•  صفحه اصلي  •  دانشنامه  •  گالري  •  كتابخانه  •  وبلاگ  •
منو اصلی
home1.gif صفحه اصلی

contents.gif معرفي
· معرفي موسسه
· آشنايي با مدير موسسه
· وبلاگ مدير
user.gif کاربران
· لیست اعضا
· صفحه شخصی
· ارسال پيغام
· ارسال وبلاگ
docs.gif اخبار
· آرشیو اخبار
· موضوعات خبري
Untitled-2.gif كتابخانه
· معرفي كتاب
· دريافت فايل
encyclopedia.gif دانشنامه فارس
· ديباچه
· عناوين
gallery.gif گالري فارس
· عكس
· خوشنويسي
· نقاشي
favoritos.gif سعدي شناسي
· دفتر اول
· دفتر دوم
· دفتر سوم
· دفتر چهارم
· دفتر پنجم
· دفتر ششم
· دفتر هفتم
· دفتر هشتم
· دفتر نهم
· دفتر دهم
· دفتر يازدهم
· دفتر دوازدهم
· دفتر سيزدهم
· دفتر چهاردهم
· دفتر پانزدهم
· دفتر شانزدهم
· دفتر هفدهم
· دفتر هجدهم
· دفتر نوزدهم
· دفتر بیستم
· دفتر بیست و یکم
· دفتر بیست و دوم
info.gif اطلاعات
· جستجو در سایت
· آمار سایت
· نظرسنجی ها
· بهترینهای سایت
· پرسش و پاسخ
· معرفی به دوستان
· تماس با ما
web_links.gif سايت‌هاي مرتبط
· دانشگاه حافظ
· سعدي‌شناسي
· كوروش كمالي
وضعیت کاربران
در حال حاضر 0 مهمان و 0 کاربر در سایت حضور دارند .

خوش آمدید ، لطفا جهت عضویت در سایت فرم مخصوص عضویت را تکمیل نمائید .

ورود مدير
مديريت سايت
خروج مدير

نه هر کس حق تواند گفت گستاخ

دكتر معصومه معدن‌كن / دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تبريز

چكيده:

در ميان فحول ادب فارسي كه آثار آنها بزرگ‌ترين سرمايه افتخار ما ايرانيان است، سخن سعدي بيش از همه زبان حال دل و انديشه ماست. كلام او در هر نوع زبان جان و دل و مفّسر شوقي است كه تنها او مي‌تواند از عهدة آن برآيد. بسياري از مضامين و موضوعات قصيده سعدي را ديگران نيز گفته‌اند، اما لطف بيان و همدلي واقعي او در هيچ يك از آثار ديگر يافته نمي‌شود. اين اشعار دنيايي است شناختني و معرّف ابعاد وسيع‌تري از جهان‌بيني عميق و انساني او. صراحت و شهامت وي در گفتن حرف حق از بي‌نيازي سعدي به صاحبان زر و زور حكايت مي‌كند.

كليد واژه: قصايد سعدي، مدح، زبان سعدي.

هرگاه به گلزار آثار سعدی سری کشیده و قلم به دست گرفته‌ام تا شمه‌ای در مورد سعدی و ارزش و اهمیت آثار او بنویسم، جاذبه‌های جادویی کلامش آن‌چنان مجذوبم کرده که دامن پر گلم از دست رفته و محو عالم دلربای عشق و اخلاق و مبهوت بیان افسونکار او شده‌ام و به جای نوشتن، در عالم تـأمل‌برانگیز معانی و اندیشه‌های ناب او غوطه خورده‌ام؛ چرا که حتی گوشه‌ای از گنجینۀ نظم و نثر سعدی از این جاذبه‌ها خالی نیست؛ تکیه کلام‌های پرتأثیرش، سوگندهای دلنشینش، مخاطب‌های دل‌انگیزش، تجاهل‌های فریبنده‌اش، توجیه‌ها و تعلیل‌های افسونگرش، صنعتگری‌های هنرمندانه‌اش، ترکیب‌ها و وصف‌های شورانگیزش، طنزهای کوبنده و شیرینش، تفسیرها و تعبیرهای نابش، فتواهای شهامت‌آمیزش، عالم محبتش و شور و شیدایی‌های بی‌قرار کننده‌اش و صدها جاذبۀ دیگر عنان قلم را از دستم ربوده است.

هنر سعدی در این افسونکاری بیش از هر چیز مربوط به «حسن انتخاب» اوست؛ انتخاب زیباترین و مؤثرترین عناصر بیانی و کلام وافی به مقصود که درِ هر گفت‌وگو‌يی را می‌بندد و درک مقصود او را در هر زمینه، بدون پیچ و خم‌های دشوار و آزار دهنده، به دلنشین‌ترین وجه، میسر می‌سازد و بالاترین تأثیر را در ذهن خواننده به جای می‌گذارد. سعدی در انتخاب واژگان زیبا و دلنشین، هنری کم‌نظیر و تحسین‌برانگیز دارد که از ذوقی فطری و سرشتی هنرآفرین و بهره‌مندی از عنایت آن سری حکایت می‌کند. سعدی سخنی نگفته مگر در اوج بلاغت و زیبايی.

انتخاب کلمات دلنواز در غزل و واژگان متین و استوار در قصیده یکی از جلوه‌های این هنر است و این توفیق با غلبۀ حال و جوشش طبیعی احساس و ظهور بی‌تکلف تأثرات قلبی و ذهنی او بروز می‌کند. به عبارت ساده‌تر سِرّ افسون کلام سعدی سخن طبیعی و از دل برآمدۀ اوست، سخن سعدی در هر زمینه حاکی از خلوص و صداقت او در بیان ما فی‌الضمیر است.

اساساً مبالغه نیست اگر بگويیم یکی از بزرگ‌ترین محاسن اخلاقی سعدی که ویژگی اصیل و ثابت شخصیتی اوست، خلوص و صداقت در بیان احساس و اندیشه و اجتناب از تکلّف و تصنّع در بیان مکنونات ذهنی و قلبی اوست، این صراحت صادقانه در انواع غزل او از عاشقانه و عارفانه و اخلاقی و تربیتی، آینه‌وار خودنمايی می‌کند و همین خصوصیت در موضوعات گوناگون قصاید او نیز جلوه‌ای متمایز دارد و به همین دلیل است که سخن سعدی بر دل می‌نشیند و تا اعماق جان و ژرفای اندیشۀ خواننده نفوذ و تأثیر می‌کند. اهمیت این خصوصیت و ارزش این فضیلت در مدایح سعدی بیشتر معلوم می‌شود، در جایی که شاعران دیگر برای ممدوح خود عمری به درازای عمر نوح، بلکه بیشتر از آن، آرزو می‌کنند، چنان‌که انوری در بیت زیر برای ممدوح خود (ناصرالدین ابوالفتح وزیر سلطان سنجر سلجوقی)، طبق محاسبۀ نجومی‌۱٧۵۴ سال طول عمر می‌خواهد:

تو را عطیۀ عمری چنانکه هیلاجش                                 کند کبیسۀ سالش عطای کبری را

 (انوری، 1364، ج 1: 3)

مبالغات کفرآلود و جنون‌آمیز مدیحه‌سرایان دیگر، سعدی به بطلان این دعاها اشاره کرده و می‌گوید:

عمرت دراز باد نگویم هزار سال                          زیرا که اهل حق نپسندند باطلی

نفست همیشه پیرو فرمان شرع باد                               تا بر سرش ز عقل بداري موکلی

(سعدي، 1385: 994)

و به بی‌فایده بودن این ثناها اشاره کرده و واقعیت ثنای نیک را گوشزد می‌کند:

ثنای طال بقا هیچ فايدت نکند                              که در مواجهه گویند راکب و راجل

بلی ثنای جمیل آن بود که در خلوت                                دعای خیر کنندت چنانکه در محفل

(همان: 968)

به اعتقاد بنده در میان فحول ادب فارسی، که آثار آنها بزرگ‌ترین سرمایۀ افتخار ما ایرانیان است، سخن سعدی بیش از همه زبان حال دل و اندیشۀ ماست؛ آنچه را که در ژرفای ضمیر ماست و نمی‌توانیم به درستی و روشنی از عهدۀ بیان و انتقال آن برآيیم، سعدی با شیرینی و جذابیت و تأثیر هرچه تمام‌تر به زبان آورده و همدلی با آنچه او گفته، به مراتب بیش از آثار جاودانۀ بزرگان دیگر ادب فارسی است؛ چرا که در میان این بزرگان، عظمت عرفانی مولانا در حدی است که به جرأت می‌توان گفت اگر خوانندۀ مستعد و جویای معرفت، با جمیع قوای ادراکی و احساسی و با عشق به شناخت عوالم ماورای حسی، تمام تلاش خود را به کار ببرد، شاید تنها به دامنه‌های این کوهسار فلک‌فرسا دسترسی پیدا کند و رسیدن به قلّه‌های عرفان مولانا امر نادری است؛ راز و رمز نهفته در کلام روح‌پرور حافظ و عمق مشرب مورد اعتقاد او در مرتبه‌ای‌ست که با همۀ همراهی با وجدان آگاه و ناآگاه ایرانیان، باز هم فاصله‌ای در درک حقیقت سخن او با دریافت بسیاری از خوانندگان به جای می‌ماند؛ بلندای روح فردوسی و درهم تنیدگی اندیشه‌های خردمندانۀ او با اسطوره و تاریخ و آرمان‌گرایی‌های نهفتۀ او در بطن ماجراها، در پایه‌ای از علو و سرافرازی است که پی بردن به کنه و ماهیت منش و اندیشه‌های او کار چندان آسانی نیست؛ اما سعدی در این میان چیز دیگری است، کلام او در هر نوع زبان جان و دل و مفسر شوقی است که تنها او می‌تواند از عهدۀ آن برآید، بیان دردی است که تنها او می‌تواند شارحش باشد و شکافنده و بازگوکنندۀ اندیشه‌ای است که تنها قلم سحار و فکر تیزبین او قادر به نفوذ در آن است.

بسیاری از مضامین و موضوعات قصیده و غزل سعدی را دیگران هم کم و بیش گفته‌اند، اما لطف بیان و همدلی و همنوايی واقعی او با خوانندۀ آثارش در پایه‌ای است که هیچ یک از مقولات و مضامین او مکرر و مبتذل به نظر نمی‌رسد و طراوت و تازگی از آن می‌بارد و تأثیر کلام او در مباحث مورد نظرش بی‌چون و چرا و اجتناب ناپذیر است؛ با چه زبانی موثرتر از این می‌توان وخامت «زهد ریایی» را بیان کرد که سعدی کرده است:

چنان از خمر و زمر و نای و ناقوس                                                                    نمی‌ترسم که از زهد ریايی

(همان: 932)

با چه کلامی صریح‌تر از این می‌توان از فرمانروایان بیدادگر انتقاد کرد که سعدی کرده است:

ریاست به دست کسانی خطاست                                                        که از دستشان دست‌ها بر خداست

(همان: 318)

و صدها و صدهای دیگر.

بنده سعدی را جامع بسیاری از ارزش‌های فرهنگی و ادبی ایران می‌دانم که هر یک از آنها به عنوان قلمرو انحصاری و حیطۀ فکری و زمینه‌های اختصاصی آثار بزرگان ادب و فرهنگ ایران شناخته می‌شود؛ حماسۀ سعدی را می‌توان در نبرد حق و باطل و راستی و ناراستی، که در همۀ آثارش از غزل و قصیده و گلستان و بوستان موج می‌زند، مشاهده کرد؛ عرفان سعدی را در خلوص و بی‌رنگی او، چرا که عرفان حقیقی عمل است نه نظر، مشرب عملی و اعتقادی او را در عشق و اخلاقی که خمیرمایۀ فطرت او و جلوه‌گر در تمامی موضوعات کلام اوست و در ناب‌ترین و شورانگیزترین مقولات شعر او نیز خودنمايی می‌کند. ایمان قوی و تزلزل‌ناپذیر سعدی به خداوند و حق‌جویی و حق‌گویی او نوری در تاریکی‌های نفس انسانی است و دیانت او دیانتی صادقانه و به دور از خودنمايی است؛ اگر آثار سعدی ارزش جهانی یافته است به دلیل همین ارزش و اخلاقی است که در تار و پود فواید اجتماعی این آثار نهفته است؛ علم سعدی، مثل خاقانی و نظامی و امثال آنها (با همۀ اهمیّت) علم بیرونی و مربوط به نجوم و طب و موسیقی و جغرافی و نظایر این‌ها نیست، بلکه علم درونی و مربوط به روح و روان انسان‌ها و آمال و آرزوها و خواسته‌های آگاه و ناآگاه آدمیان است که در زوایای ضمیر و دل و جان بشر نهفته است.

تصور می‌کنم پشتوانۀ ارزش و تأثیر آثار سعدی، روح قهرمان سعدی است و از برکت همین روح قهرمان است که در هیچ‌یک از آثار او نشانۀ یأس و ناامیدی، افسردگی، رکود و جمود دیده نمی‌شود؛ گلستانش، رسائلش، بوستانش، قصایدش، غزلیاتش، حتی آنها که شارح سوز و گداز و بی‌قراری‌های عاشقانه است، هیچ‌کدام تحذیرکننده و بازدارنده نیست. آثار سعدی انسان را به تأمل وامی‌دارد، ولی مانع پویایی و تحرک نمی‌شود، بلکه شور و شوق می‌آفریند، انزواطلبی و عزلت‌گزینی آن‌چنان‌که تربیت عمومی زمانه بوده و مانع از شور و شوق زندگی، در هیچ جای آثارش به چشم نمی‌خورد و توصیه نمی‌شود، چرا که معرفت حقیقی با عزلت و انقطاع درویشانه منافات دارد و شاهد آن زندگی و سلوک مولانا بزرگ‌ترین عارف جهان است که یکپارچه حرکت ذهنی و روحی و اندیشۀ پویا و متحول بوده و ارتباط او با بزرگانی چون رکن‌الدین1 (پادشاه سلجوقی روم) و معین‌الدین پروانه2 (وزیر اباقاخان) و بزرگان دیگر و هدایت و رهبری و تأثیر تعالیم وی در آنها، تا جایی که موجب پیروزی سپاهیان مسلمان بر لشكر مغول (در واقعۀ ابلستین)3 می‌شود، خود تأییدی بر پویایی و تحرک زندگی‌ساز اوست.

سیر و سفر طولانی سعدی در اقصا نقاط عالم و ارتباط با اقوام و طبقات مختلف مردم‌از سلاطین و وزرا و حکام تا دراویش و اصناف پیشه‌وران و صنعتگران و پهلوانان ‌و غیره، در فراز و نشیب این ارتباط‌ها، تجربه‌های فراوان و شناخت وسیعی نصیب سعدی کرده است که در عمق و پهنای جهان‌بینی سعدی تأثیر بسیاری داشته است.

 تنها «گلستان» سعدی که مهم‌ترین و معتبرترین اثر تعلیمی ادب فارسی و با ارزش‌ترین نثر ادبی ایران است، سندی روشن در اثبات نبوغ، قدرت خلاقه و جهان‌بینی سعدی است. توان خلاقیت و سرشاری ذهن او از تجربیات زندگی چنان قوی بوده که در طی اندک زمانی که این شاهکار را آغاز کرده و به انجام رسانیده، تو گویی تمامی این اثر یکپارچه در ذهن و اندیشۀ او وجود داشته و سعدی جزيیات آن را از زوایای ضمیر خود به روی کاغذ می‌آورده است. شعر سعدی، در هر زمینه، از سه عنصر اصلی شعر، یعنی احساس، تخیّل و اندیشه، از نظر برخورداری از احساس و اندیشه در اوج قرار دارد و قالب کلام سعدی در آنچه از او به جای مانده، در زیبايی و بلاغت همتا ندارد.

اما قصاید سعدی با همۀ محدودیت خود، دنیایی است شناختنی و معرف ابعاد وسیع‌تری از جهان‌بینی عمیق و انسانی او. سعدی در قالب قصیده کم گفته، اما «گزیده چون درّ» که موضوعات اساسی آنها را می‌توان در مباحث زیر خلاصه کرد:

١. نعت و حمد پروردگار، ٢. ستایش حضرت رسول اکرم(ص)، ٣. پند و اندرز (موعظه و حکمت)، ۴. مرثیه، ۵. بهاریه، ٦. عشق و آرزوی شیراز، ٧. مدیحه.

پاره‌ای از این قصاید به دلیل سرشار بودن از احساس لطیف و شور و اشتیاق عاشقانه به غزل می‌ماند تا قصیده و تنها طول شعر مانع از غزل انگاشتن قطعی آنها می‌شود، از جمله قصیده‌ای که در آرزو و عشق شیراز و پس از بازگشت به این خطه سروده شده با مطلع:

سعدی اینک به قدم رفت و به سر باز آمد                                                    مفتی ملّت اصحاب نظر باز آمد4

(همان: 1069)

هم‌چنین است بهاریه‌ای شامل بیست و یک بیت که سرمستی سعدی از جوش بهار، در اثنای قصیده زمام ذوق و بیان سعدی را به دست عشق می‌سپارد و بهاریه را تبدیل به عشق‌نامه‌ای پرشور می‌کند. با مطلع:

عَلَم دولت نوروز به صحرا برخاست                                                    زحمت لشكر سرما ز سرِ ما برخاست

(همان: 945)

پاره‌ای از قصاید سعدی ویژگی‌های خاص و منحصر به خود دارند، از جمله قصایدی که در مدح «علاءالدین عطاملک جوینی»5 سروده شده؛ این مدایح همگی با تغزل و تشبیب آغاز می‌شوند در حالی که هیچ‌یک از مدایح دیگر سعدی از این خصوصیت برخوردار نیستند. به نظر می‌رسد این مقدمات تغزلی در این مدایح مربوط به رابطۀ دوستانه و مهرآمیز سعدی با ممدوح خود باشد، هم‌چنین است قصیده‌ای دو مطلعی در ستایش برادر عطاملک جوینی، یعنی شمس‌الدین محمد صاحب‌دیوان با مطلع اول:

به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار                                                    که برّ و بحر فراخ است و آدمی بسیار

(همان: 960)

که تشبیب هر دو مطلع حکایت از شأنی در سرودن آن می‌کند. سعدی در این مقدمات برخلاف طبع عشق‌آمیز و وفاپیشۀ خود، خویشتن را به بدعهدی و بی‌ثباتی فرا می‌خواند و از اینکه تن آزاده را اسیر بند عشق کرده خود را سرزنش می‌کند و پس از تفصیلی در این باره بسی نمی‌ماند که روی از دوست برپیچد که وفای عهد عنان او را بار دیگر به دست می‌گیرد و قهر سعدی از دوست منجر به تغزلی دلفریب در مطلع دوم می‌شود؛ این تغزل که حاوی نوعی واقعه‌نگاری است در قصیده‌سرایی فارسی، کم‌نظیر و بلکه بی‌نظیر است و یادآور جریان واسوخت در غزل قرن دهم هجری است. نگارنده، این تغزل‌ها و ماجراهای آنها را مربوط به دوستی و مودت و مسايل مربوط به آن از قهر و آشتی، بین سعدی و جوینی‌ها تصور می‌کند.                                                                                                                    

اما مهم‌ترین و معتبرترین قصاید سعدی با ویژگی‌های خاص قصایدی است که در مدح امیر انکیانو6 سروده است. جسارت و شهامت سعدی در گوشزد حقایق زندگی بشری به امیری مقتدر از تبار مغول و صاحب اختیار در جان و مال ملت و تذکار حقیقت سرگذشت و سرنوشت آدمی و گذر بی‌وقفۀ زمان و تغییر و تحولات اجتناب‌ناپذیر زندگی، دلیلی روشن و استوار بر بی‌نیازی سعدی از دولتمردان و بی‌اعتنايی به نتایج احتمالی این صراحت و بي‌پروايی از عکس‌العمل آنان در مقابل این حق‌گويی است؛ حقایقی که سعدی با پتک سهمگین بیان خود بر سر فرمانروایان می‌کوبد. یادکرد سرنوشت قهری و بی‌اختیار انسان از وضعیت بی‌خبری در حال نطفگی تا شیرخوارگی و دوران بلوغ و مراحل رشد و قدرتمندی که حکایت از حق‌بینی، عاقبت‌نگری و بینش واقع‌بینانۀ سعدی می‌کند، موعظه‌ای سرسری و از سر اظهار اقتدار و تفاضل و به شیوۀ اندرزهای معمول و متداول در اشعاری از این دست نیست، بلکه نمودار و تصویری روشن از واقعیت‌های انکارناپذیر عالم خلقت است که تاریخ زندگی بشری از آغاز تا انجام و آنچه دیده و شنیده و خوانده‌ایم. شاهدی بر حقانیت آن ا‌ست:

ای که وقتی نطفه بودی بی‌خبر

وقت دیگر طفل بودی شیرخوار

مدتی بالا گرفتی تا بلوغ

سرو بالايی شدی سیمین عذار

هم‌چنین تا مرد نام‌آور شدی

فارِس میدانِ صید و کارزار

آنچه دیدی بر قرار خود نماند

وین چه بینی هم نماند برقرار

دیر و زود این شکل و شخص نازنین

خاک خواهد بودن و خاکش غبار

گل بخواهد چید بی‌شک باغبان

ور نچیند خود فرو ریزد ز بار

این همه هیچ است چون می بگذرد

تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار

نام نيكو گر بماند ز آدمي

بِهْ كز او ماند سراي زرنگار

سال دیگر را که می‌داند حساب

یا کجا رفت آن‌که با ما بود پار

خفتگان بیچاره در خاک لحد

خفته اندر کلۀ سر سوسمار

(همان: 964)

این همه صراحت و شهامت در گفتن حرف حق از بی‌نیازی سعدی به صاحبان زر و زور حکایت می‌کند که خود به آن اشاره کرده است:

سعدیا چندان که می‌دانی بگوی                                                                            حق نباید گفتن الّا آشکار

هر که را خوف و طمع در کار نیست                                                                     از ختا باکش نباشد وز تتار 

(همان: 965)

هم‌چنین است قصیدۀ دیگر در مدح امیر مذکور با مطلع:

بسی صورت بگردیده‌ست عالم                                                                    وز این صورت بگردد عاقبت هم

(همان: ٤٦٧)

که از ٣٢ بیت کل قصیده، ٢٧ بیت آن شامل همین عبرت‌ها و گوشزدها و هشدارها در تحذیر از بیداد و ستمکاری است و تأملی از سر تحقیق در مضامین آن موی بر اندام آدمی راست می‌کند. سعدی در این قصیده نیز سرآمدن قدرت و مهلت سلاطین و محتشمان نامور دنیوی را آیینۀ عبرت مخاطب خود قرار داده و او را از نیش اجل که در قانون خلقت، مرهمی برای آن وجود ندارد، بیم می‌دهد و با تمثیل «گرد آمدن موران ضعیف و عجز و ناتوانی شیر ژیان در مقابل غلبۀ آنها» امیر مغول را از ظلم و تجاوز به حقوق رعیت بیم می‌دهد:

فریدون را سر آمد پادشاهی

سلیمان را برفت از دست خاتم

به نیشی می‌زند دوران گیتی

که آن را تا قیامت نیست مرهم

به نقل از اوستادان یاد دارم

که شاهان عجم کیخسرو و جم

ز سوز سینۀ فریاد خوانان

چنان پرهیز کردندی که از سم

که موران چون به گرد آیند بسیار

به تنگ آید روان در حلق ضیغم

و ما من ظالم الّا و یبلی

و ان طالَ المدی یوما باظَلم

(همان: 972)

 ....تمامی تمثیل‌ها و تشبیه‌های این قصاید مستقیما مربوط به سلاطین و قدرتمندان دنیوی و زمامداران جان و مال ملت است:

عروس زشت، زیبا چون توان دید                                                                      و گر بر خود کند دیبای معلم

اگر مردم همین بالا و ریشند                                                                          به نیزه نیز بربسته‌ست پرچم

(همان)

و شاهکار بی‌بدیل خود را با شهامتی مردانه به پایان می‌رساند:

حرامش باد ملک و پادشاهی

که پیشش مدح گویند از قفا ذم

سخن شیرین بود پیر کهن را

ندانم بشنود نویین اعظم

چنین پند از پدر نشنوده باشی

اَلا گر هوشمندی بشنو از عم

چو یزدانت مکرّم کرد و مخصوص

چنان زی در میان خلق عالم

که گر وقتي مقام پادشاهیت

نباشد هم‌چنان باشی مکّرم

نه هر کس حق تواند گفت گستاخ

سخن ملکی‌ست سعدی را مسلّم

مقامت از دو بیرون نیست فردا

بهشت جاودانی یا جهنم

بکار امروز تخم نیکنامی

که فردا برخوری والله اعلم

(همان)

قصیدۀ سوم او در مدح همین امیر (انکیانو) با مطلع زیر:                                                         

دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی                                                            زنهار بد مکن که نکرده‌ست عاقلی

(همان: ۴٩٢)

سراپا عبرت و اعتبار است. دیدۀ حق‌بین سعدی، در اوج پختگی و کمال، بیش از هر چیز متوجه گذر بی‌امان زمان و فرسودن بشر زیر چرخ‌های سهمگین روزگار است، حقیقتی که باور و به خاطر سپردن آن مانع از ترک تازی‌ها، ستمگری‌ها، حبّ جاه‌ها و فریفتۀ قدرت شدن‌ها می‌شود. اگر چه زبان سعدی در این قصیده نرم‌تر و ملایم‌تر از دو قصیدۀ مذکور است، اما محتوای بیدارکننده و کوبندۀ قصیده موجب شده که سعدی به درشتی سخن خود اعتراف کند و این شیوه را لازمۀ تأثیر و عمل به مواعظ خود بداند:                                 

گر من سخن درشت نگویم تو نشنوی                                                         بی‌جهد از آینه نبرد زنگ صیقلی

حق گوی را زبان ملامت بود دراز                                              حق نیست این‌چه گفتم؟ اگر هست گو بلی

(همان: 994)

خاک سوده و ذرات غبار هم در دیدۀ حق‌بین و عاقبت‌نگر سعدی لوح اعتباری است و تصویری روشن از سرگذشت و سرنوشت آدمی:

باری نظر به خاک عزیزان رفته کن                                                                 تا مجمل وجود ببینی مفصّلی

آن پنجۀ کمانکش و انگشت خوش‌نویس                                               هر بندی اوفتاده به جايی و مفصلی

درویش و پادشه نشنیدم که کرده‌اند                                                       بیرون از این دو لقمۀ روزی تناولی

زان گنج‌های نعمت و خروارهای مال                                                      با خویشتن به گور نبردند خردلی....

(همان: 993)

و چه نیکو نزدیکی و بلکه همراهی مرگ را به مخاطب خود گوشزد می‌کند:

مرگ از تو دور نیست وگر هست فی‌المثل                                                هر روز باز می‌رویش پیش منزلی

 (همان)

سخنی که فیلسوفان بزرگ گفته‌اند: تولد= مرگ است. سعدی انسان‌ها را به استقبال‌کنندگان این مسافر تحمیلی مانند می‌کند و گذر لحظه‌ها و ایام زندگی را پیشواز دايمی این مسافر می‌داند و در پایان همین قصیده بار دیگر حق گويی سعدی وارد میدان می‌شود:

عمرت دراز باد نگویم هزار سال                                                                 زیرا که اهل حق نپسندند باطلی

نفست همیشه پیرو فرمان شرع باد                                                          تا بر سرش ز عقل بداری موکلّی

(همان: 994)

جای آن دارد که بسیاری از سخنان سعدی را به عنوان «اعلامیۀ لا زمان و لا مکان حقوق بشر» و اساسنامۀ غیر قابل تغییر زندگی انسانی بنامیم. مبنای این سخنان «عدالت و دادگستری» و اجتناب از پایمال کردن حق ملت‌هاست، آنچه سرمنشأ ادیان الهی و مقصد و مقصود قوانین عالیۀ بشری است که به قول خاقانی:

دین چیست؟ عدل؛ پس تو در عدل کوب، از آنک                                   عدل از پی نجات تو، رهبر نکوتر است

(خاقاني، 1375، ج 1: 101)

پي‌نوشت:

١. رکن‌الدین: وي پادشاه سلجوقیان روم است که در سال ٦٦۴ هجری به دستور اباقاخان کشته می‌شود (حمدالله مستوفي، 1364: 478). احمد افلاکی سبب این ماجرا را غیرت مولانا دانسته و می‌نویسد: «سبب فنای سلطنت آل سلجوق آن بود که سلطان رکن‌الدین که مرید مولانا شده و او را پدر خود ساخته بود، بعد از مدتی مجمعی عظیم ساخته و اجلاس بی‌نظیری ترتیب دادند، گویند در آن زمان پیرمرد بود که او را شیخ بابای مرندی می‌گفتند، مردی بود مرتاض و زاهد مترسم و عده‌ای شیاطین‌الانس به او انس داشتند و مرید او بودند، به قدری مدح او را پیش سلطان کردند که سلطان مشتاق مصاحبت با او شده و دستور داد که در طشت‌خانه بنیاد سماع کردند و شیخ بابای مرندی را به اکرام تمام آوردند و سلطان شیخ مذکور را در کنار خود نشاند، وقتی مولانا درآمد، سلام داد و در کنجی نشست.... سلطان رو به مولانا کرد و گفت: بندۀ مخلص، خدمت شیخ بابا را پدر خود ساختم و او مرا به فرزندی قبول کرد، و مولانا از غایت غیرت فرمود: «اگر سلطان او را پدر ساخت، ما نیز پسری دیگر کنیم». نعره‌ای بزد و پابرهنه روانه شد.... بعد از چند روز امرا اتفاق کردند، سلطان را به آقسرا دعوت کردند تا در دفع تاتار کنگاجی کنند، سلطان برخاست و به حضرت مولانا آمد تا استعانت خواسته، روانه شود، فرمود که: اگر نروی به باشد، چون اخبار دعوات متواتر شد ناچار عزیمت نموده، چون به آقسرا رسید، در خلوت جایی در آورده زه کمان در گردنش کردند و در آن حالت که می‌تاسانیدند، فریاد می‌کرد و مولانا، مولانا ! می‌گفت.... و مولانا نعره‌ها می‌زد و این غزل را فرمودن گرفت:

نگفتمت مرو آن‌جا که مبتلات کنند                که سخت دست درازند بسته پات کنند

(افلاكي، 1385، ج 1: 148ـ146)

 ٢. امیر پروانه معین‌الدین سلیمان بن مهذب‌الدین علی دیلمی: از اکابر رجال و وزرای سلجوقیان روم است. وی به مولانا جلال‌الدین محمد بلخی ارادت تمام داشت و غالباً در خانقاه وی حضور می‌یافت و از محضر مبارک او فوايد بر می‌گرفت و نیز مجالس سماع جهت وی و یاران ترتیب می‌داد، چنان‌که بسیاری از غزلیات مولانا به مناسبت همین مجالس پرشور به نظم آمده است. اکثر مکاتیب مولانا نیز به نام همین معین‌الدین پروانه صدور یافته و از شدت ارتباط وی با آن بزرگ جهان حکایت می‌کند (مولوي، 1362: 240). صاحب مناقب‌العارفین می‌نویسد: «هم‌چنان ولد فرمود: که روزی معین‌الدین پروانه به زیارت مولانا آمده بود به حضرت پدرم خبر کردم و من پیش پروانه بسیار بنشستم و پروانه منتظر نشسته بود و من به تمهید عذر مشغول شدم که مولانا بارها فرموده است که مرا کارهاست و حال‌ها و استغراق‌ها، به حق امیران و دوستان هر وقتی مرا نتوانند دیدن تا ایشان به احوال خود و امور خلق مشغول باشند ما برویم و ایشان را ببینیم پروانه تواضع می‌نمود، از ناگاه مولانا بیرون آمد، پروانه سر نهاد و گفت: «خدمت مولانا بهاء‌الدین تا غایت عذرها می‌خواست و چنین لطف‌ها می‌فرمود و من بنده از دیر آمدن خداوندگار این تصور کردم که یعنی این حالت اشارت‌ است به تو ای پروانه که انتظار داشتن مردم نیازمند چه تلخ است و چگونه زحمت ا‌ست و مرا از دیر آمدن شما این فایده روی نمود». مولانا فرمود که: «تصور به غایت نیک است، اما قاعده آن است که بر در کسی چون سائلی بیاید که آواز و شکل بدش باشد او را به زودی به راه می‌کنند تا آواز او را مکرر نشنوند و روی او را نبینند، اما اگر سائلی باشد خوش‌آواز و خوب‌روی و خواهندۀ تضرع و زاری زود زود نان پاره‌اش ندهند، بلکه بگویند: صبرش کن تا نان پخته شود تا به تواتر آواز او را بشنوند. اکنون دیر آمدن ما بهر آن بود که تضرع شما و عشق شما و نیاز شما با مردان حق خوش می‌آید خواستیم تا بیشتر شود و مقبول‌تر گردد عندالله تعالی و در این حالت پروانه سجده‌ها می‌کرد و می‌شکفت و می‌گفت: مقصود بنده بر در خداوندگار آمدن آن است که تا عالمیان بدانند که من نیز از جملۀ بندگان این حضرتم و از چاکران آستانه‌ام.... (افلاكي، 1385، ج 1: 214). این امیر عاقبت قربانی جانبداری‌ها و یاوری‌های خود از مسلمانان مصر و شام شد و به فجیع‌ترین وضعی به دستور اباقاخان به قتل رسید (رشيدالدين فضل‌الله، 1338، ج 2: 770).                                                        

٣. واقعۀ ابلستین: «در سال ٦٧۵ بیبرس به دعوت بعضی از فراریان روم و اطمینان به همدستی پروانه عازم لشکرکشی به آن سرزمین گردید و با لشکر بسیار در بیستم رمضان این سال از مصر حرکت کرد و از راه حلب به حدود دربندهای شام رسید. لئون پادشاه ارمنستان به معین‌الدین پروانه خبر وصول لشکر مصر را داد، ولی پروانه قول لئون را پیش امرای مغول دروغ جلوه داد و مغول را در حال غفلت نگاه داشت تا خبر آمدن لشکریان بیبرس به محل ابلستین رسید و امرای مغول و پروانه به سرعت قشونی فراهم کرده و به جلوی بیبرس شتافتند و سرداری ایشان را طوغان پسر ایلکای نویان و تودون نویان برادر سوغنجاق داشتند. بیبرس در روز جمعه دهم ذی‌القعدۀ ٦٧۵ در صحرای ابلستین قشون مغول و رومی را درهم شکست و طوغو و تودون را کشت و اردوگاه مغول را غارت کرده، غنایم و اسرای بسیار گرفت که از آن جمله یک پسر و یک نوه از پروانه بود. سپس به قیساریه رفت و در آن‌جا منتظر نشست تا شاید پروانه به خدمت بیاید، ولی این خیال او باطل بود چه پروانه در روز معرکۀ ابلستین از آن‌جا به قیساریه و از قیساریه به توقات گریخت و در فکر آن بود که چگونه عذر شکست ابلستین را در پیش اباقا بخواهد. بیبرس بعد از یک ماه ماندن در بلاد روم چون راه آذوقه بر لشکریانش تنگ شد به شام مراجعت نمود و در این سفر با مردم بلاد روم به خوبی رفتار کرد و نگذاشت که از طرف قشون او به مسلمین آن بلاد صدمه‌ای برسد، بلکه ایشان مخصوصاً سران سپاه سلجوقی را در مساعدت با کفار ملامت کرد و گفت که غرض من از لشکرکشی به این بلاد آزاد ساختن آن از قید اسارت مغول است نه ویران کردن آبادی‌ها. خبر شکست ابلستین اباقا را بیش از پیش در خشم افکند چه این سومین شکستی بود که در عرض بیست سال از طرف لشکریان مصری و شامی به مغول وارد آمده و شوکت ایشان را که تا این تاریخ از آسیب محفوظ مانده به سختی درهم شکسته بود. به همین نظر بلافاصله بعد از وصول خبر شکست شخصاً به طرف بلاد روم حرکت کرد و به میدان جنگ ابلستین آمد و پس از زاری بسیار امر داد که مقتولین مغول را بشمارند و چون دید که عدد کشتگان لشکر بیبرس نسبت به مقتولین مغول چندان مهم نیست بیشتر در غضب آمد و عده‌ای از سران سپاه سلجوقی را به قتل آورد و معین‌الدین پروانه را که به خدمت آمده بود مورد عتاب و ملامت سخت قرار داد. ایلخان سفاک به انتقام شکست ابلستین عساکر خود را بین قیساریه و ارزن‌الروم متفرق کرد و امر به قتل‌عام مسلمین آن بلاد داد و ایشان در عرض یک هفته به قولی دویست هزار و به قولی پانصد هزار از مردم بی‌گناه آن نواحی را کشتند و بسیاری از آن بلاد را ویران و امرا و رجال و قضات و علما را مقتول کردند» (اقبال آشتياني، 1364: 214ـ213).

4. بهتر است این شعر را جزء قطعات سعدی محسوب کنیم.

5. جوینی‌ها: خانوادۀ صاحب‌دیوانیان یکی از قدیم‌ترین و مشهورترین خانواده‌های نجیب ایران و اباً عن جدٍ در دولت سلجوقیه و خوارزمشاهیه و مغول همواره مصدر خدمات عمده و مشاغل جليله بوده‌اند و غالباً وظیفۀ صاحب‌دیوانی (که عبارت بود از اداره نمودن امور مالیّه و عایدات مملکت و تقریبا معادل بوده با وظیفۀ مستوفی‌الممالک در ایران) به عهدۀ آنان بوده است و به این جهت است که غالب افراد این خانواده معروف‌اند به صاحب‌دیوان هر چند شغل بعضی از ایشان منحصر به صاحب‌دیوانی نبوده است؛ مانند شمس‌الدین محمد جوینی، برادر عطاملک که در عهد اباقاخان وزیر اعظم مملکت و صاحب اختیار مطلق بود و کمترین شغل او وظیفۀ صاحب‌دیوانی بوده است. ولی باز با لقب صاحب‌دیوان معروف بود و هم‌چنین علاءالدین که در عهد اباقاخان حاکم عامّ عراق عرب بود و طبیعتا وظیفۀ صاحب‌دیوانی آن ولایت نیز جزو وظایف او بوده است. نسبت این خانواده به فضل بن ‌الرّبیع حاجب خلفای بنی‌عباس می‌رسد (جويني، 1367، ج 1: ص، يا ـ يب).

6. انکیانو: مردی بود از تبار مغول که اباقاخان جانشین هولاکو او را به حکومت فارس فرستاد. وی که مردی خردمند و عاقل و عادل بود در مدت سه سال حکومت از سال ٦٦٧ تا ٦٧٠ به عدالت و رأفت رفتار کرد و به تربیت علما و شعرا پرداخت و با استقلال تمام در ضبط اموال فارس و دفع سرکشان کوشید و مالی فراوان از آن مملکت، که در آن تاریخ یکی از ثروتمندترین ممالک شرق اسلامی بود، گرد آورد. بعدها ابش خاتون و جمعی دیگر از بدخواهان انکیانو او را پیش اباقاخان به اختلاس و عصیان متهم کردند و از او در خدمت ایلخان به زشتی یاد نمودند، اباقا انکیانو را از حکومت فارس برداشت و اگر چه او را پس از شنیدن یرغو سیاستی نکرد، ولی روانۀ خدمت منگوقاآن نمود و حکومت فارس را به عهدۀ سردار مشهور مغول سوغُنْجاق گذاشت (اقبال آشتياني، 1364: 392).

منابع

1.افلاكي، احمد بن اخي ناطور (1385). مناقب العارفين، با تصحيح و حواشي تحسين يازيجي، تهران: دنياي كتاب، 2 ج.

2.انوري، محمد بن محمد (1364). ديوان انوري، به اهتمام محمدتقي مدرس رضوي، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 2 ج.

3.جويني، عطاملك بن محمد (1367). تاريخ جهانگشاي جويني، تصحيح محمد بن عبدالوهاب قزويني، تهران: بامداد؛ ارغوان، 2 ج.

4.حمدالله مستوفي، حمدالله بن ابي بكر (1364). تاريخ گزيده، با مقابله با چندين نسخه، به اهتمام عبدالحسين نوايي، تهران: اميركبير.

5.خاقاني، بديل بن علي (1375). ديوان خاقاني شرواني، ويراسته جلال‌الدين كزازي، تهران: مركز، 2 ج.

6.رشيدالدين فضل‌الله (1338). جامع‌التواريخ، به كوشش بهمن كريمي، تهران: شركت اقبال و شركاء، 2 ج.

7.سعدي، مصلح بن عبدالله (1385). كليات سعدي، تصحيح محمدعلي فروغي، تهران: هرمس.

8.مولوي، جلال‌الدين محمد بن محمد (1362). فيه ما فيه، با تصحيحات و حواشي بديع‌الزمان فروزانفر، تهران: اميركبير.





© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است.

نوشته شده در تاریخ: 1391/2/9 (1693 مشاهده)

[ بازگشت ]

وب سایت دانشنامه فارس
راه اندازی شده در سال ٬۱۳۸۵ کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به موسسه دانشنامه فارس می باشد.
طراحی و راه اندازی سایت توسط محمد حسن اشک زری