تدقيق در كليات سعدي دكتر حسن انوري
اين جانب در ﻁﻰ مدت بيش از بيست سال «ور رفتن» با نسخههاﻯﺧﻄﻰ كليات سعدﻯ و نسخه بدلهاﻯ آن توانستهام نسخهاﻯ براﻯ چاپ آماده كنم كه در سال 1384 منتشر خواهد شد. در اين مقاله به ﺑﻌﻀﻰ از نكتههاﻳﻰ كه در حين تدقيق در آثار سعدﻯ برخوردم ﻣﻰپردازم:
1. در نسخههاﻯ كهن گلستان، اختلاف بيش از حد انتظار است، چنان كه در مواردﻯ فقط ﻣﻌﻨﻰ جملهها همانند است و نه الفاظ. به نظر ﻣﻰرسد ﺑﻌﻀﻰ از كاتبان به مفهوم كلام بيش از لفظ توجه داشتهاند: ﻣﻌﻨﻰ را گرفته با الفاﻇﻰ متفاوت كتابت ﻣﻰكردهاند. شايد اين امر از آن جا سرچشمه ﻣﻰگيرد كه به گلستان به عنوان يك اثر حكمت ﻋﻠﻤﻰ ﻣﻰنگريستهاند. به هر حال بر اين عامل و عواﻣﻠﻰ كه دربارﮤ اختلاف نسخههاﻯ ﺧﻄﻰ همه آثار و به ويژه شاهكارها صادق است، از قبيل دشوارﻯ خط فارسي، تشابه حروف به همديگر، بيسوادﻯ و بيمسئوليتي كاتبان، هم چنان كه شادروان عبدالعظيم قريب يادآورﻯ كرده است، بايد اختلاف بيش از حد انتظار نسخههاﻯ گلستان را در اين عامل دانست كه سعدﻯ، گلستان را در سال 656ﻫ..ق. نوشته و سي و چهار سال، اگر تاريخ درگذشت او را 690 بدانيم يا سي و نه سال، اگر تاريخ مذكور را 694 بدانيم، بعد از تصنيف گلستان زيسته است. احتمال اين كه خود مكرر در آن دست برده و جرح و تعديل كرده باشد، محتمل بلكه يقين است. از اينرو به نظر نگارنده، تكيه بر يك ﻧﺴﺨﮥ كهن و اساس قرار دادن آن، وافي به مقصود به نظر ﻧﻤﻰرسد. حتي اگر نسخه به خط خود سعدﻯ بوده باشد، مگر آن كه يقين كنيم كه نسخه مبتني بر آخرين تصحيحات خود او بوده است و البته تصور وجود چنين نسخهاﻯ را امروز با توجه به اطلاعات كتاب شناختي و نسخه شناختي بايد دور از انتظار دانست. اين است كه در تصحيح انتقادﻯ گلستان بايد روش التقاطي و انتقادﻯ به كار ببريم.
2. شمارﮤ غزلهاﻯ سعدﻯ در ﻧﺴﺨﮥ ما 703 غزل است. در نسخههاﻯ قديم كليات اين تعداد به چند بخش تقسيم شده است: طيبات، بدايع، خواتيم، غزليات قديم و ملمعات. در نسخهاﻯ كه شادروان حبيب يغماﻳﻰ از روﻯ نسخههاﻯ كهن ترتيب داده، مجموعاً 705 غزل در ذيل سه عنوان طيبات (302 غزل)، بدايع (349 غزل) و خواتيم (54 غزل) آمده است.
ﺑﻌﻀﻰ گفتهاند كه اساس اين تقسيمبندﻯها از خود سعدﻯ است؛ بدين ﻣﻌﻨﻰ كه بخشي از غزلها را در زمان حيات گردآورﻯ كرده و مثلاً طيّبات يا بدايع ناميده است چنان كه خود گويد:
اگر بدايع سعدﻯ نباشد اندر بار
|
|
به پيش اهل و قرابت چه ارمغان آرﻯ
|
با اين همه سعدﻯشناس نامدار، محمدعلي فروﻏﻰ، در اين امر ترديد كرده و در ﻧﺴﺨﮥ خود ترتيب نسخههاﻯ كهن را به هم زده، غزلها را از جهت محتواﻳﻰ تقسيم كرده، بيشترين غزلها را در ذيل غزلهاﻯ عاشقانه جاﻯ داده و بقيه را در مواعظ، مراثي و ملحقات و جز آنها جاﻯ داده است. ما در ﻧﺴﺨﮥ خود نه ترتيب يغماﻳﻰ را رعايت كرديم و نه ترتيب فروﻏﻰ را، بلكه همه آن چه را كه از جهت ساختارﻯ ﻣﻰتوان عنوان غزل به آنها داد، در يك جا جمع كرديم. چنان كه در رباعيها، قطعات و قصايد هم همين كار را كرديم يعني هر كدام از آنها را بدون توجه به محتوا در يك جا جمع كرديم.
3. نسخه بدلهاﻯ غزليات را ﻣﻰتوان در چند مقوله بررسي كرد. دﺳﺘﮥ معتنابهي از آنها، نسخه بدلهاﻳﻰ است كه شكل مختار و متناظر آنها، هر دو از نوع نمط عالي كلام و هر دو سعدﻯوار است. دربارﮤ اين گونهها، يك نظر اين است كه خود شاعر در طول زندگاني، در غزليات دست برده است يا ﺑﻌﻀﻰ از آنها را در محافل از حفظ ﻣﻰخوانده و به اقتضاﻯ مجلس و موقع آنها را با تغيير همراه ﻣﻰكرده است. در هر صورت هر دو شكل را ﻣﻰتوان از خود وﻯ دانست. نظر ديگر اين است كه كاتبان كه اغلب خود طبع شعركي ﻣﻰداشتهاند، در حين كتابت به عمد يا من غيرعمد در اشعار شاعر نامدار، تغييراتي ﻣﻰدادهاند. بنا به اين نظر، اين تغييرات از سعدﻯ نيست و از ديگران است. به هر حال مسئله اين است كه كار تدوين كنندﮤ كليات، دربارﮤ اين گونهها بسيار دشوار است؛ چه به راحتي ﻣﻰتوان آنچه را در متن آمده به حاشيه برد و حاشيه را به متن آورد و نكته اين است كه در اين كار اغلب آنچه را به نظر «سعدﻯوارتر» و عاليتر و دلپذيرتر ﻣﻰآيد ـ لااقل به زعم نويسنده ـ و كلام را از نوع نمط عالي ﻣﻰسازد، در متن ﻣﻰآوريم. معناﻯ اين سخن، اين است كه سعي ﻧﻤﻰشود كلام سعدﻯ كشف شود، بلكه چون اعتقاد بر اين است كه سعدﻯ پيوسته بايد عاليترين سخن را بر زبان آورده باشد، انتخاب متن نهايتاً به سود سعدﻯ تمام ﻣﻰشود. پس چه بايد كرد؟ ﻣﻰتوان همين فرض را پذيرفت و كار را به سود سعدﻯ تمام كرد و با قول به «سعدﻯ وارتر» قال قضيه را كند و ﻣﻰتوان گوﻧﮥ كهنترين نسخه را در متن آورد، اما از آنجا كه در نسخههاﻯ كهنتر هم موارد قابل ردﻯ هست، اين كار هم وافي به مقصود به نظر ﻧﻤﻰرسد، لذا ما همان راه اول را در پيش گرفته، گونههاﻳﻰ را كه در آنها منطق كلام عموماً و سياق فكر و سبك سعدﻯ خصوصاً آشكار است، براﻯ آوردن در متن انتخاب كرديم. در اين جا تعدادﻯ از اين موارد را ﻣﻰآورم. روايت اول در متن و روايت دوم به حاشيه برده شده است:
همه شب در اين خيالم كه حديث وصل جانان
|
به كدام دوست گويم كه محل راز باشد
|
سخني كه نيست طاقت كه ز دوستان بپوشم
|
دل آﻳﻨﮥ صورت غيب است وليكن
|
شرط است كه بر آينه زنگار نباشد
|
در صورت زيبا چه توان گفت وليكن
|
ما صبر دگر باره نگوييم كه تلخ است
|
كان ميوه كه از صبر برآمد شكرﻯ بود
|
من بعد شكايت نكنم تلخي هجران
|
اگر چه جمله جهانت به دل خريدارند
|
مَنَت به جان بخرم تا كسي نيفزايد
|
لطيف را همه كس مشترﻯ بود، ليكن
|
رحمت نكـرد بـر قد همچون كمان من
|
چون تير ناگهان ز كنارم بجست يار
|
چون قامتم كمان صفت از غم خميده ديد
|
عجب مدار كه از غيرت تو وقت بهار
|
بگريد ابر و بخندد شكوفه بر چمنش
|
شگفت نيست گر از غيرت تو برگلزار
|
زخم شمشير غمت را ننهم مرهـم كس
|
طشت زرينم و پيوند نگيرم به سريش
|
درد عشق تو به داروﻯ كسان به نشود
|
سماع اهـل دل، آواز ناﻟﮥ سـعدﻯ است
|
چه جاﻯ زمزﻣﮥ عندليب و سجع حمام
|
انيس خاطر سعدﻯ سماع روحاني است
|
چـندم بـه سـر دوانـي، پرگاروار گردت
|
سرگشتهام وليكن پاﻯ استوار دارم
|
آن نقطهام كه گردم دايم به سر چو پرگار
|
خود گرفتم كه نگويم كه مرا واقعهاﻯ است
|
دشمن و دوست بگيرند قياس از سخنم
|
ور بگويم كه مرا آتش غم در جان نيست
|
آنجا كه عشق خيمه زند جاﻯ عقل نيست
|
غوغا بود دو پادشه اندر ولايتي
|
فرمان عشق و عقل به يك جاﻯ نـشنوند
|
اﻯ غم از صحبت ديرين توأم دل بگرفت
|
هيچت افتد كه خدا را ز سرم برخيزﻯ
|
اﻯ غم از هـم نفـسيّ تـو ملالم بـگرفت
|
معلّمت همه شوخي و دلبرﻯ آموخت
|
عجب عجب كه نياموخت وفادارﻯ
|
به دوستيات وصيت نكرد و دلدارﻯ
|
بنال سعدﻯ اگر چارﮤ وصالت نيست
|
كه نيست چارﮤ بيچارگان به جز زارﻯ
|
چو زور و زر نبود چاره نيست جز زارﻯ
|
4. از جمله دشوارﻯها، در تصحيح آثار سعدﻯ، دشوارﻯ انتخاب در افعالي است كه در نسخهها به دو صورت مثبت و منفي آمده است. مثلاً در بوستان مندرج در كليات چاپ فروﻏﻰ در حكايتي در اواخر بوستان اين بيت هست:
دل از كفر و دست از خيانت بشست
|
|
خدايش برآورد كامي كه جست
|
در ﺑﻌﻀﻰ نسخهها فعل منفي به صورت «نشست» است و ما همين صورت منفي را اختيار كردهايم (بيت 10/77). طبق ضبط فروﻏﻰ يعني چون مغ مذكور در حكايت دل از كفر و دست از خيانت شست، خدا حاجت او را برآورد، در حالي كه با توجه به بيت پيشين كه ﻣﻰگويد:
كه سرﮔﺸﺘﮥ دون يزدان پرست
|
|
هنوزش سر از خَمر بتخانه مست
|
دل از كفر و دست از خيانت نشست
|
|
خدايش بر آورد كامي كه جست
|
در حالي كه دل از كفر و دست از خيانت نشسته بود، خدا حاجت او را برآورده كرد به همين دليل است كه حقايق شناس مذكور در حكايت تعجب و حيرت ﻣﻰكند و پيغامي از سوﻯ خداوند به گوشش ﻣﻰآيد:
كه پيش صنم پير ناقص عقول
|
|
بسي گفت و قولش نيامد قبول
|
گر از درگه ما شود نيز رد
|
|
پس آن گه چه فرق از صنم تا صمد
|
در غزليات تعداد اين قبيل افعال كه در نسخهها به صورت مثبت و منفي آمده، خيلي بيشتر از جاهاﻯ ديگر كليات است. من حدود چهل فعل از اين دست يادداشت كردهام، چند نمونه در اينجا نقل ﻣﻰكنم، چنان كه خوانندگان ملاحظه ﻣﻰكنند در مواردﻯ انتخاب يك صورت و مردود شمردن صورت ديگر چندان دشوار نيست ولي در مواردﻯ، انتخاب يك گونه و آوردن آن در متن و گوﻧﮥ ديگر در حاشيه دشوار است چرا كه هر دو گونه توجيهپذيرند:
بامدادﻯ تا به شب رويت مپوش (بپوش)
|
|
تا بپوشاني (نپوشاني) جمال آفتاب
|
فروﻏﻰ و ﻧﺴﺨﮥ منتخب ما «مپوش» و «بپوشاني» و ﻧﺴﺨﮥ يغماﻳﻰ «بپوش» و «نپوشاني» است.
پيداست كه در اين بيت هر دو وجه توجيهپذيرند. «مپوش» در مصراع اول با «بپوشاني» تناسب دارد و بالعكس «بپوش» با «بپوشاني»؛ در صورت اول ﻣﻰگويد: رويت را مپوش تا آفتاب جرأت نكند در مقابل زيباﻳﻰ تو [مثلاً از پشت ابر] به درآيد و خود را نشان دهد و در صورت دوم برعكس ﻣﻰگويد: رويت را بپوش تا آفتاب جرأت كند و خود را نشان دهد. در هر دو صورت تشبيه مضمر و تفضيل در بيت هست.
فروﻏﻰ صورت اوّل را در متن آورده و ما هم همين كار را كردهايم به نظر ﻣﻰآيد در صورت اوّل لطفي بيشتر در كلام هست زيرا به طور ضمني در اين صورت اين نكتهها هم هست:
الف. چون چهرﮤ تو نورانيتر از آفتاب است (با توجه به تشبيه تفضيل) جهان را بهتر روشن خواهد كرد.
ب. اگر تو رويت نپوشاني علاوه بر اين كه جهان روشنتر خواهد شد، عشاق تو از ديدن طلعت زيباﻯ تو محفوظ ﻣﻰشوند.
مردم هلال عيد بديدند (نديدند) و پيش ما
|
|
عيد است و آنك اَبروﻯ همچون هلال دوست
|
ﻧﺴﺨﮥ فروﻏﻰ و ﻧﺴﺨﮥ منتخب ما «بديدند» و ﻧﺴﺨﮥ يغماﻳﻰ «نديدند» است.
به نظر ﻣﻰرسد وجه اوّل يعني «بديدند» توجيهپذيرتر است. ﻣﻰگويد: مردم هلال عيد بديدند، ولي ما نيازﻯ به ديدن هلال عيد نداريم، ما هر روز هلال ابروﻯ دوست را ﻣﻰبينيم و عيد داريم. صورت دوم هم بيوجه نيست، ﻣﻰگويد: مردم هلال نديدند در حالي كه ما هر روز هلال عيد را در ابروﻯ دوست ﻣﻰبينيم. صورت اوّل زيباتر ﻣﻰنمايد.
گر آستين دوست بيفتد (نيفتد) به دست من
|
|
چندان كه زندهام سرِ من و آستان دوست
|
ﻧﺴﺨﮥ فروﻏﻰ و ﻧﺴﺨﮥ منتخب ما «بيفتد» و ﻧﺴﺨﮥ يغماﻳﻰ «نيفتد» است.
صورت منفي هم بيوجه نيست ﻣﻰتوان توجيه كرد كه اگر به وصال دوست نرسم سر بر آستان درش ﻣﻰگذارم و ملازم درگاهش ﻣﻰشوم. البته در صورت اوّل گفته اگر به وصال دوست برسم تا پايان عمر دست از دامنش بر نخواهم داشت.
كسي نماند كه بر درد من نبخشايد (ببخشايد)
|
|
كسي نگفت كه بيرون از او دواﻳﻰ هست
|
ﻧﺴﺨﮥ فروﻏﻰ و ﻧﺴﺨﮥ منتخب ما «نبخشايد» و ﻧﺴﺨﮥ يغماﻳﻰ «ببخشايد» است.
قطعاً در اينجا نبخشايد بايد ﮔﻔﺘﮥ سعدﻯ بوده باشد؛ يعني كسي نماند كه دلش بر من نسوزد همه دلشان بر من سوخت.
شب بر آنم كه مگر روز نخواهد بودن
|
|
بامدادت كه ببينم (نبينم) طمع شامم نيست
|
ﻧﺴﺨﮥ منتخب ما «ببينم» و ﻧﺴﺨﮥ فروﻏﻰ و يغماﻳﻰ «نبينم» است.
وجه مثبت فعل توجيهپذير است. ﻣﻰگويد: بامداد كه تو را ببينم ديگر آرزوﻯ ديدنت را شامگاه نخواهم داشت و البته اين با نظام فكرﻯ سعدﻯ سازگار نيست، سعدﻯ يك لحظه ﻧﻤﻰخواهد از ديدار دوست غافل باشد به ويژه كه در مطلع غزل گفته است: خبرت هست كه بي روﻯ تو آرامم نيست، وجه منفي فعل توجيهي ندارد و احتمالاً سهوالقلم ناسخان است كه به نسخههاﻯ معتبرﻯ چون فروﻏﻰ و يغماﻳﻰ راه يافته است.
صيد بيابان سر از كمند بپيچد (نپيچد)
|
|
ما همه پيچيده در كمند تو عمدا
|
فروﻏﻰ و يغماﻳﻰ و ﻧﺴﺨﮥ ما «بپيچد» و در سه ﻧﺴﺨﮥ ﺧﻄﻰ قديم «نپيچد» است هر دو وجه قابل توجيه است؛
الف: صيد بيابان سر به كمند ﻧﻤﻰدهد، در حالي كه ما عمداً سر به كمند تو دادهايم. جانوران سر به كمند ﻧﻤﻰدهند تا به انسان چه برسد ولي تو چنان جاذبهاﻯ دارﻯ كه ما عمداً سر به كمند تو دادهايم.
ب: حتي صيد بيابان سر از كمند [تو] ﻧﻤﻰپيچد [پس جاﻯ شگفت نيست] كه ما همگي سر به كمند دادهايم. وجه اول پذيرفتنيتر است و وجه دوم با تأويل و توجيه كمي دور از ذهن.
من از تو پيشِ كه نالم در شريعت عشق
|
|
معاف دوست بدارند (ندارند) قتل عمدا را
|
فروﻏﻰ و ﻧﺴﺨﮥ ما «بدارند» و ﻧﺴﺨﮥ يغماﻳﻰ «ندارند»، انتخاب يغماﻳﻰ ظاهراً وجهي ندارد. ﻣﻰگويد: تو اﻯ معشوق دارﻯ مرا در عشق ﻣﻰكشي و در شريعت عشق هم، قتل عمد معاف است و آن را دوست دارند، پس من پيش چه كسي از تو ناله كنم.
بيا كه وقت بهار است تا من و تو به هم
|
|
به ديگران بگذاريم (نگذاريم) باغ و صحرا را
|
فروﻏﻰ، يغماﻳﻰ، ﻧﺴﺨﮥ ما «بگذاريم» چند ﻧﺴﺨﮥ ﺧﻄﻰ «نگذاريم» هر دو توجيهپذير است؛ الف: همه به صحرا رفتهاند ولي من و تو به خانه رويم و خلوت كنيم، تأييد اين ﻣﻌﻨﻰ، اين بيت است:
ما را سرِ باغ و بوستان نيست
|
|
هر جا كه توﻳﻰ تفرج آنجاست
|
يغماﻳﻰ اين وجه را لطيفتر ﻣﻰداند (ص 586). ب: زودتر از ديگران به باغ و صحرا رويم، يار و بهار و باغ و صحرا هر سه آن چيزهاﻳﻰ است كه سعدﻯ واله و شيداﻯ آنهاست. اين بيت هم تأييدﻯ بر اين ﻣﻌﻨﻰ است:
آنان كه در بهار به صحرا ﻧﻤﻰروند
|
|
بوﻯ خوش ربيع بر آنها محرّم است
|
***
|
اگرت مراد باشد كه هلاك ما برآيد
|
|
چه كند؟ كه شير گردن بنهد (ننهد) چو گوسفندت
|
هر دو وجه توجيهپذير و داراﻯ ﻣﻌﻨﻰ محصلي است.
الف: شير چه كند؟ گردن ﻣﻰنهد مانند گوسفند.
ب: اگر گردن ننهد چه كار ﻣﻰتواند بكند؟
چو در مياﻧﮥ خاك اوفتادهاﻯ بيني
|
|
از او مپرس (بپرس) كه چوگان از او بپرس (مپرس) كه گوست
|
فروﻏﻰ و يغماﻳﻰ «از او بپرس كه چوگان از او مپرس...» را انتخاب كردهاند. ما شكل «از او مپرس كه چوگان از او بپرس» را انتخاب كردهايم و به نظر ما اصح اين است. چوگان اينجا نماد معشوق و گو نماد عاشق است. معشوق از اين كه بدو عشق ﻣﻰورزند، غرق در سرور است و لزومي ندارد حالي از او بپرسند و خود معلوم است كه حالش چون است. بايد از عاشق بيچاره پرسيد كه چوني. عاشق است كه از بيچارگي به سر ﻣﻰگردد:
گر به سر ﻣﻰگردم از بيچارگي، عيبم مكن
|
|
چون تو چوگان ﻣﻰزني، جرمي نباشد گوي را
|
ضمناً بايد گفت كه در بيشتر نسخههاﻯ مورد مراﺟﻌﮥ فروﻏﻰ مصراع مطابق متن منتخب ما بوده است. (ص 445، چاپ فروﻏﻰ).
عشق و سودا و هوس در سر بماند (نماند)
|
|
صبر و آرام و قرار از دست رفت
|
فروﻏﻰ و متن منتخب ما «بماند» و متن يغماﻳﻰ «نماند» است و قطعاً سعدﻯ «بماند» گفته بوده است. اگر عشق و سودا و هوس در سر نمانده باشد، چرا صبر و آرام و قرار از دست ﻣﻰرود!!
وقتي اگر برانيام بندﮤ دوزخم بكن (مكن)
|
|
كاتش آن فرو كشد گريهام از جداييات
|
يغماﻳﻰ «مكن»، فروﻏﻰ [ص 789] و ﻧﺴﺨﮥ منتخب ما «بكن» و ظاهراً اصح «بكن» است. ﻣﻰگويد: اگر مرا ﻣﻰراني به دوزخم بفرست زيرا گريهام (اشك حاصل از گريهام) كه به علت جداﻳﻰ از توست، آتش دوزخ را خاموش ﻣﻰكند و در نتيجه دوزخ از ميان ﻣﻰرود يا من دوزخي ﻧﻤﻰشوم.
شاخكي تازه برآورد صبا بر لب جوي
|
|
چشم بر هم نزدﻯ (بزدي) سرو سهي بالا شد
|
هر دو وجه درست است: الف: تا چشم بر هم نزدي. ب: تا چشم بر هم زدي.
تو در آينه نگه كن كه چه دلبرﻯ وليكن
|
|
تو كه خويشتن ببيني (نبيني) نگهت به ما نباشد
|
فروﻏﻰ و ﻧﺴﺨﮥ منتخب ما «ببيني» و ﻧﺴﺨﮥ يغماﻳﻰ «نبيني» است و هر دو توجيه دارد. الف: اگر خودت را در آينه ببيني و زيباﻳﻰ خود را بنگرﻯ ديگر به ما توجهي نخواهي كرد. ب: تو كه حتي به خودت توجهي ندارﻯ، طبعاً به ما توجهي نخواهي داشت.
ز من بپرس (مپرس) كه فتوﻯ دهم به مذهب عشق
|
|
نظر به روﻯ تو شايد كه بر دوام كنند
|
فروﻏﻰ و ﻧﺴﺨﮥ منتخب ما «بپرس» و يغماﻳﻰ «مپرس» و هر دو توجيهپذير است.
الف: از من بپرس كه مطابق مذهب عشق فتوﻯ ﻣﻰدهم كه دايم به روﻯ تو نگاه كنند.
ب: از من مپرس [كه اگر بپرسي] فتوﻯ ﻣﻰدهم كه...
در چمن سرو ستاده است و صنوبر خاموش
|
|
كه اگر قامت زيبا ننماﻳﻰ (بنمايي) بچمند
|
فروﻏﻰ و ﻧﺴﺨﮥ منتخب ما «ننمايي» و يغماﻳﻰ «بنمايي» و هر دو وجه توجيهپذير است.
الف: اگر قامت زيباﻯ خود را نشان ندهي، [قامتي كه در حال چميدن و خراميدن است] سرو و صنوبر مجال چميدن پيدا ﻣﻰكنند.
ب: اگر... نشان بدهي سرو و صنوبر هم به شوق ﻣﻰآيند و به چميدن و خراميدن ﻣﻰپردازند. وجه اوّل ارجح به نظر ﻣﻰآيد.
گر نبرم (ببرم) بارِ دوست، كيست كه مانند اوست؟
|
|
كبر كند بي خلاف، هر كه ندارد نظير
|
فروﻏﻰ «نبرم»، ﻧﺴﺨﮥ منتخب ما هم همين طور «نبرم»، يغماﻳﻰ «ببرم»، اصح «نبرم» است، اگر چه «ببرم» هم بيتوجيه نيست.
بار غمت ﻣﻰكشم، وز هم عالم خوشم
|
|
گر نكند التفات يا بكند (نكند) احترام
|
يغماﻳﻰ و ﻧﺴﺨﮥ منتخب ما «بكند» و فروﻏﻰ «نكند» است. هر دو وجه صحيح است، اما وجه اوّل اصح است.
چه دشمني كه نكردﻯ (بكردي) چنان كه خوﻯ تو باشد
|
|
به دوستي كه شكايت به هيچ دوست نبردم
|
فروﻏﻰ و ﻧﺴﺨﮥ منتخب ما «نكردي» و يغماﻳﻰ «بكردي» هر دو صحيح است؛ الف: نكردي: دشمنيي نبود كه نكرده باشي. ب: بكردي: هر چه دشمني بود، بكردي، اولي لطيفتر است.
ستادهام به غلاﻣﻰگرم قبول كني
|
|
وگر نخواهي (بخواهي)، كفش غلام برگيرم
|
فروﻏﻰ و ﻧﺴﺨﮥ منتخب ما «نخواهي» و يغماﻳﻰ «بخواهي» است. در صورت اوّل ﻣﻰگويد: اگر غلامي مرا نخواهي كفش غلام تو را ﻣﻰگيرم. به سخن ديگر غلام غلام تو ﻣﻰشوم. در صورت دوم شايد ﻣﻰگويد: اگر اراده كني كفش غلامت را ﻣﻰگيرم. يغماﻳﻰ نوشته است: به هر صورت كه باشد مناسب ﻧﻤﻰنمايد. (ص 588)
دُرم از ديده چكان است به ياد لب لعلت
|
|
نگهي باز به من كن كه بسي دُر نچكانم (بچكانم)
|
يغماﻳﻰ و ﻧﺴﺨﮥ منتخب ما «نچكانم» و ﻧﺴﺨﮥ فروﻏﻰ «بچكانم» است. ظاهراً «نچكانم» درست است. ﻣﻰگويد: نگاهي دوباره به من كن كه گريه نكنم. اگر عاشق، هنگامي كه معشوق به او توجه دارد، باز هم گريه كند كه خلاف مذهب عشق است مگر اين كه توجيه كنيم كه گريه، گرﻳﮥ شوق است.
گويند سعديا مكن، از عشق توبه كن
|
|
مشكل توانم و نتوانم كه نشكنم (بشكنم)
|
فروﻏﻰ و ﻧﺴﺨﮥ منتخب ما «نشكنم» و يغماﻳﻰ «بشكنم» و قطعاً انتخاب يغماﻳﻰ درست نيست، الّا اين كه در ﺑﻌﻀﻰ نسخهها به جاﻯ «نتوانم»، «بتوانم» است. «بتوانم»، «بشكنم» را توجيه ﻣﻰكند، اما زيبا نيست.
ديوانگان نترسند از صولت قيامت
|
|
بشكيبد اسبِ چوبين، از شيب تازيانه
|
فروﻏﻰ و ﻧﺴﺨﮥ منتخب ما «بشكيبد»، يغماﻳﻰ بيت را در حواشي (ص 564) آورده و نشكيبد ضبط كرده، اصح «بشكيبد» است. ضمناً فروﻏﻰ به جاﻯ شيب تازيانه، سيف و تازيانه دارد.
چون تو درخت دل نشان، تازه بهار و گل فشان
|
|
حيف بود كه سايهاﻯ بر سر ما بگسترﻯ (نگستري)
|
فروﻏﻰ و يغماﻳﻰ و صارمي و مصدق، هر سه نسخه «نگستري»، ﻧﺴﺨﮥ منتخب ما بگستري. در بادﻯ امر و ظاهراً «نگستري» صحيح به نظر ﻣﻰآيد، امّا با توجه به بيت بعد كه ﻣﻰگويد:
ديده به روﻯ هر كسي بر نكنم ز مهر تو
|
|
در ز عوام بسته بِهْ چون تو به خانه اندري
|
معلوم ﻣﻰشود سايه بر سر سعدﻯ گسترده و در خاﻧﮥ اوست، از اين رو ﻣﻰگويد: تو آن قدر والاﻳﻰ كه حيف است كه سايه بر سر ما بگستري؛ نظير اين در سعدﻯ نسبتاً زياد است از جمله:
منِ بيمايه كه باشم كه خريدار تو باشم
|
|
حيف باشد كه تو يار من و من يار تو باشم
|
***
|
از دولت وصالش حاصل نشد مرادي
|
|
وز محنت فراقش بر دل بماند (نماند) باري
|
فروﻏﻰ و ﻧﺴﺨﮥ منتخب ما «بماند»، يغماﻳﻰ «نماند»، «بماند» اصح است. اگر چه «نماند» هم نوعي توجيهپذير است. در اين صورت ﻣﻰگويد: محنت فراقش چنان دل را پر كرده كه براﻯ بار غمي ديگر جا نمانده است.
گرت چو من غم عشقي زمانه پيش آرد
|
|
دگر غم همه عالم به هيچ نشمارﻯ (بشماري)
|
در اكثر نسخهها «نشماري» است، ولي «بشماري» كه در نسخ معدودﻯ آمده هم بيمناسبت نيست. يغماﻳﻰ نيز اين مناسبت را متذكر شده است. (ص 259)
دلم از تو چون نرنجد (برنجد) كه به وهم درنگنجد
|
|
كه جواب تلخ گوﻳﻰ تو بدين شكر دهاني
|
يغماﻳﻰ و ﻧﺴﺨﮥ منتخب ما «نرنجد» و فروﻏﻰ «برنجد». شايد توجيه فروﻏﻰ آن چيزﻯ باشد كه ما ضمن شرح بيت «چون تو درخت گل نشان...» گفتيم.
عجبت نيايد از من سخنان سوزناكم
|
|
عجب است اگر نسوزم (بسوزم) چو بر آتشم نشاني
|
يغماﻳﻰ و ﻧﺴﺨﮥ منتخب ما «نسوزم» و فروﻏﻰ «بسوزم» است. اگر «بسوزم» گفته بود، ديگر جاﻯ تعجب نبود.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1386/3/5 (1893 مشاهده) [ بازگشت ] |