اينك به سعدي شيرازي ميرسيم، سومين شاعر بزرگ اين عصر، و بنابر مصراع معروفي كه قبلاً نقل شد، يكي از «سه تن پيمبران ملك سخن»، كه دو ديگرش فردوسي و انوري بودهاند. تاكنون هيچ نويسندة ايراني، نه تنها در كشور خود، بلكه تا هرجا كه زبان او توسعه يافته از مقامي والاتر و شهرتي بيشتر از او برخوردار نشده است. گلستان و بوستان او نخستين كتابهاي درسي است كه محصلان زبان فارسي با آن آشنا ميشوند، همچنانكه استقبال عامه از غزلهايش فقط نسبت به همشهريش حافظ مقام دوم را دارد. او نسبت به دو شاعري كه قبلاً در اين فصل مورد بحث قرار گرفتند، از نوع كاملاً ديگري است و روي هم رفته خصلت زيركانة نيمه ديندار و نيمه دنيا دار ايراني را معرفي ميكند، همچنانكه دو ديگر معرف پارسايي پر شور و صوفيانة اوست. در آن هنگام، تصوف چنان فضا را انباشته بود و اصطلاحات آن ـ همچنان كه هنوز هم هست ـ آنچنان در زمرة محاورات روزمره بود، كه آثار آن در نوشتههاي سعدي نه اندك است و نه مشكوك، ولي اساساً بي هيچ ترديدي ميتوان گفت كه عقل دنيادار بيش از تصوف خصيصة اصلي اوست و گلستان يكي از بزرگترين آثار مكتب ماكياولي در زبان فارسي است. البته احساسات و علايق ديني فراوان است، ولي اين احساسات و علايق عليالرسم از نوعي كاملاً واقعي است و اغلب فاقد آن كيفيت رويايي خاص نويسندگان صوفي است.
خصوصيات زندگي سعدي
از قديمترين نسخة معلوم آثار سعدي(شمارة876 ديوان هند مورخ728ق(1328م) كه تنها 37سال پس از مرگ او استنساخ شده) معلوم ميشود كه بر خلاف اظهار عمومي، نام اصلي او نه مصلحالدين، بلكه مشرفالدين بن مصلحالدين عبدالله است. عموماً گفته شده است كه او در حدود 577ق(1182م) در شيراز متولد شده و بيش از يك قرن بعد در 690ق(=1291م) در گذشته است. اين كه در خردسالي پدرش را از دست داده از قطعة زير در بوستان معلوم ميشود:
پدر مرده را سايه بر سر فكن
|
غبارش بيفشان و خارش بكن
|
نداني چه بودش فرو مانده سخت
|
بود تازه بي بيخ هرگز درخت
|
چو بيني يتيمي سر افكنده پيش
|
مده بوسه بر روي فرزند خويش
|
يتيم ار بگريد، كه نازش خرد؟
|
و گر خشم گيرد، كه بازش برد؟
|
الا تا نگريد، كه عرش عظيم
|
بلرزد همي چون بگريد يتيم
|
به رحمت بكن آبش از ديده پاك
|
به شفقت بيفشانش از چهره خاك
|
اگر سايهاي خود برفت از سرش
|
تو در ساية خويشتن پرورش
|
من آنگه سر تا جور داشتم
|
كه سر در كنار پدر داشتم
|
اگر بر وجودم نشستي مگس
|
پريشان شدي خاطر چند كس
|
كنون دشمنان گر برندم اسير
|
نباشد كس از دوستانم نصير
|
مرا باشد از درد طفلان خبر
|
كه در طفلي از سر برفتم پدر
|
تحصيلات و سفرهاي سعدي
دكتر اته در مبحث ادبيات فارسي كه در، ج2(ص212-368) تتبعات فقه اللغة ايراني1 چاپ شد و حاوي بهترين اطلاعات دربارة سعدي است كه ميشناسيم، گويد (در ص292-296) كه سعدي پس از مرگ پدر تحت سرپرستي سعد بن زنگي اتابك فارس قرار گرفت. جلوس اين شخص در سال591ق(=1195م) صورت گرفته و سعدي تخلص خود را به افتخار نام او برگزيده و اندكي بعد براي ادامة تحصيلات به مدرسة نظامية بغداد فرستاده شده است.
نخستين مرحله زندگي او
اين نشانة شروع اولين مرحله از مراحل سه گانهاي است كه دكتر اته زندگي او را بدان تقسيم كرده است، يعني مرحلة تحصيل كه تا 623ق(=1226م) ادامه يافته و اكثر در بغداد بوده است. حتي در اثناي اين مرحله نيز، چنانكه از حكايتي در باب پنجم گلستان مستفاد ميشود، سفري دراز به كاشغر كرده و به گفتة خويش در «سالي(كه) محمد خوارزمشاه رحمهالله عليه باختا براي مصلحتي صلح اختيار كرد» بدانجا در آمده و اين اتفاق در حدود 606ق(=1210م) رخ داده است. همچنانكه از اين داستان در مييابيم، حتي درآن هنگام نيز آوازة وي بر اين پاسداران دور دست مرزهاي شمال خاوري اسلام سبقت گرفته است و اين امري است نه تنها از آن رو مهم كه نشان ميدهد وي توانسته است در عين جواني و در بيست و شش سالگي شهرت و اعتبار خود را مسجل سازد، بلكه مؤيد نظري است كه دربارة سرعت انتشار علوم و اخبار در اقصاي بلاد اسلام در اين عصر، قبلاً اظهار داشتهام.
سعدي هنگامي كه در بغداد بود تحت تأثير صوفي نامدار شيخ شهابالدين سهروردي متوفي 622/ق1(=1234م) قرار گرفت. كه از زهد عميق و عشق فداكارانهاش نسبت به همنوع در يكي از حكايات بوستان ياد ميكند. چنانكه از حكايت ديگري در باب دوم گلستان ميفهميم شمسالدين ابوالفرج بن الجوزي شخصيت برجستة ديگري بوده كه او در جواني از تعليماتش بهرهمند شده است.
مرحله دوم
دومين دوران زندگي سعدي، كه دوران سفرهاي فراوان اوست به گفتة دكتر اته در 623ق(=1226م) آغاز شد و در اين سال اوضاع آشفتة فارس او را به ترك شيراز(كه از بغداد بدانجا برگشته بود) ناگزير ساخت و قريب سي سال تا(654ق=1256م) در اين سوي و آن سوي سرزمينهاي اسلامي، از هند در شرق تا شام و حجاز در غرب سياحت كرد. او در ابيات زير از گلستان به جدايي خود از شيراز اشاره ميكند:
نداني كه من در اقاليم غربت
|
چرا روزگاري بكردم درنگي
|
برون رفتم از ننگ تركان كه ديدم
|
جهان درهم افتاده چون موي زنگي
|
همه آدمي زاده بودند ليكن
|
چو گرگان به خونخوارگي تيز چنگي
|
چو باز آمدم كشور آسوده ديدم
|
پلنگان رها كرده خوي پلنگي
|
چنان بود در عهد اول كه ديدم
|
جهان پر ز آشوب و تشويش و تنگي
|
چنين شد در ايام سلطان عادل
|
اتابك ابوبكر سعد بن زنگي
|
مرحلة سوم
بازگشت سعدي به موطنش شيراز، كه در شعر فوق بدان اشاره ميكند، در 653ق(1256م) صورت گرفت، و اين نشانة شروع سومين مرحلة زندگي اوست، يعني عصري كه فعاليت مهم ادبيش آغاز شد. يك سال پس از بازگشتش، در 655ق(=1257م) منظومة مثنوي معروفش بوستان را تأليف كرد، و سال بعد گلستان را، كه مجموعهاي است از حكايات مأخوذ از گنجينة سرشار مشاهدات و تجاربش، با گنجاندن نتايج و نصايحي بر اساس عقل دنيوي. اين هر دو كتاب چنان معروف است و به آن قدر زبانها ترجمه شده كه لازم نيست در اينجا هيچ بحث مفصلي از آنها بشود. قبلاً گفتيم كه سفرهاي سعدي بسيار وسيع بوده و او در اثناي اين سفرها بلخ، غزنه، پنجاب، سومنات، گجرات، يمن، حجاز و ديگر نواحي عربستان، حبشه، شام، مخصوصاً دمشق و بعلبك، شمال آفريقا و آسياي صغير را سياحت كرده است. او در جامة درويشي، به هر راهي ميرفت و با هر گونه مردمي در ميآميخت. در نوشتههايش(مخصوصاً در گلستان) گاه او را با پاي دردمند در پي كاروان حجاج به صحراهاي سوزان عربستان ميبينيم، گاه با كودكان دبستاني كاشغر به يك اصطلاح نحوي ظريف سرگرم شوخي، گاه اسير دست فرنگان در طرابلس شام با جهودانش به كار گل واداشته، گاه در پي كشف راز بت شعبده باز هندو در معبد سومنات. كه به بهاي كشتن كاهني كه در اين تكاپو رازش را دريافته، جان به در ميبرد.2 او اين موفقيت را با صراحت تمام بدين شرح بيان ميكند:
در دير محكم ببستم شبي
|
دويدم چپ و راست چون عقربي
|
نگه كردم از زير تخت و زبر
|
يكي پرده ديدم مكلّل به زر
|
پس پرده مطراني آذرپرست3
|
مجاور سر ريسماني به دست
|
به غورم در آن حالت معلوم شد
|
چو داود كه آهن بر او موم شد
|
برهمن شد از روي من شرمسار
|
كه شنعت بود بخيه بر روي كار
|
بتازيد و من در پياش تاختم
|
نكونش به چاهي در انداختم
|
كه دانستم ار زنده آن اهرمن
|
بماند كند سعي در خون من
|
پسندد كه از من بر آرد دمار
|
مبادا كه سرّش كنم آشكار
|
چو از كار مفسد خبر يافتي
|
دستش برآور چو دريافتي
|
كه گر زندهاش ماني، آن بيهنر
|
نخواهد تو را زندگاني دگر
|
و گر سر به خدمت نهد بر درت
|
اگر دست يابد، ببُرد سرت
|
فريبنده را پاي بر پا منه
|
چو رفتي و ديدي امانش مده
|
تمامش بكشتم به سنگ آن خبيث
|
كه از مرده ديگر نيايد حديث
|
سعدي در مقام معلم اخلاق
اگر سعدي در اصل به عنوان شاعر اخلاق توصيف شده(همچنانكه غالباً هست)، بايد به خاطر آورد كه بيشك اين نظر دربارة كسي صادق است كه اخلاقياتش مغاير با نظرياتي است كه عموماً در اروپاي غربي اظهار شده است. نتيجة اخلاقي نخستين داستان گلستان اين است: «دروغي مصلحت آميز، به، كه راستي فتنهانگيز»، داستان چهارم كوشش ماهرانهاي است براي نشان دادن اينكه تربيت خوب از اصلاح خوي تبهكاري موروث ناتوان است. داستان هشتم اميران را نصحيت ميكند بر كساني كه بيمناكند، شفقت نياورند، زيرا «نبيني كه چون گربه عاجز شود، بر آرد به چنگال چشم پلنگ» داستان نهم حاكي از اين حكايت تلخ است كه بسا بدترين دشمنان انسان وارثان اويند. حكايت چهاردهم در دفاع از سربازي است كه در لحظهاي حساس ترك خدمت گفت، زيرا اجرتش به تعويق افتاده بود. حكايت پانزدهم شيرين و مظهر فكر ايراني است، وزيري پس از عزل به حلقة درويشان در ميآيد. پس از چندي شاه ميخواهد باز او را به خدمت گمارد، ولي او با پا فشاري از قبول اين مقام سرباز ميزند. شاه ميگويد: «ما را خردمندي كافي بايد كه تدبير مملكت را بشايد.» وزير پاسخ ميدهد: چنين كسي را نخواهي يافت، زيرا «نشان خردمند كافي آن است كه به چنين كارها تن در ندهد». داستان بعدي باز هم دربارة اين اصل بحث ميكند. سعدي گويد: «حكما گفتهاند: از تلون طبع پادشاهان بر حذر بايد بودن، كه وقتي به سلامي برنجند، و ديگر وقت به دشنامي خلعت دهند.» و در كوتاه كردن داستاني دراز، حكايت زير به راستي كه چقدر معقول و چقدر غيراخلاقي است(باب اول، حكايت22):
مردمآزاري را حكايت كنند كه سنگ بر سر صالحي زد. درويش را مجال انتقام نبود. سنگ را نگاه همي داشت تا زماني كه ملك را بر آن لشكري خشم آمد و در چاه كرد. درويش اندر آمد و سنگ در سرش كوفت. گفتا: تو كيستي و اين سنگ مرا چرا زدي؟ گفت: من فلانم و اين همان سنگ است كه فلان تاريخ بر سر من زدي. گفت: چندين روزگار كجا بودي؟ گفت: از جاهت ميانديشيدم. اكنون كه در چاهت ديدم فرصت غنيمت دانستم.
ناسزايي را كه بيني بخت يار
|
عاقلان تسليم كردند اختيار
|
چون نداري ناخن درنده تيز
|
با ددان آن به كه كم گيري ستيز
|
هر كه با فولاد بازو پنجه كرد
|
ساعد سيمين خود را رنجه كرد
|
باش تا دستش ببندد روزگار
|
پس به كام دوستان، مغزش بر آر
|
جامعيّت سعدي
مسلماً افسون واقعي سعدي و راز مقبوليت او نه در ثبات، بلكه در جماعيتش نهفته است. در آثار او مطالبي مطابق ذوق هر عالي و داني و عارف و عامي وجود دارد و از اوراق او ميتوان از يكسو عقايدي در خور اكهارت4 يا توماس اكمپيس5 يا از ديگر سو شايان سزار برژيا6 گلچين كرد. نوشتههاي او ذره جهاني است7 از مشرف زمين؛ همچون مناظر عالي و بسيار پليد آن و بيدليل نيست كه از شش قرن و نيم پيش تاكنون هرجا كه زبان فارسي تدريس ميشود، به عنوان نخستين كتابها در دست نوآموزان جا گرفته است.
آثار سعدي
تا اينجا تقريباً تنها از دو اثر بسيار معروف و رايج سعدي، گلستان و بوستان صحبت كردهام، ولي به جز اينها، او داراي كلياتي است شامل قصايد عربي و فارسي، مراثي، ملمعات، ترجيعبندها، غزليات منقسم به چهار گروه: يعني غزليات قديم، طيبات، بدايع، و خواتيم، به علاوة رباعيات، قطعات، ابيات، هزليات و برخي رسالات منثور از جمله سه موعظة هزلي با ركاكتي باور نكردني(خبثيات)، چندين رساله خطاب به صاحب ديوان، وزير هلاكوخان مغول و جانشين شمسالدين محمد جويني، برخي حكايات سرگرم كننده ولي نه عالي به نام مضحكات، پندنامه اي به سبك عطار و ديگران.
سعدي زبان دان
بحث مشروح يا اراية نمونهايي از هر يك از اين زمينههاي گوناگون فعاليت سعدي مسلماً غير ممكن خواهد بود. همچنانكه فهرست بالا چندان كامل نيست، زيرا مشهور است كه سعدي اولين شاعري است كه به زبان هندوستاني يا اردو شعر سروده، به زباني كه مطالبي از آن را ظاهراً در سفر هند آموخته بوده است، و من نمونههايي از اين اشعار را در يك نسخة متعلق به انجمن شاهانة آسيايي ديدهام، گرچه دربارة اصالتشان جرأت نميكنم نظري بدهم. او برخي فهلويات يا اشعار محلي نيز سروده كه نمونههايي از آن را در مجلة انجمن آسيايي، شمارة اكتبر1895 در مقالهاي تحت عنوان «يادداشتهايي دربارة اشعار به لهجههاي فارسي» منتشر كردهام(مخصوصاً نگاه كنيد به ص792ـ802). شعري هست كه در آن بدان اشاره نشده و حالا ديگر نميتوانم در آن دست ببرم. اين شعر حاوي ابياتي است به چندين زبان و لهجه. با اين حال، تا وقتي كه ما متن بهتري از آثار سعدي و معلومات كاملتري دربارة اين لهجة فارسي قرون وسطايي نداريم، بايد براي معلومات واقعي سعدي در اين زمينه جاي ترديد باقي باشد. كاملاً احتمال هست كه اين اشعار صرفاً «موهومي» باشد، و او در حقيقت دربارة آنها چيزي بيش از برخي افراد نميدانسته كه دربارة ايرلند كتابها مينويسند(براي اين كار سعي ميكنند با هجي كردن كلمات انگليسي به صورت مضحك، و پر كردن اوراق با كلمات ايرلندي كه آنها را بد فهميدهاند، يا در هم ريختهاند از قبيل «Musha»، «Acushla Machree» و «Mavourneen» كارشان را صحيح و واقعي جلوه دهند).
قصايد سعدي
در ايران و هند عموماً برآنند كه قصايد عربي سعدي بسيار زيباست، ولي محققان زبان عرب آنها را آثار متوسطي ميدانند. در عوض قصايد فارسي او بسيار زيباست، مخصوصاً قصيدهاي با اين مطلع:
به هيچ يار مده خاطر و به هيچ ديار
|
كه برو بحر فراخ است و آدمي بسيار
|
قصيدة مشهور ديگرش همان است كه در سوگ ويراني بغداد به دست مغول و مرگ فجيع خليفهالمستعصم در 656ق.(=1258م) گفته است. نمونهاي از اين قصيده قبلاً از ص52 در فردوسي تا سعدي نقل شده است.
غزليات سعدي
همچنانكه گفته شد، سعدي در غزل از هيچ شاعر ايراني، حتي از حافظ فروتر نيست. شمارة اين غزلها زياد است(و چنانكه گفتيم به چهار طبقه تقسيم شده: غزليات قديم، طيبات، بدايع، خواتيم) و 153صفحة كليات چاپ سنگي بمبئي را كه در 1301ق(=1883-4م) منتشر شده، پر ميكند. در اينجا ترجمة دو غزل را ميآورم كه ميتواند مشتي از خروار به حساب آيد. اولي اين است:
دوست ميدارم من اين ناليدن دلسوز را
|
تا به هر نوعي كه باشد بگذرانم روز را
|
شب، همه شب انتظار صبح رويي ميرود
|
كهآنصباحت نيست اينصبحجهانافروزرا
|
وه كه گر من باز بينم چهر مهر افزاي او
|
تا قيامت شكر گويم طالع پيروز را
|
گر من از سنگ ملامت روي گردانم، زنم
|
جان سپر كردند مردان ناوك دل دوز را
|
كام جويان را زناكاميكشيدن چاره نيست
|
بر زمستان صبر بايد طالب نوروز را
|
عاقلان خوشه چين از سر ليلي غافلند
|
كهاين كرامتنيست جزمجنونخرمنسوز را
|
عاشقان دين و دنيا باز را خاصيتي است
|
كه آن نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را
|
ديگري را در كمندآور كه ما خود بندهايم
|
ريسمان درپاي حاجت نيست دست آموز را
|
سعديا،ديرفتوفردا همچنانموجودنيست
|
در ميان اين و آن، فرصت شمار امروز را
|
غزل دوم سخت مطلوب شيرازيان است، زيرا در آن از شهرشان تحسين فراوان شده است:
رها نميكند ايام در كنار منش
|
كه داد خود بستانم به بوسه از دهنش
|
همان كمند بگريم، كه صيد خاطر خلق
|
بدان همي كند و در كشم به خويشتنش
|
وليك دست نيارم زدن بدان سر زلف
|
كه مبلغي دل خلق است زير هر شكنش
|
غلام قامت آن لعبتم، كه بر قد او
|
بريدهاند لطافت، چو جامه بر بدنش
|
ز رنگ و بوي تو، اي سرو قد سيم اندام
|
برفت رونق نسرين و باغ نسترنش
|
يكي به حكم نظر پاي در گلستان نه
|
كه پايمال كني ارغوان و ياسمنش
|
خوشا تفرج نوروز، خاصه در شيراز
|
كه بر كند دل مرد مسافر از وطنش
|
عزيز مصر چمن شد جمال يوسف گل
|
صبا به شهر برآورد بوي پيرهنش
|
عجب مدار كه از غيرت تو وقت بهار
|
بگريد ابر و بخندد شكوفه در چمنش
|
بدين روش كه تويي، گَر بهمرده بر گذري
|
عجب نباشد، اگر نعره آيد از كفنش
|
نماند فتنه در ايام شاه، جز سعدي
|
كه برجمال تو فتنه ست و خلق بر سخنش
|
از اين غزلها چندان چيزي دربارة شرح حال سعدي به دست نميآيد، هر چند در يكي از آنها(چاپ بمبئي 1301ق، ص58) خود را در خطر آن ميبيند، كه به خاطر عشق در پنج روز عقل و تدبير پنجاه ساله را ببازد، حال آنكه در اين اشعار اشارات خوب فراواني به ممدوح او صاحبديوان وجود دارد، كه يكي از آنها در غزلي است كه سعدي ظاهراً هنگامي كه قصد ترك شيراز و رفتن به بغداد را داشته آن را سروده است. او در اين غزل گويد(ص117):
دلم از صحبت شيراز به كلي بگرفت
|
وقت آن است كه پرسي خبر از بغدادم
|
هيچ شك نيست كه فرياد من آنجا برسد
|
عجب از صاحبديوان نرسد فريادم
|
سعديا،حب وطن گرچه حديثي است صحيح
|
نتوان مرد بهسختي، كه من اينجا زادم
|
اشعار سعدي كه در گلستان و در اشعار حافظ نقل شده
نكتة درخور توجه ديگر اين است كه مقدار معتنابهي از اشعار ديوان سعدي، نه تنها در گلستان او وجود دارد(كه امري كاملاً طبيعي است) بلكه(بسيار عجيب است كه) در ديوان شاعر نامدار هم طراز و همشهري متأخرش حافظ ديده ميشود. من در يك مطالعة اجمالي هشت مثال از دستة اول و سه مثال از دستة دوم را پيدا كردم، و احتماﻻً از مطالعه دقيق، مقدار بيشتري به دست ميآيد. ابتدا، از دستة اول در ص37 طيبات چاپ سنگي 1301 بمبئي، غزل163 بيت زير را مييابيم:
نه آنچنان به تو مشغولم، اي بهشتي رو
|
كه ياد خويشتنم در ضمير ميآيد
|
اين شعر در باب پنجم گلستان آمده است.
باز در بدايع ص(93) اين بيت است:
آنرا كه جاي نيست همه شهر جاي اوست
|
درويش هركجا كه شب آمد سراي اوست
|
كه در باب سوم گلستان با تغيير مصراع اول به صورت زير آمده:
شب هر توانگري به سرايي همي رود...
|
باز در ص 99 بدايع مصراع زير آمده:
بنده چه دعوي كند، حكم خداوند راست
|
كه اين نيز با افزودن مصراعي مناسب عيناً در باب اول گلستان، در حكايت عمر و بن ليث و غلام او آمده است. اشعار ديگر ديوان كه در گلستان نيز موجود است. اينهاست: دو بيت از غزل ص100 با مطلع:
معلمت همه شوخي و دلبري آموخت
|
جفا و ناز و عتاب و ستمگري آموخت
|
بيت (ص115 بدايع):
عجب از كشته نباشد به درخانة دوست
|
عجب از زنده كهچون جان به در آورد سليم
|
بيت(ص144 خواتيم):
ديدار مينمايي و پرهيز ميكني
|
بازار خويش و آتش ما تيز ميكني
|
و بالاخره(در ص145خواتيم) مبدلي از اشعار مقدمة گلستان كه قبلاً در ص212 ذكر شد.
در نخستين فصل اين كتاب(از فردوسي تا سعدي)، هنگام بحث از شعر و معاني و بيان فارسي به صنعت تضمين اشاره شد، كه شاعري در شعر خويش مصراعي، بيتي يا ابياتي از شاعر ديگر را ميآورد و خاطرنشان شد كه براي پرهيز از متهم شدن به سرقت، مرسوم چنان است كه شاعر فقط اشعاري را تضمين كند كه نزد هر باسوادي معروف باشد، تا كسي گمان نبرد كه او خواسته است آن اشعار را به خود منسوب سازد؛ يا آنكه اگر از شاعر غير معروفي تضمين ميكند، قبلاً به نام شاعر اشارهاي بكند. اين امر كه وقتي حافظ در موارد زير اشعاري از خلفش سعدي ميآورد، هيچ اشارهاي به صاحبشان نميكند، دليل ديگري است(بي هيچ لزومي) به رواج فراوان شعر غنايي سعدي.
حافظ در يكي از برجستهترين غزلهايش گويد:
بدم گفتي و خرسندم، عفاكالله، نكو گفتي
|
جواب تلخ ميبايد لب لعل شكر خارا
|
مصراع اول اين بيت به صورت زير در طيبات سعدي(ص 86، شمارة 283) موجود است:
بدم گفتي و خرسندم، عفاكالله، نكو گفتي
|
سگم خواندي وخشنودم، جزاكالله، كرم كردي
|
باز سعدي در بدايع گويد(ص107، شماره 77):
جز اينقدر نتوان گفت در جمال تو عيب
|
كه مهرباني از آن طبع و خو نميآيد
|
حافظ مصراع اول آن را گرفته و آن را بدين مصراع خود پيوسته است:
... كه خال مهر و وفا نيست روي زيبا را
|
باز در طيبات، سعدي گويد(ص80، شماره 359):
ذوقي چنان ندارد بي دوست زندگاني
|
دودم به سر بر آمد زين آتش نهاني
|
حافظ نخستين مصراع آن را گرفته و، «قلب كامل» آن را تكميل كرده است:
بي دوست زندگاني، ذوقي چنان ندارد
|
من از توجيهي كه به اين مرهوني حافظ به سلفش تاكنون شده اطلاعي ندارم و در اينجا از موردي بحث كردهام كه شايد برخي آن را سعي باطلي بدانند.
پينوشتها:
1. Grundriss der Iranuschen Philologie
2. اين حكايت در پايان باب هشتم بوستان آمده است.
3. اين نشام ميدهد كه حتي دانشمندان مسلمان تا چه حد درباره اديان ديگر معلومات كمي دارند. سعدي با آن همه كتابها كه خوانده و سفرها كه كرده است، نميتواند بدون مخلوط كردن موضوعات زرتشتي و حتي مسيحي حكايتي دربارة يك بتخانة هندي بگويد.
4. Eckhardt
5. Thoamas a Kempis
6. Caesar Boegia
7. Microcosm
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است.