•  صفحه اصلي  •  دانشنامه  •  گالري  •  كتابخانه  •  وبلاگ  •
منو اصلی
home1.gif صفحه اصلی

contents.gif معرفي
· معرفي موسسه
· آشنايي با مدير موسسه
· وبلاگ مدير
user.gif کاربران
· لیست اعضا
· صفحه شخصی
· ارسال پيغام
· ارسال وبلاگ
docs.gif اخبار
· آرشیو اخبار
· موضوعات خبري
Untitled-2.gif كتابخانه
· معرفي كتاب
· دريافت فايل
encyclopedia.gif دانشنامه فارس
· ديباچه
· عناوين
gallery.gif گالري فارس
· عكس
· خوشنويسي
· نقاشي
favoritos.gif سعدي شناسي
· دفتر اول
· دفتر دوم
· دفتر سوم
· دفتر چهارم
· دفتر پنجم
· دفتر ششم
· دفتر هفتم
· دفتر هشتم
· دفتر نهم
· دفتر دهم
· دفتر يازدهم
· دفتر دوازدهم
· دفتر سيزدهم
· دفتر چهاردهم
· دفتر پانزدهم
· دفتر شانزدهم
· دفتر هفدهم
· دفتر هجدهم
· دفتر نوزدهم
· دفتر بیستم
· دفتر بیست و یکم
· دفتر بیست و دوم
info.gif اطلاعات
· جستجو در سایت
· آمار سایت
· نظرسنجی ها
· بهترینهای سایت
· پرسش و پاسخ
· معرفی به دوستان
· تماس با ما
web_links.gif سايت‌هاي مرتبط
· دانشگاه حافظ
· سعدي‌شناسي
· كوروش كمالي
وضعیت کاربران
در حال حاضر 0 مهمان و 0 کاربر در سایت حضور دارند .

خوش آمدید ، لطفا جهت عضویت در سایت فرم مخصوص عضویت را تکمیل نمائید .

ورود مدير
مديريت سايت
خروج مدير

سعدي*

صادق رضازادة شفق


مشرف‌الدين مصلح بن عبدالله سعدي شيرازي يكي از ستاره‌هاي قدر اوّل آسمان ادب ايران است كه نظم و نثر بديع او زبان فارسي را به علي درجة فصاحت رسانيد و بهتر نمونة بلاغت را به دست داد و در واقع مفاد اين بيت را كه خود فرمود:
هفت كشور نمي‌كنند امروز

بي مقالات سعدي انجمني

در هر عصر مقبول اهل ذوق و ادب قرار داد.
سعدي بنا به دلالت بيتي از بوستان كه آن را در 655 تأليف كرده و گفته است:
الا اي كه عمرت به هفتاد رفت

مگر خفته بودي كه بر باد رفت

(در صورتي‌كه اين بيت را خطاب به خود گفته باشد) بايستي در سال585هـ ق تولد يافته باشد و اگر بيت ديگر را كه در گلستان آمده و عبارت از اين است:
اي كه پنجاه رفت و در خوابي

مگر اين پنج روزه دريابي

در تاريخ تأليف گلستان يعني 656 سروده و خطاب به خويشتن گفته است، ملاك قرار دهيم، تاريخ تولدش حدود سال 606 خواهد بود.
قرائن تاريخي فرض دوم را بيشتر نزديك به حقيقت مي‌كند. نخست آن‌كه در كليات سعدي ذكري از اتابك سعد زنگي سلطان فارس(599-623) نشده است در صورتي‌كه شاعر منتسب بدان خاندان بود و شاهان آن را مدح كرد پس ناچار شاعر در زمان سعد هنوز بسيار جوان و گمنام بوده. دوم آن‌كه چون وفات سعدي بين 691(هـ.ق.) و 694 اتفاق افتاد، تولد او در اوايل قرن طبيعي‌تر به نظر مي‌آيد تا در 585 كه عمر او را بيشتر از صد سال مي‌كند.
سوم آن‌كه در گلستان و بوستان از واعظان و استاداني مانند ابوالفرج بن جوزي(متوفي در سال636) و شهاب‌الدين سهروردي(ابوحفص عمر بن محمّد مؤلف عوارف‌المعارف متوفي در سال632) طوري نام مي‌برد كه به او پند و اندرز مي‌فرموده‌اند و معلوم مي‌شود موقع ارشاد و تدريس اين بزرگان در بغداد شاعر ما تلمذ مي‌كرده و خوشة دانش مي‌چيده است و جواني نورس بوده و معقول اين است كه در اين روزگار حداكثر حدود بيست و اند سال داشته باشد نه بيشتر.
پس تولد او در حدود ششصد و شش هجري قمري به نظر درست مي‌رسد، چنان‌كه بيت «اي كه پنجاه رفت و در خوابي» مي‌نماياند.
شاعر در اوايل جواني از نوازش پدر محروم گرديد. چنان‌كه خود گويد:
مرا باشد از حال طفلان خبر

كه در طفلي از سر برفتم پدر

من آن‌گه سر تاجور داشتم

كه سر در كنار پدر داشتم

اجداد سعدي اهل علم و دانش بودند و در علوم ديني اشتهار داشتد. چنان‌كه فرمود:
همة قبيلة من عالمان دين بودند

مرا معلم عشق تو شاعري آموخت

وي در شيراز به تحصيلات آغاز كرد. سپس به بغداد رهسپار شد و در آن‌جا در مدرسة معروف نظاميه و در ديگر محافل علمي كسب فضايل و علوم كرد.
از جواني روح بي‌آرام داشت و پاي بند به يك‌جا نبود و گردش اطراف جهان و ديدن مردمان را مي‌خواست و در واقع اين ابيات ترجمان حال خودش بود:
به هيچ يار مده خاطر و به هيچ ديار

كه برّ و بحر فراخ است و آدمي بسيار

چو ماكيان به در خانه چند بيني جور

چرا سفر نكني چون كبوتر طيّار؟!

زمين لگد خورد از گاو و خر به علت آن

كه ساكن است نه مانند آسمان دوّار

گذشته از شوق جهانگردي، وطنش ايران معروض هجوم مغول گرديد و فارس گرفتار كشمكش‌هاي بين احفاد خوارزمشاهيان و اتابكان واقع شد. پس دل از زادگاهش بركند و به جهانگردي آغاز كرد و مسافرتي را كه بين سي تا چهل سال طول داشت در پيش گرفت و بغداد  و سوريه و مكه را تا شمالي‌هاي آفريقا گشت و شهرهاي مختلف و ملت‌هاي گوناگون بديد و با مذاهب و فرق برآميخت و با طبقات مردم اختلاط يافت شايد قطعة:
نداني كه من در اقاليم غربت

چرا روزگاري بكردم درنگي...

اشاره به همين مسافرت باشد. دور نيست آغاز اين سفر در سال هجوم غياث‌الدين خوارزمشاهي به فارس يعني سال622(هـ.ق.) باشد. اگر بعضي حكايات گلستان تخيلات صرف شاعرانه نباشد، سعدي كاشغر و هند و تركستان را هم ديد،‌ حتي به موجب روايتي از سفر مكه به تبريز رفت و در آن‌جا اباقاآن و صاحب‌ديوان و برادرش را ديدار كرد.
بعد از اين سفر طولاني و سير در آفاق و انفس شاعر جهان ديده با يك دنيا تجارب معنوي و افكار ورزيده به سوي شيراز برگشت و در اين حين در آن‌جا ممدوح و حامي او اتابك ابوبكر بن سعد بن زنگي(623-668هـ.ق.) حكومت مي‌كرد و رفاه و امان حاصل بود. چنان‌كه گفت:
چو باز آمدم كشور آسوده ديدم

پلنگان رها كرده خوي پلنگي

چنان بود در عهد اول كه ديدي

جهاني پرآشوب و تشويش و تنگي

چنين شد در ايام سلطان عادل

اتابك ابوبكر سعد بن زنگي

در اين موقع بود كه شاعر فراغتي جست و ميل به تأليف و تصنيف كرد و سرودها و گفته‌هاي خود را گردآورد و بوستان و گلستان را پرداخت و اشعار و قطعات خود را فراهم ساخت.
سعدي از آن نيك‌بختان است كه در زمان خود حتي از اوان جواني صيت شهرت خود را شنيد و اين ناموري او در زمان اتابك ابوبكر به اوج رسيد. در بوستان گويد:
كه سعدي كه گوي بلاغت ربود

در ايام بوبكر بن سعد بود

در اين موقع يعني به سال655(هـ.ق.) بوستان را به رشتة نظم و تأليف كشيد. چنان‌كه گويد:
ز ششصد فزون بود پنجاه و پنج

كه من گفتم اين نام‌بردار گنج

يك سال بعد گلستان را تصنيف كرد. چنان‌كه در مقدمة آن گفت:
در آن مدت كه ما را وقت خوش بود

زهجرت ششصد و پنجاه و شش بود

گذشته از اين دو، استاد را قصايد و غزليات و قطعات و ترجيع‌بند و رباعيات و مقالات و قصايد عربي هست كه در ديوان كلياتش جمع آمده.
سعدي گذشته از اتابكان با بزرگان و فضلا و دانشمندان مانند صاحب‌ديوان و برادرش عطا ملك ارتباط داشت و آنان را مدح مي‌گفت و با شاعران و گويندگان معاصر خويش نيز روابط ادبي داشت و بسا كه مورد ستايش آنان واقع مي‌گرديد. چنان‌كه مجد همگر كه خود انتساب به دربار اتابك ابوبكر داشت گفت:
از سعدي مشهور سخن شعر روان جوي

كو كعبة فضل است و دلش چشمة زمزم

و خواجه همام‌‌الدين تبريزي كه شاعر شيرين سخني بود و صاحب‌ديوان را مدح مي‌كرد در اشارة به اهميت و حسن شهرت سعدي گويد:
همام را سخن دل‌فريب و شيرين هست

ولي چه سود كه بيچاره نيست شيرازي؟!

تأثير سخن استاد در اخلاف و آواز شهرت او در جهان و نفوذش در ادبيات ايران و مشرق زمين بزرگ‌تر از آن است كه در اين مختصر مشروح گردد و بي‌جهت نيست كه شمارة زيادي از دانشمندان ايران و فضلاي جهان بزرگي استاد را به عناوين گوناگون بيان كرده. حتي شاعران نامي نيز به ستايش او زبان‌آور بوده‌اند. لسان الغيب خواجه حافظ فرمايد:
استاد سخن سعدي است نزد همه كس اما

دارد سخن حافظ طرز سخن خواجو1

امير خسرو دهلوي اين گونه به وي مي‌بالد:
جلد سخنم دارد شيرزة شيرازي

همو در قران‌السعدين گويد:
نوبت سعدي كه مبادا كهن

شرم نداري كه بگويي سخن

نيز در مورد ديگر گويد:
خسرو سرمست اندر ساغر معني بريخت

شيره از خمخانة مستي كه در شيراز بود

سعدي نه تنها در ايران بلكه در كشورهاي مجاور اسلامي و در تمام عالم علم و ادب از همان عصر خودش تاكنون جزو سخنگويان نامدار به شمار آمده و افكار و اشعار او را از روي شوق و رغبت جسته‌اند. كتاب گلستان حتي كتاب درسي سلاطين هند و عثماني بود و شاهان و شاهزادگان آن ممالك اشعار او را از برداشتند تا چه ماند به اهل علم و ادب در زمان ما. آثار او تقريباً به همه زبان‌هاي مهم عالم نقل شده و نامش زبان‌زد آگاهان جهان است.
سبك استاد در نثر و نظم مورد تقليد بسي از گويندگان ايران واقع گرديد و مقاله‌ها و كتاب‌ها از منظوم و منثور در تتبع شيوة او بوجود آمد كه از آن جمله مي‌توان در تتبع گلستان از روضة خلد خوافي كه از شعراي قرن هشتم بود و بهارستان جامي و نگارستان معين‌الدين جويني و پريشان قاآني نام برد.
وفات اين مرد بزرگ ميان سال‌هاي691(هـ.ق.) ـ 694(هـ.ق.) در مسقط الرأس خود شيراز اتفاق افتاد و در همان شهر مدفون است.
سبك و افكار
اگر در تاريخ ادبيات بخواهيم استاداني را برگزينيم كه صاحب سبك و ملك و ابتكارند و از مرحلة تقليد گذشته‌اند ـ بدون ترديد يكي از‌ آنان سعدي شيرازي است.
چنان‌كه در بالا هم اشارت رفت، سعدي در اقسام شعر طبع‌آزمايي كرد و الحق در هر يك خوب از عهده برآمد. قصايد سعدي به سبك متقدمان ولي معمولاً روشن‌تر و ساده‌تر و بي‌تكلف‌تر است و موضوع آن نعمت خداوند و پند و اندرز و حكم و مراثي و مدايح است.
ممدوحان سعدي عبارتند از:
اتابك ابوبكر بن سعد بن زنگي ششمين پادشاه سلسلة سلغريان يا اتابكان فارس و پسر او سعد بن ابوبكر كه سعدي انتساب خاص بدو داشت و گويا تخلص سعدي هم از او بود و اتابك محمد بن ابوبكر بن سعد زنگي و تركان خاتون دختر اتابك و محمودشاه از اتابكان يزد و اتابك سلجوق‌شاه بن سلغرشاه بن زنگي و اتابك ابش خاتون دختر اتابك سعد بن ابوبكر. نيز اميران و حاكمان فارس مانند: امير انكيانو و مجدالدين رومي و وزراء و دانشمندان مانند صاحب‌ديوان شمس‌الدين محمد جويني وزير نامي هلاكو و برادرش عطا ملك جويني از حكام و دانشمندان زمان و نظاير آنان.
نكته‌اي كه هست استاد شيرازي در مدح ابداً طول و تفصيل و اغراق و مضمون‌سازي متقدمان را به ‌كار نمي‌برد و صفتي را كه مدايح استاد را امتيازي خاص مي‌بخشد و از اين حيث نسبت به تمام گذشتگان برتري پيدا مي‌كند همانا عبارت است از اين كه وي با شهامتي شگفت‌انگيز شاهان و اميران زمان را به عدل و نيكوكاري مي‌خواند. حتي آنان را با سپري شدن روزگار و گذشتن جاه و جلال و تغيير احوال متنبه ساخته، بيدار مي‌كند و اين‌گونه اندرز دليرانه تا آن زمان نه تنها در ادبيات ايران بلكه همه جهان سابقه نداشت و مي‌توان آن را نمونه و دليل فكر آزاد و فرهنگ عالي كشور ما گرفت. زيرا شاعر ايراني هفتصد و اند سال پيش از همة جهان غرق تاريكي جهل و خموشي بود اين‌چنين چراغ هدايت فرا راه فرمانروايان عصر خود داشت و حقايق را به آنان كه زور و زر داشتند بي‌پروا گفت.
اينك چند بيت از راه نمونه در اين باب نقل مي‌شود تا روح حق‌پرستي و آزادگي در ادبيات ما و ارزش سخن استاد معين گردد و معلوم شود كه به قول خود شاعر:
نه هركس حق تواند گفت گستاخ

سخن ملكي است سعدي را مسلم

در ضمن قصيدة مديحة مجدالدين كه در سال680(هـ.ق.) حكومت شيراز داشت گويد:
جهان بر آب نهاده است و زندگي بر باد

غلام همت آنم كه دل بر او ننهاد

جهان نماند و خرم روان آدميي

كه باز ماند از او در جهان به نيكي ياد

بر آن‌چه مي‌گذرد دل منه كه دجله بسي

پس از خليفه بخواهد گذشت در بغداد

گرت زدست برآيد چو نخل باش كريم

ورت نصيب نيفتد چو سرو باش آزاد

در قصيده‌ايي در ستايش علا‌ءالدين ملك جويني مؤلف تاريخ جهانگشا و برادر صاحب‌ديوان كه حاكم عراق عرب و خوزستان بود(623-681) اين ابيات آمده است.
اگر همين خور و خواب است حاصل از عمرت

به هيچ كار نبايد حيات بي حاصل

ثناي طول بقا هيچ فايده نكند

كه در مواجهه گويند راكب و راجل

بلي ثناي جميل آن بود كه در خلوت

دعاي خير كنندت چنان‌كه در محفل

در ضمن مدح اتابك سلجوق‌شاه بن سلغر(661-662) اين ابيات را سروده است:
جهان نماند و آثار معدلت ماند

به خير كوش و صلاح به عدل كوش و كرم

خطاي بنده نگيري كه مهتران ملوك

شنيده‌اند نصيحت ز كهتران خدم

خنك كسي كه پس از وي حديث خير كنند

كه جز حديث نمي‌ماند از بني‌آدم

حتي مطلع قصيده‌اي را كه عنوانش مدح اتابك ابوبكر است اين‌گونه آغاز مي‌كند:
به نوبت اند ملوك اندرين سپنج سراي

كنون كه نوبت توست اي ملك به عدل گراي

نه تنها قصايد مدحية استاد به همين روش متوجه به پند و راهنمايي است، بلكه قصايدي دارد كه سر تا سر به قصد اندرز سروده شده است. مانند آن‌هايي كه با مطلع‌هاي زير آغاز مي‌كند:
ايّها النّاس جهان جاي تن آساني نيست

مرد دانا به جهان داشتن ارزاني نيست...

ايضاً:
خوش است عمر دريغا كه جاوداني نيست

بس اعتماد بر اين پنج روز فاني نيست...

ايضاً:
روزي كه زير خاك تن ما نهان شود

وانها كه كرده‌ايم يكايك عيان شود...

جا دارد ابياتي از قصيده‌اي در مدح انكيانو كه در 667هـ.ق. ازطرف هلاكو به حكومت فارس منصوب گرديد، براي عبرت و انتباه نقل گردد، تا شيوة استاد بهتر روشن شود:
بس بگرديد و بگردد روزگار

دل به دنيا در نبندد هوشيار

اي كه دستت مي‌رسد كاري بكن

پيش از آن كه از تو نيايد هيچ كار

اين‌كه در شهنامه‌ها آورده‌اند

رستم و رويين تن اسفنديار

تا بدانند اين خداوندان ملك

كز بسي خلق است دنيا يادگار

اين همه رفتند و ما اي شوخ چشم

هيچ نگرفتيم از ايشان اعتبار

اي كه وقتي نطفه بودي در شكم

وقت ديگر طفل بودي شيرخوار

مدتي بالا گرفتي تا بلوغ

سرو بالايي شدي سيمين عذار

هم‌چنين تا مرد نام‌آور شدي

فارس ميدان و مرد كارزار

آن‌چه ديدي برقرار خود نماند

و آن‌چه بيني هم نماند بر قرار

دير و زود اين شكل و شخص نازنين

خاك خواهد گشتن و خاكش غبار

اين همه هيچ است چون مي‌بگذرد

تخت و بخت و امر و نهي و گير و دار

نام نيكو گر بماند ز آدمي

به كه از او ماند سراي زرنگار

از اين چند مثال توان ديد كه سعدي جاي مضامين تو در تو و تكلّفات عبارتي و مدح اغراض‌آميز قصايد مرسوم را به عبارت موزون و فصيح و روشن داده و بيشتر توجهش به هدايت افكار و انتباه مردم و حق‌پروري و دادگستري بوده است.
بديهي است استاد اجل اشعار قدما را مي‌خواند و به سبك و مضامين آنان نيك پي مي‌برد. نهايت خود تصرّفي عميق كرد و قصيده را كه به استثناي كم سر تا سر مديحه‌سرايي بود عنوان پند و راهنمايي قرار داد. چند مثال زيرين كه محض نمونه ذكر مي‌گردد نشان مي‌دهد كه او را با آثار گويندگان پيش از خود مانند فردوسي و اسدي و سنايي و انوري و ظهير فاريابي و امثال آنان الفتي بوده و اشعار آنان را تتبع مي‌كرده:
فردوسي گويد:
ز ناپاك‌زاده مداريد اميد

كه زنگي به شستن نگردد سفيد

سعدي گويد:
ملامت كن مرا چندان كه خواهي

كه نتوان شستن از زنگي سياهي

فردوسي گويد:
از اين پنج شين روي رغبت متاب

شب و شاهد و شهد و شمع و شراب

سعدي گويد:
شب است و شاهد و شمع و شراب و شيريني

غنيمت است دمي روي دوستان بيني

فردوسي گويد:
كه چون بچة شير نر پروري

چو دندان كند تيز كيفر بري

سعدي گويد:
يكي بچة گرگ مي‌پروريد

چو پرورده شد خواجه را بردريد

هم‌چنين استاد به اسدي توجه داشته و اين بيت را از او اقتباس كرده است:
مكن تكيه بر ملك و دنيا و پشت

كه بسيار كس چون تو پرورده كشت

ايضاً سنايي گويد:
اندر اين راه در بدي نيكي است

كه آب حيوان درون تاريكي است

سعدي گويد:
ز كار بسته مينديش و دل شكسته مدار

كه آب چشمه حيوان درون تاريكي است

هم‌چنين حكايت روباه و شتر در گلستان مأخوذ از قطعة انوري است كه اين‌گونه شروع مي‌كند:
روبهي مي‌گريخت از پي جان

روبه ديگرش بديد چو آن...

نيز استاد بعضي تغزلات ظهير فاريابي را استقبال كرده از اين قبيل:
ظهير:
هزار توبه شكسته است زلف پر شكنش

كجا به چشم درآيد شكست حال منش...

سعدي:
رها نمي‌كند ايام در كنار منش

كه داد خود بستانم به بوسه از دهنش...

با اين همه امتياز و ابتكار سعدي در سخن و تصرف او در قصيده و تبديل آن از مديحه به ايقاظ و موعظه نيك پيدا است.
امتياز ديگر شعر استاد آن كه همان درجه كه قصيده مديحه را از نظر انداخت به آرايش غزل پرداخت. درست است پيش از او شاعران نامي تغزل كردند يا غزل‌هايي ساختند، ولي شعر رسمي و مورد نظر همانا قصيده بود و غزل مقام فرعي داشت. در صورتي كه سعدي غزل را كه بيشتر تعبير احساسات مي‌كند برقصيده كه معمولاً روي مقاصدي ساخته مي‌شود ترجيح داد و آن را ترويج كرد و در واقع در آيين سخن‌سرايي اين شاعر دل با دماغ و حس با خرد مبارزه كرد و عشق ذوق و شور و شوق جاي قياس و نكته‌پردازي و مضمون‌سازي را گرفت. بدين‌ترتيب مي‌توان گفت با ظهور سعدي و بعضي همزمانان او غزل در رديف اول اقسام شعر فارسي قرار گرفت و قصيده كه در گذشته نقل مجالس رسمي شاهان و مرسوم روزهاي جشن درباريان بود عقب رفت. اينك چند بيت از دو غزل استاد كه نمودار شيوة اوست نقل مي‌گردد:
مشنو اي دوست كه غير ازتو مرا ياري هست

يا شب و روز به جز فكر توأم كاري هست

به كمند سر زلفت نه من افتادم و بس

كه به هر حلقة زلف تو گرفتاري هست

گر بگويم كه مرا با تو سر و كاري نيست

در و ديوار گواهي بدهد كاري هست

هر كه عيبم كند از عشق و ملامت گويد

تا نديده است تو را بر منش انكاري هست

صبر بر جور رقيبت چه كنم گر نكنم

همه دانند كه در صحبت گل خاري هست

نه من خام طمع عشق تو ورزيدم و بس

كه‌چو من سوخته در خيل تو بسياري هست

من از اين دلق مرقع به در آيم روزي

تا همه خلق بدانند كه زناري هست

عشق سعدي نه حديثي است كه پنهان ماند

داستاني است كه در هر سر بازاري هست

ايضاً:
من ندانستم از اول كه تو بي مهر و وفايي

عهد نابستن از آن به كه ببندي و نپايي

دوستان عيب كنندم كه چرا دل به تو دادم

بايد اول به تو گفتن كه چنين خب چرايي

اي كه گفتي: مرو اندر پي خوبان زمانه

ما كجاييم در اين بحر تفكر تو كجايي؟!

پرده بردار كه بيگانه خود آن روي نبيند

تو بزرگي و در آيينه كوچك ننمايي

گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم

چه‌بگويم كه غم از دل برود چون تو بيايي؟!

سعدي آن نيست كه‌هرگز ز كمندت بگريزد

تا بدانست كه در بند تو خوشتر كه رهايي

امتياز سوم سعدي كه در آن نيز پيشوا و توان گفت بي‌همتاست نثر روان شيرين اوست كه الحق با نظمش برابري مي‌كند و پيش از او كسي بدان شيوه نثر نساخته، به خصوص كه نثر استاد مسجع است و نمودار گران‌مدار آن همانا كتاب گلستان است كه بايد گفت گلچيني از گلزار ادبيات ايران است. در اين تأليف منيف است كه سعدي داد صنعت سجع را داد و حسن انتخاب و حسن وزن و تناسب را در عبارت فارسي نماياند و دفتر سجع‌سازان پيش از خود را مانند شيخ عطار و ديگران خط بطلان كشيد و مترسلان نامي گذشته را نيمه راه گذاشت و معجرة استادان نثر مرسل را مانند ابوالمعالي نصرالله صاحب كليله و دمنه كه استاد را به سبك او نظري بوده باطل كرد. و با اين‌كه سجع مستلزم تصنّع است يك جمله مصنوع و متصنع نساخت و عباراتش مانند آب روان و آهنگ جانان جاذب و شيرين و گوش‌نواز و دل‌فريب درآمد مانند اينها:
نه هر كه به قامت مهتر به قيمت بهتر ـ توانگري به هنر است نه به مال و بزرگي به عقل است نه به سال ـ همه كس را عقل خود به كمال نمايد و فرزند جمال ـ محال است كه هنرمندان بميرند و بي‌هنران جاي ايشان گيرند.
زمين را از آسمان نثار است و آسمان را از زمين غبار ـ گوهر اگر در خلاب افتد هم‌چنان نفيس است و غبار اگر بر آسمان رود هم‌چنان خسيس ـ دوران با خبر در حضور و نزديكان بي‌بصر دور ـ خانه دوستان بروب و در دشمنان مكوب ـ عالم بي‌عمل زنبوري بي‌عسل است ـ تهي دستان را دست دليري بسته است و پنجة شيري شكسته...
از مزاياي نثر سعدي كه در گلستان جلوه‌گر است آوردن اشعار شواهد مناسب است در ضمن عبارت كه تأثيري خاص به سخن او مي‌بخشد. به‌خصوص آن‌جا كه استشهاد از قرآن كريم مي‌كند و معني آيات بينات را با نظم شيوايي روشن مي‌سازد. نظير آية شريفة:
«نحنُ اُقربُ اليه من حبل الوريد» كه گويد:
دوست نزديك‌تر از من به من است

وين عجب‌تر كه من از وي دورم

چه‌كنم با كه توان گفت كه او

در كنار من و من مهجورم

و آيه «فَلَمّا رَأينَهُ اكبرنُه و قطعن ايديهن» كه گويد:
كاش كه‌ آنان‌كه عيب من جستند

رويت اي دل‌ستان بديدندي

تا به جاي ترنج در نظرت

بي خبر دست‌ها بريدندي

اين نوع نثر ملمع تا زمان استاد نادر بود و در شيوايي هرگز بدين پايه نرسيده بود.
چهارم آن‌كه گلستان در حقيقت كتابي است در آموزش و پرورش و هدف اغلب حكايات و امثال آن ادب و تربيت و تهذيب نفس است و از هنرهاي استاد آن‌كه حقايق را بدون ورود به استدلال و طول مقال از راه تمثيل با عباراتي بس شيرين جزيل بيان مي‌كند و معني شعر و شاعري همين است. مثلاً براي اين‌كه شخص را به تأمل و شكيبايي بخواند بدين طرز سخن مي‌راند:
به چشم خويش ديدم در بيابان

كه آهسته سبق برد از شتابان

سمند باد پا از تك فرو ماند

شتربان هم‌چنان آهسته مي‌راند

و براي اين‌كه لزوم نظام و مرامي را در امور معيشت گوشزد كند چنين فرمايد:
چو دخلت نيست خرج آهسته‌تر كن

كه مي‌گويند ملاحان سرودي

اگر باران به كوهستان نبارد

به سالي دجله گردد خشك رودي

از قسمت‌هاي لطيف گلستان آن است كه شاعر با روح عرفاني كه او را بود گاهي صداي طبيعت و نسيم درختان و نواي مرغان را به گوش جان مي‌شنود و آن همه در ذوق او چون نغمة وحدت و آهنگ خلقت ترنم مي‌كند. پس در او حال شوق و جذبه پيدا مي‌شود تا به جايي كه گويي سرود مرغي او را از صداي قلب عالم آگاه مي‌سازد تا اين‌گونه سخنان مي‌گويد:
دوش مرغي به صبح مي‌ناليد

عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش

يكي از دوستان مخلص را

مگر آواز من رسيد به گوش

 
گفت باور نداشتم كه تو را

بانگ مرغي چنين كند مدهوش

گفتم اين شرط آدميت نيست

مرغ تسبيح خوان و من خاموش

همين روح عرفان و توجه به معني و مركز جهان چشم استاد را باز و فكر او را بلند پرواز كرد و نظر جامع و رأي محيط او حقايق را دريافت و از اوج وحدت ندا كرد و بشر را كه مانند امروز گرفتار تفرقه بود اين‌گونه به يگانگي و هم‌داستاني خواند:
بني آدم اعضاي يكديگرند

كه در آفرينش ز يك گوهرند

چو عضوي به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

و در آن روزگاران كينه‌توزي كه جنگ‌هاي صليبي بر پا بوده و هر فرقه معتقدات خود را ميزان حق مي‌دانست و ديگران را گمراه تصور مي‌كرد، شاعر بزرگ اين‌گونه پسندي‌هاي قشري آدمي را بچه‌گانه شمرد و از آن دشمني‌هاي كودكانه با قهر خند شاعرانه اين‌چنين تمثيل كرد:
يكي جهود و مسلمان نزاع مي‌كردند

چنان‌كه خنده گرفت از حديث ايشانم

به طيره گفت مسلمان گر اين قبالة من

درست نيست خدايا جهود ميرانم

جهود گفت به تورات مي‌خورم سوگند

 
وگر خلاف كنم همچو تو مسلمانم

***
گر از بسيط زمين عقل منعدم گردد

به خود گمان نبرد هيچ‌كس كه نادانم

عجب اين‌كه در جنگ‌هاي صليبي شاعر در آسياي صغير كه ميدان آن جنگ‌ها بود سير و سفر مي‌كرد و آن كينه‌ورزي‌ها را به چشم مي‌ديد، ولي با نظر بلندي انساني و بينش عرفاني دشمني‌هاي بيجاي فرزند آدمي را نتيجة ناداني مي‌دانست.
در اشاره به مسلك عارفانة استاد بي‌مناسبت نيست آن‌چه را كه در گلستان در باب درويشان آورده است بياوريم.
«پادشاهي به ديدة استحقار در طايفة درويشان نظر كرد. يكي از ايشان به فراست به جاي آورد و گفت: اي ملك ما در اين دنيا به جيش از تو كمتريم و به عيش خوش‌تر و به مرگ برابر و به قيامت بهتر... ظاهر درويش جامة ژنده است و موي سترده و حقيقت آن دل‌زنده و نفس مرده. طريق درويشان ذكر است و شكر و خدمت و طاعت و ايثار و قناعت و توحيد و توكل و تسليم و تحمل هر كه بدين صفت‌ها كه گفتم موصوف است به حقيقت درويش است اگر در قباست، اما هرزه گرد بي‌نماز هواپرست هوسباز كه روزها به شب آرد در بند شهوت و شب‌ها روز كند در خواب غفلت و بخورد هرچه در ميان آيد و بگويد هرچه بر زبان آيد رندان است و گر در عباست.»
تمام گلستان كه به ترتيب ذيل در هشت باب است:
1. در سيرت پادشاهان. 2. در اخلاق درويشان. 3. در فضيلت قناعت. 4. در فوايد خاموشي. 5. در عشق و جواني. 6. در ضعف و پيري. 7. در تأثير تربيت. 8. در آداب صحبت ـ مانند آن‌چه براي نمونه آورده شد داراي نكات نغز اجتماعي و اخلاقي و تربيتي است و اين مزاياست كه آن كتاب را سر حلقة ادبيات جهان قرار مي‌دهد. زيرا در هر باب مطالبي عميق و سودمند كه هر يك سرمشق زندگي تواند بود مندرج است.
كتاب بوستان كه نيز هدف تربيتي دارد مي‌نماياند كه استاد در مثنوي اجتماعي و اخلاقي نيز ماهر و زبردست بوده و كار سابقان را مانند شيخ عطار در اين رشته به كمال رسانده و حقايقي بس مهم و سودمند به سلك حكايت بيان كرده است.
بوستان مبتني بر ده باب است كه ابياتي از هر باب براي اشاره به طرز سخن شاعر آورده مي‌شود:
باب اول در عدل و تدبير و رأي است و اين ابيات از آن باب است.
شنيدم كه در وقت نزع روان

به هرمز چنين گفت نوشيروان

كه خاطر نگهدار درويش باش

نه در بند آسايش خويش باش

نياسايد اندر ديار تو كس

چو آسايش خويش خواهي و بس

نيايد به نزديك دانا پسند

شبان خفته و گرگ در گوسفند

برو پاس درويش و محتاج دار

كه شاه از رعيت بود تاجدار

مكن تا تواني دل خلق ريش

كه چون مي‌كني مي‌كني بيخ خويش

فراخي در آن مرز و كشور مخواه

كه دل تنگ بيني رعيت ز شاه

رعيت نشايد ز بيداد كشت

كه مر سلطنت را پناهند و پشت

مراعات دهقان كن از بهر خويش

كه مزدور خوشدل كند كار بيش

باب دوم در احسان است و در آن باب چنين گويد:
يكي را خري در گل افتاده بود

ز سوداش خون در دل افتاده بود

بيابان و باران و سرما و سيل

فرو هشته ظلمت بر آفاق ذيل

همه شب در اين غصه تا بامداد

سقط گفت و نفرين و دشنام داد

نه دشمن برست از زبانش نه دوست

نه سلطان كه اين بوم و بر زان اوست

قضا را خداوند آن پهن دشت

در آن حال منكر بر او برگذشت

شنيد اين سخن‌هاي دور از صواب

نه صبر شنيدن نه روي جواب

به چشم سياست در او بنگريست

كه سوداي اين بر من از بهر چيست

يكي گفت: شاها به تيغش بزن

ز روي زمين بيخ عمرش بكن

نگه كرد سلطان عالي محل

خودش در بلا ديد و خر در وحل

ببخشود بر حال مسكين مرد

فرو خورد خشم سخن‌هاي سرد...

باب سوم در عشق و مستي و شور است و در آن به حكم ذوق وحدت عرفاني كه درك مستقيم حقيقت را با نور معرفت به چون و چراي منطق برتر مي‌شمارد چنين گويد:
ره عقل جز پيچ بر پيچ نيست

بر عارفان جز خدا هيچ نيست

توان گفتن اين با حقايق شناس

ولي خرده گيرند اهل قياس

كه پس آسمان و زمين چيستند؟

بني آدم و دام و دد كيستند؟

پسنديده پرسيدي اي هوشمند

بگويم گر آيد جوابت پسند

كه هامون و دريا و كوه و فلك

پري و آدميزاد و ديو و ملك

همه هر چه هستند از آن كمترند

كه با هستيش نام هستي برند

باب چهارم در تواضع است و در آن از جمله چنين فرمايد:
يكي قطره باران ز ابري چكيد

خجل شد چو پهناي دريا بديد

كه جايي كه درياست من كيستم

گر او هست حقا كه من نيستم

چو خود را به چشم حقارت بديد

صدف در كنارش به جان پروريد

سپهرش به جايي رسانيد كار

كه شد نامور لؤلؤ شاهوار

تواضع كند هوشمند گُزين

نهد شاخ پر ميوه سر بر زمين

باب پنجم در رضاست و در آن باب آمده:
عبادت به اخلاص نيست نكوست

و گرنه چه آيد ز بي مغز پوست

چه زنّار مغ در ميانت چه دلق

كه در پوشي از بهر پندار خلق

به اندازه بود بايد نمود

خجالت نبرد آن‌كه ننمود و بود

اگر كوتهي پاي چوبين مبند

كه در چشم طفلان نمايي بلند

وگر نقره اندوده باشد نحاس

توان خرج كردن بر ناشناس

منه جان من آب زر بر پشيز

كه صراف دانا نگيرد به چيز

زر اندودگان را به آتش برند

پديد آيد آن‌گه كه مس يا زرند

باب ششم در قناعت است و اين ابيات از آن است:
شنيدي كه در روزگار قديم

شدي سنگ در دست ابدال سيم

نپنداري اين قول معقول نيست

چو قانع شدي سيم و سنگ يكي است

گدا را كند يك درم سيم سير

فريدون به ملك عجم نيم سير

اگر پادشاه است و گر پيبه دوز

چو خفتند گردد شب هر دو روز

چو بيني توانگر سر از كبر مست

برو شكر يزدان كن اي تنگ‌دست

نداري به حمدالله آن دسترس

كه برخيزد از دستت آزار كس

باب هفتم در تربيت است و در آن با اشاره به بدانيشان و بدگمانان گويد:
اگر در جهان از جهان رسته‌اي‌ است

در از خلق برخويشتن بسته اي است

كس از دست جور زبان‌ها نرست

اگر خود نمايست و گر حق پرست

اگر بر پري چون ملك زآسمان

به دامن در آويزدت بدگمان

به‌كوشش توان دجله را پيش بست

نشايد زبان بدانديش بست

تو روي از پرستيدن حق مپيچ

بهل تا نگيرند خلقت به هيچ

باب هشتم در شكر بر عافيت است و در آن چنين فرمود:
يكي گوش كودك بماليد سخت

كه اي‌بوالعجب رأي برگشته بخت

تورا تيشه دادم كه هيزم‌شكن

نگفتم كه ديوار مسجد بكن

زبان آمد از بهر شكر و سپاس

به غيبت نگردانش حق شناس

باب نهم در توبه و صواب است و در آن گويد:
زعهد پدر ياد دارم همي

كه باران رحمت برو هر دمي

كه در خرديم لوح و دفتر خريد

ز بهرم يكي خاتم زر خريد

به در كرد ناگه يكي مشتري

به خرمايي از دستم انگشتري

چو نشناسد انگشتري‌طفل خورد

به خرمايي از وي توانند برد

تو هم قيمت عمر نشناختي

كه درعيش شيرين برانداختي

باب دهم در مناجات است و اين چند بيت از آن است:
خدايا به عزت كه خوارم مكن

به ذل گنه شرمسارم مكن

مسلط مكن چون مني بر سرم

ز دست توبه گر عقوبت برم

به گيتي نباشد بتر زين بدي

جفا بردن ازدست همچون خودي

مرا شرمساري به‌روي تو بس

دگر شرمسارم مكن پيش كس

گرم بر سر افتد زتو سايه‌اي

سپهرم بود كمترين پايه‌اي

اگر تاج بخشي سر افرازدم

تو بردار تا كس نيندازدم

خلاصه آن‌كه آثار استاد سعدي شيرازي از نظم و نثر مظهر عقايد و افكاري است كه در نتيجه عمري آزمايش و انديشه و مطالعه آفاق و انفس و سير و سفر و آميزش با اقسام ملل و نحل و مشاهدة وقايع تاريخي به حصول پيوسته. خود فرمايد:
در اقصاي عالم‌بگشتم بسي

به سر بردم ايام با هر كسي

تمتع ز هر گوشه‌اي يافتم

ز هر خرمني‌خوشه‌اي يافتم

اين عقايد گران‌بها در عباراتي موزون و شيوا و حكايت‌ها و مثل‌ها و اشعار زيبا بيان شده و بدين‌ترتيب مجموعه‌اي نفيس كه حاوي بهترين دستورهاي اخلاقي و اجتماعي و نمونة شيواي فارسي ادبي باشد به‌وجود آمده و صاحب‌دلان بينا خواهد تا توانند به چنان افكار پي برند و دريابند و اذعان كنند كه مطالعة آن بدون ترديد متعلمان را به كار آيد و مترسلان را بلاغت افزايد.
پي‌نوشت:
1. بعضي محققان اين شعر را از حافظ نمي‌دانند رك. به شرح حال خواجو در اين كتاب.




© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است.

نوشته شده در تاریخ: 1389/3/11 (2193 مشاهده)

[ بازگشت ]

وب سایت دانشنامه فارس
راه اندازی شده در سال ٬۱۳۸۵ کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به موسسه دانشنامه فارس می باشد.
طراحی و راه اندازی سایت توسط محمد حسن اشک زری