ابن جوزي گلستان اكبر نحوي
در اين مقاله به يكي از نكات مبهم و بحثانگيز زندگاني سعدي پرداخته شده است. سعدي در گلستان از روزگاران مصاحبت با يكي از مربيان خود كه او را شيخ اجل ابوالفرج بن جوزي مينامد،خاطرهاي نقل كرده است. هويّت اين شخص در هفتاد سال اخير محل گفتگو و اظهارنظرهاي گوناگون بودهاست. در اين جستار ضمن وارسي آراء محققان، نشان داده شده است كه نظر قطعي و درست همان است كهعلّامه قزويني و عباس اقبال اظهار داشتهاند و در پي آن با استناد به مآخذ معتبر، زندگي نامه ابوالفرج بنجوزي تنظيم گرديده است.
***
سعدي در باب دوم گلستان ميگويد:
«چندان كه مرا شيخ اجل ابوالفرج ابن جوزي، رحمه الله عليه، به ترك سماع فرمودي و به خلوت و عزلتاشارت كردي، عنفوانِ شبابم غالب آمدي و هوي و هوس طالب؛ ناچار به خلاف رأي مربّي قدمي چند برفتمي واز سماع و مجالست حظّي برگرفتمي و چون نصيحت شيخم ياد آمدي، گفتمي:
قاضي ار با ما نشيند برفشاند دست را
|
محتسب گر مَيخورد، معذور دارد مست
|
تا شبي به مجمع قومي برسيديم...» (گلستان، 94)
سعدي در ادامه داستان بار ديگر به اين شخص اشاره ميكند و ميگويد: «... گفتم به علت آن كه شيخ اجلّمبارها به ترك سماع فرمودي و موعظههاي بليغ گفتي و در سمع قبول من نيامدي...» (ص، 95)
شارحان قديم گلستان اغلب درباره ابوالفرج بن جوزي خودداري كردهاند (نك: شرح سودي، ص 417) امادر دوران اخير پس از انتشار چاپهاي انتقادي گلستان، در ميان پژوهشگران درباره هويت اين شخص كهسعدي او را مربّي خود خوانده است، اختلاف نظرهايي پيش آمد. استاد عبدالعظيم قريب وي را جمالالدينابوالفرج عبدالرحمن بن علي الجوزي محدث و داشمند معروف قرن ششم دانسته و در توضيح احوال ويمينويسد:
«كنيت محدّث معروف كه مذهب حنبلي داشت و مدرس مدرسه نظاميّه بغداد بود و در فنون مختلفه دارايتصانيف و تآليف بسيار است. تولدش تقريباً در حدود پانصد و هشت يا ده و وفاتش شب جمعه رمضان سنه597 در شهر بغداد اتفاق افتاد» (گلستان، به تصحيح عبدالعظيم قريب، ص 72)
اين شخص ـ كه از اين پس او را ابن جوزي اول ميناميم ـ از بزرگان حنبلي و يكي از دانشمندان بلند آوازهتمدن اسلامي و نويسنده كتابهاي مشهور المنتظم و تلبيس ابليس است.
نظر استاد قريب را اغلب محققان نپذيرفتند زيرا ابن جوزي اول در سال 597 در بغداد در گذشته، حال آنكه سعدي در اوايل قرن هفتم در شيراز متولد شده است. بنابراين سعدي نميتوانسته است از محضر ابنجوزي كسب فيض كرده باشد، مگر آن كه تاريخ تولد سعدي را چند دهه به عقب ببريم و سنّي غير معهود مثلاًحدود 120 سال براي وي در نظر بگيريم كه اين هم بنابر بعضي قراين پذيرفتني نيست.
در سال 1310 شمسي كتاب الحوادث الجامعه والتجارب النافعه في المائه السابعه تأليف ابن الفوطي دربغداد منتشر شد. در اين كتاب چند بار به جمالالدين ابوالفرج بن الجوزي پسر محييالدين يوسف اشاره وبعضي سوانح احوال وي ذكر شده است. از توضيحات نويسنده پيداست كه اين شخص نوه پسري ابن جوزياول است كه از قضا نام و كنيه و لقبش بعينه مانند جدّش بوده است.
در سال 1311 استاد عباس اقبال مقالهاي در روزنامه ايران منتشر ساخت و به استناد به مطالب كتابمزبور ابوالفرج عبدالرحمن بن الجوزي دوم را كه در روزگار المستنصر بالله و المستعصم بالله محتسب بغدادبوده و در صفر 656 در قتل عام بغداد همراه پدرش به قتل رسيده است، همان شيخ اجل حكايت گلستان دانست.اظهارات استاد اقبال را بسياري از محققان تأييد كردند. از آن جمله علامه قزويني كه دقت و احتياطهاي اوبينياز از توصيف است، اين نظر را «بدون هيچ شك و شبهه و به نحو قطع و يقين» درست دانست. (تاريخجهانگشاي جويني، 3/465؛ مقالات قزويني، 3/656) با اين حال بحث درباره اين نكته مبهم گلستان همين جاپايان نپذيرفت و در دهههاي اخير برخي از پژوهندگان آراء ديگري نيز مطرح كردهاند. از جمله مرحوم دكترخزائلي در شرح گلستان مينويسد: «مراد از ابن الجوزي در نظر اكثر، يوسف بن عبدالله مكنّي به ابوالمظفر وملقب به شمسالدين است ولي در متن بيشتر نسخههاي گلستان ابوالفرج بن جوزي ضبط شده است.شمسالدين نوه دختري ابنالجوزي اول معروف [است] از اين روي او را به تركي قزاوغلي يعني پسر دخترميخواندند و در نزد عرفا به سبط ابنالجوزي يا ابن جوزي دوم شناخته شده است... وفات سبط ابن الجوزيبه سال 644 يا 645 اتفاق افتاد» (شرح گلستان، ص 371).
شايان ذكر است كه در برخي از دستنويسهاي جديد گلستان، حكايت به اين صورت شروع ميشود:«چندان كه مرا شيخ اجل شمسالدين ابوالفرج بن جوزي به ترك سماع فرمودي...» يعني «شمسالدين» بر«ابوالفرج» اضافه دارد. اين ضبط بيترديد درست نيست. كاملاً پيداست كه كاتبي تصور ميكرده كه منظورسعدي از شيخ اجل، ابن جوزي اول بوده است و چون ميدانسته كه دوران حيات سعدي با عصر زندگاني اوسازگار نيست، شمسالدين را به متن افزوده تا مربّي سعدي را شمسالدين بن الجوزي (سبط ابن الجوزي)معرفي كند. ولي وي متوجه نبوده است كه كنيه سبط ابنالجوزي، «ابوالمظفر» بوده است نه «ابوالفرج».نادرستي اين ضبط آشكارست و نياز به بحث ندارد.
سرانجام استاد محيط طباطبايي در دي ماه 1363 در مقاله «نكاتي در سرگذشت سعدي» با معرفيشخصي ديگر، بعد تازهاي به اين نكته مجهول گلستان بخشيد. محيط طباطبايي با اظهار ترديد در درستي نظرعباس اقبال مينويسد:
«... در اثناي توقف چند ساله دمشق كه به تتبع درباره علم و ادب مهاجر ايراني و مقيم شام مشغول بودم،توفيق شناسايي اين شيخ اجل الفرج منظور سعدي را در دمشق يافتم. ضمن رسيدگي به سوابق ارتباطفرهنگي ميان ايران و شام به وجود خانوادهاي از علماي ايراني در دمشق برخوردم كه سرسلسله اين خانوادهنامدار فقيهي از مردم شيراز به نام و شهرت ابوالفرج عبدالواحد بن محمد انصاري بوده... افراد منسوب بهخاندان اين فقيه شيرازي كه از سده پنجم تا هشتم هجري از فقهاي برجسته دمشق بودند، همگي عبارت«سعدي شيرازي» را در سلسله نسب خود به كار ميبردند. از آن جمله نبيره ابوالفرج سرسلسله، فقيهي بودهكه عنوان او را در تواريخ شام چنين نوشتهاند: الناصح ابوالفرج عبدالرحمن بن نجم الدين عبدالوهاب بن شيخابوالفرج الجوزي السعدي العبادي الشيرازي الاصل الدمشقي المعروف بابن الحنبلي. اين ناصح ابن جوزيسعدي شيرازي منظور سعدي در دمشق به دنيا آمد... سپس مدتي در اربل به سر ميبرد. در سال 620 كهموفق مقدسي شيخ حنبليان شام وفات كرد، او براي تعهد امور مذهبي حنبليان دمشق از عراق به شام برگشتو تا سال 634 كه در قيد حيات بود، همواره به هدايت و موعظه و تعهد خدمات ديني ديگر اشتغال ورزيد... دراين عبارتگلستان كه سعدي ميگويد: «نصحيت شيخم به ياد ميآمد» ذهن پژوهشگر ناگهان متوجه به اينمعني ميشود كه مفهوم ضمني لغت «ناصح» از اين جنبه ارشادي او استشمام ميشود...» (كيهان فرهنگي،ش10 (دي ماه 1363)، ص 13ـ14).
اظهارات استاد محيط طباطبايي به معرفي ابوالفرج بن الجوزي شيرازي محدود نميشود. ايشان هم چنينسعدي را با خانواده ابوالفرج «خويشاوند» دانستهاند (همان، ص 14) و معتقدند كه سعدي در دمشق به ديدارابوالفرج رفته و چون اين خانواده ساكن دمشق حنبلي مذهب بودهاند، ممكن است سعدي نيز به اين مذهبگراييده يا گرويده باشد:
«... ارتباطي كه سعدي از همان آغاز ورود به دمشق با ابوالفرج عبدالرحمن بن جوزي سعدي شيرازيمعروف به ناصح ابن حنبلي پيدا كرد، اين تصور را به خاطرِ جويا ميآورد كه سعدي هم مانند مؤسس خاندانسعدي شيرازي در دمشق از مذهب ره آورد شيراز (يعني شافعي) ممكن است به مذهب حنبلي گرويده ياگراييده باشد...» (همان، ص 14).
و هنگامي كه سعدي به شيراز باز ميگردد، بار ديگر به مذهب شافعي در ميآيد:
«به فرض اين كه گرايش سعدي به مذهب حنبلي در دوران اقامت سي ساله او در شام مسلم باشد، نميتوانادامه آن را موقع بازگشت به فارس و تجديد عهد معاشرت با شيرازيان شافعي مشرب انتظار داشت، بلكهبرعكس چنان كه قصايد و مثنوي او مينمايد، در موقع مخصوصي از گرايشهاي اعتقادي و مذهبي قرارگرفته بود كه او را به شافعيان نزديكتر مينمود» (همان، همان جا).
تبارنامه اين خانواده شيرازي ساكن دمشق از سال 1350 تا 1363 دستمايه استاد محيط در نگارش چندمقاله درباره سعدي شده است. ايشان در سال 1350 در مقالهاي مندرج در مجله وحيد اظهار كردند كه سعديشيرازي، تباري عربي داشته است زيرا اين خانواده كه بنا بر تصور استاد محيط از خويشان سعدي بودهاند؛به سعدبن عباده ـ صحابي پيامبر اكرم (ص) ـ نسب ميبردهاند. (نك: چرا سعدي را سعدي خواندهاند؟، سلسلهموي دوست، 119).
در اين مقاله مجال پرداختن به تمامي اين اظهارات نيست. نگارنده در جستاري ديگر ضمن معرفي اعضاياين خاندان شيرازي مقيم دمشق، نشان داده است كه هيچ قرينه يا شاهدي كه دلالت بر خويشاوندي سعدي بااين خانواده كند، وجود ندارد.
در ادامه اين بحث نيز نشان دادهايم كه سخنان استاد محيط درباره ابوالفرج بن جوزي شيرازي نيز پايه واساسي ندارد. زيرا در بين اعضاي اين خاندان شيرازي، اصلاً شخصي به نام ابوالفرج بن جوزي وجود نداشته،بلكه يكي از افراد اين خاندان به ابوالفرج الجزري معروف بوده كه افزون بر يك سده پيش از تولد سعدي، در 18ذيحجه 486 درگذشته است و اين همان شخصي است كه استاد محيط نامش را در مأخذ خود ابوالفرج الجوزيخوانده و زندگي نامه وي را با زندگي نامه نبيرهاش كه در عصر سعدي ميزيسته، در هم آميخته و از رهگذراين خلط و التباس يك ابوالفرج بن جوزي معاصر سعدي متولده شده است.
توضيح اين نكته مستلزم آن است كه نخست درباره شيوههاي نسب نامه نويسي در كتابهاي رجال درحدي كه در اين پژوهش به كار ميآيد، توضيحي داده شود و سپس نسب نامهاي كه مبناي اظهارات استادمحيط قرار گرفته، نقد و بررسي شود.
در كتابهاي رجال تبارنامه يك نفر يا يك خاندان به شيوههاي گوناگون كه هريك قاعدهها و مقرراتخاص خود را دارد، تنظيم ميشود. در اين جا سه روش را كه بيش از ديگر روشها معمول است، توضيحميدهيم تا با آن چه مورد استناد استاد محيط قرار گرفته، مقايسه شود. در نمونههاي ارايه شده زير، نام افرادرا با كلمه مبهم «فلان» نشان ميدهيم و كنيهها و لقبها و نسبتها نيز همگي فرضي است:
1. در اين روش نام شخص مورد نظر و نام پدر و اجداد او معطوف به يكديگر آورده ميشود و كنيه و لقبو نسبت او در انتهاي نسب نامه ميآيد. مانند: «فلان بن فلان بن فلان، ابوالفرج نجم الدين الجوزي». اين عبارتبدين معني است كه ابوالفرج نجمالدين الجوزي، به ترتيب كنيه و لقب و نسبت شخص اولي است.
2. در روش ديگر كنيه و لقب شخص مورد نظر به ترتيب پيش از نام وي و نسبت او در انتهاي نسب نامهآورده ميشود. مانند: «ابوالفرج نجم الدين فلان بن فلان بن فلان الجوزي». اگر افراد ديگر نيز كنيه يا لقب داشتهباشند، پيش از نام آنان ذكر ميشود.
3. در روش سوم كه تفصيل يافته نوع اول است، نام افراد جدا از كنيه و لقب آنان آورده ميشود. مانند:«فلان بن فلان بن فلان، ابوالفرج نجمالدين بن ابوالقاسم معينالدين بن ابوالحسن شيخالاسلام الجوزي». آشكاراست كه سه كنيه و لقبي كه پي در پي و معطوف به يكديگر آمدهاند، به ترتيب كنيه و لقب سه نفر اين خانداناست.
و اين هم نسب نامهاي كه اظهارات استاد محيط بر آن استوار گرديده است:
الناصح، ابوالفرج عبدالرحمن بن نجمالدين عبدالوهاب بن شيخ ابوالفرج الجوزي السعدي العباديالشيرازي (همان، ص 13).
ملاحظه ميشود كه اين تبارنامه بر طبق روش دوم تنظيم گرديده و شامل نام سه نفر است: يكيعبدالرحمن ـ كه استاد محيط او را مربّي سعدي انگاشته است ـ ديگري، عبدالوهاب ملقب به نجمالدين و سوميشخصي است كه نامش از قلم افتاده اما كنيه و نسبت او (ابوالفرج الجوزي) در متن باقي مانده است. استادمحيط تصور كرده است كه ابوالفرج الجوزي كنيه و نسبت نفر اول است و نسب نامه به روش اول تنظيم شدهاست، حال آن كه «ابن» پيش از شيخ ابوالفرج، نشان ميدهد كه اين شخص طبق اين شجرهنامه نياي نفر اولاست و چنان كه خواهيم ديد نام درست وي ابوالفرج الجزري است و در حقيقت نه نياي نفر اول بلكه نياي بزرگ(پدر جد) نفر اول است و چنان كه آمد در 486 درگذشته است.
چون گفتار استاد محيط طباطبايي مبتني بر نسب نامه اين خاندان است، ضرورتي به معرفي اعضايخاندان سعدي شيرازي نيست و نقل نسب نامه درست اين خاندان براي موضوع بحث كفايت ميكند.
در همه مآخذ معتبر رجالي كه اغلب مستقل از يكديگرند، در نام و لقب و كنيه و سال وفات و نسبت افراداين خاندان هيچ اختلافي نيست جز آن كه در برخي مآخذ تبارنامه كوتاهتر و در برخي مفصلتر نقل شدهاست. نگارنده ترجيحاً نسب نامه درست و كامل را در اين جا ميآورد تا با آن چه مورد استناد استاد محيطقرار رگفته و مأخذ آن را ذكر نميكند، مقايسه شود با اين تذكر كه القاب و كنيه افراد ـ به ترتيب ـ پيش از نامآنان در پرانتز و سال درگذشت دو نفر از آنان كه در اين بحث به كار ميآيد، پس از نام آنان آورده ميشود:1
(ناصحالدين، ابوالفرج) عبدالرحمن [م.634] بن (ابي العلاء) نجم بن (شرفالاسلام، ابي البركات) عبدالوهاببن (شيخ ابي الفرج) عبدالواحد الجزري [م. 486]بن محمد بن علي بن احمدالانصاري السعدي العباديالشيرازي.
اينك با نسب نامه مورد استناد استاد محيط مقايسه ميشود:
(الناصح، ابوالفرج) عبدالرحمن بن (نجمالدين) عبدالوهاب بن شيخ ابوالفرج الجوزي السعدي العباديالشيرازي.
ملاحظه ميشود كه در نسب نامه استاد محيط «نجم» نام پدر عبدالرحمن تبديل به نجمالدين و لقبعبدالوهاب شده و شيخ ابوالفرج عبدالواحد الجزري نيز به ابوالفرج الجوزي تحريف گرديده است.
اين ابوالفرج عبدالواحد الجزري (متوفي 486) مدتي در شهر اربيل (اربل) ميزيست، از اين روي نسبت او را«الجزري» نوشتهاند (نك: شذرات الذهب، 5/164) زيرا منطقه شمال عراق را در آن روزگار الجزيره و منسوبينبه آن جا را الجزري ميگفتند.2
استاد محيط، الجرزي را در مأخذ خود الجوزي خوانده و زندگي نامه اين شخص را با زندگي نامهنبيرهاش ابوالفرج عبدالرحمن (م. 634، معاصر سعدي) در هم آميخته و به يك ابوالفرج بن الجوزي ديگر رسيدهاست. ايشان مينويسند: «... اين ناصحالدين ابن الجوزي سعدي شيرازي منظور سعدي شيرازي در دمشق بهدنيا آمد... سپس مدتي در اربل به سر ميبرد و در سال 620 كه موفق مقدسي شيخ حنبليان شام وفات كرد، اوبراي تعهد امور مذهبي حنبليان دمشق از عراق به شام بازگشت و تا سال 634 كه در قيد حيات بود، همواره بههدايت... اشتغال ورزيد. (همان، همان جا).
چنان كه گفتيم كسي كه مدتي در اربل ميزيست، ابوالفرج الجزري متوفي 486 بود و كسي كه تا سال 634در قيد حيات بوده است، ناصحالدين ابوالفرج عبدالرحمن نبيره آن شخص بوده است.
ظاهراً ديگر دنبال كردن آراء استاد محيط حاصلي در پي ندارد. با اين حال يك نكته ديگر در گفتار ايشانهست كه به آن نيز بايد پرداخت. سعدي در ضمن اين حكايت ميگويد: چون نصيحت شيخم ياد آمدي...، استادمحيط لفظ «نصيحت» را به «ناصحالدين» لقب ابوالفرج شيرازي ارتباط داده است و در تقويت نظر خودمينويسد:... ذهن پژوهشگر ناگهان متوجه به اين معني ميشود كه مفهوم ضمني لغت «ناصح» از اين جنبهارشادي او استشمام ميشود. چه «ناصح» كسي است كه اندرز ميدهد و «نصيحت» ميكند» (همان، ص 14).
اين سخن اندكي عجيب به نظر ميرسد. درست است كه نصيحت و ناصح از يك ريشهاند، اما ناصح درتركيب «ناصحالدين» به معني «پاك و پاكيزه» است و ناصحالدين يعني پاكيزه دين و در اين حالت بين ناصح ونصيحت به لحاظ معني ارتباطي نيست.
با اين مقدمات بار ديگر بايد به نظر مرحوم عباس اقبال بازگشت و هم رأي با مرحوم علامه قزويني گفتكه «بدون شك و شبهه» نظر عباس اقبال درست است و دلايل زير صحت گفتار او را تأييد ميكند:
1. عصر زندگاني سعدي با دوران حيات ابوالفرج بن جوزي بغدادي كه در حدود سال 600 به دنيا آمد و در656 در قتل عام بغداد كشته شد، كاملاً سازگار است.
2. سعدي مربّي خود را «شيخ اجل» ميخواند و اين لقب برازنده ابوالفرج بن جوزي بغدادي است كه نوه ابنجوزي اول دانشمند نامبردار قرن ششم بود و خود و پدرش (محييالدين يوسف) نيز از دانشمندان قرن هفتم واز بزرگان درگاه المستنصربالله و المستعصم بودند.
3. سعدي در بيتي از همين حكايت ميگويد:... محتسب گر مَيخورد معذور دارد مست را. چنان كه علامهقزويني مينويسد مراد سعدي از «محتسب» ابوالفرج بن جوزي بغدادي بوده است كه خود و پدرش وبرادرانش (شرفالدين و تاجالدين) محتسب دارالخلافه بغداد بودند و احتساب بغداد موروثي خانواده آنان بود.
4. سعدي در ادامه اين حكايت ميگويد: گفتم به علت آن كه شيخ اجلّم بارها به ترك سماع فرمودي و«موعظه»هاي بليغ گفتي...، لفظ «موعظه» يادآور موعظههاي ابوالفرج بن جوزي بغدادي در باب بدر بغداد استكه در آن روزگار شهرت فراوني حاصل كرده بود.
با اين حال در اين حكايت گلستان نكته سؤال برانگيزي وجود دارد كه بايد به آن پاسخ داد. گفته شد كهمربّي سعدي در قتل عام بغداد در 656 كشته ميشود، اكنون اين پرسش مطرح ميشود كه چرا سعدي كه درهمين سال گلستان را نوشته به دنبال نام او دعاي «رحمهالله عليه» آورده است. سعدي از مرگ او چگونه اطلاعيافته بود؟ توضيح اين مطلب به قرار زير است:
بغداد در چهارم صفر 656 قمري مطابق با چهارم اسفند ماه سال 179 جلالي فتح ميشود. سعدي در آغازگلستان ميگويد كه در اول اردبيهشت ماه جلالي مشغول به بياض بردن گلستان بوده است و «از گل بستانهنوز بقيتي مانده بود كه گلستان تمام شد». چنين به نظر ميرسد كه سعدي در آغاز ارديبهشت سال 180جلالي كتابت گلستان را شروع ميكند و حدود 15 خرداد ماه همان سال به پايان ميبرد. در 15 خرداد آن سال106 روز از فتح بغداد ميگذشته (با احتساب پنجه دزيده در پايان سال 179 جلالي) اين فرصت براي مطلعشدن سعدي از مرگ مربّي خود كافي بوده است. زيرا از قرن چهارم ارتباط بين دو شهر بغداد و شيراز (دومركز قدرت عضدالدوله) مداوم بوده، چنان كه ابن جوزي اول در المنتظم ميگويد كه عضدالدوله مأمورانيگماشته بود تا اخبار روزانه و ميوههايتر و تازه شيراز را پيوسته ظرف هفت روز به بغداد برسانند (المنتظم،7/114). وصاف نيز ميگويد كه اموال غارت شده بغداديان بعد از فتح اين شهر، در شيراز در معرض خريد وفروش قرار گرفته بود: «بغداد خراب و ممالك عالم به ذخاير نفايس آن معمور شد. مغولان اثاث و اواني زرين وسيمين كه از مطبخ و بيتالشراب خليفه يافته بودند، در اطراف به قيمت شبه و رصاص بفروختند و از اينجنس در شيراز بسيار اتفاق افتاد و چند كس از حضيض فقر وفاقت به اوج ثروت و نعمت رسيدند» (تاريخوصاف، ص 38) نيز ميدانيم كه گروهي از شيرازيان در معيّت محمد شاه بن سلغور (برادرزاده ابوبكر سعد)در فتح بغداد به هلاكو ياري رساندهاند (مقالات قزويني، 3/560).
اين گزارشها از ارتباط مستمر بين اين دو شهر حكايت ميكند. پس غريب نخواهد بود اگر خبر قتل عامخاندان ابن جوزي كه بسيار نامآور بودهاند و در بسياري از منابع قرن هفتم و هشتم از افراد اين خاندان يادميشود، سريعاً به شيراز برسد و سعدي كه از قبل با اين خانواده آشنا بوده، حداقل 106 روز بعد از قتل عامآنان، هنگام كتابت گلستان، رحمهالله عليه را به دنبال نام ابوالفرج بيفزايد. هم چنين اين موضوع را بايد به خاطرداشت كه گلستان در سال 656 نوشته ميشود، اما سعدي تا سالها بعد مطالبي را به گلستان افزوده و حتياشعاري را كه سعدي در يكي از سالهاي 686 تا 688 (يعني حداقل سي سال بعد از تأليف گلستان) سروده درگلستان ديده ميشود. اين افزودهها يا از سعدي است يا از كاتبان و مدرسان گلستان، هريك از اين دو ممكناست كه رحمهالله عليه را نيز به گلستان افزوده باشند.
سالهاي ملاقات سعدي با ابن جوزي
براي روشن كردن تاريخ ملاقات سعدي با ابن جوزي بايد به حكايت گلستان بازگشت. سابقاً اشارت رفت كه بنا بر نظر علامه قزويني منظور سعدي از «محتسب» در بيتي از آن حكايت، ابوالفرج بنجوزي بوده كه احتساب بغداد را به عهده داشت (جهانگشاي جويني، 3/466). اينك بايد مشخص كرد كهابوالفرج در چه سالهايي محتسب بغداد بوده است. ابنالفوطي كه حوادث قرن هفتم بغداد را سال به سال دركتاب ارزشمند الحوادث الجامعه ذكر ميكند، در ذكر وقايع سال 635 ناگهان ابن جوزي مربي سعدي رامحتسب بغداد ميخواند (ص، 55) و بار ديگر در حوادث سال 643 ميگويد كه در اين سال ابن جوزي به تدريسطايفه حنبليان در مدرسه مستنصريه منصوب گرديد و بردارش شرفالدين عبدالله محتسب بغداد شد (ص140). بنابراين ابن جوزي مربّي سعدي بين سالهاي 635 تا 643 محتسب بغداد بوده و سالهاي همنشينيسعدي با او به همين سالها محدود ميشود.
زندگينامه ابن جوزي (مربّي سعدي)
تا آن جا كه نگارنده اطلاع دارد تاكنون زندگي نامهاي براي ابن جوزي مربي سعدي در زبان فارسي نوشته نشده است، لذا شايسته است كه در پايان بحث وي را به اختصار معرفي كنيم:
جمالالدين ابوالفرج عبدالرحمن بن يوسف الجوزي البغدادي، دانشمند حنبلي قرن هفتم. در سال 600 ِ.(الوافي بالوفيات، 18/310) و به روايتي ديگر در 606 در بغداد متولد شد (ذيل طبقات الحنابله، 2/261).
پدرش محييالدين يوسف پيشكار (استاذالدار) خليفه عباسي ـ المستعصم بالله ـ و مدرس مدرسهمستنصريه و محتسب بغداد بود. ابوالفرج نزد پدرش و چند تن از محدثان تحصيل كرد. در جواني در بغدادمجالس املاي حديث داشت و در باب بدر (مكاني در جنب كاخهاي خليفه بغداد) موعظه ميكرد. باب بدر ازمراكز مهم وعظ و خطابه در بغداد بود و پيش از ابوالفرج، پدر و پدربزرگش و نيز شهابالدين عمر سهرورديـ صاحب عوارف المعارف ـ در آن جا مجالس وعظ داشتند. ابن جبير شرح چند سخنراني پرشور و جذبه ابنجوزي اول ـ جد شخص مورد بحث ـ را در اين مكان به تفصيل توصيف كرده است (سفرنامه ابن جبيرـ270ـ275).
ابن جوزي مربّي سعدي نيز در خطابه دستي قوي داشت و سخنرانيهاي شورانگيز او در آن جا شهرتفراواني كسب كرده بود. در سال 637 سليمان بن نظامالملك (يكي از نوادگان خواجه نظامالملك كه در آن هنگاممتولي نظاميه بغداد بود) در يكي از مجالس وعظ او حاضر شد و از سخنان پرشور و حرارت مربّي سعديچنان به هيجان آمد كه خرقه خود را پاره كرد و بندگان خود را آزاد ساخت و اموال خود را وقف كرد. شعرايآن روز بغداد در وصف اين مجلس اشعاري سرودهاند، ابياتي از آنها را ابن الفوطي نقل كرده است (الحوادثالجامعه، ص 666) نويسندگان ديگر نيز به وعظ و خطابههاي ابوالفرج اشاره كردهاند (ذيل طبقات الحنابله،2/261؛ شذرات الذهب، 5/387؛ ذيل مرآهالزمان، 1/340؛ الوافي بالوفيات، 8/310). سعدي نيز در آن حكايت به«موعظههاي بليغ» وي اشاره ميكند (گلستان، 95).
ابن جوزي يك بار به مصر رفت و در آن جا به املاي حديث پرداخت (ذيل طبقات الحنابله، همان جا) و يكبار نيز به شيراز رفت. ابن الفوطي در حوادث سال 637 ميگويد كه در اين سال مجالس وعظ ابن جوزي در باببدر قطع شد. وي به علت آن اشاره نميكند، اما در حوادث سال 638 ميگويد كه ابوالفرج در اين سال از شيرازبه بغداد بازگشت (الحوادث الجامعه، 70 و 75) به احتمال قوي وقفه پيش آمده در سخنرانيهاي ابوالفرج ناشياز مسافرت او به شيراز بوده است و چون ماههاي اين سفر روشن نيست، احتمالاً چند ماه و حداكثر نزديك بهدو سال طول كشيده است. شايان ذكر است كه در اين هنگام ابوالفرج، محتسب بغداد و خليفه، المستنصر بالله وپادشاه شيراز، ابوبكر بن سعد زنگي بود. انگيزه اين سفر را ندانستم اما احتمال اين كه سعدي در شيراز باابوالفرج معاشر و هم نشين شده باشد، بسيار ضعيف است.
ابن رجب ميگويد كه ابوالفرج صاحب تصانيف است (ذيل طبقات الحنابله 2/261) اما از آنها نام نميبرد واضافه ميكند كه او را اشعاري نيكوست و ديواني دارد. در شذرات الذهب نيز ديواني به او نسبت داده (5/287).ابياتي از او در منابع در دسترس نگارنده، آورده شده است، از جمله الحوادث الجامه، 46، 83؛ ذيل مرآهالزمان1/340، ذيل طبقات الحنابله (2/261ـ262). بيشترين اشعارش را ابن شّعار در عقودالجمان آورده كه متأسفانهاين كتاب هنوز به چاپ نرسيده است.
ابن جوزي در صفر 656 در قتل عام بغداد به قتل رسيد. مورخان مينويسند كه وي همراه پدرش(محييالدين يوسف) و دو تن از برادرانش (تاجالدين عبدالكريم و شرفالدين عبداللله) در اين واقعه كشته شدند،اما از رسالهاي كه در پايان جلد سوم تاريخ جهانگشاي جويني به چاپ رسيده و به خواجه نصيرالدين طوسيمنسوب است، بر ميآيد كه شرفالدين عبدالله از آن واقعه جان سالم به در برده و همراه هلاكو براي مطيعكردن مردم شوشتر به آن جا رفته است. (ص 292 نيز تعليقات علامه قزويني، ص 464).
پينوشت:
- براي آشنا شدن با افراد اين خانواده شيرازي، رجوع شود به: الدارس في تاريخ المدارس، نعيمي، دمشق،1951، ج 2، ص 64 به بعد (در اين كتاب 14 نفر از اعضاي اين خاندان معرفي شدهاند)؛ البدايه و النهايه، ابن كثير، مصر،1351 (وقايع سال 634)، النجوم الزاهره، مصر، 6/297؛ الوافي بالوفيات، صفدي، بيروت، 18/310؛ شذراتالذهب، ابن عماد، بيروت، 3/378 و 5/164.
- مثل خاندان ابن اثير جزري مؤلف الكامل كه از كردهاي شمال عراق و از اهالي شهر موصل بودند.
منابع و مآخذ:
- عطاملك جويني، تاريخ جهانگشاي جويني، به تصحيح محمد قزويني، تهران، (بيتا).
- وصاف شيرازي، تاريخ وصاف، تهران، 1338.
- ابن الفوطي، الحوادث الجامعه، بيروت، 1407.
- نعيمي، الدارس في تاريخ المدارس، دمشق، 1948.
- ابن رجب، الذيل علي طبقات الحنابله، قاهره، 1952.
- يونيني، ذيل مرآه الزمان، حيدرآباد، 1955.
- سعدي نامه، مجله تعليم و تربيت، بهمن ـ اسفند 1316.
- ابن جبير، سفرنامه ابن جبير، ترجمه پرويز اتابكي، مشهد، 1370.
- حسنلي كاووس، سلسله موي دوست، شيراز، 1378.
- ابن عماد، شذرات الذهب، بيروت، (بي تا).
- شرح گلستان، محمد خزائلي، تهران، 1356.
- گلستان، به تصحيح عبدالعظيم قريب، تهران.
- گلستان، به تصحيح غلام حسين يوسفي، تهران، 1368.
- مقالات قرويني، تهران، 1362.
- ابن جوزي، المنتظم، حيدرآباد ركن، 1357.
- ابن تغري بردي، النجوم الزهراه، مصر، (بي تا).
- «نكاتي در سرگذشت سعدي» محمد محيط طباطبايي، كيهان فرهنگي، ش 10 (دي ماه 1363)
- صفدري، الوافي بالوفيات، بيروت، 1408.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/1/22 (1990 مشاهده) [ بازگشت ] |