آوازۀ سعدي در قرن هفتم دكتر اكبر نحوي / دانشگاه شيراز
در ميان شعراي قديم زبان فارسي هيچكس به اندازهي سعدي در دوران حيات خود به اشتهار جهانگير نرسيده است. به گواهي اسناد و مدارك موجود چند سالي پس از انتشار گلستان نام سعدي در قلمرو زبان فارسي كه در آن روزگاران از بنگاله تا روم شرقي گسترده بود، طنينافكن ميشود و در گوشه و كنار اين حوزۀ گسترده به اشعارش استناد ميكرده و او را به بزرگي ميستودهاند. در اين مقاله با بررسي چهار كتاب كه در قرن هفتم و دﻫﮥ نخست قرن هشتم در روم و بغداد و دهلي نوشته شدهاند، ميزان نفوذ سخن سعدي، در اين مناطق نشان داده شده است.
***
سعدي در بيتي از قصايد خود ميگويد:
زمين به تيغ بلاغت گرفتهاي سعدي
|
|
سپاس دار كه جز فيض آسماني نيست
|
(كليات، ص 709)
شاعر بزرگ ادب فارسي خطاب به خود ميگويد: اي سعدي اگر گردنكشان و زورآوران تاريخ با تيغ خونريز خود و با قتلعامهاي هولناك جهان را فتح كردهاند، تو با تيغ بلاغت و لطف سخن خويش زمين را در تصرف خويش آوردهاي، اما بيدرنگ به خود هشدار ميدهد كه مبادا بر خود غره شوي و گمان بري كه آنچه حاصل كردهاي، ﻧﺘﻴﺠﮥ سعي و تلاش توست؛ اين همه ﻧﺘﻴﺠﮥ فيض آسماني است. بايد سپاسگزار خداوند باشي كه آنچه داري از فيض و عنايت اوست.
اين بيت نمونهاي از بيتهاي حكمي شيخ اجل است كه اشتهار جهانگير خود را مرهون الطاف الهي ميداند. سعدي در گلستان نيز به ذكر جميل خود كه در افواه عوام افتاده و «صيت سخنش» كه در بسيط زمين رفته، اشاره ميكند. شايد خوانندگان آثار او تصور كنند كه آنچه سعدي ميگويد، از آن نوع خودستاييهاي شاعرانه است كه در گفتار برخي ديگر از گويندگان زبان فارسي نيز مشاهده ميشود.
اما اسناد ومدارك تاريخي نشان ميدهد كه دعوي سعدي عين واقعيت بوده و چنانكه پيداست چند سالي پس از انتشار بوستان (655) و گلستان (656) و طيبات (658) نام سعدي در قلمرو زبان فارسي كه در آن روزگاران از بنگاله تا روم شرقي گسترده بود، طنينافكن ميشود و در گوشه و كنار اين حوزۀ گسترده به اشعارش استناد ميكردهاند و او را به بزرگي ميستودهاند.
شهرت جهانگير سعدي را در عصر خويش فقط از زبان او نميشنويم، بلكه معاصران او نيز به اين امر اذعان كرده و گاه بر آن غبطه خوردهاند. چنانكه يكي از شعراي قرن هفتم كه معاصر و از دوستان سعدي بوده و صدها فرسنگ دورتر از شيراز در شهر كوچك و گمنام آقسرا (واقع در روم شرقي) ميزيسته، در بيتي خطاب به خود ميگويد:
ور تو را «شهرت سعدي» نبود، نقصي نيست
|
|
حاجتي نيست در اسلام اذان را به منار!
|
(ديوان سيف فرغاني، 69)
و در بيتي ديگر در ستايش سعدي ميگويد:
تو كشورگير آفاقي و شعر تو، تو را لشكر
|
|
چنين لشكر تو را زيبد به هر كشور فرستادن
|
(همان، 112)
اين ابيات گواه صادقي است بر جهانگيري سخن سعدي در قرن هفتم و آنچه ذيلاً ميآيد توضيحي است بر اين مطلب.
***
در ميان شاعران زبان فارسي چند تن را ميشناسيم كه در عصر حيات خود شهرتي فراوان حاصل كردند و نام و يادشان در آفاق گسترده شد و شاعران و نويسندگان ديگر به اشعار آنان تمثّل جستند. اين شاعران عبارتند از: سنايي غزنوي و همام تبريزي و سعدي شيرازي.
سنايي در حدود 530 هجري درگذشته است، اما قراین نشان ميدهد كه وي سالياني پيش از اين تاريخ به اشتهار فراوان رسيده بوده است. اگر به اعتبار و قدمت دستنويسي از ديوان سنايي كه در كتابخاﻧﮥ ملي ايران نگهداري ميشود، اعتماد كنيم، اين نسخه را در زمان حيات سنايي در ناﺣﻴﮥ آذربايجان كتابت كردهاند و متعلق به كتابخاﻧﮥ نصرۃالله ابوسعيد ارسلان ابه، يكي از حكام اتابكان آذربايجان بودهاست كه بين سالهاي 527 تا 563 در آذربايجان حكومت ميكرد. از جملههاي دعائيه در عنوان برخي از قصايد پيداست كه سنايي حين تحرير اين دستنويس در حيات بوده است، اما برخي از محققان از جمله استاد بواُتاس در اصالت اين نسخه ترديد كردهاند. (دوبرين، 252) با اين حال اگر اين مورد را در نظر نگيريم، ميبدي از معاصران سنايي در تفسير كشفالاسرار بسيار مكرر به اشعار وي استناد كرده است. ميبدي تفسير خود را در 520 آغاز كرد و با نظرداشت سال وفات سنايي، استنادات ميبدي به اشعار سنايي به سالهايي باز ميگردد كه وي در غزنه ميزيسته است.
نصرالله منشي نيز چند سالي پس از درگذشت سنايي به تعدادي از بيتهاي او در كليله و دمنه استشهاد كرده است.
همام تبريزي (م.714) نيز از گويندگاني است كه در دوران حيات و خود شهرت فراوان حاصل كرد، تا آنجا كه نگارنده آگاهي دارد، سيف فرغاني و زنگي بخارايي كه دوران فعاليت ادبيشان به ﻧﻴﻤﮥ دوم قرن هشتم محدود ميشود، چند بيت از اشعار همام را در آثار خويش درج كردهاند، اما بايد در نظر داشت كه سيف فرغاني چندسالي در تبريز زيسته است و دور نمينمايد كه چند غزلي را كه در آنها به اشعار همام تمثّل جستهاست، در تبريز سروده باشد. زنگي بخارايي نيز در بغداد ميزيست كه از محل زندگاني همام چندان دور نيست.
اما آوازهي سخنوري سعدي به هيچروي قابل قياس با سنايي و همام نيست.
بنابر گزارش ضياءالدين برني، خان شهيد (فرزند بَلَبن فرمانرواي مشهور هند 685-664) كه در سال 684 به قتل رسيد، دو بار از سعدي دعوت كرد كه به هندوستان برود و هر بار سعدي از ضعف پيري عذر خواست و نسخهاي از اشعار خويش را براي خان شهيد ارسال كرد. (برني، 68). اين گزارش معتبر است، زيرا برني كتاب خود را در 758 به پايان برده و مورخي ديگر نيز به اين موضوع اشاره كرده و ميگويد از آن پس سعدي در هندوستان قبول عام و خاص يافت و «نام نامي حضرت شيخ فروغ عالي گرفت» (نفيسي، 1/3) و ما به جايگاه خود نشان خواهيم داد كه بيست سال بعد از درگذشت سعدي نويسندهاي در دهلي به اشعار او استناد كرده است.
همچنين چند سال پس از نگارش گلستان نويسندهاي در قونيه برخي از ابيات سعدي را در رسائل خود آورده و در همين هنگام سيف فرغاني يكي از شعراي ساكن آقسرا (واقع در تركيهي امروز) با سعدي مكاتبه داشته و نويسندهاي ديگر كه در بغداد ميزيسته، بسياري از ابيات سعدي را در كتابها و رسائل خويش درج كرده است.
چنان كه از منابع و مآخذ فراوان پيداست، صيت سخنوري سعدي بعد از درگذشت او شتاب بيشتري ميگيرد و چهل سالي بعد از درگذشت سعدي، ابنبطوطه ـ سياح مغربي ـ بيتهاي او را از زبان ملاحان چيني ميشنود (سفرنامه ابن بطوطه، 2/750) و در اوايل قرن نهم در جزيره سوماترا (واقع در اندونزي) غزلي از سعدي را با مطلع:
بسيار سالها به سر خاك ما رود
|
|
كاين آب چشمه آيد و باد صبا رود...
|
بر سنگ قبر شخصي كه در 823 هجري درگذشته بود، حك ميكنند (جشنناﻣﮥ استاد ذبيح الله صفا، 130).
اين شهرت شگفت انگيز فقط شامل حال سعدي شده است. خالي از فايده نخواهد بود كه نام آوري چند تن از سخن سرايان بزرگ زبان فارسي را با آن چه سعدي حاصل كرده، بر پاﻳﮥ منابع شناخته شده و موجود بسنجيم:
1. فردوسي در سال 411 يا 416 درگذشته است و نخستين بار در گرشاسب نامه كه در 458 سروده شده، از وي ياد ميشود.
2. ناصرخسرو در 481 درگذشته است و نخستين بار در كتاب بيان الاديان كه در 485 تأليف شده، ذكري از وي به ميان ميآيد.
3. تا آن جا كه در حوزۀ آگاهي نگارنده است، فقط يكي از نويسندگان قرن هفتم كه اواخر عمر مولوي را درك كرده، در رسائل خويش به ابياتي از غزليات او استشهاد كرده است و به قول مرحوم مينوي حتي در كتابهايي كه در پنجاه، شصت سال بعد از درگذشت مولوي در قونيه تأليف شدهاند، ذكري از مولوي به ميان نيامده است (مينوي، 336) البته اگر كتابهاي بهاءالدين محمد (فرزند مولوي) را در نظر نياوريم.
جالب توجه است كه حتي حافظ با همه شهرتي كه از ميانه قرن نهم به بعد حاصل كرد، نام و يادش در هيچ يك از منابع قرن هشتم نيامده جز آنكه يكي از دانشمندان قرن هشتم به نام صاحب شهابالدولهوالدين (كه ظاهراً در شيراز ميزيسته) يكي از غزليات او را با مطلع:
خدا كه صورت ابروي دلگشاي تو بست
|
|
گشاد كار من اندر كرشمههاي تو بست...
|
در ميانه شوال 782 (10 سال پيش از درگذشت حافظ) در بياض تاجالدين احمد وزير به خط خود كتابت كرده و در عنوان آن نوشته است: لمولانا شمسالدين محمد حافظ دامَ فضله. (تاجالدين احمد وزير، 437). و نيز يكي از شعراي قرن هشتم يكي از غزليات او را با مطلع:
عيب رندان مكن اي زاهد پاكيزه سرشت
|
|
كه گناه دگري بر تو نخواهند نوشت
|
تخميس كرده است. (كليله و دمنه، 159 ح)
اما ذكر نام سعدي يا استشهاد به اشعار او در منابع قرن هفتم بسيار فراوان است و در اين مجال پرداختن به ﻫﻤﮥ موارد ميسر نيست، لذا براي نشان دادن ميزان شهرت و حوزۀ گسترش نفوذ كلام سعدي، ترجيحاً به مواردي ميپردازيم كه در خارج از منطقه جغرافيايي ايران امروز در سده هفتم و دو دهه بعد از درگذشت سعدي به اشعار او استناد شده است، اما پيش از پرداختن به اصل مطلب يادآوري ميشود كه اول بار در يكي از كتاب هاي رجال عربي به نام سعدي اشاره و ابياتي از وي نقل شده است. چون اين مطلب از جهتي با محدوده بحث ما ارتباط مييابد، شايسته است كه نخست به اين موضوع بپردازيم.
ابن الفوطي بغدادي در كتاب مجمع الآداب في معجم الالقاب ميگويد كه در سال 660 (4 سال بعد از نگارش گلستان) نامهاي به سعدي نوشتم و از وي درخواستم كه مبلغي از اشعارش را كه به عربي سروده، برايم بفرستد و او اين ابيات را ارسال داشت ... سپس چند بيت عربي سعدي را ميآورد (ج 5/247) برخي از محققان اظهار كردهاند كه ابن الفوطي اين نامه را از بغداد براي سعدي ارسال كرده است و اين سخن درست نيست. ابن الفوطي در قتل عام بغداد (صفر 656) به دست هلاكوخان اسير شد و در ركاب سپاهيان او به آذربايجان آمد و تا سال 679 در آنجا به اسيري زيست و ظاهراً نامه مزبور را از مراغه براي سعدي ارسال كرده است. وي پس از بازگشت به بغداد دو كتاب نوشت. يكي كتاب پيشگفته و ديگري كتاب الحوادثالجامعه فيالمائهالسابعه كه در آن حوادث قرن هفتم جهان اسلام و به ويژه شهر بغداد را سال به سال توضيح ميدهد. در اين كتاب نيز در حوادث سال 694 ميگويد كه سعدي در اين سال در شيراز درگذشت. (ص 231)
صيت سخن سعدي
1. در روم
از ابوبكر طبيب قونيوي كتابي باقي مانده به نام روﺿﺔالكتاب و حدﻳﻘﺔالالباب كه بيشتر مطالب آن اخوانياتي است كه طي ساليان دراز به دوستان خود نوشته است. در مقدﻣﮥ كتاب ميگويد: «از نامههايي كه به دوستان خود نوشته بودم، مسوّداتي داشتم. برخي از دوستان بارها از من درخواستند كه از آنها مجموعهاي فراهم آورم و هر بار از اين كار سر باز زدم. چون درخواست دوستان مكرر شد، به حكمِ المأمور معذور از مسوّداتي كه داشتم كتاب روﺿﺔالكتاب و حدﻳﻘﺔالالباب را فراهم آوردم». (ص 5)
از اين كتاب كه در سال 677ھ.. تأليف شده، دو نسخه باقي مانده كه يكي از آنها بنابر نظر مرحوم مينوي به خط مؤلف آن است. متأسفانه تاريخ تحرير نامهها معلوم نيست، اما مرحوم مينوي ميگويد كه: «مسلم است كه مجموعه حاوي مكاتيبي است كه لااقل در مدت بيست، سي سال قبل از اين تاريخ [677] انشا شده است.» (نقد حال، ص 339)
قونيوي به روش مرسوم مترسلان در ضمن نامهها به ابياتي از شاعران بزرگ از جمله فردوسي، سنايي، خاقاني استشهاد كرده و چند بار نيز اين بيتهاي سعدي را بدون ذكر نام او در نامههاي خود درج كرده است:
تـوانـم ايـنكـه نـيـازارم انـدرون كسـي
|
|
حسود را چه كنم كاو ز خود به رنج درست
|
بمير تا برهي اي حسود كاين رنجيست
|
|
كـه از مشقـت آن جز به مرگ نتوان رست
|
(ص 24)
ابياتي است از گلستان (چاپ دكتر يوسفي، ص 63)
***
سود دريا نيك بودي گر نبودي بيم موج
|
|
صحبتگل خوش بدي گر نيستي تشويش خار
|
(ص 66)
بيتي از گلستان است (چاپ يوسفي، ص 144)
***
قضا دگر نشود ور هزار ناله و آه
|
|
به شكر يا به شكايت برآيد از دهني
|
(ص 72)
در گلستان چاپ دكتر يوسفي مصرع دوم به صورت: به كفر يا به شكايت ... ضبط شده است كه صحيح به نظر نميرسد. (ص 182)
***
هر آن كه گردش گيتي به كين او برخاست
|
|
به غيـر مصلـحـتـش رهبـري كنـد ايام
|
كبـوتـري كـه دگـر آشيـان نـخواهـد ديـد
|
|
قضا همي بَرَدش تا به سوي دانه و دام
|
(ص 72)
ابياتي است از گلستان (چاپ دكتر يوسفي، ص 122)
***
اين خط شريف ازآن بنان است
|
|
و اين نقلحديث از آن دهان است
|
و ايـن بـوي عـبـيـر آشـنـايــي
|
|
از سـاحـت يـار مـهـربـان است
|
مُهـر از سـرِ نـامـه بـرگـرفتـم
|
|
گفتـي كـه سـرِ گـلابدان است
|
قاصـد مگـر آهـوي ختـن بود
|
|
كـش ناﻓﮥ مشك بر ميان است
|
ابياتي است از طيبات سعدي (غزليات سعدي، تصحيح حبيب يغمايي، ص 201).
قونيوي خود شعر نيز ميسروده و قسمتي از اشعارش در انتهاي يكي از دستنويسهاي روﺿﺔالكتاب نقل شده است. در مقدﻣﮥ يكي از ملمعات خود ميگويد: «دوستي از كاتب درخواست تا شعري ملمع تازي و پارسي بر طرﻳﻘﮥ سعدي شيرازي بگويد آنجا كه گفت: به پايان آمد اين دفتر حكايت همچنان باقي، مبني بر اشارت وي به قلم آمد ...» سپس ملمعي كه به استقبال غزل سعدي سروده ميآورد. (ص سي و يك).
چنانكه آمد، تاريخ تحرير نامهها معلوم نيست، اما به احتمال قوي مؤلف، نامههاي خود را بر اساس تاريخ نگارش آنها تنظيم كرده است. اگر اين نظر درست باشد، استشهاد به اشعار سعدي به چند سالي پس از انتشار گلستان (656ھ..) و طيبات (658ھ..) باز ميگردد، زيرا قونيوي در سال 677 (21 سال بعداز نگارش گلستان) نامههاي خود را تنظيم كرده و بار اول در ششمين ناﻣﮥ خود اشعار سعدي را آورده است.
سيف فرغاني يكي از شعراي ساكن روم نيز كه از معاصران و از دوستان سعدي بوده، در اشعار خويش ضمن بزرگداشت مقام شامخ شيخاجل، بسياري از اشعار او را تضمين كرده است. فرغاني از شعراي گمنام زبان فارسي است و شرح حالش در هيچ يك از تذكرهها و منابع تاريخي ضبط نشده است. سالها پيش نسخهاي از ديوان او در تركيه به دست آمد و شادروان دكتر ذبيحالله صفا بر پاﻳﮥ اشاراتي كه فرغاني در ضمن اشعار به سوانح احوال خود ميكند، زندگينامهاي براي او تنظيم كرد.
فرغاني در حدود 625 در فرغانه متولد شده و در جواني به علت مصائب ناشي از حمله مغول زادگاه خود را به سمت غرب ايران ترك ميكند و پس از مدتي سكونت در تبريز به شهر آقسرا ميرود.
از عنوان يكي از قصايد وي برميآيد كه تا سال 705 در آقسرا به سر ميبرده و از اين پس اطلاعي از وي در دست نيست. «سراسر ديوان سيف حكايت از صوفيي صافي و وارسته ميكند كه دوران رياضت و مجاهدت را طي كرده و در زمرۀ مشايخ زمان درآمده باشد. توصيف محمدبن علي كاتب آقسرايي، محرر ديوان او كه از وي با عنوان سيدالمشايخ والمحققين ياد كرده، نشاندهندۀ همين حقيقت است.» (ديوان سيف فرغاني، ص هجده).
چنانكه آمد، سيف از معاصران سعدي و از دوستان او بوده و چهار قصيده استوار نيز در مدح سعدي به شيراز فرستاده است. منتخباتي از چهار قصيده او به قرار زير است. قصيده اول با عنوان: كتب الي الشيخ العارف سعدي الشيرازي:
نميدانم كه چون باشد به معدن زر فرستادن
|
|
به دريا قطره آوردن به كان گوهر فرستادن
|
شبي بيفكر اين قطعه بگفتم در ثناي تو
|
|
وليكن روزها كردم تأمل در فرستادن
|
مرا از غايت شوقت نيامد در دل اين معني
|
|
كه آب پارگين نتوان سوي كوثر فرستادن
|
مرا آهن در آتش بود از شوقت، ندانستم
|
|
كه مس از ابلهي باشد به كان زر فرستادن
|
چو بلبل در فراق گل از اين انديشه خاموشم
|
|
كه بانگ زاغ چون شايد به خنياگر فرستادن
|
حديث شعر منگفتن به پيش طبع چون آبت
|
|
به آتشگاه زردشت است خاكستر فرستادن
|
تو كشورگير آفاقي و شعرِ تو، تو را لشكر
|
|
چنين لشكر تو را زيبد به هر كشور فرستادن
|
چوچيزينيست در دستم كه حضرت را سزا باشد
|
|
ز بهر خدمت پايت بخواهم سر فرستادن
|
سعادت ميكند سعيي كه با شيرازم اندازد
|
|
ولكن خاك را نتوان به گردون بر فرستادن ...
|
(ص 112-111)
قصيده دوم:
دلم از كار اين جهان بگرفت
|
|
راست خواهي دلم ز جان بگرفت
|
مدح سعدي نگفته بيتي چند
|
|
طوطي نطق را زبان بگرفت
|
سخن او كه هست آب حيات
|
|
چون سكندر همه جهان بگرفت
|
بلبل طبع او صفيري زد
|
|
همه آفاق گلستان بگرفت ...
|
اي بزرگي كه طبع وقادت
|
|
خرده بر عقل خردهدان بگرفت
|
وقت تقرير مدحت تو مرا
|
|
اين معاني ره بيان بگرفت
|
(ص 113)
قصيده سوم:
به جاي سخن گر به تو جان فرستم
|
|
چنان دان كه زيره به كرمان فرستم
|
تو دلدار اهل دلي شايد ار من
|
|
به دلدار صاحبدلان جان فرستم
|
سخن از تو و جان ز من اين به آيد
|
|
كه تو اين فرستي و من آن فرستم
|
اگر چه من از شرمساري نيارم
|
|
كه شبنم سوي آب حيوان فرستم ...
|
به من گر سخن از پي آن فرستي
|
|
كه تا من سخن در خور آن فرستم
|
صف لشكر من ندارد سواري
|
|
كه بارستم او به ميدان فرستم ...
|
(ص 114)
قصيده چهارم:
بسي نماند ز اشعار عاشقاﻧﮥ تو
|
|
كه شاه بيت سخنها شود فساﻧﮥ تو
|
به مجلسي كه كسان ساز عشق بنوازند
|
|
هزار ﻧﻐﻤﮥ ايشان و يك تراﻧﮥ تو
|
چو دام شعر تو را گشت مرغ جانها صيد
|
|
ميان داﻧﮥ دلهاست آشياﻧﮥ تو
|
كسي كه ﺣﻠﻘﮥ آن در زند به پاي ادب
|
|
بيايد و بنهد سر بر آستاﻧﮥ تو
|
ز خمر عشق قدحهاست هر يكي غزلت
|
|
چو آب گشته روان از شرابخاﻧﮥ تو
|
به دولت شرف نفس تو عزيز شود
|
|
متاع شعر كه خوارست در زماﻧﮥ تو
|
(ص 115)
چنانكه از برخي ابيات ديوان سيف پيداست، بين او و سعدي شيرازي مشاعره نيز بوده و اين دو اشعاري را با يكديگر مبادله ميكردهاند، اما عجب اينجاست كه در كليات سعدي مطلقاً اشارهاي به سيف فرغاني نيست. كيفيت آشنايي اين دو شاعر هم محل تأمل است. به احتمال بسيار قوي هنگامي كه سيف در تبريز ميزيسته، با اشعار سعدي آشنا شده است و دور نمينمايد كه با شيخ اجل ملاقات نيز كرده باشد زيرا بنابر گزارشي كه در كليات آمده، سعدي در تبريز با اباقا فرزند مهتر هلاكو كه بين سالهاي 663 تا 680 حكومت ميكرد، ملاقات كرده است (كليات، ص920). اين سالها با دوراني كه سيف در تبريز ميزيست، ناسازگاري ندارد. نكته ديگر آن كه سيف با آن كه در آقسرا در نزديكي قونيه زندگي ميكرد، استقبال از اشعار مولوي يا اشاره به نام او در ديوانش ديده نميشود.
سيف فرغاني اصرار داشته است كه غزلهاي معروف سعدي را پاسخ گويد و از اين روي در بسياري از صفحات ديوان او نام سعدي يا تضمين اشعار او را ميتوان يافت. در اينجا به نمونههايي اشاره و در بقيه موارد نشاني آنها ذكر ميشود:
سيف فرغاني از بهر تو همچون سعدي
|
|
«مشـك دارد نتوانـد كه كنـد پنهانـش»
|
(ص 118)
گـر درم داري بـا خلـق كـرم كن زيرا
|
|
«شرف نفس به جودست و كرامت به سجود»
|
(ص 197)
چون مدد از غير نبود صبر كن تا حل شود
|
|
«اي كه گفتي هيچ مشكل چون فراق يار نيست»
|
(ص 322)
رجوع شود به ديوان سيف فرغاني چاپ دوم صفحات: 54، 69، 111، 113، 114، 115، 118، 197، 198، 264، 270، 303، 307، 318، 322، 334، 336، 368، 369، 413، 420، 422، 428، 433، 458، 462، 463 (اشاره به مرگ سعدي)، 465، 467، 479، 492، 501، 517، 534، 543، 548، 557، 579، 580، 587، 591، 601، 613، 619، 630، 632، 642، 670،710، 716، 718، 725، 742، 764، 775، 778، 781، 783، 787، 789.
2. در بغداد
يكي ديگر از نويسندگان و اديبان معاصر سعدي محمدبنمحمود (يا محمد) بنمحمد زنگي بخارايي است كه از وي چند كتاب و رساله در دست است. از احوال وي همين قدر ميدانيم كه در قرن هفتم در بغداد ميزيسته و تا سال 713 هجري در حيات بوده است. وي رسائل اخوان الصفا را به سال 703 به فارسي ترجمه كرده و نسخهاي از آن كه زنگي در سال 713 كتابت كرده، باقي مانده است. علاوه بر اين كتاب، چند رساﻟﮥ كوچك و بزرگ از زنگي سراغ داريم كه عبارتنداز: مناظره گل و مل، نزﻫﺔالعاشقين، حكايت بيدلان (داستان پادشاهزادۀ شهر حماه)، مناظره مويزاب و فقاع عجميان، ذيل مقامات حميدي، مناظره چشم و دل كه مجموعه آنها را استاد ايرج افشار تحت نام زنگينامه به چاپ رسانيدهاند.
چند دستنويس از آثار ادبي و تاريخي نيز از زنگي در دست داريم كه يكي از آنها كليله و دمنه نصرالله منشي است و در سال 697 كتابت كرده است.
زنگي بخارايي انس فراواني با اشعار سعدي داشته و در رسائل خود مكرر به اشعار او استشهاد كرده است. ذيلاً به مواردي از آنها اشاره ميكنيم:
بـه راه عقـل بـرفتنـد سـعـديـا بـسيـار
|
|
كـه ره بـه منـزل ديـوانگان ندانستنـد
|
مثال راكب درياست حال ﻛﺸﺘﮥ عشق
|
|
كه ترك بار بگفتند و خويشتن رستنـد
|
(زنگينامه، 5)
دو بيت از طيبات سعدي است در غزلي با مطلع: درخت غنچه برآورد ... (چاپ يغمايي، ص 189) در چاپ يغمايي بيت دوم به صورت مثال مردم درياست ... آمده و ضبط متن ارجح است.
***
ما اميد از طاعت و چشم از ثواب افكندهايم
|
|
ساﻳﮥ سيمرغ همت بر خراب افكندهايم ...
|
(همان، 6)
شش بيت اين غزل را كه از طيبات سعدي است (چاپ يغمايي، 226) آورده است.
***
خورنـده كه خيـرش برآيد ز دست
|
|
به از صايـمالدهر دنيـاپرست
|
كرامت جوانمردي و ناندهي است
|
|
مقالات بيهوده طبل تهي است
|
دو بيت پراكنده از گلستان است. اولي در گلستان چاپ يوسفي ص 84 و دومي ص 89 .
***
چو بلبل روي گل بيند زبانش در حديث آيد
|
|
مرا در وصفت از حيرت، فرو بسته است گويايي
|
(همان، 12)
بيتي است از طيبات سعدي. مصرع دوم در چاپ يغمايي (ص 221) به صورت: مرا در رويت ... ضبط شده است.
***
محنت عشق است عاقبت به سرآيد
|
|
دولت حسن است و پايدار نماند
|
حسن دلاويز پنجهاي است نگارين
|
|
تـا بـه قيـامـت بـه روزگار نماند
|
(همان، 13)
دو بيت از بدايع در غزلي با مطلع: حسن تو دايم بر اين قرار نماند ... است (چاپ يغمايي، ص 442).
زنگي در ص 161 بار ديگر پنج بيت اين غزل را آورده، جالب توجه است كه چاپ فروغي و يغمايي بيت اول (محنت عشق ...) را ندارند. زنگي در استناد دوم مصرع چهارم را به صورت: تا به قيامت بر او نگار نماند، آورده كه صورت صحيح همين است.
***
اي صبح شبنشينان جانم به طاقت آمد
|
|
از بس كه دير ماندي چون شام روزهداران
|
(همان، 16)
بيتي است از طيبات در غزلي با مطلع: بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران ... (چاپ يغمايي، 140).
رجوع شود به زنگينامه صفحات: 5، 6، 12، 13، 16، 17، 18 (3 بار)، 19، 27، 29 (2 بار)، 30، 31 (--› ص27)، 36، 38، 39، 42، 43، 45، 52 (2 بار)، 55، 57، 61، 67، 87 (--› ص52)، 98، 99 (--› ص19)، 100، 104، 111، 113 (2 بار)، 117، 118، 128، 130، 134، 135، 137، 138، 141، 145، 147، 149، 151، 154 (2 بار)، 155، 161 (--› ص13)، 162.
3. در دهلي
سابقاً اشارت رفت كه خان شهيد فرزند بلبن (685-664) دو بار سعدي را به هند دعوت ميكند. بيگمان اين دعوت ناشي از شهرتي است كه سعدي پيش از آن تاريخ در هند حاصل كرده بود. تأثر شديد امير خسرو (م. 725) و حسن دهلوي (م. 737) از غزليات سعدي گواهي بر حضور و نشر آثار سعدي در هندوستان در مياﻧﮥ قرن هفتم است.
اما موضوعي كه در اينجا به آن خواهيم پرداخت، درج اشعار سعدي در كتابي است كه دو دهه بعد از درگذشت او در دهلي نوشته شده است.
تا پيش از چاپ كتاب جواهر الاسمار هيچ اطلاعي از اين كتاب و مؤلف آن عمادبنمحمدالثغري در دست نبود. چنانكه از مقدﻣﮥ اين كتاب برميآيد، عمادبنمحمد از وابستگان به دربار علاءالدين محمد خلجي (715-695) بوده است. پس از «هفده، هژده سال» كه از حكومت علاءالدين در دهلي ميگذرد، در صدد برميآيد كه كتابي به او تقديم كند. ميگويد: «بدين نيت دفاتر هندوان را نظر ميكردم و حكايات و اسمار ايشان ميديدم. دل ضعيف در هيچ كتابي قرار نميگرفت و جان نحيف هيچكدام را خوش نميكرد. اگر بدايت يكي را محكم و با بنياد مييافتم، نهايتش سست و مختل مينمود و اگر انجام يكي مطلوب و مرغوب ميبود، در آغازش دل نميآسود. تا در طلب و جستجوي بسيار و تفحص و تكاپوي بيشمار، دفتري يافتم كه مطلعش رشك دفاتر اسمار بود و بر ترتيبي نيكو تأليف كرده، مشتمل بر هفتاد و دو فسانه، از زبان طوطي اختراع نموده بودند.» (ص 16).
عمادبنمحمد بر اساس آن دفتر جواهرالاسمار (طوطينامه) را به فارسي مينويسد. اين كتاب مجموعهاي از داستانهاي كوتاه و مرتبط با يكديگر است كه طي پنجاه و دو شب از زبان يك طوطي نقل ميشود. جواهر الاسمار به لحاظ قالب مانند داستان چهل طوطي و طوطيناﻣﮥ نخشبي است و ظاهراً از سانسكريت به فارسي درآمده است.
سبك نگارش كتاب متمايل به نثر فني و سراسر كتاب گوياي وسعت دانش نويسنده است. عمادبنمحمد در جاي جاي كتاب، اشعار نظامي، خاقاني، انوري، سعدي و ديگران را در ضمن كتاب گنجانيده و بر لطف حكايات افزوده است. چنان كه آمد جواهر الاسمار، هفده هژده سال بعد از به حكومت رسيدن علاءالدين خلجي يعني در سال 712 يا 713 تأليف گرديده و مواردي كه در آن به اشعار سعدي استشهاد شده به قرار زير است:
چه خوش بود دو دلارام دست در گردن
|
|
بههم نشستن وحلواي آشتي خوردن
|
(ص47)
از طيبات است (چاپ يغمايي، ص 85)
پاي در زنجير پيش دوستان
|
|
به كه با بيگانگان در بوستان
|
(ص 92)
بيتي است از گلستان (چاپ يوسفي، 100)
***
حريف مجلس ما خود هميشه دل ميبرد
|
|
عليالخصوص كه پيرايهاي بر او بستند
|
(ص 97)
بيتي است از طيبات (چاپ يغمايي، 189)
***
خـلاف راي سـلـطان راي جـسـتـن
|
|
ز خون خويش باشد دست شستن
|
اگر خود روز را گويد شب است اين
|
|
ببايـد گفـت، اينـك مـاه و پروين
|
(ص 141)
از گلستان است (طبع دكتر يوسفي، 81)
***
از ايـن مـه پـارۀ عابـد فـريبـي
|
|
ملايك صورتي، طاووس زيبي
|
كه بعد از ديدنش صورت نبندد
|
|
وجـود پـارسـايـان را شكيبي
|
(ص 248)
گلستان (چاپ يوسفي 101)
***
چو دخلت نيست خرج آهستهتر كن
|
|
كـه مـيگوينـد مـلاحـان سرودي
|
اگـر بـاران بـه كـوهـسـتـان نـبـارد
|
|
به سالي دجله گردد خشك رودي
|
(ص 301)
گلستان (چاپ يوسفي، ص 156)
***
پيرمردي ز نزع ميناليد
|
|
پيرزن صندلش همي ماليد
|
(ص 305)
گلستان، ص 150.
تو گويي تا قيامت زشترويي
|
|
بر او ختم است و بر يوسف نكويي
|
(ص 311)
گلستان، ص 84 .
عشق داني چيست؟ سلطاني كه هر جا خيمه زد
|
|
بي خلاف آن مملكت بر وي مقرر ميشود
|
(ص 314)
از طيبات است (چاپ يغمايي، 48)
چون بود اصـل جوهـري قابل
|
|
تـربـيـت را در او اثــر باشد
|
هيـچ صيقـل نكـو ندانـد كرد
|
|
آهنـي را كـه بـدگهـر باشد
|
سگ به درياي هفتگانه بشوي
|
|
چون كه تر شد، پليدتر باشد
|
خر عيسي گَرَش به مكه برند
|
|
چون بيايد هنـوز خـر باشد
|
(ص 357)
گلستان ص 155.
چه كند بنده كه گردن ننهد فرمان را
|
|
چه كند گوي كه فرمان نبرد چوگان را
|
(ص 378)
مطلع يكي از طيبات است (چاپ فروغي، 417) اما در چاپ يغمايي مطلع يكي از بدايع است (ص 376)
هر كجا چشمهاي بود شيرين
|
|
مردم و مرغ و مور گرد آيند
|
(ص 383)
از گلستان است (چاپ يوسفي، 68)
روﺿﺔ مـاءُ نهـرها سَلْسـال
|
|
دوﺣﺔ سجعُ طـيرها مـوزون
|
آن پر از لالههاي رنگارنگ
|
|
و اين پر از ميوههاي گوناگون
|
باد در ساﻳﮥ درختـانش
|
|
گسترانيده فـرش بـوقلمون
|
(ص392)
از گلستان است (ص 54)
خبيث را چو تعهد كني و بنوازي
|
|
به دولت تو گنه ميكند به انبازي
|
(ص 446)
از گلستان است (چاپ يوسفي، 171)
گرت از دست برآيد دهني شيرين كن
|
|
مردي آن نيست كه كس را بزني بر دهني
|
(ص 450)
از گلستان است (چاپ يوسفي، 106)
***
به زيورها بيارايند وقتي خوبرويان را
|
|
تو سيمينتن چنان خوبي كه زيورها بيارايي
|
(ص 520)
از طيبات است (چاپ يغمايي، ص 221)
نتيجه
در گردآوري و نقل موارد استشهاد به اشعار سعدي استقصاي تام مورد نظر بود، هر چند ممكن است مواردي از نظر نگارنده فوت شده باشد.
چنانكه پيداست، گلستان و طيبات و بدايع پيشقراولان آوازۀ سعدي بودهاند. در چهار كتابي كه به آنها پرداخته شد، به 147 بيت سعدي استشهاد شده بود كه تفصيل آن با حذف مواردي كه فقط به نام سعدي اشاره شده است و نيز حذف بيتهاي مكرر در هر متن، به قرار زير است (مصرعها يك بيت محسوب شد):
|
بوستان
|
گلستان
|
طيبات
|
ديگرغزليات
|
ترجيعبند
|
ديگر آثار
|
روﺿﺔالكتاب
|
-
|
6
|
4
|
-
|
-
|
-
|
طوطينامه
|
-
|
19
|
5
|
-
|
-
|
-
|
زنگينامه
|
-
|
2
|
78
|
-
|
-
|
-
|
ديوان سيف
|
-
|
-
|
32
|
-
|
1
|
-
|
جمع
|
-
|
27
|
119
|
-
|
1
|
-
|
چنان كه ملاحظه ميشود، 119 بيت از طيبات و 27 بيت از گلستان و يك بيت از ترجيعبند سعدي در اين كتابها درج شدهاست. بهنظر ميرسد كه بخشي از غزليات سعدي (طيبات) پيشقراول آوازۀ سعدي در عصر حياتش بودهاست. اينكه سعدي در مقدﻣﮥ گلستان ميگويد: «ذكر جميل سعدي كه در افواه عوام افتاده است، وصيت سخنش كه در زمين منتشر گشته» ظاهراً ناظر بر شهرتي است كه از طيبات - پيشاز تدوين گلستان ـ حاصل كرده بوده است. برخي از محققان معتقدند كه طيبات 2 سال بعد از نگارش گلستان، در 658 هجري تدوين گرديده است. اين سخن درست بهنظر ميرسد، اما بدان معني نيست كه بخشي از اين اشعار سالها پيشاز 658 در حوزۀ گسترش زبان فارسي پراكنده نشدهبود.
ميزان استشهاد به طيبات و گلستان در هر يك از اين آثار بسته به زﻣﻴﻨﮥ موضوعات آنها متغير است. در طوطينامه كه زﻣﻴﻨﮥ موضوعات آن مسایل اجتماعي است، به بيتهاي گلستان بيشتر توجه شدهاست و در زنگينامه كه رسائل آن اغلب متنهاي ادبي و عاشقانه است، طيبات بيشتر مورد توجه قرار گرفتهاست. در روﺿﺔالكتاب كه مجموعهاي از نامههاي دوستانه است، تناسبي در استشهاد به اشعار گلستان و طيبات ديدهميشود. سيف فرغاني در قصايد خود 2 مصرع از طيبات را گنجانيده است، اما در غزليات 29 مصرع را.
شگفتآور آن كه در اين آثار به اشعار بوستان تمثّل نشده است، ﻧﻜﺘﮥ غريبي كه توجيهي براي آن ندارم.
منابع:
1. ابنالفوطي، مجمعالآداب في معجمالالقاب، قم، 1374.
2. ــــــــ ، الحوادث الجامعه، بيروت، 1407.
3. ابنبطوطه، سفرنامه ابنبطوطه، ترﺟﻤﮥ محمدعلي موحد، تهران، 1361.
4. ابوالمعالي محمدالعلوي، بيان الاديان، تهران، بيتا.
5. ابوبكر طبيب قونيوي، روﺿﺔالكتاب و حدﻳﻘﺔالالباب، تبريز، 1349.
6. اسدي طوسي، گرشاسبنامه، تهران، 1354.
7. تاجالدين احمد وزير، بياض، چاپ عكسي، اصفهان، 1353.
8. جشنناﻣﮥ استاد ذبيحالله صفا، تهران، 1377.
9. دوبرين، حكيم عشق الهي، ترﺟﻤﮥ مهيار علوي، مشهد، 1378.
10. زنگي بخارايي، زنگينامه، تهران، 1372.
11. سعدي، غزليات سعدي، به تصحيح حبيب يغمايي، تهران، 1361.
12. ــــــــ ، كليات سعدي، به تصحيح محمدعلي فروغي، تهران، اميركبير، 1363.
13. ــــــــ ، گلستان، به تصحيح غلام حسين يوسفي، تهران، 1368.
14. سنايي، ديوان، ﻧﺴﺨﮥ خطي كتابخاﻧﮥ ملي، به شمارۀ 2353.
15. سيف فرغاني، ديوان سيف فرغاني، تهران، 1364.
16. عمادبنمحمد، طوطينامه (جواهرالاسمار)، تهران، 1352.
17. مهيندخت صديقيان، فرهنگ واژهنماي غزليات سعدي، تهران، 1378.
18. ميبدي، كشفالاسرار، تهران، 1361.
19. مينوي، نقد حال، تهران، 1367.
20. نصرالله منشي، كليله و دمنه، تصحيح مينوي، تهران، 1367.
21. نفيسي، تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسي، تهران، 1344.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1386/3/5 (2179 مشاهده) [ بازگشت ] |