•  صفحه اصلي  •  دانشنامه  •  گالري  •  كتابخانه  •  وبلاگ  •
منو اصلی
home1.gif صفحه اصلی

contents.gif معرفي
· معرفي موسسه
· آشنايي با مدير موسسه
· وبلاگ مدير
user.gif کاربران
· لیست اعضا
· صفحه شخصی
· ارسال پيغام
· ارسال وبلاگ
docs.gif اخبار
· آرشیو اخبار
· موضوعات خبري
Untitled-2.gif كتابخانه
· معرفي كتاب
· دريافت فايل
encyclopedia.gif دانشنامه فارس
· ديباچه
· عناوين
gallery.gif گالري فارس
· عكس
· خوشنويسي
· نقاشي
favoritos.gif سعدي شناسي
· دفتر اول
· دفتر دوم
· دفتر سوم
· دفتر چهارم
· دفتر پنجم
· دفتر ششم
· دفتر هفتم
· دفتر هشتم
· دفتر نهم
· دفتر دهم
· دفتر يازدهم
· دفتر دوازدهم
· دفتر سيزدهم
· دفتر چهاردهم
· دفتر پانزدهم
· دفتر شانزدهم
· دفتر هفدهم
· دفتر هجدهم
· دفتر نوزدهم
· دفتر بیستم
· دفتر بیست و یکم
· دفتر بیست و دوم
info.gif اطلاعات
· جستجو در سایت
· آمار سایت
· نظرسنجی ها
· بهترینهای سایت
· پرسش و پاسخ
· معرفی به دوستان
· تماس با ما
web_links.gif سايت‌هاي مرتبط
· دانشگاه حافظ
· سعدي‌شناسي
· كوروش كمالي
وضعیت کاربران
در حال حاضر 0 مهمان و 0 کاربر در سایت حضور دارند .

خوش آمدید ، لطفا جهت عضویت در سایت فرم مخصوص عضویت را تکمیل نمائید .

ورود مدير
مديريت سايت
خروج مدير

حكمت عملي در بوستان

دكتر غلامحسين ابراهيمي‌ديناني / دانشگاه تهران


چكيده:
در اين مقاله، ضمن بررسي و تبيين حكمت عملي و جايگاه آن در ادبيات، بوستان سعدي و حكمت عملي موجود در آن مورد بحث و بررسي قرار گرفته است و از آن به عنوان علم اخلاق و علم بايدها و نبايدها در زندگاني و هستي بشر، ياد شده است. بر همين اساس، علم اخلاق و يا حكمت عملي سعدي در ابواب دهگانه بوستان مورد بررسي قرار گرفته، شاهد مثال‌هايي با ذكر دليل و برهان ارايه شده است.
كليد واژه: حكمت عملي، بوستان، سعدي.
كشتي چو به درياي روان مي‌گذرد

مي‌پندارد كه نيستان مي‌گذرد

ما مي‌گذريم بر جهان گذران

مي‌پنداريم كه اين جهان مي‌گذرد

اجازه بدهيد كه در آغاز با طرح اين مسئله شروع كنم كه حكمت يعني چه؟ و اصلاً ما حكمت عملي را چه مي‌دانيم؟
حكمت عملي يعني همان چيزي است كه علم اخلاق ناميده مي‌شود. اخلاق حكمت عملي است و شايد يكي از وجوه تمايز بين فلسفه و حكمت همين باشد. خوب حال بايد گفت كه فلسفه چيست؟ حكمت چيست؟ فلسفه بيشتر جنبة نظري دارد‏، حكمت هم نظر است. آن‌جايي كه نظر نباشد، هيچ چيز نيست. هميشه نظر هست، اما نظر توأم با عمل. البته چند فرق ديگر هم هست كه من وارد آن بحث نمي‌شوم. فقط يك فرق را حالا عرض مي‌كنم.
نظري كه توأم با عمل هست، بيشتر به حكمت نزديك است. نظر محض بيشتر به فلسفه نزديك است. سعدي بدون ترديد اهل حكمت عملي است. سعدي فيلسوف نيست، بلكه فلسفه ستيز است. بگوييد در كدام مدرسه درس خوانديد تا من بگويم شما چه كسي هستيد! و سعدي فارغ‌التحصيل نظاميه بغداد است.
نظاميه ضد فلسفه بود. آن‌جا مطلقاً فلسفه ممنوع بود، اما سعدي حكيم است. اگر فيلسوف نيست، حكيم است و خيلي صريح و خلاصه‌تر، مرّبي اخلاق است.
سعدي يك نابغة هميشگي جهان است، اما من فعلاً از اين‌ بُعد صحبت نمي‌كنم. سعدي در غزلسرايي بي‌نظير است. كدام غزلسرايي است كه همآورد سعدي باشد؟ انصافاً افصح‌المتكلمين اعجاز كرده و انصافاً در حد اعجاز فصاحت دارد. در وجودش نوعي نبوغ الهي وجود داشته. من حالا دربارة غزلش، قصيده‌اش، طيباتش و... صحبت نمي‌كنم. آن‌چه را كه فعلاً مي‌خواهم درباره‌اش صحبت كنم، حكمت عملي است. يعني علم اخلاق.
ما همه از علم اخلاق صحبت مي‌كنيم، ولي شايد اگر ادعا كنم كه ما نمي‌دانيم علم اخلاق چيست، سخني به گزاف نگفته‌ام. مهم‌ترين ويژگي انسان اخلاق است. اگر در ناطق بودن براي انسان اختلاف هست، پس فصل مميز انسان چيست؟ آيا حيوان ناطقه حيوان اقتصادي، حيوان فعال، حيوان صنعتگر است؟ در همه اين‌ها ممكن است اختلاف باشد، ولي هيچ كس منكر اين نيست كه انسان يك حيوان اخلاقي است. حيوانات اخلاقي نيستند. اخلاق ويژة انسان است. اخلاق چيست؟ و از كجا مي‌آيد؟ ما به راحتي از اخلاق حرف مي‌زنيم، ولي وقتي از منشأ اخلاق صحبت كنيم، به لرزه درمي‌آييم. اخلاق از كجا مي‌آيد؟
فلسفه اين‌قدر مشكل نيست. فلسفه نگاه به وجود است و نگاه به هستي است. اين مي‌شود فلسفه. هستي‌شناسي است. جهان‌بيني است. ديدن و توصيف كردن است. اين مشكل نيست. اخلاق را چه مي‌بيني كه توصيف مي‌كني؟ منشأ اخلاق بايدهاست و نبايدها. فلسفه هستي‌هاست در مقابل نيستي. هستي و نيستي مقولة‌ مأنوسي است. آدم هستي موجودات را مي‌شناسد. مثلاً ميز هست. اتاق هست. فضا هست. يا نيست، اما بايد از كجا مي‌آيد؟ چرا بايد؟ درباره اين مسئله فكر نكرديم. تمام مشكلات از همين‌جاست. از آغاز پيدايش تفكر تا حالا كه اين بايد از كجا مي‌آيد؟ بايدها را مي‌بيني؟ درست است يك چيزهايي را مي‌بيني و براساس آنها مي‌گوييد، بايد. حالا چرا آنها بايد؟ بايد از هست برمي‌خيزد؟ بحث همين است.
«هيوم» فيلسوف معروف انگليسي كه جهان را خيلي تحت تأثير قرار داده، همة فلسفه‌اش يك طرف، يك پاراگراف دارد كه بحث‌هاي امروز و چند قرن پيش پيرامون همين يك پاراگراف است. او مي‌گويد انسان‌ها استدلال مي‌كنند، حرف مي‌زنند، دليل مي‌آورند، استنتاج مي‌كنند و به نتيجه مي‌رسند. همه اين‌ها درست است، اما يك دفعه اين وسط يكي مي‌گويد بايد. اين بايد از كجا درمي‌آيد؟ بايد از مقدمات در مي‌آيد؟ ابداً.
عقل اگر صد شگرد انگيزد

بايد از هست بر نمي‌خيزد

حالا شما بگوييد هست، پس بايد. خوب هست كه هست حالا چرا بايد؟ من اگر به فلان سفر در فلان شهر بروم، خيلي برايم سودآور است. خيلي خوب. حالا چرا بايد بروم؟ براي اين‌كه سود به دست بياورم. حالا چرا بايد سود به دست بياورم؟ دليل ندارد. دلم مي‌خواهد. اين‌جا ديگر برهاني نيست. بايد بگويي دلم مي‌خواهد. برهان اين نتيجه را نمي‌دهد، ولي مردم به اين نكته توجه ندارند و اين است كه حكمت عملي بسيار سخت است. اخلاق چيست؟
سعدي معلم اخلاق است. فيلسوف نيست و اين نكته را عرض كنم كه ما 14 قرن فرهنگ نيرومند اسلامي را داريم. اگر من به شما بگويم كتاب اخلاقي در اين فرهنگ نيرومند 14 قرن كه در همه علوم پيشرفت داشتيم كتب اخلاق چند تا هست، باورتان نمي‌شود. غير از اين چند منظومه‌اي كه استاد سميعي بيان فرمودند، غير از شعراي عارف كه بار سنگين معارف ما روي دوش اين چند شاعر عارف هست، كتب نثر، كتبي كه در حكمت نوشته شده چند تا هست، 3ـ4 تا كتاب بيشتر نداريم كه همه از روي دست هم نوشتند: از تهذيب الاخلاق مسكويه شروع كنيد تا اخلاق ناصري خواجه نصيرالدين طوسي، اخلاق جلالي محقق دواني تا بعد كتاب معراج‌السعاده نراقي. اين 5 يا 6 تا كتاب را اگر شما بخوانيد و مقايسه كنيد همة آنها يك حرف دارند. اصول اين 4 يا 5 كتاب چيست؟ چهار خلق نيكو. در همة آنها فضيلت در چهار خُلق خلاصه مي‌شود. آن چهار خُلق چيست؟ حكمت، عفت، شجاعت، عدالت. موضوع همه كتاب‌ها اين چهار خلق است و فروع آنها. حالا چرا آنها فضيلت هستند؟ هم حد وسط عفت چيست؟ نه اكراه از غرايض جنسي نه شهوتراني. شجاعت چيست؟ نه جبن و ترس، نه تهوّر. عفت يك غريزه است؛ يا به شهوتراني مي‌رسد يا به امساك.
حكمت چيست؟ آن قسمت بالاي حكمت كه به گربزه يا جربزه تعبير كردند، هنوز مشخص نيست، ولي بلاهت مشخص است. حالا آن حد وسط چقدر كار ساز است؟ اصلاً كار ساز نيست.
عدالت يك صفت نيست. عدالت در همة آنها هست. چيزي در من نيست كه حد وسطش فضيلت حساب بشود، بلكه خود عدالت يعني حد وسط و در رديف شجاعت و حكمت و شهوت نيست.
كتاب «نيكوماخُس» ارسطو را كه براي پسرش نوشته و نصيحتش كرده با آن شش كتاب مقايسه كنيد، مي‌بينيد كه هيچ فرقي ندارد. كتاب «نيكو ماخُس» اسلامي نيست و در آن آيه و روايت نيست، اما در تهذيب الاخلاق ابن مسكويه تا برسد به معراج السعاده روايت، آيه و... نقل مي‌كنند. تا اين چهار تا صفت را كه از ارسطو گرفتند، توضيح بدهند.
اين اخلاق ارسطويي است. در واقع و تكليف ما روشن است. غزالي در 1000 سال پيش متوجه شد كه اين اخلاق ارسطويي است و اسلامي نيست. كتاب احياء‌العلوم را نوشت در مقام ارسطو ستيزي كه اين چهار خُلق را قبول نكنيد، حالا غزالي موفق بود يا نه، بحث ديگري است كه در اين مقال نمي‌گنجد. ديگران نوشتند و موفق نبودند. بحث بسيار است كه بالاخره اخلاق يعني چه؟ آيا اخلاق فقه است؟ فقه با اخلاق چه فرقي دارد؟ خوب مي‌گوييم فرق دارد، بله. فقه هم عملي هست، ولي با هم فرق دارد. در فقه مي‌گويند براي انسان هيچ واقعه‌اي نيست مگر اين‌كه خدا آن‌جا يك حكم فقهي دارد. هيچ واقعه‌اي براي نوع بشر و تا ابد در زندگي اتفاق نمي‌افتد مگر اين‌كه فقه آن‌جا حكم دارد. اين ادعاي فقهاست و درست هم هست. حالا گر همه جا فقه دارد، اخلاق هم حكم دارد پس من در هر واقعه‌اي محكوم به دو حكم هستم؛ يك حكم فقهي يك حكم اخلاقي؟ يا نه حكم خدا يكي است؟ يا اگر دو تا هست با توجه به اين‌كه حكم فقهي حكم خداست، آيا حكم اخلاقي هم حكم خداست يا نه؟ اگر حكم خدا نيست، چرا من ملزم باشم؟ اگر حكم خداست، پس خدا در هر واقعه‌اي ‌دو حكم دارد؟ نمي‌دانم جوابش چيست؟ من طرح سؤال كردم، جواب هم نمي‌خواهم.
سعدي ـ عليه‌الرحمه ـ ارسطويي نيست. اين چهار حكم برايش محور نيست. نه اين‌كه مهم نيست. محور نيست. بوستان كتاب اخلاق است.
امروزه بحث بسيار پيچيده‌اي حتي در غرب وجود دارد كه اخلاق چيست؟ مكتب‌هاي اخلاقي مختلفي داريم. آيا اخلاق براي اجتماع است؟ يك اخلاقي داريم كه خادم اجتماع است. يعني اگر اخلاق را رعايت كنيم، جامعه به پيش مي‌رود، ولي يك اخلاقي هم هست كه مخدوم اجتماع است. آيا اخلاق براي جامعه است يا جامعه براي اخلاق؟ اين هم خودش يك بحث است كه من واردش نمي‌شوم.
اخلاق سعدي اخلاقي است كه در خدمت اجتماع است. بوستان در 10 باب تنظيم شده احياءالعلوم غزالي ابوابش خيلي بيشتر است حدود 100 باب است. البته اگر با ابواب 8گانة گلستان كه آنها هم اخلاقي است، جمع شود، 18 باب اخلاق براي سعدي داريم، ولي ما فعلاً فقط در مورد 10 باب بوستان صحبت مي‌كنيم. باب اول عدالت، باب دوم احسان، سوم عشق، چهارم تواضع، پنجم رضا، ششم قناعت، هفتم عالم تربيت، هشتم شكر بر عافيت، نهم توبه و راه ثواب، دهم مناجات.
سعدي در هر يك از اين ابواب به گونه‌اي صحبت كرده است، اما از حسن و قبح ذاتي صحبت نكرده است. اخلاق از خوبي‌ها و بدي‌هاست. بايدها و نبايدهاست. حالا اين عقلي است؟ تجربي است؟ اين بحث بسيار مهمي است كه خوب‌ها از تجربه به دست مي‌آيد. آيا براساس خوب بايد تجربه كنم يا از تجربه، خوب را به دست بياورم؟ اين بحث‌هاي كمرشكني است كه من وارد آنها نمي‌شوم. هنوز هم حد نهايي پيدا نكرده، ولي آن‌چه كه مشخص است، اين است كه سعدي اخلاقش تقريباً تجربي است. چيزي كه غرب امروز هم خيلي مي‌پسندد. شايد سرّ محبوبيت سعدي در جهان هم همين باشد. خيلي تجربه‌گراست. براي اين‌كه در دانشگاه اشعري درس خوانده است. براساس تجربه خيلي زيبا بيان كرده و همه كس مي‌پسندند. من از هر بابي يك يا دو بيت بيشتر نمي‌خوانم. در باب عدل يك بيت مي‌گويم و عدالت در اين بيت خلاصه مي‌شود:
نظر كن در احوال زندانيان

كه ممكن بود بي‌گنه در ميان

(سعدي، 1376: 221)
شما ممكن است خيلي زنداني داشته باشيد، ولي هر روز يك مطالعه جديد روي آنها انجام ‌دهيد، مبادا كه يك بي‌گناهي آن‌جا باشد.
باب دوم احسان:
به احساني آسوده كردن دلي

به از الف ركعت به هر منزلي

(همان: 260)
اشاره به داستان رابعه است. يك عارفي نذر كرد كه سفري به مكه برود و در راه كوي هر منزل چند ركعت نماز بخواند. رفت و چهل سال سفرش طول كشيد كه داستانش در تذكره الاولياء عطار هست.
تو با خلق سهلي كن اي نيك‌بخت

كه فردا نگيرد خدا با تو سخت

 (همان: 262)
در باب عشق:
خلاف طريقت بود كاوليا

تمنّا كنند از خدا جز خدا

(همان: 289)
گر از دوست چشمت به احسان اوست

تو در بند خويشي نه در بند دوست

و در جاي ديگر به صورت غزل گفته:
گر مخيّر بكنندم به قيامت كه چه خواهي؟

دوست مارا و همه نعمت فردوس شما را

(سعدي، 1376: 413)
و:
حقيقت سرايي‌ست آراسته

هوا و هوس گرد برخاسته

نبيني كه جايي كه برخاست گرد

نبيند نظر گرچه بيناست مرد

(همان: 289)
حواسمان باشد عشق را با هوي و هوس قاطي نكنيم.
در باب تواضع:
ز خاك آفريدت خداوند پاك

پس اي بنده افتادگي كن چو خاك

حريص و جهانسوز و سركش مباش

ز خاك آفريدندت آتش مباش

چو گردن كشيد آتش هولناك

به بيچارگي تن بينداخت خاك

چو آن سرفرازي نمود، اين كمي

از آن ديو كردند از اين آدمي

(همان: 297)
خيلي سمبوليك گفته است. آتش سركش است و خاك افتاده. آن‌جايي كه شيطان به آدم مي‌گويد من را از آتش آفريدند و تو را از خاك و سجده نكرد، بدبختي‌اش از همان‌جا شروع مي‌شود.
در باب رضا:
به اندازة بود بايد نمود

خجالت نبرد آن‌كه ننمود و بود

اگر كوتهي پاي‌ چوبين مبند

كه در چشم طفلان نمايي بلند

منه جان من آب زر بر پشيز

كه صرّاف دانا نگيرد به چيز

زر اندودگان را به آتش برند

پديد آمد آنگه كه مس يا زرند

(همان: 329)
در باب قناعت:
ندارند تن پروران آگهي

كه پُر معده باشد ز حكمت تهي

چو دوزخ كه سيرش كنند از وقيد

دگر بانگ دارد كه هل منْ مَزيد

همي ميردت عيسي از لاغري

تو در بند آني كه خر پروري

به دين اي فرومايه دنيا مخر

تو خر را به انجيل عيسي مخر

پلنگي كه گردن كشد بر وحوش

به دام افتد از بهر خوردن چو موش

(سعدي، 1376: 334)
در باب تربيت:
به دهقان نادان چه خوش گفت زن

به دانش سخنگوي، يا دم مزن

چه نيكو ز دست اين مثل برهمن

بود حرمت هر كس از خويشتن

چو دشنام گويي دعا نشنوي

به جز كِشتة خويش را ندروي

مگوي و منه ناتواني قدم

از اندازه بيرون و از اندازه كم

(همان: 344)
در باب شكر بر عافيت:
نفس مي‌نيارم زد از شكر دوست

كه شكري ندانم كه در خورد اوست

عطايي است هر موي از او بر تنم

چگونه به هر موي شكري كنم؟

ستايش خداوند بخشنده را

كه موجود كرد از عدم بنده را

كرا قوت وصف احسان اوست؟

كه اوصاف مستغرق شأن اوست

(همان: 365)
در باب توبه و راه صواب:
نكو گفت لقمان كه نازيستن

به از سال‌ها بر خطا زيستن

هم از بامدادان در كلبه بست

به از سود و سرمايه دادن ز دست

قضا روزگاري ز من در ربود

كه هر روزي از وي شبي قدر بود

من آن روز را قدر نشناختم

بدانستم اكنون كه در باختم

(همان: 379 و 380)

در باب مناجات و ختم كتاب:
خدايا به عزّت كه خوارم مكن

به ذلّ گنه شرمسارم مكن

مسلط مكن چون مني بر سرم

ز دست تو بِهْ، گر عقوبت برم

به گيتي نباشد بتر زين بدي

جفا بردن از دست همچون خودي

مرا شرمساري ز روي تو بس

دگر شرمسارم مكن پيش كس

گرم بر سر افتد ز تو سايه‌اي

سپهرم بود كمترين پايه‌اي

(سعدي، 1376: 394)
آخرين بيت بوستان:
بضاعت نياوردم الّا اميد

خدايا ز عفوم مكن نااميد

(همان: 399)




© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است.

نوشته شده در تاریخ: 1389/1/31 (1900 مشاهده)

[ بازگشت ]

وب سایت دانشنامه فارس
راه اندازی شده در سال ٬۱۳۸۵ کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به موسسه دانشنامه فارس می باشد.
طراحی و راه اندازی سایت توسط محمد حسن اشک زری