بر خوانِ سعدي/ دكتر فرح نيازكار
بر خوانِ سعدي/ دكتر فرح نيازكار
دانشگاه آزاد اسلامي واحد مرودشت
چكيده:
روابط ساختاری موجود در یک متن ادبی فراتر از مقولۀ روابط دستور زبان پدید میآیند و به همين دليل اگر از سطح معانی زبانی و دستوری موجود در یک اثر ادبی فراتر رفته، روابط ادبی موجود را بيابيم، در آن صورت به معنای مورد نظر نویسنده یا شاعر دست مییابیم. با در نظر گرفتن این اصول بنیادی در شناخت یک اثر و به کار بردن آنها، میتوان از برخی لغزشها در درک متون در امان ماند. با این همه، در هر دوران و بر اساس خوانشهای جدید از متن نیز میتوان به درک معانی جدیدی دست یافت. بر این اساس در اين مقاله با نگرشی به شرح غزلیات سعدی اثر دکتر خلیل خطیب رهبر به بیان نکاتی در خصوص برخی از ابیات غزلیات اشاره شده است.
كليدواژه: سعدي، غزليات سعدي، خطيب رهبر.
سعدی از زمرۀ شاعران توانمندی است که با رویکرد ویژه به مقولۀ زبان و پیوند هنرمندانۀ آن با ظرافتهای اندیشگی خود، به نبوغی شاعرانه دست یافته و حاصلش خلق آثاریست منحصر به فرد، زیبا، هوشمندانه و ماندگار. آثاري که ریشه در نبوغ زبانی، هنری و فکری او دارد. سعدي با بهرهگیری از همین مقولات، امکانات زبان شعری را به خدمت گسترۀ ویژۀ کلامی و معانی خویش درمیآورد و بدین ترتیب، زبان او تداعیهای اندیشگی وی را آشکار میکند. مهارت در پرورش الفاظ، پویایی و تحرک کلمات و ذوق سلیم آمیخته با اندیشهای فراخ، از ویژگیهای سخن اوست.
قریحۀ توانمند شاعری او به اندیشههای مجرد، تشخّص هنری بخشیده و در قالب زبان فاخر ادبی به جلوه درآمده است. شناخت توانمندیهای زبان و تبدیل آن از قوه به فعل، همراه با بهرهگیری از ظرافت اندیشهگی در غزل، اندیشه و بیان وی را به وحدت منحصر به فرد هنری تبدیل ساخته است. تأثیر این هنر را میتوان در بسیاری از غزلهای وی به فراست بازیافت.
برای دستیابی به مفاهیم و معانی نهفته در غزلیات سعدی، ناگزیر از شناخت «زبان سعدی» هستیم؛ زبانی که با همۀ سهولت، دربردارندۀ ويژگيهايي است که پیش از درک آن، قادر به شناخت سخن سعدي نخواهیم شد. زبانی که سعدی در غزل از آن بهره میگیرد، دربرگیرندۀ نظامی است که هم بر سنّت توصيفي و برساختۀ گذشتگان استوار است و هم برساختۀ ذهن خلّاق و هنرمندانۀ اوست و از همین روست که چنین تأثیرگذار، ناب و غیرتکراری میشود و درک آن نیز نیازمند تأمل و اندیشه است.
روابط ساختاری موجود در یک متن ادبی فراتر از مقولۀ روابط دستور زبان پدید میآیند و به همين دليل اگر از سطح معانی زبانی و دستوری موجود در یک اثر ادبی فراتر رفته، روابط ادبی موجود را بيابيم، در آن صورت به معنای مورد نظر نویسنده یا شاعر دست مییابیم. اگر شاعر قادر به بر هم زدن قوانین حاکم بر ارتباط معمولی اندیشهها و زبان معیار نگردد، نمیتواند به آفرینش معنا دست یابد. از این روست که شناخت کارکردهای متن ادبی راه را بر فهم معنا و کلام شاعرانه میگشاید. «حاصل آن که در یک اثر ادبی ما با نشانههایی سر و کار داریم که در آنها، نشانههای زبانی جای لفظ را در زبان گرفتهاند و روی این نشانههای زبانی، اعم از دال، مدلول و دلالت زبانی، یک معنای تازهای آمده و با آن نشانه رابطه دلالتی تازه پیدا کرده است. پس از نظر محتوای نشانهای باید گفت که آثار زبانی و آثار ادبی به کلی از یکدیگر متمایزند». (حقشناس،1382: 162).
انگارۀ مهم دیگری که در مقوله زبانشناسی مطرح است، بستر فرهنگی خاصی است که آن واژه و یا عبارت در آن رشد نموده، بار معنایی خاص خویش را انتقال میدهد. «زبان آشنای همگانی، چه گفتاری، چه نوشتاری و ادبی، حاصل بارهای معنایی و ارزشی در بستر فرهنگی خاص است... به عبارت دیگر، معنای سر راستِ واژه یا رومعنای آن (Denotation) براساس زندگی تاریخی هر زبان و فرهنگ وابسته به آن، زیرمعناهایی دارد که به آن «معنای عاطفی» نیز میگویند. چنین واژهای حامل معناهای احساسیِ تو در تویی است که بازتابی است از تجربههای زیستیِ فردی و قومی». (آشوری، 1387: 66). و بدین ترتیب است که دامنۀ واژگانی هر شاعر یا نویسنده براساس برداشتها، اندیشهها و ابتکارات خلاقانهاش با گسترۀ واژگانی شاعر یا نویسندۀ دیگر متفاوت میگردد و این تفاوت مرز زبانی ـ اندیشگی هنرمندان را تعیین مینماید.
با در نظر گرفتن این اصول بنیادی در شناخت یک اثر و به کار بردن آنها، میتوان از برخی لغزشها در درک متون در امان ماند. با این همه، در هر دوران و بر اساس خوانشهای جدید از متن نیز میتوان به درک معانی جدیدی دست یافت. این ویژگی ما را به ضرورت بازخوانی متون گذشته و رویکرد دوباره به تحقیقات پیشین فرامیخواند؛ تحقیقاتی که اگر چه دانش امروزی ما بر شانههای توانمند آن استوار است و با تکیه بر این داشتهها میتوانیم به نوگستری دست یابیم، اما برای رسیدن به شاخصههایی علمیتر، با پاسداشت این زحمات، ناگزیر از کندوکاو و کنکاشی دوباره در این متونیم. بر این اساس با نگرشی به شرح غزلیات سعدی اثر دکتر خلیل خطیب رهبر به بیان نکاتی در خصوص برخی از ابیات غزلیات اشاره میکنیم.
بازخواني شرح غزليات سعدي اثر دكتر خطيب رهبر
* در غزل 8 ــ ط بیت 6 آمده:
وقتى در آبى تا ميان،دستّى و پايى مىزدم
اكنون همان پنداشتم درياى بىپاياب را
در توضیحات خطیب رهبر پیرامون بیت آمده که «یک روز در آبی که تا کمرگاه من میرسید، برای رهایی کوشش میکردم، اینک دریای بیگذرگاه را به غلط آبی تنک میپندارم....» (خطيب رهبر،1377: ج 1، 15).
به نظر میرسد آبی که ارتفاع آن تا کمرگاه میرسد خطر غرق شدن را در پی نداشته باشد که به خاطرش «برای رهایی کوشش کرد». این دست و پا زدن همان شنا کردن است. در این صورت معني بيت چنین خواهد بود: روزگاري در آبي كه عمقش تا كمرگاه من ميرسيد، شنا ميكردم و اكنون نيز اين درياي بزرگ و عميق (عشق) را همان آب اندك پنداشتم و بر آن شدم كه در اين آب شنا كنم (اما اينگونه نبود).
* در غزل 11 ــ ط بیت 3 آمده:
دوش اى پسر مى خوردهاى چشمت گواهى مىدهد
بارى حريفى جو كه او مستور دارد راز را
در توضیحات خطیب رهبر پیرامون بیت آمده که: «دیشب ای جوان باده نوشیدهای و خمارآلودگی دیدهات شاهد این مدعاست، به هر حال صحبت با آن کن که سّر بادهگساری تو را پوشیده دارد (نه با ساغر باده که گفتهاند مستی و راستی). (همان: 19).
اما آنچه که سّر جوان را هویدا ساخته، چشمان اوست که به گفتة شاعر گواهی به مستی و خماری میدهد نه ساغر باده! بنابراین معني بيت چنین است: اي پسر! خماري چشمانت گواه بر آن است كه ديشب باده نوشيدهاي، اگر قصد بادهنوشي داري، همپيالهاي را بجوي كه رازت را آشكار نكند (نه چشمانت كه رازت را آشكار ميكند).
* در غزل 21 ــ ط بیت 6 آمده:
حديث عشق نداند كسى كه در همه عمر
به سر نكوفته باشد درِ سرايى را
در توضیحات خطیب رهبر پیرامون بیت آمده: «آنکه در سراسر زندگی سرش از برخورد با درگاه سرای معشوق آسیب نبیند...» (همان: 37).
در حالی که به نظر میرسد منظور از «درِ سرايي به سر كوفتن»؛ با تمام وجود طالب چيزي بودن و درمانده شدن باشد.
* در غزل 28 ــ ق بیت 9 آمده:
صافی چو بشد به دور سعدی
زین پس من و دُردی خرابات
در توضیحات خطیب رهبر آمده: «چون با گذشت روزگار، سعدی صافی درون شد، از این پس من (سعدی) و ملازمت بر نوشیدن باده دردآلود خرابات مغان که مهبط نور خداست» (همان: 47).
با توجه به معنای صافی: روشن، شفاف، خالص و ناب و نیز دور که ایهام دارد به روزگار و گرداندن جام شراب در مجلس، به نظر میرسد معنی بیت از این قرار باشد: حالا كه در روزگار سعدي شراب صاف و خالص يافت نميشود، از اين پس به همان شراب دُردآلودة خرابات بسنده خواهم كرد و دست از آن نخواهم كشيد.
* در غزل 81 ــ ط، ب بیت 5 آمده:
خداوندان عقل اين طرفه بينند
كه خورشيدى به زير سايبان است
خورشید استعاره از معشوق زیباروی است و بيت دو معنا را به ذهن متبادر ميكند:
خردمندان اين منظرۀ عجيب را نگاه میكنند كه خورشيدي در زير سايبان قرار گرفته و يا: خردمندان ديدن خورشيدي در زير سايبان را عجيب و شگفت ميپندارند.
که البته در توضیحات خطیب رهبر پیرامون بیت آمده که: «خردمندان این کار شگفت را بنگرند که مهر تابان سپهر زیبایی (یار) در زیر پرده جای گزیده است، مقصود آنکه سایۀ حجاب نور شده است». (همان: 126).
* در غزل 101 ــ ب بیت 3 آمده:
اى يارآشنا عَلَم كاروان كجاست؟
تا سرنهيم بر قدم ساربان دوست
در توضیحات خطیب رهبر آمده: «ای آشنای مهربان، درفش کاروان کجاست؟ بازگو تا بر پای شتربان کاروان محبوب جبهه ساییم». (همان: 155).
حال آنكه سر نهادن بر قدم ساربان به معنای جانفشانی و نثار كردن جان است نه پیشانی ساییدن بر قدم شتربان.
* در غزل 113 ــ ب بیت 8 آمده:
هزار سرو به معنى به قامتت نرسد
وگر چه سرو به صورت بلند بالايىست
در توضیحات خطیب رهبر آمده: «هزار سرو به حقیقت و به راستی به پایه بالای موزون تو نمیرسد...» (همان: 172).
در حالی که به نظر میرسد شاعر از قامت معنوی معشوق سخن میگوید و این ارزش را مایۀ برتری او بر دیگر خوبرویان میداند و بدین ترتیب معني بيت چنین خواهد بود: قامت كمال معنوي تو به قدري بلند است كه هيچ قامت درخت سروي عليرغم بلندي ظاهري، به آن نميرسد.
* در غزل117 ــ ط بیت 6 آمده:
بارها روى از پريشانى به ديوار آورم
ور غم دل با كسى گويم بِهْ از ديوار نيست
در توضیحات خطیب رهبر پیرامون بیت آمده که: «چه بسا از نابسامانی حال و شوریدگی کار از نومیدی و بیکسی روی به دیوار کردهام....» (همان: 178).
روی به دیوار آوردن کنایه از خلوت گزیدن و گوشه گرفتن است که در این صورت مصرع اول بیانگر آن است که: بارها از پریشانی و آشفتگی حال، به خلوت و گوشهنشینی روی آوردهام.
مصرع دوم نیز بیانگر دو معنای متفاوت است:
اگر از غم دل خود با کسی سخن گویم، آنان همچون صورت بیجان دیوار هستند (غمگسار نیستند).
و یا: اگر بخواهم از غم و اندوه دل سخن بگویم، بهتر است تنها آن را در خلوت خود بر زبان آورم و با کسی آن را در میان نگذارم.
* در غزل 139 ــ ب بیت 2 آمده:
خال مُشكين تو از بنده چرا در خط شد؟
مگر از دود دلم روى تو سودا بگرفت
در توضیحات خطیب رهبر آمده: «خال مشکفام چهرة تو از این چاکر چرا رنجه و خشمناک شد...» (همان: 207).
در خط شدن کنایه از آزرده شدن است، اما خال در خط شدن اصطلاحی ناشناخته است که یا در دوران سعدی کاربرد داشته و ما امروزه معنای دقیق آن را نمیدانیم و یا سهوالقلمی است که در نگارش کاتبان صورت گرفته، اما به هر روی معنای این عبارت نمیتواند خشمگین شدن خال!!! باشد.
* در همین غزل در بیت 4 آمده:
به دم سرد سحرگاهى من باز نشست
هر چراغى كه زمين از دل صهبا بگرفت
در توضیحات خطیب رهبر پیرامون بیت آمده که: «با آه سحری من هر چراغی را که زمین از خم باده برافروخته بود، خاموش شد....» (همان: 207).
به نظر ميرسد منظور شاعر از این بیت آن است كه: آه سحرگاهان من روشنايي همه چراغهایي را كه همچون شراب، شعلۀ سرخرنگ داشتند، خاموش كرد.
* در غزل 145 ــ ب بیت 11 آمده:
مژده از من ستان به شادى وصل
گر بميرم به درد هجرانت
در توضیحات خطیب رهبر آمده: «اگر از غم جدایی تو جان سپارم، به مژدگانی، جان را از من بپذیر که شادمانی وصالت در سرای دیگر نصیبم خواهد شد». (همان: 215).
با توجه به اینکه در شعر شاعر هیچ اشارتی به سرای آخرت و... ننموده، معناي بيت چنين خواهد بود: اگر در اثر فراق و هجران تو جان بسپارم، چنان خوشحال خواهم بود كه گويي به وصالت رسيدهام. پس مژدگاني اين شادماني را از من بگير.
شاعر در ابیات بسیاری به شادمانی جانسپاری از عشق محبوب اشاره کرده:
اينم قبول بس كه بميرم بر آستان
تا نسبتم كنند كه خدمتگزار اوست
(سعدي، 1376: 446)
نه گر قبول كنندت سپاس دارى و بس
كه گر هلاك شوى منّتى پذير از دوست
(همان: 447)
بيا كه در قدمت اوفتم و گر بكُشى
نميرد آنكه به دست تو روح بسپارد
(همان: 471)
روزى اندر خاكت افتم ور به بادم مىرود سر
كآنكه در پاى تو ميرد، جان به شيرينى سپارد
(همان)
* در غزل 146 ــ ط بیت 2 آمده:
روزِ همه سر بر كرد از كوه و شبِ ما را
سر بر نكُند خورشيد، الّا ز گريبانت
در توضیحات خطیب رهبر پیرامون بیت آمده که: «روز مردم از پس کوهسار برآمد، ولی مهر درخشان در شب ما جز از چاک گریبان تو سر نزند». (خطيب رهبر، 1377: ج 1، 217).
در حالي كه به نظر ميرسد در مصرع دوم شاعر ضمن تشبیه مضمر چهرة معشوق به خورشید، میگوید: برای ما خورشید زمانی طلوع میکند که تو چهرة چون خورشیدت را بنمایانی.
* در غزل 154 ــ ط بیت 8 و 9 آمده:
عقل با عشق بر نمىآيد
جور مزدور مىبرد استاد
آنكه هرگز بر آستانۀ عشق
پاى ننهاده بود، سر بنهاد
در اين بيت شاعر چيرگي عشق بر عقل را به تصوير ميكشد و ناتواني عقل را در برابر عشق با تمثيلِ تحمل جور استاد (عقل) نسبت به شاگرد و يا مزدورش (عشق) به تصوير كشيده است. دكتر خطيبرهبر در شرح اين بيت؛ استاد را عشق و شاگرد را عقل دانستهاند، چنانکه آوردهاند: «خرد حریف پیکار عشق نیست، بلی استاد عشق ستم شاگرد عقل را تحمل میکند و از سرکشی او پروا ندارد». (همان: 229). اما با توجه به بيت بعد نيز اين حقيقت بيشتر آشكار ميشود كه منظور از استاد، عقل است نه عشق. در بيت بعد ضمير آنكه، به عقل بازميگردد، يعني عقل، استادي كه هرگز بر درگاه عشق قدم نمينهاد، اينك سر گذاشته و تسليم است.
* در غزل 155 ــ ط بیت 3 آمده:
شمشير كشيدهست نظر بر سر مردم
چون پاى بدارم كه ز دستم سپر افتاد؟
با توجه به آنکه شمشیر استعارۀ مصرّحه از مژه است و نظر(به قرینۀ شمشیر کشیدن) استعارۀ مکنیّه و مردم ایهام دارد به انسانها و مردمک چشم و پای داشتن کنایه از پایداری کردن است و سپر از دست فتادن کنایه از تسلیم و عاجز شدن، معني بيت چنین خواهد بود که: نگاه تو بر سر همة مردم شمشير كشيده (و آمادۀ اسارت و كشتن آنهاست) من چگونه ميتوانم در برابر شمشير نگاه تو مقاومت كنم، در حاليكه سپر از دستم افتاده و عاشق شدهام.
اما در توضیحات خطیب رهبر آمده که: «نگاه بر چهرۀ خوبان، تیغ جور گویی بر تارک خلق آخته است....» (همان: 231).
* در همین غزل بیت 9 آمده:
سعدى نه حريف غم او بود وليكن
با رستم دستان بزند هر كه درافتاد
در توضیحات خطیب رهبر پیرامون بیت آمده که: «سعدی همآورد عشق او نبود، ولی هر که پا در کار عاشقی نهاد، باید بداند که با رستم دستان در پیكار است». (همان).
اما با توجه به آنکه عبارت با رستم دستان بزند «به رستم دستان حمله میکند» معنا میدهد، به نظر میرسد که شاعر میگوید: سعدی حریف اندوه عشق او نبود، اما هرکه گرفتار عشق او شد، بیپروا، حتی به رستم دستان نیز حمله میکند.
* در غزل 179 ــ ب بیت 5 آمده:
مردمِ زيرِ زمين رفتن او پندارند
كآفتاب است كه بر اوج برين مىگذرد
دکتر خطیب رهبر «زیر زمین» را «روی زمین» دانسته، آوردهاند که: «زیر ظاهراً مصحف «روی» است» و در ادامه بیت را چنین معنی کردهاند: «چون یار به رفتار آید، مردم پهنه زمین گمان میبرند خورشیدی است که بر سپهر برین درگذشت». (همان: 265).
در حالی که منظور از مردم زیر زمین، جّن و دیو و پریست. (سعدالدين وراويني، 1366: 79).
جمله را نشو و نما و جان از او
یک شده ساکن، یکی جنبان از او
بر روی زمین ز سگ دوانتر
وز زیرزمینیان نهانتر
(نظامی، 1376: 151)
در این صورت معني بيت چنین خواهد بود: هنگامي كه بر روي زمين با تبختر و ناز راه ميرود، جنيان و پريان گمان ميبرند كه آفتاب از بلندترين نقطة آسمان در حال عبور است.
در همین غزل در توضیحات بیت 9 آمده:
گر كند روى به ما يا نكند، حكم او راست
پادشاهىست كه بر ملك يمين مىگذرد
دكتر خطيب رهبر در توضيح ملك يمين آوردهاند: «ملک یمین آنچه در قبضۀ تصرف کسی باشد، در لغتنامۀ دهخدا این بیت از خواجو برای شاهد این معنی آمده:
گر چه سخن ملک یمین منست
ملک سخن زیر نگین منست»
(خطيب رهبر، 1377: ج 1، 265).
که البته در این بیت منظور از ملک یمین «عبد و بنده» است. ملک یمین، کنیز است که با خرید آن بر مولای خود حلال و رواست. این نکته برگرفته از سومین آیه از سوره نساء است: «فان خِضتُم الاّ تعدلوا فواحدهً اَوما مَلَکَت اَیمانُکُم ذلک اَدنَی الاّ تعولوا...» و اگر میترسید که مبادا عادلانه رفتار نکنید، فقط به یک تن، یا ملک یمینتان [کنیز] اکتفا کنید؛ این نزدیکتر است به اینکه ستم نکنید.
در این صورت معني بيت چنین خواهد بود: اگر ما را مورد التفات قرار بدهد و يا ندهد، حكم و تصميم از آنِ اوست. او پادشاهيست و ما بندگان او. هر آنچه كه بخواهد با ملك خويش ميكند.
گر يك نظر به گوشة چشم ارادتي
با ما كني و گر نكني، حكم از آنِ توست
(سعدی، 1376: 432)
روي ار به روي ما نكني حكم از آنِ توست
بازآ كه روي در قدمانت بگستريم
(همان: 573)
* در غزل 184 ــ ب بیت 6 آمده:
چه باشد ار به وفا دست گيردم يك بار
گرَم ز دست به يك بار بر نمىگيرد
در توضیحات خطیب رهبر پیرامون بیت آمده که: «اگر یار مرا یکسره از میان بر نمیدارد، چه میشود اگر یک نوبت به وفاداری به دستگیری من بکوشد؟» (خطيب رهبر، 1377: ج 1، 271).
با توجه به آنکه دست گرفتن کنایه از یاری و کمک کردن است، معنی بیت چنین خواهد بود: اگر یار به یک باره مرا مورد یاری و التفات خود قرار نمیدهد، چه میشود اگر يك بار ( در یک نوبت) به وفاداري مرا ياري دهد و دستگيري كند؟
* در غزل186 ــ ط بیت 3 آمده:
ديدار دلفروزش، در پايم ارغوان ريخت
گفتار جانفزايش، در گوشم ارغنون زد
در شرح غزليات خطیب رهبر پیرامون بیت آمده: «چهرة دلآرایش، گل ارغوان در قدم من نثار کرد...»!!! (همان: 274). سوال این است که چهرة دلفروز محبوب چگونه میتواند گل ارغوان در قدم عاشق نثار کند؟!!! این در حالی است که در غزل سعدی مقام معشوق بسیار والاتر از عاشق است و به عاشق یا کاملاً بیتوجه است و یا اگر گوشة چشمی به او بکند، از سرِ استغنا و بینیازی است. اگر بتوان در نسخهاي به جاي كلمه «پايم» واژه «جانم» را يافت، با توجه به معناي دلفروز ( روشناييبخش دل) ميتوان از اين مصرع، معني زير را اراده نمود: چهره دلفروز محبوب به مثابۀ شراب ارغواني است كه در جان و وجود من ريخته شده، آن را روشنايي ميبخشد.
* در همین غزل در بیت 5 آمده:
يا رب دلى كه در وى، پرواى خود نگنجد
دست محبت آنجا، خرگاه عشق چون زد؟
در توضیحات خطیب رهبر آمده که: «پروردگارا! آن دل که برگ و سامان خودی در آن راه ندارد، نمیدانم دست عشق چگونه در آن سراپرده محبت برافراشت؟» (همان: 274).
با توجه به اینکه پروا داشتن کنایه از توجه و التفات داشتن است؛
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی
(حافظ، 1369: 542)
معني بيت چنین خواهد بود: بار پروردگارا، دلي كه صاحبش از حال آن بيخبر و نسبت بدان بيتوجه است، چگونه دست عشق توانسته در آن بارگاه عشق را بنياد نهد؟
* در غزل 190 ــ ب بیت 7 آمده:
زِ هر نبات كه حسنىّ و منظرى دارد
به سرو قامت آن نازنين بدن چه رسد؟
دکتر خطیب رهبر در توضیحات خود آورده: «زهر: در لغتنامه دهخدا ذیل «نازنین بدن» با نقل همین بیت به استشهاد «زهی» به جای «زهر» آمده که درست مینماید. زهی: از اصوات است برای تحسین و شگفتی». (خطيب رهبر، 1377: ج 1، 279).
و بر همین اساس در توضیح بیت آورده است: «چه نیک است آن رستنی که زیبایی و دیدار نکویی دارد، ولی با همه حسن، به سرو بالای آن یار نازکاندام نتواند رسید». (همان: 279).
در حالی که این عبارت «ز» «هر» يا «از»، «هر» است و گونه یا نوع معنا میدهد که در این صورت معني بيت چنین است: هر گياهي كه صاحب زيبايي و جمال است، نميتواند به موزوني و تناسب قامت يار سرو قد ما برسد. [ هیچ آسيبي از زیبایی آن گیاه به زیبایی قامت يار سرو قد ما نمیرسد].
* در غزل 209 – ب بیت 4 آمده:
روى تاجيكانهات بنماى تا داغ حبش
آسمان بر چهرۀ تركان يغمايى كشد
در توضیحات خطیب رهبر پیرامون بیت آمده که: «چهرة روشن تاجیکی خود را نمایان کن تا فلک داغ سیاهیِ حبشیان بر روی شاهدان یغمای ترکستان بنهد. مقصود آنکه تو چنان زیبا و سپیدرویی که ترکان در برابر چهرة تو سیهفام نمایند». (همان: 3089)
اما با توجه به اینکه منظور از روی تاجیکانه چهرۀ سپید و زیبای معشوق است و داغ حبشی بر روی نهادن کنایه از بنده و چاکر بودن؛
میآید رومی جهانجوی
داغ حبشی کشیده بر روی
(خاقانی، 1386: 200)
و داغ بر چهره کشیدن کنایه از بنده و فرمانبردار گرانیدن است. در اين صورت معنی بیت چنین است که: چهرۀ سپید و زیبایت را که مانند دلبران تاجیکی است، به ما نشان بده تا آسمان داغ سیاه حبشی بر صورت ترکان یغمایی بکشد و آنها را (با همه زیباییشان) بندۀ (زیبایی) تو سازد.
* در غزل 226 ــ ط بیت 9 آمده:
مثال راكب درياست حال كُشتۀ عشق
به تَرك بار بگفتند و خويشتن رستند
در توضیحات خطیب رهبر آمده که: «کار کشتۀ معشوق در ترک تعلق به کشتی نشستگان ماند که هنگام خطر برای سبک شدن کشتی بارها را به دریا میریزند و جان به سلامت میبرند». (خطيب رهبر، 1377: ج 1، 336).
به نظر میرسد معنای دقیقتر بیت چنین است: حال و وضع كشته شدة عشق همچون مسافران كشتيِ میان درياست كه اگر دچار حادثه و طوفان شوند، اسباب خود را به دريا ميريزند و تنها جان خود را نجات ميدهند، عاشق نيز در درياي پرتلاطم عشق از هستي خويش چشم ميپوشد و از اندوه عشق خود را رهايي ميدهد.
* در غزل 234 ــ ط بیت 7 آمده:
انگبين رویان نترسند از مگس
نوش مىگيرند و نشتر مىزند
دكتر خطیب رهبر در توضيح «انگبينرو» آورده: «انگبینرو: آنکه شهد حُسن در رخ وی باشد» (همان: 347).
و بر این اساس دربارۀ معنای بیت آورده است: «زیبایان که شهد حسن دارند، از هواخواهان که مگسوار بر گرد آنها میپرند، باکی ندارند، عاشقان نیکوان را نوش میانگارند و حال آنکه معشوق زیبا نیش میزند». (همان: 347).
در ضبط يغمايي به جاي «انگبين رويان» عبارت «انگبين روبان» به كار رفته:
انگبين روبان نترسند از مگس
نوش مىگيرند و نشتر مىزند
كه در اين صورت معناي بيت چنين خواهد بود: كساني كه در صدد جمع كردن عسل هستند، از نيش زنبور نميترسند؛ آنها عسل جمع ميكنند و زنبورها نيش ميزنند.
با توجه به ضبط فروغي معني چنين خواهد بود كه: محبوبان شيرين از مگس و مزاحمان خود ترسي به دل راه نميدهند. عاشقانِ مزاحم از ديدار محبوب شيرين لذت ميبرند (گويي عسل به دست آوردهاند) اما معشوقان نيز با تير غمزة خود به آنها نيشتر ميزنند.
* در همین غزل بیت 8 آمده:
در به روی دوست بستن شرط نیست
ور ببندی سر به در بر میزند
در توضیحات خطیب رهبر پیرامون بیت آمده که: «در نسخه بدل به جای «به در» در حاشیه «به دل» آمده که بر متن ترجیح دارد» و بر اساس همین امر در معنای بیت آمده: «در به روی یار نگشادن درست نیست و خلاف پیمان عاشقی است و اگر در بربندی، یار از درِ دل درآید» (همان: 347).
اما به نظر میرسد که مقصود شاعر چنین است که: بستنِ درِ خانه به روی یار، سزاوار نیست، اما اگر تو (معشوق) این کار را انجام دهی، عاشق با سر بر در میزند (کنایه از عجز و لابه)، تا تو در بر او بگشایی.
* در غزل 238 ــ ب بیت 6 آمده:
ماه است رويت يا مَلَك؟ قند است لعلت يا نمك؟
بنماى پيكر تا فلك، مهر از دوپيكر برکند
معناي بيت در توضیحات خطیب رهبر چنين است كه: «... صورت زیبای خود را بنمای تا آسمان به دیدار جمال تو خورشید را از برج جوزا بلندترین پایه خود فرو افکند» (همان: 352).
جوزا یا دو پیکر از صور دوازدهگانۀ فلکی در جنوب منطقةٌُالبروج است که به شکل دوپیکرِ ایستاده به نظر میرسد و سومین برج و برابر با ماه خرداد است. لغت جوزا در اصل به معنای گوسفند سیاه با میان سپید است و چنین گوسفندی در گلة گوسفندان سیاه، کاملاً نمودار است؛ برج جوزا نیز نسبت به برجهای دیگر، ستارگان روشن و در خور توجهی دارد (شمیسا، 1377: 327).
نکهت حور است یا هوای صفاهان
جبهت جوزاست یا لقای صفاهان
(خاقانی، 1375: 424)
و در ادب فارسی جوزا مثل اعلای بلندی و شرف است.
واژه مهر نیز ایهام به خورشید و محبّت دارد. بنابراین معنای مصرع دوم چنین خواهد بود: زیبایی خودت را نشان بده تا آسمان خورشید را از صورت فلکی جوزا جدا کند و یا: زیبایی خودت را نشان بده تا آسمان دست از مهر و دلبستگی خود به دو پیکر يا جوزا بردارد.
* در غزل 240 ــ ب بیت 4 آمده:
غرقه در بحر عميق تو چنان بىخبرم
كه مبادا كه چه دريام به ساحل نكند
در شرح غزل خطیب رهبر آمده که: «تصحیح این بیت ممکن نشد و معنی آن نامعلوم ماند». (خطيب رهبر، 1377: ج 1، 354).
در ضبط يغمايي (سعدي، 1361: 376) و يوسفي (سعدي، 1385: 212) در مصرع نخست به جاي «خبر»، «صبر» و در مصرع دوم به جاي «چه» حرف «ز» آمده:
غرقه در بحر عميق تو چنان بيصبرم
كه مبادا كه ز دريام به ساحل نكند
كه در اين صورت معناي بيت چنين خواهد بود: در درياي عشق تو چنان غرق شده و از خود بيخبر و ناشكيبا هستم كه با خود ميگويم؛ مبادا يار مرا از اين دريا به سوي ساحل هدايت نكند!
* در غزل 254 ــ ب بیت 9 آمده:
آه سعدى جگر گوشهنشينان خون كرد
خّرم آن روز كه از خانه به صحرا آيند
در توضیحات خطیب رهبر پیرامون بیت آمده که: «ناله سوزناک سعدی گوشهگیران محبت را دلخون کرد، خوشا روزی که دلبران از خانه به عزم تماشا به صحرا بخرامند» (خطيب رهبر، 1377: ج 1، 373).
با توجه به معنای کنايی برخی از عبارات همچون جگر خون کردن: کنایه از به غم و رنج مبتلا کردن و گوشهنشینان: کنایه از عارفانی که دست از تعلّقات مادّی کشیدهاند؛ معنی بیت چنین است: آه سعدی بر جگر گوشهنشینان و خلوتنشینان اثر کرده، خوشا روزی که عزلتنشینان از خلوت خود به صحرا آیند و با مشاهدۀ زیبارویی تو، علت آه جگرسوز سعدی را بدانند.
* در غزل 268 ــ ط بیت 3 آمده:
گفتم: به نيرنگ و فسون پنهان كنم ريش درون
پنهان نمىماند كه خون بر آستانم مىرود
دكتر خطیب رهبر در توضيح بیت آورده که: «... ریش درون را پنهان نمیتوان داشت؛ چه خون دلم از دیده بر آستانه روان است» (همان: 395).
شاید مقصود شاعر از این بیت چنین باشد: گفتم که با حیله و افسون زخم درونی حاصل از عشق را از دیدهها پنهان کنم، اما این کار شدنی نیست؛ چرا که اشک خونین از چشمانم روان است.
* در غزل 286 ــ ط بیت 6 آمده:
ديگرى گر همه احسان كند، از من بُخْل است
وز تو مطبوع بود گر همه احراق آيد
در توضیحات خطیب رهبر پیرامون بیت آمده که: «اگر دیگری به من کَرَم کند، بخل (زفتی) میشمارم و اگر از تو سوختن و شکنجه آید، دلپذیر باشد» (همان: 422).
اما معنی بیت چنین به نظر میرسد: اگر فرد دیگری به من نیکی کند، من از او نیکی خود را دریغ میدارم (نسبت به او و خوبیهایش بیتوجهم)، اما اگر تو همواره مرا بسوزانی (آزار و اذیت کنی) باز هم برایم شیرین و خواستنی است. (هر چه دوست کند، نیکوست).
* در غزل 302 ــ ط بیت 7 آمده:
سِحْر چشمان تو باطل نكند چشمآويز
مست چندان كه بكوشند، نباشد مستور
خطیب رهبر در توضيح بیت آورده که: «نقاب، جادوی چشم تو را باطل نمیکند، همانگونه که هر چه سعی شود مست، پارسا و اهل صلاح و پردهنشین نشود». (همان: 445).
با توجه به آنکه کارکرد نقاب در اصل باطل کردن سحر نیست و چشمآویز هم نقاب سیاه و مشبکی است که از موی اسب بافته شده است و زنان جلو چشم میآویزند و در اینجا کنایه از تعویذ و باطلکننده سحر است؛ بنابراین معنی بیت چنین خواهد بود: هیچ تعویذی نمیتواند جادوی چشمان تو را بیاثر و باطل کند؛ همانگونه که فرد مست با هیچ کوششی متّقی و پرهیزگار نمیشود.
* در غزل 306 ــ ب بیت 9 آمده:
بوسه دهم بندهوار، بر قدمت، ور سرم
در سر اين مىرود، بىسر و پايى مگير
در توضیحات خطیب رهبر پیرامون بیت آمده که: «بر پای تو چاکرانه بوسه میزنم و اگر سرم در راه این آرزو از دست برود، دشوار نیست، یک تن بیدل خوار و بینوا را به حساب میاور» (همان: 450).
حال اگر بی سر و پا بر خلاف معنای امروزی آن در معنای: «بسیار متحیّر» و «بسیار شیفته» به کار رفته باشد، چنانکه در بیت زیر آمده:
ارباب شوق در طلبت بیدلند و هوش
اصحاب فهم در صفتت بیسرند و پا
بر این اساس معنای بیت چنین خواهد بود: بر قدم تو همانند بندهای بوسه میزنم، اگر در این راه سرم را از دست بدهم، باز هم مرا از شیفتگان خود مشمار (من از این هم شیفتهترم. جانبازی در راه تو کمترین نشان شیفتگی من است).
* درغزل 330 ــ ط بیت 6 آمده:
چند خواهى چو من بر اين لبِ چاه
متعطش بر آب حيوانش؟
در شرح غزل خطیب رهبر پیرامون بیت آمده که: «تا کی قصد داری مانند من در برِ چاه زنخدان وی سخت تشنهکام، در کنار چشمۀ نوش لبش درنگ کنی؟» (همان: 483).
اما شاید در نگاهي سعدیانهتر معنی بیت چنین باشد: چند نفر چون منِ تشنهکام را میخواهی که بر لب آب حیاتبخش او به انتظار ایستاده باشند؟
* در غزل 356 ــ ق بیت 8 آمده:
در آبگينهاش آبى كه گر قياس كنى
ندانى آب كدام است و آبگينه كدام
در توضیحات خطیب رهبر پیرامون بیت آمده که: «در آینة جمال او روشنی و تابی بود که اگر درست بیندیشی، آب را از آبگینه باز نتوانی شناخت؛ به کنایه مقصود آن است که درنتوانی یافت که وی روح مجسم است یا جسم...» (همان: 523).
با توجه به ابیات پیشین و پسین این بیت اگر «آب» استعاره از «شراب» باشد، در این صورت معني بيت چنین خواهد بود: در جام بلورينش شرابيست كه از شدت شفافيت نميتواني تشخيص دهي كدام شيشه بلورين است و كدام شراب ناب.
صاحب بن عّباد در این باره میگوید:
رقّ الزّجاج وَ رقَّت الخَمرُ
فَتشابَها وَ تشاکَلَ الاَمرُ
فکانّما حَمرٌ و لاقدح
فکاّنما قدحٌ و لاخمرُ
(محفوظ، 1377: 211)
از صفای می و لطافت جام
در هم آمیخت رنگ جام و مدام...
همه جام است، نیست گویی می
یا مدام است، نیست گویی جام
(عراقي، 1386: 133ـ132)
* در غزل 359 ــ خ بیت 4 آمده:
خاطر سعدىّ و بار عشق تو
راكبى تند است و مركوبى جمام
دکتر خطیب رهبر «جمام» را «مست» معنی کرده و در معنای بیت آورده: «داستان دل سعدی و بار گران عشق تو قصه اسبی مست است که از کشیدن بار گران تندخویی سوار پروایی ندارد.» (خطيب رهبر، 1377: ج 1، 527).
اما واژه «جمام» به معنای استراحت کرده و تازه نفس است، بنابراين در این حالت معني بيت چنین خواهد بود: حكايت سعدي و سنگيني بار عشق تو همانند حكايت سواري تندرو و اسبي تازه نفس است.
* در غزل 362 ــ ط بیت 10 آمده:
بر آتش غم سعدى كدام دل كه نسوخت؟
گر اين سخن برود در جهان نمانَد خام
در توضیحات خطیب رهبر پیرامون بیت آمده که: «... اگر این گفتار در گیتی نشر یابد، همه پخته و تجربه آموخته شوند» (همان: ج 2، 532).
منظور شاعر از خام نماندن، پختگی و تجربه آموختگی نیست، بیخبر نماندن از عالم عشق است یعنی؛ اگر اين سخن در جهان گسترده شود، ديگر هيچ انسان بيخبر از عشقي باقي نخواهد ماند.
* در غزل 365 ــ ط بیت 2 آمده:
كجا روم؟ كه بميرم بر آستان اميد
اگر به دامن وصلت نمىرسد دستم
در شرح غزل خطیب رهبر آمده: «اگر وصال تو میسّر نمیشود، به کجا روی آورم که بر درگاه سرای امید جان سپارم» (همان: ج 2، 536(.
به نظر میرسد معنای بیت چنین باشد: من که از وصلت محرومم، به کجا بروم که در آنجا آستانۀ امیدی بیابم و بر آن آستانه جان دهم؟
* در غزل 372 ــ خ بیت 9 آمده:
روز ديوان جزا دست من و دامن تو
تا بگويى دل سعدى به چه جرم آزردم
دكتر خطیب رهبر در توضيح معناي بیت آورده: «روز رستخیز که دادگاه پاداش یزدانی گشایش یابد، دست من بر دامن تو باد...» (همان: ج 2، 547).
اما به نظر میرسد که منظور از «دست من و دامن تو» چنین است که: در روز قیامت دامنت را میگیرم.
* در غزل 395 ــ ط بیت 1 آمده:
گر من ز محبتت بميرم
دامن به قيامتت بگيرم
در توضیحات خطیب رهبر پیرامون بیت آمده که: «اگر از عشق تو جان سپارم، در رستاخیز دست در دامن تو زنم تا بدانند که من کُشتة معشوقم» (همان: ج 2، 582).
منظور از دامن به قیامت گرفتن، دادخواهی کردن است؛ یعنی در قیامت از تو دادخواهی میکنم.
در پاورقی ضبط فروغی، در مورد واژه «بگیرم» آمده است که: «به اتفاق نسخ قدیم و در نسخ چاپی «نگیرم» و ظاهراً صحیحتر است». اگر به جای واژه «بگیرم» واژه «نگیرم» به کار رود، در این صورت بیت از نظر معنایی کمال عشقِ عاشق را به تصویر میکشد؛ چرا که در مکتب سعدی، عاشق به دادخواهی برنمیخیزد و کمال وجودیاش در برابر معشوق و هر آنچه که با او میکند، رضایت و تسلیم است.
* در غزل 400 ــ ط،ق بیت 5 آمده:
با تو ياران همه در ناز و نعيم
من گنهكارم از آن مىسوزم
در توضيح اين بيت دكتر خطیب رهبر هيچ اشارهاي به «گنهکار» بودن عاشق و علت محرومیت او نكرده و آوردهاند: «همه دوستان در صحبت تو غرقۀ ناز و نعمت باشند، من که عاشق توام، در آتش محرومی و جدایی میگدازم» (همان: ج 2، 589).
در حاليكه در تفکر عاشقان وارسته، هستی بردن به پیشگاه معشوق، گناهی نابخشودنی است. شاعر در این بیت نیز به همین نکته اشاره ميكند: من هستی دارم و به گناه هستی آلودهام و هنوز نیست نشدهام که لایق عشق پاک و مجرّد تو باشم.
* در غزل 403 ــ ط بیت 7 آمده:
هزار باديه سهل است با وجود تو رفتن
وگر خلاف كنم سعديا به سوى تو باشم
در توضیحات خطیب رهبر پیرامون بیت آمده که: «بیت با تخلص سعدی الحاقی است و معنی مستقیمی ندارد» (همان: ج 2، 594).
استاد واجد در مقاله «احتجاجات و سوالات و توضیحات» (یغما، سال یازدهم، شماره دوم، شماره مسلسل 118) درباره این بیت آورده: «به سوی تو باشم، درست نیست و در اصل «نه سوی تو باشم» بوده، یعنی اگر این دعوی از روی حقیقت نباشد، من متوجه به تو که غایت سلوک و کعبه مقصود هستی، نباشم و این بالاترین جزایی است که بر شرط مترتب داشته، زیرا در مقامی که باید همه توجۀ سالک به مقصود نهایی باشد، اگر رو به سوی دیگری آورد، عین ضلالت و سقوط در هاویۀ شقاوت خواهد بود. تنها یک التفات بدیع از متکلم به خطاب در کلمۀ «سعدی» به کار رفته که اگر ذوق سلیم بتواند آن را بپذیرد، دیگر اشکالی باقی نخواهد ماند».
شاعر در اين بيت بر آن است كه: هزار راه دشوار رفتن با تو بسیار آسان و سهل است، اما سعدی! (آرایه التفات) اگر به تو روی کنم، یعنی خودپرستی پیشه کنم، راه را به اشتباه رفتهام.
و یا: هزار راه دشوار رفتن با تو بسیار آسان و سهل است، اما اگر در تحمل سختیها مخالفت و اعتراضی بکنم، سعدیا همچنان متوجه خودخواهی خود هستم و به فنای از خود و بقای دوست نرسیدهام و هنوز در بند خویشتنم.
* در غزل 408 ــ ط بیت 9 آمده:
آزردهام از فراق چونانك
دل باز نمىدهد وصالم
استاد خطیب رهبر در توضيح بیت آورده: «چنان از دست جدایی رنجهام که وصل هم دل رمیدة مرا به من باز نمیگرداند» (همان: ج 2، 602).
در مصرع دوم شاعر بر آن است که: حتي وصال هم نميتواند از من دلجويي كند و آزردگي خاطرم را از بين ببرد.
* در غزل 418 ــ ب بیت 17 آمده:
هركس به زمان خويشتن بود
من سعدى آخرالزمانم
در توضیحات خطیب رهبر پیرامون بیت آمده که: «هر کس در عصر کوتاه خود شهرتی داشت و من سعدی نامبردار پایان روزگارم که نهایتی ندارد» (همان: ج 2، 618).
با توجه به معناي آخرالزمان؛ يعني پایان روزگار؛ «مفهوم آخرالزمان در توصيف اسامي بعضي از اشخاص معاصر با سعدي هم به كار رفته و اين امر منحصر به او نبوده است. چنين تعبيرهايي از آن رو بوده است كه بعضي از مردم آن روزگار از اواخر قرن ششم تا پارهاي از قرن هفتم را آخرالزمان، قيامت و ختم كار جهان پنداشتهاند. اين باور سابقهاي پيش از اين زمان نيز داشته است، چنآنكه زرتشتيان بر اين باور بودند كه سه گزند به ايرانشهر خواهد رسيد و يكي از آن سه را تقريباً در همين زمان كه قريب حمله مغول بوده است، دانستهاند» (خیراندیش، 1381: 61). در اين حالت معنی بیت چنين خواهد بود: شاعران دیگر فقط در زمان خود شناخته شدهاند، اما من تا آخرالزمان شناخته خواهم ماند؛ و یا: شاعران دیگر در زمان خویش شناخته شدهاند و من در آخرالزمان شناخته خواهم شد.
* در غزل 424 ــ ط بیت 7 آمده:
نه هاونم كه بنالم به كوفتى از يار
چو ديگ بر سر آتش نشان! كه بنشينم
در توضیحات خطیب رهبر پیرامون بیت آمده که: «هاون نباشم که از یار به آسیب و زخم ناله کنم، مرا مانند دیگ بر بار بنه تا بر سر آتش بمانم و جوش از سینه برآرم» (خطيب رهبر، 1377: ج 2، 626).
شايد معني دقيقتر بيت چنين باشد: من همانند هاون با ضربه خوردن از يار به ناله و فرياد درنميآيم. مرا مانند ديگي بر سر آتش بگذار و ببين كه آرام و بيجوش و خروش خواهم بود.
هاون از يار جفا بيند و تسليم شود
تو چه ياري كه چو ديگ از غم دل جوش كني
(سعدی، 1376: 806).
هاونا گفتم از چه مينالي
وز چه فرياد ميكني هموار
گفت: خاموش چون شوم سعدي
كاين همه كوفت ميخورم از يار
(همان: 828).
* در غزل 427 ــ ط بیت1 آمده:
من از اين جا به ملامت نروم
كه من اين جا به اميدى گروم
در شرح غزل خطیبرهبر آمده: «... چه در آنجا من گروگان امید وصالم» (خطيب رهبر، 1377: ج 2، 630).
از واژه « گروم» میتوان دو معنا را اراده نمود: گِرُوم: در گِرُو امیدی هستم/ گِرَوم: به امیدی دل بستهام.
* در غزل 441 ــ ط بیت 4 آمده:
نتوان رفت مگر در نظر يار عزيز
ور تحمل نكند زحمت ما تا نرويم
استاد خطیب رهبر حرف «تا» را در معنای «زنهار» گرفته و آوردهاند: «... اگر یار بار صحبت ما را به دوش نکشد، زنهار بداند که ما به درگاه دیگری روی نمیآوریم» (همان: 650).
اما «تا» حرف ربط در معناي «كه» است. بنابراین معنای بیت چنین خواهد بود: به هيچ كجا مگر آنجا كه محل نظر و تماشاي يار است، نميتوانيم برويم و اگر كه حضور ما برايش مزاحمت باشد، به آنجا هم نمیرويم.
* در غزل 444 ــ ط بیت 13 آمده:
نطفۀ شبنم در ارحام زمين
شاهد گل گشت و طفل ياسمن
در توضیحات خطیب رهبر پیرامون بیت آمده که: «شبنم نطفهوار در زهدانهای زمین به زیباروی گل و کودک یاس بدل گشت» (همان: 654).
به نظر ميرسد منظور شاعر اين است كه: قطرۀ شبنم مانند نطفه وارد زِهدانهای زمین (عمق خاک) شد و تبدیل به گل زیبا و غنچۀ یاسمن شد.
* در غزل 483 ــ خ بیت 10 آمده:
وين قبای صنعت سعدى كه در وى حشو نيست
حدّ زيبايى ندارد خاصه بر بالاى تو
در توضیحات خطیب رهبر آمده: «و این قبای هنر سعدی که حشو و آگنه ندارد، به آن اندازه از نصاب حسن بهرهاش نیست که به ویژه زیبندۀ قامت تو باشد» (همان: 709).
حد زیبایی نداشتن به معنای بیبهرهگی از حسن نیست؛ بلکه شاعر برآن است که: زیبایی سخن و هنر سعدی بیاندازه است...
* در غزل 572 ــ ط بیت 4 آمده:
مويت از پس تا كمرگه خوشهاى بر خرمن است
زينهار آن خوشه پنهان كن كه خرمن مىبرى
استاد خطیب رهبر در توضیح «خرمن میبری» آورده: «حاصلِ خرمن به دست آوری، در اینجا مقصود سود بردن است» و بر همین اساس در توضیح بیت آورده: «گیسوان از پشت تا کمرگاه چون خوشهایست بر بالای خرمن تو، همانا خوشه را نهان دار که سود بری و حاصل یابی» (همان: 833).
اگر «خرمن میبری» در معنای غارت دلهای بسیار باشد، معنای بیت چنین خواهد بود: گيسويت از پشت سر تا كمرگاهت همانند خوشهاي (از زيبايي تو) بر خرمن (مجموعه زيبايي تو) است. خوشۀ موهايت را پنهان كن كه داري خرمني از دلهاي عاشق را غارت ميكني و با خود به همراه ميبري.
* در غزل 578 ــ خ بیت 6 آمده:
وگر هلاك مَنَت در خور است باكى نيست
قتيل عشق شهيد است و قاتلش غازى
در توضیحات خطیب رهبر پیرامون مصرع نخست آمده که: «و اگر نابودی تو را سزاوار است....» (همان: 842).
به نظر میرسد که معنای درست این مصرع چنین باشد: اگر كشتن من در خور و شايستۀ توست، مرا از آن بيمي نيست...
* در غزل 596 ــ ط بیت 8 آمده:
نگويمت كه گُلى بر فراز سرو روان
كه آفتاب جهانتاب بر سر عَلمى
در توضیحات خطیب رهبر پیرامون مصرع دوم آمده که: «... بلکه مهر گیتیفروز بر فراز درفشی افراشته باشی» (همان: 868).
در این بیت «عَلَم» اشاره به قامت افراخته و بلند محبوب دارد نه درفش. در این صورت معنای بیت چنین خواهد بود: نميتوانم تو را گل سرخي بخوانم كه بر فراز سرو قرار گرفته؛ چرا كه تو همانند خورشيدي بر سر علم (قامت بلندت) هستي.
* در غزل 622 ــ ط بیت 6 آمده:
گفتم: اگر لبت گزم، مى خورم و شكر مزم
گفت: خورى اگر پزم، قصه دراز مىكنى
در شرح غزل خطیب رهبر آمده که: «به یار گفتم اگر لب تو را به دندان بخایم، باده بنوشم و قند بچشم. یار پاسخ داد: اگر از من تمتع یابی و برخوردار شوی، داستان را به درازا میکشی و پرگویی میکنی». (همان: 909).
شاید معنای دقیقتر این بیت چنین باشد: به محبوب خويش گفتم كه: اگر لبت را ببوسم گويي شراب نوشيدهام و شكر خوردهام. گفت: اگر من چنين اجازهاي دهم و چنين خواني بگسترانم، تو به كامت ميرسي، پس پرگويي مكن.
* در غزل 23 ــ ط بیت یک آمده:
شرف نفس به جود است و كرامت به سجود
هركه اين هر دو ندارد عدمش به كه وجود
در توضیحات خطیب رهبر پیرامون بیت آمده که: «بزرگی قدر آدمی به دهش و بخشش است و ارجمندی و عزّت او به روی نهادن به فروتنی برای پرستش خدا بر خاک، هر کس این دو صفت را نداشته باشد، نیستی او بهتر از هستی است.» (همان: 966).
اگر از بیت خوانش دیگری داشته باشیم شاید معنای سعدیانهتری را بتوانیم ارایه کنیم؛ یعنی:
شرف نفس به جود است و کرامت، نه سجود
در این صورت سعدی، شرف را مبتنی بر اين اصل میداند؛ كه شرافت انسان به ذکر و دعا نیست، بلکه به جود و کرامت است.
که البته صحت این مدعا را باید در نسخ خطی بازجست.
...........................
منابع:
1.آشوری، داریوش (1387). زبانِ باز: پژوهشی درباره زبان و مدرنیت، تهران: نشر مرکز.
2.حافظ، شمسالدين محمد (1369). ديوان خواجه شمسالدين محمد حافظ شيرازي، به اهتمام محمد قزويني و قاسم غني. تهران: زوار.
3.حقشناس، علی محمد (1382). زبان و ادبیات فارسی در گذرگاه سنّت و مدرنیته، تهران: نشر آگه.
4.خاقانی، بديل بن علي (1375). دیوان خاقانی شروانی، ویراستۀ جلالالدین کزازی، تهران: مركز، 2 ج.
5.ــــــــــــــــــــــــــ (1386). ختمالغرایب (تحفةالعراقین)، مقدمه، تصحیح و تعلیقات یوسف عالی عباسآباد، تهران: سخن.
6.خیراندیش، عبدالرسول (1381). «سعدي آخرالزمان»، سعدی شناسی: دفتر پنجم، به کوشش كوروش كماليسروستاني، شيراز: مركز سعديشناسي، ص 67 ـ60.
7.سعدی، مصلح بن عبدالله (1361). غزليات سعدي، به تصحيح حبيب يغمايي، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
8.ـــــــــــــــــــــــــ (1376). کلیات سعدی، به اهتمام محمدعلی فروغی، تهران: امیرکبیر.
9.ـــــــــــــــــــــــــ (1377). ديوان غزليات استاد سخن سعدي شيرازي با معني واژهها و شرح ابيات و ذكر وزن...، به كوشش دكتر خليل خطيبرهبر، تهران: مهتاب، 2 ج.
10.ـــــــــــــــــــــــ (1385). غزلهاي سعدي، تصحيح و توضيح غلامحسين يوسفي، تهران: سخن.
11.شميسا، سيروس (1377). فرهنگ اشارات ادبيات فارسي (اساطير، سنن، آداب، اعتقادات، علوم...)، تهران: فردوس، 2 ج.
12.عراقي، ابراهيم بن بزرگمهر (1386). مجموعة آثار فخرالدين عراقي: غزليات، قصايد، قطعات...، به تصحيح و توضيح نسرين محتشم (خزاعي)، تهران: زوار.
13.محفوظ، حسينعلي (1377). متنبي و سعدي و ماخذ مضامين سعدي در ادبيات عربي، تهران: روزنه.
14.نظامي، الیاس بن یوسف (1376). ليلي و مجنون، به تصحيح حسن وحيد دستگردي و به كوشش سعيد حميديان، تهران: قطره.
15.واجد، محمدجعفر (1337). «احتجاجات و سوالات و توضیحات»، یغما، سال یازدهم، شماره دوم، شماره مسلسل 118، ص 96ـ93.
16.سعدالدين وراويني (1366). مرزباننامه، با معني واژهها و شرح بيتها و جملههاي دشوار و...، به كوشش خليل خطيبرهبر، تهران: صفیعليشاه.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1394/3/4 (1335 مشاهده) [ بازگشت ] |