در رثاي بغداد نگاهي به قصايد عربي سعدي موسي اسوار چكيده:
با مطالعه شعر عربي سعدي، به خوبي ميتوان دريافت كه او علاوه بر استفاده از دانش وسيع قرآني، به شعر شاعران بزرگ عرب نيز نظر داشته و افزون بر وامگيري برخي مضامين و درج تعابير در برگزيدن وزن و قافيه چند قصيده، تحت تأثير آنان بوده. اشراف او بر شعر شاعران عرب به وسعت دايرة لغوي او و حسن انتقال و انسجام در موضوعات متعدد در بافت قصيده و تثبيت اصالت آن انجاميده است. نويسنده ضمن تبيين اين مناسبتها در اشعار عربي سعدي به بررسي قصيده «در رثاي بغداد» سعدي پرداخته، ويژگيهاي آن را مورد بررسي قرار داده است.
كليد واژه: قصايد عربي سعدي، شعر عرب، رثاي بغداد.
اگر بخواهيم دربارة توانايي سعدي در شعرِ عربي داوري كنيم، بايد پيش از هر چيز خود را از دو تصوّر يا دو پيشزمينة ذهني آزاد كنيم: نخست مقايسة شعر عربي او با اشعار بزرگان شعر عرب، دوم مقايسة اين شعر با شعرهاي فارسي او. شعر عربي سعدي بايد به مثابة پديدهاي مستقل بررسي و با عنايت به ظرفيّتهاي زباني و هنري و فضاي ذهني شاعر در زبانِ دوم لحاظ شود. تحقيق دربارة شعرهاي عربي سعدي به هيچ روي به اندازة اشعار فارسي او نبوده است و اين معنا در تصحيح و ضبط اين شعر بارزتر و ملموستر است و از همين روست كه اين شعرها اغلب مغشوش و بعضاً ناقص است و براي فهم و شرح و ارزيابي و ترجمة آنها نخست بايد به تصحيح و ضبط علمي متن آنها پرداخت كه اين مهم از حوصلة اين مقال و مجال بيرون است.
براي ورود به موضوع، ابتدا بايد مفهوم «قصيده» را در شعر عربي روشن كرد. «قصيده» در ادب عربي به هر شعري كه از هفت بيت تجاوز كند، اطلاق ميشود. بنابراين، «قصيده» عربي قالب، چنانكه در فارسي «قالب غزل» يا «قالب قصيده» ميگوييم، نيست؛ بلكه واحد شعر است. «غزل» هم در عربي صرفاً به «تغزّل» يا «عاشقانهسرايي» اطلاق ميشود، نه به قالب خاص. به اين اعتبار، جدا از قطعات عربي سعدي، اغلب اشعار او در عربي «قصايد»اند، خواه تغزّلي در 12 بيت باشد، خواه مرثيّهاي در 92 بيت.
با مطالعة شعر عربي سعدي، به خوبي ميتوان دريافت كه او علاوه بر استفادة مناسب از دانش وسيع قرآني خود در كاربرد و تضمين تعبيرات و تمثيلات تصويري و بلاغي از آيات متعدّد، به شعر شاعران بزرگ عرب نيز نظر داشته و افزون بر وامگيري برخي مضامين و درج تعابير و بدايعِ لفظي و بيانيِ آنان، حتي در اختيار وزن و قافية قصايدي چند، تحت تأثير آنان بوده است. اشرافِ او بر شعر شاعران بزرگ عرب به وسعت دايرة لغوي او و حسن انتقال و انسجام در موضوعات متعدّد در بافت قصيده و تثبيت اصالت آن انجاميده است؛ گويي شاعر از زبان و فضايي ديگر نيامده است. از جملة نمونههاي تأثيرپذيري او به تعبيري و يا اشراف به تعبيري ديگر، تأسّي او به مُتَنَبِّي، شاعر بزرگ قرن چهارم، در دو قصيده است با اين دو مطلع:
عَلَى ظاهِري صَبرٌ كَنَسجِ العَناكِبِ وَ فى باطنِى هَمٌّ كَلَدغِ العَقارِبِ
(سعدي، 1390: 10)
«بر ظاهرم شكيبي است به سستي پردة عنكبوتان، در باطنم اندوهي است به سوز نيش كژدمان».
مَتى جمعُ شَملى بالحَبيبِ المُغاضِبِ وَ كيفَ خَلاصُ القَلبِ مِن يَدِ سالِبِ
(همان: 14)
«من و آن يار خشمگين كي به هم خواهيم رسيد؟ و دل از چنگ دلربا چگونه رهايي يابد؟»
و از حيث وزن و قافيه، و بعضاً مضمون، ناظر به قصيدهاي معروف از متنّبي است با اين مطلع:
أعِيدوا صَباحِي فَهْوَ عِنْدَ الكَواعِبِ و رُدُّوا رُقادِي فَهْوَ لَحْظُ الحَبائبِ
(متنبّي، 1388، ج 1: 339)
«بامدادام را، كه در نزد نازنينان نارپستان است و خواب آرامم را، كه به ديدار ياران بازبسته است، به من برگردانيد».
نمونة ديگر قصيدهاي است از سعدي با اين مطلع:
عَلَى قَلبِىَ العُدوانُ مِن عَينَى الَّّتى دَعَتهُ إِلى تيهِ الهَوي فَأَضَلَّتِ
(سعدي، 1390: 20)
«بر دلم از چشمان محبوبي ستم رفته است كه او را به بيراهة عشق خواند و گمراه كرد».
كه وزن و قافية آن تائيّة مشهور عمر ابن فارِض، شاعر و صوفي بزرگ را با اين مطلع تداعي ميكند:
سَقَتْنِي حُمَيّا الحُبِّ راحَهُ مُقْلَتِي و كَأسِي مُحَيّا مَنْ عَنِ الحُبِّ جَلَّتِ
«بادة چشمانم مرا از سَوْرَتِ عشق سيراب كرد، حال آنكه جام من رخسار كسي است كه از عشق والاتر است».
همچنين است قصيدة معروف سعدي در رثاي بغداد (موضوع بحث ما) با اين مطلع:
حَبَستُ بِجَفْنَىَّ المَدامِعَ لا تَجرِي فَلَمّا طَغَى الماءُ استَطالَ عَلَى السِّكْرِ
(همان: 44)
«اشكها را در چشمان از جاري شدن بازداشتم، اما چون آب طغيان كند از آببند درگذرد».
كه از نظر وزن و قافيه و حتي مضمون و درونمايه، نه تنها به شعر بسياري از شاعران نامي عرب است كه يادآور قصيدة بسيار مشهور علي بن الجَهْم، شاعر تواناي قرن سوم است با اين مطلع:
عُيونُ المَها بينَ الرُّصافَهِ و الجِسْرِ جَلَبْنَ الهَوَي مِن حيث أدرِي و لا أدْرِي
«ميان رُصافه و پل، آن چشمها كه به چشمان گاوان وحشي ميمانند، در هشياري و ناهشياري من، در دل هواي عشق انداختند».
اختيار اين قصيدة سعدي براي بحث و بررسي از آن روست كه آيينة تمامنماي توانايي سعدي در شعر عربي و واجد اغلب ويژگيهايي است كه در مجموعة اشعار عربي او ملاحظه ميشود. سعدي اگر در عربي جز اين قصيده هيچ شعر ديگري نميگفت، همين به تنهايي بر توانايي او در عربيسرايي گواه روشني بود. قصيدة «در رثاي بغداد»، چنانكه از نامش پيداست، به ويراني بغداد در پي حملة مغول و قتلعام مردم آن و از دست رفتن خلافت و انهدام دانشگاهها و مراكز علمي و ديگر مصايب روزگار اشارت دارد.اين شعريگانه مرثيّهاي است كه درمجموعة شعرهايعربي سعدي بهچشم ميخورد.
شعري است سرشار از احساسات انساني و حميّت راستين ديني. در ساختار قصيده به دو شيوة روايي و خطابي عمل شده و در شيوة نخست از روايت خطّي در اراية سير تاريخي و نيز از تك تصويرها و عطف و رجوع به گذشته استفاده شده است. قصيده كه با رثاي بغداد و خليفه مُسْتَعْصِم آغاز ميشود و ادامه پيدا ميكند، تا وقتي كه به جفاي روزگار و نكوهش دنيا ميرسد، به نحوي انسجام و قرابت موضوعي خود را حفظ ميكند، اما هنگامي كه به مدح سلطان ابوبكر ميپردازد، قدري ناهمگوني احساس ميشود. اين ناهمگوني در خاتمة قصيده كه با تأثّر و تألّم از رويدادهاي زمانه همراه است، از ميان ميرود و پيوند پايان شعر با بخش نخست قصيده برقرار ميشود كه اين شيوة انتقال ميان موضوعي نشانة بيقراري ژرف دروني است. قصيده اگرچه از تكلّف در برخي مضمونپردازيها خالي نيست، چندان از تصاوير گوناگون فاجعه و صحنههاي شقاوت و بيرحمي پر است كه به تعبير ناقدي صاحبنظر، به نحوي مرثيههاي شهرهاي اندلس را تداعي ميكند!
اين مرثيّه كه در بحر طويل (فعولن مفاعيلن فعولن مفاعيلن) سروده شده است، بالغ بر 92 بيت است. هرچند درج همة قصيده متعذّر است، مروري بر ابياتي گزيده از آن، براي دست يافتن به تصوّري كلّي از آن بايسته است:
حَبَستُ بِجَفْنَىَّ المَدامِعَ لا تَجرِي
فَلَمّا طَغَى الماءُ استَطالَ عَلَى السِّكْرِ
نَسيمُ صَبا بَغدادَ بَعدَ خَرابِها
تَمَنَّيتُ لَو كانَت تَمُرُّ عَلَى قَبرِي
تُسائلُنى عَمَّا جَرَي يَومَ حَصرِهِم
وَ ذلِكَ مِمَّا لَيسَ يَدخُلُ فِى الحَصرِ
أُديرَتُ كُؤُوسُ المَوتِ حَتَّى كَأَنَّهُ
رُؤوسُ الأُسارَي تَرجَحِنَّ مِن السُّكرِ
بَكَت جُدُرُ المُستَنصِريَّةِ نُدبَهً
عَلَى العُلَماءِ الرّاسخينَ ذَوي الحِجرِ
نَوائبُ دَهرٍ لَيتَنى مِتُّ قَبلَها
وَلَم أَرَ عُدوانَ السَّفيهِ عَلَى الحَبرِ
فَأَينَ بَنوالعبّاسِ مُفتَخَرُ الوَرَي
ذَوُو الخُلُقِ اَلمرضىِّ وَالغُرَرِ اَلزُّهْرِ
غَدا سَمَراً بَينَ اَلأَنامِ حَديثُهُم
و ذا سَمَرٌ يُدمِى المَسامِعَ كالسَّمرِ
تَحيَّهُ مُشتاقٍ وَ َالفُ تَرَحُّمٍ
عَلَى الشُّهَداءِ الطّاهِرينَ مِن الوِزرِ
إِلامَ تَصاريفُ الزَّمانِ وَ جَوْرُهُ
تُكلِّفُنا مالا نُطيقُ مِن الإِصرِ
جَرَت عَبَراتى فَوقَ خَدّي كآبَهً
فَأَنشَأتُ هذا فى قَضيَّهِ ما يَجري
وَ حُرقَهُ قَلبى هَيَّجَتنى لِنَشرِهَا
كما فَعَلَت نارُ المَجامِرِ بالعِطرِ
أُحَدِّثُ أَخباراً يَضيقُ بها صَدرِي
وَ أَحمِلُ آصاراً يَنوءُ بها ظَهري
أَلا إِنَّ عَصري فيهِ عَيشى مُنَكَّدٌ
فَلَيتَ عِشَاءَ المَوتِ بادَرَ فى عَصري
(همان: 44)
ـ اشكها را در چشمان از جاري شدن بازداشتم، اما چون آب طغيان كند از آببند درگذرد.
ـ آرزو داشتم كه پس از ويراني بغداد، نسيم صباي آن بر گور من ميگذشت.
ـ از من از آنچه در روز حصار ايشان گذشته است، ميپرسي. آن [ماجرا] چيزي است كه در وصف نگنجد.
ـ جامهاي مرگ چندان به گردش درآمد كه گويي سرهاي اسيران از مستي تاب ميخورد.
ـ ديوارهاي مستنصريّه در سوگ دانشمندان گرانماية بخرد ميگريست.
ـ اي كاش پيش از اين مصايب عظماي روزگار، مرده بودم و تعرّض سفيهان را به دانشيان نميديدم.
ـ عبّاسيان، آن فخر مردمان، آن خداوندان خويهاي پسنديده و پيشانيهاي تابناك، چه شدند؟
ـ افسانة آنان ميان خلق سَمَر شده است، وين سَمَري است كه چون ميخ گوشها را خونين ميكند.
ـ [از من] درود يكي مشتاق و هزار رحمت بر آن شهداي پاك از گناه باد.
ـ تا چند بايد گردش و جور روزگار بار گراني بر ما تحميل كند كه تاب آن نداريم؟
ـ اشكها از سر سوز دل بر عارضم جاري شد و اين [شعر] را دربارة اين ماجرا گفتم.
ـ چنانكه آتش مجمر شميم عود را ميپراكَنَد، سوز دل من بود كه مرا بر نشر اين [شعر] برانگيخت.
ـ از خبرهايي سخن ميگويم كه سينهام از آنها به تنگ ميآيد و بارهاي گراني بر دوش ميكشم كه پشتم را دوتا ميكند؛
ـ هان كه در عصرم مرا عيش منغَّص است. كاش عشاي مرگ در عصرم فرا رسد.
در بررسي ارزشهاي هنري اين قصيده، ميتوان از سه جنبه به آن پرداخت: عاطفه، تصويري، زباني.
از لحاظ عاطفي، قصيده سرشار از احساسات تألّم و تأثّر و فيضان عاطفه و صدق حسّ و عمق درد است. اضطراب درون و غليان و شور و بيقراري نفساني شاعر با سيلان قريحة او همراه شده و پردهاي رنگرنگ از توصيفات دردمندانه و دلگزا به دست داده است. در اين زمينه، نگاه متألّمانة شاعر هم فرهنگي است، هم تاريخي و هم اعتقادي و ديني. تأثّر از تباه شدن جلوههاي فرهنگ آن روزگار، از كتاب و كتابخانه گرفته تا دانشگاه و دانشمند، به دست ايلغارگران بيفرهنگ؛ تأثّر از يادكرد تاريخ اين شهر (بغداد) كه مهد و پايتخت خلافت و دولت عبّاسيان بود و تألّم براي هجمهاي ويرانگر كه پايههاي خلافت و كيان مسلمانان را آماج قرار داده بود:
ـ آرزو داشتم كه پس از ويراني بغداد، نسيم صباي آن بر گور من ميگذشت؛
ـ اي كاش پيش از اين مصايب عُظماي روزگار مرده بودم و تعرّض سفيهان را به دانشيان نميديدم.
ـ ديوارهاي مستنصريّه در سوگ دانشمندان گرانماية بخرد ميگريست.
ـ ازمن مپرس كه درفراقْ حال دلت چون است كه زخمِ سينهام به كاويدن هويدا نشود.
ـ پس از خلفا، دجله گو جاري مباش! و بر كنارههاي آن برگ سبز رسته مباد.
ـ چنانكه آتش مجمر شميم عود را ميپراكند، سوز دل من بود كه مرا بر نشر اين [شعر] برانگيخت.
ـ مينوشتم و اگر از گريه چشم بر نميگرفتم، اشك حسرتم جاري ميشد و نوشتهام را پاك ميكرد.
ـ هان كه در عصرم مرا عيش منغَّص است. كاش عشاي مرگ در عصرم فرا رسد.
از نظر تصويري نيز قصيده به تمثيلاتي جاندار و تصاويري هنري و تقابلهايي پرمعنا ممتاز است:
ـ جامهاي مرگ چندان به گردش درآمد كه گويي سرهاي اسيران از مستي تاب ميخورد.
ـ اُمّ القُري به سوگ [فرزندان] نشست و كعبه را اشكهايي بود كه از ناودان به حِجْرِ [اسماعيل] ميريخت.
ـ بس كه مدام گريستم، پيكر من فرو ريخت و رودكنار فرسوده به جنبش آب فرو بريزد.
ـ گويي كه در مذبح كشتگان در كنارههاي سرخ آن خونسياوشان روييده است.
ـ چندان كلاغهاي بيابان ناله سر دادند كه درختان مغيلان و دِرْمَنه و تاغ نيز در باديه گريستند.
ـ چگونه ميتوان تاب آورد كه غوكان بر گرد آب شادمانه بازي كنند و يونس در قعر [دريا] باشد؟ (تقابل تصويري)
ـ زاغها بر گرد آثار ديار انبوه شدهاند و سيمرغ ملازم لانه شده است. (تقابل تصويري)
ـ چون به آبادان برشدم، ايستادم و خون ديدم؛ چونان مِنيٰ بود رنگين به خون نحر اشتران.
ـ انگار اهريمنان زنجيري از بند رها شده بودند و چشمهاي از مس گداخته بر بغداد جاري شده بود.
سعدي كه توانايي او در شعر عربي در درجة نخست به چيرگي او در زبان و ظرافتهاي آن برميگردد، اين قصيده را با 92 قافيه، جلوهگاه اين توانايي ساخته است. درست است كه تنوّع واژگان و كثرت مفردات و در مجموع امكانات زباني در عربي دست شاعران چيره را براي اختيار قافيههاي بسيار و در نتيجه نظم قصايد مطوَّل باز ميگذارد، اما در عين حال الزامات قافيه در شعر عربي محدوديّتهاي ديگري ايجاد ميكند كه در شعر ديگر زبانها كمتر متصوّر است. در عربي، نحو جمله نيز در قافيه دخيل است و نقش نحوي قافيه تعيين كننده است. قوافي يك قصيده بايد همگي در حال رفع يا نصب يا جَرّ باشند، و اگر قافيهاي در قصيده از اين چهارچوب خارج شد، عيب «اِقْواء» پيش ميآيد. سعدي با تسلّط تمام بر نحو زبان به خوبي از عهدة اين مهم برآمده و 92 قافية درست آورده است. نيز استفاده از يك كلمه با دو معناي متفاوت و هر يك در مقام قافيهاي جداگانه جلوة ديگري از اين توانايي است؛ مانند اين دو بيت:
لَقَد ثَكِلَت اُمُّ القُرَي وَ لِكَعبَهٍ مَدامِعُ فىالميزابِ تَسكُبُ فىالحِجرِ
بَكَت جُدُرُ المُستَنصِريَّهِ نُدبَهً عَلَى العُلَماءِ الرّاسخينَ ذَوي الحِجرِ
(همان)
كه مراد از «حِجْر» در بيت نخست حِجْرِ اسماعيل است و در بيت دوم عقل و خرد.
استفاد از جناس و نغمة حروف نيز مصداق ديگري از ظرفيّتهاي زباني شعر سعدي است:
كَما قالَ بَعضُ الطاعِنينَ لِقِرنِهِ بِسُمرِ القَنا نيلَت مُعانَقُهُ السُّمرِ
غَدا سَمَراً بَينَ اَلأَنامِ حَديثُهُم و ذا سَمَرٌ يُدمِى المَسامِعَ كالسَّمرِ
(همان: 54)
صرف نظر از برخي مسامحات زباني، همچون تذكير و تأنيث نا به جاي برخي كلمات در شعر او ـ كه چه بسا معلول تصرّف كاتبان نيز باشد ـ كلّيّت اشعار عربي سعدي از اشراف او بر زبان و آگاهي از اقتضائات شعر عربي حكايت دارد.
جايگاه سعدي در شعر عربي براي مخاطب فارسي زبان وقتي ملموستر ميشود كه با عربيسرايي ديگر شاعران سنجيده شود. فيالمثل، مولانا در غزليّات شمس نمونههاي بسياري از طبعآزمايي خود در شعر عربي به دست داده كه اغلب و نه همه، در حكم ريختن الفاظ عربي در وزن و سياقي فارسي است؛ مانند اين ابيات:
ز كجايي؟ زكجايي؟هله اي مجلس سامي نفسي در دل تنگي، نفسي بر سر بامي
هله اي جان و جهانم، مدد نور نهانم ستُنِ چرخ و زميني، هوس خاصي و عامي
قمرٌ سارَ الينا، حُبُّهُ فرضٌ علينا سَطَحّ العِشقُ لَديْنا، طَرَدَ العشقُ مَنامي
شجرٌ طابَ جَناهُ شجرُ الخُلدِ فِداهُ وَجَدَ القلبِ مُناهُ، وكُلوا منهُ كِرامي
(مولوي، 1387، ج 2: 1046)
***
العشقُ نورْ مُرتفِعْ، و السِّرُّ نِعمَ لامُكْتَرَعُ نهرُ الهَوَي لا يَنقَطِعْ، نارُ الهَوَيٰ لا تُخْمُدُ
لا عشقَ الّا بالجَويٰ، مَن كان في سُقمِ الهويٰ اِن قيلَ طارَ في الهوا، لا تُنكِروا لا تُبعدوا
(همان: 850)
***
سَبَقَ الجَدِّ اِلَينا نَزَلَ الْحِبُّ عَلَينا سَكَنَ العشقُ لَدَيْنا فَسَكَنّا و ثَوَيْنا
زمنُ الصَّحْوِ نَدِامُهْ، زَمَنُ السُّكْرِ كَرامَه خَطَرُ العشقِ سَلامَه، فَفُتِنّا و فَنَيْنا
فَسَقانا و سَبانا و كَلانا و رَعانا و مِنَ الْغيبِ اَتانا فَدَعانا و اَتَيْنا
(همان: 151)
***
مَوْلانا مَوْلانا، اَغْنانا اَغْنانا اَمْسَيْنا عَطْشانا، اَصْبَحْنا رَبّانا
لا تأسِيَ، لا تَنْسيٰ، لا تَخْشيٰ طُغْيانا اَوْطانا اَوْطانا، مِن اَجْلِكَ اَوْطانا
(همان: 152)
***
يا كالِمينا، يا حاكِمينا يا مالِكِينا، لا تَظْلِمُونا
يا ذالفضائلِ، زُهْرَ الشَمائِلِ سَيْفَ الدَّلاِئلِ، لا تَظْلِمُونا
(همان: 154)
نمونهها بسيار است و به همين مختصر بسنده ميشود. اما در اين مقايسه چند نكته روشن ميشود:
1. شعر عربي سعدي به سبك و سياق زبان وفادار است، ولي شعر مولوي اغلبْ قرار دادن كلمات عربي در سبك و وزن فارسي است.
2. در شعر سعدي، استحكام بافت زباني و قوّت عنصر تأليف ملاحظه ميشود، حال آنكه اين معنا در شعر مولانا نظرگير نيست و بعضاً سستي عبارت ديده ميشود.
3. سعدي به نمونههاي شاعران پيشين تأسّي كرده است، اما تفرّد مولوي و غلبة فضاي خاصّ شعري او مشهود است.
4. در شعر عربي سعدي اغلب معلوم نيست كه شاعر غيرعرب است، اما در شعر مولوي بيش و كم پيداست كه شاعر عرب نيست.
نكتة آخر اينكه با خواندن ترجمة شعر عربي سعدي، نميتوان به همة ظرافتهاي زباني او پي برد. همانقدر كه ترجمة فارسي سعدي، هم در شعر و هم در نثر، به زبانهاي ديگر اگر نگوييم محال، باري بسيار دشوار است، در ترجمة اشعار عربي او، حتي اگر بسيار دقيق و ناظر به ظرافتها و تواناييهاي ترجمه باشد، جنبهها و زيباييهايي در حوزة زبان پوشيده خواهد ماند.
منابع:
1. سعدي، مصلح بن عبدالله (1390). اشعار عربي سعدي، ترجمه موسي اسوار، شيراز: دانشنامه فارس؛ مركز سعديشناسي.
2. متنبّي، احمد بن حسين (1388). ترجمه و تحليل ديوان متنبي از شرح برقوتي (تطبيق با شروح واحدي، عكبري و يازيجي)، ترجمه عليرضا منوچهريان، تهران: زوار، 2 ج.
3. مولوي، جلالالدين محمد بن محمد (1387). كليات ديوان شمس، به تصحيح بديعالزمان فروزانفر، تهران: نگاه، 2 ج.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1391/2/9 (5188 مشاهده) [ بازگشت ] |