سعدی و انواع قصایدش دکتر منصور رستگارفسایی چكيده:
سعدي شاعر پرآوازة ايران در خلق آثار خود درخشيده است. قصايد وي نيز همچون ديگر آثارش از اين ويژگي برخوردار است. اگرچه در قصايد خويش به مدح بزرگاني نامآور پرداخته است، اما به منفعت مادي نظر نداشته و مضمون كلام و محتواي مدايحش هدفي جز هدايت و راهنمايي ممدوحان نيست و از اين رو خود را ستایندة حق و حقيقت ميداند. بر همين اساس ساختار قصايد سعدي از ويژگيهایی برخوردار است كه نويسنده كوشيده است تا ضمن تبيين تاريخچه قصيدهسرايي و انواع آن به تقسيمبندي قصايد سعدي بپردازد.
كليد واژه: قصايد سعدي، قصيدهسرايي، غزل، قصيده.
استاد سخن، شاعر، نویسنده، عارف مسلک و مجلسگو، سعدی که بنا بر معروف از حدود 606 تا 690 هجری زندگی كرده، یکی از پدیدههای استثنایی ذوفنون در ادب ایران زمین است که در هر عرصة ادبی که وارد میشود، درآن وادی، ذو فن به شمار میآید و میتواند دقیقاً در چارچوب یک نظم فکری معیّن، خلاقیتهای هنری خود را به تماشا بگذارد و یگانه جلوه کند. وقتی گلستان را آفرید، بزرگترین واقعة ادبی را در نثر فارسی به وجود آورد و انقلابی در نثر فارسی به وجود آورد که به دوران نثر اشرافی مصنوع پایان داد و با استفاده از نثر مقامهای که تا دوران وی نثری فنی و پیچیده و بیهدف و متذوقانه بود و معمولاً برای طبقات خاص بود، با هنرمندی تمام و با تزریق روح زندگی و زیبایی طبیعی بدان، به درون جامعه کشانید و با مردم آشتی داد و از آن پس از کودک تا پیر، نثر گلستان را از حفظ کردند و به خاطر سپردند.
در حوزة شاعری نیز چنان یکهسواری کرد که استادی مسلّم صورت ومعنا از آنِ او شد و توانست در مثنویسرایی، غزلسرایی، جدّ و هزل و طنز و عشق و شیدایی و پند و شعر تعلیمی، سخن را به قلّههای هنری کمال برساند. مهمترین ویژگی سعدی درآن است که میداند که از سخن چه میخواهد و میتواند تمام ضروریات کلامی را که میخواهد بیافریند و در چارچوب هدفهای خاص خود و با رعایت همة اصول فصاحت و بلاغت به کار گیرد و در همان حال دقیقا به تعاریف و تاریخ و سنتهای حاکم بر ساخت این قالبها و تعریفات و وظایف شناخته شدة آنها توجه داشته باشد و نوآفرینیهای دورانی و ذوقی خود را هم برآن بیفزاید و در نهایت سخنی کاملاً تازه و متفاوت از پیشینیان عرضه دارد. مثلاً برعکس حافظ، هرگز در ساخت غزل به مدح و اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی عصر خود کاری ندارد، به کسی حمله نمیکند و از آن نمینالد و در مورد قصیدهسازی نیز در نمونههای کاملی که از این قالب خلق کرده، به روشنی تسلط او را در ساخت این نوع شاعرانه نشان داده است.
زندگی سعدی، در دوران حملة مغول و تحولاتی میگذرد که به لحاظ اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و ادبی در ایران اتفاق میافتد، مراکز فرهنگی وادبی مهم متلاشی میشوند، کتابخانهها و مدارس عمده از رونق میافتند، روحیة شاد و سرخوش اجتماعی پیش از مغول، جای خود را به نومیدی و سرخوردگی میدهد، بیثباتی و ناامنی، جای سکون و آرامش را میگیرد و جهان چون موی زنگی پریشان و در هم میشود و با متلاشی شدن تمدنها و حکومتهای بزرگ، نظم اجتماعی دیرین مختل میشود و بسیاری از ضد ارزشها جای ارزشهای کهن را میگیرند و سعدی در ساختن قصیدهها، طبعاً در تحت تأثیر اوضاع و احوال دوران خویش است و فضای ادبی نیز از دگرگونی در امان نمیماند، قصیدهسرایی از رونق میافتد و اولویتهای مردم باز تعریف میشود و در یک دوران انتقالی «توجه به درون» جایگزین «نگاه به بیرون» میشود. غزلسرایی جای قصیدهگویی را میگیرد و معشوق به جای ممدوح مینشیند و جامعة کم حوصله ظرفیت شنیدن مثنویهای بلند و قصاید طولانی مدحآمیز را از دست میدهد و شعر کوتاه و پرمعنی و همدلانه جلوهگری آغاز میکند و اندیشههای غنایی به ویژه معشوقستایی معمول و عرفانی رونق مییابد و دوران قصیدهسرایان بزرگ چون خاقانی و انوری و معزی و ظهیر فاریابی و سنایی و.... به پایان میرسد و عصر ظهور غزلسرایان، با هدفهای متفاوت آغاز میگردد. مضمونهای غمانگیز جای شعر و نثر شاد را میگیرد و نومیدی سکة رایج شعر و نثر میشود و عصر حماسهها پایان مییابد و دوران شکستگی و خضوع و دل به سرنوشت محتوم خوش کردن و تسلیم خواست تقدیر بودن، بیش از هر اندیشه و منش و روشی، خریدار پیدا میکند و مرثیهسرایی و سوگمداری چهرة غمگین دوران را نشان میدهد و نیاز جای ناز را اشغال میکند و عدم اعتماد و ریا و تزویر و دورویی و فریبکاری در همه جا دیده میشود و چون انسان موجودی گمراه و گناهکار تصور میشود، بازار شعر پندیه و ملامتزده رواج مییابد. و انواع ادبی تازهای چون شعر رندانه، طنز و نقیضهگویی و قلندریهسازی رواج مييابد و شاعران به تصویر زندگی در دوران تازهای که یأس و ناخرسندی و درماندگی و از دست رفتن حسّ مبارزه و تلاش برای زندگی بهتر، نمادهای بارز آن است، میپردازند.
به لحاظ سبکشناسی، سیاق سخن با دوران پیش از حملة مغول تفاوتهای فراوانی پیدا میکند و با انتقال کامل سبک خراسانی به سبک عراقی، بنیاد سخنگویی در شعر به ویژه در حوزة غزل و قصیده به لحاظ فکر و محتوا و قالب، دگرگون میشود. به عنوان مثال قصیدهسرایی، هم از نظر صورت و هم به لحاظ محتوا و دید شاعرانه متحول میگردد و فخامت و هیمنة قصاید خاقانی و ظهیر، به لطافت و ظرافت موسیقی دلانگیز غزل، تغییر شکل میدهد و آهنگ قصیده، غزلی میشود و مضمونهای شکوهمند و پرجلال آن، به زیبایی جمال و شرح خصلتهای اغلب ذهنی، مبدّل میگردد و از همین جاست که میبینیم سعدی و حافظ در کنار غزلیات نغز و دلفریب خود، به نوعی قصیدهسازی تازه روی میآورند که در مقایسه با قصاید سبک خراسانی و آذربایجانی میتوان آنها را «غزل ـ قصیده» نامید که ویژگیهای زیر را دارند:
1. وزن و آهنگ موسیقی بیرونی شعر، نرم و خوش آهنگ است. اين شعر غزلی است نه مطابق سنتهای قصیدهسرایان بزرگ در اوزان فخیم و حتی مشکل و غریب چون قصاید خاقانی و انوری و....
2. ساختار کلاسیک تغزلها و تشبیبها، گریز به مدح؛ شریطه و تخلص که از ارکان اصلی قصاید استوار و شناخته شدة سبک خراسانی بودند، دستخوش تحولی شگرف میشود و گاهی به حدی فشرده و موجز میشود که همة این ویژگیها در قالب یک «غزل ـ قصیدة کوتاه» که معمولاً از 7 تا 14 بیت دارند، فشرده و عرضه میگردد.
3. در قصاید نمادین سبک خراسانی و آذربایجانی که تا اواخر قرن ششم رواج دارد، موضوع و هدف اصلی از انشاء قصیده، مدح است که کاربردی تبلیغاتی و ماندگار دارد، چنانکه هنوز با قصاید فرخی و منوچهری و عنصری و خاقانی و انوری و ظهیر و...، بسیاری از ممدوحان این شاعران که شاید رجال درجه اول عصر خود نیز نبودهاند به زندگی ابدی و نام نیک دست یافتهاند و با تداوم همیشگی ادب فارسی، بیش از بسیاری از رجال بزرگ سیاسی و نظامی درجه اول همان دورانها ـ که مورد مدح واقع نشدهاند ـ دل آشنای خوانندگان آثار ادبی هستند و حتی در مواردی برخی از آنها چون ایاز، خواجه حسن میمندی، ابوالمظفر چغانی و... به شبه اسطورههایی فراموش ناشدنی تبدیل شدهاند، اما در دوران پس از حملة مغول قهرمانپروری از رونق میافتد و شخصیتهای معمولی و اتابکان و وزیران و قدرتمداران محلی و منطقهاي، به جای امیران بزرگی چون محمود غزنوی و ملکشاه سلجوقی و... مینشینند که حکومتی نامستقل و بیدوام و بیثبات دارند که برای بقای خود، دایم در جنگ و ستیزند و دوران فرمانروایی آنها از آرامش طبیعی و شکوه و عظمت و ثروت و خاندان اشرافی کهن و پرسابقه و احترام عمومی برخوردار نیست، در حالیکه در دوران فرخی و منوچهری و خاقانی و دیگر شاعران بزرگ قصیدهسرا حتی اگر ممدوحان از سلاطین قدر قدرت و بزرگ هم نبودند و حاکمان محلی آذربایجان و خراسان به شمار میآمدند، اما حکومت آنها از آرامش طبیعی و شکوه و عظمت و ثروت و خاندان اشرافی کهن و پرسابقه و احترام عمومی برخوردار بود و حال و هوای دربارهای چغانی و اتابکان آذربایجان و کرمان و آسیای صغیر تفاوت چندانی با اوضاع و احوال دربارهای بزرگ نداشت و شاعران با دریافت صلههای معتنابه؛ در این دربارها زندگی مرفهی داشتند، حال آنکه در حکومتهای بیدوام و ناپایدار پس از حملة مغول به عنوان نمونه در فارس با حکومتهای ثابت فراوانی سر و کار نداریم و فیالمثل در دوران حافظ بیش از 37 امیر و حاکم، پس از جنگ و گریزهای فراوان و قتل و کشتار مردم بیگناه، بر فارس حکومت میرانند و کسانی چون حافظ غالباً برخی از آنان را نه در یک قصیده که در یک یا دو بیت از غزل ستایش میکنند و فقط چند تن را در خور انشاي قصیده میشمارند و دربارة آنها یک قصیده میسازند.
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که اولاً: روح و ذهن شاعر در این روزگاران غریب، باشکوه و عظمت دربارهای دوران گذشته چنان بیگانه است که قدرت بازسازی آن فخامتهای شکوهمند را ندارد، ثانیاً: فقدان ثبات و آرامش دورانی و حکومتهایی با عمر کوتاه و حاکمانی با چند صباح فرمانروایی، نمیتواند جاذبهای مادی یا معنوی برای شاعران بسازد تا شعر مدحی با شکوهی بیافرینند و ممدوحان نیز اگر چه سخاوتمند و قدرتمند باشند، به چنان اعتبار و محبوبیتی در جامعه دست نیافتهاند که شاعران را قادر سازند که چهرهای شکوهمند از آنان جلوه دهند و مورد ملامت يا مسخرة خوانندگان خود قرار نگیرند.
4. مضامین قصاید در دوران سبک عراقی به ویژه در دوران پس از حملة مغول نیز بسیار متفاوت از مضامین قبل از حملة مغول و در سبک عراقی است. در دوران سبک خراسانی، شاعران جز به مدح نمیپرداختند و اگر به مقولاتی چون پند و اندرز میپرداختند، به عکسالعملی گرفتار میشدند که مسعودی رازی در دربار سلطان مسعود غزنوی بدان دچار گشت که ابوالفضل بیهقی در تاریخ مسعودی در حوادث سنة 430هـ.ق روایت کرده است: «... و امیر [مسعودبن محمود غزنوی] رضیاﷲعنه به جشن مهرگان نشست روز سهشنبه بیست و هفتم ذوالحجه و بسیار هدیه و نثار آوردند و شعرا را هیچ نفرمود و بر مسعود رازی خشم گرفت و او را به هندوستان فرستادند که گفتند:او قصیدهای گفته است و سلطان را نصیحتها کرده [در تعریض به قبايل سلجوقیه] و آن قصیده و این دو بیت بود:
مخالفان تو موران بُدند، مار شدند برآر از سر موران مار گشته دمار
مده زمانشان زین بیش و روزگار مبر که اژدها شود ار روزگار یابد مار
این مسکین سخت نیکو نصیحتی کرد، هر چند فضول بود و شعرا را باملوکان این نرسد». (بيهقي، 1358: 671).
در حالی که پس از دورة مغول و در دورة سبک عراقی نصیحت و پند و اندرز به جزیی مهم از محتوای قصیده بدل میشود و سعدی در این زمینه الگوسازی میکند و قصایدی میسازد که در مقدمة خود سرشار از پندهای استوار و بعضاً گزندهای است که شاید به مذاق بسیاری از ارباب قدرت سازگار نباشد:
به نوبتند ملوک اندر این سپنج سرای کنون که نوبت توست ای ملک به عدل گرای
(سعدي، 1385: 985)
بس بگردید و بگردد روزگار دل به دنیا در نبندد هوشیار
ای که دستت میرسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
(همان: 964)
بسی صورت بگردیدهست عالم وز این صورت بگردد عاقبت هم
عمارت با سرای دیگر انداز که دنیا را اساسی نیست محکم
(همان: 971)
دنیا نیرزد آن که پریشان کنی دلی زنهار بد مکن که نکردهست عاقلی
(همان: 993)
5. در قصاید سبک خراسانی از فرخی تا انوری و ظهیر، تغزل و تشبیب به تساوی میان طبیعت و روابط عاشقانة انسانی تقسیم میشود و اگر چه بعضاً مسایل فلسفی و حکمی و اخلاقی و عرفانی و خمریات نیز در معدودی از قصاید جایی برای خود مییابند، اما اصلیترین مضمون تغزلات طبیعت و عشق است که جنبة حسی و مادی و غیر معنوی دارد، در حالی که در قصاید سعدی و حافظ، قصاید یا مقتضب و بدون تغزل و تشبیب هستند یا تغزلات و تشبیبها بسیار کوتاهند و شاعر بیشتر به عشق و آن هم از نوع عرفانی آن توجه دارد، یا به پند و اندرز و معنویات توجه دارد.
6. سعدی در چند قصیده فقط به توحید و منقبت میپردازد و از هر نوع مدحی تن باز میزند و این گونه قصاید وی فاقد هرگونه تغزل و تشبیبی است.
7. سعدی در قصیدهسازی مدحی خود به منفعت مادی نظر ندارد و مضمون کلام و محتوای مدایحش هدفی جز هدایت و راهنمایی آنها به خیر نیست و به همین جهت بر عکس قصیدهسرایان حرفهای که میاندیشیدند:
سه چیز رسم بود شاعران طامع را نخست مدح و دوم قطعة تقاضایی
اگر بداد سوم شكر، اگر نداد هجا من آن دو گانه بگفتم، سوم چه فرمایی؟
(جمالالدين اصفهاني، 1379: 456)
سعدی نه تنها در قصاید خود بخش تقاضا ندارد از کسی مدح مستعار نیز نمیکند:
نکاهد آنچه نبشته است عمر و نفزاید پس این چه فایده گفتن که تا به حشر بپای
نگویمت چو زبانآوران رنگآمیز که ابر مشکفشانی و بحر گوهرزای
(سعدي، 1385: 986)
هزار سال نگویم بقای عمر تو باد که این مبالغه دانم ز عقل نشماری
همین سعادت توفیق بر مزیدت باد که حقگزاری و ناحق، کسی نیازاری
(همان: 990)
و خود را سیمرغی قافنشین میداند که مردارخواری نمیکند و یکرویی و صداقت را وظیفة شاعر مدیحهسرا میداند:
گویند سعدیا زچه بطّال ماندهای سختی مبر که وجه کفافت معیّن است
آری مثل به کرکس مردارخور دهند سیمرغ را که قاف قناعت نشیمن است
از من نیاید آن که به دهقان و کدخدای حاجت برم که فعل گدایان خرمن است
(همان: 1058)
و خود را ستایندة حق و حقیقت و انصاف میشناسد:
سعدیا چندانکه میدانی بگوی حق نباید گفتن الّا آشکار
هر که را خوف و طمع در کار نیست از خطا باکش نباشد وز تتار
خسرو عادل، امیر نامور انکیانو سرور عالیتبار
(همان: 965)
و در جواب انوری که میگفت:
گر دل و دست بحر و کان باشد دل و دست خدایگان باشد
(انوري، 1364، ج 1: 135)
در قصیدهای مدحیه میگوید:
من این غلط نپسندم ز رای روشن خویش که طبع و دست تو گویم به بحر و کان باشد
(سعدي، 1385: 955)
1. ساختار قصاید سعدی
برخی از 53 شعر مدحی، بهاریه، شهرآشوب، تحمیدیه و تغزلوارهها و 7 مرثیهای که در بخش «قصاید و مراثی دیوان سعدی» قصیده خوانده شدهاند (چه به فارسی و چه عربی) به دلیل ساختاری و محتوایی شعر و سنّتهای حاکم بر قصیدهسرایی، در قالب تعریفات مربوط به قصیده قرار نمیگیرند و مسلماً دارای معیارهای صوری و معنایی شناخته شدة قصیده نیستند، تنها معدودی از آنها را میتوان «قصیده» خواند. بنابراین میتوان ساختار، مدایح و مراثی موجود سعدی را به لحاظ ساختار شعری به دو دسته تقسیم کرد:
الف. قصاید کامل مدحیه: این قصاید که هم از حیث ساختار و هم از جهت معنی دارای ویژگیهای سنتی قصیده هستند، برای ممدوحانی که نام آنها را میبرد، ساخته شده است و همچون قصاید معتبر فارسی بعضاً تجدید مطلع هم میشوند، به لحاظ وزنی همة وزنهای استفاده شده در این قصاید همان وزن غزلیات سعدی است و شاعر به هیچوجه از اوزان غریب و دشوار متکلفّان در قصیدهسرایی استفاده نمیکند، ولی گاهی قوافی قصایدش به نرمی و روانی قوافی غزلها نیست و رنگ قصیدههای کهن را میگیرد مثل:
خبر آورد مبشّر که زبطنان عراق وفد منصور همی آمد و و رفد مرفود
پارس را نعمتی از غیب فرستاد خدای پارسایان را ظلّی به سر آمد، ممدود
ای که در وصف نیاید کرم اخلاقت ور بگویند وجوهش نتوان گفت و حدود
حسرت مادر گیتی همه وقت آن بودهست که بزاید چو تو فرزند مبارک مولود
(سعدي، 1385: 956ـ955)
یا این بيت که از قصیدهای در مدح امیر انکیانو است:
دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی زنهار بد مکن که نکردهست عاقلی
(همان: 993)
ازاین قصیده که 41 بیت دارد، 33 بیت به پند و اندرز اختصاص دارد و 8 بیت مدح نیز چنین ادامه مییابد:
و آن کیست انکیانه که دادار آسمان دادهست مر ورا همه حسن و شمایلی
نویین اعظم، آن که به تدبیر و فهم و راي امروز در بسیط ندارد مقابلی
(همان: 994)
سعدى و نوآورى در مدح:
سعدى در بسيارى از قصايد خود شيوهاى متفاوت در پيش گرفته است و با شهامت و دليرى فراوان، به ممدوح درس آزادگى و اخلاق و فضيلت داده و به جاى اينكه مداحى متملق و دروغپرداز باشد، وظيفه معلمى صريح و روشنبين و تهذيبگر را به عهده گرفته است:
به نوبتند ملوك اندر اين سپنج سراى كنون كه نوبت توست اى ملك، به عدل گراى
چه مايه بر سر اين ملك سروران بودند چو دور عمر به سر شد درآمدند از پاى
تو مرد باش و ببر با خود آنچه بتوانى كه ديگرانْش به حسرت گذاشتند به جاى
درم به جورستانان زر به زينت ده بناى خانه كنانند بام قصر انداى
به عاقبت خبر آمد كه مرد ظالم و ماند به سيم سوختگان زرنگار كرده سراى
بخور مجلسش از نالههاى دودآميز عقيق زيورش از ديدههاى خونپالاى
(همان: 985)
قصاید کامل مدحیة سعدی عبارتند از: 15 قصیدهاي که درباره 6 نفر زن و مرد سروده شده و گاهی چند قصیده با تجدید مطلع دربارة یک نفر در زمانهای مختلف سروده شده که به شرح زیر است:
1/1. قصیده در ستایش علاءالدین عطاملک جوینی:مطلع قصیدة سعدی در بارة وی چنین است:
اگر مطالعه خواهد کسی بهشت برین را بیا مطالعه کن گو به نوبهار، زمین را
(همان: 944)
این قصیده که دارای 34 بیت است از تشبیبی لطیف در وصف بهار و شیراز و لعبتان بهشتی آن در 11 بیت برخوردار است و پس از این بیت گریز به مدح میرسد:
هزار دستان بر گل، سخن سرای چو سعدی دعای صاحب عادل علاء دولت و دین را
(همان)
سعدی وزیر بزرگ را واقعبینانه و دانا، با تدبیر و فتوت، عادل، فضلشناس میخواند و میستاید و برعکس شاعران مداح نه تنها تقاضایی ندارد، بلکه ابراز بینیازی نیز میکند و در اواخر قصیده میگوید:
برای حاجت دنیا، طمع به خلق نبندم که تنگ چشم تحمل کند عذاب مهین را
(همان: 945)
و با این دعا براي وی قصیده خود را به انجام میرساند:
در ِ سخن به دو مصرع چنان لطیف ببندم که شاید اهل معانی که وِرد خود کند این را
بخور، ببخش که دنیا به هیچ کار نیاید جز آن که پیش فرستند روز باز پسین را
(همان)
2/1. قصیده در مدح علاءالدین عطاملک جوینی: به مطلع:
کدام باغ به دیدار دوستان ماند كسی بهشت نگوید به بوستان ماند
(همان: 954)
در این قصیدة کامل که 29 بیت دارد، پس از 13 بیت تغزل در عشق و وصف معشوق، با بیت زیر:
خطی مسلسل و شیرین که گر بیارم گفت به خط صاحبدیوان ایلخان ماند
(همان)
به مدح گریز میزند و خواجه عطاملک را میستاید:
امین مشرق و مغرب، علاء دولت و دین که پایگاه رفیعش به آسمان ماند
خدای خواست که اسلام در حمایت او ز تیره حادثه در بارة امان ماند
(همان)
3/1. قصیده در ستایش علاءالدین عطاملک جوینی: قصیدهای است 45 بیتی که 24 بیت نخست آن ترکیبی از نسیب و تغزل و پند و بیت 25 گریز به مدح و مدیحه است:
به هیچ خلق نباید که قصه پرداری مگر به صاحبدیوان عالم عادل
نه زان سبب که مکانی و منصبی دارد بدين قدر نتوان گفت مرد فاضل را
(همان: 968)
و با این بیت دعاییه به پایان میرسد:
همیشه دولت و بختت رفیق باد و قرین مراد و مطلب دنیا و آخرت حاصل
(همان)
4/1. قصیده در ستایش علاءالدین عطاملک جوینی: این قصیده در دو بند است که بند اول آن 53 بیت دارد و بند دوم يعنی تجدید مطلع قصیده دارای 38 بیت است که جمعا به 91 بیت بالغ میشود. مطلع قصیده در بند اول چنین است:
شکر به شُکر نهم در دهان مژده دهان اگر تو باز بر آری حدیث من به دهان
(همان: 976)
آنچه در مورد این قصیده دانستنی است این است که سعدی در مقدمة آن چند غزل را با موضوعات مختلف در کنار هم میگذارد و از آن تغزلی را فراهم میآورد که خود نام آن را «قصیده» میگذارد، اما باز هم راضی نمیشود و به قول خودش با غزلی در شروع بند دوم، دنبالة فکر خود را ادامه میدهد:
من این قصیده به پایان نمیتوانم برد که شرح مکرمتت را نمیرسد پایان
به خاطرم غزلی سوزناک میگذرد زبانه میزند از تنگنای دل، به زبان
نخواستم دگر این باد عشق پیمودن ولیک مینتوان بستن آب طبع روان
(همان: 978)
و این فوران سیلآسای عشق از درون سعدی و تحتالشعاع قرار دادن فضای مدح، حتی برای وزیری بزرگ که به راستی سزاوار مدح کسی چون سعدی نیز هست، نشان دهندة این واقعیت است که در ضمیر سعدی، مدح، در همه حال متأخر بر عشق و عرفان و فرع بر آن است و مدح هنگامی مجال ظهور و بروز مییابد که شاعر از کار عشق فراغت یافته باشد، چنانکه خود در پایان بند دوم همین قصیده به آن اشارتی دلپذیر دارد:
سخن دراز کشیدم، به اعتماد قبول که رحمت تو ببخشد هزار از این عصیان
مرا که طبع سخنگوی در حدیث آمد، نه مرکبیست که بازش توان کشید عنان
اگر سفینة شعرم روان بود نه عجب که میرود به سرم از تنور دل طوفان
(همان: 979)
مقدمه این قصیده، غزلی 9 بیتی است که به دلیل تخلصی که در پایان آن است، میتوان حدس زد که سعدی آن را که پیشتر ساخته، به عنوان تغزل درآغاز قصیده به کار برده است. بیت پایانی و تخلص غزل چنین است:
ز دست دوست به نالیدن آمدی سعدی تو قدر دوست ندانی که دوست داری جان
(همان: 977)
و سعدی در بند اول این قصیده، پس از 26 تغزل، با دو بیت گریز به مدح میرسد:
به چند روز دگر، کآفتاب گرم شود مقرّ عیش بود سایهبان و سایة بان
تو کآفتاب زمینی به هیچ سایه مرو مگر به سایة دستور پادشاه زمان
بزرگ روی زمین، پادشاه صدرنشین علاء دولت ودین، صدر پادشاه نشان
که گردنان اکابر، نخست فرمانش نهند بر سر و پس سر نهند بر فرمان
(همان: 977)
آنگاه به دعا میرسد:
بر ِ درخت امیدت همیشه باد که نیست به دور عدل تو، جز بر درخت، بار گران
(همان: 978)
تجدید مطلع و بند دوم نیز با غزلی دیگر آغاز میشود و در پایان بیت نهم به مدح میپردازد:
تو را که گفت که برقع برافکن ای فتّان؟ که ماه روی تو ما را بسوخت چون کتّان
پریکه در همه عالم، به حسن موصوف است ز شرم چون تو پریزاده میرود، پنهان...
ز خلق، گویِ لطافت تو بردهای امروز که دل بهدست تو، گوییست در خم چوگان
چنانکه صاحب عادل، علاء دولت ودین به دست فتح و ظفر گوی دولت از میدان
(همان: 979)
جمال عالم انسانِ عینِ اهلِ ادب که هیچ عین ندیدهست مثل او انسان
(همان)
و استثنائاً بیتی دارد در تقاضا که اگر چه در شعر سعدی نظیر آن نادر است، ولی واقعیت دارد:
تو کوه جودی و من در میان ورطة فقر مگر به شرطة اقبالت، اوفتم به کران
(همان: 980)
و دعای پایانی بند دوم چنین است:
دو چیز خواهمت از کردگار فرد عزیز دوام دولت دنیا و ختم بر ایمان
خلاف نیست در آثار برّ و معروفت که دیرسال بماند، تو دیر سال بمان
فلک مساعد و اقبال یار و بخت قرین تنت درست و امیدت روا و حکم روان
بدین دو مصرع آخرکه ختم خواهم کرد امید هست به تحسین و گوش بر فرمان
دو چیز حاصل عمر است: نام نیک و ثواب وز این دو در گذری کلُ من علیها فان
(همان)
1/2. قصیده در ستایش شمسالدین حسین علکانی: سعدی در دو ستایشنامه خود او را بلند همّت، با کثرت عدل و علم و عقل، نیکمردی و جوانمردی، درویشنوازی و سخاوت میستاید و بر خوشخطی او تأکید میورزد وآمدن وی را به فارس نعمتی برای مردم این دیار میشمارد:
خبر آورد مبشّر که ز بطنان عراق وفد منصور همی آيد و رفد مرفود
پارس را نعمتی از غیب فرستاد خدای پارسایان را ظلّی به سر آمد، ممدود
ای که در وصف نیاید کرم اخلاقت ور بگویند وجوهش نتوان گفت و حدود
حسرت مادر گیتی همه وقت آن بودهست که بزاید چو تو فرزند مبارک مولود
(همان: 956ـ955)
این قصیده دارای 29 بیت است و به لحاظ وزن فخیم و قافیه دشوار، بسیار به سبک قصاید خراسانی شبیه است. در آن بیتی عربی هم هست و پس از 8 بیت تشبیب و نسیب، به مدح گریز میزند:
پارس را نعمتی از غیب فرستاد خدای پارسایان را ظلّی به سرآمد، ممدود
شمس دین سایة اسلام، جمال الآفاق صدر دیوان و سر خیل و سپهدار جنود...
(همان: 955)
2/2. قصیده در ستایش شمسالدین حسین علکانی: با مطلع زير:
ای محافل را به دیدار تو زین طاعتت بر هوشمندان فرض عین
(همان: 980)
اگر چه شاعر، خود را منّتدار انعام وی میشمارد و به دعای وی میپردازد:
من که چندین منّت از وی، بر من است چون نگویم شکر او، والشّکر دَین
(همان)
و در پایان قصیده، شریطهای میآورد که در دیگر قصاید او نظیر ندارد:
تا به گردون بر، برخشند اختران تا به گیتی در، بتابد نیّریَن
جاودان در بارگاهت، عیش باد تا به گردون میرود آواز قین
بخت را با دوستانت اتفاق چرخ را با دشمنان، حرب حُنیَن
(همان: 981ـ980)
این قصیدة 20 بیتی مقتضب فاقد تغزل و تشبیب است و شاعر از همان آغاز ممدوح را میستاید.
1/3. قصیده در ستایش شمسالدین محمد جوینی صاحبدیوان: این قصیده که طولانیترین قصیدة سعدی است و یک بار هم درآن تجدید مطلع میشود، در بند اول خود دارای 54 بیت و در بند دوم دارای 38 بیت است و مطلع بند اول آن چنین است:
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار که برّ و بحر فراخ است و آدمی بسیار
(همان: 960)
اما جالبترین نکته که در ادب فارسی کمنظیر است، آن است که برعکس همه قصیدهسرایان پیشین که در بند اول قصیده پس از تغزل و تشبیب و نسیب، به مدح میپردازند و چون هنوز میخواهند مدح را ادامه دهند، تجدید مطلع میکنند، سعدی در بند اول این قصیده با 38 بیت، ترکیبی از چند غزل پندآمیز و عاشقانه ارایه میدهد و اصولا وارد مقولة مدح نمیشود و چون میخواهد بند دوم قصیده را آغاز کند، هنوز به قول خودش «یک غزل» حرف دارد:
وز این سخن بگذشتم و یک غزل ماندهست تو خوش حدیث کنی، سعدیا بیا و بیار
(همان: 962)
آنگاه تجدید مطلع را با این ابيات آغاز میکند:
کجا همی رود این شاهد شکرگفتار چرا همی نکند بر دو چشم من رفتار
به آفتاب نماند، مگر به یک معنی که در تأمل او خیره میشود ابصار
(همان)
و چون این «غزل» در بیت پانزدهم به پایان میآید، در آنجا «تخلص سعدی» را میبینیم که نشان میدهد که سعدی غزلی پیش سروده را بر ابتدای این بند از قصیده افزوده است:
حلال نیست محبّت مگر کسانی را که دوستی به قیامت برند سعدی وار
(همان: 963)
پس از این غزل سعدی تمهید گریز به مدح و ستایشنامة خود را ارایه میدهد و میسراید:
حکایت این همه گفتیم و همچنان باقیست هنوز باز نکردیم دوری از طومار
اگر درِ سخن، اینجا که هست دربندم هنوز نظم، ندارد نظام و شعر، شعار
سخن به اوج ثریّا رسد اگر برسد به صدر صاحبدیوان و شمع جمع کبار..
خدایگان صدور و زمانه، شمسالدین عماد قبّة اسلام و قبلة زوّار
محمد ابن محمد که یمن همّت اوست معین و مظهر دین محمد مختار
(همان)
2/3. قصیده در ستایش ایلخان و شمسالدین محمد جوینی صاحبدیوان: كه با عنوان «در انتقال دولت از سلغریان به قوم دیگر» ارايه شده، این قصیدة 44 بیتی در مدح ایلخانی است که سعدی نام وی را ذکر نمیکند، ولی در پایان قصیده به تفصیل و تصریح شمسالدین محمد جویني را میستاید و دعاگوی اوست:
دست ملوک لازم فتراک دولتت چون پای در رکاب کنی، بخت همعنان
در اهتمام صاحب صدر بزرگوار فرمانروای عالم و علّامة جهان
اکفی الکفاه روی زمین شمس ملک ودین جانب نگاهدار خدای و خدایگان
ای آفتاب ملک، بسی روزها بتاب وی سایة خدای بسی سالها بمان
(همان: 976)
3/3. قصیده در ستایش شمسالدین محمد جوینی صاحبدیوان: این قصیده 60 بیتی و بلند فارسی که با چند بیت عربی نیز همراه است، با تغزلی 19 بیتی آغاز میشود که در ضمن، ایهاماتی هم به مدح ممدوح یا معشوق دارد ـ که در اینجا مقصود شمسالدین جوینی است ـ کمالات ظاهری و باطنی وی را به طور مبسوط شرح میدهد و میستاید و حتی «خط محبوب» را که مرادش خواجة بزرگ است، در ضمن تغزل، چنین وصف میکند:
گر ابن مقله دگر بار با جهان آید چنان که دعوی معجز کند به سِحْر مبین
به آب زر نتواند کشید چون تو الف به سیم حل، ننویسد مثال ثغر تو «سین»
(همان: 981)
آن گاه گریزی شکوهآمیز به مدح میزند و ممدوح را میستاید:
بیا بیا که به جان آمدم ز تلخی هجر
|
بگوی از آن لب شیرین حکایتی شیرین
|
دریغ اگر قدری میل زآن طرف بودی
|
کز این طرف همه شوق است و اضطراب و حنین
|
تو را سریست که با ما فرو نمیآید
|
مرا سری که حرام است بیتو بر بالین
|
اگر تو بر دل مسکین من نبخشایی
|
چه لازم است که جور و جفا برم، چندین
|
به صدر صاحبدیوان ایلخان نالم
|
که در ایاسة او جور نیست بر مسکین
|
خدایگان صدور زمان و کهف امان
|
پناه ملّت اسلام شمس دولت و دین...
|
(همان)
1/4. قصیده در مدح امیر انکیانو: مطلع قصیدة اول چنین است:
بس بگردید و بگردد روزگار دل به دنیا درنبندد هوشیار
(همان: 964)
2/4.مطلع قصیدة دوم چنین است:
بسی صورت بگردیدهست عالم وزین صورت بگردد عاقبت هم
(همان: 971)
این قصیدة سی و دوبیتی، با پندیهای زیبا آغاز میشود که دو بیت معروف آن چنین است:
به نقل از اوستادان یاد دارم که شاهان عجم کیخسرو و جم
ز سوز سینة فریاد خوانان چنان پرهیز کردندی که از سم
(همان: 972)
و با این ابيات به مدح گریز میزند و انکیانو را میستاید:
سخن شیرین بود پیر کهن را ندانم بشنود نویین اعظم
جهان سالار عادل انکیانو سپهدار عراق و ترک و دیلم
که روز بزم برتخت کیانی فریدون است و روز رزم، رستم
(همان)
مطلع قصیدة سوم که قافیهای بسیار دشوار دارد، چنین است:
دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی زنهار بد مکن که نکردهست عاقلی
(همان: 993)
از این قصیده که 41 بیت دارد 33 بیت به پند و اندرز اختصاص دارد و 8 بیت مدح و با چنین شریطه و دعایی به انجام میرسد:
عمرت دراز باد نگویم هزار سال زیرا که اهل حق نپسندند باطلی
نفست همیشه پیرو فرمان شرع باد تا بر سرش ز عقل بداری موکّلی
(همان)
1/5. قصیده در تهنیت اتابک مظفرالدین سلجوق شاه:
دفتر ز شعر گفته بشوی و دگر مگوی الّا دعای دولت سلجوق شاه را
(همان: 1052)
این قصیدة 27 بیتی مقتضب و فاقد تغزل و تشبیب و نسیب است و شاعر از همان آغاز به مدح میپردازد و تنها قصیدهای است که در سه بیت آخر آن، نوعی توقع از ممدوح استشمام میشود:
خدای را چه توان گفت شکر فضل و کرم بدین نظر که دگر باره کرد بر عالم
به دور دولت سلجوقشاه سلغرشاه خدایگان معظم اتابک اعظم
(همان: 973)
و به جای آغاز قصیده، در قسمتهای پایانی آن به نصیحت شاه میپردازد:
جهان نمانَد و آثار معدلت مانَد به خیر کوش و صلاح و سداد و عفو و کرم
خطای بنده نگیری که مهتران ملوک شنیدهاند نصیحت ز کهتران خدم
خنکتنی که پس از وی حدیث خیر کنند که جز حدیث نمیماند از بنیآدم
به دولتت همه افتادگان بلند شدند چو آفتاب که بر آسمان بَرَد شبنم
مگر کمینة آحاد بندگان سعدی که سعیش ازهمه بیش است و حظّش ز همه کم
(همان)
2/5. قصیده در ستایش اتابک مظفرالدین سلجوق شاه: این قصیده دارای 19 بیت است که مقتضب است و قصیدة سعدی دربارة وی، چنین آغاز میشود:
درِ بهشت گشادند درِ جهان ناگاه خدا به چشم عنایت به خلق کرد نگاه
امید بسته برآمد، صباح خیر دمید به دور دولت سلجوقشاه سلغرشاه
خدایگان معظّم اتابک اعظم سر ملوک زمان، ناصر عبادالله
(همان: 1102)
اما بیدرنگ فرصتی برای اندرز دادن به این امیر مییابد و میگوید:
مراد سعدی از انشاي زحمت خدمت نصیحت است به سمع قبول شاهنشاه
دوام دولت و آرام مملکت خواهی ثبوت راحت و امن و مزید رفعت و جاه
کمر به طاعت و انصاف و عدل و عفو ببند چو دست منّت حق بر سرت نهاد کلاه
تو روشن آیینهای ز آه دردمند بترس عزیز من که اثر میکند در آینه آه
معلمان بدآموز را سخن نشنو که دیرسال بمانی به کام نیکوخواه
دعای زندهدلانت رفیق باد و قرین خدای عالمیانت نصیر باد و پناه
(همان)
1/6. قصیده در ستایش ترکان خاتون:سعدی در این قصیدة 15 بیتی به مدح زنی فرمانروا ميپردازد. چند بیت مدیحه و شریطة این قصیدة کوتاه چنین است:
درویش و پادشاه ندانم در این زمان الّا به زیر سایة همچون همای تو
آن چیست در جهان که نداری تو آن مراد تا سعدی از خدای بخواهد برای تو
تا آفتاب میرود وصبح میدمد عاید به خیر باد صباح و مسای تو
یارب رضای او تو برآور به فضل خویش کاو، روز و شب نمیطلبد جز رضای تو
(همان: 1101ـ1100)
2/6. قصیده در ستایش ترکان خاتون و پسرش اتابک محمد: در این قصیده کوتاه 15 بیتی نیز سعدی همچون قصیدة پیشین در مدح ترکان خاتون، او را سایه همای میخواند و چون زن است به اوصاف کلی جود و عفت و عصمت و در ستر بودن وآرایش ملک میستاید:
چه دعا گویمت ای سایة میمون همای یا رب این سایه بسی بر سر اسلام بپای
جود پیدا و وجود از نظر خلق نهان نام در عالم و خود در کنف ستر خدای
در سراپردة عصمت به عبادت مشغول پادشاهان متوقف به در پردهسرای
مطلع برج سعادت، فلک اختر سعد بحر دردانة شاهی، صدف گوهرزای
حرم عفت و عصمت به تو آراسته باد علم دین محمد، به محمد بر پای
(همان: 1103)
ب. قصاید بلندی که بدون نام ممدوح هستند: این قصاید تنها تفاوتی که با قصاید پیشین دارند، آن است که در آنها نام کسی به عنوان ممدوح برده نمیشود، ولی عملاً مدح در سخن وجود دارد و معلوم نیست سعدی این قصاید را به چه قصدی بدون نام ساخته است. شاید سعدی در هنگام فراغت، آنها را ساخته باشد تا موقع ضرورت نام کسی را به آن بیفزاید، اما چون تا پایان عمر کاربردی مناسب برای آنها نیافته است، آنها را همچنان در بخش قصاید دیوانش باقی گذاشته باشد، اما آنچه در این نمونهها بسیار بدیع و کممانند است این است که این دسته از قصاید که از حیث استواری و استحکام و فصاحت و بلاغت از شاهکارهای ماندگار شعر سعدی و ادب فارسی هستند، میتوانند دستورالعمل همیشگی برای حکومت هر فرمانروایی باشند و نام قصاید جاودانة حکمی سعدی را بر خود داشته باشند، اما تنها نکتة انتقادی دربارة شکل و صورت و ساختار این قصیدهها آن است که به رغم طولانی بودن و تمرکز بر هدایت ممدوحان که در دیگر قصیدههایی که برای ممدوحان با اشاره به نام آنها آمده نیز وجود دارد، این نمونهها از قصاید ناقص به شمار میآیند که فاقد بخشهای سنتی قصیده چون تغزل و تشبیب و نسیب و بیت تخلص و گریز به مدح و دعا و... میباشند، ولی به جهت طول شعر، قصیده به شمار میآیند.
1. قصیده با مطلع:
به نوبتند ملوک اندر این سپنج سرای کنون که نوبت توست ای ملک به عدل گرای
(همان: 985)
در این قصیدة 28 بیتی که سراسر آن پند به حکمرانان و امیران است، سعدی آسیبپذیری امیران را از غفلت از حال رعیت و ظلم و حرص و مالاندوزی به صراحت بازگو میکند و آنان را به داد و عدل و رسیدگی به حال دردمندان فرا میخواند و از شنیدن ستایشهای دروغ زبانآوران رنگآمیز بر حذر میدارد و به نتیجه میرسد که:
دیار مشرق و مغرب مگیر و جنگ مجوی دلی به دست کن و زنگ خاطری بزدای
گرت به سایه در، آسایشی به خلق رسد بهشت بردی و در سایة خدای آسای
نگویمت چو زبانآوران رنگآمیز که ابر مشکفشانی و بحر گوهرزای
نکاهد آنچه نبشتهست و عمر نفزاید پس این چه فایده گفتن که تا به حشر بپای
(همان: 986)
2. دستة دوم قصایدی هستند که سعدی در آنها به مدح کسی نظر ندارد ودر فرصتی بیش از غزل میخواهد درد و رنجهای خود را بازگوید و به همین جهت قصیدهای بلند انشاء میکند، مانند قصیدههای زیر:
1/2. قصیدة 31 بیتی که چنین آغاز میشود:
دریغ روزجوانی و عهد برنایی نشاط کودکی و عیش خویشتنرایی
سرِ فروتنی انداخت پیریام در پیش پس از غرور جوانی و دست بالایی
دریغ بازوی سر پنجگی که بر پیچید ستیز دور فلک، ساعد توانایی
(همان: 987ـ986)
و آن را چنین به پایان میرساند که:
ببخش بار خدایا به فضل و رحمت خویش که دردمندنوازی و جرم بخشایی
زدرگه کرمت روی ناامیدی نیست کجا رود مگس از کارگاه حلوایی
(همان: 988ـ987)
2/2. قصیدة 40 بیتی دیگری در پند که مخاطبان آن انسان در همیشة تاریخ است با ابیاتی بلند و ماندگار:
ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این پنج روزه دریابی
تا کی این باد کبر و آتش خشم شرم بادت که قطره آبی
توبه بازی نشسته وز چپ و راست میرود تیر چرخ پرتابی
ملک الموت را به حیله و زور نتوانی که دست برتابی
قیمت خویشتن خسیس مکن که تو در اصل جوهري نابی
گر همه علم عالمت باشد بی عمل، مدعی و کذّابی
(همان: 989ـ988)
3/2. قصیده 28 بیتی به مطلع زیر که سخنی بیپرده است با هر صاحبقدرتی در هر زمانی:
بزن که قوّت بازوی سلطنت داری که دست همّت مردانت، میدهد یاری
(همان: 989)
4/2. قصیده 57 بیتی به مطلع زیر:
ای نفس اگر به دیدة تحقیق بنگری درویشی اختيار كنی بر توانگری
(همان: 990)
ج. قصاید کامل تحمیدیه و توحیدیه: که اگر چه از حیث ساختار و معنی دارای ویژگیهای سنتی قصیده هستند، ولی مدحی نیستند و در منقبت بزرگان دین و بدون چشمداشت مادی ساخته شدهاند و غرض از انشاء آنها تقرب به خداست. مانند:
1. قصیده به مطلع:
شکر و سپاس و منّت و عزّت خدای را پروردگار خلق و خداوند کبریا
(همان: 941)
این قصیدة طولانی 87 بیتی که گاهی ملمع است و از تلمیحات فراوان سرشار است، یکی از مهمترین توحیدیههای زبان فارسی است که از آغاز تا انجام از وحدت درونی و بیرونی خاصی برخوردار است و برحسب اتفاق از تغزل و تشبیب و شریطه در آن خبری نیست با وسعت معنایی و با استفاده از آیات و احادث و ابیات و مصاریع عربی و قدرت کلامی و هنری خاص سعدی پرداخته شده است و با دعا و استغفار به درگاه الهی چنین پایان مییابد:
عمرت برفت و و چارة کاری نساختی اکنون که چاره نیست به بیچارگی، بیا
کردار نیک و بد به قیامت قرین توست آن اختیار کن که توان دیدنش لقا
تا هیچ دانهای نفشانی به جز کرم تا هیچ توشهای نستانی مگر تقی
نا اهل را نصیحت سعدی چنان که هست گفتیم اگر به سرمه، تفاوت کند عمی
(همان: 944)
2. قصیدة 22 بیتی در منقبت حضرت رسول به مطلع:
چو مرد رهرو اندر راه حق، ثابت قدم گردد وجود غیر حق در چشم توحیدش عدم گردد
(همان: 951)
د. قصیدههاي ناقص شامل: به مجموعهای از اشعار گفتهایم که زیر عنوان «قصاید» ثبت شدهاند، ولی به لحاظ ساختاری شامل خصوصیات و تعریفات کلی قصیده نمیشوند.
5. غزل ـ قصیدهها:
1. این نوع اشعار کوتاهند و دارای شکل و ظرفیت و مضامین غزلی هستند و به لحاظ موسیقی بیرونی غزل، تفاوتی با غزلهای دیگر سعدی ندارند. با یک بیت شهرآشوب یا وصف، به مدح میپردازند و ظرفیت غزلی دارند چنانکه غزل ـ قصیده زیر 7 بیت دارد:
چه نیکبخت کسانی که اهل شیرازند که زیر بال همای بلندپروازند
(همان: 1073)
2. گاهی نیز با افزودن یک یا چند بیت از آنها برای مدح استفاده شده است. مانند ستایشنامة اتابک مظفرالدین سلجوقشاه که دارای12 بیت است و وزن و آهنگ عمومی و مطبوع غزلهای سعدی را داراست و مطلع آن چنین است:
آن روی بین که حسن بپوشید ماه را وآن دام زلف و دانة خال سیاه را
(همان: 1051)
این ستایشنامه، بسیار شبیه به غزلیات مدحیة حافظ است که شاعر پس از تخلص و پایان کار غزل اصلی که از آن به عنوان تغزل استفاده شده است، چند بیت مدحی را به آخر غزل میافزاید. در اینجا نیز سعدی پس از تخلص به مدح میپردازد:
سعدی حدیث مستی و فریاد عاشقی دیگر مکن که عیب بود خانقاه را
(همان)
و آنگاه به مدح گریز میزند و میسراید:
دفتر ز شعر گفته بشوی و دگر مگوی الّا دعای دولت سلجوقشاه را
یا رب دوام عمر دهش تا به قهر و لطف بدخواه را جزا دهد و نیکخواه را
(همان: 1052)
3. در وداع شاه جهان سعد ابوبکر: مطلع این فراقنامه 11 بیتی که همچون ستایشنامة پیشین کوتاه است و شکل و محتوای غزلی دارد، چنین است:
رفتی و صد هزار دلت دست در رکیب ای جان اهل دل! که تواند ز جان شکیب
(همان: 1053)
منتها درآن جای معشوق و ممدوح عوض شده است و تنها بیت پس از تخلص است که اشارتی بلیغ به مدح دارد:
همراه توست خاطر سعدی به حکم آنک خلق خوشت چو گفتة سعدیست دلفریب
تأیید و نصرت و ظفرت باد همعنان هر بامداد و شب که نهی پای در رکیب
(همان: 1054)
4. در ستایش ابوبکر بن سعد زنگی:
علی الخصوص که دیباچة همایونش به نام سعد ابی بکر سعد بِن ْزنگیست
(همان: 11)
که سعدی که گوی بلاغت ربود در ایّام بوبکرِ بِن ْ سعد بود
(همان: 310)
مطلع این تغزل 10 بیتی چنین است:
وجودم به تنگ آمد از جور تنگی شدم در سفر روزگاری درنگی
(همان: 1109)
و پس از گزارشی گذرا از سفر ناگزیر خود و بازگشت به شیراز، با این سه بیت به گریز به مدح و ستایش امیر تنها در یک بیت میپردازد و شعر را به پایان میرساند:
بپرسیدم این کشور آسوده کی شد؟ کسی گفت: سعدی چه شوریده رنگی
چنان بود در عهد اوّل که دیدی جهانی پرآشوب و تشویش و تنگی
چنین شد در ایّام سلطان عادل اتابک ابوبکر بن سعد بن زنگی
(همان: 1110)
5. غزلوارهای در مدح ابش خاتون دختر اتابک سعد بن ابی بکر از سلغریان: این غزلوارة 8 بیتی که واجد همه صفات غزل است، چنین آغاز میشود:
فلک را این همه تمکین نباشد فروغ مهر و مه چندین نباشد
صبا گر بگذرد بر خاک پایت عجب گر دامنش مشکین نباشد
زمروارید تاج خسروانیت یکی در خوشة پروین نباشد
(همان: 1068)
و پس از 6 بیت دو بیت مدحی دارد:
چنین خسرو کجا باشد در آفاق وگر باشد چنین شیرین نباشد
خدا را دشمنش جایی بمیراد که هیچش دوست بر بالین نباشد
(همان: 1069)
که به نظر میرسد حافظ غزل معروف خود را به مطلع:
خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد که در دستت به جز ساغر نباشد
(حافظ، 1369: 303)
به اقتفاء این غزل سروده باشد.
6. غزل در منقبت رسولالله: در 11 بیت:
ماه فرو ماند از جمال محمّد سرو نباشد به اعتدال محمّد
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمّد بس است و آل محمّد
(سعدي، 1385: 1070)
7. غزل با تخلص «سعدی»: به شیوة غزلیات سنایی که پس از آن افزودن چند بیت مدح دربارة قاضی رکنالدین به آخر غزل که حافظ در بسیاری از غزلیات خود این روش را ادامه داده و ابیات آن را به 14 رسانده است. مطلع و بیت تخلص این غزل چنین است:
بسا نفس خردمندان که در بند هوا ماند در آن صورت که عشق آید، خردمندی کـجا ماند
ملامتگوی بیحاصل نداند درد سعدی را مگر وقتی که در کویی، به رویی مبتلا ماند
(همان: 1071)
و پس از تخلص، مدح را چنین ادامه میدهد:
جمال محفل و مجلس، امام شرع رکنالدین که دین از قوّت رایش چو عهد مصطفی ماند
(همان: 1072)
8. غزل کامل 8 بیتی به تخلص «سعدی» و پس از پایان غزل یک بیت مدح در ستایش سعد بن ابوبکر بن سعد بن زنگی به مطلع:
مطرب مجلس بساز زمزمة عود خادم ایوان، بسوز مجمرة عود
(همان: 1076)
9. غزل با تخلص « سعدی» که پس از تخلص، 2 بیت در در ستایش شمسالدین محمد جوینی آمده و غزل در 11 بیت است به مطلع:
نظر دریغ مدار از من ای مه منظور که مه دریغ نمیدارد از خلایق نور
(همان: 1084)
10. در بازگشت شاه از سفر عراق: غزلی است 11 بیتی که وزنی شاد و مفهومی وصالی دارد و تنها وقتی میفهمیم غزل نیست که بدانیم درآن، ممدوح به جای معشوق نشسته است. مطلع این غزل چنین است:
المنهلله که نمردیم و بدیدیم دیدار عزیزان و به خدمت برسیدیم
(همان: 1095)
و با تخلص به پایان میرسد:
سعدی ادب آن است که در حضرت خورشید گوییم که ما خود شب تاریک ندیدیم
(همان)
و. قصیدکها
این عنوان را با اندکی تسامح میتوان به مدیحههایی اطلاق کرد که در دیوان سعدی آمده و علیرغم طول خود، از ظرفیت غزل و مضامین آن برخوردارند، ولی ساختار قصیدهاي دارند:
1. «قصیدک» 16 بیتی به مطلع :
من آن بدیع صفت را به ترک چون گویم؟ که دل ببرد به چوگان زلفِ چون گویم
(همان: 1096)
و با این دو بیت فرجامین گریز و مدح، سخن را پایان میبخشد:
به هر کسی نتوان گفت شرح قصة خویش مگر به صاحبدیوان محترم گویم
به سمع خواجه رسانید اگر مجال بود همین قدر که دعاگوی دولت اویم
(همان)
2. قصیدک مقتضب در مدح ترکان خاتون که 15 بیت دارد و چنین شروع میشود:
ای بیش از آنکه در قلم آید ثنای تو واجب بر اهل مشرق و مغرب دعای تو
درویش وپادشاه ندانم در این زمان الّا به زیر سایة همچون همای تو
نوشینروان و حاتم طایی که بودهاند هرگز نبودهاند به عدل و سخای تو
(همان: 1100)
و با این ابیات شریطه و دعایی، قصیدک را به انجام میرساند:
تا آفتاب میرود و صبح میدمد عاید به خیر باد صباح و مسای تو
یارب رضای او برآور به فضل خویش کاو روز وشب نمیطلبد جز رضای تو
(همان: 1101)
ز. تغزلات و تشبیبات:
استاد همايى معتقدند كه قصيدهاى كامل است كه داراى تشبيب و تخلص و شريطه باشد ـ. تغزل و تشبيب و نسيب بخش آغازی قصیده است که در اغلب قصايد مديحه پيش از آن كه شاعر وارد مقصود اصلى و مدح ممدوح يا طرح مسايل مورد علاقه خود شود، مقدمهاى ايراد مىدارد كه معمولاً حدود پنج تا پانزده بيت از قصيده را در برمىگيرد. اگر اين مقدمه درباره موضوعات عاشقانه و وصف مىگسارى و لهو و لعب و سماع باشد، آن را نسيب يا تغزل مىگويند و اگر درباره موضوعات ديگرى چون وصف باغ و بوستانها، شكايت و مفاخره و لغز و امثال آنها باشد، آن را تشبيب مىگويند. ـ اگر چه تشبيب به موضوعات نخستين نيز اطلاق شده است، در صورتى كه قصيده داراى تغزل و تشبيب يا نسيب نباشد، آن را محدود يا مقتضب (يعنى بازبريده) مىنامند (رستگارفسايي، 1380: 488).
به نظر میرسد سعدی 2 بهاریه، 2 شهرآشوب، 16 توحیدیه و منقبت و موعظه و اخلاقیه موجود در دیوان خود را پیشاپیش به عنوان تغزل و تشبیب و نسیب برای قصایدی که میخواسته در آینده بسازد، آماده کرده بوده، زیرا این قبیل تغزلات و تشبیبات معمولاً طولانیتر از غزل هستند و جاذبههای غزل سعدی را ندارند و سعدی در مواقع لازم میتوانسته از آنها در صدر یک قصیدة مدحیه یا تحمیدیه استفاده کند. نمونه این تغزلات این تغزل 9 بیتی است که نام کسی هم به عنوان ممدوح برآن نیست و مسلّم است که سعدی آن را آماده کرده تا در مواقع لازم به آغاز قصیدهای بیفزاید:
به خرّمی و به خیر آمدی و آزادی که از صروف زمان، در امان حق بادی
به اتفاق همایون و طلعت میمون دری ز شادی بر روی خلق، بگشادی...
ملوک روی زمین بر سواد منشورت نهاده سر چو قلم، بر بیاض بغدادی
(سعدي، 1385: 1106)
آنچه در ستایش صاحبدیوان جوینی سروده، چنین آغاز میشود:
شبی وشمعی و گویندهای وزیبایی ندارم از همه عالم دگر تمنّایی
فرشته رشک بَرَد بر جمال مجلس من گر التفات کند چون تو مجلسآرایی
(همان: 1105)
و بدین صورت به گریز و مدح میرسد:
ز رنج خاطر صاحبدلان نیندیشد که پیش صاحبدیوان برند غوغایی
که نیست در همه عالم، به اتفاق امروز جز آستانة او مقصدی و ملجايي
(همان)
2. معانی و مضامین در قصاید سعدی: به لحاظ معنایی نیز این اشعار شامل انواع زیر میشوند:
1/2. مدح: 32 شعر. به قول شادروان دکتر صفا،سعدی، «... سخن گرم و لطیف خود را در نظم و نثر اخلاقی و اجتماعی خویش همراه باامثال و حکایات دلپذیر که جالب نظر خوانندگان باشد بیان کرد و آنان را تنها بانصایح خشک و مواعظ ملالانگیز از خود نرمایند و در مدح و غزل، هر دو،راهی نو و تازه پیش گرفت. در مدح، بیان مواعظ و اندیشههای حکیمانۀ خود را از جملۀمبانی قرار داد و در غزل اشعار غنایی خویش هم هرجا که ذوق او حکم کرد، از تحقیق وبیان حکم و امثال غفلت نورزید...» (صفا، 1368، ج 3/1: 610).
2/2. توحید، موعظه و نصیحت و اخلاقیات: 16 شعر که مطلع يكي از آنها چنین است:
دریغ روز جوانی و عهد برنایی نشاط کودکی و عیش خویشتنرایی
(سعدي، 1385: 986)
سعدی شاعري است که به قول مرحوم فروغی، كسي نه در موعظه به گردش ميرسد و نه در بيان احوال عشق و در زبان فارسي هيچ كس عشق را مانند شيخ درك نكرده و به بيان نياروده است.موضوع قصايد اخلاقی پند و اندرز است که میخواهد خواننده یا شنونده را متنبه و آگاه کند که کار خوب و عمل صالح چه نتایج نیکویی را دنبال خواهد داشت و کار زشت و اعمال ناشایست چه پیامد بدی را به دنبال خواهد آورد، یا اینکه باید از عملكرد و تجربة دیگران پند و اندرز گرفت و به خلق خدا ستم ننمود، بلكه باید به آنان کمک و از آنان دستگیری نمود و با همّت بلند و اندیشة عالی سرنوشت خود و دیگران را به سوی بهترینها ورق زد:
تن آدمی شریف است به جان آدمیّت نه همین لباس زیباست نشان آدمیّت
اگرآدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی چه میان نقش دیوار و میان آدمیّت
(همان: 618)
و علاوه بر پندیههای اخلاقی فارسی، یک پندیه هم به عربی دارد:
انِ هوی النفس یقد العِقال لا یتَهدّی و یعی ما یقال
(همان: 969)
3/2. شهرآشوب: 1. در وصف شیراز در 17 بیت به مطلع:
سعدی اینک به قدم رفت و به سر باز آمد مفتی ملّت اصحاب نظر باز آمد
(همان: 1069)
2. به مطلع:
خوشا سپیدهدمی باشد آنکه بینم باز رسیده بر سر الله اکبر شیراز
(همان: 1085)
4/2. بهاریه: سعدی دارای دو قصیده در بهاریه است:
1. که دارای 43 بیت است به مطلع:
بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
(همان: 958)
2. به مطلع:
علم دولت نوروز به صحرا برخاست زحمت لشكر سرما ز سرِ ما برخاست
(همان: 945)
5/2. در تأسف بر زوال حکومت عباسی.
شعر:
آسمان را حق بود گر خون بگريد بر زمين بر زوال ملك مستعصم اميرالمؤمنين
(همان: 983)
6/2. حکمت و پند: سعدی تغزلی زیبا دارد در 10 بیت، دربارة «لیله البراه» که سراسر موعظه و حکمت است و با دعای شیراز به پایان میرسد:
شبی چنین درِ هفت آسمان به رحمت باز ز خویشتن نفسی ای پسر به حق پرداز...
برآر دست تضرع، ببار اشک ندم ز بینیاز بخواه آنچه بایدت به نیاز
سرِ امید فرود آر و روی عجز بمال برآستان خداوندگار بندهنواز
به نیکمردان یارب که دست فعل بدان ببند بر همه عام، خصوص بر شیراز
(همان: 1085)
و پندیة دیگری در 30 بیت به مطلع:
ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این پنج روزه دریابی
(همان: 988)
7/2. منقبتهای سعدی: در كنار قصايد مدحيه كه معمولاً به اميد منفعت مادى ساخته مىشد، به مدايحى برمىخوريم كه شاعر به رضاى خاطر و فرمان دل و از روى كمال اعتقاد و ايمان به نظم درآورده كه عبارت است از قصايد دينى و مذهبى كه شاعر در توحيد و ستايش ذات بارى تعالى و منقبت رسول اكرم(ص) و اميرمؤمنان على(ع) و ائمه طاهرين(ع) سروده است. اين قبيل اشعار پيش از حمله مغول چندان متداول نبوده؛ اما پس از آن واقعه، به خصوص از دوره صفويه، رواجى فراوان يافته است. نخستين شاعرى كه اين قبيل شعرهاى دينى و مذهبى را در پارسى درى سروده، كسايى مروزى است كه در قرن چهارم و پنجم هجرى مىزيست و شعر او در مدح حضرت على(ع) است. سعدى نيز قطعهاى دلنشين در منقبت حضرت رسول(ص) دارد:
ماه فرو مانده از جمال محمّد سرو نباشد به اعتدال محمّد
قدر فلك را كمال و منزلتى نيست در نظر قدر با كمال محمّد
وعده ديدار هركسى به قيامت ليله اسرى، شب وصال محمّد...
(همان: 1071ـ1070)
8/2. ترجیع بند بسیار معروف سعدی در مرثیة سعدبن زنگی:
غریبان را دل از بهر تو خون است دل خویشان نمیدانم که چون است...
نه اکنون است بر ما جور ایّام که از دوران آدم تاکنون است
(همان: 999)
نمیدانم حدیث نامه چون است همي بينم كه عنوانش به خون است
(همان: 1000)
9/2. مرثيههاى سعدى: گاهى بعضى از شاعران غيرمداح و غيررسمى چون سعدى، مرثيههايى سرودهاند كه بازتاب عقايد و انديشههاى سياسى و فلسفى و اجتماعى آنهاست مانند: ترجيعبند سعدى در مرثيه سعد بن زنگى و قصيدة او در رثاى معتصم عباسى و قصيدة خاقانى در رثاى امام محمد يحيى. مراثی سعدی مشتمل است بر 6 قصیده در مرثیۀ المستعصم بالله و ابوبکر سعد ابن زنگی وسعد بن ابوبکر و امیرفخرالدین ابیبکر که بعید نیست همان امیر فخرالدین حوايجیوزیر باشد و عزّالدین احمد بن یوسف و یک ترجیعبند بسیار مؤثر در مرثيۀ اتابک سعدبن ابیبکر (صفا، 1368، ج 3/1: 607ـ606) که مطلع آنها به شرح زیر است:
وجود عاریتی دل در او نشاید بست همان که مرهم دل بود، دل به نیش بخست
(سعدي، 1385: 1055)
دردی به دل رسید که آرام جان برفت وآن هرکه در جهان به دریغ از جهان برفت
(همان: 948)
به اتفاق دگر دل به کس نباید داد ز خستگی که در این نوبت اتفاق افتاد
(همان: 949)
به هیچ باغ نبود این درخت مانندش که تندباد اجل، بیدریغ برکندش
(همان: 1086)
دل شکسته که مرهم نهد دگر بارش یتیم خسته که از پای برکند خارش
(همان: 966)
آسمان را حق بود گر خون بگرید بر زمین بر زوال ملک مستعصم امیرالمؤمنین
(همان: 983)
10/2. تهنیت نامه: سعدی را قصیدهای است در تهنیت جلوس اتابک مظفرالدین سلجوقشاه به مطلع:
خدای را چه توان گفت شکر فضل و کرم بدین نظر که دگر باره کرد بر عالم
(همان: 973)
11/2. وداعیه: در وداع ماه رمضان که بسیار زیباست و 18 بیت دارد و چنین آغاز میشود:
برگ تحویل میکند رمضان بار تودیع بر دل اخوان
یار نادیده سیر، زود برفت دیر ننشست نازنین مهمان...
یارب آن دم که دم فرو بندد ملکالموت واقف شیطان
کار جان پیش اهل دل سهل است تو نگه دار جوهر ایمان
(همان: 1097)
منابع:
1. بيهقي، محمد بن حسين (1358). تاريخ بيهقي، تصحيح علياكبر فياض، تهيه فهرست و حواشي عبدالحسين احساني، تهران: ايرانمهر.
2. جمالالدين اصفهاني، محمد بن عبدالرزاق (1379). ديوان استاد جمالالدين محمد بن عبدالرزاق اصفهاني، به تصحيح وحيد دستگردي، تهران: نگاه؛ سيماي دانش.
3. حافظ، شمسالدين محمد (1369). ديوان خواجه شمسالدين محمد حافظ شيرازي، به اهتمام محمد قزويني و قاسم غني، تهران: زوار.
4. رستگارفسايي، منصور (1380). انواع شعر فارسي (مباحثي در صورتها و معاني شعر كهن و نو پارسي)، شيراز: نويد شيراز.
5. سعدي، مصلح بن عبدالله (1383). متن كامل ديوان شيخ اجل سعدي شيرازي: گلستان، بوستان....، به كوشش مظاهر مصفا، تهران: روزنه.
6. ـــــــــــــــــــــــــــ (1385). كليات سعدي، تصحيح محمدعلي فروغي، تهران: هرمس.
7. ـــــــــــــــــــــــــــ (1390). اشعار عربي سعدي، ترجمه موسي اسوار، شيراز: دانشنامه فارس با همكاري مركز سعديشناسي.
8. صفا، ذبيحالله (1368). تاريخ ادبيات در ايران، تهران: فردوس، ج 3/1.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1391/2/9 (5858 مشاهده) [ بازگشت ] |