سعدي و نظرية اخلاقي كمآزاري دكتر اصغر دادبه / استاد و مدير گروه زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران شمال
چكيده:
اين مقاله با هدف تبيين موضوع نظريه اخلاقي كمآزاري در دو بخش سامان يافته است كه در بخش نخست نگاهي گذرا به نظريههاي اخلاقي متفكران يونان و در بخش دوم نظريههاي اخلاقي متفكران ايران زمين مورد بحث و بررسي قرار گرفته است. و در بخش دوم به بررسي ديدگاه محمد زكرياي رازي، نظامي و حافظ در اين باره پرداخته شده و در بخش ديگر نيز، نظريه خداوندگار حكمت و ادب، سعدي، پيرامون كمآزاري مورد بحث و بررسي قرار گرفته تا ذيلي باشد بر نظريه اين بزرگمرد در پرداختن آرمانشهر در بوستان.
كليد واژه: كمآزاري، سعدي، ايران.
درآمد
حكمت را به نظري و عملي تقسيم كردهاند. در حكمت نظري از نظريهها يا «هست»ها سخن ميرود؛ نظريههايي كه در گزارههاي اِخباري بيان ميشوند. در حكمت عملي از دستورالعملها يا «بايستها و شايستها» سخن در ميان است؛ از اين معنا كه چه بايد كرد و چه نبايد كرد. سخن خواجه نصير مبني بر اينكه: «حكمت دانستن چيزهاست چنانكه بايد و كردن كارهاست چنانكه شايد» (نصيرالدين توسي، 1360: 37ـ38) ناظر بر همين معناست. از آنجا كه رفتار، شامل رفتار فردي و جمعي است و جمع (= اجتماع) هم شامل جمع خانواده و جمع مردم در كشور، حكمت عملي را به تهذيب اخلاق (= دستورالعملهاي رفتار نيك فردي) و تدبير منزل يا حكمت منزلي (= دستورالعملهاي رفتار نيك در جمع خانواده) و سياست مُدُن يا حكمت مدني (= دستورالعملهاي رفتار نيك در جامعه) تقسيم ميكند و گاه اخلاق را توسّعاً در معناي حكمت عملي به كار ميبرند، چنانكه عنوان كتاب خواجه نصير يعني اخلاق ناصري گوياي همين كاربرد است. (دادبه، 1369: ج 2، 19ـ27؛ همو، 1376: ج 6، 452ـ461).
حكيم، همواره به وضعي مطلوب و مطلوبتر ميانديشد و از وضع موجود راضي نيست. وضع موجود در نگاه حكيم و در قياس با وضع آرماني كه در تصوّر او ميگنجد، يا سخت نامطلوب است، يا حداكثر نامطلوب و چنين است كه رفتارها، اعم از رفتار فردي و جمعي، بايد بهتر و بهتر شود تا زندگي آرماني و در نهايت، آرمانشهر تحقق يابد. وقتي حكيم وضع موجود را نامطلوب ميبيند و از آن در رنج است، ميپرسد: چه بايد كرد، يا چگونه بايد رفتار كرد تا از رنجها بكاهد و بر شادي و خوشي و خوشبختي بيفزايد؟ اين پرسش، گرچه پيوسته در برابر چشم حكيم مصوّر است، اما آنگاه كه بر فشارها ميافزايد و نفس كشيدن دشوارتر ميشود، پرسش هم، جدّيتر و اساسيتر جلوه ميكند. وضع اجتماعي يونان از روزگار سقراط و افلاطون روي در نابهساماني داشت، عصر طلايي سپري ميشد و آشفتگي چهره مينمود و سوفسطائيان ـ كه حكايت نيك و بدشان دراز است ـ با سلاح جدل در رزمگاه انديشهها ايستاده بودند و سقراط (469ـ399ق.م) اعلام ميكرد كه اينان جوانان آتن را به سوي تباهي سوق ميدهند و چارة اين درد، درد تباهي «دانايي» است؛ چرا كه تمام بلاهايي كه بر سر آدمي ميآيد، در اثر ناداني است و آن كس كه بداند نيك چيست، بد نميكند و به شاهراه صواب و سعادت گام مينهد. پس از سقراط و افلاطون، ديگر فيلسوفان يونان، هر يك با توجه به اوضاع و احوالي كه در آن ميزيستند و آن را مطلوب نميدانستند، راهي به سوي آنچه در نظر آنان مطلوب مينمود و سعادت به بار ميآورد، پيشنهاد كردند. متفكران ايران زمين نيز براساس باورهاشان و اوضاع و احوال اجتماعي ـ فرهنگيشان نظريهاي ابراز داشتند كه به نظر آنان رفتار كردن براساس آن خوشبختي به بار ميآورد...
براي تبيين موضوع، اين مقاله به دو بخش تقسيم ميشود. در بخش نخست نگاهي گذرا به نظريههاي اخلاقي متفكران يونان كرده ميآيد و در بخش دوم نظرية اخلاقي متفكران ايران زمين مورد بحث و بررسي قرار ميگيرد:
1. نظريههاي يوناني:1
گفتيم كه اخلاق يا حكمت عملي بحث از «بايدها»ست و به تعبير خواجه نصير بحث از «كردن كارها چنانكه شايد». حاصل كردن كار چنانكه بايد و شايد هم به بار آمدن آرامش و سعادت است. نيز گفتيم كه «بايد» و «شايد» (= شايسته است) حكايت آرمان و كمال مطلوب است و لاجرم امري است در تقابل با «آنچه هست» و مطلوب نيست. سقراط و شاگرد او افلاطون وضع جامعة يونان و رفتار سوفسطاييان را وضعي نامطلوب ميديدند و آن را نتيجة بيخبري و ناداني به شمار ميآوردند و كليد گنج سعادت را «دانايي» ميدانستند. چنين بود كه به قول سيرون، حكيم رومي (106ـ43ق.م)، سقراط فلسفه را از آسمان به زمين آورد و وارد زندگي مردم كرد، يعني اعلام داشت به جاي پرداختن به قصة ماده المواد و كشف اسرار گيتي، جوانان را دريابيد و با داروي «دانايي» به درمانشان كمر ببندند. افلاطون نيز به راه استاد خود رفت و به طراحي جامعهاي آرماني (= مدينه فاضله = ناكجاآباد) پرداخت كه از كاستيهاي جامعة يونان آن روزگار به دور باشد... چندي بعد يونان به تصرّف فيليپ مقدوني و پسرش اسكندر (356ـ323ق.م / حك 336ـ323ق.م) درآمد و دوران آزادي و طلايي سپري شد، مردم به بند كشيده شدند و به رنج درافتادند و اين پرسش كه: چه كنيم كه كمتر رنج ببريم و راهي به سوي آزادي و آرامش و شادي بيابيم، جدي و جديتر شد. ارسطو (384ـ322ق.م) حكيم بزرگ يونان كه خود معلم اسكندر بود، تباهي اين جهانگير را كه برآمده از افراطهاي او بود، ميديد و ميديد كه مردم يونان هم به سبب تسليم شدنها و بياعتنا ماندنها و به راه تفريط رفتنها تباه شدند. بنابراين اعلام كرد راه رهايي و به تعبير حافظ «راه نجات» و يگانه روش دست يافتن به آرامش و سعادت «اعتدال (= ميانهروي) است، يعني پرهيز كردن از افراط و تفريط و به تعبير حافظ:
دلا دلالت خيرت كنم به راه نجات
|
مكن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
|
(حافظ، 1369: 384)
و چنين بود كه حكيمان يونان، در دوران ادبار و تباهي و اسارت كه با تصرف يونان از سوي اسكندر (356ـ323ق.م) و پدرش فيليپ (د 356ق.م) آغاز شده و با تسخير اين كشور به دست روميان (سال 146م) استمرار يافته بود، در كار جستوجوي «راه نجات» ميكوشيدند: برخي از متفكران، موسوم به سيرنائيكها، شاگردان و پيروان آريستيپوس، اهل شهري موسوم به سيرن (در آفريقا) از سخنان سقراط تفسيري ويژه به دست دادند و اعلام كردند: رهايي در لذّتگرايي و لذّتجويي است، همين و ديگر هيچ؛ چرا كه:
خوشترزعيش و صحبت و باغ و بهار چيست؟
|
ساقي كجاست؟ گو سبب انتظار چيست؟
|
معنيّ باغ زندگي و روضة ارم
|
جز طَرْف جويبار و مي خوشگوار چيست؟
|
هر وقت خوش كه دست دهد، مغتنم شمار
|
كس را وقوف نيست كه انجام كار چيست؟
|
(همان: 238ـ239)
بعدها كه ديكتاتور سلطهگر آرامتر شد و مردم هم قدري عادت كردند، اپيكور و پيروان وي با تعديل نظرية لذّتگرايي، راه رهايي را در انتخاب «لذّتهاي پايدار و بيزيان روحاني»دانستندواعلامكردندكه لذّتگرايي روحاني و نه جسماني، كليد گنج سعادت است.
به موازات خطّ لذّتگرايي، در اين دوران، شاهد خطِّ زهدگرايي نيز توانيم بود: زهدگرايي افراطي كلبيان و زهدگرايي معتدل و ميانة رواقيان.
كلبيان، ايستاده در برابر اختناقِ برآمده از اوج سلطة اسكندر اعلام كردند: رهايي در زهد است و كسي كه زهد پيشه كند و نخواهد و به ترك دنيا بگويد، به آرامش و سعادت ميرسد؛ چرا كه «خواستنها» عامل خواري است و دنياگراييها سبب اسارت. معروف است كه متفكر بزرگ كلبي، ديوژن (= ديوجانس) كه به ترك خان و مان و يار و ديار گفته و در خُم منزل كرده بود، كاسهاي داشت كه با آن آب مينوشيد و چون، روزي، ديد كه يك چوپان چگونه از دستان خود كاسه ساخت و نوشيد، تنها مايملك خود، يعني كاسه را به هم سويي افكند. ديوژن همان شخصيّت افسانهگون است كه در روز روشن با چراغ به جستوجوي انسان برميخاست.
دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر
|
كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
|
(مولوي، 1336: ج 1، 255)
نيك پيداست كه اين همه اعتراض است و شيوهاي در مبارزة منفي چنانكه چون اسكندر به ديدار او شتافت و گفت: «از من چيزي بخواه» پاسخ شنيد: «... بگير از سر آزاده سايهات»...2
زهد افراطي كلبيان كه اعتراضي بود به سلطه و اختناق شديد اشغالگران، با گذشت زمان و به همان سبب كه لذتگرايي افراطي جاي خود را به لذّتگرايي معتدل داد، جاي خود را به زهد معتدل بخشيد. بدين معنا كه رواقيان با تقسيم نيازها به نيازهاي ضروري و غيرضروري (= كاذب) راه رستگاري و سعادت را گونهاي زهد، يعني زهد معتدل دانستند و از «درويشي» به عنوان كليد گنج سعادت سخن گفتند كه:
درايندنيااگر سوديست با درويش خرسند است
|
خدايامُنعَمَمگردان به درويشي و خرسندي
|
(حافظ، 1369: 499ـ450)
سرانجام در پايان اين دوره، شاهد نظريهاي به ظاهر حيرتانگيز خواهيم بود كه به واقع چيزي نيست جز فرياد اعتراض در خاموشي و آن نظرية شكّاكان، يعني ديدگاه پپرُن يا پيرهون (Pyrrhon: معاصر اسكندر) و پيروان (= شكّاكان) اوست. به نظر شكّاكان، راه رهايي، خاموش ماندن و تصديق نكردن است. پيرُن ميگفت: اگر ميخواهيد آرامش داشته باشيد، نه چيزي را اثبات كنيد، نه نفي نماييد! و از آنجا كه رسيدن به دانش، راهي جز تصديق يعني اثبات و نفي كردن ندارد و تصديق نكردن، راه دانش را ميبندد و آدمي را در شك نگاه ميدارد، نظرية پيرُن و ياران او را در تاريخ فلسفه، شكگرايي (Scepticism) خواندهاند! امّا آيا قصّه اين است، يا حكايت، حكايت فرياد اعتراض در خاموشي و با خاموشي است كه:
من كه از آتش دل چون خم مي در جوشم
|
مُهر بر لب زده، خون ميخورم و خاموشم
|
(حافظ، 1369: 426)
به كوتاهي ميتوان گفت حكماي يونان در اين عصر در پاسخ بدين پرسش كه: چه كار كنيم و چه راهي در پيش گيريم كه كمتر رنج ببريم و دست كم كوره راهي به سوي آرامش و سعادت بگشاييم، پاسخهايي دادند با عناويني چون:
ـ دانايي: راه رهايي دانايي است و آن كس كه بداند، سعادتمند است: ديدگاه سقراط و افلاطون.
ـ اعتدال = حد وسط: افراط و تفريط، سبب تيرهبختي است و اعتدال در كارها عامل آرامش و سعادت خواهد بود: ديدگاه ارسطو.
ـ لذّتگرايي: لذت يعني سعادت و كسي كه بخواهد به آرامش و خوشبختي برسد، بايد خود را در درياي لذّتها غرقه سازد: لذّتهاي مادي به نظر سيرنائيكها و لذّتهاي روحاني پايدار به نظر اپيكوريان.
ـ زهدگرايي: راه رهايي، زهدگرايي و آن كس كه به ترك دنيا بگويد و زهد پيشه كند، سعادتمند خواهد بود؛ زهد شديد و افراطي به نظر كلبيان و زهد معتدل يا درويشي به نظر رواقيان.
ـ شك گرايي: آرامش و سعادت را در شك طلب بايد كرد كه تصديق كردن، عامل هزاران رنج و تعب است و چون خاموشي گزينيم و اظهارنظر نكنيم، بسا كه از رنج برهيم و به آرامش برسيم.
2. نظرية ايراني كم آزاري
اين نظريهها ـ نظريههاي يوناني ـ از يك سو برآمده از تجربههاي بشري است، بنابراين مردم هوشمند و بخرد ايران زمين، با بيش از يك دنيا تجربه، خود بدين نظريه دست يافتهاند. تاريخ نشان ميدهد كه پدران ما هم با لذّت آشنا بودهاند، هم تجربه زاهدانه داشتهاند، هم ميدانستهاند كه چه زمان و چگونه بايد خاموشي گزينند و كي بايد اعتدال پيشه كنند كه مردماني «دانا» بودهاند... از سوي ديگر هم در دورة باستان و هم در عصر اسلامي با آراء يوناني آشنا بودهاند... با اين همه به نظر ميرسد كه هيچ يك از نظريههاي يوناني، نظرية بنيادي آنان در اخلاق نبوده است. آنان ديدگاهي در اخلاق داشتهاند كه از فرهنگ خاص ايراني و از تجارب ويژة ايرانيان برآمده است و با جامعيت ويژة آن، به نوعي ديدگاههاي برآمده از فرهنگ يونان را هم در برميگيرد و آن ديدگاه بنيادي «كمآزاري» است.
كم در تركيباتي چون «كمآزاري» و «كمالتفاتي» و «كمانديشي» پيشوند منفي كننده است، جانشين «بي». بنابراين كمانديشي به معني بيفكري، كمالتفاتي به معني بيتوجهي و سرانجام «كمآزاري» به معني «بيآزاري» است (نك: دهخدا، 1373: ج 11، 16352ـ16351 و معين، 1354: 3054ـ3053، مدخل «كم» و «كمآزاري») و كمآزار، اوّلاً، كسي است كه به ديگران ستم نكند به دادگري رفتار نمايد و در يك كلام كمآزاري، عدالت و دادگري است و كمآزار، عادل و دادگر است. ثانياً، اهل نرمي و ملايمت و ملاطفت باشد كه اين همه لازمة بيآزاري و دادگري است.
بهين بهان، كمآزاري: اگر عاقلان يونان، دانايي، اعتدال، لذّتگرايي، زهدگرايي و خاموشي را بنياد اخلاق شمردهاند و بر اين باور بودهاند، راه بهين و بهين شيوه گزيدن دانايي، اعتدال و... است، خردمندان ايران زمين، كمآزاري را بنياد اخلاق و بهين شيوه زندگي دانستهاند و اگر آن همه را؛ دانايي و اعتدال و.... را در نگاه خردمندان يونان بهان به شمار آوريم، در نگاه خردمندان ايران، آنسان كه ناصرخسرو نيز تصريح كرده است «... بهين بهان كمآزاري است»، (ناصرخسرو، 1378: 197) و در نتيجه «كمآزاري» هم «بهين بهان» است؛ يعني در ميان صفات نيك، بهترين صفت محسوب ميشود و اين از آن روست كه اوّلاً، لازمة كمآزاري، دانايي است و تا آدمي به دانايي نرسد، كمآزار نميگردد كه مردم آزاران، بيخردان نادانند. به همين سبب سقراط مادر رذايل را ناداني، منشأ فضايل را دانايي ميدانست و تصريح ميكرد كه اگر كسي بد را از نيك باز شناسد، گِرد بدي نميگردد، ثانياً، كمآزاري، عين اعتدال و ميانهروي (= پيمان در اخلاق ايراني) است3 كه كمآزاري، عين دادگري (=عدالت) است و كمآزار، همانا دادگر (= عامل) است و دادگري (= عدالت) يكي از چهار فضيلتي است كه حكيمان يونان و به پيروي از آنان، حكيمان مسلمان از آن سخن ميگويند (سه فضيلت ديگر عبارتند از: حكمت، شجاعت و عفّت)؛ ثالثاً، لذّتگرايي، زهدگرايي و شكگرايي، حاصل بيدادگري و ظلم و به زبان حكمت ايراني و نتيجة مردمآزاري و در پيش نگرفتن شيوة كمآزاري است. بيدادگري و مردم آزاري موجب ميشد تا كلبيان و رواقيان و لذّت گرايان و شكاكان در جستوجوي راهي و ابزاري برآيند كه به مدد آن كمتر رنج ببرند و به آرامشي نسبي دست يابند. اگر كمآزاري (= عدالت) بر جامعهاي كه آنان در آن ميزيستند، حاكم بود و اگر مقدونيان و روميان طريق مردمآزاري در پيش نگرفته بودند، اساساً نه آن پرسش مطرح ميشد و راههاي چارهاي چون لذّتگرايي و زهدگرايي و شكگرايي به نظر ميرسيد و چنين است كه كمآزاري، بهين بهان است و به گونهاي مادر تمام فضايل به شمار ميآيد. اين نظريه كه بنياد اخلاق كمآزاري است، نظريهاي كه خردمندان ايرانزمين، چه پيش از دوران اسلامي و در عصر زرتشتيگري ايران و چه در دوران اسلامي اين مرز و بوم بر آن تأكيد ورزيدهاند:
1ـ1. اصل دين مغان كمآزاري است: در آيين مغان (= آيين زرتشتي) مردم آزاري و به طور كلي، هر كردار بد زيان بار، به اهريمن و كارگزاران او يعني ديوان و پتيارگان باز ميگردد، چنانكه كردارهاي نيك به هرمزد (= اهورامزدا) و كارگزاران او يعني امشاسپندان و ايزدان (= فرشتگان مقرّب و غير مقرّب) باز بسته است، حتي دوزخيان را، نه فرشتة عذاب كه ديو، شكنجه و آزار ميكند و فرشتگان به بهشتيان، زحمت و راحت ميرسانند و در بندهش به تفصيل از كردارهاي نيك و بزرگ هرمزد و ياران او، امشاسپندان و ايزدان، (بهار، 1381: 146 به بعد) همچنين از بدكرداري اهريمن و ياران او يعني ديوان (همان: 166) سخن در ميان آمده است. همچنين در ارداويرافنامه ميخوانيم كه سروش خطاب به ارداويراف ميگويد:
«... به تو نماييم پاداش پرهيزگاران را از هرمزد و امشاسپندان در بهشت و به تو نماييم زخم و پادافراه (= شكنجه و كيفر) گونهگونه به دُروندان (= كافران و مرتدان) را به دوزخ كه از اهريمن و ديوان و پتيارگان رسد» (همان: 305).
در اندرزنامههاي پهلوي نيز بر پرهيز كردن از كردارهاي ناشايست از جمله انواع مردم آزاري، چون آزردن مردم با زبان (اندرزنامههاي پهلوي...،1346:39) و زيردست آزاري (همان: 57) تأكيد شده است. تأمّل در اندرزها همچون تأمّل در كردارهاي بد ديوان، نشان ميدهد كه جمله ناظر است بر توصيه به پرهيز كردن از خودآزاري و مردم آزاري و به ديگر بيان، توصيه به كمآزاري يعني رعايت كردن عدالت و اعتدال4 در كردارهاست. آشناترين متن بازمانده از عصر ساساني، باب برزوية طبيب، نوشتة برزويه يا بزرگمهر، آن بزرگ مردي كه كتاب كليله و دمنه را از هند به ايران آورد و به زبان پهلوي ترجمه كرد و درآمدي بر آن نوشت كه به باب برزوية طبيب معروف است. اين باب كه به راستي با روشنفكرانهترين گزارشهاي عصر جديد فرنگ در زمينة جستوجوگري انسان خردمند و برخورد او با اديان و سرانجام در پيش گرفتن روشي خردمندانه و انسانگرايانه، پهلو ميزند، به طور خاص شرح جستوجوگري برزويه و به طور عام شرح جستوجوگري هر روشنبين روشنرايي است كه ميتوان در هر جاي عالم سراغ كرد. برزويه در اين گزارش، نخست از نَسَب خود سخن ميگويد و اين كه پدرش لشكري نظامي بوده است و مادرش از خاندان علماي دين زردشت و سپس از اين معنا سخن در ميان ميآورد كه طب را به قصد خدمت به مردم برگزيده است. برزويه در طب سرآمد اقران خود ميگردد، امّا پرسشهاي فلسفي خود را در گسترة دانش طب نمييابد و از آنجا كه در شرق به طور عام و در ايران به طور خاص مكاتب فلسفي رنگ ديني دارند و به عبارت ديگر نظامهاي ديني، جايگزين نظامهاي فلسفي است، برزويه به قصد تحرّي حقيقت به تحقيق در اديان ميپردازد و با ارباب اديان به گفتوگو مينشيند تا مگر به پاسخ پرسشهاي خود دست يابد، اما تلاشها و جستوجوگريهاي او جز حيرت، حاصلي به بار نميآورد و آنچه ميبيند، جز اختلاف نظرها، تقليد كوركورانه، پذيرش باورها از بيمجان و دفع زيان و جلب سود نيست و برزويه، حيرت زده و نوميد، نتيجة جستوجوگريهاي خود را بدينسان بيان ميكند:
«... اختلاف ميان ايشان [= ارباب اديان] در معرفتِ خالق و ابتداي خلق و انتهاي كار، بينهايت و راي هر يك بر اين مقرّر كه من مُصيبم و خصم، مُخطي!» (نصرالله منشي، 1384: 48).
برزويه حاصل بحث و گفتوگوي خود با علماي هر را هم اينگونه گزارش ميكند:
«... و هر طايفه كه ديدم در ترجيح دين و تفضيل مذهب خويش، سخني ميگفتند و گِردِ تقبيح ملّت خصم و نفي حجّت مخالفان ميگشتند...» (همان).
برزويه در پي اين جستوجوگري و به دنبال ناكامي برآمده از آن، به جاي آنكه عمري اسير حيرت بماند يا مقلّدوار بزيَد، راهي خردمندانه و روشنبينانه برگزيد؛ راهي اخلاقي، فلسفي و انساني كه به سبب برآمدن از فرهنگِ فلسفي ـ ديني ايران رنگ ديني نيز داشت. راه اخلاقي ـ انساني كه برزويه در پيش گرفت، با پشتوانة ژرف فلسفي آن، مبتني بر عمل بود كه به گفتة خداوندگار حكمت و ادب، سعدي «به عمل كار برآيد، به سخنداني نيست» (سعدي، 1375: 653) و برزويه اين معنا را پيش چشم داشت. راه و روش برزويه از دو منظر، عام و خاص، در خور توجّه و بررسي است:
ـ از منظر عام، نيك كرداري است و جز به نيكي نپرداختن، نيكيهايي كه پيروان اديان و مذاهب مختلف در نيك بودن آنها همداستانند. برزويه، رسم و راه خود را اينسان بيان ميكند:
«صواب من آن است كه بر مواظَبَت و ملازمت اَعمالِ خير كه زُبدة همة اديان است، اقتصار نمايم و بر آنچه ستودة عقل و پسنديدة طبع است اقبال كنم...» (نصرالله منشي، 1384: 50).
ـ از منظر خاص، كمآزاري است و اين خاص، خاصّي است كه عام را دربرميگيرد؛ چرا كه اگر نيك بنگريم، جملة كارهاي بد بدانسان كه برزويه خود نيز برميشمارد، مثلِ «رنجانيدن جانوران و كُشتن مردمان و كبر و خشم و خيانت و دزدي... و ايذاء مردمان و دوستي دنيا و جادوي و ديگر منكرات» (همان: 50ـ51) به گونهاي متضمّن مردم آزاري يا معلول مردم آزاري و احتراز از آنها در يك كلام كمآزاري است. به همين سبب برزويه تصريح ميكند كه:
«علم به كردار نيك جمال گيرد كه ميوة درخت دانش، نيكوكاري و كمآزاري است». (نصرالله منشي، 1372: 36).
و از آنجا كه اخلاق، حكايت رفتار نيك فردي و جمعي است و انسان نيك اخلاقي انساني است كه در رفتار خود با ديگران به نيكي رفتار كند، در فرهنگ ايران، كمآزاري، اساس اين رفتار به شمار ميآيد و يكي از سه روش پسنديده در مجموعة زندگي اين جهاني و آن جهاني محسوب ميشود:
«و كوشش اهل عالَم در ادراك سه مراد ستوده است: ساختن توشة آخرت و تمهيد اسباب معيشت و راست داشتن ميان خود و مردمان به كمآزاري و ترك اذيّت...» (همان: 37).
كمآزاري، در فرهنگ ايران، نه تنها عامل ارتباط انساني در اين جهان و سبب سعادت اين جهاني است كه موجب رستگاري آن جهاني نيز هست، چنانكه برزويه تصريح ميكند:
«و هرگاه كه متقّي در كارهاي اين جهان فاني و نعيم گذرنده تأمّلي كند و هر آينه مقابح آن را به نظر بصيرت ببيند، همّت بر كمآزاري و پيراستن راه عقبي متصور شود» (نصرالله منشي، 1372: 46؛ 1384: 52)
و بدين ترتيب كمآزاري، در نگاه متفكران ايراني پيش از اسلام عامل سعادت اين جهاني و آن جهاني است كه كمآزاري در نگاه انديشمندان ايران زمين، مادر فضايل است و به تعبير جامي (817ـ898ق) «اصل كيش مغان». وي در مثنوي سلسلهالذهب گزارشي به دست ميدهد از منادي فرمودن هرمز بن كسري سپاه را و برحذر داشتن آنان از درآمدن (= ورود) به كشت كشاورزان و زيان رساندن به آنان و نيز اعلام كردن مجازات آن كس كه گوش بدين فرمان ندهد با بريدن گوش او! در پي اين منادي كردن، خسرو (= خسرو پرويز وليعهد هرمز) با ياران خود بساط عيش ميگسترد و غرق شور و مستي ميشود و در اين حال، اسب او وارد كشتزاري ميگردد و شاخهاي از تاك آن كشاورز را هم اسب يكي از ياران خسرو ميشكند و آن كشاورز، به قصد عدالتخواهي به درگاه شاه ميآيد و با فرياد و فغان بر اصل دينداري كه همانا كمآزاري است در برابر شاه تأكيد ميورزد:
... صاحب باغ برگرفت فغان
|
كاي برافتاده از تو كيش مغان
|
اصل دين مغان كمآزاري است
|
جُستي آزارم، اين چه دينداري است
|
(جامي، 1378: 343ـ344)
و البته پادشاه دادِ آن دهقان ميدهد و ضرر و زيانش را جبران ميكند و حتي بيش از آنكه حق اوست، بدو ميبخشد. (همان. نيز نك: نظامي، 1378: 45) حكيم بزرگ ايران زمين، فردوسي (329ـ411 يا 416ق) نيز آنجا كه از پند شاپور اوّل، پادشاه ساساني (حك 224ـ652م) به فرزند خود، اورمزد سخن ميگويد از زبان او بر اصل كمآزاري تأكيد ميورزد و شرط بختْ ياري و توفيق در حكمراني را كمآزاري ميشمارد:
به جز داد و خوبي مكن در جهان
|
پناه كهان باش و فَرّ مهان
|
به دينار كم ناز و بخشنده باش
|
همان داد ده باش و فرخنده باش
|
مزن بر كمآزار بانگِ بلند
|
چو خواهي كه بختت بوَد يارمند
|
همه پند من سر به سر يادگير
|
چنان هم كه من دارم از اردشير
|
(فردوسي، 1384: 1238)
همچنين از زبان فرمانده سپاه در عصر هرمزد پسر انوشيروان، خطاب به سپاهيان ميگويد:
به لشكر چنين گفت پس پهلوان:
|
كه اي نامداران روشن روان،
|
كم آزار باشيد و هم كم زيان
|
بدي را مبنديد هرگز ميان
|
(همان: 1619)
و بدينسان بر اين معنا كه «اصل دين مغان كمآزاري است» و كمآزاري، بنياد كردارهاي نيك و به زبان فلسفي، اساس فضايل اخلاقي است.
1ـ2. اصل اسلام در كمآزاري است: اسلام به ايران آمد و عربها به قول علامه اقبال لاهوري (1289ـ1357ق / 1873ـ1938م) به بزرگترين توفيق خود كه همانا فتح ايران و بهرهمند شدن از فرهنگ و تمدني كه الهي و انساني نيز بود، دست يافتند.5 فرهنگ الهي ـ انساني ايران هم كه در اواخر عصر ساساني اسير هوي و هوسهاي مغان و موبدان شده بود، با بهرهمندي از پيامهاي آسماني اسلام، شكوفاتر شد و جهان متمدن آن روزگار را تحت لواي اسلام به تصرّف درآورد. پيام انساني ـ الهي كمآزاري، كه اسلام نيز مدافع و مروّج آن بود، حضور خود را در فرهنگ و تمدن و تفكر اسلامي ايران حفظ كرد و نه تنها به عنوان يك اصل حكمي در حكمت عملي ايران اسلامي پذيرفته شد كه نزد شاعران، حكمت شعار پارسيگوي نيز به عنوان «بهين بهان» ماية پرداختن صدها مضمون شاعرانه ـ حكيمانه گرديد و ناصرخسرو (394ـ481ق) بر پرهيز كردن از مردم آزاري و در پيش گرفتن راه و رسم كمآزاري تأكيد ورزيد و اعلام كرد: «... كه بهين بهان، كمآزار است» (ناصرخسرو، 1378: 197) و در نتيجه چنانكه بيشتر هم اشارت رفت، در ميان صفات نيك هم كمآزاري بهين بهان به شمار ميآيد و اگر اين بهين بهان، آنجا، در ايران پيش از اسلام و در نظر انديشمندان آن روزگار، اصل دين مغان به شمار ميآمد، اينجا، در ايران اسلامي نيز اصل و بنياد اسلام محسوب شد و مسلماني، به گزاردن حق مردم همراه با كمآزاري (همان: 286 بيت 43)، تفسير گرديد كه پيامبر اسلام(ص)، به تصريح خود او «برانگيخته شد تا به تكميل مكارم اخلاق بپردازد: بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَكارِمَ الأَخْلاقِ» (نجمرازي، 1383: 422؛ طبرسي، 1986م. = 1365: 500) و كمآزاري، نه فقط در شمار مكارم اخلاق است كه اصل و اساس هر نيكي است و دامنة آن از دوستداري خدا تا دوستداري مردم گسترده است... و چنين است كه خواجه عبدالله انصاري (396ـ481ق) كمآزاري را نشانة دوستداري خدا و دليل خداشناسي ميشمارد و تصريح ميكند كه: «دوستي خدا را در كمآزاري شناس»، ابن يمين (اواخر سده 7ـ769ق) «بيش بخشيدن و كمآزاري» را كليد در بهشت ميداند (ابنيمين، بيتا: 343، نيز نك. دهخدا، 1373: ج 11، 16352ـ16351، مدخل «كم») و سنايي (نيمه دوم سده 5ـ بين 525 و 545ق)، چونان برزويه طبيب كه ميگويد: «از بدان ببريدم و به نيكان پيوستم و رفيق خويش صلاح و عفاف را ساختم كه هيچ يار و قرين چون صلاح نيست» (نصرالله منشي، 1384: 51) اندرز ميدهد كه: «از بدانديشان بترس و با كمآزاران نشين»6 (سنايي غزنوي، 1385: 557، نيز نك: دهخدا، 1373: 16352ـ16351، مدخل «كم») تا در اين جهان به آرامش و سعادت دست يابي و زمينة سعادتمندي آن جهانيت نيز فراهم آيد و اين از آن روست كه: «رستگاري دو عالَم در كمآزاري بود»7 (همان).
ادامة بحث را به دو بخش تقسيم ميكنيم. در بخش نخست به بررسي ديدگاه محمد زكرياي رازي، نظامي و حافظ ميپردازيم و بخش دوم را به طرح نظرية خداوندگار حكمت و ادب، سعدي اختصاص ميدهيم تا ذيلي باشد بر نظرية اين بزرگمرد در پرداختن آرمانشهر در بوستان كه جداگانه از آن سخن گفتهام: 8
الف. بخش نخست:
محمّد زكرياي رازي (351ـ313ق)،9 ضمن بيان اسارت روح در تن يا مفتون شدن نفس بر هيولي، به سبب ناداني، با هدف بهرهمند شدن از لذّات جسماني، آفرينش جهان و انسان را معلول رحمت الهي ميداند و ميافزايد كه خداوند عقل را كه پرتو جوهر الهي است، به جهان فرستاد تا نفس خواب زدة غافل را بيدار و هوشيار سازد و بدو بفهماند كه جاي او نه اين عالم، كه عالمي ديگر است (ناصرخسرو، 1384: 104ـ105) و خطاب به وي به تعبير حافظ اعلام كند:
كه: اي بلندنظر شاهباز سدره نشين
|
نشيمن تو نه اين كنج محنتآبادست
|
تو را ز كنگرة عرش ميزنند صفير
|
ندانمت كه در اين دامگه چه افتادست
|
(حافظ، 1369: 220)
بنابراين انسان براي رهايي و رستگاري بايد عالم علوي را بشناسد، از اين عالم حذر كند تا بدان عالم باز رسد و:
«مردم بدين عالَم نرسد مگر به فلسفه و هر كه فلسفه بياموزد و عالم خويش را بشناسد و كمآزار باشد و دانش آموزد از اين شدّت برهد...». (همان)
سخنان رازي بيانگر چند مسئلة فلسفي است: نخست آنكه: او به شيوة متفكران هند و افلاطون به ازليّت نفس و تناسخ روح باور دارد و رهايي آنرا در گرو عبور از زنجيرة تناسخ ميداند؛ دوم آنكه: عقل، راهنماي انسان در زندگي و شناسندة حقيقت است و نبوّت وجهي ندارد (نك: دادبه، «براهمه»: 162ـ163) سوم آنكه: راه رهايي و رستگاري همانا روي آوردن به فلسفه و فيلسوف شدن است و از آنجا كه فلسفه داراي دو جنبة نظري و عملي است، رهايي و رستگاري نيز معلول دو عامل است:
ـ عامل نظري، يعني دانايي.
ـ عامل عملي، يعني كمآزاري.
اگر شرط لازم رهايي و رستگاري، دانايي در معناي فيلسوف شدن نيز باشد، به جاست تا اين پرسش به ذهن متبادر گردد كه: مگر همه ميتوانند فيلسوف بشوند؟! و چون فيلسوف شدن همگان ميّسر نيست، پس رهايي و رستگاري همگان هم ميّسر نخواهد بود! رازي خود، بدين پرسش چنين پاسخ داده است:
«... و ديگر نفوس [= يعني نفوس عوام = غير فيلسوفان] اندر اين عالم همي مانند تا آنگاه كه همة نفسها اندر هيكل مردي به علم فلسفه از اين راز آگاه شوند و قصد عالم خود كنند و همه به كليّت آنجا بازرسند؛ آنگاه اين عالم برخيزد و هيولي از اين بند گشاده شود، همچنانكه اندر ازل بوده است». (ناصرخسرو، 1384: 105).
حافظ كه در مقام سخنگوي بزرگ فرهنگ ايران، بيگمان اين پرسش را كه «مگر همه ميتوانند فيلسوف شوند؟» پيش چشم داشته، به عامل عملي رهايي توجّه كرده، بر كمآزاري تأكيد ورزيده و يگانه راه رهايي را كمآزاري دانسته است. او گرچه پيوسته با دشمنان مردمآزار مردم در ستيز است و به هيچ روي با آن سر آشتي ندارد و سراسر ديوان او بيانية كم آزاري است، امّا دست كم در دو غزل آشكارا بدين نظريه توجه كرده است: يكي، در مقطع غزلي به مطلعِ:
بنال بلبل اگر با مَنَت سرِ ياري است
|
كه ما دو عاشق زاريم و كار ما زاري است
|
(حافظ، 1369: 239)
اعلام ميكند كه: «رستگاري جاويد در كمآزاري است» و حتي آزردن دلي با نالهاي روا نيست:
دلش به ناله ميازار و ختم كن حافظ
|
كه رستگاري جاويد در كمآزاري است
|
دوم، در بيتي از غزلي به مطلعِ:
جز آستان توام در جهان پناهي نيست
|
سر مرا به جز اين در، حواله گاهي نيست
|
(همان، غزل 76)
بار ديگر بيانية كمآزاري را اين سان طرح ميكند:
مباش در پي آزار و هر چه خواهي كن
|
كه در شريعت ما غير از اين گناهي نيست
|
و ضمن شكوه كردن از بيدادگري «پادشاه كشور حُسن» (= معشوق)، رندانه به انتقاد از بيدادگري پادشاه ستم پيشة روزگار خود ميپردازد و توجّه او را به دادخواهي دادخواهان ستمديده جلب ميكند:
عنان كشيده رو اي پادشاه كشور حُسن
|
كه نيست بر سر راهي كه دادخواهي نيست
|
از آنجا كه كمآزاري، به نوعي ناظر بر هر سه جنبة حكمت عملي است، كمآزار، دادگري است كه نه به خود ستم كند، نه به ديگران ستم روا دارد. نظامي در مقالت دوم از كتاب مخزنالاسرار، آنجا كه از عدل و نگهداري انصاف سخن ميگويد، به طور خاص به پادشاهان و به طور عام به انسان (به هر فرد آدمي) توصيه ميكند كه دين به دنيا نفروشند و بدينسان به خود ستم نكنند، «كن مكن ديو (= امر و نهي شيطان)» نشنوند و دادگري پيشه كنند و نيكخواه مردم باشند تا مردم هم نيكخواه آنان گردند و در مورد پادشاه نيكخواه پادشاه شوند و در كار بقاي او بكوشند (نظامي، 1378: 77ـ78).
نظامي در پي اين توصيهها، بر اصل عدالت و دادگري، با تعبير «كمآزاري» تأكيد ميورزد و با عنايت به سخن پيامبر(ص) مبني بر اينكه: «اَلْعَدْلُ وَ المُلْكٌ تَوأَمانِ: دادگري و پادشاهي دو برادرند كه با هم زاده شدهاند» (نجمرازي، 1383: 436) و نيز با اشاره به حديث «الملكُ يَبْقَي مَعَ الكُفْرِ وَ لا يَبْقَي مَعَ الظُّلْمِ: سلطنت و حكومت با كفر پايدار ميماند، امّا با ظلم پايدار نميماند» (همان)، تصريح ميكند كه حاصل ظلم و ستم برافتادن بنيان سلطنت و بقاي دولت، نتيجة كمآزاري است:
خانه بَرِ مُلك، ستمكاري است
|
دولت باقي ز كم آزاري است
|
عاقبتي هست بيا پيش از اين
|
كردة خود بين و بينديش از آن
|
راحت مردم طلب، آزار چيست؟!
|
جز خجلي حاصل اين كار چيست؟!
|
(نظامي، 1378: 79)
نيز در مقاله هفتم، در بحث «فضيلت آدمي بر حيوانات»، برترين نشانة انسانيت را «كمآزاري» ميشمارد و ميگويد: پايگاه انسان در ميان موجودات، چونان پايگاه هما در ميان پرندگان است و:
هماي بر همه مرغان از آن شرف دارد
|
كه استخوان خورد و جانور نيازارد
|
(سعدي، 1375: 43)
بنابراين اي آدمي، تو نيز چونان هماي «شرف كار باش، كم خور و كمگوي و كمآزار باش» (نظامي، 1378: 106) مراد نظامي آن است كه اوّلاً، به طور عام هر آدمي از اين معاني اندرز گيرد و كمآزاري پيشه كند؛ ثانياً، به طور خاص، ارباب زور و زر خاصه حاكمان، خود را تافتة جدا بافته ندانند و به راه كمآزاري بروند. وي به قصد تأكيد بر اين معنا، در ادامة سخن به نظام احسن اشاره ميكند و ميگويد: در كارگاه هستي، هيچ چيز بيهوده و عبث نيست، هر موجود، در جايگاه خويش است و وظيفة خاص خود را به عهده دارد، جغد كه بر طبق افسانهها شوم است، در ويرانهها گنجور است و بلبل گلستان گنج به شمار ميآيد... (همان) و بدين سان بر اصل كمآزاري كه موجب آرامش و رستگاري است، تأكيد ميورزد.
ب) بخش دوم: سعدي و نظرية كمآزاري:
مردمي كن، مجوي آزارم
|
كه نه كارياست مردم آزاري
|
كمآزاري، بنياد و جوهرة اخلاق ايراني و اساس حكمت عملي در نظر خردمندانِ ايران زمين به شمار ميآيد. هم «اصل دين مغان كمآزاري است»، هم اصل آيين اسلام... و سعدي در مقام فردوسي ثاني، وارث ميراث ادب و حكمت خراسان و نظامبخش و ساماندهندة زبان و ادب پارسي و حكمت ايراني پس از حملة مغولان چون ديگر انديشمندان بزرگ ايران زمين به اصول فلسفه و به اساس انديشة ايراني و از جمله به اصل كمآزاري توجّهي خاص ميكند و در طرّاحي آرمانشهر خود در بوستان اين اصل اساسي را پيوسته پيش چشم دارد و همانند ديگر متفكران ايراني آن را بنياد فضايل اخلاق به شمار ميآورد. ميتوان عناوين ابواب دهگانة بوستان را كه هر يك عنوان فضيلتي اخلاقي نيز هست، به شرح زير با اصل كمآزاري پيوند داد:
ـ كم آزاري← تعديل قدرت و تحقّق عدالت. توضيح آنكه لازمة مردم آزاري و آزار رساندن به ديگران، اعمال قدرت و قدرتطلبي است و در نتيجه، چشم بر نيكي فرو بستن. در برابر، لازمة كمآزاري، تعديل قدرت است و گرايش به عدالت و دادگري.
ـ عدالت← احسان. بدين معنا كه عدالت، ملازم احسان است و كسي كه عدالت پيشه كند و دست از بيدادگري بكشد، به احسان نيز ميگرايد.
ـ احسان← تواضع. يعني اهل احسان، اهل تواضع هم هست؛ چرا كه احسان كردن با گردنكشي و خود بزرگبيني سازگار نيست و آن كس كه با اين رسم و راه، احسان كند، احسان او احسان محسوب نميشود و مقبول درگاه حق نميافتد كه به قول سعدي احسان، فضل حق را سپاس گفتن است: «كه منعم كند، فضل حق را سپاس» (سعدي، 1375: 189).
ـ تواضع← رضا، قناعت، شكر بر عافيت. توضيح آنكه هر كس به راستي احسان كند و تواضع ورزد، نيكمردي است اهل رضا كه راضي به رضاي حق و راضي به رضاي خلق است. از سوي ديگر لازمة احسان، قناعت است؛ چرا كه آن كس كه احسان كند و آمادگيِ بخشيدن در خود پديد آورد، به فضيلت خرسندي و قناعت نيز دست مييابد و بر عاقبتي چنين نيك كه عين عافيت است، شكر ميگويد:
نفس مينيارم زد از شكر دوست
|
كه شكري ندانم كه در خورد اوست
|
عطايي است هر موي از او بر تنم
|
چگونه به هر موي شكري كنم؟
|
(همان: 319)
و اما فضيلت عشق و مستي و شور، فضيلت تربيت و سرانجام توبه و مناجات و ختم كتاب: شور و عشق و مستي، آن هم عشقي حقيقي و «نه عشقي كه بندند بر خود به زور» (همان: 189)، عامل تمام تحولات و سبب تمام كردارهاي انساني و اصل كمآزاري است. اگر شور و عشق در كار نباشد، هيچ تحولي صورت نميگيرد. تربيت هم از شور و عشق برميخيزد و چون كسي به عدالت روي آورد و احسان كند و تواضع ورزد و قانع و خرسند گردد، به راستي وجودش را از نيكيها آكنده است و چنين نيكمردي درِ توبه زده و راه صواب در پيش گرفته و چنانكه بايد تربيت شده است.
اين معاني و در رأس آنها كمآزاري، هم در زندگي فردي معنا دارد و سبب تهذيب اخلاق فردي ميشود، هم در زندگي جمعي؛ در جمع خانواده و در جمع جامعه. هم رعيت (به زبان ديروز) و شهروندِ (به زبان امروز) نيك ميپرورد، هم سلطان و حكمران دادگر داد ده، و از آنجا كه همواره نقش حاكمان و حكومتگران در اصلاح جامعه، نقشي اساسي به شمار ميآمده است، يكي از بنياديترين پرسشها در نظر طراحان آرمانشهر اين پرسش بوده كه: در آرمانشهر چه كسي بايد حكومت كند؟ يا حاكم آرمانشهر بايد چه صفاتي داشته باشد؟ تا بنابر اصل «ماهي از سَر گَنْده يا گُنْده گردد ني ز دُم» آرمانشهر، چنانكه بايد سامان پذيرد و سعدي نيز بدين اصل و بدين پرسش توجهي جدّي كرده است و من در جاي خود از آن سخن گفتهام (نك: دادبه، 1384: 8ـ38) و گفتهام كه سعدي كوشيده است آرمانشهر خود را و شخصيّت حاكم مطلوب خود را كه بايد بر آرمانشهر حكم راند و عدالت گسترد، براساس فرهنگ ايران و با تكيه بر تجارب نيك و بد پدرانمان، اعم از شاهان و مردمان، در سرزمين ايران، طراحي كند. در پايان سخن با استفاده از ابيات بوستان و با عنايت به اصل كمآزاري، بر كردارهاي نيكي كه حاكم آرمانشهر بايد انجام دهد و بدين ترتيب رفاه مردم را تأمين كند، مرور ميكنيم:
1. نگهداري خاطر درويش = مردمداري:
شنيدم كه در وقت نزع روان
|
به هرمز چنين گفت نوشيروان
|
كه خاطر نگهدار درويش باش
|
نه در بند آسايش خويش باش
|
نياسايد اندر ديار تو كس
|
چو آسايش خويش جويي و بس
|
نيايد به نزديك دانا پسند
|
شبان خفته و گرگ در گوسفند...
|
(سعدي، 1375: 194)
2. نصب حاكمان خدا ترس بر مردم:
خدا ترس را بر رعيّت گمار
|
كه معمار مُلك است پرهيزگار
|
بدانديش توست آن و خونخوار خلق
|
كه نفع تو جويد در آزار خلق
|
رياست به دست كساني خطاست
|
كه از دستشان دستها بر خداست
|
(همان، 195)
3. مراعات بازرگانان و سيّاحان و رسولان:
شهنشه كه بازارگان را بخست
|
در ِخير بر شهر و لشكر ببست
|
كي آنجا دگر هوشمندان روند
|
چو آوازة رسم بد بشنوند
|
نكو بايدت نام و نيكي قبول
|
نكودار بازارگان و رسول
|
بزرگان مسافر به جان پرورند
|
كه نام نكويي به عالم برند
|
تبه گردد آن مملكت عن قريب
|
كزو خاطر آزرده آيد غريب
|
غريب آشنا باش و سيّاح دوست
|
كه سيّاح جلّاب نام نكوست
|
نگهدار ضيف و مسافر عزيز
|
وز آسيبشان بر حذر باش نيز...
|
(همان)
5. شيوة انساني ـ اخلاقي تبعيد خودي و بيگانه:
غريبي كه پُر فتنه باشد سرش
|
ميازار و بيرون كن از كشورش
|
تو گر خشم بر وي نگيري رواست
|
كه خود، خوي بد دشمنش در قفاست
|
وگر پارسي باشدش زاد و بوم
|
به صنعاش مفرست و صقلاب و روم
|
همانجا امانش بده تا به چاشت
|
نشايد بلا بر دگر كس گماشت
|
كه گويند برگشته باد آن زمين
|
كز او مردم آيند بيرون چنين
|
(همان: 196)
اين «بايدها» و اين دستورالعملهاي حكمي ـ اخلاقي و دهها دستورالعمل ديگر از اين گونه كه با تأمّل در بوستان، به طور خاص و جستوجو در ديگر آثار سعدي، به طور عام توان يافت، خردمندانهترين و در عين حال انسانيترين و اخلاقيترين دستورالعملهايي است كه به كار گرفتن آنها از سوي حكومتگران، موجب تحقّق جامعهاي مطلوب (= آرمانشهر) ميگردد؛ «بايدها» و دستورالعملهايي كه اگر نيك بنگريم، جمله از «كمآزاري» (= دادگري و مدارا)» برميخيزد و هيچگاه تازگي خود را از دست نميدهد و با معيارهاي دمكراسي اين روزگار هم سخت سازگار است كه: نه خاطر درويش نگهداشتن و در بند آسايش مردم بودن، شيوهاي است كه از مُد بيفتد، نه نصب حاكمان خدا ترس بر مردم كه گفتهاند «ميترسم از كسي كه نميترسد از خدا». آيا شيوههايي كه سعدي براي برخورد با بازرگانان و جهانگردان (= سيّاحان) پيشنهاد ميكند، همان شيوههايي نيست كه در جهان امروز، به نوعي مدّ نظر قرار دارد و اصلاً توجه بدين معاني، آن هم در آن روزگار حكايت از فرهنگي گرانسنگ و ارجمند نميكند كه سعدي و سعديها از آن برآمدهاند؟ ترديد ندارم كه از يك سو اصول ارجمند اين فرهنگ؛ فرهنگ ايران زمين، پيش چشم سعدي بوده است و از سوي ديگر نتيجة وحشتانگيز رفتار نابخردانة خوارزمشاه با بازرگانان مغول كه خراسان را به نابودي كشيد... و سرانجام خردمندانهتر، سياستمندانهتر و در عين حال انسانيتر از آنچه سعدي در باب تبعيد كردن بيگانگان شرور و تبعيد نكردن شروران خودي و تنبيه و تربيت كردن آنان در ميهن، ميتوان به دست داد؟ آري رعايت اصل اخلاقي «كم آزاري» در نظر فرهيختگان ايران زمين موجب آرامش و سعادت اين جهاني و رستگاري آن جهاني خواهد بود. از اين ديدگاه و بر اين بنياد است كه سعدي نيز آرامش و رستگاري دنيا و آخرت را در كمآزاري ميبيند و اعلام ميكند:
نخواهي كه باشي پراگنده دل
|
پراگندگان را ز خاطر مهل
|
كسي خُسْبَد آرام در زير گل
|
كه خُسبند از او مردم آسوده دل
|
(همان: 229)
كه كمآزاري شيوهاي است آرامشآور و رستگاري آفرين كه اگر يكايك مردم، از حكومت گران تا عاديترين فرد جامعه، به كار گيرند، به آرامش و رستگاري دست خواهند يافت.
سخن را با ذكر داستاني كوتاه از گلستان و ابياتي از يك قصيده از قصايد سعدي به پايان ميبرم تا مقاله را با پيام انساني سعدي مبني بر اينكه: اصل و اساس زندگي انساني و عامل بنيادي رستگاري در دو جهان، كمآزاري است، به پايان برده باشم:
يك. داستان گلستان:
«درويشي مستجاب الدّعوه در بغداد پديد آمد. حجاج بن يوسف را خبر كردند. بخواندش و گفت: دعاي خيري بر من بكن. گفت: خدايا، جانش بستان! گفت: از بهر خداي اين چه دعاست؟! گفت: دعاي خير است تو را و جمله مسلمانان را:
اي زَبَر دست زير دست آزار
|
گرم تا كي بمانَد اين بازار
|
به چه كار آيدت جهانداري
|
مردنت بِهْ كه مردم آزاري
|
(همان: 40)
دو. ابياتي از يك قصيده: اندرز به سلجوقشاه:
جهان نمانَد و آثار معدلت مانَد
|
به خير كوش و صلاح و سداد و عفو و كَرَم
|
كه مُلْك و دولتِ ضحّاك بيگناه آزار
|
نمانْد و تا به قيامت بر او بمانْد رَقَم
|
خنك كسي كه پس از وي حديث خير كنند
|
كه جز حديث نميمانَد از بني آدم
|
(همان: 676)
نتيجه:
معمولاً چنين تصور ميشود كه نظريههاي اخلاقي متفكران ايران، در دورة اسلامي مقتبس از نظريات يوناني، به ويژه نظريههاي افلاطون و ارسطوست. گرچه متفكران ايراني در اين اقتباس هم ابتكارهاي خاص خود را دارند و يكسره از نظريههاي يوناني تقليد نكردهاند، اما در جنب اين ابتكارها و اقتباسها آنچه اصيل مينمايد، همانا نظرية اخلاقي ايراني است كه ريشه در انديشههاي ناب متفكران اين مرز و بوم دارد و آن نظرية اخلاقي موسوم به «كم آزاري» است كه اگر نيك تأمّل كنيم، ميتوانيم آن را در آن سوي تاريخ ايران در كهنترين آراء متفكران ايراني بازيابيم كه به تعبير جامي «اصل دين مغان كمآزاري است» و با تأمّل در آراء متفكران دوران اسلامي نيز بدين نتيجه دست يابيم كه آنان نيز بدين نظريه انساني ـ الهي توجّه خاص داشتهاند و در طراحي نظريههاي اخلاقي خويش از آن تأثير اساسي پذيرفتهاند كه به گفتة ناصرخسرو جوهرة مسلماني هم چيزي جز كمآزاري نيست و گزاردن حق مردم و استقرار عدالت در پرتو كمآزاري محقّق ميگردد:
«حق مردم به كمآزاري بگزارم
|
كه مسلماني اين است و مسلمانم»
|
و اين از آن روست كه در نگاه متفكران ايران زمين، آنسان در متن مقاله مورد بحث قرار گرفت، تا وقتي كمآزاري تحقّق نيابد، هيچ فضيلتي تحقق نميگردد و بهشت امن و آرامش و سعادت بنياد نميشود. بر همين اساس است كه حافظ تصريح ميكند در شريعت او، كه همانا برآمده از فرهنگ ايران است، مردمآزاري يگانه گناه نابخشودني و در واقع يگانه گناهي است كه ديگر گناهان از آن به بار ميآيد:
مباش در پي آزار و هر چه خواهي كن
|
كه در شريعت ما غير از اين گناهي نيست
|
همين سخن و همين نظريه است كه در بيتي عاميانه و مردمي اين سان بيان شده و قرنها ورد زبانها بوده است:
بهشت آنجاست كآزاري نباشد
|
كسي را با كسي كاري نباشد
|
كه پيداست مراد از اين كار و كار داشتن همان مردم آزاري است و كار نداشتن كمآزاري!
پينوشت:
1. براي آگاهي از نظريههاي يوناني نك: كتابهاي تاريخ فلسفه، بخش فلسفة يونان. من اولاً اين معاني را در كليات فلسفه براي دانشگاه پيامنور نوشتهام، اما برآنم كه هنوز دلپذيرترين و مفهومترين گزارش، از مسايل فلسفي و فلسفة غرب را در كتاب ارجمند سير حكمت در اروپا، نوشتة محمدعلي فروغي ـ كه نثر آن هم نثري شيوا و روان و كممانند است، ميتوان خواند. در باب نظريههاي اخلاقي سقراط و افلاطون، ارسطو، كلبيان و رواقيان، لذتگرايان و اپيكوريان و شكاكان هم ميتوان فصول 2، 3 و 4 آنرا خواند؛ ثانياً، نظريههاي اخلاقي يوناني را با نگاهي ديگر و با تحريري متفاوت با آنچه پيشتر نوشتهام، در اين مقاله آوردهام تا مقدمهاي باشد بر شرح و تبيين نظرية ايراني كمآزاري.
2. فخرالدين مزارعي (سرود آرزو، به كوشش اصغر دادبه. تهران، پاژنگ، 1369ش، ص 123) گفتوگوي «اسكندر و ديوژن» را اينسان به نظم آورده است:
اسكندر ستاده به پير نشسته گفت:
|
اي آنكه برگذشته ز خورشيد پايهات
|
چون كوه سركشيده، فروزنده شوكتت
|
چون بحر بيكرانه، فزاينده مايهات
|
چيزي ز من بخواه اگرچند بيگمان
|
با شير بينيازي پرورده دايهات
|
گفتش: كنار شو كه به من تابد آفتاب
|
يعني: بگير از سر آزاده سايهات
|
3. «پيمان» اصطلاحي است كه در اندرزنامههاي دورة ساساني در معني اعتدال و ميانهروي به كار ميرفته است. حضور و ظهور اين نظريه در اندرزنامهها، به نظر برخي از محقّقان، نشانة تأثير كتاب اخلاق نيقوماخس ارسطو در آراء اخلاقي ايراني است.
4. اندرزنامهها بيانگر انديشههاي ناب ايراني است و در آنها «به طور عموم، نفوذ عقايد خارجي كمتر ديده ميشود، اما دست كم در يك مورد ميتوان تأثير فلسفة يوناني را در آنها ملاحظه كرد و آن، مسئلة صفات خوب و بد و حدّ اعتدال (= پيمان) و افراط و تفريط و متشابهات صفات خوب (يا به اصطلاح اخلاق زردشتي: «برادران دروغين») است كه به احتمال بسيار زياد از كتاب نيقوماخس ارسطو اقتباس شده است» (تفضّلي، 1376: 201). مقصود از متشابهات صفات خوب، همانا رذايل يا صفات بد هستند، مثلاً رادي (= بخشندگي) فضيلت است، ولي اسراف كه برادر دروغين رادي است، رذيلت به شمار ميآيد (همان: ص 185). چه اين تأثير صورت گرفته باشد، چه صورت نگرفته باشد، جامعيت و اشراف «كمآزاري» بر تمام صفات نيك امري پذيرفتني است. تمام قصّه بر سر اجراي عدالت است و گزاردن حق مردم و حق خود و به قول ناصر خسرو اين همه با «كمآزاري» تحقّق مييابد و گزاردن حق مردم در پرتو كمآزاري، عين مسلماني است (نك: ناصرخسرو، ديوان، ص 286، قصيدة 134، بيت 43). زندهياد دكتر احمد تفضّلي (تفضلي، 1376: 180 به بعد) در باب اندرزنامههاي پهلوي بحثي مستوفا و سودمند به دست داده است.
5. اقبال (يادداشتها، چاپ مركز تحقيقات مشترك ايران و پاكستان، يادداشت شماره 32) ميگويد: «اگر از من بپرسيد، بزرگترين حادثة تاريخ اسلام كدام است؟ بيدرنگ به شما خواهم گفت: فتح ايران. جنگ نهاوند (= جنگي كه فتحالفتوح ناميده شد و به شكست نهايي سپاهيان ساساني انجاميد) نه تنها كشوري آباد و زيبا را نصيب عربها كرد؛ بلكه تمدّن و فرهنگي كهن را نيز در اختيار آنان گذاشت. به زباني ديگر عربها با ملتي روبهرو شدند كه قادر بود از عناصر آريايي و سامي تمدني جديد به وجود آورد. تمدن اسلامي، محصول اختلاف تفكّرات آريايي و سامي است. كودكي را مانَد كه لطافت را از مادر آريايي و صلابت را از پدر سامي به ارث برده است. اگر اعراب، ايران را تسخير نكرده بودند، تمدن اسلامي ناقص ميشد. با فتح ايران، مسلمانان به همان اندازه سيراب شدند كه روميان از فتح يونان».
6 و 7. بايستة گفتن است كه ابيات فردوسي، ناصرخسرو و سنايي در لغتنامه آمده است و من با استفاده از لغتنامه به ديوان اين شاعران راه بردم.
8. در باب بوستان، آرمانشهر سعدي نك: دادبه. اصغر، مقالة «بوستان» در دايرهالمعارف بزرگ اسلامي، جلد دوازدهم، 1383ش، همو، مقالة «بوستان»، سعديشناسي، به كوشش كوروش كمالي، دفتر هشتم، شيراز، 1384ش.
9. محمد زكرياي رازي از معدود بزرگان درجه اول و صاحبنظر پروردة فرهنگ ايران است. او را به سبب خردگرايي و نظريهاي كه در باب نبوّت اظهار كرده است؛ نظريهاي كه در علم كلام به «شبهه براهمه» موسوم است، ملحد شمردهاند؛ چرا كه الحاد به مغني نفي يكي از اصول دين است (نك: دادبه، اصغر، مقالة «الحاد»، دايرهالمعارف تشيّع، تهران، نشر شهيد سعيد محبّي، جلد دوم، 1368ش، 308ـ309).
منابع:
1.ابن يمين، محمود بن يمين الدين (بيتا). ديوان اشعار ابن يمين فريومدي، به تصحيح و اهتمام حسينعلي باستاني راد، انتشارات تهران، كتابخانه سنايي.
2.اقبال لاهوري، محمد (بيتا). يادداشتها، ترجمه دكتر محمدرياض، اسلامآباد، مركز تحقيقات مشترك ايران و پاكستان.
3.اندرزنامههاي پهلوي: اندرز آذرباد مهر اسپندان [و] اندرز خسرو قباديان (1346).ترجمه مؤبد اردشير آذرگشب، تهران، چاپ خواجه.
4.بهار، مهرداد (1381)، پژوهشي در اساطير ايران، به كوشش كتايون مزداپور، تهران، نشر آگه.
5.تفضّلي، احمد (1376). تاريخ ادبيات پيش از اسلام، به كوشش ژالة آموزگار، تهران، سخن.
6.جامي، نورالدين عبدالرحمن (1378). سلسلهالذهب، ضمن هفت اورنگ. به كوشش افصح زاد و ديگران، تهران، ميراث مكتوب.
7.حافظ، شمسالدين، محمد (1369). ديوان، تصحيح علامه محمد قزويني ـ دكتر قاسم غني. تهران، زوّار.
8.دادبه، اصغر (1369). مقالة «اخلاق» دايره المعارف تشيّع، تهران، نشر شهيد سعيد محبي، جلد دوم.
9.ــــــــــــــــ (1384). بوستان، سعديشناسي: دفتر هشتم، شيراز، مركز سعديشناسي، ص 8 تا 38.
10. ــــــــــــــ (1376). مقالة «حكمت منزلي»، دايرهالمعارف تشيّع، تهران، نشر شهيد سعيد محبّي، جلد ششم.
11.دهخدا، علياكبر (1373). زير نظر محمدمعين، جعفر شهيدي، تهران: دانشگاه تهران، مؤسسه لغتنامه دهخدا، 14 ج.
12.سعدي، مصلح بن عبدالله (1375). كليات، براساس چاپ محمدعلي فروغي، به كوشش بهاءالدين خرمشاهي، تهران، نشر ناهيد، 1375ش.
13.سنايي غزنوي، ابوالمجد مجدود بن آدم (1385). ديوان سنايي غزنوي، به سعي و اهتمام محمدتقي مدرس رضوي، تهران، انتشارات سنايي.
14.طبرسي، ابو فصل بن حسن (1986م. = 1365). مجمع البيان في تفسير القرآن، تصحيح هاشم رسولي محلّاتي، بيروت، دارالمعرفه، جلد 9 و 10.
15.فردوسي، ابوالقاسم (1384). شاهنامه، بر پاية چاپ مسكو، تهران، انتشارات هرمس، چاپ دوم.
16.مزارعي، فخرالدين (1369). سرود آرزو، با مقدمه و با نظارت اصغر دادبه، تهران، انتشارات پاژنگ.
17.معين، محمد (1358ـ1353). فرهنگ فارسي، شامل يك مقدمه و سه بخش: لغات، تهركيبات خارجي...، تهران: اميركبير، 6ج.
18.مولوي، جلالالدين محمّد (1336). كليات شمس، تصحيح بديعالزمان فروزانفر، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، جلد اول.
19.ناصر خسرو (1378). ديوان اشعار، تصحيح مجتبي مينوي ـ مهدي محقق، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ پنجم.
20.ــــــــــــــــ (1384). زادالمسافر، تحقيق سيّد محمّد عمادي حائري، تهران، نشر ميراث مكتوب.
21.نجمالدين رازي، عبدالله بن محمد (1383). مرصاد العباد، تصحيح دكتر محمدامين رياحي، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دهم.
22.نصرالله منشي، نصرالله بن محمد (1384). كليله و دمنه، تصحيح مجتبي مينوي، تهران، اميركبير، چاپ بيست و هشتم.
23.ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (1372). كليله و دمنه، تصحيح و حواشي عبدالعظيم قريب، تهران، انتشارات مهتاب، چاپ نهم.
24.نصيرالدين طوسي، محمد بن محمد (1360). اخلاق ناصري، تصحيح مجتبي مينوي ـ عليرضا حيدري، تهران، خوارزمي.
25.نظامي، الياس بن يوسف (1378). خسرو و شيرين، تصحيح و حواشي حسن وحيد دستگردي، به كوشش سعيد حميديان، تهران، نشر قطره، چاپ سوم.
26.ـــــــــــــــــــــــــــــ (1378). مخزنالاسرار، تصحيح و حواشي حسن وحيد دستگردي، به كوشش سعيد حميديان، تهران، نشر قطره، چاپ سوم.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/1/31 (1883 مشاهده) [ بازگشت ] |