عارف ربّاني در ذهن و زبان سعدی دكتر حسن بلخاري قهی / دانشگاه تهران چكيده:
عارف ربّاني روايت ديگري است از انسان مطلوب و در حقيقت كمالطلبي كه در ذهن و زبان سعدي وجود دارد و در قصيده چهارم خود به آن اشاره ميكند. بر اساس بررسي تطبيقي بين تصوف و عرفان، عارف در ذهن سعدي صدرنشين است و صوفي مقامي نازل دارد. در اين مقاله كوشيده شده تا ضمن بررسي ويژگي عارف ربّاني از ديدگاه سعدي و مطابقت آن با مفاهيم قرآني و نيز صوفي و جايگاه آن در ذهن و زبان سعدي به تبيين جايگاه هر يك پرداخته شود.
كليد واژه: عارف ربّاني، صوفي، سعدي.
سخن من پيرامون «عارف ربّاني» است در آن قصیده مشهور چهارم از قصايد سعدي:
عالم و عابد و صوفي همه طفلان رهند مرد اگر هست به جز عارف ربّاني نيست
(سعدي، 1385: 947)
و البته اين بيان نامرتبط با كلام بلند استاد كزازي نيست كه به نحوي شاه موبدان را با پرهيزكاران فرمانروا در این فرهنگ جمع كردند و اين البته از صفات شگرف ما ايرانيان است كه اسطوره و ایمان را با هم پیوند میزنیم و مرزهاي صوري میان سنتهایمان نمیکشیم و به تعبير مولانا:
زين همرهان سست عناصر دلم گرفت شير خدا و رستم دستانم آرزوست
(مولوي، 1387، ج 1: 203)
شير خدا و رستم دستان را كنار هم قرار ميدهيم.
نکته اول اینکه عارف ربّاني روايت ديگري است از انسان مطلوب و در حقيقت كمالطلبي كه در ذهن و زبان سعدي وجود دارد. به نظر ميرسد اصطلاح عارف رباني همان جايگاهي را در آراء سعدي دارد كه پير مغان در اشعار حافظ. هر حكيمي براي خود نقطه مطلوبي دارد و از براي آن مطلوب، صفت یا صفاتی بلند اظهار ميدارد. حافظ نیز شيفتة اخلاق زلال پير مغان است و به نحوي آن را به پير که مرتبتی بلندپایه در عرفان اسلامی است، پيوند ميزند.
بهمي سجاده رنگين كن گرت پير مغان گويد كه سالك بيخبر نبود ز راه و رسم منزلها
(حافظ، 1369: 195)
پير مغان سعدي عارف ربّاني است. با اين تفاوت كه سعدي تنها فقط يك بار در تمامي آثار خود (از نثر و نظم) اين اصطلاح را به كار برده، لكن حافظ بنا بر شيدايياش، بالاتر از 30 بار پير مغان را در ديوان خود ستوده و راهبر قرار داده، اما چنانچه عرض کردم در كليات سعدي فقط يك بار آن هم در قصيدة چهارم بيت هفتم عارف ربّانی به كار رفته، لكن مستند به اين كلمه و فضايي كه در فرهنگ اسلامي ـ ايراني داشته و همچنين مستند به آراء ديگر سعدي غایت مطلوب او در این اصطلاح تجلّي و حضور دارد. در بیتی که قرائت کردم، عالم و عابد و صوفي همه طفلان وامانده از ره معرفی میشوند، لیک عارف ربّاني راهبر و مرد ره. در جای خود تصوير و تفسير سعدي از اين عارف رباني را بیان خواهم کرد.
نكتة دومي كه بايد عرض كنم اينكه سعدي به نحوي به نظر ميرسد با صوفيان بنا به اينكه به «صورت» تعريف ميشوند، مشكل دارد، اما با عارفان نه. شما كليات سعدي را كه ميخوانيد، كمتر موردي را پيدا ميكنيد كه عارف يا عارفان مورد توبيخ يا ظنّ واقع شوند، لكن صوفيان چرا و شاید علت این است که صوفي به ظاهر تعريف ميشود و عارف به باطن. یعنی اگر بخواهیم صوفی را از زاوية صرف و معناي رايج و غالبش در نظر بگيريم، پشمينهپوشي است که معمولاً سر از ریا در میآورد. به تعبیر حافظ: «پشمينهپوش تندخو از عشق نشيندهست بو» (حافظ، 1369: 322). صوفی به ظاهر تعريف ميشود و دقيقاً به همين دليل و براي شكستن اين ظاهرگرایی است که قلندران و خاکساران در اين تمدن پاي گرفته و دوام يافتند، لكن عارف به معرفت تعريف ميشود به همين دليل متأثر از اين معنا شايد بتوان با تأمل گفت كه: از ديدگاه سعدي عارف انسان كامل است به ويژه اگر صفت ربّاني را با خود داشته باشد. در مورد صوفيان سعدي يك روايتي دارد كه در آن، ديدگاه خود پيرامون تصوف يا صوفيان را به ظرافت بازگو ميكند كه احتمالاً بسيار شنيدهايد: «يكي را از مشايخ شام پرسيدند از حقيقت تصوف. گفت: پيش از اين طايفهاي در جهان بودند به صورت پريشان و به معني جمع، اكنون جماعتي هستند به صورت جمع و به معني پريشان.
چو هر ساعت از نو به جايي رود دل به تنهايي اندر صفايي نبيني
ورت مال و جاه است و زرع و تجارت چو دل با خداي است خلوت نشيني»
(سعدي، 1385: 103)
اين يكي از مواردي است كه به نحوي نظرگاه سعدي پيرامون تصوف را باز مينمایاند، اما وقتي به سراغ عارف ميآييم. ديدگاه او پيرامون عارف بسيار بلند و متعالی است:
غم و شادي برِ عارف چه تفاوت دارد ساقيا باده بده شادي آن كاين غم از اوست
(همان: 577)
هزار دشمن اگر در قفاست عارف را چو روي خوب تو ديد از قفا چه غم دارد؟
(همان: 626)
ميان عارفان صاحبنظر نيست كه خاطر پيش منظوري ندارد
(همان: 628)
كوتاهديدگان همه راحت طلب كنند عارف بلا، راحت او در بلاي اوست
(همان: 578)
و گر بهشت مصوّر کنند عارف را به غیر دوست نشاید که دیده بردارد
(همان:626)
چشم کوتهنظران بر ورق صورت خوبان خط همی بیند و عارف قلم صنع خدا را
(همان: 524)
عارف مجموع را در پس دیوار صبر طاقت صبرش نبود، ننگ شد و نام رفت
(همان: 603)
خانه آبادان درون باید نه بیرون پر نگار مرد عارف اندرون را گو برون دیوانه باش
(همان: 724)
چشم همّت نه به دنیا که به عقبی نبود عارف عاشق شوریده سرگردان را
(همان: 533)
عارف اندرچرخ وصوفی در سماع آوردهایم شاهداندررقص و افیون در شراب افکندهایم
(همان: 807)
همه وقت عارفان را نظر است و عامیان را نظری معاف دارند و دوم روا نباشد
(همان: 641)
خود پرستان نظر به شخص کنند پاکبینان به صنع ربانی
شب قدری بود که دست دهد عارفان را سماع روحانی
(همان: 908)
عالم که عارفان را گوید نظر بدوزید گر یار ما ببیند صاحبنظر بباشد
(همان: 638)
عارفان هرچه ثباتی و بقایی نکند گر همه ملک جهان است به هیچش نخرند
(همان: 659)
غوغای عارفان و تمنای عاشقان حرص بهشت نیست که شوق لقای توست
(همان: 579)
تقريباً تمامي مواردي كه سعدي به مدح عارف و عرفان پرداخته را بیان کردم. همين بررسي تطبيقي بين تصوف و عرفان به تماميت بيانگر این نظر است كه در ذهن سعدي عارف صدرنشين و صوفي بنا به ظاهر مقامي نازل دارد و البته اين نكته را متذکر شوم كه اين نظر مطلق نيست زیرا در مواردي منجمله اين بیت:
عارف اندر چرخ وصوفي در سماع آوردهايم شاهد اندر رقص وافيون در شراب افكندهايم
(همان: 807)
به عنوان تنها مورد، صوفي كنار عارف قرار ميگيرد و لذا شايد صحيح اين باشد كه بگوییم در نگاه سعدی غلبه با عرفان است و تصوف در سطحی اقّل و نازل قرار دارد و نكته سوم اين كه بنا به بیت:
عالم و عابد و صوفي همه طفلان رهند مرد اگر هست به جز عارف ربّاني نيست
(همان: 947)
عارف ربّاني، غایت مطلوب اوست و اين ربّاني دو ـ سه نكته كليدي و بنيادي دارد که به اختصار عرض ميكنم.
اول اينكه ربّانی مصدر و مرجعی چون قرآن دارد. این کلمه چهار بار در قرآن به كار رفته است، دو بار به شکل «ربانيون» است كه بعد از آن احبار ميآيد و يك بار «ربانيين» و یک بار نیز «ربیون». این آیات عبارتند از:
الف: «إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَاه فِيهَا هُدًى وَنُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُواْ لِلَّذِينَ هَادُواْ وَالرَّبَّانِيُّونَ وَالأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُواْ مِن كِتَابِ اللّهِ وَكَانُواْ عَلَيْهِ شُهَدَاء فَلاَ تَخْشَوُاْ النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلاَ تَشْتَرُواْ بِآيَاتِي ثَمَنًا قَلِيلًا وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ» (مائده / 44). «ما تورات را كه در آن رهنمود و روشنايى بود، نازل كرديم. پيامبرانى كه تسليم [فرمان خدا] بودند به موجب آن براى يهود داورى مىكردند و [همچنين] الهيون و دانشمندان به سبب آنچه از كتاب خدا به آنان سپرده شده و بر آن گواه بودند، پس از مردم نترسيد و از من بترسيد و آيات مرا به بهاى ناچيزى مفروشيد و كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داورى نكردهاند. آنان خود كافرانند».
ب: «لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الإِثْمَ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُواْ يَصْنَعُونَ» (مائده: 63). «چرا الهيون و دانشمندان آنان را از گفتار گناه[آلود] و حرامخوارگىشان باز نمىدارند؟ راستى چه بد است آنچه انجام مىدادند».
ج: «وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا اسْتَكَانُواْ وَاللّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ» (آل عمران / ۱۴۶). «و چه بسيار پيامبرانى كه همراه او تودههاى انبوه كارزار كردند و در برابر آنچه در راه خدا بديشان رسيد، سستى نورزيدند و ناتوان نشدند و تسليم [دشمن] نگرديدند و خداوند شكيبايان را دوست دارد».
د: «مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّهَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُواْ عِبَادًا لِّي مِن دُونِ اللّهِ وَلَكِن كُونُواْ رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنتُمْ تَدْرُسُونَ» (آل عمران / ۷۹). «هيچ بشرى را نسزد كه خدا به او كتاب و حكم و پيامبرى بدهد سپس او به مردم بگويد به جاى خدا بندگان من باشيد بلكه [بايد بگويد] به سبب آنكه كتاب [آسمانى] تعليم مىداديد و از آن رو كه درس مىخوانديد علماى دين باشيد».
راغب اصفهانی به عنوان یکی از مهمترین مفسران لغوی قرآن در المفردات اصل کلمه را از تربیت دانسته و آن را انشاء شیءِ از حالتی به حالت دیگر الی حد التمام میداند.(راغب اصفهانی،1373: 184). از دیدگاه وی ربّانی منسوب به رب است همچون نسبت کلمه عطشانی و عطش. همچنین وی قولی میآورد که ممکن است ریشه این کلمه سرياني باشد گرچه او هم اين «ربّي» (ربیّون سوره آل عمران) را به دليل نسبتي كه با نبي در آية فوق دارد، هزار انسان مؤمن ميداند. لكن نفس «ربّي» سبب شده در عرصة لغت برخي ريشة اين کلمه را سرياني بدانند گرچه غلبه با رباني است و در قلمرو ربّاني در قرآن در هر سه آيه فوق نسبت مستقيمی ميان رَباني و علم و كتاب و معرفت وجود دارد. اين يكي از ادلة من است بر اين كه ربّاني صوفي نيست، ربّاني سر و كار مستقيم با معرفت دارد و ميدانيد در قلمرو تمدن ما كساني بر صدر نشستهاند كه عرفان را از خانقاهي كه بريدة از جمع و جامعه و اجتماع بود، نجات دادند. جانماية عرفان ما معرفت باطني آن بود. نه اينكه مثلاً در همين شيراز هفتتنان حتي هيچ نامي بر سنگ خود نينگارند تا مبادا ريا شود. حكيم و عارف رباني در خلوت از «شراباً طهورا» مينوشد و درجلوت عاشقيرااظهار ميكند،همان كلام بلندي كه سعدي در يكي از قصيدههايش دارد:
سعديا چندان كه ميداني بگوي حقّ نبايد گفتن الّا آشكار
(سعدي، 1385: 965)
اگر صوفي در رهاندن خویش است، عارف چون شمع خود را به بلا ميافكند كه دست رهماندگان گيرد و هيچ كس نميتواند چنين كند مگر اين که به معناي مستند ربّاني اولاً بالذات منتسب به ربّ باشد و ثانياً نيل و توان و مهمتر مشروعيت تربيت عام داشته باشد چون ربّانی به يك معنا مربي است و به يك معنا منتسب به رب یا پروردگار است. ربّانی عامل تربيت است و تربيت بنمايهاي چون معرفت دارد. عارف ربّاني در ادبيات سعدي چنين معنايي دارد، عارفي كه بنا به ربّانيت، مستقيماً از شراباً طهوراي معرفتِ «مَن اَخْلَصَ لله اَربَعينَ صَباحاً ظَهَرَتْ يَنابيعُ الحِكْمَهِ مِنْ قَلْبِهِ عَلي لِسانِه». هر كس چهل صبحگاه خاص خدا شود، چشمههاي حكمت از قلب وي بر زبانش جاري شود. (نهجالفصاحه، 1382: 738) نوشیده و چشمههای حکمت در جانش جوشیده، زبان پوشيده نگه نميدارد، در خلوت به هوهو مشغول نميشود، زبان بلندش طريق فروزان اجتماع است. حقيقت عرفان ما در اين معنا نهفته است و اين عصارة مفهوم عارف ربّاني يا عرفان ربّاني است در ذهن و زبان سعدي.
نكته دیگر اينكه سعدی در مفهوم ربّاني متأثر از معناي قرآني است، زیرا مسئلة تعليم كتاب در «كُونُوا رَبَّانِييِّنَ» (آل عمران / 79) رباني باشيد، فعل امر است. «بِما كُنْتُم تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُون» (همان) یعنی به آنچه آموخته شديد، در اين ساحت ربّاني باشید. علاوه بر آيات قرآن ممکن است سعدی عارف ربّانی را از عالم ربّانی در کلام حضرت علی گرفته باشد. سعدي به اميرالمؤمنين علی(ع) يك شيدايي و محبت ويژه دارد و در مواردي اين را ظاهر كرده است. آن حضرت کلام مشهوري دارند كه: «اَلنّاسُ ثَلاثَهٌ: فَعَالِمٌ رَبّانِّيُ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلي سَبيلِ نَجاهٍ وَ هَمَجٌ رَعاعٌ اَتْباعُ كُلِّ ناعِقٍ يَميلونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَأُ اِلي رُكْنٍ وَثيقٍ». (شريفالرضي، 1367: 387). امام علي(ع) فرمودند كه مردم سه گروهند: دانشمند خداشناس، دانشجوي در راه رستگاري و فرومايگاني بياراده و سرگردان كه هر دعوتي را اجابت ميكنند و به هر طرف كه باد بيايد به همان طرف ميروند، از نور دانش روشنايي نميگيرند و به پايگاه محكمي پناه نميبرند عالم ربّاني در اين قلمرو بسیار مهم است زیرا در کلام حضرت علی(ع) است که ظهور مییابد و ميدانيد آن حضرت خارج از مسئلة شيعي و سني هم در حوزههاي فکری اهل سنت مرجع بودند، هم در شيعه. به عنوان مثال این مهم است كه عين القضاه همداني در آن زندان و حبس سنگين بغداد چون رسالة شكوی الغريب را از برای نجات جان خود براي علماي بُلدان مینگارد، در توجیه شطحیات خود به آیات قرآن «يحبونهم و يحبون» و کلام رسولالله: «لی معالله وقت لا یسعنی فيه ملک مقرب و لا نبی مرسل» (حسنزاده آملي، 1371: 562) و کلمات امیرالمؤمنین علي(ع) استناد ميكند و جنيد را به عنوان سرسلسلة عارفان صحوی از مريدان آن حضرت ميداند. اين نشان دهندة آن است كه به نحوي حضرت مرجع هر دو جريان است. در همین راستا اشارهای که راغب اصفهانی نیز در تبیین مفهوم ربّ و ربّانی دارد، بسیار مهم است. راغب با بیان قولی از امیرالمومنین (اَنا ربّانّی هِذِه الاُمَهَ) حضرت را ربّانی امت اسلام میداند. این اقوال و کلمات قطعاً در آن برداشت خاص سعدی و آن غایت مطلوب او یعنی عارف ربّانی موثر بوده است. به ویژه که در برخی متون حکمی پیش از او از اصطلاحاتی چون عاشقان ربّانی (شیخ اشراق در هیاکل النور ـ هیکل پنجم) و حکیم ربانی (قطبالدین شیرازی در درهالتاج) و مهمتر قیصری که در مقدمه خود بر شرح فصوص حضرت علی(ع) را «العارفالربّانی» خوانده است، استفاده شده بود. همچنین فراموش نكنيم نسبت معنوی وسیعی كه سعدي با شيخ شهابالدين سهرودي (شيخالاسلام و نه شیخ اشراق) صاحب عوارفالمعارف داشته و خود عاملی از برای اثبات ارتباط او با حکیمان و عارفان و نیز رجوع به آثار آنها.
بنابراين ميتوان از جمله ادلة كاربرد عارف ربّاني را اشارت به همان كلام عالم ربّاني دانست كه در نهجالبلاغه آمده بود. يك نكتة ديگر هم در اين قلمرو بگويم؛ ما كمتر به رسالههاي نثر سعدي رجوع ميكنيم. بسياري از بزرگان ميدانند و فرمودهاند كه صدرنشيني گلستان و بوستان ما را محروم كرده است از ديگر بوستانهايي كه سعدي پرورانده است منجمله مجالس پنجگانه و رسالة عقل و عشق که فوقالعاده جالب است. سعدی در مجلس سوم مجالس پنجگانه خود نکاتی را ذکر میکند که هم گرایش او به حضرت امیرالمومنین را نشان میدهد هم گرايش ايشان به عرفان پاك را، عرفانی تأويلي كه بنمايهاش معرفت است. «عشق بر موسي(ع) تاختن آورد.
بر طور برآمد و به قدم صدق بايستاد و گفت: اَرني. خطاب آمد: كه اي موسي خوديِ خود با خود داري كه اضافه خود ميكني؟ «ارني». اين حديث زحمت وجود تو برنتابد يا تو خود را تواني بود يا ما را، لَن تراني. سلطان شهود ما بر نهادي سايه افكند كه او نیست شده باشد و در كتم عدم خود را جاي داده، پس از آن ما خود تجلي كنيم. يا موسي خود را بگذار و هم به ما، ما را ببين كه هر كه ما را بيند، هم به ما بيند از اميرالمؤمنين علي ـ رضيالله عنه ـ پرسيدند كه: بم عَرَفْتَ ربك؟ قال: عرفتُ ربّي برّبي. او را بدو شناختم و دانستم كه اگر نه بدو شناختمي هرگز به سرادقات مجد و معرفت او راه نيافتمي «اتقّوا فراستهالمؤمن فانُه ينظر بنورالله». (سعدي، 1385: 1194). از اين ادله ميتوان بسيار آورد كه به نظر ميرسد در انتخاب عارف ربّاني به عنوان كمال مطلوب نزد سعدی مدخليت داشته است.
و نكتة چهارم و پايانی این که بنده اخوانالصفا را نقطة جمع شريعت و فلسفه در تمدن اسلامی میدانم نه به دليل اينكه بر تارك مدرسة فلسفی خود نگاشته بودند: «انّما جمعنا بين الشريعه و الفلسفه» كه اين يكي از مهمترين اصول مكتب بغداد به عنوان اولين مكتب فلسفي جهان اسلام است و نه صرفاً به اين دليل كه متأثر از رويكرد غالب اسماعيليه كه تأويل را مقدم بر تفسير ميانگاشتند (گرچه بنده در اينكه اخوانالصفا را مطلق السماعيليه بدانيم هم داستان با نظر عبدالرحمن بدوي هستم كه او را مجزاي از اسماعيليه مورد توجه قرار ميدهد)1 بلکه به دلیل آثار مهمشان تحت عنوان الرسائل و نیز کتاب الجامعه (كه احتمالاً متأثر از كتاب الجامعهاي بوده که در روایات شیعی نسبت آن میرسد، به امامان بزرگوار شیعه که معتقد بودند علم راز و باطن در آن است و ابتدا دست حضرت زهرا سلام الله علیها بوده است) که در آنها به روايات شيعي توجه ويژه نشان دادهاند و روايات شيعي نیز چون به جان بنگري، تأويلي است و از سويي ديگر سرسپاري و جانسپاري اخوان در مقابل انديشههاي هرمسي كه ماهيتاً رازورانه بود و همچنين فلوطين كه صورت عرفانية افلاطون است. فلوطين چكيده عرفاني افلاطون است و ميدانيد ملاصدرا شيداي اين معنا است كه بسيار به الشيخ يوناني ارجاع بدهد (به تعبیر مرحوم آشتیانی) و كلام خود را به كلام او در اثولوجیا یا معرفهالربوبیه مؤيد بداند (گرچه تصور میکرد این کتاب از ارسطو است)، اين انديشهها هم بر جان اخوانالصفا سایه افكنده بود از يك طرف شريعت شيعي از سوي ديگر انديشههاي رازوراي هرمسي و حكمت يونانيه نوافلاطوني و به ويژه فلوطين که ايدههاي ظريفي را در جان اينها پروراند و سبب شد براي اولين بار آن چنان كه من تحقيق كردم، آنها كلمة عارف ربّاني را به كار ببرند. اخوان الصفا در شرح جریان قارون و نیز فراز «لا تفرح ان الله لایحب الفرحین» کسانی که قارون را نصیحت کرده و او را به اعتدال فرا میخواندند، عارف ربّانی یا عارفان ربّانی میخوانند: «حقاً اذا قوم ربّانيين العارفين حقيقت و ما نقول» (اخوانالصفا، 1426، ج2: 382). عارف ربّاني كسي است كه تكرار ميكنم از «شراباً طهورا» لبریز میشود، اما «پري رو تاب مستوري ندارد» آن را كه زبان عشق آموختند، اذن و اجازت زبان در كام بودن نميدهند. عارف ربّاني حتي اگر خود بخواهد پوشيده دارد، سرّ را او را به بیان وا میدارند همچون عارفانی ربّانی که منذر و انذاردهنده قارون بودند.
به هر حال متأثر از همة اين معانی، سعدي عارف ربّاني را به عنوان كسي كه هم معرفت دارد هم حكمت باطنيه دارد، هم از باطن مشروب ميشود و هم زباني براي نصيحت مالکان و ملوكان دارد، میشناسد و من نیز برآنم پند و اندرزي كه از جان برآيد، محصور در حصار زمان نميشود. همچنان كه شيخ اشراق ميگويد: چون قرآن ميخواني، چنان بخوان كه گويي فقط در شأن تو نازل شده است. كلام متأثر از حكمت و چنين آياتي هم، زمان بردار نيست. به هر حال پيرامون عارف ربّاني مطالب فراتر از اين بود كه در اين مختصر بیان شد. فقط یک نکته میماند و آن اینکه یکی از بزرگترين انديشمندان معاصر یعنی استاد سيد جلالالدين آشتياني در مقدمه خود بر مشارق الدراري اثر سعيدالدين سعيد فرغاني شاگرد صدرالدين قونوی که خود شرح تائیه ابن فارض است، سعدي را بنا به شعر بلند:
«به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست»
(سعدي، 1385: 577)
عارف ربّاني خوانده است.
و در پایان:
ایهاالناس! جهان جای تنآسانی نیست
مرد دانا به جهان داشتن ارزانی نیست
خفتگان را خبر از زمزمه مرغ سحر
حَیَوان را خبر از عالم انسانی نیست
داروی تربیت از پیر طریقت بِسِتان
کآدمی را بَتَر از علت نادانی نیست
روی، اگر چند پَریچهره و زیبا باشد
نتوان دید در آیینه که نورانی نیست
شبِ مردان خدا روزِ جهان افروز است
روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست
پنجة دیو به بازوی ریاضت بشکن
کاین به سرپنجگی ظاهر جسمانی نیست
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیشآر که اخلاص به پیشانی نیست
حذر از پيروي نفس كه در راه خداي
مردم افكنتر از اين غول بياباني نيست
عالم و عابد و صوفي همه طفلان رهند
مرد اگر هست به جز عارف ربّاني نيست
(همان: 947)
پينوشت:
1. در این باب رجوع کنید به: هندسه خیال و زیبایی (پژوهشی در باب حکمت هنر و زیبایی نزد اخوان الصفا)، حسن بلخاری، نشر فرهنگستان هنر، 1388.
منابع:
1. حافظ شمسالدين محمد (1369). ديوان خواجه شمسالدين محمد حافظ شيرازي، به اهتمام محمد قزويني و قاسم غني، تهران: زوار.
2. حسنزاده آملي، حسن (1371). عيون مسائل النفس و شرحالعيون في شرحالعيون، تهران: اميركبير.
3. راغب اصفهانی، ابی القاسم الحسین بن محمد (1373 ق). المفردات فی غریب القرآن، تحقیق و ضبط محمد سید كیلانی، تهران: مکتب مرتضوی.
4. رسائل اخوانالصفا (1426ق). الرسائل بیروت مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 4 ج.
5. سعدي، مصلح بن عبدالله (1385). كليات سعدي، تصحيح محمدعلي فروغي، تهران: هرمس.
6. شريفالرضي، محمد بن حسين (1368). نهجالبلاغه، ترجمه جعفر شهيدي، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
7. مولوي، جلالالدين محمد بن محمد (1387). كليات ديوان شمس، به تصحيح بديعالزمان فروزانفر، تهران: نگاه، 2 ج.
8. نهجالفصاحه: مجموعه كلمات قصار حضرت رسول اكرم(ص) (1382). مترجم و فراهم آورنده ابوالقاسم پاينده، تهران: جاويدان.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1391/1/31 (1785 مشاهده) [ بازگشت ] |