چكيده:
در اين مقاله نويسنده به شرح بيتي از باب دوم بوستان ميپردازد كه واژة «چشمارو» در آن ضمن حكايتي از بخيلي توانگر آمده كه در بند زر است و با پسرش كه فرزندي شادخوار است، ميزيد. فرزند زرِ به خاك نهفتة پدر را بيرون ميآورد و به باد ميدهد و بر ديدة گريان پدر ميخندد. نويسنده ضمن بررسي مفاهيم لغوي و اصطلاحي اين واژه در فرهنگها و آثار شاعران، ميكوشد تا معناي درستي از اين بيت ارايه نمايد.
كليد واژه: سعدي، بوستان، چشمارو.
يكي از مواردي كه كلمة چشمارو در آن به كار رفته، باب دوم بوستان سعدي است.[1] ضمن داستان بخيل توانگري كه او و زر در بند يكديگر بودهاند، با پسري شادخوار كه زر به خاك نهفته را بيرون ميآورد و به باد ميدهد و بر ديدة گريان پدر ميخندد و ميگويد كه «براي نهادن چه سنگ و چه زر».
داستان در اينجا پايان مييابد و سعدي موافق روش خويش به نتيجهگيري و پندگويي ميپردازد و حاصل آنكه كسان و پيوستگان هر بخيلي در آرزوي مرگ اويند تا بتوانند گنج اندوختهاش را قسمت كنند و مشكل هم در اينجاست و اين است عين اشعار:
زر اندر كف مرد دنياپرست
|
هنوز اى برادر به سنگ اندر است
|
چو در زندگانى بدى با عيال
|
گرت مرگ خواهند از ايشان منال
|
چو چشمارو آنگه خورند از تو سير
|
كه از بام پنجه گز افتى به زير
|
بخيل توانگر به دينار و سيم
|
طلسمىست بالاى گنجى مقيم
|
از آن سالها مىبماند زرش
|
كه گردد طلسمى چنين بر سرش
|
به سنگ اجل ناگهش بشكنند
|
به آسودگى گنج قسمت كنند
|
آنچه كتب لغت دربارة معني چشمارو نوشتهاند، تقريباً يكسان است[2] و تمام آن معاني را ميتوان در لغتنامة دهخدا يافت با اين امتياز كه شواهد لغتنامه براي كشف معني سودمند است بدين شرح:
«چشمآرو ـ چشمارو، چيزي كه به جهت دفع چشم زخم و چشم بد بسازند؛ اعم از آنكه براي آدمي يا حيوانات ديگر يا كشتزار و باغ و خانه و سراي و امثال آن باشد (برهان، جهانگيري، انجمنآرا، آنندراج، ناظمالاطباء)».
چيزي كه به جهت دفع نظر بد از آدم يا حيوان يا كشت مهيا كنند (فرهنگ نظام) چشمپناه، حرز، تعويذ، چشماروي:
اي سر تا پا به تازگي سرو سهي
|
از جملة نيكوان به خوبي تو بهي
|
بر حسن و جمال بيش ميافزايد
|
چشمارو را چو خال بر روي نهي
|
(سيدحسن غزنوي به نقل جهانگيري)
بحر دست تو بهر چشمارو
|
شايد ار بركشد هزار چو نيل
|
(شيخ آذري)
چشماروي ـ چشمارو: حرز، تعويذ. دعاي دفع چشم بد. چيزي كه جهت دفع چشم زخم از انسان يا حيوان يا خانه و باغ و جز اينها سازند:
پس از تو كس نيابد خوشّي و كام
|
چه روي تو چه چشماروي بر بام
|
(ويس و رامين)
باش چشماروي او امروز تو
|
بعد از اين فردا سپندش سوز تو
|
(عطار)
هست خورشيد رخت زير نقاب
|
جملة ذرات چشماروي تو
|
(همان)
تو هم اي خواجه چشمارويي امروز
|
چو چشماروي زيبارويي امروز[3]
|
(اسرارنامه عطار، 1386: 157)
اگر مجموع معاني مذكور در كتب لغت را بررسي و خلاصه كنيم، دو معني براي چشمارو به دست ميآيد: يكي از مقولة نوشتني و كندنيها چون تعويذ و ديگر «چيز»ي كه براي دفع چشم زخم ميسازند، بيآنكه معلوم باشد كه «چيز» چيست؟! يك مطلب ديگر هم به خاطر ميرسد و آن اينكه بين چشمارو و بام ارتباط گونهاي بايد باشد... با اين همه معني دلپسندي از شعر سعدي به دست نميآيد، زيرا از تعويذ يا چيزي كه براي چشم زخم سازند، سير نميتوان خورد.
اما سير خوردن يك معني ديگر هم دارد كه هماكنون در خراسان متداول است و آن بيزار شدن از چيزي و راحت شدن از شر چيزي است، فيالمثل به جاي اينكه بگويند: مگر از جانم سير شدهام، هم ميگويند: مگر از جانم سير خوردهام. يا گفته ميشود: آنقدر سختي ديدم كه از اين كار سير خوردم. يعني: از اين كار بيزار شدم.
با توجه به آنچه گذشت و با تقريب و مسامحة بسيار ميتوان يك معني براي اين بيت تراشيد بدين توجيه كه: بازوبند و دعاي چشمزخم تا كسي زنده است، همراه و اسير و بسته به بازوي اوست و وقتي از انسان بيزار و از شرش آسوده ميشود كه آن شخص از بام پنجاهگزي به زير افتاده و مرده باشد تا بازوبند را از بازويش بگشايند؛ بنابراين خطاب به ممسك ميگويد: عيال و كسان تو مانند تعويذت وقتي از شر تو آسوده ميشوند كه بميري و مالت را قسمت كنند.
ناگفته پيداست كه اين معني دلپسند نيست و از سعدي بليغ شيرازي بعيد است كه اصطلاح عوام خراسان را در شعري چنان بد به كار ببرد كه همان معني اصطلاحي هم به درستي از آن مفهوم نشود.
فرض ديگر اين است كه چشمآرو شكل اضافة مقلوب داشته و مراد از آن روي چشم باشد؛ يعني زنبور چشمخوار، چه در لغت آرو به معني زنبور است و هماكنون در بخارا و آذربايجان (با اندكي تفاوت در حرف آخر) به همين معني متداول. اما در اقسام آرو، آروي چشم يا چشمآرو نداريم و انواع آن محدود است به: آروي عسل (زنبور عسل)، آروي جينجك (زنبور زرد ريز)، آروي سرخ و آروي سياه[4] و در فارسي معمول هم زنبوري به نام زنبور چشم يا زنبور چشمخوار و يا صورتي ديگر از آن نيست.
به هر تقدير چون بنا بر فرض است و بعضي انواع زنبور از گوشت تغذيه ميكنند و بر چشم حيوانات مرده مينشينند و رغبتي هم دارند، ميتوانيم بگوييم كه سعدي واژگان را با چشمارو (چشمآرو) يعني زنبوري تشبيه كرده كه بعد از مرگ بخيل ميتوانند از مال او استفاده كنند؛ همانگونه كه زنبور تا موجودي زنده است نميتواند از او تغذيه كند و پس از مرگ است كه از او سير ميتواند خورد.
نادرستي اين معني نيز با سستي معاني آن هويداست... پس معني شعر چيست؟ كليد درك معني شعر در معني حقيقي چشمارو نهفته است كه شرحش از كتب لغت فوت شده، ولي مصداق آن هنوز در خراسان خاصه شهرها و روستاها برجاست و چه بسا كه در ساير نقاط ايران هم باشد.[5]
در ماههاي آخر سال خاصه اسفند ماه رسم است كه بر روي كوزهاي يا سبويي سفالين نقش چهرة آدمي را با چشم و رويي هر چه زيباتر رسم ميكنند و آن قسمت را كه در پشت قرار دارد و منقش نيست و همچنين بالاي آن را با پارچههاي رنگين ميپوشانند و ميآرايند و اين سفال آراسته است كه چشمارو نام دارد (چشم + الف واسطه + رو) در طول مدتي كه چشمارو ساخته شده است، براي دفع چشم زخم از اهل خانه و اموال و باغ و كشت، در آن سكههاي سفيد و سياه ميريزند و در شب چهارشنبهسوري (آخرين چهارشنبة اسفندماه) پيش از آنكه آتشبازي و پرش از روي آتش صورت گيرد، آن را از بام خانه به كوچه ميافكنند، چشمارو در هم ميشكند و از سكههاي سپيد و سياهش منتظران و گذرندگان برخوردار ميشوند.
چگونگي اين رسم را عطار با شرحي روشن در اسرارنامة خود آورده است[6] آنجا كه صورت ظاهر آدمي را در حيات اين جهاني به چشمارويي تشبيه ميكنند كه چون اجل او را در هم شكست، جان پاك چون سكههاي چشمارو از ميان به در برده ميشود و كالبد خاكي همانند سفالي بيسود و بيارزش بر جاي ميماند:
سفالي را بيارايند زيبا
|
فرو پوشند او را شعر و ديبا
|
كنند از حيله چشماروي او ساز
|
كه چشماروي دارد چشم بد باز
|
اگر شخصي ببيند رويش از دور
|
چنان داند كه پيدا شد يكي حور
|
چو خلقانش ببينند از در و بام
|
دراندازندش از بالا سرانجام
|
چو در خاك اوفتد از غم بپيچي
|
نيابي جز سفالي چند هيچي
|
تو هم اي خواجه چشمارويي امروز
|
چو چشماروي زيبارويي امروز
|
وليكن صبر هست اي خفته در راه
|
كه تا در چاهت اندازند ناگاه
|
اگر چه جاي تن در زير خاك است
|
وليكن جان پاك از خاك پاك است
|
با اين وصف ارتباط چشمارو و بام كه در ويس و رامين هم آمده است، روشن ميشود:
پس از تو كس نيابد خوشي و كام
|
چه روي تو چه چشماروي بر بام
|
اگر دقت شود در بسياري از كوزهگريها نقش چشم و رو (چشمارو) را در پارهاي از مصنوعات سفالين و گلين چون كوزه و سبو و گلدان و گاه قدحهاي بزرگ به اشكال گوناگونميتوانديد،خاصهچهرههاييدرازوكمپهناچونمربعمستطيلكه به وفور يافته ميشود.
ضمن اشعار مجد همگر هم قرينهاي هست آنجا كه لباس دشمن ممدوح خود را چون جامة نفيس عيد چشمارو عاريتي ميخواهد. مطلع قصيده چنين است.[7]
فلك جنابا از رشك خاك درگه تو
|
در آب شرم شود غرق روضة مينو
|
و بيت مورد نظر اين:
لباس دولت خصم تو باد عاريتي
|
چو جامة سر عيد نفيس[8] چشمآرو
|
جاي ديگر كه دربارة چشمارو به شرح سخن رفته است و سود بسيار از آن ميتوان حاصل كرد، كتاب نوادرالامثال ميرك محمد نقشبندي تاشكندي است كه در سال 1020هـ تأليف شده است. در اين كتاب معني و گاه مورد استعمال مقداري از امثال پارسي را مؤلف به تركي ازبكي شرح كرده و از آن جمله دربارة چشمارو چنين مينويسد:[9] «چشمارو امثاله ندر كه زنان عجم عروسدن چشم بد مضرتن دفع ايتمك ايچوز پيدا ايتدكلري پيكر مخصوصه در كه بر سبويه گلگونه و آب زر له رخسار عروس كبي بر صورت دلپذير رسم و تصوير ايدوب البسة فاخره كيدروب انواع جواهر ايله مزين قيلوب عروسي گورمك ايستنلر ايشنته عروس ديو اول آني كورسترلر تا كه چشم بد مضرتي اول پيكره اصابت ايدوب عروسه تجاوز اتميه. بعده اول سبويي بالاي بامدن پرتاب ايدوب چشم بد بويله شكست اولسون ديرلر. قدرتي اولان ايچنه اقجه ويرر و فقير چرز مقوله سن وضع ايدر.
زيرا بامدن اشاغي ده اولنلر ايچنده كني شكست اولدقدن سكره يغما ايدرلر نته كيم مولانا گنجئي روميك بيتندن كه نادان و مدبر ذمنده ديشمدر فهم اولنور.
بيت:
سفال جيفه در نادان مدبر شكل چشمارو
|
اولورداماد چرخ او كنده آخر خاكه يكسان اول
|
و دخي گاه اولور كه ذكر اولنان پيكر مخصوصه يه چشمارو ديدكلري كبي چشمارو دخي ديرلر. نته كيم شيخ سعديننك بوبيتندن فهم اولنور. بيت:
چو چشمارو آنگه خورند از تو سير[10]
|
كه از بام پنجه گز افتي به زير»
|
ترجمة سخنان ميرك محمد چنين است:
«چشمارو، از امثال است كه زنان عجم براي آنكه زيان چشم بد را از عروس باز دارند، بر سبويي با رنگ سرخ و زرد صورتي دلپذير همانند رخسار عروس نقش ميكنند و آن را با لباسهاي گرانبها و انواع جواهر ميآرايند و به هر كس براي ديدن عروس ميآيد، نخست آن را نشان ميدهند تا مضّرت چشم بد به آن عروسك[11] برسد و نه به عروس. بعد سبو را از بام به زير ميافكنند و ميگويند: چشم بد همانند اين سبو در هم شكسته باد.
توانگران آنچه در سبوست به آنان كه فرود بام منتظر سبو شكني و يغما كردن محتويات آنند، ميبخشند و اندك مايگان اندكي از آن را و اين معني از شعر مولانا گنجهاي رومي كه در نكوهش نادان بخت برگشته سروده است، فهميده ميشود كه ميگويد: نادان نگونبخت چون سفال بيارزش چشماروست كه تا بام فرو ميرود ولي سرانجام با خاك يكسان ميشود. گاه هست كه به پيكري شبيه آنچه ذكر شد همه چشمارو ميگويند چنانكه از شعر شيخ سعدي دانسته ميشود:
چو چشمارو آنگه خورند از تو سير
|
كه از بام پنجه گز افتي به زير»
|
مؤلف نوادر الامثال بعد مينويسد كه سروري چون معني چشمارو را نميدانسته، مصرع اول بيت سعدي را تغيير داده و نوشته: عيال تو آنگه خورند از تو سير... برگرديم به شعر مورد بحث از سعدي:
چو در زندگاني بدي با عيال[12]
|
گرت مرگ خواهند از ايشان منال
|
چو چشمارو آنگه خورند از تو سير
|
كه از بام پنجه گزافتي به زير
|
اكنون معني شعر دوم را به روشني ميتوان دريافت كه خطاب به ممسك ميگويد:
عيال و كسان تو وقتي ميتوانند از نعمتت سير بخورند و بهرهمند شوند كه چون چشمارو از بام پنجاهگزي به زير افتي و بميري تا مالي را كه هنگام حياتت از آنان دريغ داشتهاي، پس از مرگت به ارث ببرند.
پينوشت:
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است.