سعدی و حافظ؛ چهره به چهره احمد سمیعی گیلانی؛ عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی
وجوه اشتراک و افتراق سعدی و حافظ در عرصه غزل و غزلسرایی از مبانی مورد نظر پژوهشگران پیرامون این دو شاعر نامی است که بدان پرداخته شده است. شعر حافظ با زندگی و معلومات و تتبّعات او عجین است و از معاش و مشاغل او جدا نیست، اما غزلیات سعدی صرفاً جلوهگاه حیات عاطفی او و احوال خلوت اوست. سعدی در غزل، سهلآفرین است و حافظ با پیچیدگی در زبان است که هنرنمایی میکند. بر این اساس تداعیهای موجود در غزلیات این دو شاعر در ساختار و محتوا شکل یافته که در این مقاله به جزییات آن پرداخته شده است.
کلیدواژه: سعدی، حافظ، وجوه اشتراک و افتراق در غزل.
در این گفتار میخواهم وجوه اشتراک و افتراق سعدی و حافظ را در ساحات متعدّدِ غزلسرایی نشان دهم. به این منظور، روا دیدم فشردۀ مقالهها و گفتارهایی با ویرایش جدید را بیاورم که به تفاریق در نشر دانش و نامۀ فرهنگستان چاپ و منتشر شده یا به صورت درسی در چارچوب برنامهای با عنوان «درسگفتارهایی دربارۀ حافظ» در شهر کتاب ایراد شده است.
مواجهه که در زبان فرانسه به Confrontation تعبیر شده، شخصیّت این دو شاعر بزرگ را روشنتر و زندهتر جلوهگر میسازد؛ بهخصوص که در دو دورۀ نزدیک به هم، عمر گذراندهاند. هر چند سراسر عمر سعدی در قرن هفتم و سراسر عمر حافظ در قرن هشتم گذشت، عهد جوانی حافظ فقط در حدود چهل سال با اواخر عمر سعدی فاصله دارد.
سعدی از قبیلۀ عالمان دین بود و سیر آفاق و انفُس کرد و حافظ در شیراز ماند و ظاهراً تنها یک سفر به یزد و جزیرۀ هرمز کرد که از سفر یزد خاطرۀ خوشی هم نداشت.
سعدی در نظامیۀ بغداد درس خواند که فلسفه در آن مطرح نبود، در محیط سنّتی اسلام پرورش یافت؛ هر چند در حاشیه با عرفا حشر و نشر داشت و حافظ در محیط کلامی و فلسفی پرورده شد. حتّی، در تفسیر، با کشّاف زمخشری و شرح آن، کشفِ کشّاف، سروکار داشت که بیشتر بر جنبههای بلاغی قرآن منعطف است.
شعر حافظ با زندگی و هم معلومات و تتبّعات او عجین است و از معاش و مشاغل او جدا نیست، آینۀ حیات هممعیشتی، هم معنوی اوست و غزلیّات سعدی توان گفت که صرفاً جلوهگاه حیات عاطفی اوست. به تعبیری، غزل سعدی شبانه و بیانگر احوال خلوت اوست که وصف کرده و فرموده:
شبها من و شمع میگدازیم
این است که سوز من نهان است
(سعدی، 1385: 567)
و شعر حافظ شبانه و روزانه است. شاعرانگی در غزل سعدی زلالتر و نابتر و در غزل حافظ صنعتگرانه است.
حافظ آنجا که میگوید:
آن را که خواندی استاد گر بنگری به تحقیق
صنعتگر است امّا، طبع بیان ندارد
(حافظ، 1381: 219)
به صنعتگری نه تنها نظر خوش ابراز میکند، آن را لازمۀ شعر هم میداند. به واقع، حافظ خود صنعتگر آن هم صنعتگری قهّار است. نمونۀ آن را در دو بیتِ
آن زمان وقتِ می صبح فروغ است که شب
گِردِ خرگاهِ افق پردۀ شام اندازد
روز در کسبِ هنر کوش که می خوردن روز
دلِ چون آینه در زنگِ ظلام اندازد
(همان: 295)
میتوان جست که شاعر تکلّف پرمایهای برای بیان این معنی که «وقت میگساری شب است نه روز» در کار آورده است، امّا در غزلهای سعدی صنعت نامحسوس است و در آن تکلّفی احساس نمیشود. حتّی، در بسیاری از ابیات غزلهای سعدی، صنعتی از صنایع بدیعی نیست، معالوصف چهبسا شاعرانگی در آنها بیشتر باشد.
اینکه میگویم شاعرانگی در غزل سعدی زلالتر و نابتر است، از این جهت است که سعدی، به خلاف حافظ، در غزل، میتوان گفت از معلومات و تتبّعات خود به ندرت بهره جسته است. مباحث معیشتی و معلومات و تتبّعات و پراگماتیسم او را در گلستان منعکس مییابیم که آینۀ زندگی پرماجرای اوست. عنصر غالب در غزلهای سعدی وصف احوال عاطفی و درونی اوست، سرودههای او، به تعبیری، بررُسته است نه بربسته. در آن، تلمیح کمتر به کار رفته، محتاج شرح و تفسیر نیست و از آن، بلاواسطه التذاذ هنری دست میدهد؛ درحالیکه غزلهای حافظ به غلظت با آثار مطالعات او و با تلمیحات و اشارات عجینند و از آبشخور معلومات او سیراب شدهاند. لازمۀ بهرۀ بزرگی از حظّ ادبیِ حاصلِ آنها، آشنایی با منابع اوست. مثلاً بیت:
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
(همان: 207)
بیانگر اشتیاق او به دیدار معشوق است؛ امّا لذّت ادبی که از آن ناشی میگردد، موکول به آشنایی با رسم صوفیان، تخریق ثیاب در سماع است. در مواردی نیز، بیتی در یک غزلِ او مفسّرِ بیتی در غزل دیگر میشود، همچنان که در قرآن کریم و در مثنوی مولانا، آیهای در یک سوره و پارهای مفصّل در یک دفتر مفسّرِ آیهای در سورۀ دیگر و پارهای مجمل در دفتر دیگر میگردد. نمونهاش بیت:
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
مرید خرقۀ دُردیکشانِ خوشخویم
(همان، 1369: 454)
که خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی، تفسیر آن را مددکار است.
سرچشمۀ برخی از مضمونهای غزل حافظ را تنها در خفایای منابع میتوان جست. نمونهاش:
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پربلا کند
(همان: 126)
که در آن، معنای البتّه ایهامیِ «جام عدل» جامی است با ساخت ویژه که قادر است به اندازۀ معیّن و مقرّر، سیّال را پیمانه کند و در مقالۀ عالمانۀ آقای معصومی همدانی در نشر دانش به وصف درآمده و مصوّر گشته و شکل و شمایل و مکانیسمِ کار آن نشان داده شده است و آن حتّی در محافل رئوسِ محقّقان ادبی شناخته نبوده است. ضمناً در حالات متعدّد، در یک بیت از غزل حافظ تراکم صنایع بدیعی وجود دارد و در غزل سعدی چنین تراکم و غلظتی نادر، بل نایاب است. میتوان گفت حافظ در مصرف صنایع بدیهی، ولخرجی کرده هرچند استادی او ساتِرِ این ولخرجی شده است.
آفرینش یا انتخاب مضمون در شعر از راه تداعی صورت میگیرد. در سعدی، تداعی مستقیم و نزدیک به اذهان است و راه درازی را طی نمیکند؛ اما در حافظ راه درازی را میپیماید که دور از اذهان و مهجور است. حتّی، در غزلِ به مطلع «یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد» (حافظ، 1369: 207) نوعاً از غزلهای معدودی که حافظ در آنها احوال عاطفی و درونی خود را نسبتاً زلالتر بیان کرده؛ تداعیها متکلّفانه است. مثلاً برای بیان این معنی که مروّت و جوانمردی نایاب شده، میگوید:
لعلی از کانِ مروّت برنیامد سالهاست
تابشِ خورشید و سعیِ باد و باران را چه شد
(همان: 308)
میتوان گفت، به این اعتبار، حافظ پیشتاز و مبشّر سبک هندی جلوه میکند.
اثر هنری فراوردۀ الهام است و کار. نسبت این دو در اثرآفرینان فرق دارد. در حافظ کار غالب است و در سعدی الهام. سعدی، در غزل، سهلآفرین است یا دستکم چنین مینماید و حافظ بیشتر با کار است که هنرنمایی میکند.
شمار غزلها در سعدی و حافظ به هم نزدیکند. سعدی و حافظ در انتخاب اوزان نیز همسلیقهاند. وزنِ به اصطلاح نامطبوع، در غزلهای آنان وجود ندارد. حدود هشتاد درصدِ اوزان، در هر دو، در چهار بحرِ مجتثّ و هَزَج و رَمَل و مضارع است و بسامدِ مجتثّ و هزج نظرگیر است. بسامد وزنِ مسدّس که به مضامین و لحن خودمانی و صمیمی بیشتر راه میدهد و از قید طمأنینۀ اوزانِ مثمّن بهخصوص سالم آزاد است، در غزلهای سعدی محسوساً بالاتر است. غزلها، در هر دو، مردّفند، امّا ردیف عموماً ساده و آسان است و از نوعی نیست که فیالمثل در قصاید خاقانی مییابیم. در غزلهای سعدی، ردیف بیشتر از مقولۀ فعل، آن هم نه فعل اِسنادی است و یا دالّ بر عمل است که ملایمِ طبع پویا و پرتحرّک اوست. مطلع، در هر دو، دعوتکننده است. گویی بردمیدنِ مطلع در ذهن شاعر او را به سرودن غزل فراخوانده است. فرق در آن است که در حافظ، برخی از ابیاتِ دیگر در همان غزل، گاه به تکلّف گنجانده شده است.
فرق بارز غزلهای این دو شاعر در آن است که در سعدی، ابیات بیانگرِ یک حال و یک تجربۀ عاطفی و هنریاند. به تعبیری، غزلهای سعدی تکبیتی نیست؛ حال آنکه در حافظ، هر چند حال و هوای واحد بر سراسر غزل حاکم است، ابیات، در بسیاری از حالات به هم ربط محسوس ندارند.
به لحاظ نشانههای صوریِ سبکی، اجمالاً بگویم صنایع غالب در سعدی، تکرار و جناس اشتقاق است و در حافظ، ایهام و مراعاتالنظیر و جناس استهلاکی. در سعدی، بسامدِ نظرگیرِ فعل (گاه شش جملۀ فعلی در یک بیت) شواهد متعدّد دارد.
لحن صمیمی و خودمانی، در هر دو، شواهدی خوش و دلنشین دارد. نمونهاش در سعدی:
گفتم: لبِ تو را که دلِ من تو بردهای
گفتا: کدام دل؟ چه نشان؟ کی؟ کجا؟ که برد؟
(سعدی، 1385: 629)
و در حافظ بس شیرینتر و شیرازیتر:
گفتم: دلِ رحیمت کی عزمِ صلح دارد؟
گفتا: مگوی با کس تا وقتِ آن درآید
(حافظ، 1369: 350)
یا:
بگفتمش به لبم بوسهای حوالت کن
به خنده گفت: کیات با من این معامله بود؟
(همان: 339)
که ضمناً در هر دو، با گفت و شنود، صحنهسازی دلپذیری را شاهدیم.
قوّت بیان در غزلهای سعدی بهخصوص در رابطه با معشوق بیشتر است. سعدی میگوید:
من آن نیاَم که حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بیتو حرام
(سعدی، 1385: 752)
و حافظ با اقتباس همین مضمون میگوید:
در مذهبِ ما باده حلال است ولیکن
بی رویِ تو ای سرو گلندام حرام است
(حافظ، 1369: 226)
که در آن «ای سرو گلندام» مصرع پُرکن مینماید. در نمونهای دیگر از سعدی، همین مضمون قویتر آمده است. خطاب به معشوق میگوید:
بخورم گر ز دستِ توست نبید
نکنم گر خلافِ توست نماز
(سعدی، 1385: 718)
نشانۀ سبکی دیگر در سعدی خاکساری در قبال معشوق است که شواهد متعدّد دارد. نمونهاش:
مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنم
که از وجودِ تو مویی به عالَمی نفروشم
(همان: 786)
یا:
تو در عالم نمیگنجی ز خوبی
مرا هرگز کجا گنجی در آغوش
(همان: 735)
کاش با دل هزار جان بودی
تا فدا کردمی به دیدارش
(همان: 727)
ایجاز حذف نیز در غزلهای سعدی شواهد بارز دارد. نمونههای شاخص آن است:
سعدی تو کیستی که در این حلقۀ کمند
چندان فتادهاند که ما صید لاغریم
(همان: 811)
حذفِ «در قیاس با آنها».
یا:
دیدارِ یارِ غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد
(همان: 624)
حذف «ذوق مشاهدۀ...» که ربط دو مصرع را سست ساخته است.
نظیر این شواهد را در غزلهای حافظ نمیتوان یافت. گاه ایجاز با ترفند، از جمله ترفندی نحوی، قرین است که در نحو عربی، به اشتغال تعبیر شده است؛ به این معنی که سازهای در جمله بیش از یک نقش پیدا میکند. نمونهاش:
چشمِ سعدی به خواب بیند خواب
که ببستی به چشمِ سحّارت
(همان: 544)
که در آن «خواب» متمِّم است برای دو فعل؛ هم برای بیند، هم برای بستی.
نمونۀ دیگر:
تا چه کردیم دگربار که شیرین لبِ دوست
به سخن باز نمیباشد و چشم از نازش
(همان: 728)
که در آن«باز نمیباشد» از طریق سخن به لب و از طریق ناز به چشم تعلّق میگیرد. گاه نیز این ترفند به مدد عناصر آهنگ سخن، صورت میگیرد. نمونهاش:
عافیت میبایدت، چشم از نکورویان بدوز
عشق میورزی بساطِ نیکنامی درنورد
(همان: 623)
یا:
شاخهای تازه برآورد صبا بر لب جوی
چشم بر هم نزدی سروِ سهی بالا شد
(همان: 637)
نشانۀ سبکی دیگر که در غزلهای سعدی شواهد متعدّد دارد، کاربردِ ضمیرِ شخصیِ متّصلِ سرگردان است که گاه به لحاظ ساختاری، از هنجار خارج میشود و مطابقتِ معنای مراد و معنای ساختاری را مختل میسازد و آن، بر اثر توجّه ننمودن ناسخ به این نشانۀ بارزِ سبکی، باعث تصرّف در ضبط هم شده است. چند نمونهاش:
هرکه نازک بود دلِ یارش
گو دلِ نازنین نگهدارش
(همان: 727)
به جای دل نازنینش نگهدار. یا:
من ز دستِ تو خویشتن بکُشم
تا تو دستم به خون نیالایی
(همان: 936)
به جای دست به خونم نیالایی. یا:
همدمی نیست که گوید سخنی پیش مَنَت
محرمی نیست که آرد سخنی سویِ توام
(همان: 756)
سخنی پیش منت = سخنی از تو پیش من به قرینۀ گوید؛ سخنی ِپیش
توام = سخنی از تو پیش من به قرینۀ آرد.
این نشانههای صوری در شعر سعدی، چنانکه در مقالۀ «بهرهجویی از نشانههای سبکی در تصحیح متون» (نامۀ فرهنگستان، دورۀ سیزدهم، ش 4، تابستان 1393) به شرح آوردهام، در تصحیح غزلیات سعدی و اختیار ضبط درست از ضبطهای متعدّد نسخهها، کارگشا تواند بود.
اگر بینش و منشِ شاعر است که تراوش آن در سرودههای او به صوَر گوناگون جلوهگر میشود، وصفِ بسیار مجملِ آن در سعدی و حافظ چنین خواهد بود که سعدی نهادهای اجتماعی را قبول دارد. در عوض، حافظ به خلاف، با آن نهادها که سهل است، با طرح کاینات ـ که وجود خود او، با همۀ طبایع آن، فرآوردۀ آن است سرِ ستیز دارد و در هوای آن است که فلک را سقف بشکافد و طرح نو دراندازد. حافظ در قِبالِ ضعفهای سرشت انسانی نیز متساهل نیست. از واعظ منبری توقّع دارد که در خلوت همان باشد که بر منبر بود و آن توقّع شاقّی است. آدمی در جامعه ناگزیر با نقاب ظاهر میشود که خود نوعی ریاست. در واقع، ما همه به درجات گوناگون، ریاکاریم. اصولاً نوعی از ریا لازمۀ حیات اجتماعی است که اگر نباشد خلاف عرف و قلندری شمرده میشود. سعدی به ضعفِ سرشتیِ انسان توجّه دارد و پیش از همه، آن را در خود سراغ میگیرد. از اینرو بخشنده است.
سعدی، خاکی و واقعبین است و حافظ آسمانی و آرمانی. سعدی قاضی همدان را بخشایشپذیر میشناسد و حافظ واعظ را در جلوت و خلوت یکی میخواهد. باری، آن دو، در یک نقطه، به هم میرسند؛ در عشق که کیمیای هستی است و آدمی طفیل آن است.
عاشق شو ارنه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقشِ مقصود از کارگاهِ هستی
(حافظ، 1369: 495)
منابع:
1.حافظ، شمسالدین محمد بن محمد (1369). دیوان خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی، به اهتمام محمد قزوینی و قاسم غنی، مقدمه و کشفالابیات از رحیم ذوالنور، تهران: زوار.
2.ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (1381). دیوان حافظ، به تصحیح محمد قدسی، با مقابلۀ چهار نسخۀ چاپی معتبر قزوینی... ، به کوشش حسن ذوالفقاری، ابوالفضل علیمحمدی، تهران: چشمه.
3.سعدی، مصلح بن عبدالله (1385). کلیات سعدی، به تصحیح محمدعلی فروغی، تهران: هرمس؛ مرکز سعدیشناسی.
4.سمیعی گیلانی، احمد (1393). «بهرهجویی از نشانههای سبکی در تصحیح متون (با استشهاد از غزلیات سعدی)»، نامه فرهنگستان، دوره 13، ش 4، ص 26ـ19.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1395/10/14 (951 مشاهده) [ بازگشت ] |