•  صفحه اصلي  •  دانشنامه  •  گالري  •  كتابخانه  •  وبلاگ  •
منو اصلی
home1.gif صفحه اصلی

contents.gif معرفي
· معرفي موسسه
· آشنايي با مدير موسسه
· وبلاگ مدير
user.gif کاربران
· لیست اعضا
· صفحه شخصی
· ارسال پيغام
· ارسال وبلاگ
docs.gif اخبار
· آرشیو اخبار
· موضوعات خبري
Untitled-2.gif كتابخانه
· معرفي كتاب
· دريافت فايل
encyclopedia.gif دانشنامه فارس
· ديباچه
· عناوين
gallery.gif گالري فارس
· عكس
· خوشنويسي
· نقاشي
favoritos.gif سعدي شناسي
· دفتر اول
· دفتر دوم
· دفتر سوم
· دفتر چهارم
· دفتر پنجم
· دفتر ششم
· دفتر هفتم
· دفتر هشتم
· دفتر نهم
· دفتر دهم
· دفتر يازدهم
· دفتر دوازدهم
· دفتر سيزدهم
· دفتر چهاردهم
· دفتر پانزدهم
· دفتر شانزدهم
· دفتر هفدهم
· دفتر هجدهم
· دفتر نوزدهم
· دفتر بیستم
· دفتر بیست و یکم
· دفتر بیست و دوم
info.gif اطلاعات
· جستجو در سایت
· آمار سایت
· نظرسنجی ها
· بهترینهای سایت
· پرسش و پاسخ
· معرفی به دوستان
· تماس با ما
web_links.gif سايت‌هاي مرتبط
· دانشگاه حافظ
· سعدي‌شناسي
· كوروش كمالي
وضعیت کاربران
در حال حاضر 0 مهمان و 0 کاربر در سایت حضور دارند .

خوش آمدید ، لطفا جهت عضویت در سایت فرم مخصوص عضویت را تکمیل نمائید .

ورود مدير
مديريت سايت
خروج مدير

مقايسة ساختارهاي منطق‌الطّير‏ مثنوي معنوي و بوستان

احمد سميعي (گيلاني) / فرهنگستان زبان و ادب فارسي


         چكيده:
در اين مقاله نويسنده به مقايسه ساختارهاي سه منظومه منطق‌الطير عطار، مثنوي مولانا و بوستان سعدي پرداخته و به وجوه اشتراك و تفاوت‌هاي موجود ميان اين سه منظومه اشاره نموده است. وجوهي چون حضور دو جزء عمده در سه منظومه هم‌چون گفتارهايي در بيان نظري افكار و نيز حكايات و تمثيل‌هايي براي مصور ساختن آن افكار، وجود انديشه‌ورزي در هر سه منظومه با ويژگي‌هاي خاص و منحصر به فرد در هر يك.
كليد واژه: بوستان سعدي، منطق‌الطير عطار، مثنوي مولانا.
موضوع سخن مقايسة ساختارهاي سه اثر منظوم برجستة زبان فارسي؛ منطق الطّير شيخ فريدالدّين عطّار نيشابوري، مثنوي مولانا جلال‌الدين بلخي و بوستان سعدي شيرازي و بيان وجوه اشتراك و افتراق آنهاست.
ساختار هر اثر هنري اصيلي با محتواي آن پيوندي اُرگانيك دارد. در منظومه‌هاي اين سه شاعر طراز اول در ادب فارسي نيز طبعاً اين پيوند را به زنده‌ترين وجهي مي‌توان يافت.
منطق‌الطيّر رسّام سير و سلوك عرفاني و سيرِ كران ناپيدا و پرخطر و نفس‌گير آن است. مثنوي معنوي بيان پراكندة تجارب عرفاني است به مقتضاي احوال شاعر به زبان و بياني در خورِ فهم عامّه و همراه آن، انديشه‌ورزي‌هايي در مراتب والا و دور از دسترس همگان. بوستان اثري است منتظم و متسّق و مبوّب كه در آن، حكمت عملي ـ تهذيب اخلاق‏، تدبير منزل، و سياست مُدُن ـ استادانه و به زبان تمثيل به بيان در آمده است. در هر يك از اين سه منظومه، ظرف با مظروف مطابقت تام دارد.
منطق‌الطّير و مثنوي هر دو در بحر رمل مسدّسند و بوستان در بحر متقارب به همان وزن شاهنامة فردوسي است. هم‌وزنيِ دو منظومة عرفانيِ عطّار و مولانا هم‌چنين وزن مختار سعدي براي اثري كه از حيث محتواي اخلاقي و خصلت مرآه الأُمرايي با آفريدة حكيمِ طوس قرابت دارد، در خور توجّه است. وزنْ در هر سه منظومه از اوزان رايج و پربسامد در تاريخ شعر فارسي است.
در اين گفتار، ابتدا خصوصيّات ساختاري هر يك از اين سه منظومه سپس مشتركات و مفترقات آنها را نشان خواهم داد.
منطق‌الطير با تحميديّه و نعت رسول اكرم و ذكر مناقب خلفاي راشدين آغاز و با فصلي كه در چاپ گوهرين «در صفت كتاب» و در چاپ شفيعي كدكني «في وصفِ حالِه» عنوان گرفته، ختم مي‌شود و متن آن شامل 45 مقاله است.
در تحميديّه عمدتاً از آفرينش ـ جهان جمادات و نباتات و حيوانات و سرانجام انسان ـ سخن رفته است و آن سرشار است از اشارات قرآني و حديثي به بياني نسبتاً متكلّفانه. عطّار كلام خود را، در آن، چنان‌كه انتظار مي‌رود، با حيرت و اظهارِ عجز در شناخت رازِ هستي به پايان مي‌برد با اين قول كه:
كارِ عالم حيرت است و حسرت است

حيرت اندر حيرت اندر حيرت است

(عطار، 1383: 240)
ذيل تحميديّه حكايتي كوتاه آمده است با مناجات گونه‌اي در پنج بيت.1
در نعت رسول اكرم(ص)، عطّار آن حضرت را مقصود آفرينش معرّفي كرده، همة شرع‌ها را در شرع او محو شمرده و از او شفاعت خواسته و فرموده است:
زان شدم از بحرِ جان گوهر فشان

كز تو بحرِ جانِ من دارد نشان2

 (همان: 249)
ذيل اين نعت نيز حكايتي كوتاه، قصّة مادر و نجات طفل از غرق شدن، در تمثيل شفاعت آمده است.
در مناقب خلفاي راشدين سخن از يار غار (ابوبكر)، مظهر عدل (عمر)، بحر تقوي و حيا و كان وفا و ذوالنّورين (عثمان) است و هم از:
خواجة حق پيشواي راستين

كوه حلم و باب علم و قطبِ دين

ساقي كوثر، امامِ رهنماي

ابنِ عمِّ مصطفي، شيرِ خداي

مرتضاي مجتبي، جفتِ بتول

خواجة معصوم، دامادِ رسول

(همان: 252)
و مقتداي به استحقاقِ دين و مُفتي علي الاطلاق (علي عليه‌السّلام). عطّار آن‌گاه به ذّم تعصّب و دفاع از شيخَيْن مي‌پردازد و مي‌فرمايد:
در خلافت ميل نيست اي بي‌خبر

ميل كي آيد ز بوبكر و عمر

ميل اگر بودي در آن دو مقتدا

هر دو كردندي پسر را پيشوا

(همان: 253)
و در دفاع از حضرت فاروق، مكالمة او را با اُرَيْس گزارش مي‌كند و از زبان او مي‌گويد:
اين خلافت گر خريداري بوَد

مي‌فروشم گر به ديناري بوَد

(عطار، 1383: 255)
و در تأييد قول خود، رفتار حضرت امير و شفقت او را بر دشمن و راز گفتن او با چاه شاهد مي‌آورد و چنين نتيجه مي‌گيرد:
بر عدو چون شفْقَتش چندين بوَد

با چو صدّيقيش هرگز كين بوَد؟

(همان: 255)
يا:
آن‌كه در جانش چنين شوري بوَد

در دلش كي كينة موري بوَد

در تعصّب مي‌زند جانِ تو جوش

مرتضي را جان چنين نبوَد، خموش!

(همان: 256)
يا از ايثار ابوبكر و علي به وقت هجرت رسول ياد مي‌كند:
تو تعصّب كن كه ايشان مردوار

هر دو جان كردند بر جانان نثار

گر تو هستي مردِ اين يا مردِ آن

كو تو را يا دردِ اين يا دردِ آن؟

(همان: 257)
و سرانجام توصيه مي‌كند:
تو كفي خاكي در اين ره خاك شو

از تبرّا و تولّا پاك شو

(همان: 258)
امّا ساختار متن:
آن با وصف هدهد، هادي و رهنما و وصف مرغاني، هر يك به صفتي متّصف و متمايز، آغاز مي‌شود ـ صفت نيك يا زشت چون «عندليبِ باغِ عشق» و «تذرِو در چاهِ ‌ظلمت مانده»؛ «دُرّاج اَلَسْتِ عشق به جان شنيده» و «قُمريِ اَسيرِ نفس»؛ «فاختة باوفا» و «شاهينِ سركش» كه جملگي با احوال نفساني مطابقت دارد.
مقالات شباهت ساختاريِ تام دارند. مقاله‌هاي اول و دوم در خطاب با مرغان و سخن هدهد با آنهاست. در مقالات سوم تا سي و هفتم، از عذر يا سؤال مرغان و جواب هدهد سخن رفته است. در مقالة سي و هشتم، از طول راه و منازل آن پرسش شده كه تا مقالة چهل و چهارم يعني هفت مقاله به شرح و توصيف هفت واديِ سلوك ـ طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحيد، حيرت، فقر و فنا ـ اختصاص دارد. مقالة آخر، چهل و پنجم، نيز در وصف رهسپار شدن مرغان است به ديدار سيمرغ و رسيدن سي‌مرغ به درگاه.
معاذير و سؤال‌ها متنوع است. نمونه‌هاي معاذير از بلبل كه عشق گل او را بس و از ديگر مرغان آلودگي به گناه، يك صفت نبودن، رهزني نفس و رهزني ابليس، زردوستي، دنيادوستي، صورت پرستي، ترس از مرگ است و نمونه‌هاي سؤال پرسش از تأثير پاكبازي، همّت، انصاف و وفا و گستاخي؛ نيز، به دنبال آن، حسب حال‌هايي خودپسندانه چون لاف عشق، ميّسر بودنِ تحصيلِ مقصود در حَضَر؛ هم‌چنين پرسش‌هايي از اين دست كه در سفر به چه دلشاد بايد بود، از سيمرغ چه بايد خواست، برايش چه تحفه بايد برد.
در هر مقاله، حكاياتي براي بيان تمثيليِ مضمون آن آمده است. شمار حكايات در هر مقاله يك تا هفت و در مقاله‌هاي سي و هشتم تا چهل و چهارم براي هفت وادي جمعاً 38 است. بخش پاياني حاوي 13 حكايت در چاپ گوهرين و 12 حكايت در چاپ شفيعي كدكني است. مضمون آخرين حكايت در چاپ گوهرين درخواست شبلي از جنيد است كه در چاپ شفيعي كدكني نيامده و در چاپ شفيعي كدكني سؤال قائم گرمابه است از بوسعيد و پاسخ او. درازترين حكايت در مقالة چهل و پنجم درج شده كه 163 بيت دارد.
عطار، در هر مقاله، ابتدا موضوع آن را شرح مي‌دهد، آن‌گاه در تأييد قول خود و براي تفهيم آن، حكايت و تمثيل شاهد مي‌آورد.
اما بوستان ساختار ساده‌تري دارد. از تحميديه آغاز مي‌شود كه در آن، سخن از خداوند فراخ بخشايش و مهربان است و آن با گرايش غالب سعدي به تساهل سنخيّت دارد. هم‌چنين از جبّاري كه حكمْ حكمِ اوست و اين با مشرب كلامي سعدي همخوان است، اين هر دو موقف در بيتي خلاصه شده است:
گر آن است منشورِ احسانِ اوست

ور اين است توقيعِ فرمانِ اوست

(سعدي، 1376: 202)
در اين مقام، از اسماء الله نيز ياد شده است. سرانجام، نظر معروف سعدي در باب شناخت خداوند بيان شده كه مي‌فرمايد:
وگر سالكي محرم راز گشت

ببندند برِ وي دَرِ بازگشت

(همان: 203)
نظير مضمون اين بيت در گلستان كه:
اين مدعيان در طلبش بي‌خبرانند

كان را كه خبر شد خبري بازنيامد

(همان: 30)
اما در اين‌جا شيخ راه را بسته نمي‌گذارد و مي‌افزايد:
مگر بويي از عشق مستت كند

طلبكارِ عهد اَلَستت كند

دگر مركبِ عقل را پويه نيست

عنانش بگيرد تحيّر كه ايست

(همان: 203)
و با اين بيت تحميديّه را به ستايش رسول اكرم مي‌دوزد:
مپندار سعدي كه راهِ صفا

توان رفت جز بر پيِ مصطفي

(همان: 203)
آن‌گاه، در ستايش پيامبر، از معجزات و معراج او ياد مي‌كند و بر اصحاب و پيروانش، نخستين آنان خلفاي راشدين، هر كدام تنها در يك مصرع درود مي‌فرستد. سپس‌ به رسم مألوف، سبب نظم كتاب را شاعرانه گزارش مي‌كند كه از سفر چه ارمغان آورده است و مي‌فرمايد:
مرا گر تهي بود از آن قند دست

سخن‌هاي شيرين‌تر از قند هست

(سعدي، 1376: 205)
پس از آن، در معرفي مندرجات متن مي‌گويد: بر او ده دَر از تربيت ساختم و ابواب ده‌گانه ـ در عدل و تدبير و راي؛ احسان؛ عشق و مستي و شور؛ تواضع؛ رضا؛ قناعت؛ عالم تربيت؛ شكر بر عافيت؛ توبه؛ مناجات و ختم كتاب ـ را نام مي‌برد و خطاب به نكته‌گيران و متعنّتان مقدّر آن‌چه بايد و شايد گفت مي‌گويد.
شيخ، پيش از ورود در متن، ابوبكر بن سعد بن زنگي و فرزند جوانش، سعد بن ابي‌بكر بن سعد را مدح مي‌گويد، امّا چه مدحي كه سرشار از نصايحِ صريح و تلويحي و حتّي نوعي منّت نهادن بر پدر كه نامت به يمن هم‌روزگاري با سعدي جاويد مانده است:
هم از بخت فرخنده فرجام توست

كه تاريخ سعدي در ايّام توست

كه تا بر فلك ماه و خورشيد هست

در اين دفترت ذكر جاويد هست

(همان: 207)
و بر پسر، پندآموزانه خطاب به خود به اين تعبير كه:
تو منزل‌شناسي و شه راهرو

تو حق‌گوي و خسرو حقايق شنو

(همان: 209)
و اين توصيه كه به وقت طاعتِ خداوند بگو:
نه كشور خدايم نه فرماندهم

يكي از گدايان اين درگهم

(همان: 209)
اما در متن، تفاوت شمار ابيات ابواب نظرگير است: در نُه باب نخست، بيشترين در باب اول (در عدل و تدبير و رأي) 907 و كمترين در باب ششم (قناعت) 171 بيت است و در باب آخر (مناجات و ختم كتاب) 109 بيت.
ساختار ابواب به اين صورت است كه ابتدا انديشه‌ها و درون‌مايه‌ها در هر باب، مستقيم يا از زبان بزرگي، مثلاً در باب اول از زبان انوشيروان و خسرو پرويز، بيان مي‌شود. سپس اين معاني در حكايات و تمثيل‌ها مصوّر مي‌گردد. در مطاويِ حكايات يا در پايان آنها نيز اظهار نظرهاي شاعر جسته گريخته درج مي‌گردد. درونمايه‌ها در برخي از ابواب متعدد است از جمله در باب هفتم (عالم تربيت) كه حاوي مضامين حفظ اسرار، ستايش خاموشي، نكوهش غيبت و غمّازي، پرورش زنان و صلاح و فساد آنان، پروردن فرزندان، پرهيز از صحبت احداث (نوخطان)، سلامت گوشه‌نشيني و صبر بر اذيت و آزار خلق، و نكوهش عيب‌بيني است. قوي‌ترين و پرمايه‌ترين باب‌ها باب اول (در عدل و تدبير و راي) و باب هفتم (عالم تربيت) است. گفتار آغازين باب سوم (در عشق و شور و مستي) وصف سرمستانه و تحسين‌انگيز عاشقان حق است كه ابياتي از آن را به تيمّن نقل مي‌كنم:
خوشا وقت شوريدگان غمش

اگر زخم بينند وگر مرهمش

گدايانِ از پادشاهي نفور

به امّيدش اندر گدايي صبور

... سلاطين عزلت، گدايان حيّ

منازل شناسانِ گم كرده پي

... چو بيت‌المقدس درون پُر قُباب

رها كرده ديوار بيرون خراب

... دلارام در بر، دلارام جوي

لب از تشنگي خشك بر طَرْفِ جوي

... به سوداي جانان ز جان مشتغل

به ذكرِ حبيب از جهان مشتغل

به ياد حق از خلق بگريخته

چنان مست ساقي كه مي ريخته

... الست از ازل هم‌چنانشان به گوش

به فرياد قالوا بلي در خروش

... به يك نعره كوهي ز جا بركنند

به يك ناله شهري به هم بر زنند

چو بادند پنهان و چالاك پوي

چون سنگند خاموش و تسبيح‌گوي

... چنان فتنه بر حسن صورت‌نگار

كه با حسن صورت ندارند كار

(سعدي، 1376: 279ـ280)
باب پنجم (در رضا)، چه در گفتار آغازين، چه در حكايات، چنداني به دل نمي‌نشيند و انتظار خوانندة مشكل‌پسند را جوابگو نيست. باب چهارم (در تواضع)، با تمثيل:
يكي قطره باران ز ابري چكيد

خجل شد چو پهناي دريا بديد

(سعدي، 1376: 297)
براعت استهلال دارد. در باب هفتم (در عالم تربيت)، سخن تعليمي و با صلابت و جدي اختيار شده است.
گاه حكايت فرعي در بطن حكايت اصلي درج شده است. نمونه‌اش نخستين حكايت باب اول در 128 بيت كه هفت بيت آن تعلّق دارد به حكايت فرعي «به خواب ديدن شخصي ابليس را نيكوتر از فرشته». حكايت اصلي با وصفي موجز و استادانه از جهانديده‌اي در صورت درويشان آغاز شده است:
جهان گشته و دانش اندوخته

سفر كرده و صحبت آموخته

... دو صد رقعه بالاي هم دوخته

ز حُرّاق و او در ميان سوخته

(همان: 215)
چنان‌كه ملاحظه مي‌شود، بوستان از حيث ساختار به كتاب درسي مي‌ماند. در قياس با گلستان، فرق در نحوة بيان انديشه‌هاست كه در گلستان از زبان چهره‌هاي داستاني نه مستقيم القا مي‌شود. موضوع ابواب نيز در اين دو بعضاً يكي است. مثلاً «در سيرت پادشاهان» به جاي «در عدل و تدبير و راي»؛ «در عشق و جواني» به جاي «در عشق و شور و مستي»؛ «در تأثير تربيت» به جاي «عالم تربيت». هر دو بابي در «قناعت» دارند. آن معاني عرفاني نيز كه در بوستان ذيل عناوين «احسان»، «تواضع»، «رضا»، «شكر بر عافيت» و «توبه و راه صواب» آمده و در گلستان در ابوابي چون «اخلاق درويشان» و «آداب صحبت» و هم در «جدال سعدي با مدعي» به تفاريق گنجانده شده است. مايه‌هايي از مبحث «در فضيلت خاموشي» نيز كه در گلستان عنوان بابي مستقل است، در باب هفتم بوستان به چشم مي‌خورد. از نظر تربيت و تناسب ابواب گلستان درچيده‌تر مي‌نمايد. وصف بي‌نظير و استادانة اين نظم و نسق و تعادل و تناسب و آراستگي را در سبك‌شناسي بهار مي‌توان سراغ گرفت كه در بوستان نيز تا حدّ بالايي مصداق دارد.
اما مثنوي مولانا در ساختار با منطق‌الطّير و بوستان فرق فاحش دارد. در آن، نظم و ترتيبي مشخص و محسوس پيدا نيست. به خلاف عرف، از تحميديّه و نعت رسول و ستايش بزرگان دين و مدح اين و آن و سبب تأليف هم‌چنين از فصل‌بندي اثري نيست. مولانا، چنان‌كه نمايان است، براي آن، انگاره‌اي نبسته و طرحي نريخته است. خود مولانا در «ني‌نامه» مي‌فرمايد:
من چه گويم يك رگم هشيار نيست

ياد آن ياري كه او را يار نيست

(مولوي، 1382: 10)
با «ني‌نامه» آغاز مي‌شود كه لُبّ و خلاصة كلّ اثر است؛ چون فاتحه الكتاب در قرآن كريم كه امّ‌الكتاب است. معاني آن در حال سرمستي و شور نطفه بسته‌اند و بيان اين معاني در چندين و چند مجلس طيّ چند سال، آن هم با وقفه‌ها و فترت‌ها و تعطيل‌هايي املا شده است. حتّي نمي‌توان معلوم كرد كه تمام است يا ناتمام. آغازش قصّة هجران و اشتياق وصل و رجعت به اصل است و پايانش از زبان سلطان ولد:
وقت رحلت آمد و جستن ز جو

كلُّ شيْءٍ هالك اِلّا وَجْهَهُ

مثنوي، در هر باب، معمولاً‌ با حكايتي آغاز مي‌گردد و احياناً در بطن حكايت اصلي، حكايت يا حكاياتي فرعي درج مي‌شود و در ذيل حكايات انديشه‌ورزي‌هاي مولانا لبريز از تداعي‌هاي خودرو مي‌آيد. بدين‌سان، به عكس منطق‌الطير و بوستان، انديشه‌ها بر حكايات مقدّم نيست. در واقع، حكايت بهانه‌اي است براي انديشه‌ورزي نه وسيله‌اي براي مصوّر ساختن انديشه. انديشه‌ها به كيفيّتي ديگر، به صورت Spéculation بيان مي‌شود و از آن به نشخوارِ فكر مي‌توان تعبير كرد كه نوعي سفته‌بازي است. به اين معني كه فكري واحد با مضامين و به صور متعدّد و متنوع نمايانده مي‌شود، هم‌چنان كه در سفته‌بازي كالاي واحد، با دست به دست گشتن در داد و ستد، هر نوبت بهاي تازه پيدا مي‌كند. Speculum در لاتيني به معناي «آينه» است و در Speculation تصوير اندر تصوير معنايي واحد است كه عرضه مي‌گردد. مولانا در اين نحوة‌ بيان با خاقاني مشابهت مي‌يابد. قطعه‌اي از سروده‌هاي خاقاني در 15 بيت اين نشخوارِ فكر را به روشن‌ترين وجهي نشان مي‌دهد كه چند بيتي از آن را نقل مي‌كنم:
چون زمان عهد سنايي درنوشت

آسمان چون من سخن گستر بزاد

... مفلق فرد ار گذشت از كشوري

مبدع فحل از دگر كشور بزاد

از سِيُم اقليم چون رفت آيتي

پنجم اقليم آيتي ديگر بزاد

... ماه چون در جيب مغرب برد سر

آفتاب از دامن خاور بزاد

... اول شب، بوحنيفه درگذشت

شافعي، آخر شب از مادر بزاد

(خاقاني، 1375: ج 2، 1136)
همة ابيات اين قطعه گوياي اين معني است كه: «يكي رفت و يكي ديگر برتر از او آمد». اين شعر خاقاني را با پاره‌اي از سروده‌هاي مولانا كه ذيلاً نقل مي‌شود، بسنجيم:
تلخ از شيرين لبان خوش مي‌شود

خار از گلزار دلكش مي‌شود

حنظل از معشوق خرما مي‌شود

خانه از هم‌خانه صحرا مي‌شود

اي بسا از نازنينان خاركَش

بر اميد گل‌عذار ماهوَش

... كرده آهنگر جمال خود سياه

تا كه شب آيد ببوسد روي ماه

خواجه تا شب بر دُكاني چارميخ

زان‌كه سروي در دلش كردست بيخ

... آن دروگر روي آورده به چوب

بر اميد خدمت مه روي خوب

بر اميد زنده‌اي كن اجتهاد

كاو نگردد بعد روزي دو جماد

(مولوي، 1382: 362ـ363)
در ابياتي از اين پاره اين معني بيان شده است كه هر چيز با ضد خود هويّت و موضوعيّت پيدا مي‌كند. فرق ميان خاقاني و مولانا در اين باب تنها از حيث درجة عمق افكار و عوالمِ حياتِ روحاني و به اصطلاح دنياي اين دو شاعر است. جهان مولانا جهان ديگري است ـ جهاني كه خاقاني، اگر هم در آن گام نهاده باشد، با آن آشناييِ عميق نيافته و در آن با تمام وجود نزيسته است.
با مقايسة ساختارهاي منطق‌الطير و بوستان و مثنوي نتايجي به شرح زير حاصل مي‌شود:
ـ در محتواي اين هر سه منظومه دو جزء عمده وجود دارد: يكي گفتارهايي در بيان نظري افكار؛ ديگري حكايات و تمثيل‌هايي براي مصوّر ساختن آن افكار.
ـ در منطق‌الطّير و بوستان بيان افكار عموماً مقدّم بر حكايت است و در مثنوي حكايات مقدّمند.
ـ ساختارِ حكايت در حكايت در مثنوي شايع است و در منطق‌الطّير و بوستان موضعي و نادر.
ـ انديشه‌ورزي در هر سه منظومه وجود دارد؛ نهايت آن‌كه در مولانا عمدتاً و عموماً به صورت نشخوار يك فكر و بيان آن به صوَر گوناگون است.
ـ انديشه‌ورزي‌هاي مولانا در مثنوي حجم نسبيِ به مراتب بيشتري را اشغال مي‌كند و جايگاه ممتاز دارد و گاه حكايت و تمثيل را در سايه مي‌گيرد. انديشه‌ورزي در منطق‌الطّير با متن عجين است و بيشتر در جواب‌هاي هدهد ـ مرشد و راهنما ـ و هم، به تفصيلِ بيشتر، در شرح وادي‌هاي راه ظاهر مي‌گردد و حال آن‌كه در مثنوي عموماً جدا از متنِ حكايات است و خود به صورت اثري مستقل عرضِ وجود مي‌كند و مخاطب فرضي جداگانه‌اي دارد.
ـ از حيث تخاطب و پرسش و پاسخ و مناظره، در مولانا و سعدي جدل هست كه نمونة بارز آن را در مثنوي طيّ بحث از مسئلة جبر و اختيار مي‌توان يافت، اما در منطق‌الطّير جدل نيست؛ چون ميان حريفان رابطة مريد و مرادي و سالك و مرشد حاكم است.
ـ پرورش معاني در مولانا به شيوة غالبِ‌ تحليلي است و در عطّار و سعدي به شيوة غالبِ تركيبي. از اين رو، مولانا غالباً‌ به اطناب گرايش دارد و عطّار به ايجاز. در اين ميان، سعدي به اقتضاي موقع اين يا آن را اختيار مي‌كند.
ـ بحر مختار در منطق‌الطّير و مثنوي رمل مسدّس است و در بوستان متقارب.
پي‌نوشت:
1. در نسخة عكسي چاپ مركز نشر دانشگاهي، پس از آن، 31 بيت ديگر آمده است.
2. هلموت ريتر (Hellmut Ritter) همين بحر جان (آلماني: Das Meer der Seele) را عنوان اثر خود اختيار كرده، اما در ترجمة فارسي درياي جان اختيار شده است. در متون قديم فارسي، دريا بيشتر به شط ـ رودي كه به دريا ريزد ـ اطلاق شده است همچون درياي نيل، آمودريا، سيردريا.
منابع:
1 خاقاني،‌ بديل بن محمد (1375). ديوان خاقاني، ويراسته جلال‌الدين كزازي، تهران، مركز، 2 ج.
2 سعدي، مصلح بن عبدالله (1376). كليات سعدي: گلستان، بوستان، غزليات، قصايد، قطعات و رسائل از روي قديمي‌ترين نسخه‌هاي موجود، به اهتمام محمدعلي فروغي، تهران، اميركبير.
3 عطار، محمد بن ابراهيم (1383). منطق‌الطير، مقدمه، تصحيح و تعليقات محمدرضا شفيعي كدكني، تهران، سخن.
4 مولوي، جلال‌الدين محمد (1382). مثنوي معنوي، به تصحيح رينولد ا. نيكلسون، تهران، هرمس.




© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است.

نوشته شده در تاریخ: 1389/1/31 (1672 مشاهده)

[ بازگشت ]

وب سایت دانشنامه فارس
راه اندازی شده در سال ٬۱۳۸۵ کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به موسسه دانشنامه فارس می باشد.
طراحی و راه اندازی سایت توسط محمد حسن اشک زری