي از سعد زنگي همان شيوﮤ سخن بر محتواي كلامش مهر تأييد ميزند، اين تناسب شكل و محتوي خود از ثبات و تداوم، از امنيت و آرامشي كه بر زمانه حاكم است، خبر ميدهد. مدح حافظ از شاه به گوﻧﮥ ديگري است. در اينجا زبان و شيوﮤ شاعري مدح را نقض ميكند. تناقض يكي از عناصر ساختاري شعر حافظ است. اين شيوﮤ سخن گفتني است كه دائماً بر بيثباتي زماﻧﮥ خود اشاره ميكند.
تفاوت شعر سعدي و حافظ و اختلاف شيوﮤ بيان و سبك شاعري اين دو شاعر بزرگ شيراز بر تفاوت تاريخي و اجتماعي دو دوره در تاريخ فارس دلالت ميكند. عنصر اجتماعي در اثر هنري در صورت آن حضور دارد ـ مصداق اين سخن لوكاچ را به بهترين وجهي در شعر سعدي و حافظ ميتوان يافت.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1386/3/5 (1952 مشاهده) [ بازگشت ] |