سعدی1* دکتر ذبیحالله صفا
الشیخ الامام المحقق، ملک الکلام، افصح المتکلمین2 ابومحمد مشرفالدین(شرفالدین) مصلح بن عبدالله بن مشرفالسعدیالشیرازی بی تردید بزرگترین شاعری است که بعد از فردوسی آسمان ادب فارسی را به نور خیرهکنندۀ خود روشن ساخت و آن روشنی با چنان نیرویی همراه بود که هنوز پس از گذشت هفت قرن تمام از تأثير آن كاسته نشده است و اين اثر تا پارسي برجاي است. همچنان برقرار خواهد ماند. زبان استادانۀ فصیح او زبان و دل و عشق و محبت و او خود نشانۀ تمام عیاری است از «آدمیت» به همان معنی بسیار کاملی که بیان کرده است. 3
در نام و نسبت و تاریخ وفات این استاد بزرگ میان نویسندگان و مؤلفان قدیم اختلاف است و گمان میرود که علهالعلل این اختلاف امری جز کثرت شهرت سعدی و افتادن نام بلندش در افواه خواص و عوام نیست. بنابرآنچه از تحقيق در مآخذ موثق قدیم برمیآید نام و نسب درست او همان است که در آغاز این مقال آوردهام اما اگر بخواهیم به سیری در مآخذ مختلف در این باب بپردازیم واقعاً دچار حیرت و سرگردانی میشویم و اینک نتیجۀ آن سیر:
قدیم ترین مأخذی که نام و کنیه و نسب سعدی در آن بیان شده کتاب تلخیص مجمعالآداب فی معجم الالقاب است از «ابن الفُوطی» (م723هـ)معاصر سعدی که با وی ارتباط و مکاتبه داشته و به قول خود در سال 660هجری با فرستادن نامهای به استاد بعضی از اشعار عربی او را خواسته بود. وی از شیخ چنین نام میبرد: «مصلحالدین ابومحمد عبدالله بن مشرف بن مصلح بن مشرف معروف به سعدی شیرازی»4 در نقل ابن الفُوطّی یک اشکال است و آن اشتباهی است که او در تغییر نام سعدی به لقب آن استاد کرده و در نتیجه لقب او یعنی مشرفالدین را حذف نموده است در صورتی که معاصر دیگر سعدی و ابنالفوطی یعنی علی بن احمد بن ابی بکر معروف به «بیستون» که اولین نسخۀ دیوان سعدی را 35 سال بعد از مرگ آن استاد یعنی در سال726 هجری جمعآوری و تنظیم کرده و در شهر سعدی، میان آشنایان و دوستان و یاران او زیسته، لقب و اسم و تخلص او را به صورتی که آیندگان را در آن مجال تصرفی نباشد، چنین آورده است: «مولانا و شیخالشیوخ فی عهده و قدوه المحققین افصح المتکلمین مفخر السالکین مشرف (شرف) المله و الحق و الدین مصلح الاسلام و المسلمین شیخ سعدیشیرازی قدس سره» و اگر بخواهیم لقب و اسم سعدی را از میان این نُعوت و تعریفات بیرون آوریم چنین میشود: «افصح المتکلمین مشرف(شرف) الدین مصلح سعدی شیرازی» و بنابراین اسم او «مصلح» است و چنانکه خواهیم دید این اسم نیای مادری استاد بزرگ ما بود که بنا به رسم قدیم به وی داده شد و این سخن را مخصوصاً نسخهای از طیبات(جزو نسخهای از کلیات مورخ به تاریخ 718هجری متعلق به دکتر محمد حسین لقمان ادهم) که از خط سعدی استنساخ گردیده، ثابت میکند. در پایان آن نسخۀ طیبات چنین میبینیم: «و قد نُقِلَ هذا من خطّ ناظم الکتاب هو الشیخ الامام المحقق مشرف اللمه مشرف المله و الدین مصلح السعدی نورالله قبره».5
نکتهای که نباید ناگفته گذاشت آنکه شاعر و عارف معاصر سعدی، سیفالدین محمد فرغانی، که چند غزل و قطعه در ستایش سعدی برای او فرستاده و گویا با استاد سخن مکاتبه داشته، او را فقط به عنوان «الشیخالعارف سعدی الشیرازی» یاد کرده است6 یعنی به لقب شعری او که هم از زمان خویش بدان شهرت عالمگیر داشته است.
اما فضلا و نویسندگان بعد از عهد سعدی لقب و اسم و نسبت سعدی را به صورتهای مختلف نوشتهاند. 7 در تاریخ گزیده، مصلح بن مشرف شیرازی(و در نسخههای مختلف آن: مصلحالدین بن مشرف، مشرفالدین مصلح، مشرف بن مصلح): و در نفحات الانس جامی شیخ شرفالدین مصلح بن عبدالله السعدی شیرازی؛ و در حبیبالسیر یک بار ابو عبدالله مشرف بن مصلح سعدی شیرازی و بار دیگر شرفالدین مصلح بن عبدالله سعدی و بار دیگر مصلحالدین سعدی شیرازی؛ و در مجمل فصیح خوافی ملک الکلام شیخ مشرفالدین مصلحالشیرازی المعروف به سعدی و در مجالسالعشاق و در تذکرهالشعرا و لطایفالطوایف و مجالسالمؤمنین و آتشکده و مرآهالخیال شیخ مصلحالدین سعدی شیرازی و در هفت اقلیم و بهارستان سخن و ریاضالعارفین و مجمعالفصحا شرفالدين مصلح بن عبدالله شيرازي و پيداست كه مراجعه و استناد به قديمترين و موثقترين مآخذ، همۀ این تشتتها و اختلافهای سرگردان کننده را رفع میکند.
نکتهای که ذکر آن در ذیل این مقال خالی از فایده به نظر نمیرسد آن است که: 1.شرفالدّین یا مشرفالدّین از القاب و اسامی رایج قرن هفتم و هشتم هجری بوده است. چنانکه گروهی از اکابر آن دوران و ازمنۀ قریب به آن را با چنین القابی میشناسیم8؛ و 2. مصلح(یا مصلحالدین) هم از اسامی رایج همان دوره و از آن جمله نام نیای قطبالدین محمود شیرازی9 که به قولی دایی سعدی بوده و نیز نام نیای پدری شاعر بنا بر قول ابن فوطی است.
و اما دربارۀ کیفیت اشتهار شاعر به «سعدی» که لقب شعری(تخلص) اوست اختلاف است. بنابر اقوال متقدمین10 تخلص او به سعدی به سبب ظهور اوست در روزگار اتابک سعد بن زنگی بن موددو سلغری(599-623) و بنابر نظر ابنالفوطی در کتاب تلخیص مجمعالآداب به علت انتساب سعدی است به سعد بن ابی بکر بن سعد بن زنگی11 و این نظر ثانوی مورد قبول غالب محققان معاصر است و اما مطلقاً بعید به نظر نمیآید که سعدی نام شاعری خود را از نام سعدبنزنگی گرفته باشد زیرا در اواخر روزگار آن اتابک، جوانی نزدیک به بیست سالگی بود که قاعدتاً با قریحه و استعداد خارقالعادهایی که داشت میبایست در همان اوان آغاز شاعری کرده و بنابر رسم زمان به لقب شعری(تخلص) حاجت یافته و آن را از نام پادشاه عصر خویش گرفته باشد، منتهی چون در حداثت سن بود هنوز به دربار راه نداشت تا در شمار مداحان اتابک سعد درآید و مدایح او را در دیوان خود ثبت کند. رد این نظر مستلزم آن است که سعدی تا نزدیک سال 655 که تاریخ بازگشت او به فارس و در آمدن در ضل عنایت اتابک ابوبکر بن سعد و پسرش سعد بن ابوبکر بن سعد بن زنگی است، یعنی تقریباً تا پنجاه سالگی خود اصلاً شعری نگفته و به تخلصی حاجت نیافته باشد. 12
تاریخ ولایت شیخ در مآخذ ذکر نشده است ولی به قرینۀ سخن او در گلستان میتوان آن را به تقریب در حدود سال 606هجری دانست. وی در آغاز گلستان چنین میگوید: «یک شب تأمل ایام گذشته میکردم و بر عمر تلف کرده تأسف میخوردم و سنگ سراچۀ دل را به الماس آب دیده میسفتم و این ابیات مناسب حال خود میگفتم:
هر دم از عمر میرود نفسی
|
چون نگه میکنم نمانده بسی
|
ای که پنجاه رفت و درخوابی
|
مگر این پنج روزه دریابی
|
خجل آن کس که رفت و کار نساخت
|
کوس رحلت زدند و بار نساخت...
|
به تصریح خود شاعر این ابیات مناسب حال او در تأسف بر عمر از دست رفته و اشاره به پنجاه سالگی وی سروده شده است و چون آنها را با دو بیت زیرین که هم در مقدمۀ گلستان من باب ذکر تاریخ تألیف کتاب آمده است:
در این مدت که ما را وقت خوش بود
|
زهجرت ششصد و پنجاه و شش بود
|
مراد ما نصیحت بود و گفتيم
|
حوالت با خدا کردیم و رفتیم
|
قیاس کنیم نتیجه چنین میشود که در سال 656، پنجاه سال یا قریب به آن از عمر سعدی گذشته بود و بدین تقدیر ولادتش همچنانکه گفتهایم در سال 606 یا در زمانی نزدیک بدان بوده است. 13
سعدی در شیراز در میان خاندانی که «از عالمان دین بودند»14 ولادت یافت. دولتشاه مینویسد که: «گویند پدر شیخ ملازم اتابک بوده»15 یعنی اتابک سعد بن زنگی، و البته قبول چنین قولی با اشتغال پدر سعدی به علوم شرعیه منافات ندارد. سعدی هم از دوران کودکی تحت تربیت پدر قرار گرفت و از هدایت و نصیحت او برخوردار گشت16 ولی در کودکی یتیم شد17 و ظاهراً در حجر تربیت نیای مادری خود که بنا بر بعض اقوال مسعود بن مصلح الفارسی پدر قطبالدین شیرازی بوده18، قرار گرفت و مقدمات علوم ادبی و شرعی را در شیراز آموخت و سپس برای اتمام تحصیلات به بغداد رفت. این سفر که مقدمۀ سفرهای طولانی دیگر سعدی بود، گویا در حدود سال 620-621 هجری اتفاق افتاد زیرا وی اشارهای دارد به زمان خروج خود از فارس، در هنگامی که جهان چون موی زنگی در هم آشفته بود19 و این اشاره علیالظاهر منطبق است با وضع دشواری که بر اثر حملۀ سلطان غیاثالدین پیرشاه پسر سلطان محمد خوارزمشاه به شیراز در فارس پدید آمده بود. وی بعد از مرگ پدرش با جمعآوری بعضی از سپاهیان او به فتوحاتی در عراق و آذربایجان نایل گشت و در اواخر سال 620 عازم فارس شد و اتابک سعدزنگی که قدرت مقابله با او را نداشت به قلعۀ اصطخر پناه برد و غیاثالدین پیرشاه در آغاز سال621 به شیراز وارد شد و بسیاری از نواحی فارس را در تصرف آورد و عاقبت به درخواست اتابک سعد، فارس را با او قسمت کرد و به وساطت الناصرلدینالله به عراق بازگشت. 20
سعدی بعد از این تاریخ تا مدتی در بغداد به سر برد و در مدرسۀ معروف نظامیۀ آن شهر به ادامۀ تحصیل پرداخت21 و در همین شهر بود که خدمت جمالالدین ابوالفرج عبدالرحمن ملقب به المحتسب22 پسر یحیی بن یوسف بن جمالالدین عبدالرحمن بن الجوزی را درک کرد که هنگام سقوط بغداد به دست هولاكو(656هجری) به قتل رسیده بود23، سعدی از این بزرگ به عنوان «مربی» و «شیخ» یاد میکند24. ابن ابوالفرجابنالجوزی همچنانکه دیدهایم نوادۀ ابوالفرج بن الجوزی صاحب کتاب مشهور تلبيس ابلیس و کتاب المتنظم است که به سال 597 در گذشت25 و چون نوادۀ او لقب و کنیه و اسم و عنوان جدّ خود را داشت، اشارۀ سعدی به نام وی موجب خطای برخی از محققان شد و آنان را بر آن داشت که سعدی را شاگرد ابن جوزی بزرگ و در نتیجه سال تولد او را مقدم بر سال 597هجری پندارند، چنانکه پیش از این گفتهایم. و اما ابوالفرج بن الجوزی دوم در سال 656، یعنی همان سالی که سعدی گلستان را تمام کرده بود، هنگام فتح بغداد به قتل رسید. ابن جوزی دوم از سال 631 سمت مدرسی مدرسۀ مستنصریۀ بغداد26 را داشت و قاعدتاً باید سعدی چند سالی بعد از شروع تحصیل در نظامیۀ بغداد و در حدود بیست و چهار پنجسالگی خود، که البته مقارن با «عنفوان» شباب او بود، خدمت این استاد را درک کرده باشد و این نکته را نیز باید دانست که ابن جوزی و نیای او و پدر و برادرانش همه از جملۀ متکلمین عهد خود و در مذهب فقهی تابع امام احمد حنبل بودند و در مورد او مراد سعدی از «شیخ» و «مربی» کسی است که وی را در علوم شرعی در کَنَف تربیت داشت نه در تصوف؛ و نعمت چنین تربیتی نسبت به سعدی برای چند تن از پیران عهد او از آن جمله برای شهابالدین ابوحفص عمر بن محمد سروردی(متوفی به سال632) حاصل شد. جامی گوید که سعدی «از مشایخ کبار بسیاری را دریافته و به صحبت شیخ شهابالدین سهروردی رسیده و با وی در یک کشتی سفر دریا کرده»27 و این سخن اخیر او لامحاله انعکاسی است از قول سعدی در همین مضمون، ولی گفتار سعدی در این مورد منحصر به سفر با سهروردی نیست بلکه نشانی از صحبت و اقامت در خدمت او و استماع سخنان عارفانۀ دیگر او نیز میدهد28 و به هر حال تأثیر نظرها و عقاید شهابالدین سهروردی را در بعضی از اقوال سعدی میتوان یافت. 29 منتهی سعدی در کسب نظرهاي عارفان و قبول تربیت ایشان گویا به پیر و مرادی تنها اکتفا نکرده بلکه به عدهای از آنان ارادت ورزیده و از ایشان کسب فیض کرده باشد و به عبارت دیگر سعدی در عین آنکه با گروهی از مشایخ مصاحبت و بدیشان ارادت داشته تابع و فرمانبردار مطلق آنان نبوده است چنانکه هر مُریدی نسبت به مراد باید باشد، بلکه از راه صحبت و کسب فیض از محاضر بزرگان طریقت از گفتارها و نظرها و نتایجی که از مجاهدات خود گرفته بودند برخوردار شده و احیاناً بعضی از نظرهای آنان را نیز نپذیرفته است. 30 اما اینکه دولتشاه31 و هدایت32 سعدی را مرید شیخ عبدالقادر گیلانی(م561) نوشتهاند اشتباه محض است و این اشتباه از غلطی نشأت کرده است که ظاهراً از دیرباز در حکایت دوم از باب دوم گلستان33 از بعض نسخ این کتاب رخ داده.
چند سالی را که سعدی در بغداد گذراند باید به دوران تحصیل و کسب فیض از بزرگترین مدرسان و مشایخ عهد که در آن شهر مجتمع بودهاند، و به «تلقین و تکرار» در نظامیه34 تقسیم کرد و گویا بعد از طی این مراحل بود که سفرهای طولانی خود را در حجاز و شام و لبنان و روم آغاز کرد35 و بنا به گفتار خود در اقصای عالم گشت و با هر کسی ایام را به سر برد و به هر گوشهای تمتعی یافت و از هر خرمنی خوشهای برداشت36 و به قول جامی «اقالیم را گشته و بارها به سفر حج پیاده رفته»37 و بنابر نقل دولتشاه «چهارده نوبت حج کرده و به غزا و جهاد به طرف روم و هند رفته»38، اما معلوم نیست سفرهای او در بلاد مشرق از قبیل کاشغر و هند و شکستن بت سومنات که خود بدانها اشاره میکند در همین دوران اتفاق افتاده باشد و حتی نمیتوان گفت که واقعاً اشاراتی که دربارۀ این گونه سفرهای اخیر دارد واقعی است و یا از باب تلفیق حکایات و قصص بیان شده است.
سفری که سعدی در حدود سال620-621 آغاز کرده بود مقارن سال 655 با بازگشت به شیراز پایان یافت. در مراجعت به شیراز سعدی در شمار نزدیکان سعدبن ابیبکر بن سعد بن زنگی درآمد ولی نه به عنوان یک شاعر درباری، بلکه بنابر اکثر اقوال، و همچنانکه از مطالعه در آثار او بر میآید، در عین انتساب به دربار سلغری و مدح پادشاهان آن سلسله، و نیز ستایش عدهای رجال که در شیراز و یا در خارج از شیراز میزیستهاند، زندگی را به آزادگی و ارشاد و خدمت به خلق در رباط شیخ کبیر شیخ ابوعبدالله خفیف میگذرانیده39 و با حرمت بسیار زندگانی را به سر میبرده است. عظمت مقام او در شعر و نثر و اخلاق و حکم باعث شد که دربارۀ وی و نحوه زندگانیش روایاتی افسانه مانند رواج یابد که نمونه قدیمیتری از آنها را میتوان در تذکرهالشعراء دولتشاه سمرقندی مطالعه کرد. به هر حال عمر سعدی در شیراز به نظم قصائد و غزلها و تألیف رسالات مختلف خود و شاید به وعظ و تذکیر میگذشت و در این دوره یکبار نیز سفری به مکه کرد و از راه تبریز به شیراز بازگشت و چنانکه از مقدمه رساله ششم از آثار منصور شیخ برمیآید وی در این سفر با شمسالدین صاحب دیوان جوینی و برادرش ملاقات نمود و در خدمت اباقاخان به عزت و احترام پذیرفته شد و او را از مواعظ خود برخوردار نمود. مقدمه مذکور که از نسخه معتبر کتابخانه ملی پاریس مورخ به تاریخ 767 استنساخ شده چنین است:
«شیخ سعدی رحمهالله فرمود که در وقت مراجعت از زیارت کعبه چون به دارالملک تبریز رسیدم و علما و صلحاء آن موضع دریافتم و به حضور آن عزیزان مشرف شدم، خواستم تا صاحب علاءالدین و خواجه شمسالدین صاحبدیوان را ببینم که حقوق بسیار در میان ما ثابت بود. روزی عزیمت خدمتشان کردم، ناگاه ایشان را دیدم با پادشاه روی زمین آباقا برنشسته بودند. چون چنان دیدم خواستم که به گوشهای فرو روم، در آن حال متعذر بود، به رسیدن ایشان. من در آن عزم بودم که ایشان هر دو از اسب به زیر آمدند و روی به من نهادند. چون برسیدند تلطف نمودند و خدمت به جای آوردند و زمین ببوسیدند. چون به نزدیک من برسیدند بوسه بر دست و پای من نهادند و از رسیدن این ضعیف خرمها نمودند، گفتند این در حساب نیست که ما از رسیدن قدوم مبارک پدر ما شیخ خبر نداشتیم...» بعد از این مقدمه کیفیت ملاقات سعدی با اباقا در رساله مذکور افتاده است.
وفات سعدی را در مآخذ گوناگون به سالهای690 و691 و 694 و 695 نوشتهاند40. سال 694 در نسخۀ چاپی الحوادثالجامعۀ ابن فوطی نقل شده و گویا اشتباهی است که در نظم صفحات یا زمان چاپ در آن کتاب رخ داده.
سال695 در ماده تاریخ «خاصاد الف دال»41 از مونسالاحرار محمد بن بدر جاجرمی است که در تاریخ شیخ اویس(تألیف در حدود سال860) از ابوبکر قطبی اهری(منطبعۀ لاهه1373 هجری قمری)«خاصاد»(=690) آمده42 و دولتشاه نیز چنانکه خواهیم دید آن را با روایت تازهتری «خصا» (=691) نقل کرده و بنابراین قبول آن مستلزم احتیاط است.
تاریخ691 بیشتر مستند است بر دو ماده تاریخ «خصا» و «خاص»(=691) که دولتشاه و سپس دیگران از او نقل کردهاند.43
و اما ذی الحجۀ سال690 در غالب مآخذ نزدیک به دوران حیات سعدی ذکر شده و اعتماد بدان سزاوارتر مینماید. 44
نکتۀ مهمی که دربارۀ سعدی قابل ذکر است، شهرت بسیاری است که هم در حیات خویش حاصل کرد. پیدا است که این موضوع در تاریخ ادبیات فارسی تا قرن هفتم هجری تازگی نداشت و بعضی از شاعران بزرگ مانند ظهیر و خاقانی در زمان حیات خود مشهور و در نزد شعر شناسان عصرشان معروف بودند اما گمان نمیرود که هیچ یک از آنان در شهرت میان فارسیشناسان کشورهای مختلف از آسیای صغیر گرفته تا هندوستان، در عهد و زمان خود، به سعدی رسیده باشند و اینکه او در آثار خویش چند جا به شهرت و رواج گفتار خود اشاراتی دارد و دور از مبالغه است.
از جملۀ شاعران استاد در عصر سعدی که در خارج از ایران میزیستهاند یکی امیر خسرو است و دیگر حسن دهلوی که هر دو از سعدی در غزلهای خود پیروی میکردهاند و امیر خسرو از اینکه در «نوبت سعدی» جرأت شاعری میکرد خود را ملامت مینمود. 45
در سالهایی که سعدی آخرین ادوار حیات خود را در شیراز سپری میساخت زبان آور در آقسرا از بلاد کوچک آسیای صغیر چنان شیفتۀ غزلهای دلانگیز و سخنان شیوای استاد شیرازی شده بود که علاوه بر جواب گفتن عدۀ زیادی از غزلها و قصاید او و تکرار نام وی به احترام در بسیاری از آنها، خود چند قصیدۀ غرّا به ستایش آن استاد عدیم النظیر اختصاص داد. وی سیف الدین محمد فرّغانی است که ذکر او را در ردیف شاعران همین دوره خواهید دید و از استادانی است که در قرن هفتم هنوز شیوۀ سخنگویی استادان بزرگ خراسان را در قرن پنجم و ششم رها نکرده بود و سخنان فصیح او که همه جا همراه با وعظ و اندرز و تحقیق و حکمت است نشان از علوّ مقامش در شعر و عرفان میدهد. در یکی از قصائد خود که سیف از سعدی استقبال کرده به میزان «شهرت» آن استاد اشاره نموده است46 و چند قصیده هم در مدح او ساخته به مطلعهای ذیل:
نمیدانم که چون باشد به معدن زر فرستادن به دریا قطره آوردن، به کان گوهر فرستادن
*
دلم از کار این جهان بگرفت راست خواهی دلم ز جان بگرفت47
*
به جای سخن گر به تو جان فرستم چنان دان که زیره به کرمان فرستم
*
بسی نماند ز اشعار عاشقانۀ تو که شاه بیت سخنها شود فسانۀ تو
و چنانکه از این قصاید بر می آید سیف اشعار خود را به پیشگاه استاد بزرگ سخن میفرستاده و از چنین دلیری که میکرده بدین گونه تعبیر مینموده است:
مرا از غایت شوقت نیامد در دل این معنی
|
که آب پارگین نتوان سوی کوثر فرستادن
|
مرا آهن در آتش بود از شوقت، ندانستم
|
که مس از ابلهی باشد به کان زر فرستادن
|
چو بلبل در فراق گل از این اندیشه خاموشم
|
که بانگ زاغ چون شاید به خنیاگر فرستادن
|
حدیث شعر من گفتن به پیش طبع چون آبت
|
به آتشگاه زردشت است خاکستر فرستادن
|
برِ آن جوهری بردن چنین شعر آن چنان باشد
|
که دست افزار جولاهان بَرِ زرگر فرستادن
|
ضَمیرت جام جمشید است و دروی نوش جان
|
بَرِ او جرعهای نتوان از این ساغر فرستادن
|
پرورسوی فردوس باغی را نشاید میوه آوردن
|
سوی طاوس زاغی را نشاید بر فرستادن
|
بَرِ جمع ملک نتوان به شب قندیل برکردن
|
سوی شمع فلک نتوان به روز اختر فرستادن
|
اگر از سیم و زر باشد ور از دُر و گهر باشد
|
به ابراهیم چون شاید بت آزر فرستادن
|
زباغ طبع بی بارم از اين غوره که من دارم
|
اگر حلوا شود نتوان بدان شکر فرستادن
|
تو کشور گیر آفاقی و شعر تو تو را لشکر
|
چنین لشکر تو را زیبد به هر کشور فرستادن...
|
و در همین قصاید است که سعدی را عنوان« سلطان سخن»48 داده و شعر جهانگیر او را به منزلۀ «آب حیات»49 شمرده و گفته است که هیچ کس در شاعری جای او را نخواهد گرفت50 و شهدالله که هر چه گفت بجا و درست گفت.
ممدوحان سعدی: سعدی بیشتر اتابکان سلغری و وزرا و والیان و عاملان بزرگ فارس و چند تن از رجال دیگر عهد خود را مدح گفت و اگر چه قسمتی از اوایل حیاتش مقارن بوده است با اواخر زندگانی اتابک سعد بن زنگی، لکن مطلقاً نامی از وی در کلیات او دیده نمی شود و هیچ یک از رسالات و منشآت خود را هم بدو تقدیم نکرده است.
بزرگترین ممدوح سعدی از میان سلغریان اتابک مظفرالدین پسر سعد بن زنگی مذکور است که از سال 623 تا 658 اتابکی داشت و چون با مغول از در مجامله در آمده بود توانست فارس را در کمال امنیت و سلامت نگاه دارد. سعدی در روزگار این پادشاه به شیراز باز گشته و بوستان یا سعدینامه را در سال 655 بدو تقدیم کرده و علاوه بر این ذکر جمیل او را در بسیاری از موارد گلستان و بوستان و پاره ای از قصائد خود آورده است.
ممدوح دیگر سعدی که شاعر در حقیقت به وی اختصاص داشته است، سعد بن ابوبکر است که هم در عهد پدر در حلّ و عقد بسیاری از امور دخالت داشت لیکن در جوانی در گذشت(658) و دوازده روز بيشتر عنوان اتابکي نداشت. سعدي گلستان را در سال 656 بدو تقديم کرد و علاوه بر اين نام او را در مقدمة بوستان و در بعضي از قصائد و در دو مرثية مؤًثر که در مرگ او ساخته است آورده و در مقطع يکي از غزل هاي خويش اختصاص خويش را بدان شاهزاده بدين گونه اظهار نموده است:
ورم به لطف ندارد عجب، که چون سعدي
|
غلام سعد ابوبکر سعد زنگي نيست
|
بعد از اين دو اتابک سعدي اتابکان ديگر سلغري يعني اتابک محمد بن سعدي بن ابوبکر (658-660 ) و اتابک مظفر الدين سلجوقشاه بن سلغر (661-662) و اتابک آبش خاتون دختر سعد بن ابوبکر منكوحة منكو تيمور بن هولاكو(662-663) و همچنين تركانخاتون زوجة اتابك سعد بن ابوبكر و مادر اتابک محمد بن سعد را مدح گفت.
از وزراء سلغريان سعدي اميرفخرالدين ابونصر حوائجي را مدح گفته است. اين مرد از جملهً وزراء نيکو کار و دانش دوست عهد ابوبکر بن سعد بود و آثار خير و موقوفات بسيار در شيراز باقي گذاشت که تا دير گاهي بعد از او داير بود. وي اندکي بعد از سال 658 به اشارة ترکان خاتون نهاني به قتل رسيد.
سعدي عده اي از واليان و عاملان مغول را در فارس نيز مدح گفته است و از آن جملهاند:
امير انکيانو که از سال 667 تا حدود 670 از جانب اباقاخان حکومت فارس را بر عهده داشت.
امير محمد بيک که از سال 670 تا 677 با سقاق يعني شحنة شيراز بود.
شمس الدين حسين علکاني الغ بيتکچي يعني کاتب بزرگ شيراز از جانب شمس الدين محمد صاحب ديوان.
ملک شمس الدين تازيکو که از ثروتمندان بزرگ فارس بوده و چند گاهي از دوران اباقا به بعد ماليات فارس را به مقاطعه داشت و رفته رفته تمام ثروت خود را در اين راه از دست داد و بوريانشين شد!
مجد الدين رومي حاکم فارس از جانب ارغون خان از سال 686 تا 688 هجري.
نورالدين بن صياد از ثروتمندان فارس که چندي ماليات آن سامان را به مقاطعه داشت.
شيخ قصيده اي در زوال دولت سلغريان و مدح «ايلخان» دارد که در بعض نسخ قديم در صدر آن چنين نوشته شده «در انتقال مملکت از آل سلغر» قصيده چنين آغاز ميشود:
اين منتي بر اهل زمين بود زآسمان
|
وين رحمت خداي جهان بود بر جهان
|
تاگردنان روي زمين منزجر شدند
|
گردن نهاده بر خط فرمان ايلخان
|
اين ايلخان ظاهراً «هولاكو» و موضوع انتقال مملکت از آل سلغر واقعة طغيان سلجوقشاه و کشتن شحنگان مغول و حملهْ سپاهيان هولاكو به فارس و کشته شدن سلجوقشاه به دست آنان است.
از ميان ممدوحان سعدي شمس الدين محمد صاحبديوان جويني و برادر او علاء الدين عطا ملک جويني بيش از همه مورد ستايش وي قرار گرفته و استاد را در مدح آنان قصايد غرّا و آن هر دو بزرگ را در حق استاد پرورشها و بزرگداشت ها بسيار بوده است. قسمتي از ديوان شيخ که متضمن قطعاتي به عربي و فارسي و غالباً در مدح صاحبديوان جويني است به نام او«صاحبيه» ناميده شده و بعيد نيست که اين تسميه از خود شاعر باشد و دو رساله يعني رسالة سوم و ششماز رسائل شش گانة سعدي که ظاهراً از جامع کليات شيخ است متضمن دو حکايت راجع به روابط ميان او و صاحبديوان و برادرش عطاملک است. به يکي از اين دو رساله يعني رسالة ششم که به نام رسالة سلطان اباقا مشهور است پيش از از اين اشاره کرده ايم. رسالة ديگري يعني رساله سوم در سئوال صاحبديوان است از سعدي و ارسال پانصد دينار زر «از بهر علفهْ مرغان» و داستان فرستادة صاحبديوان با شيخ که با مراجعه بدان رساله بر خواننده روشن مي شود. قصايدي که سعدي در مدح صاحبديوان سروده از جملة عالي ترين قصائد اوست و همچنين است چند قصيدهاي که در مدح علاء الدين عطا ملک ساخته است و در يکي از آنها است که از نيکو داشتهاي خاندان جويني دربارة خود چنين سخن گفته است:
اگر نه بنده نوازي از آن طرف بودي
|
من اين شکر نفرستادمي به خوزستان
|
مرا قبول شما نام در جهان گسترد
|
مرا به صاحبديوان عزيز شد ديوان
|
آثار سعدي به دو دستة آثار منظوم و آثار منثور تقسيم مي شود، در حالي که آثار منثور وي خاصه شاهکارش گلستان، خود آميخته با اشعار پارسي و عربي استاد است. دربارة آثار منثور سعدي هنگام تحقيق دربارة نثر فارسي در دورة مورد مطالعة ما بحث خواهد شد و در اين مقام تنها به ذکر آثار منظوم او مي پردازم و در ذيل گفتار خود اجمالاً دربارة کليات سعدي و جامع آن سخن مي گويم :
1. در رأس آثار منظوم سعدي يکي از شاهکارهاي بلا منازع شعر فارسي قرار دارد که در نسخ کهن کليات «سعدينامه» ناميده شده و بعدها به «بوستان» شهرت يافته است، اين منظومه در اخلاق و تربيت و وعظ و تحقيق است در ده باب: 1.عدل 2.احسان 3.عشق 4. تواضع 5. رضا 6. ذکر 7. تربيت 8. شکر 9. توبه 10.مناجات و ختم کتاب.
تاریخ اتمام منظومه را سعدی بدینگونه آورده است:
به روز همایون و سال سعید
|
به تاریخ فرخ میان دو عید
|
ز ششصد فزون بود پنجاه و پنج
|
که پر دُر شد این نامبردار گنج
|
و بدین تقدیر کتاب در سال655 هجری به اتمام رسید اما تاریخ شروع آن معلوم نیست و تنها از فحوای سخن گوینده در آغاز منظومه معلوم میشود که آن را پیش از بازگشت به فارس و سروده در معاودت به وطن سوی دوستان به ارمغان برده است:
در اقصای عالم بگشتم بسی
|
به سر بردم ایّام با هر کسی...
|
تمتّع به هر گوشهای یافتم
|
ز هر خرمنی توشهای یافتم
|
چو پاکان شیراز خاکی نهاد
|
ندیدم که رحمت بر این خاک باد
|
توّلای مردان این پاک بوم
|
برانگیختم خاطر از شام و روم
|
به دل گفتم از مصر قند آورند
|
سوی دوستان ارمغانی برند
|
دریغ آمدم ازآن همه بوستان
|
تهی دست رفتن سوی دوستان...
|
این کتاب به نام ابوبکر بن سعد زنگی است که در دیباچه بدو تقدیم داشته و در آن این بیت مشهور را که نشانۀ اختصاص شاعر به دوران آن اتابک است گفته:
سزد گر به دورش بنازم چنان
|
که سيد به دوران نوشیروان
|
و علاوه بر این در چند مورد دیگر از همین منظومه نام آن پادشاه تکرار شده است. سعدی در عهد اتابکی محمد بن سعد بن ابوبکر ظاهراً از نو در سعدینامه نظر کرده و ابیاتی در مدح اتابک محمد بر آن افزوده است:
اتابک محمد شه نیک بخت
|
خداوند تاج و خداوند تخت
|
جوان جوانبخت روشن ضمیر
|
به دولت جوان و به تدبیر پیر
|
شمارۀ ابیات این منظومه در حدود چهار هزار است و تاکنون بارها جداگانه و همراه کلیات سعدی به طبع رسیده.
2. مجموعۀ دوم از آثار منظوم سعدی قصائد عربی اوست که اندکی کمتر از هفتصد بیت مشتمل بر معانی غنائی و مدح و نصیحت و یک قصیدۀ مفصل در مرثیهالمستعصم بالله است.
3. قصائد فارسی در موعظه و نصیحت و توحید و مدح پادشاهان و صدور و رجال عهد که پیش از این به نام غالب آنان اشاره شده است.
4. مراثی که مشتمل است بر چند قصیده در مرثیهالمستعصم بالله و ابوبکر سعد ابن زنگی و سعد بن ابوبکر و امیرفخرالدین ابیبکر که بعید نیست همان امیر فخرالدین حوائجی وزیر باشد، و عزّالدین احمد بن یوسف و یک ترجیع بند بسیار مؤثر در مرثبۀ اتابک سعد بن ابیبکر.
5. ملمعات و مثلثات.
6. ترجیعات.
7. طیبات.
8. بدایع.
9. خواتیم.
10. غزل قدیم، چهار کتاب اخیر متضمن غزلهای سعدی است.
11. صاحبیه که مجموعهای است از بعضی قطعات فارسی و عربی و غالب آنها در مدح شمسالدین صاحب دیوان جوینی و از این روی معروف به صاحبیه است.
12. خبیثات مجموعهای است از اشعار هزل که در مقدمۀ آنها چنین آمده است: «قالالسعدیاَلزَمَنی بعضُ ابناء الملوک اَن اُصَنَفّ له کتاباً فی اللغو علی طریق السوزنی فلم افعل فَهَدَّدَنی بالقتل... فأنشأت هذه الابیات و اَنا استغفر الله العظیم...» در این مجموعه دو مثنوی انتقادی شیرین و چند غزل و قطعه و رباعی است که همۀ آنها رکیک نیست بلکه بعضی فقط متضمن مطایبات مطبوع منظوم است و چنانکه بعد خواهیم دید علیبناحمد بیستون مرتب کنندۀ کلیات شیخ مجالس هزل و مضحکات سعدی را که به نثر است بر این مجموعه افزوده و آنها را در آخر کلیات شیخ قرار داده است.
13. رباعیات.
14. مفردات.
و اما کلیات شیخ عنوانی است که به مجموعۀ آثار منظوم و منثور او داده شده است. نخستین جامع آثار سعدی را نمیشناسیم. این نکته مسلم است که شیخ علاوه بر کتابهای مستقل خود مثل گلستان و سعدینامه باقی آثار خود را شخصاً جمعآوری و تنظیم میکرد.
مثلاً در پایان «طیبات» از نسخهای از کلیات متعلق به دکتر محمد حسین لقمان ادهم(لقمانالدوله) که در سال 718 یعنی 27 سال بعد از وفات سعدی استنساخ شده چنین آمده است:«سعدیا بسیار گفتن عمر ضایع کردن است ـ وقت عذر آوردن است استغفرالله العظیم. و اتوب الیه واشکر نعمته و ارجو رحمته. تمت الکتاب بعون الله سبحانه و تعالی. کتبتٌ لیبقی الذکر فی امم بعدی ـ فیاذا الجلال اغفر لکاتبه السعدی. ـ و قد نُقِل هذا من خطَ ناظم الکتاب هو الشیخ الامام المحقق... مشرف المله و الدین مصلح السعدی نَوَّرَ الله قبره» و مطالعۀ این سطور نشان میدهد که سعدی خود جامع و کاتب طیبات و به همین قیاس شاید جامع و کاتب قسمتهای دیگری از باقی اشعار خود نیز بوده است.
چنانکه از مقدمۀ بیستون برمیآید پیش از آنکه او به تنظیم جدید از آثار شیخ مبادرت کند جامعی دیگر این کار را کرده بود. وی میگوید: «پس بدان ای عزیز من که جمع آورندۀ دیوان شیخ در اصل وضع بنیاد بر بیست و دو کتاب و رساله کرده بود: شانزده کتاب و شش رساله، و بعضی به هفت رساله نوشته بودند چنانکه بیست و سه میشد، سبب آنکه رسالۀ مجلس هزل هم در اول اضافت رسالات کرده بودند. بنده این رساله از اول کتاب به آخر برد و داخل خبیثات و مطیبات کرد که در اول خوش نمینمود، تا بیست و دو شد و باقی را هیچ تصرف نکرد و هم بدان ترتیب به اتمام رسانید».51
از این سخن معلوم میشود که پیش از آنکه علی بن احمد بن ابی بکر بیستون، چنانکه خواهیم دید، به تنظیم کلیات آثار سعدی بپردازد این کار به دست جامع دیگری انجام گرفته بود منتهی تنظیم غزلها به صورت حروف آخر ابیات و ترتیب فهرست کلیات از بیستون است. بدین ترتیب پیش از آنکه بیستون نسخۀ نهایی خود را منتظر کند از کلیات آثار شیخ بدان نحو که خود قسمتی از آنها را کتابت کرده و یا به ترتیبی که نخستین جمع کنندۀ آثار او فراهم آورده بود نسخههایی منتشر شد که اکنون به ندرت نمونۀ آن را میتوان یافت. 52
این مرحلۀ اول از جمعآوری کلیات است که گویا نزدیک به سال وفات شیخ انجام گرفته بود، و همین بود که اساس کار علی بن احمد بن ابیبکر بیستون در سال 726 و بار دوم در سال 734 برای تنظیم نهایی کلیات آثار شیخ، به طریقی که بعداً متداول گردید، قرار گرفت. بیستون نخست «در شهور سنۀ ست و عشرین و سبعمائه هجریه»(726هجری) یک بار «مجموع غزلیات این پنج کتاب از گفتهای شیخ رحمه الله از قصاید و طیبات و بدایع و خواتیم و غزلیات قدیم» را جمع کرد و بر طریق حروف تهجی مطلعهای آنها را منظم نمود «وچند نسخه بدین نَمَط بیرون آمد» و «بعد از هشت سال که از این تاریخ بگذشت» متوجه نقص این روش شد و به اشارت دوستان تصمیم گرفت که از قصاید و غزلهای شیخ به ترتیب حروف آخر آنها فهرستی تنظیم کند تا یافتن ابیات و اشعار آسانتر باشد و به همین سبب «بر حروف آخر از هر غزل به طریق حروف تهجی فهرستی نهاد و در آخر رجب سنۀ اربع و ثلثین و سبعمائبه اتمام رسانید» و تنها تصرف او در کار نخستین جامع کلیات آثار شیخ آن بود که رسالۀ مجلس هزل را که در اول کتاب آورده بود به آخر آن برد و به خبیثات و مطیبات منضم ساخت و از این روی عدد رسالت و کتابها از بیست و سه به بیست و دو تقلیل یافت. دربارۀ این رسالات و کتب آنچه منظوم بود پیش از این سخن گفتیم و دربارۀ آنچه منثور است در فصل نثر بحث خواهد شد و در اینجا فقط افزودن این نکته لازم است که از این بیست و دو جزء، قسمت اول مقدمهای است ظاهراً از نخستین جامع کلیات آثار شیخ در معرفی کلیات و اینکه در این کتاب جدّ و هزل و نظم و نثر و ترکی و پارسی و عربی همه جمع شده و به منزله سفینهای کامل است. علاوه براین از همین جامع نخستین مقدمهها و توضیحاتی به نثر بر رسالههای سوم و چهارم و ششم دیده میشود که غالباً نمایشگر احوال سعدی و ارتباطات یا بعض اقوال اوست و این رسالهها عبارتند از پاسخ پنج سئوال شمسالدین صاحب دیوان، رساله در جواب سئوال منظوم سعدالدین نظنزی دربارۀ عقل و عشق و رسالهای متضمن سه حکایت اباقا و امیر انکیانو و شمس الدین تازیکو. 53
شهرتی که سعدی هم در حیات خود بهدست آورد بعد از مرگ او با سرعتی بیسابقه افزایش یافت و او به زودی به عنوان بهترین شاعر زبان فارسی و یا یکی از بهترین و بزرگترین شعرای درجۀ اول زبان فارسی شناخته شد و سخن از حجت فصحا و بلغای فارسی زبان قرار گرفت. این اشتهار سعدی معلول چند خاصیت در اوست: نخست آنکه وی گویندهای است که زبان فصیح و بیان معجزهآسای خود را تنها وقف مدح و یا بیان احساسات عاشقانه و امثال این مطالب نکرد بلکه بیشتر آن را به خدمت ابناء نوع گماشت و در راه سعادت آدمیزادگان و موعظۀ آنان و علیالخصوص راهنمایی گمراهان به راه راست، به کار برد و در این امر از همۀ شاعران و نویسندگان فارسی زبان موفقتر و کامیابتر بود. دو آنکه وی نویسنده و شاعری با اطلاع و جهان دیده و گرم و سرد روزگار چشیده بود و همۀ تجاربی را که در زندگانی خود اندوخته بود در گفتارهای خود برای صلاح کار همنوعان بازگو کرد تا از این راه در هدایت آنان به راست موفقتر باشد. سوم آنکه وی سخن گرم و لطیف خود را در نظم و نثر اخلاقی و اجتماعی خویش همراه با امثال و حکایات دلپذیر که جالب نظر خوانندگان باشد بیان کرد و آنان را تنها با نصایح خشک و مواعظ ملالانگیز از خود نرمانید. چهارم آنکه وی در مدح و غزل، هر دو، راهی نو و تازه پیش گرفت، در مدح بیان مواعظ و اندیشههای حکیمانۀ خود را از جملۀ مبانی قرار داد و در غزل اشعار غنایی خویش هم هرجا که ذوق او حکم کرد از تحقیق و بیان حکم و امثال غفلت نورزید. پنجم آنکه سعدی در عین وعظ و حکمت و هدایت خلق شاعری شوخ و بذلهگو و شیرین بیان است و در سخن جد و هزل خود آن قدر لطایف به کار میبرد که خواننده خواه و ناخواه مجذوب او میشود و دیگر او را رها نمیکند. ششم آنکه وی در گفتار خود از بسیار مثلهای فارسی زبانان که از دیرباز رواج داشت استفاده کرده و آنها را در نظم و نثر خود گنجانیده است و علاوه بر این سخنان موجز و پرمایه و پرمعنای او گاه چنان روشنگر افکار و آرمانهای جامعۀ ایرانی و راهنمای زندگانی آنان افتاده است که به صورت امثال سایر در میان مردم رایج شده و تا روزگار ما خاص و عام آنها را در گفتارها و نوشتههای خود بهکار بردهاند.
با توجه به این نکات و نکتههایی از این قبیل به میزان اهمیت آثار سعدی و به درجۀ نفوذ او در میان ایرانیان پی میبریم. اما بالاتر از همۀ اینها فصاحت و شیوایی کلام سعدی در سخن به پایهای است که واقعاً او را سزاوار عنوان «سعدیآخرالزمان»54 ساخته و شیرینی کلام و فصاحت بیان را در میان پارسی گویان به او ختم نموده است. وی توانست که از طرفی زبان ساده و فصیح استادان پیشین را احیاء کند و از قید تصنعات عجیب و تکلفاتی که در نیمۀ دوم قرن ششم و حتی در قرن هفتم گریبانگیر سخن فارسی شده بود رهایی بخشد. میزان فصاحت در نظر سعدی با آنچه در دورانهای مذکور بود تفاوت بزرگی دارد بدین معنی که دستۀ بزرگی از سخنوران فارسی زبان از دوران ظهور شعرایی مانند عبدالواسع جبلی و انوری ابیوردی و امثال آنها به بعد، و اگر مبالغه نکنیم از دوران ظهور منوچهری در آغاز قرن پنجم ولامعی اندکی بعد از او، توانایی شاعر را در ایراد معانی پیچیده و الفاظ مهجور و عبارات معقّد میدانستند و کار مبالغه در این شیوه به تدریج در اواخر قرن ششم به جایی کشید که گاه خوانندۀ اشعار فارسی را در عین آنکه فارسی میخواند با زبان دشوار عربی مواجه میسازد55 و او را، در عین آنکه دنبال معانی لطیف و دلانگیز در آثار شاعران میگردد، دچار تعقیدات خسته کننده و ملالتانگیز معنوی مینماید که شاعران فقط از باب بیان مهارت و چيرهدستي در تخيل به ايراد آنها مبادرت نمودهاند. كار ايراد صنايع در اشعار هم كه از قرن ششم رواج روز افزون داشت در اواخر آن قرن و در سدۀ هفتم هجری به آنجا کشید که قسمتی از اوقات شاعران بزرگ به تنظیم قصاید و قطعاتی میگذشت که فهم آنها مستلزم تحصیلات طولانی ادبی و تألیف شروح مفصل بوده است و ما در اینباره پیش از این سخن گفتهایم. با این توضیحات به خوبی میتوان دریافت که بعد از شاعران بزرگ قرن چهارم و آغاز قرن پنجم و علیالخصوص کسانی مانند رودکی و فرخی و فردوسی که شعرشان به زیور فصاحت و درخشندگی معانی آراسته است، به تدریج تعقید و ابهام از طرفی و تکرار معانی از طرف دیگر و بدتر از همه الفاظ مغلق و دشوار و آگاه دور از ذوق سلیم شعر فارسی را در تارهای خود فرو پیچید و از لطف و زیبایی و دلانگیزی و دلربایی خاصی که داشت دور کرد و در این گیر و دار شاعری توانا و عبقری که حائز همه شرایط باشد لازم بود تا این همه قیدهای ملالانگیز را درهم نوردد و شعر پارسی را به همان درجه از کمال و زیبایی و جلا و روشنایی و لطف و دلربایی برساند که فردوسی رسانیده بود. چنین شاعر توانای عبقری سعدی شیرازی بود که هم تحصیلات متمادی و هم جهانگردیها و تجربت اندوزیها و هم ذوق خداداد بینظیرش وی را در آرایش و پیرایش شعر و نثر پارسی کامیاب ساخته بود و او در همان حال هم به شیوه استادان درجه اول زبان پارسی در قرن چهارم و پنجم یعنی سادگی و صراحت زبان در بیان معانی بلند لطیف، برگشت و آن روش را دوباره بر کرسی نشاند. اما اگر سعدی میخواست در این نهضتی که در شعر فارسی ایجاد کرده دوباره همان زبان و همان شیوه بیان و سبک سخنگویی پیشینیان را در سخن فارسی تکرار کند البته مقامی را که در تاریخ ادبیات فارسی به دست آورده است هیچگاه فراهم نمینمود زیرا در این صورت خلاف سیر زمان حرکت کرده بود. سعدی در این نهضت و بازگشت به روش فصحای مقدم در حقیقت به اساس و مبنای کارشان توجه داشت نه به ظاهر اقوالشان و به عبارت دیگر سعدی در شعر، همچنانکه در نثر، سبکی نو دارد و این سبک نو ایراد معانی بسیار تازه و لطیف و ابداعی است در الفاظ ساده و روان و سهل که در عین حال حائز همه شرایط فصاحت به حد اعلای آن است. سعدی با آنکه از علمای ادب و علوم شرعی بود، و در زبان و ادب عربی بر اثر تحصیل و اقامت طولانی در سرزمینهای عربی زبان، چنانکه از اشعار عربی او لایح است، نیرومند و مطلع بود، با این حال در اشعار روان و زیبای خود هیچگاه فارسی را فدای الفاظ غریب عربی نکرد به نحوی که بهجز در بعضی قوافی قصائدش، نزدیک به تمام واژههای تازی که به کار برده از نوع لغاتی هستند که در زبان فارسی رسوخ کرده و رواج یافته و مستعمل و مفهوم بودهاند. در شعر و نثر سعدی شیوه شاعران و منشیان قرن ششم و هفتم که مبالغه در ایراد مفردات و ترکیبات دشوار عربی و مبتنی بر زبانی بود بینابین عربی و فارسی، تعدیل گردید و ترکیب عبارات تابع ذوق سلیم شد نه تابع معلومات نویسنده و به همین سبب جامعة فارسی زبان که از آن همه عبارتسازيهای بارد منشیان مغلقنویس و شاعران مبالغه کار خسته و ملول بود به سرعت شیوة او را پسندید و مقبولیت او را در میان فارسی زبانان همة ادوار بعد مسلم و محقق گردانید در حالیكه در همان عهد سعدی و قریب به آن عدۀ زیادی از بلغا مانند محمد زیدری و عطا ملک جوینی و وصافالحضره و سید ذوالفقار شیروانی و بدرچاچی و جز آنان در نثر و نظم بودهاند که اگرچه در تصنع و ایراد الفظ و صنایع دشوار چیرهدست بودند لیکن هیچگاه مقبولیت سعدی شیرینبیان نصیب آنان نگردید.
دولتشاه میگوید که «دیوان شیخ را نمکدان شعر گفتهاند»56 و به گمان من این تعبیری که قدمای پارسی زبان ما برای توصیف شعر سعدی یافتهاند حکم شعر سعدی را دارد که بالای آن نمیتوان سخنی آورد. شعر سعدی به حقیقت همگی «نمک» و «مزه» و «شیرینی» و «لطافت» است، حلاوت قند و چاشنی شکر دارد و به همین سبب که سخن او نظماً و نثراً هم از دوران حیاتش سرمشق فصاحت شد و علیالخصوص گلستان و بوستانش به علت اشتمال بر تحقیق و مواعظ و حکم کتاب درسی فارسیزبانان گردید و از این راه علاوه بر مزایای دیگر، نفوذ سعدی بر زبان فارسیگویان مسلم و اجتنابناپذیر شد چنانکه حتی امروز صرفنظر از برخی اصطلاحات و تعبیرات که مولود اوضاع جدید اجتماعی ما و نیز محصول ارتباطاتمان با سایر فرهنگها و ملتها است، شیوه تکلم و تحریر فارسیزبانان در اساس و مبنا همان زبان سعدی است.
پينوشت:
1. دربارۀ سعدی به مآخذ گوناگون میتوان مراجعه کرد و مقالاتی که چندین سال اخیر دربارۀ وی نوشته شده متعدد و ذکر همۀ آنها از حوصلۀ این مختصر بیرون است. مهمترین مراجع و مقالاتی که فعلاً مراجعۀ بدانها مورد توصیه است در ذیل نقل میشود:
* شد الازار فی حط الاوزار عن زوار المزار، معین الدین ابوالقاسم جنید شیرازی، به تصحیح مرحوم قزوینی و مرحوم عباس اقبال آشتیانی، 1328 شمسی ص461-463.
* تاریخ گزیدۀ حمدالله مستوفی، چاپ آقای دکتر عبدالحسین نوایی، ص734-735.
* مجمل فصیح خوافی به تصحیح آقای سید محمود فرخ، حوادث سال 691.
* مقدمۀ علی بن احمد معروف به بیستون بر کلیات سعدی.
* حبیب السیر چاپ تهران، ج2، ص561، 563، 564.
* نفحات الانس جامی چاپ تهران، ص600-601.
* تذکره الشعراء دولتشاه سمرقندی، چاپ تهران، ص223-232.
* مجالس العشاق کمالالدین گازر گاهی منسوب به سلطان حسین بایقرا، چاپ هند، ص123-294.
* لطایف الطوایف فخرالدین علی صفی سبزواری، ص259.
* مجالس المؤمنین قاضی نورالله ششتری، چاپ تبریز، ص292-203.
* هفت اقلیم امین احمد رازی، چاپ تهران، ج1، ص196-203.
* آتشکدۀ آذر، چاپ بمبئی، ص269 به بعد.
* مرآه الخیال امیر شیر علی خان لودی، چاپ بمبئی، ص44-45.
* ریاض العارفین هدایت، چاپ تهران، 1316 ص143 به بعد.
* مجمع الفصحاء هدایت، ج1، ص274 به بعد.
* بهارستان سخن نواب صمصام الدوله میر عبدالرزاق چاپ مدراس، ص300-307.
* تاریخ درست در گذشت سعدی به قلم مرحوم سعید نفیسی، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات تهران، شمارۀ اول، سال ششم، مهرماه1377 ص64-82.
* سعدینامه: مشتمل بر چند مقاله دربارة سعدی، منطبعۀ وزارت فرهنگ قدیم(= وزارت آموزش و پرورش کنونی)
به جای شمارۀ بهمن اسفند مجلۀ آموزش و پرورش، سال1316 شمسی.
* مقدمههایی که بر چاپهای متعدد بوستان و گلستان و کلیات سعدی نوشتهاند و از آن جمله مقدمۀ گلستان سعدی به تصحیح مرحوم عبدالعظیم خان قریب و مقدمۀ بوستان سعدی به قلم آقای محیط طباطبائی؛ و همچنین است مقالات متفرق و متعدد و اشاراتی که به تفاریق در کتب ادبی معاصران و فهارس و معاجم ادبا و فضلا و نظایر آنها دیده میشود و از آن جمله است تحقیق شبلی نعمانی دربارۀ شیخ که در کتاب شعر العجم آورده است.
2. القاب مذکور در متن از لقبهایی است که بعد از وفات سعدی برای او در کتب ادبا ذکر شده.
3. در قصیدهای به مطلع ذیل:
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
|
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
|
4. نقل از مقالۀ تاریخ درست درگذشت سعدی، مذکور در مآخذ مربوط به سعدی.
5. منقول از سعدینامه بین صفحات 738-739.
6. دیوان سیفالدین محمد فرغانی، چاپ مؤلف این کتاب، ج1، ص111.
7. منابعی که در این مورد ذکر میشود همراه با ذکر صفحات نیست زیرا قبلاً ضمن ذکر مآخذ مربوط به احوال سعدی بدانها اشاره شده است.
8. حبیبالسیر، چاپ تهران، ج3، ص220، 59، 194، 44، 197، 344، 348 و غیره.
9. حبیبالسیر، ج3، ص197.
10. دولتشاه، تذکره الشعراء، ص223 و نویسندگان دیگری از قبیل میرخواند در حبیبالسیر و آذر در آتشکده و هدایت در مجمعالفصحا.
11. رجوع شود به مقالۀ مرحوم سعید نفیسی به نام تاریخ درست در گذشت سعدی، در مجلۀ دانشکدۀ ادبیات.
12. ذکر «بیست سالگی» و «پنجاه سالگی» سعدی در سطور فوق بنابر اشارۀ تقریبی است نه تحقیقی.
13. بعضی خواستهاند از این بیت بوستان:
الا ای که عمرت به هفتاد رفت
|
مگر خفته بودی که بر باد رفت
|
چنین استنباط کنند که سعدی در سال اتمام و تقدیم بوستان به دربار سلغریان فارس هفتاد ساله بود و بنابراین ولادتش در سال 585 اتفاق افتاد. این استنباط از هر حیث مقرون به اشتباه است زیرا اولاً سعدی بیت مذکور اشارهای به حال خود ندارد بلکه این بیت و ابیات بعد از آن را در مقام نصیحت به کسانی سروده است که از گذشت عمر پند نمیگیرند؛ و ثانیاً اگر سعدی در سال585 ولادت مییافت میبایست در اوایل قرن هفتم جوانی کارآمد باشد و آثار خود را از اوایل آن قرن به بعد بسازد و به تبع آن نام کسانی که در اوایل این عهد هنوز بر سر کار و حائز اقتدار بودهاند در آثار او بیاید و حال آنگه سعدی از رجالی در آثار خود یاد کرده و یا با آنان ارتباط داشته که در اواسط قرن هفتم میزیستهاند و همچنانکه در متن گفتهایم در هیچ یک از آثار منظوم و منثور او ستایشی از سعد بن زنگی( متوفی در سال623) و اشارهای دیده نمیشود که حاکی از ارتباط وی با آن اتابک و رجال دربار وی باشد و در قصائد عربی او هم به نحوی که مذكور خواهیم داشت از اشخاصی یاد شده که در اواسط قرن هفتم شهرت داشتند و ثالثاً اگر در سال 585 ولادت یافته باشد میبایست هنگام وفات يكصد و شش سال از عمر وی گذشته باشد و این مستبعد است مگر آنکه قول بعضی از تذکرهنویسان متأخر را که چندان موثق نیست درباره طول عمر وی بپذیریم؛ و رابعاً سعدی خود پنج بیت بعد از شعری که از او نقل کردیم، و بعضی آن را دلیل هفتاد سالگی وی در سال655 گرفتهاند، از سن پنجاه سخن میگوید:
چو پنجاه سالت برون شد زدست
|
غنیمت شمر پنج روزی که هست
|
و معلوم نیست آنها که از خطاب شیخ به هفتاد سالگان استنباط هفتاد سالگی وی کردند چرا از این بیت نخواستهاند پنجاه سالگی او را هنگام اتمام بوستان استنباط نمایند؟ اما حقیقت آن است که هیچیک از این دو بیت حسب حال شاعر نیست و آنکه به مناسبت حال سروده شده همان است که به تصریح خود سعدی حکایت از پنجاه سالگی او در سال 656 یعنی در تاریخ اتمام گلستان میکند. گویا از جمله علل استناد به بیتی که خطاب به هفتاد سالگان در بوستان سعدی آمده یکی از اشارات استاد به تلمذ در خدمت ابن الجوزی است که محققان او را همان ابن الجوری معروف صاحب المنتظم و تلبیس ابلیس متوفی به سال597 دانسته و لازمه تلمذ سعدی را در خدمت او تولد در اواسط نیمه دوم و حتی اواسط قرن ششم شمردهاند ولی چنانکه خواهیم دید مراد سعدی از «شیخ اجل عالم ابوالفرج بن جوزی» ابن جوزی دیگری است که در سال656 هجری به قتل رسید. علت دیگر حکایتی است که سعدی در باب پنجم گلستان آورده درباره رسیدن به جامع کاشغر و گفتار او با نوآموزی در آن جامع در سالی که «محمد خوارزمشاه باختا برای مصلحتی صلح اختیار کرد» و اگر در این حکایت از واقعیات سخن رفته باشد میبایست سعدی در آن تاریخ یعنی در حدود سال607 هجری لااقل بیست و اند سال داشته و در حدود سال 585 ولادت یافته باشد اما در حقیقت اینگونه حکایات و حتی هنرنمایی سعدی در شکستن بت سومنات و امثال اینها تردید است و با قرائن مختلف دیگری که از ماجرای احوال او به دست داریم وفق نمیدهد و قاعدتاً از جملۀ حکایاتی به نظر میآید که او من باب تمثیل و برای بیان نکات اخلاقی ساخته و پرداخته باشد نه از باب ذکر حقایق تاریخی، و استناد به اینگونه سخنان جز آنکه مایة سرگردانی و گمراهی محققان در تعیین تاریخ حیات سعدی باشد نتیجهای دیگر ندارد.
14.
|
همه قبیلة من عالمان دین بودند
|
مرا معلم عشق تو شاعری آموخت
|
15. تذکره الشعراء، ص223.
16.
|
زعهد پدر یاد دارم همی
|
که باران رحمت برو هر دمی
|
|
که در خردیم لوح و دفتر خرید
|
ز بهرم یکی خاتم زر خرید...
|
«یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز. شبی در خدمت پدر رحمه الله علیه نخفته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز در کنار گرفته و طایفهای گرد ما خفته. پدر را گفتم از اینان یکی سربر نمیدارد که دوگانه بگذارد... گفت جان پدر تو نیز اگر بخفتی به که در پوستین خلق افتی!»
17.
|
مرا باشد از درد طفلان خبر
|
که در طفلی از سر برفتم پدر
|
18. رجوع شود که روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، طبع1367، ص509 و 723.
19.
|
برون رفتم از تنگ ترکان چو دیدم
|
جهان در هم افتاده چون موی زنگی
|
20. رجوع شود به: ترجمۀ سیرت جلالالدین مینکبرنی، تهران،1344، ص102 و105.
21.
|
مرا در نظامیه ادرار بود
|
شب و روز تلقین و تکرار بود
|
22. در حوادث الجامعه(ص55 و 328) که شرح حال او آمده چند جا از وی با لقب «المحتسب» یاد شده و علت آن است که ابن جوزی دوم از حدود سال633 به بعد محتسب دارالخلافه بغداد بوده است و شاید تعریض سعدی به «محتسب » که در داستان منع سماع از طرف ابن جوزی آورده است و در حاشیۀ صحیفه بعد خواهیم دید، من باب اشاره به همین ابوالفرج بن الجوزی باشد.
23. درباره وی علاوه بر مورد مذکور از حوادثالجامعه رجوع شود به حواشی جلد سوم از جهانگشای جوینی به تصحیح مرحوم میرزا محمد خان قزوینی، ص463 ـ 466.
24. «چندان که مرا شیخ عجل ابوالفرج بن جوزی رحمهالله علیه به ترک سماع فرمودی و عزلت اشارت کردی عنفوان شباب غالب آمدی و هوا و هوس طالب، ناچار به خلاف رأی مربی قدمی رفتمی و از سماع و مجالست حظی برگرفتمی و چون نصیحت شیخم یاد آمدی گفتمی:
قاضی ار با ما نشیند برفشاند دست را
|
محتسب گر می خورد معذور دارد مست را
|
...الخ»
25. درباره بعضی از عقاید او رجوع شود به همین کتاب، مجلد دوم، چاپ اول، ص280 ـ 282.
26. درباره مدرسۀ مستنصریه رجوع شود به همین کتاب، مجلد دوم، چاپ اول، ص247 ـ 248.
27. نفحاتالانس، ص 601.
28.
|
مرا شیخ دانای مرشد شهاب
|
دو اندرز فرمود بر روی آب
|
|
یکی آنکه در جمع بدبین مباش
|
دگر آنکه در نفس خودبین مباش...
|
|
شنیدم که بگریستی شیخ زار
|
چو بر خواندی آیات اصحاب نار
|
|
شبی دانم از هول دوزخ نخفت
|
به گوش آمدم صبحگاهی که گفت
|
|
چه بودی که دوزخ زمن پر شدی
|
مگر دیگران را رهایی بدی
|
|
به آزادمردی ستودش کسی
|
که در راه حق رنج بردی بسی
|
|
جوابش نگر تا چه مردانه گفت
|
که چندین ستایش چه گویی؟ بخفت!
|
|
امیدی که دارم به فضل خداست
|
که بر سعی خود تکیه کردن خطاست
|
29و30. رجوع شود به مقاله سعدی و سهروردی از مرحوم بدیعالزمان فروزانفر در سعدینامه صحایف 687-706.
31. تذکرهالشعراء، ص223.
32. مجمعالفصحا، ج1 ص274.
33. حکایت: عبدالقادر گیلانی را رحمه الله علیه دیدند که در حرم کعبه، روی بر حصبا نهاده همی گفت: «ای خداوند ببخشای...» در پارهای نسخ «دیدند» به «دیدم» تبدیل و منشاء اشتباه مذکور در متن شده است.
34.
|
مرا در نظامیه ادرار بود
|
شب و روز تلقین و تکرار بود
|
35. درباره سفرهایی که در این بلاد داشته و حوادثی که برای او پیش آمده باید به موارد مختلف بوستان و گلستان سعدی مراجعه کرد، مخصوصاً مراجعه شود به کلیات سعدی چاپ مرحوم فروغی، تهران سال1320شمسی.
36.
|
در اقصای عالم بگشتم بسی
|
بسر بردم ایام با هرکسی
|
|
تمتع به هر گوشهای یافتم
|
زهر خرمنی خوشهای یافتم
|
37. نفحاتالانس، ص600.
38. تذکرهالشعرا، ص223.
39. علاوه بر اشاره جامی در این باب از رسالة شمسالدین تازیکو در کلیات شیخ این معنی به خوبی آشکار میشود.
40. درباره «تاریخ درست درگذشت سعدی» مرحوم سعید نفیسی رحمه الله مقالۀ مفصل و ممتعی در مجلة دانشکدة ادبیات (مهرماه سال1337) نوشته و کلیۀ اقوال مؤلفان را از قدیم باز تا روزگار ما درآن آورده است.
41.
|
همای روح پاک شیخ سعدی
|
شب شنبه زخا و صاد الف دال
|
|
مه ذوالحجه از مه کاف و زا روز
|
بیفشاند از غبار تن پر و بال
|
یعنی 27ذیالحجه سال695.
42.
|
همای روح پاک شیخ سعدی
|
مه ذيالحجه از خا صاد آن سال
|
|
شب سهشنبه از مه کاف و زا روز
|
بیفشاند از غبار تن پر و بال
|
مرحوم سعید نفیسی با توجه به این محاسبه که 27ذیالحجه سال690 سه شنبه، و بیست و هفتم همان ماه در سال695 پنجشنبه بوده است نه شنبه روایت مونسالاحرار را مردود و روایت مذکور در تاریخ شیخ اویس را صحیح دانسته است.
43.
|
شب آدینه بود و ماه شوال
|
ز تاریخ عرب خاصاد آن سال
|
|
همای روح پاک شیخ سعدی
|
بیفشاند از غبار تن پر و بال
|
***
همای روح پاک شیخ سعدی
|
چو در پرواز شد از روی اخلاص
|
مه شوال بود و شام جمعه
|
که در دریای رحمت گشت غواص
|
یکی پرسید سال فوت، گفتم
|
زخاصان بود از آن تاریخ شد «خاص»
|
44. حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده گفته است که سعدی «در سابع عشر ذیالحجه سنۀ تسعین و ستمائه در گذشت». در تاریخ کبیر جعفری که پیش از 845 تألیف شده وفات او در روز عیداضحی سال690نوشته شده – ابوبکر قطبی اهری در تاریخ شيخ اویس که در حدود سال 860 تألیف کرده ماده تاریخ «خاصاد» را دربارة وفات سعدی نقل کرده یعنی 690 – در تذکرهشعرا یا جنگ بسیار قدیم کتابخانه مجلس شورای ملی تاریخ وفات سعدی هفدهم ذیالحجة سال تسعین و ستمائه(690) ثبت شده (رجوع کنید به مقالۀ مرحوم سعید نفیسی به نام تاریخ درست در گذشت سعدی که پیش از این ذکر کردهایم و به فهرست کتابخانۀ مجلس شورای ملی جلد سوم از آقای ابن یوسف شیرازی ص563).
البته باید دانست که سال691 را هم در مأخذ مهمی از قبیل شدالازار فی حط الاوزار معین الدین ابوالقاسم جنید(طهران، 1328، ص462) و مجمل فصیح خوافی و تذکرۀ دولتشاه و نفحات الانس جامی و مجالس العشاق گازر گاهی برای تاریخ وفات سعدی میبینیم.
45.
|
نوبت سعدی که مبادا کهن
|
شرم نداری که بگویی سخن؟
|
(قراین سعدین)
46.
|
ور تو را شهرت سعدی نبود نقصی نیست
|
حاجتی نیست در اسلام اذان را به منار
|
47. و در آن گفت:
مدح سعدی نگفته بیتی چند
|
طوطی نطق را زبان بگرفت
|
48.
|
سراسر حامل اخلاص از این سان نکتههادارم
|
ز سلطان سخن دستور و چاکر فرستادن
|
49.
|
سخن او که هست آب حیوه
|
چون سکندر همه جهان بگرفت
|
50.
|
دیگری جای او نگیرد و او
|
به سخن جای دیگران بگرفت
|
51. منقول از نسخۀ کتابخانة ملی پاریس مورخ به تاریخ جمادی الاولی 767 به شمارة: supplement Pers. 1778
52. چنانکه نسخة اساس مرحوم محمد علی فروغی در چاپ کلیات بوده و اکنون قسمتی ازآن در اختیار کتابخانۀ مجلس است، و نیز نسخۀ کتابخانۀ ملی پاریس به شمارۀ suppl. Pers. 816 که من آن را دیدهام و ترتیب رسالات و اشعار شیخ در آن خلاف تنظیم بیستون است.
53. برخی از معاصران کلمه تازیکو را با گاف فارسی خواندهاند یعنی کسی که به عربی سخن گوید و بعضی آن را (تازی) مینویسند و ظاهراً تازیکو با کاف صحیح و مرکب است از تازیک(تاجیک) و «واو ماقبل مضموم» علامت تصغیر، و باید دانست که این شمسالدین تازیکو از تجار بزرگ ایرانی فارس بود که کلیۀ مالیات فارس را بنابر زرسم زمان به مقاطعه گرفته بود.
54.
|
هرکس به زمان خویش بودند
|
من سعدی آخرالزمانم
|
55.
|
فلج ندب بقیت وحدی
|
قفل در لانبی بعدی...
|
از جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی و به تمام این ترجیعبند مراجعه شود که اگر چه در حد خود زیباست اما گاه بیشتر عربی است تا فارسی و امثال این اشعار فراوان است و بسیار و بسیار!
56. تذکرهالشعرا، ص223.
* ذبیح الله صفا، سعدی، تاریخ ادبیات در ایران، چاپ ششم، انتشارات فردوس، تهران، 1368، جلد1/3، ص584-614.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/3/11 (1866 مشاهده) [ بازگشت ] |