چكيده:
در اين مقاله با تكيه بر اين نكته كه سخن با گويندهاش شباهت دارد و به اعتباري عين گوينده آن است؛ نويسنده زيبايي پارهاي از سخنان را به پيرايههاي آن همچون صنايع بديعي و لفظي آن نسبت داده و پارهاي ديگر را بيهيچ پيرايهاي زيبا دانسته و زيبايي آنها را ذاتي ميداند. و براساس رابطه لفظ و معنا در كلام سعدي؛ به اثبات اين امر ميپردازد و معتقد است كه موج سخن سعدي در برگيرنده دو مسير محوري: نخست سير باطني در جغرافياي ملكوتي وجود و دوم آينهداري در پيشگاه ذوق و لذتهاي روحاني است.
كليد واژه: زبان سعدي، موج سخن، ذوق روحاني.
1. مقدّمه
شيخ روزبهان در نگاه زيباشناختي خود، زيبايي انسان را ذاتي ميداند زيرا به نظر او انسان خاصيّتِ انوار تجلّي ذاتي دارد و زيبايي چيزهاي ديگر از طراوت فعلي حقّ است (روزبهان، 1380: 42). از آنجا كه سخن با گويندهاش شباهت دارد و شايد بتوان گفت كه به اعتباري عين گويندة آن است، چنين نگاه زيباشناسانه دربارة سخن نيز صدق ميكند. بر اين تقدير؛ زيبايي پارهاي از سخنان به سبب پيرايههاي آن است و بعضي سخنان بيهيچ پيرايه، زيبا و ناقدست.
سخن سعدي از اين دست است؛ يعني بيهيچ پيرايه زيباست. احساس ميشود كه اين زيبايي از درون آن ميجوشد و به قول روزبهان ذاتي است و فراتر از چهارچوب بلاغت و بديع و حتّي پيش از آنكه چنين ملاكهايي به ذهن درآيد، زيبايي آن به كمال خودنمايي ميكند و در مخاطب خود نفوذ مينمايد.
از جمله ملاكهاي زيباشناسانهاي كه مولانا جلالالدين دربارة كلام مطرح كرده است و رابطة مرموز لفظ و معني را در قالب جمال تبيين ميكند، جرياني است كه در تعبير مولانا «موج سخن» ناميده شده است. اين اصطلاح بخشي از انديشة جامع او دربارة زبان و آثار آن است.
در اينجا يادآوري اين نكته ضرورت مينمايد كه بيشتر بزرگان اهل معرفت، همانگونه كه براي شناخت و شناساندن انسان كوشيدهاند، دربارة زبان و ماهيّت آن نيز سخن گفتهاند؛ چنانكه اگر سخنان پراكندة هر يك از آنان را دربارة زبان تدوين كنند، نظريّهاي با هندسهاي روشن از علم و معرفت و ذوق و تجربه دربارة زبان پيش روي خواهند داشت.
2. انسان و زبان
هم اهل فلسفه و حكمت و هم اهل معرفت و سلوك، سخن را از منظر هستيِ انسان واكاوي كردهاند. اگر از سوي عرفان بنگريم، تركيب اين دو ديدگاه يعني هستيپژوهي و زبانپژوهي ما را به دانشي نو رهنمون ميشود كه ميتوان آن را «عرفان زبان» ناميد. البتّه «زبان عرفان» هم ميتواند در ضمن اين دانش گسترده مورد بررسي قرار گيرد.
در نگاه كلّي قدما، زبان صورت عقل بشري است و اين تعريف كه انسان حيوان ناطق است حاكي از اصالت انديشه و عقلانيّت به عنوان پشتوانة سخن است. جالب اينكه اصطلاح «Logos» در زبان يوناني، هم به معني لفظ است و هم انديشه كه از راه لفظ بيان ميشود. (باطني، 1355: 11).
انديشة انساني در ذات خود داراي درجات و مراتب مختلف است. بر اين تقدير سخن در افقهاي مختلف طلوع ميكند. به اين مفهوم كه گاه عقل با عالم محسوسات سر و كار دارد، گاه رو به حقيقتِ خويش است كه از آن به «عالم قلب» يا «دل» تعبير ميشود و گاه به جهان مرموز و بسيار مجرّد روح متوجّه است. عالمي نوراني و پاك از محسوسات به قول مولانا جلالالدين در مثنوي:
نورِ نورِ چشم خود نور دل است
|
نورِ چشم از نور دلها حاصل است
|
بار نورِ نورِ دل نورِ خداست
|
كاو ز نور عقل و حس پاك و جداست
|
(مولانا، 1363: 70)
بر اين تقدير، از منظر عرفاني سه افق كلّي و گستردة زباني بر پاية حسّ و قلب (= دل) و عالم روح وجود دارد كه هر مرحله خود داراي مراتب گوناگون ميتواند باشد.
زبانِ حسّ، تجلّيِ عقلانيتي است كه عمدتاً متوجّه عالم محسوسات است. اين زبان اگرچه قدرتِ مرابطه دارد و كارساز است، امّا در پيشگاه زباني كه صورت عقلِ فرهيخته و تربيت شده است، حجابي بيش نيست. مثل اينكه چهرهاي برجسته همانند ابنسينا بخواهد مباحث بلندپاية فلسفه و حكمت را به زبان كوچه و بازار بيان كند. در اين كار اوّلاً حكمت و فلسفه فداي كلمات نارسا ميشود، ثانياً هيچ ارتباط مفيد كلامي پديدنميشود؛ زيرا چنين زباني مانع از انتقال ارزشها و مفاهيم دقيق مورد نظر است.
امّا زبان دل (= قلب) بسيار گسترده و ژرف است زيرا قلب هم با عالم معقول و مجرّد روح سروكار دارد و هم با عالم محسوسات. با دو بال حسّ و عقل گسترههاي معنوي را درمينوردد و سخن را در متنّوعترين، زيباترين و مؤثّرترين شكل خود را به جلوه درميآورد.
3. موج سخن
زبان حسّ و عقل در عاليترين مرتبة خود وسيلهاي براي دانستن است، امّا وقتي كه عقل به عالم دل راه مييابد، زبان وسيلهاي براي شناختن ميشود. اين زبان همان منطقالطّير سليماني است كه صورت الهامات دروني و حالات توبرتوي باطني است. (نيّري، 1386: 53).
مشخّصترين ويژگي زبان دل، چنانكه اشارت كرديم، در تعبير جالب مولانا «موج سخن» ناميده ميشود:
اين سخن و آواز از انديشه خاست
|
تو نداني بحر انديشه كجاست
|
ليك چون موج سخن ديدي لطيف
|
بحر آن داني كه باشد هم شريف
|
(مولانا، 1366: 70)
تعريف موج سخن سخت مشكل است، اگرچه تشخيص آن آسان است. موج سخن دلالتي پنهاني و پيامي لطيف از حالات وكيفيّات روحي است كه از ماوراي كلمات و بطن كلام ميتراود و بر دل مخاطب چنگ ميزند (نيري، 1386: 54). شمسالدين احمد افلاكي در كتاب مناقبالعارفين (ج1 ص291) سخني جالب از قول مولانا نقل شده كه ميتواند توصيفي اجمالي از موج سخن باشد. او در توصيف كلام انبياء و اولياء گفته است: «... همانا كه در ظروف حروف انبياء و اولياء جز انوار اسرار الهي مدرج نيست و كلامالله از دل پاك ايشان رسته و بر جويبار انديشه روان شده است.
انّ الكلام لفي الفؤاد و انّما
|
جعل اللّسان علي الكلام دليلا»
|
تعبير انوار اسرار الهي همان لطيفهاي نهاني است كه از عشق خيزد و چون موجي ناپيدا ولي تأثيرگذار در كلام حضور دارد. مولانا اين پديده را شيوهاي از هنرِ دل ميداند كه در جسم كلام و صورتِ گفتار پديدار ميشود:
دل مريم آبستن يك شيوه كند با من
|
عيسيِّ دو روزة تن در گفتِ زبان آيد
|
(مولانا، گزيدة غزليّات، 1363: 131)
موج سخن، ميوهاي از ارتباط ويژة دل با كلام است. چنين ميوهاي وقتي بهدست ميآيد كه دل مراتب تربيت و تناسب را طيّ كرده باشد. طرفه آنكه تربيت دل نيز با كلام ارتباط دارد.
4. سخن و دل
دل در نگاه اهل عرفان وديعهاي است مجرّد و نوراني از عالم ملكوت كه در اين خاكدان غريب افتاده است و محّل معرفت و مشاهدة حضرت حقّ و وسيلة كمال و قرب انسان به مقامات بلند معنوي است. (جرجاني، بيتا: 156؛ كاشاني، 1372: ص47). شيخ نجمالدين رازي (نجمالدين رازي، 1365: 3ـ2) معتقد است كه مقصود از خلاصه آفرينش، انساناست و خلاصة نفس انسان دل است و دل آينه است و هر دو جهان غلاف اين آينه.
آن چه در اين مقال بسيار اهميّت دارد، رابطهاي است كه ميان كلام و دل وجود دارد. طرح جامع اين ارتباطِ شگفتانگيز، نخستين بار در كلام بلندِ امامِ عارفان، حضرت اميرالمؤمنين عليهالسّلام، مطرح شده است. آن حضرت تربيت دل را در تأثير يا ملكوتِ ذكر دانستهاند و خاطرنشان فرمودهاند كه چهار صفتِ: روشني، شنوايي، بينايي و انقياد محصول تربيتيافتگي دل است. تمام كمالات عاليِ انساني در نگاه امام(ع) بر پاية اين اوصاف استوار است. از نظر آن حضرت(ع) نخستين تغييري كه نشان از تحوّل و تكامل دل است، در نظام زباني پديد ميشود به اين ترتيب كه دل محلّ كلام و الهامات الهي ميشود و صاحب آن به مقامي ميرسد كه خلاء پيامبران را ـ در روزگاري كه پيامبري نيست ـ پر ميكند. امام(ع) در تبيين اين تحوّل بنيادي ميفرمايند:
«انّ الله سبحانه جعل الذّكر جلاء للقلوب تسمع به بعدالوقره و تبصر به بعدالعشوه و تنقاد به بعدالمعانده و ما برح لله عزّت آلأوهُ فيالبرهه بعد البرهه وَ في ازمانِ الفترات عباد ناجاهم في فكرهم و كلّمهم في ذات عقولهم فاستصبحوا بنور يقظه فيالاسماع و الابصار و الافئده». يعني همانا خداي سبحان ـ ياد ـ خود را روشني بخش دلها كرد، تا از آن پس كه ناشنوايند، بدان ياد بشنوند، و از آن پس كه نابينايند بينا بُوند، و ازآن پس كه ستيزه جويند رام گردند، و همواره خدا را ـ كه بخششهاي او بيشمار است و نعمتهايش بسيار ـ در پارهاي از روزگار پس از پارهاي ديگر، و در زماني ميان آمدن دو پيامبر، بندگاني است كه از راه انديشه با آنان در راز است، و از طريق خرد دمساز، و آنان چراغ هدايت را برافروختند به نور بيداري كه در گوشها و ديدهها توختند. (شهيدي، 1368: 256ـ255).
اين خطبه مسير پديد شدن موج سخن را در كلام اهل عرفان نشان ميدهد و حاكي از اين است كه جلوة دل و حالات آن سخن را موّاج ميكند و از آنجا كه حالات و اوصاف دل فراوان و تو بر تو است، موج سخن در كلام فراوان و متنوّع است.[1]
5. موج سخن در غزل سعدي
غزلهاي سعدي در شمار موّاجترين سخنان منظوم در ادب فارسي است. شايد بتوان گفت كه از اين جهت هيچكس شبيه و نظير او سخن نگفته است. تحقيق و آوردن شواهد در اينباره مجالي متناسب ميطلبد و شايسته است كه هندسة عقلي و هندسة حسّي موج سخن به عنوان يك پژوهش بزرگ در غزلهاي او بررسي شود. آنچه بهطور كاملاً اجمالي و تسامحگونه ميتوان گفت اين است كه هر غزلي آينة حالات و اوصاف گوناگون قلبي است، امّا برخي غزليّات عمدتاً بر محور يك موج جلوهگري ميكند. به عنوان نمونه يكي از صفات مهّم و بلندپاية دل، گستردگي آن است. شيخ محيالدين بن العربي در فصّ «حكمه قلبيّه في كلمهٍ شعبّيه» خاطرنشان ميسازد كه قلب عارف بالله از رحمت حضرت الهي است و وسيعتر از آن است. خوارزمي در شرح اين آموزه چنين استدلال ميكند كه دل عارف بالله قابل همة فيضهاست و الله تعالي مجمع جميع اسماءالهي است از اين جهت دل عارف گستردهتر از رحمت حقّ است. (خوارزمي، 1368: 419).
از بايزيد بسطامي در باب گستردگي دل نقل شده كه گفته است اگر عرش و آنچه را كه احاطه كرده، صد ميليون بار در زاوية دل عارف ببرند، آن را احساس نميكند زيرا دل در حال تجلّي غيرمتناهي، نسبت غيرمتناهيه حاصل ميكند. (همان: 425).
سعدي در يكي از غزلهاي خود فضاي بسيار گستردة دل خود را تصوير كرده است. اين غزل افزون برآنكه حاكي از مقام بلند عرفاني شيخ است، ميتواند به عنوان افتخارآميزترين پيام فرهنگي ايران و اسلام و به خصوص مشخّصة اخلاقي شيراز و نمايانگر روح معتدل و مشرب وسيع و دلِ پر مهرِ مردمِ اين سامان باشد:
به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست
|
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
|
به غنيمت شمر اي دوست دم عيسيِ صبح
|
تا دل مرده مگر زنده كند، كاين دم از اوست
|
نه فلك راست مسلّم نه ملك را حاصل
|
آنچه در سرّ سويداي بنيآدم از اوست
|
به حلاوت بخورم زهر كه شاهد ساقيست
|
به ارادت بكشم درد كه درمان هم از اوست
|
زخم خونينم اگر بِهْ نشود بِهْ باشد
|
خنكآنزخم كه هر لحظه مرا مرهم از اوست
|
غم و شادي برِ عارف چه تفاوت دارد؟
|
ساقيا باده بده شادي آن كاين غم از اوست
|
پادشاهي و گدايي برِ ما يكسان است
|
كهبدين در همه را پشت عبادت خم از اوست
|
سعديا سيل فنا گر بكند خانة عمر
|
دل قويدار كه بنياد بقا محكم از اوست
|
(سعدي، 1388: 242)
سعدي در اين غزل پرافتخارِ جاودانه نشان ميدهد كه وقتي دل انسان به نفحات لطف و جمال دوست زنده شود، به گوهري ميرسد كه حتّي از دسترس فرشتگان و افلاكيان دور است. در اين حال لذّت محبّت و قرب حضرت دوست با آن وجود چنان ميناگريها ميكند كه آن را فراتر از غم و شادي و زخم و مرهم و پادشاهي و گدايي سير ميدهد. حتّي ترس از فنا و نابودي كه در ذات هستي است، به سبب چنين تبديلاتي از ميان ميرود. در گسترة آسماني و نوراني چنين دلي، همة موجودات جا دارند و از خوان پر نور و پر مهر آن برخوردارند. آنجا جهان صلح بيرنگ و بهار بي خزان است و يا اين غزل موّاج كه از لذّتهاي عقلي بلكه فراعقلي است:
يك امشبي كه در آغوش شاهد شكرم
|
گَرم چو عود بر آتش نهند، غم نخورم
|
چو التماس برآيد هلاك باكي نيست
|
كجاست تير بلا گو بيا كه من سپرم
|
ببند يك نفس اي آسمان دريچة صبح
|
برآفتاب كه امشب خوش است با قمرم
|
ندانم اين شب قدر است يا ستارة روز؟!
|
تويي برابر من يا خيال در نظرم؟!
|
بدين دو ديده كه امشب تو را هميبينم
|
دريغ باشد فردا كه ديگري نگرم
|
روان تشنه برآسايد از كنار فرات
|
مرا فرات زسر برگذشت و تشنهترم
|
خوشا هواي گلستان و خواب در بُستان
|
اگر نبودي تشويش بلبل سحرم
|
چو مينديدمت از شوق بيخبر بودم
|
كنون كه با تو نشستم ز ذوق بيخبرم
|
... ميان ما به جز اين پيرهن نخواهد بود
|
وگر حجاب شود تا به دامنش بدرم
|
(همان: 300)
اين غزل نمايانگر لذّتهاي مجرّد يا عقليِ دل است. حكيم قايني دربارة اين نوع لذّتها ميگويد: «لذّت قوّة عاقله يا نفس ملكي در ادراك امور آسماني و حقّاني است و شباهتي با لذّتهاي حسّي ندارد». (حكيم قايني، 1364: 169).
حتّي ميتوان گفت كه لذّت حسّي مانع و مزاحم لذّت عقلي است. شيخ اشراق در رسالة الالواح العماديه (ص 59) تصريح ميكند كه اهل تن لذّتهاي روحاني را انكار ميكنند، چون آن را نچشيدهاند، امّا همين كه گرفتاريهاي بدني كم شود، نفس از مشاهدات ملكوتي و انوار حقّ لذّت ميبرد. پس به مجرّد اينكه نفوس خود را پاك كرديم و از شهوتها كاستيم و به ملكوت انديشيديم، چيزي نميگذرد كه انوار قدسي بر ما ميتابد و چنان لذّتي از آن به ما ميرسد كه با هيچ لذّتي همانند نيست. (نيّري، 1386: 93).
از جالبترين شگردهاي سعدي در بيان اين نوع لذّتها استفاده از صنعت تجاهلالعارف است كه در چهارمين بيت غزل بالا آمده و ديوار دوست را در فضايي ميان خيال و واقعيّت تصوير ميكند. سعدي با اين هنر صوري و معنوي، كمال حيرت دل را به جلوه نشانده است.
با اين مقدّمات شايد بتوان مجموع غزلهاي سعدي را به اعتبار تكثّر موج سخن دو گونه دانست: نخست غزلهايي كه عمدتاً به محور يك موج استوار است و دوم غزلهايي كه داراي چندين موج است. تعيين درصد و كميّتِ اين دو گونه مستلزم تحقيقي مفصّل و جداگانه است. با توجّه به اينكه دو غزل از گونة نخست تحليل شد، اينك يك غزل از گونة دوم يعني آن دست غزليّاتي كه داراي چندين موج است، مورد تحليل اجمالي قرار ميگيرد.
6. تحليل امواج متكثّر سخن در يك غزل سعدي
غزل زير كه انتخابي تصادفي از آن دست غزلهاي موّاج سعدي است، نمايانگر هندسة تأثيري حالتهاي متكّثر قلبي در كلام سعديِ بزرگ است:
1
|
كه برگذشت كه بوي عبير ميآيد؟
|
كه ميرود كه چنين دلپذير ميآيد؟
|
2
|
نشان يوسف گم كرده ميدهد يعقوب
|
مگر زمصر به كنعان بشير ميآيد
|
3
|
زدست رفتم و بيديدگان نمي دانند
|
كه زخمهاي نظر بر بصير ميآيد
|
4
|
همي خرامد و عقلم به طبع ميگويد
|
نظر بدوز كه آن بينظير ميآيد
|
5
|
خيال(جمال)كعبهچنان ميدواندم به نشاط
|
كه خارهاي مغيلان حرير ميآيد
|
6
|
نه آنچنان به تو مشغولم اي بهشتيروي
|
كه ياد خويشتنم در ضمير ميآيد
|
7
|
ز ديدنت نتوانم كه ديده بردوزم
|
و گر معاينه بينم كه تير ميآيد
|
8
|
هزارجامةمعني كه من براندازم (بپردازم)
|
به قامتي كه تو داري قصير ميآيد
|
9
|
به كشتن آمده بود آنكه مدّعي پنداشت
|
كه رحمتي مگرش بر اسير ميآيد
|
10
|
رسيد نالة سعدي به هر كه در آفاق
|
هم آتشي زدهاي تا نفير ميآيد
|
هندسة عقلي موج سخن در اين غزل چنين است:
بيت 1
بيت 2
بيت 3
بيت 4
بيت 5
بيت 6
بيت 7
بيت 8
در اين غزل ده بيتي شش حالت از حالات دل به ظهور آمده است. هر حالتي دلالتي پنهان و پيامي لطيف از كيفيّات روحي است كه از ماوراي كلمات يا درون سخن ميتراود و مرابطهاي ادراك شدني، امّا وصفناشدني با مخاطب ايجاد ميكند.
بيت اول و دوم آينة لذّت دل در ادراك و رسيدن به مطلوبِ خويش است كه در سه عنصرِ بوي عبير، بوي يوسف و لذّت ديدار ترسيم شده است. سعدي اين امواج لطيف را با زلالي سخن درآميخته و بردل مخاطب ميريزد. حالت «حيرت» گرانيگاه لذّتهاي دل است. يادآوري اين نكته ضروري است كه حيرتِ دل با حيرت عقل بسيار متفاوت است. حاج ملاهادي سبزواري (ص، 24) اين نوع حيرت را حيرت ممدوح مينامد و در اثبات ارزش آن خاطرنشان ميسازد كه پيامبر(ص) بزرگ اسلام در دعاي خود تقاضاي چنين حيرتي در ديدار او داشتهاند.
در بيت سوم سعدي با به كار گرفتن تركيب بيديدگان فراخرد بودن حالت دل را ترسيم ميكند و چنين پيام ميدهد كه احوال دل بهويژه گوهر معرفت و محبت بسيار فراتر از محاسبات عقل معمولي است اگرچه حقايق عالم عرفان را عقل تيز و قدرتمندي چون عقل ابنسينا به روشني درك ميكند و بابي از كتاب الاشارات و التنبيهات (نمط نهم) را به آن اختصاص ميدهد.
حضور دو كلمة عقل و طبع در بيت چهارم اشارتي به جمعيّت دل است. دل در حدّ مشترك بين ملك و ملكوت يا ظاهر و باطن قرارداد و با هر دو شريك است (نيّري، 1386: 78). اين تلازم از جالبترين حالات دل در غزل عرفاني است و نشان ميدهد كه دل از يكسو آينة لذّتها و مستيهاست و از سوي ديگر هشيارانه از اين مستي خبر دارد. از اين دست حالتهاي جمعي در غزليّات مولانا نيز فراوان است.
بيت پنجم جلوهاي از شوق است كه جوهرة عشق انساني است. چيزي كه به قول عطّار در عشقِ قدسيان نيست.
قدسيان را عشق هست و درد نيست
|
عشق را جز آدمي درخورد نيست
|
(عطار، 1383: 285)
درد در اين بيت شوق كامل است.
بيت ششم بياني هنري از مهمترين ركن سير و سلوك است و آن ذكر شهود است. اين ذكر حالتي از خودفراموشي در اثر ياد دوست است. نكتة بسيار جالب در اين بيت آگاهيگويندهازفراموشي خويش است آنچه كه شمسالدين تبريزي (157) آن را هشياري بعد از مستيِ دل ميخواند و بر اهميّت آن به عنوان معيار كمال سالك تأكيد ميورزد.
بيت هفتم استغراق در ديدار است و يا جنبشي در تفكّر و انديشه كه ذكر همانند خورشيد گرمابخش وجود عاشق ميشود. به قول مولانا در دفتر ششم مثنوي:
اين قدر گفتيم باقي فكر كن
|
فكر اگر جامد بود، رو ذكر كن
|
ذكر آرد فكر را در اهتزاز
|
ذكر را خورشيد اين افسردهساز
|
(مولانا، 1363: 357)
بيت هشتم حاكي از فعاليّتي معرفتي است. جامة معني اشارهاي به پديدة وجداني معرفت است كه ارزشمندترين ميوة دل است. البته آنچه ما از معرفت ميگوييم، به قول عزالدّين كاشاني در كتاب مصباحالهدايه (ص 82) علمِ معرفت است نه خودِ معرفت. حقيقتِ معرفت به قول او نتيجة ذوق و حال است، نه علم و تصوّر و از كشف و عيان است نه خبر و برهان. (همان: 93).
حضور اين بيت در پايان غزل، خود نشان از اين است كه شناختِ درست حاصل ذوق و كشف و حالات گوناگون دل است و اين همه جلوهاي توبرتو و اتفّاقات گسترده كه در فضاي دل اتفاق ميافتد، متوجّه هدفي بسيار اساسي و محوري است و آن معرفت است كه ثمرة نهايي درختِ هستي است.
7. نتيجه
موج سخن در غزل سعدي نمايانگر دو مسير كلّي و محوري است: نخست سير باطني در جغرافياي ملكوتيِ وجود و ديدن عجايب درون و دوم آينهداري در پيشگاه ذوق و حال و لذّتهاي روحانيِ دل.
در سير نخستين استعدادهاي نهاني صورت ظهور مييابد و از قوّه به فعل ميرسد و در سير دوم جلوههاي جماليِ دل بر سخن زلال و فصيح شيخ سايه ميافكند؛ آنچنان كه مخاطبِ سعدي لطيفة نهاني جمال را در ملتقاي ظاهر و باطن و صورت و معنيِ سخن او ادراك ميكند و دل او در كمند كلام او به دنياي زيباي معرفت و لذّتهاي پاكِ مجرّد پر ميكشد.
منابع:
1. ابن سينا، شيخالرئيس ابوعلي حسين بن عبدالله (1363). الاشارات و التنبيهات، ترجمة ملكشاهي، تهران: سروش.
2. باطني، محمدرضا (1355). چهار گفتار دربارة زبان، تهران: آگاه.
3. جرجاني، شريف علي بن محمّد (بيتا). التعريفات، لبنان، بيروت: دارالسّرور.
4. حاج ملاهادي سبزواري (بيتا). شرح مثنوي، تهران: سنايي.
5. حكيم قايني (1364). رسايل عرفاني فلسفي حكيم قايني، تصحيح سيدمحمدباقر حجّتي، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي.
6. خوارزمي، حسين بن حسن (1368). شرح فصوحالحكم، تصحيح جليل مسگرنژاد، تهران: مركز نشر دانشگاهي.
7. روزبهان، ابومحمّدبن ابينصر بقلي شيرازي (1380). عبهرالعاشقين، تصحيح جواد نوربخش، تهران: يلدا قلم.
8. سعدي، مصلح بن عبدالله (1388). كليات ديوان سعدي، شيراز: اديب مصطفوي.
9. شمسالدين احمد افلاكي (1362). مناقبالعارفين، به كوشش تحسين نازيجي، تهران: دنياي كتاب.
10. شهيدي، سيدجعفر (1368). ترجمة نهجالبلاغه، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
11. شيخ اشراق، شهابالدين يحيي سهروردي (1356). الالواح العماديه، تصحيح نجفقلي جبيبي، تهران: انجمن فلسفة ايران.
12. عزّالدين محمود بن علي كاشاني (1353). مصباحالهدايه و مفتاح الكفايه، تصحيح استاد جلالالدين همايي، تهران: سنايي.
13. عطّار، فريدالدين محمّد (1383). منطقالطّير، تصحيح محمدرضا شفيعيكدكني، تهران: سخن.
14. كاشاني، عبدالرزاق (1372). فرهنگ اصطلاحات عرفان و تصوّف، ترجمة محمّد خواجوي، تهران: مولي.
15. مولانا جلالالدين محمّد (1363). گزيدة غزليّات، به اهتمام محمدرضا شفيعي كدكني، تهران: شركت سهامي كتابهاي حبيبي.
16. ــــــــــــــــــــــــــ (1363). مثنوي معنوي، تصحيح پورجوادي، تهران: اميركبير.
17. نجمالدين رازي (1365). مرصادالعباد من المبدأ الي المعاد، تصحيح محمدامين ريحاني، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي.
18. نيّري، محمّديوسف (1386). سوداي ساقي، شيراز: درياي نور.
حيرت دل
حال فراعقلي
جمعيّت دل (عقل و طبع)
شوق دل (جوهرة عشق انساني)
ذكر شهود (نسيان وجود)
خردمندي و معرفت پروردنِِ دل
|
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است.