روايت «فَصيح المُلْك» از آثار «اَفْصَح المُتَكلِّمين»:گامي قديم و قويم در طريق تصحيح كلّيّات سعدي شيرازي جويا جهانبخش/ پژوهشگر و مصحح
چكيده:
سعدي شاعر سترگ و بلند آوازة نامي ايران است كه سخنوري بيبديلش چنان از مقبوليت عام برخوردار است كه بسياري از خواص و عوام عمر بيبديل را در سرِ كار او و خواندن و فهم كردن اشعار و آثار ماندگارش صرف نمودهاند. اين امر را ميتوان به وضوح در ضبط و شرح و ترويج ميراث سعدي به دست نخبگان اقاليم فارسي زبان بازيافت؛ از اين شمار، يكي پرداختن اديبان «اقليم پارس» به آثار اوست كه به همكاري در تصحيح كليات سعدي و به اشراف شاعر شيرازي «شوريده» صورت گرفته است. در اين مقاله كوشيده شده تا به معرفي ويژگيهاي اين اثر پرداخته شود.
كليد واژه: سعدي شيرازي، كليات سعدي، شوريده شيرازي.
تمهید
هر متاعی ز معدِنی خیزد
شکر از مصر و سعدی از شیراز
سعدی را «أَفْصَح المُتَکلِّمین» خواندهاند و هرچند در چُنین تَلْقیبها چُنان سَنْجههايی به کار نمیروَد که قطعیّتی به بار توانَد آورْد، این تَلْقیبِ کم و بیش إِغراقآمیز، قبول عام یافته است؛ زیرا که اگر تعیینِ بیگفتگویِ شیواترین سخنورِ فارسیزبان مُتَعَذِّر باشد ـ که هست ـ بیشبهه یکی از آن سه چهار تَن که انگشتِ إِشارتِ عِیارسنجان و سخنشناسان، از برایِ تعیینِ شیواترین، در میانِ نام و نشانِ ایشان گَردان و حیْران خواهد شد، همانا شیخِ شیرینْسخنِ شیراز، سعدی است.
به فرمودۀ علّامۀ زندهیادِ شیرازینژاد، استاد جلالالدّینِ هُمائیِ اصفهانی، «برایِ تشخیصِ مقام و مرتبۀ شعرا و نویسندگان دو راه بیشتر نیست: یکی، نفوذِ کلمه و قبولِ عامّه و دیگر، پسندِ خواصّ و دانشمندان و این هردو جهت به تمامِ معنی در سعدی جمع است.».
پس نابیوسیده نیست که سخنوری بدین پایه از مقبولیّت را صَیْرفیانِ بازارِ کلمه و کلام از دیرباز گرامی داشته و عُمرِ بیبَدیل را در سَرِکارِ او و خواندن و فهمکردنِ اَشعار و آثارِ ماندگارش کرده باشند.
نهتنها کثْرَتِ حیرتانگیزِ دستنوشتههایِ آثارِ سعدی نشانِ این اهتمام و إِقبال و عنایتِ بیفتور است، کارهایِ مهمّ و ارجمندی که در ضبط و شرح و انتخاب و ترویجِ میراثِ سعدی به دستِ نخبگانِ أَقالیمِ فارسی زبان صورت گرفته است، از جدّیّتِ فرهیختگان و فرهنگْمَداران در این باب حکایت میکند.
از این شمار، یکی دستیازیِ شماری از أدیبانِ «إِقلیمِ پارس» است به همکاری و همگامی و همدستی در تصحیحِ کلّیّاتِ سعدی که به إِشرافِ شاعرِ نامورِ شیرازی، شوریده، ملقّب به «فَصیحالمُلْک»، صورت گرفته است و مثالی است از بذلِ همّت برایِ تصحیحِ عالمانۀ یک متنِ کرامندِ أدبی در عصرِ چاپِ سنگی.
کلّیّاتِ سعدییِ مذکور که به نامِ «تصحیحِ شوریده» باز شناخته میشود، پس از چاپِ سنگیِ نخستِ آن که به سالِ 1327ه..ق. در «مطبعِ مظفّری»یِ بمبئی صورت گرفته، باز هم در ایران افست و نشر گردیده است و از جمله أخیراً از سویِ «انتشاراتِ أدیبِ مصطفوی»یِ شیراز به طرزِ هنرمندانهای بازچاپ شده (که همین نسخه موردِ مراجعۀ ماست).
با آنکه این چاپِ سنگی چند بار نشر و تکثیر گردیده است و با آنکه موردِ استفادۀ برخی از طابعانِ آثارِ شیخ نیز بوده است، تا آنجا که من فَحص کردهام (و البتّه ادّعایِ استقصایِ تام ندارم و نمیتوانم داشت)، هنوز خودِ این تصحیحِ قدیمِ کلّیّاتِ سعدی و گامِ قویمِ پیشینیانِ ما در طریقِ تصحیحِ متونِ فارسی موردِ بررسی و اعتنايی شایسته و توجّهی سزاوار و عَلیٰحِدَه واقع نشده است. اگر این گفتار و آنچه در معرّفیِ مصحِّحِ متن و متنِ مصحَّحِ او در بردارد، جویندگانِ فرهنگِ ایرانی و معارفِ إِسلامی را برایِ کنْدوکاوِ بیشتر دراین زمینه شوقی بیفزاید، نگارنده، خود را در عرضه داشتِ این «جُهْدُالمُقِل» سرفراز میبینَد.
تصحیح کلّیّاتِ سعدی و گزارشِ میرزا محمودِ اَدیبِ مصطفوی از آن
از آثارِ أَدبیِ تصحیحْ شده بر وفقِ نظرِ شوریدۀ شیرازی، کلّیّاتِ سعدی است که اگرچه همۀ آن به تصحیحِ سخنسَرایِ تیرهچشمِ فارس نرسیده است، به نامِ «تصحیحِ شوریده» اشتهار یافته و اینقَدَر هست که بخشِ عمدۀ آن را انجمنی از أدیبانِ فارس در محفلِ خود بر وی عرضه میداشته و اختلافِ نسخ را مدِّنظر قرار میداده و سرانجام بر طبقِ رای و تصویبِ او ضبط و ثبت میکردهاند.
نسخۀ این کلّیّات به خطِّ مرحومِ میرزا محمودِ اَدیبِ مصطفوی کتابت شده و برایِ چاپ مهیّا گردیده و در همان روزگار در بمبئی به چاپِ سنگی رسیده است.
مرحومِ میرزا محمود أَدیبِ مصطفویِ شیرازی، از أدیبان و خوشنویسانِ نامیِ شیراز در روزگارانِ أخیر در شمار است.
به تعبیرِ زندهیاد محمّدحسین رُکنزادۀ آدمیّت «در خطِّ نسختعلیق شیوۀ شیرینی داشت و بسیار خوش مینوشت. کتابهایِ دبستان الفرصه، بحورالألحان که از مؤلّفاتِ میرزا نصیرالدّین فرصتِ شیرازی است و در بمبئی چاپ شده، همچنین کلّیّاتِ سعدی تصحیحِ شوریده، به قلمِ او کتابت شده است.».
میرزا محمودِ أدیبِ مصطفوی، یا به تعبیرِ خودِ شوریده: «جنابِ أریبِ لبیب، آقایِ میرزا محمودِ أدیب» بسیار دلبسته و ارادتمندِ فصیحالملک بوده است. ارتباطِ او با شاعرِ تیرهچشمِ شیرازی هم فراتر از ارتباطِ یک کاتبِ دیوانِ سعدی بوده و این، هم از نامۀ شوریده، به مدیرِ مجلّۀ ایرانشهر (حسینِ کاظمزاده) و هم از تعابیرِ دیگرانی که میرزا محمود را به مثابتِ «منشیِ خوشنویسِ» شوریده یاد کردهاند، هویداست.
خوشبختانه این میرزا محمودِ أدیبِ مصطفوی یک «دیباجه»یِ مبسوط ـ یا به تعبیرِ خودش: «تقریظ» ـ بر چاپِ سنگیِ مزبور نوشته است و در آن چون و چندِ شَکلْگیریِ این تصحیح و حُدود و ثُغورِ کارشان و منهجی را که در کار پیش گرفته بودهاند، توضیح داده است و نمونههايی از تصحیحاتی که صورت دادهاند، إِرائه کرده؛ چیزی شبیه به آنچه امروزه تحتِ عنوانِ «مقدّمۀ مصحِّح» در آغازِ متنهایِ مُصَحَّح قرار میگیرد و البتّه در سنّتِ چاپِ سنگی چندان شایع و متداوَل نبوده است.
نگارنده را دریغ آمد که خوانندگانِ این مقال از تفصیلِ گزارشِ أدیبِ مصطفوی دربارۀ تصحیحِ کلّیّاتِ سعدی بهره نیابند؛ لذا متنِ کاملِ آن را ـ که خود از أسنادِ صناعتِ نقد و تصحیحِ متون در ایران به شمار میرود ـ در اینجا، با پارهای حواشی و توضیحات از نظرِ جویندگانِ اینگونه معانی میگذرانَد:
[دیباجه/ گزارشنامه أدیبِ مصطفوی:]
«بِسمِاللهِ الرَّحمنِ الرّحیم
بسمِاللهِ المَلِک المحمود و مالک المعبود.
و بعد، چنین گوید ابن علینقی شیرازی، محمود ـ حَشَرَهُ الله مَعَ اَولیائه فی دارِالخُلود ـ که: اکنون که شمارِ سالِ هجریِ نَبَوی ـ صلّیالله علیه و آله و سلّم ـ به هزار و سیصد و بیست و هفت رسیده، با آنکه میْل أَبنایِ زمان به کتبِ شعر و أدبیّه این أوقات کم است و تابشِ قدرِ أهلِ هنر که چون بَدری بود در کمالِ نقصان، باز این بنده را همچنان از پژوهشِ نظم و نثر میْل نمیکاست و از نگارشِ سخنِ دری و دواوینِ أساتیدِ شعر شوق کم نمیگشت تا روزی که در انجمنی دلفروز شرفاندوزِ حضورِ جمعی از أربابِ بینش و أَصحابِ دانش شده انجمنی به فنونِ اَهلِ فضل مشحون و محضری به أَساتیدِ علم و أَدَب محشو، محفلی که از طراوت از باغِ مینو سبق همی بُرْد و مجلسی که از روشنی به چرخِ مینا دق همی زد،
ارم آرامِ دل نهادشِ نام
خوانده مینوش چرخ مینافام
و مَجلِس الاُنسِ مَحفوفٌ بأَحْرار
نحاریری که هریک به مزیّتِ فضل روحِ صاحببنِ عبّاد را بیغاره فرستاده و أَساتیدی که هر تَن به جزالتِ شعر و فصاحتِ بیان روانِ سحبانِ وائل را تشنیع گفتی، حکیمانی که به یک إِشارت أَعِلّایِ علوم را شفا دادندی و أَدیبانی که به یک نظره معضلاتِ مُطَوَّل را مختصر داشتندی، إِنشادِ ناظمانِ شِعر از شَعریٰ همی گذشت و إِنشاءِ ناسجانِ نَثر به نَثره همی رسید، به ویژه که مُطَرَّز بود آن محفل به وجودِ أدیبِ أریب استادِ سخنگستر، بل مُفلقِ سخنآفرین، ضریری که چراغِ روشنْضمیران است و بیدیدهای که مقصدِ بصیران،
لَوْ قُلْتُ: اَفضَل أهلِالعَصرِ قاطبـﺔ
و اَشْعَر النّاسِ لَم اُعْدَدْ مِنَ الْفَجَرَه
الفاضل النّحریر و الحکیم المِنطیق، حاج میرزا محمّدتقی فصیحالملک المتخلّص به: شوریده، هر عقدهای که حاضران را در سخن بود به سرانگشتِ فکرِ بِکرِ وی گشوده میشد و چهرۀ هر شاهدِ معنی که در نقابِ اختفایِ کلام بود، به تَنَسُّمِ خیالِ او نموده میگشت؛ استادانِ سخن همه به استادیاش متّحداللِّسان و مسلّمانِ علمِ کلام همه به مسلّمیِ او متّفقالبیان:
فالنّثر مِثْل ابتسامِ الرّوض عن زُهَرِ
والنّظم یحکی جمان البَحرِ أَو دُرَرِ
بالجمله در اَثناءِ مکالمات و مباحثات یکی از حاضران این غزلِ شیخ مصلحالدّین سعدی ـ قُدِّسَ رُوحُهُ العَزیز ـ را از طیّبات خواندن گرفت:
«از هرچه میرود سخنِ دوست خوشترست» تا بدین شعر که:
گیسوت عنبرینه و گردن تمام عود
معشوقِ خوبروی چه محتاجِ زیورست؟!
مدقِّقان لَختی در معنیِ این شعر فرورفته که تشبیهِ گردن به «عود» یعنی چه؟! رنگِ عود که به سیاهی مَثَل و به تیرگی سَمَر است با گردنِ معشوق که بایست او را به سپیدی و روشنی ستود، چه مناسبت دارد؟! حاضران کشفِ این معنی را از استادِ أجل شوریده فصیحالملک خواستار شدند. فرمود: همانا که این شعر به تحریفِ کتّاب و امتدادِ أیّام از جامۀ صحّت عاری و از حلیۀ أُسلوب عاطل مانده. آنچه به نظر میرسد شعر این بوده که:
گیسوت عنبرینۀ گردن تمام بود
معشوقِ خوبروی چه محتاجِ زیورست؟
اگرچند حاضران را در تصدیق بدین معنی جایِ تأمّل نمانْد و مُباحِثان را دغدغۀ تشکیک نه، لیکن باز از حضرتِ فصاحت به جمعِ تعدّدِ کتب و نسخِ مختلف إِشارت رفت تا نسخهای در نهایتِ اندراس آوردند؛ این شعر همچنان که حضرتِ استادی فرموده بودند، معاینه دیده شد. عقول را از آن دقّتِ نظر و جودتِ فکر شگفتی زیادت شد. چون کارِ انجمن بدینجا کشید، حاضران، بخاصه بندۀ بیبضاعت، محمود، از حضرتش خواستار شدیم و استدعا کردیم که چه میشد که همّتِ مولائی چندی بر تصحیحِ أشعارِ شیخ سعدی ـ علیهالرّحمه ـ مقصور میشد، بلکه بنیادِ این کتابهایِ خراب بر پایْبَستی صحیح استوار میآمد؛ چه نامِ کلّیّاتِ شیخ سعدی ـ عَلَیْهِالرَّحْمه ـ دو رویۀ رُبعِ مسکون را پُر کرده و صیتِ این کتابِ مستطاب از فرنگستان و ترکستان و روم و روس گذشته؛ از این همه نُسخِ مؤلّفین و دفاترِ شعرا که در اَخلاق و تواریخ و نثر و نظم و چامه و چکامه و نسیب و تشبیب و اندرز و مواعظ و حکایات و اَمثله و حکمت و لطایف نگارش یافته، هیچ نسخهای بدین نفاست و هیچ دیوانی بدین جزالت و تمامی نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده؛ باغ نثرِ فصحا پیشِ گلستانش خارستانی است و خطّۀ نظمِ شعرا در تلوِ بوستانِ إِقلیمْ مثالش شارستانی. قصایدِ پارسی و تازیاش را در هر نظره طراواتی تازه است و مقطّعات و مثنویّات و رباعیّاتش را در هر لحظه حلاوتی بیاندازه. از طیبِ طیّباتش مشامِ جان معطّر و از چراغِ بدیعِ بدایعش کلبۀ فاضلان مُنَوَّر. خواتیمش نسخۀ أَهلِ سخن را ختم کرده و غزلیّاتِ قدیمش دواوینِ قدما را نسخ. الحق دریغ باشد که چنین مجموعهای مغلوط و چُنین أملوحهای غیرِ مربوط مانَد. آن جناب، اگرچه به پریشانیِ أوقات و تشتّتِ خیالات إِظهارِ تعذّری فرمود، اَمّا آخر به إِلحاحِ دوستان و تأکیدِ مبالغۀ أَهلِ بلاغت امتثالِ این استدعا و قبولِ تصحیحِ این کتابِ عزیز را به شروطی چند تلقّی فرموده: شرطِ أَوّل اینکه تا سی جلد کتاب از خطّی و چاپی به نسخِ مختلف در خدمتش حاضر آورند. شرطِ دیگر اينکه چند تَن از أَصحابِ خبرت و أَربابِ سوقِ سخن و ذوقِ مشرب نیز حاضر باشند. شرطِ دیگر اینکه این بندۀ بزهکار به خطِّ خود استنساخِ این نسخۀ میمون را متعّهد باشم. همگان این شرایط را به جان پذیرفته انگشتِ قبول بر دیدگان بنهادیم. در هفتهای سه روز انجمنِ تصحیح تشکیل مییافت و هر جا کتابِ کهنۀ خطّی یا چاپی نشان میدادند، یا بر سبیلِ عاریت یا ابتیاع به هر نوع که بوده حاضر میساختیم تا تقریباً مُوازیِ سی جلد کتابِ کلّیّاتِ سعدی متراکم شد و جمعی از نقّادان نیز متهاجم. به تصحیح مبادرت رفت. روزی در عینِ تصحیحِ أَشعار از بس مصارعِ مختلف که به جایِ یکدیگر نوشته شده بود و از بس شینهایِ ضمیر که افتاده و از بس واوهایِ عاطفه که از میانِ کلام ترک شده و تاهایِ خطاب که از صدرِ کلام افتاده و شعرهایِ ترک شده از غزلیّات و غیره و ضمایرِ مغلوطِ مصارعِ عربی دیده شد، از صبح إِلیٰ عصر ما را تصحیحِ یک ورق از کتاب دست نداد؛ مولانا در این معنی مَثَلی زده، فرمود: میترسم چون قیامت برپا شود چنگیز خونریز را برایِ عِقاب حاضر کنند و کاتبانِ بیوُقوفِ غلطْنویس را نیز موقوف دارند، کاتبان به جرمِ تحریف و عدمِ ربط از چنگیز مُعاقَبْتر باشند، چه چنگیز کشندۀ أَجسام بوده و این کتَبۀ بیوُقوف کشندۀ روحِ معنیاند! بالجمله أَغلاطی که از طیّبات تصحیح شد شاید از هزار بیش است. چند شعرِ مخصوصِ آن محضِ استحضارِ متتبّعانِ معنی در خاتمۀ این تقریظ درج نموده، از بدایع نیز چند لَخت نگارش و از خواتیم نیز به قدرِ میسور ثبت افتاد و نیز از غزلیّاتِ قدیم و مقطّعات و رباعیّات و گلستان و همقدری از بوستان توضیح شد. اگر کسی را اندک ربطی در معنیِ سخن و فیالجُمله مهارتی در أُسلوبِ شعر باشد، در این کتاب تأمّل کند و این کتاب را با سایرِ کتب به میزانِ إِنصاف بسنجد، خواهد دانست که از زمانِ شیخ ـ علیهالرّحمه ـ که این کتاب سمتِ تدوین یافته تاکنون هیچوقت کتاب به این صحّت و سلامت نبوده، چِنانکه از این چند غلطِ مخصوص که نگارش میرود، مکشوف خواهد شد و سایرِ أَغلاط که إِطناب و تطویل داشت به تأمّل در خودِ کتاب حوالت میرود.
و نیز مخفی نماناد چندی نمانده بود که این کتاب من البَدو إِلی الخَتم به حلیۀ تصحیح آراسته شود در تصحیحِ بوستان بودیم که میانۀ دوستان تفریق گردید؛ به واسطۀ ارتفاعِ آوازۀ مشروطیّت و فسادِ زمرۀ مشروطهخواه و قائلینِ استبداد، انقلابی سخت پدید آمد تا به مثابهای که کسی را به تصحیحِ أُمورِ زندگانی و حفظِ مال و جان إِمکان نمانْد، تا به تصحیحِ شعر و معانی چه رسد؟! لاجَرَم إِمکانِ تصحیحِ قلیلی از این کتاب دست نداد. أَمّا عمدۀ کتاب که کلّیّۀ غزلیّات و گلستان و قدری از بوستان و مقطّعات و رباعیّات باشد که بیشتر مطرحِ أَنظارِ أهلِ ذوق و مشرب و پژوهندگانِ أَخلاق و حکمت است، شرفِ تصحیح یافته. با وجودِ این حضرتِ استادی وعده کرد که اگر این روزگاری که از شبِ هجران سیاهتر است، به صباحِ أَمنیّت روشن شود و این دورانی که از زُلفِ بُتان آشفتهتر به نظامِ جمعیّت پیوندد و این حیاتِ عاریت برقرار مانَد، باز هم به تصحیحِ شِرذِمۀ قلیلی که از این کتابِ مستطاب مانده، مبادرت نماید.
و نیز بر پژوهندگانِ سخن مبرهن باد که: قریبِ هزار شعر که در نسخِ مختلف دیده شد که بعضی از کتب فاقِد آن بود و برخی دارا، در این نسخه ثبت افتاد و این نیز موقوف به امتحانست.
و دیگر آنکه هر شعرِ غلطی که در نسخۀ دیگر صحیحِ آن دیده نشد، به جایِ خود گذارده به هیچگونه در آن تصرّفی نرفت. شعری که از حیثِ قافیه غلط بود، ولو اگر همان سی نسخۀ حاضر دیده میشد قبول نمیفرمود إلّا قافیه را همانطور که به نظرِ شیخ ـ علیهالرّحمه ـ گذشته بر تقاضایِ طبع به نظرش میرسید و ثبت میشد چنانکه از این أَغلاطِ قافیهای در موضعِ خود درج خواهد شد و اگر کسی را اندک ربطِ قافیهشناسی باشد و گوش به تضریبِ حاسدی و تکذیبِ بیوقوفی ـ چنانکه شیمۀ أَهلِ این زمان است ـ فرا ندارد، تصدیق خواهد کرد.
و دیگر آنکه اگر شعری بر دو صورت دیده شده که هردو صورت صحیح بوده نیز متعرِّض نشدهاند. مثلاً: بیا که فصلِ بهارست تا من و تو به هم/ به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را؛ یا: به دیگران نگذاریم باغ و صحرا را. یا این شعر: تو ای توانگرِ حسن از غنایِ درویشان؛ یا: عنایِ درویشان. «غنا» که به حق به جایِ خود درست است. «عنا» هم نیز به یک معنی درست میآید. یا این شعر که: تو را در بوستان باید که پیشِ سرو ننشینی؛ یا: بنشینی؛ که تابِ هر دو معنی را دارد. یا این شعر: عشق از دلِ سعدی به ملامت نتوان بُرد؛ یا: بتوان بُرد/ گر رنگ توان بُرد به آب از رُخِ هندو. و در مثالِ این أَشعار چندین کرّت بوده و دیدهام دو فرقه شرطها کرده و نذرها بستهاند که موکول به تصدیقِ آن جناب باشد، حکم به صحّتِ هر دو وجْه کردهاند.
اکنون در خاتمه این تفریظ در نگارشِ چند غلطِ فاحش شروع همیرود:
گلستان: چون نثر بوده و تابِ تصرّفِ کاتبانِ بیوُقوف بیشتر از نظم داشته، لاجَرَم کمتر عبارتِ صحیح که از گفتارِ شیخ ـ علیهالرّحمه ـ باشد، باقی مانده از تحریفِ کتّاب تغییرِ کلّی بدان راه یافته. مثلاً مثلِ حکایتی که در بابِ عشق فرموده: پارسائی را دیدم به محبّتِ شخصی گرفتار. در نسخهای دیده شد: پارسائی را شنیدم به محبّتِ شخصی گرفتار. حال «شنیدم» و «دیدم» معلومست که وزنِ نثر را مثلِ شعر به هم نمیزند. یا: چندان که ملامت دیدی و غرامت کشیدی؛ یا: دید و کشید، نیز خلافِ أُسلوب نیست.
یا اینکه: قاضیِ همدان را حکایت کنند که با نعلبند پسری سر خوش داشت یا: سرخوش بود.
یا مثلاً: فلان به مجلس اندر آمد، یا به محفل داخل شد، یا برهمگنان وارد گشت.
چون از این قبیل تغییرات فتوری به معنی راه نمییابد، اینست که کتّاب هرچه خواستهاند، نوشته، چنانکه دیده شد که از سی کتاب دو حکایت دیده نشده که از تحریف مصون مانده باشد. حتّیالمقدور هر عبارتی نثرًا شاعرانه مینمود، نه مُنشیانه، بخاصه اینکه به طرزِ عباراتِ شیخ نزدیک بود، همان از کتابِ خطّی یا چاپی اختیار شد.
یکی از غلطهایِ نظمیِ گلستان که معروف و مابِهِالنّزاع است، اینست: دو چیز طیرۀ عقلست دم فروبستن؛ که در غالبِ نسخ به تایِ فوقانی نوشتهاند که از تیرگی گرفته و هیچ معنی ندارد. همان طیره به طا صحیح است که به معنیِ سَبُکی و خفّتِ عقل است.
دیگر از غلطهایِ فاحش که تمامِ کتّاب به خطا رفتهاند، اینست: گرچه شاطر بُوَد خروس به جنگ/ نزید پیشِ بازِ روئینچنگ. کاتبان «نزند» نوشتهاند و خطاست. «روئینچنگ» صفت باید باشد، چه «چنگ» را اگر به خروس منسوب دارند، «باز روئین» میماند، معنی ندارد.
و دیگر از أَغلاط اَغلب نوشتهاند: گويی رگِ جان میگسلد نغمۀ سازش. چون مصراع مطبوع بوده کاتب که از علمِ بُحور عاریست مصراعِ ثانی را ملحوظ نداشته که: ناخوشتر از آوازۀ مرگِ پدر آوازش. به هرحال مصراعِ صحیح اینست: گويی رگِ جان میگسلد نغمۀ ناسازش.
و دیگر از أَغلاطِ فاحش، بل أَفحشِ گلستان اینست: همراه اگر شتاب کند همرهِ تو نیست/ دل بر کسی مبند که دلبستۀ تو نیست. دو «نیست» با هم قافیهکردن درست نیست، مگر ردیف باشد و ماقبلِ ردیف قافیه. پس شعر این بوده: همراه اگر شتاب کند در سفر بایست/ دل در کسی مبند که دلبستۀ تو نیست. فیالمَثَل در هزار نسخه هم، بر طریقِ أوّل، شعر دیده شود، مردود است.
و دیگر از أَغلاطِ مشهور این شعر است: یا معشر الخلّان قولوا للمعانی/ لست تدری ما بقلب الموجعی. «قولوا للمعافی» صحیح اسـت، نه «معانی»؛ و «مـعافی» مدرّج است.
و دیگر از اَغلاطِ مشهور حکایتِ دروازۀ کاشغر است، در شعر «بلیت بنحویّ یصول مغاضبا» شعرِ دوم را غالبِ کتب «علی جر زید لیس یرفع راسه» نوشتهاند و حال اینکه «علیٰ جرّ ذیل» درست است. «زید» در اینجا هیچ معنی ندارد. چه، «علیٰ جرّ ذیل» مقصود کشیدنِ دامان بوده که با «علیٰ جرّ» إیهام کرده.
دیگر از أَغلاطِ فاحش این قطعه است: مگر ملائکه بر آسمان وگرنه بشر/ به حسنِ صورتِ او بر زمین نخواهد بود؛ تا میرسد به اینکه «آدمی نخواهد بود». معلوم است در این صورت «زمین» غلط است و «زمی» درست؛ چه «زمی» مخفّف زمین است و با «آدمی» قافیهاش درست است.
مابقیِ أَغلاطِ گلستان محضِ إِطناب نگارش نرفت. بقیّه موقوف به مطالعۀ تمامِ گلستان است.
بوستان: در أَثناءِ تقریظ إِشارتی رفت که به تصحیحِ أَغلاطِ تمامِ آن توفیق نیافت. أَغلاطِ مخصوصی که در نیمۀ أوّلِ آن تصحیح شده این است: «اگر زیردستی بیفتد چو خاست/ زبردست افتاده مردِ خداست». البّته در مصراعِ نخست «چه خاست» غلط است. صحیح اینست: «اگر زیردستی بیفتد سزاست/ زبردستِ افتاده مردِ خداست».
دیگر: «چو در آستانِ ملک سر نهاد/ ستایشکنان دست بر سر نهاد». اگر در تمامِ کتب چنین ثبت باشد، همه مردود است؛ چه، «سر» با «سر» در این شعر قافیه نیست. مصراعِ ثانی اینست: «ستایشکنان دست بر بر نهاد».
دیگر از غلطهایِ فاحشِ بوستان این است: «به تربت سپردندش از تاجگاه/ نه جایِ نشستن، نه آرامگاه». شعر این بوده: «به تربت سپردندش از تاجگاه/ نه جایِ نشست است آماجگاه».
بقیّۀ أَغلاط موقوف به ملاحظه در بوستان است.
طیّبات: «أکبر و أعظم خدایِ عالم و آدم/ صورتِ خوب آفرید و سیرتِ زیبا» چون شیخ ـ علیهالرّحمه ـ حمد و صفتِ حق ـ جَلَّ اسمُه ـ را بر أسماء مترادفی کرده که همه إِفادۀ فاعلیّت دارند، چنانکه گفته است:
«صانع و پروردگار وحیّ و توانا / أکبر و أعظم خدایِ عالم و آدم»، پس اینجا باید «صورتِ خوب آفرین و سیرتِ زیبا» باشد چنانکه در یک دو کتابِ خطّی نیز دیده شد.
دیگر در غزلِ: «ای نفسِ خرّمِ بادِ صبا» سه غلط دیده شد. یک غلطِ مخصوصِ آن إیراد میشود؛ اینست: «بر سرِ خشم است هنوز آن حریف/ یا سخنی میرود اندر قفا». اینجا به جایِ «قفا»، «صفا»ست؛ چه، گذشته از اینکه «قفا» در اینجا معنی ندارد، تکرارِ قافیه میشود. دو غلطِ دیگر موقوف به مطالعه است.
دیگر: «جرمی نکردهام که عقوبت کند ولیک/ مردم به شرع میکُشد این ترک مستِ ما». مصراعِ صحیح اینست که: «مردم به شرع مینکشد ترک مستِ ما».
دیگر: «تا نپنداری شرابی گفتمت/ خانه آبادان و عقل از وی خراب». مصراعِ ثانی درستش اینست: «خانۀ آبادِ عقل از وی خراب».
و دیگر در شعر: «گنه نبود و عبادت نبود بر سرِ خلق/ نوشته بود که این مقبل است و آن مردود» دانستنِ این غلط موقوف به دانستنِ مبحثِ دال و ذال است که مطرحِ عالمانِ علمِ قافیه است؛ چه «خوشنود» و «افزود» و «فرمود» إِلیٰ آخرِ مقطع به ذالِ عجمیند، لاجرم با مردود که دالِ عربیست قافیه نگردند. پس شعر اینست: «گنه نبود و عبادت نبود بر سرِ خلق/ نوشته بود که این ناجی است و آن مأخود».
شگفتتر اینکه کاتبی مسکین که مُمَیِّزِ دال و ذال نبوده در کتابی دیده شد که «ناجی» و «مأخوذ» را که درست بوده تراشیده «مقبل» و «مردود» به جایِ آن نوشته. البتّه به نظرِ جاهل «مقبل» و «مردود» زیباتر میآید!
دیگر: «گفتم که طاووسی مگر عضوی ز عضوت خوبتر/ میبینمت چون نیشکر شیرینی از سر تا قَدَم». لفظِ طاووس در این شعر إِلّا به معنیِ بَعید بل أَبْعَدی درست نمیآید. پس شعر اینست: «گفتم که تا بوسم مگر عضوی ز عضوت خوبتر». در کتابِ خطّی نیز دیده شد.
و دیگر: «بر خوانِ تو این شکر که میبینم/ بیفایده است مگس که میرانی» هیچ شک نیست که «بیفایده است» در این موقع غلط است. مصراعِ درست اینست: بیفایده این مگس که میرانی.
بقیّۀ أَغلاطِ طیّبات نیز موقوف به مطالعه است.
بدایع: در حمدی که به تازی منظوم داشته: «الحمدُ لله ربّ العالمین علی» تا شعرِ پنجم «طوبی لطالبه بغیًا لتارکه/ بعدًا لمتّخذٍ مِن دونه بدلا». مصراعِ صحیح اینست: «طوبی لتارکه تعسًا لتارکه». این دو «تارک» در این مصراع از أَضدادند که هم به معنایِ ترککننده و هم برخلاف آمده.
یکی از غلطهایِ فاحش اینست: «در چمن سرو ستاده است و صنوبر خاموش/ که اگر قامتِ زیبا بنمايی نچمند». شعرِ درست اینست: «که اگر قامتِ زیبا بچمانی بخمند» یعنی: سرو و صنوبر از برایِ تعظیم خم شوند.
دیگر: «مرده از خاک لحد رقصکنان برخیزد/ گر تو بالایِ عظامش گذری حیّ قدیم». صحیحِ مصراعِ ثانی این است: «گر تو بالایِ عظامش گذری و هی رمیم»؛ که «هی» ضمیرِ مؤنّث است.
دیگر: «برآنم گر تو بازآيی که در پایت کنم ـ یا: کشم ـ جانی» تا بدین شعر: «دریغا عهد آسانی که قدرِ آن ندانستم/ بدانی قدرِ وصل آنگه که در هجران فرومانی». «در هجران فرومانی» غلطِ سختی است چه تمامِ قوافیِ این غزل به یاء نکرهاند یای «فـرومانی» یایِ مـخاطَب است. این دو یـا را هیچ مبتدی به هـم قـافیه نکند تا به استادی مـثلِ شیخ چه رسد؟! مصراع اینست: «بدانـی قدرِ وصـل آنگه که درمانی به هجرانی».
بقیّۀ أَغلاطِ بدایع نیز موقوف به مطالعه است.
خواتیم: یکی از غلطهایِ فاحش این شعر است: «غیرتِ سلطانِ جمالت چو باز / چشمِ من از هر دو جهان دوخته». شعرِ درست اینست: «غیرتِ سلطانِ جمالت چو باز/ چشمِ من از هرکه جهان دوخته».
مثلِ باز و چشم دوختن لازم به توضیح نیست. بر صانعانِ صنعتِ سخن معلوم است.
غزلیّاتِ قدیم: «ملک آزادیت چو ممکن نیست/ شهربندِ حواس بگشاده». مخفی نماناد که حواس در این شعر که به حایِ حُطّیٰ نوشتهاند، خطاست «هواست» به های هَوَّز و إِضافۀ تایِ فوقانی درست است که مصراعِ صحیح اینست: «شهربندِ هواست نگشاده».
بقیّۀ أَغلاطِ خواتیم و غزلیّاتِ قدیم موقوف است به مطالعه.
صاحبیّه: یکی از غلطهایِ بسیار سخت این شعر است که نوشتهاند: «یا رب تو هرچه بهتر و نیکوترش بده/ ای پادشاهِ عادل و سالارِ خسروان». بر قافیهشناسِ مدقِّق مخفی نیست که در این قطعه راء حرفِ رویست چنان که «قیصران» و «دلبران» و «پروران» و «اختران» إِلیٰ آخر. پس مسلّم شد که «خسروان» در این شعر غلط است. کاتب که از دانشِ قافیه جاهل بوده، به جایِ «مهتران»، «خسروان» نوشته. مصراعِ صحیح اینست: «ای پادشاهِ عادل و سالارِ مهتران».
دیگر: «چیست دانی سر دلداری و دانشمندی/ آن روا دار که گر بر تو رود بپسندی».
مصراعِ صحیح اینست: «آن روا دار به مردم که به خود بپسندی».
رباعیّات: «ای ساقی از آن دورِ وفا جامی دِه/ وز رشکبر و حسود و کو جان میده». کاتبانی که جاهلِ قافیه بودهاند فقط به همین یک مناسبت که باید حسود جان بدهد، این مصراع را همه غلط نوشتهاند. علاوه از اینکه «جان میده» غلط است، شیخ ـ علیهالرّحمه ـ این را تجنیس فرموده. شعرِ درست اینست: «ای ساقی از آن دورِ وفا جامی ده/ وز رشکبر و حسود و گو جا میده». ماحصل در این شعر «جا» درست است نه «جان».
مفردات: در این شعرِ مفرد قافیۀ دندان را به این مستعدّی کتّاب در أوّلِ شعر نوشتهاند و برخطا بودهاند. شعرِ صحیح اینست: «توان نان خورد اگر دندان نباشد/ مصیبت آن بود که نان نباشد». اینکه نوشتهاند: «اگر دندان نباشد، نان توان خورد» غلط است.
از ناقدانِ خبیر و واقدانِ بصیر امیدوار آنکه هرگاه ندرتًا شعری غیرِ صحیح در این کتاب بیابند که در ذیلِ أَشعارِ تصحیحشده درج شده باشد، چون انسان محلِّ سهو و نسیان است، بر غفلت و پریشانیِ راقمِ این تقریظ حمل کنند، نه بر عدمِ فراستِ مصحِّح. چه ما بینندگان أَشعارِ این نسخت را در خدمتِ ایشان قرائت میکردیم، نه خود میخواندند. لعلّ که از پانصد یا هزار شعر، شعری از نظرِ ماها متروک مانده نخواندهایم؛ لاجَرَم مغلوط مانده باشد. البتّه از أَربابِ إِنصاف چشمِ عفو و إِغماض است و اگر در قلم زحلوفهای و در رَقَم أُغلوطهای یابند نیز دامنِ عفو بر آن بپوشند؛ چه از زمانِ شروعِ تحریرِ این نسخت إِلیٰ ختمِ آن ملک فارس یک ساعت از تزاحمِ بلویٰ و تهاجمِ مِحَن خالی نبود. البتّه مدقّقِان و مبصِّران به تصوّرِ زحمتِ فوقالعاده که در تصحیحِ این کتاب کشیده شده، مصحِّح و کاتب را به دعایِ خیر یاد خواهند فرمود.
من بنده، محمود که کاتبِ این نسختِ مسعودم، به قلم و رقمِ خود حرفی ننگاشته و تصرّفی روا نداشتم مگر بعضی از معانیِ لغاتی که در أَشعار مشکل بود و از برایِ بعضی فهمِ آن دشوار مینمود برحسبِ خواهشِ مالک معظّمِ مطبعِ مظفّری که مؤسِّسِ طبعِ این نسختِ مکرم است، در حواشی نگاشتم؛ أَرجو که أهلِ خبرت و بصیرت چشم از زَلّاتش بپوشند و به نظرِ کرامت و مرحمت تلقّی فرمایند ـ و صَلَّی اللهُ علی محمّدٍ و آلِه و عترتِه أَجمعین.» [پایانِ گُزارشنامۀ أَدیبِ مصطفوی].
«همه گویند و سخنگفتنِ سعدی دگرست
در بابِ عِیارسنجی و ارزیابیِ متنِ کلّیّاتِ سعدییِ ویراسته شوریده، گفتنی فراوان است و دامنِ سخن چندان گسترده میگردد که از گُنجائیِ چُنین مقالتی بیرون میافتد. باری، چون از این بحثِ مهم به یکباره رویْ برنمیتوان تافت، در اینجا تنها به نمونههايی از خُردههايی که طابعانِ آثارِ سعدی و پِژوهندگانِ میراثِ او بر شایعترین چاپِ ویراسته و دانشیانۀ کلّیّاتِ سعدی، یعنی طبعِ مرحومِ ذُکاءالملک فروغی، گرفتهاند میپردازیم و ضبطِ متنِ ویراستۀ شوریده را با ضبطِ فروغی میسنجیم:
1.
«از هر جفات بوی وفایی همی دهد
در هر تعنتیت هزار استمالتست»
به دُرُست بر ویراستِ فروغی ـ و بعضِ پیروانِ او ـ خُرده گرفته و «دهد» را اشتباهْخوانی دانسته و «دَمَد» را صحیح شمردهاند.
در کلّیّاتِ سعدییِ شوریده (غزلیّاتِ قدیم، ص 390) نیز «دمد» است، نه «دهد».
2. در غزلِ «تا دستها کمَر نکنی بر میانِ دوست...»، میخوانیم:
«دل رفت و دیده خون شد و جان ضعیف ماند
و آنهم برای آنکه کنم جان فدای دوست»
بر ضبطِ فروغی ـ و پیروانِ او ـ این إیراد وارد است که قافیۀ غزل را تباه کرده و حرفِ قافیه (ـ ان) را پاس نداشته است.
در کلّیّاتِ سعدییِ شوریده (طیّبات، ص 244)، آنسان که از ویرایندگانِ قافیهسنجِ آن انتظار میروَد، ضبطِ صحیح اختیار شده: «آنهم برای آنکه کنم جان فشان دوست».
3.
«هرگزش باد صبا برگ پریشان نکند
بوستانی که چو تو سرو روانش باشی»
بر ضبطِ زندهیاد فروغی خُرده گرفته و ضبطِ مرحومِ دکتر یوسُفی را که به جایِ «بادِ صبا»، «بادِ خزان» آورده است، ترجیح داده و گفتهاند که: «باد خزان است که سببِ برگ ریزان است نه بادِ صبا که بادِ لطیف و خنک بهاری است و از آن گل میشکفد».
از این حیث بر ضبطِ کلّیّاتِ سعدییِ شوریده خُردهای وارد نیست؛ چه (در: طیّبات، ص 324) دارد:
«هرگزش باد خزان برگ پریشان نکند
بوستانی که تو چون سرو روانش باشی».
4. در چکامهای در ستایشِ «صاحبدیوان» میخوانیم:
«... تو روی دختر دلبند طبع من بگشای
که پیر بود و ندادم به شوهر عنّین
به زنده میکنم از ننگ وصلتش در گور
که زشت خوب نگردد به جامۀ رنگین...»
به دُرُست بر ناپیوستگیِ مضمونِ بیتِ دوم انگشتِ انتقاد نِهاده و گفتهاند که هر مصراع از این بیت خود با مصراعی دیگر تشکیلِ بیتی میدهد و فیالجُمله چیزی در این میان از قلم فروافتاده و پیوندِ سخن را گُسسته است.
ضبطِ این فِقْره در کلّیّاتِ سعدییِ شوریده (قصایدِ فارسیّه، ص 200 و 201)، از چُنین شوریدگیها پیراسته، و از این قرار است:
«... تو روی دختر دلبند طبع من بگشای
که پیر گشت و ندادم به شوهر عنّین
به زنده میکنم از ننگ وصلتش در گور
که بخت درخور حسنش نمیدهد کابین
ستایش سخن خویشتن مکن سعدی
که زشت خوب نگردد به جامه رنگین».
دِگَرسانیِ «بود» و «گشت» در بیتِ نخست نیز از دیدۀ دیدهوران پوشیده نیست، هرچند که در آن، ترجیح با همان اختیارِ مرحومِ فروغی است؛ و خردپَسَندتر و منطقیتر این است که «پیری» بدان «شوهر» راجع باشد، تا این «دختر»! مگر آنکه کسی بگوید: سعدی عجوزهای را پیشکشِ صاحبدیوان کرده است!!
5. در همان چکامه، پس از شکایتِ سعدی از روزگار، میخوانیم:
«بلی به یک حرکت از زمانه خرسندم
که روزگار به سَر میرود به شدّت و کین»
باز بدُرُست بر ضبطِ مرحومِ فروغی ـ و پیروانِ او ـ خُرده گرفتهاند که: «شدّت و لین صحیح است به جایِ شدّت و کین».
در ویراستِ شوریده (قصایدِ فارسیّه، ص 201) نیز «لین» آمده است و در حاشیه نیز نوشتهاند: «لین ـ بالکسرـ : نرمی، ضدّ خشونت».
6.
«نه صورتیست مزخرف عبادت سعدی
چنانکه بر در گرمابه میکند نقّاش»
بر ضبطِ مرحومِ فروغی، یعنی «عبادت» (به دال)، خُرده گرفتهاند و گفتهاند که به جایِ آن، «عبارت» (به راء) درست است. .
در کلّیّاتِ سعدییِ شوریده (طیّبات، ص 283) نیز «عبارت» ضبط شده است.
***
در کارِ تصحیحِ متون گاه ضبطهایِ کهنه و أَصیلی در نسخههایِ معتبر و قدیم دیده میشود که مصحِّح، به هر روی، قَدرِ آنها را نمیدانَد یا درنمییابد و از آنها عُدول میکنَد، بیآنکه این عُدول مُوَجَّه باشد. نمونهای از این عُدولِ نامُوَجَّه که در بررسیِ تطبیقیِ کلّیّاتِ سعدییِ شوریده و تصحیحِ مرحومِ فروغی جلبِ توجّه میکند، این است: در حکایتِ آن «معلّمِ کتّابِ» که سعدی در دیارِ مغرب دیده است و ترشرويی و تلخگفتاری و بدخويی و مردمآزاریاش را وصف کرده ...، میخوانیم:
«استاد معلّم چو بود بیآزار
خرسک بازند کودکان در بازار»
این ضبطِ زندهیاد فروغی است. در تصحیحِ شادروان دکتر غلامحسینِ یوسُفی (که ـ به تعبیرِ استاد نجیبِ مایلِ هروی ـ «... تا حدّی محسوس در شعاعِ تصحیحِ مرحومِ فروغی قرار دارد») نیز، همین ضبط آمده است.
هم مرحومِ فروغی و هم دکتر یوسُفی ضبطِ «کمآزار» را به عنوانِ نسخهبَدَلی از نسخههایِ قدیم و معتبر یاد کردهاند و شگفت آنکه در تصحیحِ روانشاد یوسُفی، «کمآزار» ضبطِ نسخۀ أساسِ ایشان (البتّه به خطّی جُز خطِّ عادیِ متن) بوده که توسّطِ یک دستنوشتِ کهنۀ دیگرهمتأییدمیشده است؛ بااین همه آن مرحوم ازآنعُدولکرده است.
به زعمِ نگارندۀ این سطور «کمآزار» اگر بر «بیآزار» رُجحان نداشته باشد ـ که دارد (و چرايی رُجحانش را عَنْ قَریب خواهم گفت) ـ ، دستِکم هَمْتَرازِ «بیآزار» است و عُدول از آن، لا اَقَل در تصحیحِ زندهیاد یوسُفی، روا نبوده است.
باری «کمآزار» در سنّتِ أدبیِ فارسی، نه به معنایِ «کسی که میآزارد ولی اندک میآزارد»، بلکه به معنایِ «کسی که به دیگران آزار نرسانَد، بیأذیّت و غیرِ ظالم و غیرِ ستمکار، بیآزار» بارها و بارها آمده است و طبیعی است که در روندِ تصرّفِ کاتبان و رونویسگران که أغلب روی در سویِ امروزینهسازی و غَرابَتْزدايی دارد، این گرایشِ عمیق وجود داشته باشد که چُنین کاربُردِ کهنهای را به همتایِ مأنوستر و مألوفتر و امروزینهترش بَدَل سازند که «بیآزار» است. قاعدۀ معروف و مُبَیَّنِ «ضبطِ دشوارتر برتر است» که در تصحیحِ متون، به ویژه متنهایِ پُرنسخه و همگانی، کارکردی ظریف و بارز دارد، همسو با همین چشمانداز، رُجحانِ «کمآزارِ» نسخۀ أساسِ مرحومِ یوسُفی را بر «بیآزارِ» مُختارِ او و زندهیاد فروغی یادآور میشود.
طُرفه آنست که در کلّیّاتِ سعدییِ شوریده (گلستان، ص 57)، همین ضبطِ أَصیل و راجِحِ «کم آزار» حفظ (/ اختیار) شده است؛ و نه فقط در نسخۀ شوریده، که در چاپِ سنگیِ 1309ه.ق. (ص81) هم، این ضبط مسطور و محفوظ است.
***
در مقابلِ اینگونه موارد، چُنان که بیوسیده نیز همین است، مواردِ فراوانی هست که از بَرسَنجیدنِ کلّیّاتِ سعدییِ شوریده با ویراستِ شادروان فروغی یا دیگر ویراستهایِ آثارِ سعدی، در میتوان یافت که ضبطِ متنِ شوریده، رِوایتی متأخّر (/ دستْخورده/ نوشُده) را به نمایش میگذارَد و مرحومِ فروغی و دیگران چون به نسخههایِ قدیمتر و أصیلتر دسترس داشتهاند، ضبطهایِ کهنهتر و أصیلتری را نیز به دست دادهاند که اندکی وقوفِ سبکشناسانه و واژهپِژوهانه تردیدی در ترجیح و دیرینگیِ آن بر جای نمینِهَد.
نمونه را:
آنجا که در بابِ دومِ گلستان میفرماید: «فقیهی پدر را گفت: هیچ ازین سخنانِ رنگین و دلاویزِ متکلّمان در من أثر نمیکند، به حکمِ آنکه نمیبینم مر ایشان را فعلی موافقِ گفتار»، به شرحی که جایِ دیگر نوشتهام، فقیه به معنایِ طالبِ علم و دانشجویِ علومِ دینی (به اصطلاحِ رائج: طَلَبه) است، نه دانشمندی رسیده (و به اصطلاح: فارغالتّحصیلِ رشتۀ فقاهت). اینگونه دردِ دل گفتن با پدر نیز بیشتر کارِ نوجوانان و طالبِ علمانِ کمسال است، تا فقیهانِ رسیده و دانشآموخته که أغلب سنّ و سالی داشتهاند و میبایست به چُنین أمور بیناتر از پیرامونیانِ خویش نیز بوده باشند و....
به هر روی، «فقیه» در معنایِ طالبِ علم و دانشجویِ علومِ دینی، هم در آثارِ دیگران و هم درجایِ دیگرازآثارِخودِسعدی به کار رفته است و مناسبِ این مقام و این سیاق نیز همین است که طالبِ علمی نوآموز که بیشتر دغدغۀ بهرهوری ازناصحان و عالمان و طلبِ راهنمايی داشته بوده است، اینگونه ازدلآکندگیِ خویش باپدرسخن رانده باشد. بیوسیده است متأخِّرانی که این کاربُردِ واژۀ «فقیه» را نمیشناخته یا برایِ دیگر خوانندگانِ کتاب غریب و نامأنوس مییافتهاند، عبارت را تغییر داده باشند و چُنین نیز کردهاند.
در کلّیّاتِ سعدییِ شوریده (گلستان، ص 31) میخوانیم: «فقیهی پسر را گفت که: هیچ از سخنان رنگین دلآویز متکلّمان در تو أثر نمیکند؟ گفت: به علّت آنکه نمیبینم ایشان را کردار موافق گفتار.».
نمونۀ دیگر:
در حکایتِ «قاضیِ همدان ... که با نعلبندْ پسری سرخوش بود و نعل دلش در آتش»، پس از آن که «مَلِک را هم در آن شب آگهی دادند که در مُلک تو چُنین مُنکری حادث شده است...»، میخوانیم که: «شنیدم که سحرگاهی با تنی چند خاصان به بالینِ قاضی فراز آمد؛ شمع را دید ایستاده و شاهد نشسته و میریخته و قَدَح شکسته؛ قاضی در خوابِ مستی، بیخَبَر از مُلک هَستی ...».
سخن بر سرِ «سحرگاهی» است که از نسخههایِ قدیم و معتبر به چاپهایِ انتقادیِ أمثالِ شادروانان فروغی و یوسُفی و... راه یافته و هرچند غالبِ شُرّاح در بابِ یاءِ آن توضیحی نداده و عَلَیالظّاهر به أهمّیّتِ و نقشِ کلیدیِ فهمِ آن نیز توجّهی نکردهاند، مثالی است از یاء توقیت در زبانِ فارسی؛ و یاءِ وحدت یا نکره ـ آنسان که ای بسا در ابتدا پنداشته شود ـ نیست.
طبیعی است رونویسگرانِ متأخّری که بدین خَصیصۀ زبانی توجّه نداشته و «سحرگاهی» را به «یک سحرگاه» یا «سحرگاهِ یک روزِ نامعیّن» تفسیر مینمودهاند، این ضبط را با رَوَند حکایت نامناسب مییافته، آن را به «سحرگاه» بَدَل کرده باشند؛ و این ضبطی است که درکلّیّاتِ سعدییِ شوریده (گلستان، ص 53) و بعضِ چاپهایِ دیگر که بر پایۀ نسخههایِ متأخّر فراهم شده است، دیده میشود.
*
در مواردی نیز أَغلاطِ واضح ـ و گاه: فاضح ـ در کلّیّاتِ سعدییِ شوریده هست که دور از انتظار است.
نمونه را:
در غزلِ «اگر خدای نباشد ز بندهای خشنود/ شفاعت همه پیغمبران ندارد سود» ـ که ازحیثِ ضبطِ نصّ و قافیه، در تصحیحِ شوریده، گویا بدان التفاتی ویژه رفته است و أدیبِ مصطفوی به شَرح در بابِ یکی از أبیاتِ آن در مقدّمۀ خود سخن گفته ـ، بیتی هست که در کلّیّاتِ سعدییِ ویراستۀ شوریده (طیّبات، ص 261) از این قرار ضبط گردیده است:
«قلم به طالع میمون و بخت بد رفته است
اکر تو خشم کنی ای پسر و کر خوشنود»
اینگونه مینماید که بیت را بد خوانده و بد ضبط کردهاند؛ یا دستِکم زمینۀ بَدْخوانی و بَدْفَهمیِ خواننده را فراهم آوردهاند. پیداست که ضبط صحیحِ مصراعِ دوم چُنین میبایست بوده باشد: «اگر تو خشمگِنی ای پسر وگر خشنود (خوشنود)». چه بر فرضِ آنکه سعدی خشم کردن را به معنایِ خشمگین شدن به کار بُرده باشد، خشنود کردن را به معنایِ خشنودشدن به کار نبُرده است و...!
نمونۀ دیگر:
سعدی غزلی گِرِهناک دارد که مطلعِ آن (به ضبطِ زندهیاد فروغی) این است:
در میانِ صومعه سالوسِ پر دعوی منم
خرقهپوشِ جوفروشِ خالی از معنی منم
(و برخی دیگر ـ از جمله شوریده ـ به جایِ «جوفروش»، «خودفروش» ضبط کردهاند که گویا راجح نیز همین است).
در این غزل بیتی است که اوجِ گِرِهناکیِ شعر، به ضبط و معنایِ همین بیت بستگی دارد؛ و آن بیت را مرحومِ فروغی اینگونه ضبط کرده است:
«میزنم لاف ازرجولیت زبیشرمی ولیک
نفس خود راکرده فاجر چون زن چنگی منم»
ناقدان بر این ضبط سخت خُرده گرفته و از جُمله یادآور شدهاند که یاءِ تمامِ کلماتِ قافیه در این غزل از إِمالۀ ألفِ مقصورۀ عربی حاصل شده است؛ ولی «چنگی» ـ نه تنها از حیثِ معنا جایِ تأمّل است ـ چُنین یايی ندارد؛ حال آنکه نسخه بَدَلِ آن، «حُبلیٰ» (مُمالِ «حُبلیٰ» ـ به معنایِ: آبستن ـ) که در حاشیۀ ویراستِ مرحومِ فروغی نیز مذکور است، از همان قبیل است؛ و لذا در اینجا «حُبلیٰ» را صحیح دانسته و «چنگی» را نادرست شمردهاند. بر سَرِ «فاجر» و نسخهبَدَلهایِ آن هم گفتگوست که عجالـﺔ از سَرِ آن میگذریم.
موجبِ تعجُّب این است که علیٰرغمِ سامانیافتنِ ویراستِ شوریده به دستِ مردمانی قافیهسنج و برخورداری از دانشِ سنتّی و قُدمايیِ قافیه و به ویژه با عنایتِ ویژهای که در این تصحیح به أمرِ قوافی مبذول گردیده و أدیبِ مصطفوی، در دیباجۀ خویش، به تأکید از آن سخن رانده است، ضبطِ بیتِ موردِ نظر، در کلّیّاتِ سعدییِ شوریده (بدایع، ص 357) نیز چُنان است که در تصحیحِ مرحومِ فروغی آمده.
*
از بُن، به نظر میرسد که أدیبِ مصطفوی را در طبع و نشرِ کتاب و نگارشِ دیباجۀ آن استعجالی دست داده بوده باشد؛ چرا که لغزشهایِ قلمیِ آشکار و سهوهایِ مُخلِّ ناسازواری در نوشتارِ او هست که با دقّت و إِمعانِ نظر و صرفِ وقت و حوصَلۀ کافی در کار، نسبتی ندارد. حتّیٰ در مواردی در دیباجۀ خود در ثبت و ضبطِ عبارتی که به مثابتِ شاهدِ درستی یا نادرستیِ یک ضبط پیشِ روی مینهد و گرانیگاهِ کلامِ اوست، فرومیلغزد و سهو میکند (و من در حواشیِ این دیباجه، مواردِ سهو یا مسامحه را فرانمودهام).
به راستی غریب و نابَرتافتنی است که در کلّیّاتِ سعدییِ شوریده، نمونه را (گلستان، ص 56)، به جایِ «أمّا هنر چشمهایست زاینده و دولتی پاینده»، بخوانیم: «امّا هنر چشمهایست زاینده و دولتی تایند»! یا (در: گلستان، ص 57)، به جایِ «قول و فعلِ عوام»، آمده باشد: «قول و قعل عوام»! یا (در: گلستان، ص 58) به جایِ «دلافروز» (در مصراعِ «برو شادی کن ای یار دلافروز»)، «دلفروز» نوشته شده باشد! یا در عبارتِ «بَلِّغْ ما عَلَیْک، فإنْ لَم یَقبَلوا فَما عَلَیک»، به جایِ «یَقبَلوا»، (در: گلستان، ص 58) آمده باشد: «تقبلوا»! یا در مصراعِ «جايی انبان میکند، جايی أَدیم»، به جایِ «أَدیم»، (در: گلستان، ص 58) «آدیم» آمده باشد! و... .
البتّه این را نیز نباید از یاد بُرد که دستیازیِ شوریده به تصحیحِ آثارِ سعدی و هَنبازیِ أدیبِ مصطفوی در این کار، چُنان که خود نیز در دیباجهاش إشارت کرده است، «مصادف با وقتی بود که عهدِ نکبت و زوالِ قاجاریه ... شروع شده است، علم و أدب و شعر و شاعری به منتها درجۀ تَنَزُّل و انحطاط رسیده و هیچ کس را پروایِ توجّه بدینگونه أُمور نبوده است.».
سخن دراز کشیدیم و همچُنان باقیست
تا اینجا قَدری دربارۀ کلّیّاتِ سعدییِ شوریده که به سالِ 1327ه.ق. در بمبئی به طبع رسیده است، سخن گفته شد؛ لیک این را نیز باید گفت که: یک کلّیّات سعدییِ دیگر هست که به سال 1309ه.ق. در بمبئی چاپ شده است؛ به حقیقت نسخۀ خوشآیند و خوشخطّی است؛ و آن هم در شیراز ویراسته و کتابت گردیده. در خاتمهاش میخوانیم:
«هو الأوّل و الآخر
بر مرایایِ ضمائرِ خورشیدمآثرِ أربابِ فطنت و أصحابِ خبرت واضح و لایح است که کتابِ کلّیّاتِ جنابِ أَفصحالمتکلّمین و أَملح المتقدّمین و المتأخّرین شیخ مصلحالدّین سعدیِ شیرازی ـ طَیَّبَ اللهُ تُربَتَه و أَعلَی اللهُ رُتبَتَه ـ چندی بود کما ینبغی و یلیق به زیورِ طبع مُحّلیٰ و آراسته نشده بود از عدمِ مواظبتِ کتّاب و غفلتِ مباشرینِ چاپ و کثرتِ اَغلاط و وفورِ اسقاط رفتهرفته این نسخۀ شریف از میان رفته و از این نامۀ نامی جُز نامی باقی نمانده بود. بناءً علیٰ هذا، این بندۀ قلیل البضاعـﺔ و ذرّﺓ عدیمالاستطاعه، ذوالحزن و التّأسُّف، فضلالله الشّریف الشّیرازی، ابن المرحوم المغفور میرزا محمّد یوسُف الّذی کان مُذّهِبَ القرآن و الصُّحُف ـ طابَ اللهُ ثَراه و جَعَلَالجَنَّـﺔ مَثواه ـ ، به دستیاری و پایمردیِ جنابِ مستطابِ سیادتمآب، سلالۀ دودمانِ مصطفوی و نقاوۀ خاندانِ مرتضوی، نتیجـﺔ السّادات العظام، آقا میرزا إبراهیم صاحب تاجرِ شیرازی ـ دام مجدُه العالی ـ ، به تحریر و تسطیرِ این أوراق پرداخت و به قدرِ مقدور جهدِ وافی و سعیِ وافر در تصحیح و تنقیح آن نمود. مستدعی و ملتمس از ناظرین و مطالعهکنندگان [در أصل: مطالعهکنندهکان] چنانست که چشم از زلّاتِ تحریرش بپوشند و در فحصِ معایبش نکوشند؛ لأنّ الإنسان محلّ الخطاء و النّسیان؛ و العذر عند کرام النّاس مقبولٌ.
و قد کتب فی دارالعلم الشّیراز [کذا] و طبع بمعمورۀ بمبئی فی مطبع النّاصری فی سنـﺔ (1309)تسع و ثلاثمائه بعد الألف من الهجرة المقدّسـﺔ النّبویّـﺔ ـ علیٰ هاجِرها آلافُ التّحیّـﺔ.
الحمدُ لله علی الاِختتام و الشّکرُ له علی ختمِ الکلام؛ و صلّی الله علی محمّد خیر الأنام و آله الطّاهرین الکرام و رحمـﺔالله و برکاته.».
صورت و شاکلۀ این چاپِ سنگی با نسخهای که بیست و اَنْد سالی پس از این أدیبِ مصطفوی در شیراز سامان داده، مشابهتِ فراوان دارد؛ چُنان که حتّیٰ حُدود و ثُغورِ بعضِ صفحاتشان مطابق میافتد. بسیاری از آنچه هم که أدیبِ مصطفوی در مقدّمۀ خود به مثابتِ غلط یاد کرده است و صحیح آن را ـ به زعمِ خویش و موافقِ تصحیحات و تصویباتِ شوریدۀ شیرازی ـ فرا نموده است، ضبطهایِ همین چاپ است.
الغَرَض، با مقایسۀ این دو چاپ سنگی، گمانی قریب به اطمینان در آدمی حاصل میشود که بنیادِ کتابتِ نسخۀ أدیبِ مصطفوی بر همین نسخه نِهاده شده بوده و تغییراتی که از لفظِ شوریده یا از فَحص در نسخههایِ پراکنده حاصل گردیده، بر آن إِعمال کردهاند.
بیوسیده نیز همین است؛ چه این چاپِ سنگی در آن روزگار کتابی تازهچاپ بوده است و بطَبْعْ در شیراز که محلِّ فراهمسازیِ نسخۀ أصلِ آن و زیستگاهِ کاتبِ آن بوده است نیز به آسانی به دست میآمده و نسخۀ رايج و مرغوبِ آن عصر محسوب میگردیده است. باری، أدیبِ مصطفوی از این همشهریِ خود نامی نبُرده و به فضلِ تقدّمِ او ـ چُنان که شیوۀ بسیاری از پیشینیان است ـ البتّه إِشارتی نکرده است.
اصفهان/ بهارِ 1390. ه .ش.
* برگرفته از: نذر عارف: (جشننامه دكتر عارف نوشاهي)، به خواستاري: سعدي شفيعيون، بهروز ايماني، تهران: كتابخانه، موزه و مركز اسناد مجلس شوراي اسلامي، 1391، با تلخيص و حفظ شيوه نگارش.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1392/3/14 (1731 مشاهده) [ بازگشت ] |