مقایسه تطبیقی قصاید سنایی و سعدی دكتر مريم حسيني / دانشگاه الزهرا چكيده:
مقايسه تطبيقي ميان آثار شاعران بزرگ با توجه به دوران زندگي آنان، مقايسه روانشناسي شخصيت آنان و نيز مضامين گوناگوني كه بدان پرداختهاند، ميتواند منجر به شناخت بهتر آنان و نيز تبيين ميزان تأثيرپذيري آنان از يكديگر شود. در اين مقاله كوشيده شده تا با توجه به نكات ذكر شده به مقايسة تطبيقي قصايد سنايي و سعدي پرداخته شود. با توجه به تفاوتهاي آشكار در دوران زندگي آنها، درونگرا بودن سنايي و برونگر بودن سعدي و فضل تقدم سنايي در قصيده و غزلسرايي بر سعدي، نویسنده بر این باور است که سعدي در بسياري از غزلها به آثار سنايي توجه داشته، اما در شيوة قصيدهسرايي مشابهتي در آثار آن دو ديده نميشود.
كليد واژه: سعدي، سنايي، قصيدهسرايي، غزلسرايي.
پیش از اینکه به مقایسة تطبیقی قصیدههای سنایی و سعدی بپردازم، لازم میدانم چند نکته را یادآوری کنم که به طور قطع در داوری صحیح ما، بین اشعار این دو شاعر در عرصه قصیدهسرایی ضروری است. یکی در باب عصری که هر یک از این دو شاعر در آن زیستهاند و مقایسه روانشناسی شخصیت این دو شاعر، دیگر تنوع مضامین شعری دو شاعر در عرصه قصیدهسرایی، دنبالهرويی سعدی در عرصه غزلسرایی از سنایی و در نهایت مقایسه تطبیقی قصیدهای از هر دو شاعر.
1. دوره سنایی دوره قصیده سرایی و عصر سعدی عصر غزل
مطابق شمارش مدرس رضوی از قصیدههای سنایی، جز ترجیعات و ترکیب بندها، 211 قصیده بلند در دیوان وی موجود است، در حالی که شمار قصیدههای سعدی جز مراثی و قصیدههای عربی، در نسخه فروغی 52 قصیده است و در میان آنها قصیدههای کوتاه بسیار است. این مقایسه نشان میدهد که از لحاظ شمارگان قصیدهها بین دو شاعر تفاوت فاحشی وجود دارد. از لحاظ موضوعی هم گوناگونی سخن سنایی بسیار است و در مسايل بسیار قصد قصیده کرده است. جز قصیدههای مدیحه که بخش بزرگی از دیوان را شامل میشود، قصیدههای زهدیه و عرفانی، اجتماعی و گاه سیاسی نیز موجود است.
شاید نتوان قصیدههای سنایی قصیدهسرا (متوفی 529هـ) را با آن تنوع و گستره مضامین، با تعداد قصیدههای محدود سعدی (متوفی 690هـ) که به غزلسرایی شهره است، سنجید. دوره سنایی دوره قصیدهسرایی و عصر سعدی عصر غزلسرایی است. بزرگترین قصیدهسرایان ادب فارسی در قرنهای پنجم و ششم هجری ظهور کردند. جز سنایی، شاعران ديگري چون: فرخی، عنصری، منوچهری، ناصرخسرو، انوری، معزّی، مختاری، مسعود سعد و خاقانی همه قصیدهسرا هستند. عصر سعدی نیز عصر غزلسرایی است. غزل که با سنایی شکوفا شده بود، پس از وی در غزل مولوی و حافظ و عطار و سعدی ادامه پیدا کرد. بدیهی است که بنابر ذوق زمانه اهتمام سنایی به قصیده و سعدی به غزل بیشتر باشد. نکتة مهم دیگری که در تفاوت میزان مضامین در دیوان دو شاعر ملاحظه میشود، توجه به این امر است که در شعر سنایی و دورة او هنوز حد فاصل و تمایزی بین قصیده و غزل وجود نداشت. بسیاری از قصیدههای کوتاه سنایی حال و هوای غزل را دارند و مضمون برخی از غزلهای بلند وی با مضامین قصیده سازگارتر است. سنایی شاعری است که نخستین بار غزل را از قصیده جدا کرد و نخستین غزل فارسی در شعر وی تولد یافت. پس طبیعی است که این تمایز هنوز به صورت کامل شکل نگرفته باشد، اما در عصر سعدی برای شاعر روشن است که کدام مضامین را باید در قالب قصیده و کدام را در قالب غزل جای نهاد. قصیده در عصر سعدی محدود به بیان مضامین عرفانی و تعلیمی است و به مدح و ستایش اختصاص دارد، در حالی که در شعر سنایی همانگونه که گذشت، تنوع آن بیشتر است.
2. مقایسه روانشناسانه شخصیت سنایی و سعدی
جز اینکه دوره سعدی با سنایی فاصله بسیار دارد و علايق و سلايق هر زمانه با زمانة دیگر متفاوت است، باید بگوییم که سنخ روانی و شخصیتی سنایی و سعدی نیز با یکدیگر مشابهتی ندارد. سعدی شاعری متفکر و برونگراست که در سالهای میانی عمر توجهی به عالم درون و امور باطنی داشته است، در حالی که سنایی شاعری اندیشمند درونگراست و در تمام مدت دوران زندگی خود اهل فلسفه و اندیشه و انزوا و خلوت بوده و از جوانی روی به سوی این عوالم کرده است. عرفان سعدی عرفانی زهدگرایانه و درونگرا نیست؛ عرفانی عاشقانه و آفاقی است. عشق به جهان و عالم هستی در جای جای سخن وی موج میزند. دنیا و عمر برای او دوست داشتنی است و وی بر از دست دادن آن دریغ بسیار میخورد:
خوش است عمر دریغا که جاودانی نیست پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست
(سعدي، 1385: 947)
اما سنایی خود درباره زندگی خود آن هنگام که بهرامشاه غزنوی از او میخواهد تا در سلک خدم و حشم وی درآید، چنین میگوید: «چون در خلوت تشریف محاورت یافتم، پیش آن آسمان احسان، زمین ایوان، بوس دادم و گفتم: زندگانی پادشاه عالم...دراز باد. بنده هرگز طعم طمع نیافته است و آواز آز به گوش او نرسیده، با عشق دلبازی و با صدق همسازی دارد. چهل کم یک سال است تا قناعت را پیشه و تقوی را اندیشه و بیطمعی را توشه ساخته و گوشهای گرفته است. هرچند این کرامتی بس بزرگ است، اما بنده این تجمّل را تحمّل نتواند کرد. اگر بیند رای پادشاه جوانبخت جهانگیر، عمل قناعت را بر بنده تقریر فرماید و از جامهخانة فضل، خلعت عفو ارزانی دارد تا در زاویة وحدت روزگار گذراند، مگر شرکت او با ابوذر در طریق وحدت درست تواند آمد. کما أشار إلیه النبی صلی الله علیه و سلّم حیث قال: رحم الله اباذر یعیش وحده و یموت وحده و یبعث الله یوم القیامه وحده». (سنایی، 1382: هفتاد).
سعدی شاعری برونگراست1 و در نگاه به طبیعت و حقیقت بیشتر متوجه عناصر طبیعی و بیرونی است، در حالی که سنایی شاعری درون گراست و کثرت استفاده از اصطلاحات عرفانی و واژههای انتزاعی نمودار رویکرد این شاعر و تمایل او به گوشهگیری است. البته باید گفت: سنایی در دورههای مختلف زندگی رفتارهای متفاوت از خود بروز داده، اما آنچه سبک وی را تشکیل میدهد، یعنی عناصر برجستة شعری وی، در این دسته از آثارش مشهود است.
قصیدههای سعدی محصول دوران میانسالی و یا کهنسالی وی
آنچه كه از نام ممدوحان سعدی و مدیحههایی که در وصف آنها سروده است هويدا ميشود، اين نكته است كه بیشتر قصیدههای سعدی در زمان میانسالی و یا کهنسالی وی سروده شده است. در برخی از چکامهها، سعدی به پیری و یا کهنسالی خویش اشاره دارد:
یارب خلاف امر تو بسیار کردهایم و امید بسته از کرمت عفو مامضی
(سعدي، 1385: 943)
داروی تربیت از پیر طریقت بستان کآدمی را بَتَر از علّت نادانی نیست
(همان: 946)
خوش است عمر دریغا که جاودانی نیست پس اعتماد براین پنج روز فانی نیست
(همان: 947)
همین نصیحت من پیش گیر و نیکی کن که دانم از پس مرگم کنی به نیکی یاد
(همان: 1063)
خردمند شاها رعیت پناها که مخصوص بادی به تأیید سرمد
یکی پند پیرانه بشنو ز سعدی که بختت جوان باد و جاهت مجدّد
(همان: 1062)
حبّذا عمر گرانمایه که در لغو برفت یارب از هرچه خطا رفت هزار استغفار
(همان: 960)
عمر به افسوس برفت آنچه رفت دیگرش از دست مده بر محال
(همان: 969)
برفت عمر و نرفتیم راه شرط و ادب به راستی که به بازی برفت چندین سال
کنون که رغبت خیر است و زور طاعت نیست دریغ زور جوانی که صرف شد به محال
زمان توبه و عذر است و وقت بیداری که پنج روز دگر میرود به استعجال
(همان: 970)
ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این پنج روزه دریابی
(همان: 988)
و ابیات متعدد دیگر که در آنها از روز مرگ و جدایی از دنیا و کوتاهی عمر و دریغ خوردن بر از دست رفتن آن سخن رفته است.
از مطالعه در مورد ممدوحان سعدی و مدیحههای وی درمییابیم که بیشتر مدیحهها در حدود پنجاه سالگی و شصت سالگی وی سروده شدهاند. برای مثال از ممدوحان وی امیرانکیانو سردار مغول است که از سال 667 تا حدود 670 از جانب اباقاخان حکومت فارس را بر عهده داشت و در نتیجه در مدت حکومت وی سعدی شصت ساله بوده و یا اتابک مظفرالدين سلجوقشاه بن سلغر (661ـ662) که سعدی چهار قصیده در مدح وی دارد. سالهای امارت وی بر شیراز روشن میکند که سعدی در آن سالها، دهة شصتمین عمرش را سپری میکرده است. به طور کلی باید نتیجه بگیریم که قصیدههای سعدی بیشتر محصول دوران کمال و زمانه استغنای شاعر از دنیاست. به همین جهت میزان دریغ و افسوس در این اشعار بسیار بالاست.
اما در برابر این قصیدهها باید از قصیدههای سنایی بگوییم که بررسی موردی آنها نشان خواهد داد که محدود به دوره و زمانة خاصی از زندگی وی نیست و سراسر دوران شاعری وی را در برمیگیرد. در دیوان وی ستایش سلطان مسعود بن ابراهیم دیده میشود و همچنین قصیدههای بسیاری که در بلخ سروده و همه میدانیم که در دوران جوانی از غزنین بیرون شده و سالیانی مقیم بلخ بوده است. در همین شهر است که وی نخستین قصیدههای زهدیه خود را سروده است. بنابراین باید توجه داشته باشیم که آنچه سعدی درباره زهد و پرهیزکاری در قصیدههایش بیان کرده، همه مربوط به دوره میانسالی است (که البته برای همه دوره کمال است و روی به سوی حقیقت و اندیشههای فلسفی آوردن) اما از آنِ سنایی جزء مجموعهای از اعتقادات وی است که بر آن میرفته و برآن کار میکرده است.
3. تنوع مضامین در چکامههای سنایی و سعدی
اما به هر حال هم سنایی غزلسرای برجستهای است و هم سعدی قصاید غرّایی سروده است که در گوش ایرانی همواره مترنّم است. شاید بتوانیم بگوییم از قضا قصیدة سعدی در افواه عوام حتی بیشتر از غزل وی رایج بوده است. فضای پرهیزکارانه و واعظانة قصاید وی، معلّمان را همواره بر آن داشته تا از سعدی و قصیده وی بیش از سایر آثارش نمونه نقل کنند. همه ما ابیاتی از برخی از جذابترین قصیدههای وی را در خاطر داریم:
از تحمیدیهها و توحیدیهها
شکر و سپاس و منّت و عزّت خدای را پروردگار خلق و خداوند کبریا
دادار غیب دان و نگهدار آسمان رزّاق بنده پرور و خلّاق رهنما
(همان: 941)
فضل خدای را که تواند شمار کرد؟ یا کیست آنکه شكر یکی از هزار کرد؟
(همان: 952)
از ستایش نامهها
ماه فرو مانَد از جمال محمّد سرو نباشد به اعتدال محمّد
(همان: 1070)
یا بهاریههای سعدی
عَلَم دولت نوروز به صحرا برخاست زحمت لشکر سرما ز سرِ ما برخاست
(همان: 945)
بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار که نه وقت است که در خانه بخفتي بیکار
(همان: 958)
اگر مطالعه خواهد کسی بهشت برین را بیا مطالعه کن گو به نوبهار زمین را
(همان: 944)
از حکیمانهها و واعظانهها
ایّهاالناس جهان جای تنآسانی نیست مرد دانا به جهان داشتن ارزانی نیست
(همان: 946)
بس بگردید و بگردد روزگار دل به دنیا درنبندد هوشیار
ای که دستت میرسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچکار
(همان: 964)
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار که برّ و بحر فراخ است و آدمی بسیار
(همان: 960)
به نوبتند ملوک اندر این سپنجسرای کنون که نوبت توست ای ملک به عدل گرای
(همان: 985)
ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این پنج روزه دریابی
(همان: 988)
دنیا نیرزد آنکه پریشان کني دلی زنهار بد مکن که نکردهست عاقلی
(همان: 993)
مدیحهها
بخش مهم دیگر قصیدههای سنایی را مدایح وی تشکیل میدهد. چکامههایی که در ستایش برخی از امرا و اتابکان و وزیران سروده و بخش قابل ملاحظهای که به ستایش شمسالدین صاحبدیوان و برادرش عطاملک جوینی اختصاص دارد که صاحبیه نامیده میشود. بسیاری از برترین قصیدههای سنایی اشعاریست که خطاب به این بزرگان است و به ظاهر در ستایش و در حقیقت برای اندرزگویی و هدایت است. نمونههای جالب توجهی از قصیدههای سعدی در این دسته قرار دارد. مثلاً در ستایش امیر انکیانو سروده است:
دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی زنهار بد مکن که نکردهست عاقلی
این پنج روزه مهلت ایام آدمی آزار مردمان نکند جز مغفّلی
(همان)
یا باز جای دیگر در ستایش همین امیر گوید:
بس بگردید و بگردد روزگار دل به دنیا درنبندد هوشیار
ای که دستت میرسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
(همان: 964)
انواعی که برشمردیم؛ گونههای گوناگون مضامین سعدی در قصیدهسرایی است. بیشترین میزان آن را هم واعظانهها تشکیل میدهد که سعدی را در مقام سخنگوی آداب و رفتار انسانی مینمایاند و به همین سبب عنوان «مواعظ» را بر این دسته از آثارش نهادهاند. سعدی در مدیحهها نیز وعظ میگوید و لحظهای از پند و اندرز مخاطبان شعرش که بیشتر امیران و وزیران است، باز نمیایستد، اما تنوع چکامههای سنایی بیشتر است. نه تنها تعداد قصیدهها در هر موضوع بسیار است، بلکه جز انواعی که گذشت، وی قصیدههای عرفانی، اجتماعی، انتقادی و سیاسی هم دارد که مخصوص خود اوست و شعر او، او را به عنوان شاعری دوران ساز از دیگران متمایز میکند. در دورانی که قصیدهسرایی به سراشیب ابتذال میافتد، سنایی با هنرمندی و خردمندی تمام با وارد کردن مضامین تازه آن را به راهی نوین میکشاند و سرنوشت قصیده پارسی را دگرگون میکند. به هر حال از انواع گونهگونی که در قصیده سعدی موجود است، در میان چکامههای استاد غزنین فراوان است:
تحمیدیه و توحیدیه
ای در دل مشتاقان از یاد تو بستانها وز حجّت بیچونی در صنع تو برهانها
(سنايي، 1385: 16)
بهاریه
باز متواری روان عشق صحرایی شدند باز سرپوشیدگان عقل، سودایی شدند
باز مستوران جان و دل پدیدار آمدند باز مهجوران آب و گل تماشایی شدند
(همان: 151)
تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار از لاله بست دامن کهپایهها ازار
(همان: 229)
ستایش نامهها
کفر و ایمان را هم اندر تیرگی هم در صفا نیست دارالمُلک جز رخسار و زلف مصطفی
(همان: 34)
که ستایش رسول اکرم(ص) و تفسیر سوره «والضحی» است و چندین قصیده دیگر در ستایش حضرتش. و یا چکامهای در ستایش امیرالمومنین علی(ع):
ای امیرالمومنین ای شمع دین ای بوالحسن ای به یک ضربت ربوده جان دشمن از بدن
(همان: 490)
در حکیمانهها
منسوخ شد مروّت و معدوم شد وفا زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا
(همان: 48)
مدیحهها
شمار قصیدههای مدیحه سنایی بسیار است. او در جایگاه شاعری مدیحهسرا میایستد و بسیاری از صاحبان قدرت و دانش و معرفت را ستایش میکند. جالب اینکه سنایی هم در برخی قصیدههای به صورتی مستتر و پوشیده همین شیوه اندرزی را در قصیده به کار میگیرد. مثلاً در قصیدهای در ستایش بهرامشاه از زبان خود او چنین سروده است (به تعبیری باید بگوییم بر زبان او نهاده است):
مردی و جوانمردی آیین و رهِ ماست جان ملکان زنده به دولت گنه ماست
گرچه شره هر چه شه آمد سوی شرّ است از دهر برافکندن شرها شره ماست
(همان: 76)
اما به هر حال شیوة مدیحه نزد سنایی با سعدی متفاوت است. سعدی در قصیده از اینکه به طور مستقیم با امیرانکیانو سخن گوید، باكي ندارد و در مقام واعظی جهاندیده او را به عبرتبینی وا دارد. سنایی این بخش از موعظههای خود را به دسته قصیدههای اعتراضی و انتقادی وانهاده که پس از این خواهد آمد. از میان آنچه مخصوص به خود سنایی است و پیش از وی هیچ یک از قصیدهسرایان به آن نپرداختهاند، انواع چکامههای عرفانی، اجتماعی، قصیده اعتراض و انتقاد است. نمونههایی از این قصاید عبارتند از:
قصیدههای عرفانی با مطلع
مکن در جسم و جان منزل که این دون است و آن والا قدم زین هر دو بیرون نه، نه اینجا باش و نه آنجا
(همان: 51)
طلب ای عاشقان خوشرفتار طرب ای نیکوان شیرینکار
تا کی از خانه، هین ره صحرا تا کی از کعبه، هین در خمار
(همان: 196)
برگ بیبرگی نداری، لاف درویشی مزن رخ چو عیّاران نداری، جان چو نامردان مکن
(همان: 484)
شرطمرداننیست در دل عشق جانان داشتن پسدل اندر بند وصل و بند هجران داشتن
(همان: 457)
قصیدههای اعتراض و انتقاد
مسلمانان مسلمانان مسلمانی مسلمانی! از این آیین بیدینان پشیمانی پشیمانی!
مسلمانی کنون اسمیست بر عرفی و عاداتی دریغا کو مسلمانی؟ دریغا کو مسلمانی؟
(همان: 678)
درگه خلق همه زرق و فریب است و هوس کار درگاه خداوند جهان دارد و بس
(همان: 307)
یا:
ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار ای خداخواهان قال الاعتذار الاعتذار
(همان: 182)
این چه قرن است این که در خوابند بیداران همه وینچهدور است این که سرمستند هشیاران همه
طوق منّت یابم اندر حلق حقگویان دین خواب غفلت بینم اندر چشم بیداران همه
(همان: 596)
آفرینش این نوع چکامههای زهد و اعتراض و انتقاد مخصوص اوست و پس از وی برخی قصیدهسرایان چون خاقانی و ظهیر و کمالالدین بر راه وی رفتهاند. در میان اشعار سعدی نمیتوان نمونههایی برای این نوع شعر یافت.
4. دنبالهروی سعدی در غزل از سنایی
علیرغم عدم مشابهت شخصیتی و دورهای سعدی و سنایی باید بگویم که یکی از دنبالهروهاي غزل سنایی و استقبالکنندگان غزل وی سعدی است. سنایی بر سر چهارراه غزل فارسی نشسته است. چهار شاعر غزلسرای برجسته در شیوه شاعری از شیوه و طریق وی پیروی کردهاند. سعدی در غزل عاشقانه، حافظ در غزل عارفانه ـ عاشقانه، مولانا در غزل عارفانه و عطار در سرودن غزلهای قلندری. سعدی در غزلهایمتعددیطریقاستادغزنه را در پیش گرفته و از غزلهای وی استقبال کرده است.
نمونة غزل سنایی:
من کیستم ای نگار چالاک تا جامه کنم زعشق تو چاک
(همان: 918)
نمونة غزل سعدی:
ای بر تو قبای حسن چالاک صد پیرهن از جداییت چاک
(سعدي، 1385: 1010)
تا نقش خیال دوست با ماست ما را همه عمر خود تماشاست
(سنايي، 1384: 805)
بوی گل و بانگ مرغ برخاست هنگام نشاط و روز صحراست
(سعدي، 1385: 547)
ای پیک عاشقان! گذری کن به بام دوست برگرد بندهوار به گِرد مقام دوست
(سنايي، 1384: 819)
این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست
(سعدي، 1385: 583)
المستغاث اي ساربان، چون كار من آمد به جان
تعجيل كم كن يك زمان در رفتن آن دلستان
نور دل و شمع بيان، ماه كش و سرو روان
ازمن جداشدناگهان برمن جهان شد چون قفس
اي چون فلك بامنبهكين بيمهر ورحم وشرم و دين
آزار من كمتر گزين آخر مكن بر من چنين
حالم به عيش اندر ببين تا مر تو را گردد يقين كاندر همه روي زمين مسكينتر از من نيست كس
(سنايي، 1384: 901ـ900)
سعدي در استقبال اين غزل گويد:
اي ساربان آهسته رو كآرام جانم ميرود وآندل كه با خود داشتم با دلستانم ميرود
(سعدي، 1385: 685)
احسنت و زه اي نگار زيبا آراسته آمدي برِ ما
(سنايي، 1384: 790)
شد موسم سبزه و تماشا برخيز و بيا به سوي صحرا
(سعدي، 1385: 1011)
اي زلف تو تكيه كرده بر گوش اي جعد تو حلقه گشته بر دوش
(سنايي، 1384: 334)
آن برگ گل است يا بناگوش يا سبزه به گرد چشمة نوش
(سعدي، 1385: 1007)
اي ديدن تو حيات جانم ناديدنت آفت روانم
(سنايي، 1384: 937)
آيا كه به لب رسيد جانم آوخ كه ز دست شد عنانم
(سعدي، 1385: 1006)
مقایسه تطبیقی قصیدههای عارفانه سنایی و چکامههای معرفتی سعدی
این بخش مقاله درصدد بیان این نکته است که تا چه اندازه سنایی در آفرینش نوع تازهای از شعر و در اوج قصیده فارسی با سعدی که حرفهاش غزلسرایی است و البته قصاید غرّایی هم دارد، متفاوت است.
آنچه در این بخش مقاله به آن میپردازیم مقایسه تطبیقی چامههای دو شاعر در ژانر بهاریه است. به این منظور دو قصیده بهاریه از دو شاعر انتخاب شد و تفاوت نگرش این دو در طرز نگاه به طبیعت و حقیقت مورد بررسی قرار گرفت.
قصیده بیست و دو بیت است که بعضی از ابیات آن که بیشتر نمایانگر ویژگیهای شعر سنایی است، نقل میشود:
باز متواري روان عشق صحرايي شدند
باز سرپوشيدگان عقل سودايي شدند
باز مستوران جان و دل پديدار آمدند
باز مهجوران آب و گل تماشايي شدند
باز نقاشان روحاني به صلح چار خصم
از سراي پنجدر در خانهآرايي شدند
باز بینابودگان همچو نرگس، در خزان
در بهار از بوی گل، جویای بینایی شدند
تا عیار عشق عیّاران پدید آرند، باز
زرگران نُه فلک در مردپالایی شدند
غافلان عشرتی، چون عاقلان حضرتی
خون رز خوردند و اندر خون دانایی شدند
از پی نظارة انصاف چار ارکان، به باغ
هرچه آنجاییست گویی جمله اینجایی شدند
بيدلان در پردة ادبار متواري شدند
دلبران در حلقه اقبال پيدايي شدند
زاغها چون بينوايان دم فروبستند باز
بلبلان چون طوطيان اندر شكرخايي شدند
عالم پير منافق تا مرقّع پوش گشت
خرقهپوشان الهي زير يكتايي شدند
روزها اكنون به گه خيزند چون مرغان همي
روزها مانا چو مرغان هم تماشايي شدند
مطربان رايگان در رايگانآباد عشق
بيدل و دم چون سنايي چنگي و نايي شدند
دلق تا كوتاهتر كردند تاريكان خاك
روشنان آسمان در نزهت آرايي شدند
(سنايي، 1384: 152ـ151)
بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشاى بهار
صوفى از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
که نه وقت است که در خانه بخفتى بیکار
بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق
نه کم از بلبل مستى تو، بنال اى هشیار
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
کوه و دریا و درختان همه در تسبیحند
نه همه مستمعى فهم کند این اسرار
وقت آن است که داماد گل از حجلة غیب
به درآید که درختان همه کردند نثار
آدمىزاده اگر در طرب آید نه عجب
سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار
باش تا غنچة سیراب دهن باز کند
بامدادان چون سرِ نافه آهوى تتار
مژدگانى که گل از غنچه برون مىآید
صد هزار اقچه بریزند درختان بهار
باد، گیسوى درختانِ چمن شانه کند
بوى نسرین و قرنفل بدمد در اقطار
ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر
راست چون عارض گلبوىِ عرق کردة یار
باد بوى سمن آورد و گل و نرگس و بید
درِ دکّان به چه رونق بگشاید عطار؟
خیرى و خطمى و نیلوفر و بستان افروز
نقشهایى که در او خیره بماند ابصار
ارغوان ریخته بر دکّة خضراي چمن
همچنان است که بر تختة دیبا دینار
تا نه تاریک بود سایة انبوه درخت
زیر هر برگ چراغى بنهند از گلنار
سیب را هر طرفى داده طبیعت رنگى
هم بر آن گونه که گلگونه کند روى نگار
شکل امرود تو گویى که ز شیرنى و لطف
کوزة چند نبات است معلّق بر بار
آب در پاى ترنج و بِهْ و بادام، روان
همچو در زير درختان بهشتى انهار
گو نظر باز کن و خلقت نارنج ببین
اى که باور نکنى فى الشجر الاخضر نار
پاک و بىعیب خدایى که به تقدیر عزیز
ماه و خورشید مسخّر کند و لیل و نهار
پادشاهى نه به دستور کند یا گنجور
نقشبندى نه به شنگرف کند یا زنگار
چشمه از سنگ برون آرد و باران از میغ
انگبین از مگس نحل و دُرّ از دریا بار
نعمتت بار خدایا ز عدد بیرون است
شکر انعام تو هرگز نکند شکر گزار
حبّذا عمر گرانمایه که در لغو برفت
یارب از هرچه خطا رفت هزار استغفار
(سعدي، 1385: 960ـ958)
سعدی به عنوان شاعری متفکر و اهل معرفت همواره جهان را و هستی را مایهای برای عشقورزی دانسته و ذره ذره هستی برای او دوست داشتنی است چون نمونه و نشانهای از پروردگار دادار است. زندگی برای او خوش است و حیات و سرزندگی در تمامی آثار او موج میزند. حتی در مجموعة قصیدهها که بنابر آنچه گذشت، مینماید که حاصل ایام کهنسالی وی است، چامههایی موجود است که بر این امر دلالت دارد. در بهاریة «بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار» سعدی را شاعری دلباخته طبیعت مییابیم که در این قصیده خرده خرده هستی را در تسبیح و ستایش پروردگارش میبیند. فلسفه خداشناسی سعدی مثل اشعار او ساده و روشن است. خدا هست چون طبیعت زیبا هست و این همه زیبایی نمیتواند آفرینندهای جز او داشته باشد. در این قصیده وی پس از توصیف طبیعت و بهار از آفریننده آن میگوید که «نقشبندیهای ماه و خورشید و لیل و نهار» از اوست. مراتب وجود نتیجه کرم و بخشش او بر بندگان است. بیتی در این قصیده هست که خود سندی است برای اینکه بگوییم این قصیده محصول دوران پختگی و کمال وی است:
حبّذا عمر گرانمایه که در لغو برفت یا رب از هرچه خطا رفت هزار استغفار
(همان: 960)
سعدي در بهاریههایش همواره طعنهای به صوفیان دارد. در این قصیده چنین میگوید:
صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار که نه وقت است که در خانه بخفتی بیکار
(همان: 958)
تصویرهای شعری سعدی هم دلالت بر برونگرایی شاعر و عشقورزی و خوشی وی از مشاهده طبیعت دارد. او حرکت سرو را در چمن رقصان میبیند و بوی خوش صبحگاهی که از خیری و خطمی و نیلوفر و بستانافروز برمیخیزد، برای او آنچنان دوستداشتنی است که دیگر نیازی به عطور دکّان عطاری نمیبیند. تصویرهای او همه حسیاند و تشبیهاتش هم همچون تصویرها محسوس:
باش تا غنچة سیراب دهان باز کند
بامدادان چو سرِ نافه آهوی تتار
ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر
راست چون عارض گلبوی عرق کردة یار
ارغوان ریخته بر دکّه خضرای چمن
همچنان است که بر تختة دیبا دینار
سیب را هر طرفی داده طبیعت رنگی
هم بر آنگونه که گلگونه کند روی نگار
شکل امرود تو گویی که ز شیرینی و لطف
کوزهای چند نبات است معلّق بر بار
(همان: 959)
قصیدة سنایی با استعارههایی چون «متواری روان عشق»، «سرپوشیدگان عقل»، «مستوران جان و دل» و «مهجوران آب و گل» آغاز میشود. البته باید یادآوری کنیم که تکرار «باز باز» که در کل قصیده شنیده میشود، تکرار هر بهار را در هر نوبهار یادآوری میکند و لذتی بیمانند به خواننده میبخشد. این قصیده توصیفی است از بهار، اما با چشماندازی متفاوت همراه با عناصری از دید اهل عرفان. شاعر ابتدا با تأثیر بهار بر عاشقان و عاقلان آغاز میکند. متواری روان عشق آشکار میشوند و مستوران عقل عاشق میشوند. مفهوم بهار برای سنایی هویدایی و آشکاری است که در فعلهای «صحرایی شدن» و «پدیدار شدن» و «تماشایی شدن» و «خانه آرایی شدن» و امثال آن به چشم میخورد. در بهار طبیعت همه اسرار مگوی خود را فاش میکند و شاعر به افشای رازهای عاشقان در بهار و عاشقی کردنهایشان اشاره میکند. عاشقی کردن همراه با عشقورزیهای طبیعت. بهار میآید تا عیاران، عیار عشق خود را بسنجند.
تا عیار عشق عیّاران پدید آرند باز زرگران نُه فلک در مرد پالایی شدند
(سنايي، 1384: 151)
بهار طبیعت که در همه آفاق جلوهگر است نمایشی از تجلّیات انفسی و آنجاییست. گویی شاعر شادمانی و سرخوشی طبیعت را نتیجه سرزندگی و حیات دوباره عالم بالا میداند.
از پی نظّارة انصاف چار ارکان به باغ هرچه آنجاییست گویی جمله اینجایی شدند
(همان)
رنگارنگی طبیعت و جلوهگریهای بیشمار آن با تصویر مرقعهپوشی عالم پیر بیان میشود. زیرا شاعر درصدد است در این بیت از حال خرقهپوشان الهی در بهار سخن گوید:
عالم پیر منافق تا مرقّعپوش گشت خرقهپوشان الهی زیر یکتایی شدند
(همان: 152)
عارفان و کبودپوشان که مایل به عالم یکرنگیاند، از رنگارنگی طبیعت به سوی یکتایی و توحید حرکت میکنند. خلاصه اینکه: «زیبایی عالم کثرات خود بهانهای برای روی آوردن به عالم یکتایی است». سنایی طبیعت را «رایگان آباد عشق و عاشقی» مینامد که در آن بساط شادخواری به کمال مهیاست:
مطربان رایگان در رایگان آباد عشق بیدل و دم چون سنایی چنگی و نایی شدند
(همان)
و کوتاهی شب و بلندی روز نشانه «نزهت افزایی روشنان و فرو مردن تاریکان» است. سنایی از هر نشانة بهار تأویلی از حقیقت و عالم برتر دارد. گویی در کنار عالم طبیعت و دنیای بیرون که عالم صغیر است، همواره نشانهای از عالم کبیر و دنیای برتر نشسته است و معادل هر یک از نشانههای آفاقی که در بهار طبیعت مشاهده میشود، در دل و جان عارف آیهای حک میشود و هماهنگی و انصاف طبیعت و اعتدال بهاری در یکتایی جان و دل با طبیعت و جهان بیرونی است.
نتیجه
از آنچه گذشت میتوان دریافت که مقایسه تطبیقی مابین دو شاعر بزرگ ایران سنایی و سعدی از برخی جهات امکانپذیر است و از بعضی جهات ناممکن مینماید. یکی در عصر قصیده میزیسته و دیگری دوره غزلسرایی را تجربه کرده است. این دو شاعر نه تنها مربوط به دو عصر و زمانة کاملاً متفاوت بودند، بلکه از نظر شخصیتی نیز با یکدیگر تفاوت داشتند. سنایی شاعری درونگرا و سعدی شاعری برونگرا به حساب میآید و با توجه به فضل تقدم سنایی در قصیده و غزلسرایی بر سعدی، شاعر شیراز در سرودن بسیاری از غزلهایش به شیوة شاعری استاد غزنه نظر داشته، اما در شیوة قصیدهسرایی مشابهتی از قبیل اقتباس و یا تقلید ما بین این دو دیده نمیشود. قصیدههای سعدی مخصوص به خود اوست و در ستایش و مدح بزرگان بر شیوه اندرزگویی رفته است. بهاریهها و توحیدیههای وی هم سرشار از حیات و زندگی است و معرفتی فراگیر آن را سرشار کرده است و آنچه از آنِ سنایی است نیز باز مخصوص خود وی است. سبک سنایی سبک تأویلی و تفسیری است. او در نگاه به طبیعت همواره به دنبال حقیقتی برتر میگردد و به دنبال تطبیق بین دو عالم صغیر و کبیر است. در ورای هر زیبایی به زیبایی برتری میاندیشد، اما نگاه سعدی نسبت به طبیعت ساده و روشن است و خداشناسی معرفتی وی برخلاف مبانی عارفانة سنایی که پیچیده و استعاری است، مستقیم و راست است. او از زیبایی طبیعت سرشار میشود زیرا خود را در آن میبیند و خدای سعدی آشکارا از در و دیوار هویداست. همه او را میبینند و مییابند، اما خدای سنایی را باید در دل مشتاقان درگاه او یافت و تا عاشق نشوی و تا مشتاق نباشی، ادراک روشنی از او نخواهی داشت. خدای سنایی در وجود هر یک از آدمیان نهفته است. طبیعت بیرون نشانهای است برای شاعر تا او را در درون خویش بیابد.
پينوشت:
1. برونگرایی و درونگرایی سنخهای روانی یونگیاند. این طبقهبندی مطابق با نظریست که توسط «کارل یونگ» در سال ۱۹۲۰ ارايه شد و در آن مسئله گرفتن انرژی انسان از دنیای بیرون و درون مورد توجه قرار میگیرد. این نظریه بر این اصل استوار است که درونگراها انرژی خود را از درون خود دریافت میکنند (ایدهها و مفاهیم را از ذهن) و برونگراها انرژی خود را از دنیای بیرون خود و در ارتباط با دیگران. بسیاری از افراد درونگرایی را همراه با سکوت و خجالت همراه میدانند. در مقابل آن انسانهای برونگرا را افرادی میدانند که اجتماعی و شاد هستند. البته باید گفت که همه مردم این دو نوع نگرش را در درجات مختلف دارند، اما همواره تمایل به تسلط یکی از آنها وجود دارد. «درونگراها نیروی روانیشان را از محیط اطراف به ذهن خود متوجه می کنند. ـ یعنی آنها بیشتر علاقهمند به دنیای افکار درون و احساسات خود بوده به دنیای بیرون از خود کمتر توجه دارند. رفتارشان بیشتر تحت تسلط عوامل ذهنی است. آنها افرادی متفکر و مردد بوده، انزواطلبند. بیشتر مشغول به خودشانند و کمتر با گروههای بزرگ سر و کار مییابند، اغلب احتیاط میکنند، از اشیاء و موقعیتهای جدید میپرهیزند و به نظر میرسد حالتی دفاعی به خود میگیرند. درونگراها نیازمند خلوت و فضای خصوصی هستند و اوقات زیادی را به تفکر می گذرانند» (اسنودن، 1387: 138). «برونگراها نیروی روانیشان را متوجه جهان خارج مینمایند. بیشتر به عینیت توجه دارند ـ یعنی علاقهمند به جهان خارج و روابط هستند و رفتارشان تحت سلطه عوامل عینی است. آنها معاشرتی و صریحند و شخصیتهای سازگار و همکار دارند. آنها نیازمند عمل و افراد پیرامون خود هستند» (همان، 139). «برونگراها تشکیلات، گروهها، اجتماعات و میهمانیها را دوست میدارند و معمولاً مددکار هستند. آنها مستعد خوشبینی و شور و شوقند» (فوردهام، 1388: 55).
منابع
1. اسنودن، رود (1387). خودآموز یونگ، ترجمه نورالدین رحمانیان، تهران: آشیان.
2. سعدي، مصلح بن عبدالله (1385)، کلیات سعدی، به تصحيح محمدعلی فروغی، تهران: هرمس.
3. سنایی، مجدود بن آدم (1382). حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه، تصحیح مریم حسینی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
4. ــــــــــــــــــــــــــ (1384). دیوان سنایی، تصحیح محمدتقي مدرس رضوی، تهران: کتابخانه سنایی.
5. فوردهام، فریدا (1388). مقدمهای بر روانشناسی یونگ، ترجمه مسعود میربهاء، تهران: جامی.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1391/2/9 (2982 مشاهده) [ بازگشت ] |