زيرساختهاي ديني غزليات و نقش آن در تكوين فرم غزل سعدي دکتر مهدی محبتی / دانشگاه زنجان
چكيده:
نويسنده معتقد است كه سعدي در غزليات خود، مفاهيم و گزارههاي ديني را ابتدا ميفهمد و سپس عميقاً با آنها درميآميزد و در نهايت ساخت و صورتي ديگرگون به آنها ميدهد كه در عين حاليكه كاملاً امري ديني و مذهبي است، اما ساخت و صورتي تازه يافته است. در ادامه نيز بر اساس شاهد مثالهايي از غزليات سعدي، به تبيين مدعاي خويش ميپردازد.
كليد واژه: غزل سعدي، زيرساخت ديني.
برای درک درست و دقیق زیرساختهای دینی در غزلیات سعدی باید این نکته را عمیقاً دریافت که سعدی در غزلیات خود، مفاهیم و گزارههای دینی را ابتدا میفهمد و سپس عمیقاً با آنها درمیآمیزد و در نهایت ساخت و صورتی دیگرگون به آنها میدهد که در عین حالی که کاملاً امری دینی و مذهبی است، اما ساخت و صورتی تازه یافته و از درون دچار تحول عظیم معنایی گشته است بیآنکه مستقیماً با آموزهها و نصوص دینی در تضاد یا تعارض باشد.
این هنر بزرگ سعدی است. او با گذار از مراحل مختلف سلوکهای روحی و عقلی و اجتماعی و فهم عمیق مبانی و معانی باطن شریعت، طرح ناب و نایاب غزلیات خود را در دو ساحت صورت و معنا درانداخته است و به زیر ساختی خاص و یگانه رسیده است. ساختی که متکی بر ظواهر مقبول شریعت است و از آنها عمیقاً در القای معنا سود میبرد، اما فقط منحصر و متوجه گزارههای شریعتمدار نیست و رنگ و بویی زمینی، اجتماعی و انسانی هم یافته است. سعدی با این تلفیق شگفت، والاترین نوع غزل انسانی را در فرهنگ ایرانی و بخش عمدهای از فرهنگ بشری پیریخته است و بهتر از همهجا ذات روح و روان خویش را به نمایش گذاشته است.
در واقع با وجود سعدی یک حادثه غریب رخ ميدهد و آن اين است كه در سعدي دو جريان متضاد به هم ميپيوندد و چيزي را به نام غزل به وجود ميآورد چون غزل در لغت نوعي عشقورزي با نسوان ـ هرچند نه حلال ـ است و غَزِل نيز مردی است كه اين كار را خيلي دوست دارد و انجام ميدهد.
بنابراين، نفس غزل به نوعی با دين و بنيادهاي ديني در تعارض است. از طرفي ديگر سعدي به گمان و اعتقاد همگان، مرد دين بوده تا جاييكه خود را مفتي اصحاب نظر قلمداد ميكرد، مثلاً در آن غزل که:
سعدي اینک به قدم رفت و به سر بازآمد
|
مفتی ملت اصحاب نظر باز آمد
|
(سعدي، 1385: 1069)
و:
همه قبيلة من عالمان دين بودند
|
مرا معلم عشق تو شاعري آموخت
|
(همان: 542)
چه ميشود كه در سعدي اين دو جريان متعارض این گونه به هم ميپيوندد و هيچ كس هم ايرادي به او نميگيرد. سعدی با چه ترفندي توانسته اين انديشههاي واقعاً سهمگين را كه مثلاً مراد از قيامت برخاستن قامت توست، بیان کند يا همين نكتهاي كه بارها در غزلیات او تکرار میشود که:
كه گفت نظر به صورت زيبا خطا باشد
|
خطا بود آنكه نبيند روي زيبا را
|
(همان: 523)
وقتی شیخ اجل این نکته را بیان مینماید، نه تنها كسي به ایشان ايراد نميگيرد که مرد دينش هم ميخوانند و آفرین هم میکنند. بنابراين سعدي با يك استادي واقعاً منحصر به فرد كاري را كرد كه بسياري در گذشته نتوانستند بكنند.
ما در مورد مولانا ـ مثلاً ـ تكليفمان مشخص است چه، به هر حال غزل او عرفاني و مولانا مرد عرفان است. در مورد حافظ هم مشخص است: رندي است كه با هر نوع حقيقتزيباشناختيكنارميآيدوآنها را استفاده ميكند، ولي در سعدي اين وضعيت نيست.
من براي اينكه صحبتم را خيلي طولاني نكنم و بتوانم به جزييات بپردازم، فقط يك غزل سعدي را كه البته نمونههایش فراوان است، تحلیل میکنم تا بهتر روشن شود كه اين بنيادهايي كه سعدي در غزلياتش به كار گرفته تا چه مايه از دين و شريعت بارورند، ولي هرگز شريعتی و ديني قلمداد نميشوند و در عين حال كسي هم به آنها ايراد نميگيرد. نمیتوان گفت اين غزليات صد در صد روحاني است و نسبت به آسمان دارد؛ چون نشانهها ما را شديداً منع ميكنند. در عین حال نمیتوان گفت صد در صد جسماني و محسوس است چون گزارههاي ديگري هست كه ما را برميگرداند. هنر سعدي در اينجاست كه پيوندي ميزند بين ظاهر و باطن، اما اين ظاهر و صورت صرفاً ظاهر و صورت نيست؛ مجرايي و مظهري است که در متن غزل سعدی جا گرفته است .برای نمونه غزل:
اينان مگر ز رحمت محض آفريدهاند
|
كآرام جان و اُنس دل و نور ديدهاند
|
(همان: 657)
ببینید در چند بیت بعد سعدی چه مقدار گزارههاي ديني را به كار گرفته، اما چه شگردها و چه كارهايي را در تحول معنایی آنها به کاربسته است:
لطف آيتىست در حق اينان و كبر و ناز
|
پيراهنى كه بر قد ايشان بريدهاند
|
رضوان مگر سراچه فردوس برگشاد
|
كاين حوريان به ساحت دنيا خزيدهاند
|
(همان)
كه «رضوان»، «سراچة فردوس» و «حوريان» همه، گزارههايي است كه در قرآن و شريعت آمده، اما در غزل سعدي چه تحولي پيدا ميكند.
آب حيات در لب اينان، به ظّن من
|
كز لولههاى چشمۀ كوثر مكيدهاند
|
دست گدا به سيب زنخدان اين گروه
|
نادر رسد كه ميوۀ اوّل رسيدهاند
|
اين لطف بين كه با گل آدم سرشتهاند
|
وين روح بين كه در تن آدم دميدهاند
|
سحرست چشم و زلف و بناگوششان،دريغ
|
كاين مؤمنان به سِحْر چنين بگرويدهاند
|
(همان)
«آب حیات» و «چشمه کوثر» و «گل آدم» و... همه گزارههای دینی هستند و این نکته بیان همان سِحْر حلال و حرام است كه در كل شريعت اسلامي يكي از مبناهاي هنر به شمار میرود؛ یعنی سحر حرام است مگر درشعر که سحر حلال نامیده میشود.
در غزل دیگر واژهها و اصطلاحاتی مثل، حدیث روضه و ساقی رضوان و جمال حور و می بهشت و.... همه آموزههای دینی هستند:
حديث روضه نگويم گل بهشت نبويم
|
جمال حور نجويم دوان به سوى تو باشم
|
مى بهشت ننوشم ز دست ساقى رضوان
|
مرا به باده چه حاجت كه مست روى تو باشم
|
هزار باديه سهل است با وجود تو رفتن
|
وگر خلاف كنم سعديا به سوى تو باشم
|
(همان: 784)
واقعاً سعدی با چه ترفندی به این زیبایی گزارههای دینی را به خدمت عشق و غزل میآورد و در عین حال هیچ کس بر او نکته یا خرده نمیگیرد؟ برای فهم این کار بايد بدانيم كه سعدي در حدود 20 سال در حوزههای علميه قدیم یعنی نظامیهها درس خوانده است که:
مرا در نظاميه ادرار بود
|
شب و روز تلقين و تكرار بود
|
(همان: 460)
نگاه سعدي در حقيقت اوج گرهخوردگي شريعتي است كه به طریقت معنایی گرهخوردهوآرامآرامبهيكضلعسوميرسيدهكهدرفرهنگما نادر و کمیاب است. در حقيقت سعدي دو نوع كار ميكند كه بتواند اين گزاره فرهنگي را جا اندازد به ویژه در غزلیات.
چون در واقع غزليات آن منِ پنهان سعدی است که انگار در گوشۀ خلوتی دارد با خودش حرف ميزند نه با مخاطبی خاص. اصلاً غزل سعدي حتي براي خواص هم گفته نشده براي خود سعدي گفته شده است.
ترفندهايي كه سعدي در پیریزی این نوع غزل به كار ميگيرد، به اختصار عرض ميكنم. یکی آن است که سعدی محتوا را از صورت عام و کلی خود به یک مورد و مصداق مشخص و معلوم تبدیل میکند. مثلاً همه ما وقتي ميخواهيم قد یا صورتي را تشبيه كنيم به ماه و یا به سرو تشبيه ميكنيم. سعدي اين قاعده عام را ميگيرد و فشرده ميكند و ميگويد نه، براي تويي كه معشوق مني، محبوب مني يا معبود مني يا هر چيز ديگري هستي، حیف است که بگویم ماهی یا سروی، بلکه سرو و ماه در بلندی و زیبایی مثل بخشی از وجود تو هستند. از همین جاست که صورت و محتوا، معبود و معشوق و آسمان و زمین سخت به هم پیوند میخورد و نمیتوان دریافت که غزل او عاشقانه است یا عارفانه چون اگر بگوييم غزل عارفانه است یا عاشقانه؛ همگي اينها در حيطه لفظ است و یا در حيطه معنا، در حيطة حقیقت، غزليات سعدي با هيچ چيزي از هم جدا نميشود و معلوم نميكند كه عاشقانه است یا عارفانه مثلاً غزل:
وقتى دل سودايى مىرفت به بستانها
|
بىخويشتنم كردى بوى گل و ريحانها
|
گه نعره زدى بلبل گه جامه دريدى گل
|
با ياد تو افتادم، از ياد برفت آنها
|
(همان: 536)
را با هیچ لفظ و معنایی نمیتوان از هم جدا کرد و عاشقانه یا عارفانهاش نامید.
این شیوه سعدی است که وقتي شريعت را تحليل ميكند آن را در جان خود هضم ميكند. با مسايل اجتماعي درگير ميكند و از نگاه شريعت مدار درميآورد و در يك سطح والایی به هم درمیآمیزد.
برای تبیین بهتر مسئله مثالی میآورم: در مسايل فقهي ما ميگوييم آب کُر و آب قلیل. اگر ظرفي كمتر از مثلاً سیصدمن باشد، آبش قليل هست، ولي اگر بيشتر باشد، کُر هست. شما اگر دستتان خوني باشد و دستتان را در آب قلیل قرار دهيد نه تنها دست شما پاك نميشود، بلكه آب ظرف را نيز نجس ميكند، ولي اگر همين دست نجس را شما در استخربكنيدودربياوريدنهتنهادست شما پاك ميشود، بلكه آب استخر نيز نجس نميشود.
گوهر آب يكي است و آب همان آب است، منتها آب استخر را در سطلی كرديم سطل كوچك که نه تنها پاك نميكند، بلكه خود سطل را نيز نجس ميكند برخلاف استخر بزرگ که نه تنها نجس نميکند كه دست شما را هم پاك ميکند.
میتوان پرسید که چه تفاوتي بين اين آب و آن آب است؟ آب كه آب است و گوهر آن هم كه يگانه هست. آن معيارهايي كه براي شناخت سعدي ریختهاند و آمدهاند سعدي را در دو ساحت اكنون و معمولی معنا کردند؛ جواب نمیدهد. چون سعدي در اين آب وجود خود به حدي رسيده كه مجاز و حقيقت، نجس و پاكي، در وجودش کارکردی دوگانه یا در دو سمت و سوي جداگانه ندارند. در او هر دو قطب در يك مدار حركت ميكنند چنانكه مثلاً اگر از او بپرسید كه سماع خوب است يا بد؛ ميگويد برادر به تو نميگويم مگر اينكه بدانم در چه مرحلهاي از معرفت قلبی و عقلی هستی.
بنابراين سعدي اولين كاري كه ميكند این است که ميگويد اگر تو آن امر كلي را درك بكني؛ ميتواني به اين نكته برسي. برخاستن معشوق را به قيامت تشبيه ميكند و در بسياري از غزلياتي كه اينجا هست، ميگويد که حقيقت بهشت، صورت زيباست. یا:
«يارا بهشت صحبت یاران همدم است».
و نیز نکتههایی مانند: تمام نعمتهاي بهشت، اندامي است كه بر پيكر يك زيبارو هست و یا گفتههایی مثل: «تنگچشمان نظر به میوه کنند / ما تماشاکنان بستانيم» و امثال آنها.
به هر حال در حيطة محتوايي، سعدي با اين ترفندها صورت و محتوا را در خود هضم ميكند و با فرآيندی کاتالیزوروار از آن مجاز ظاهري ديني اينها را گذر ميدهد و به جايي ميرسد كه از محسوس به معلوم و از معلوم دوباره به محسوس راه مییابد. با اين ترفند سعدي از حيطة محتوا هم عبور ميكند، اما در حيطة ساخت كار سعدي غوغاست. اگر عصاره غزليات سعدي را بگيريم 15ـ14 تا مطلب بيشتر نيست، ولي چرا اينقدر جذاب هست؟ اين همان ترفندي است كه در همة كتابهاي ديني به كار گرفته شده است. تنوع در عين تكرار و تكرار در عين تنوع. شما هزار بار باران ميبينيد، اما از باران خسته نميشويد. باران تكراری است، اما متنوع است. اين نكتهاي است كه سعدي از كتابهاي ديني و مباني ديني گرفته است. یعنی گردش صورتهاي بلاغي در غزلیات سعدی است كه مستقيماً زير نظر احاديث ديني و آيات قرآن كريم شکل گرفته است؛ مثلاً اگر داستان موسي را نگاه کنیم هرگز يك قصه به هم پیوسته و واحد نيست؛ يك داستان است که در جاهاي مختلف تكرار ميشود تا ذهن مخاطب آن را به هم وصل کند. اين ترفند بلاغي بسيار مهمي است كه در همة كتابهاي ديني هست.
مسئله بعدی گردش صورتهاي روايي، در غزليات سعدي است. سعدي روايت را فداي شاعرانگی نميكند. اولين مسئله سعدي روايت است نه شاعرانگی. هر چند روايت و شاعرانگی دو شهبال برای سعدي هستند که با کشف این دوشهبال میتوان کارکردهای محتوایی و صوری غزل سعدی را یافت و نقش عظیم و بیبدیل گزارههای دینی را در زیرساخت آنها دریافت.
منابع:
1. سعدي، مصلحبن عبدالله (1385). كليات سعدي، تصحيح محمدعلي فروغي، تهران: هرمس.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1390/2/1 (1541 مشاهده) [ بازگشت ] |