سخن ناگاهان در سرودههاي سعدي ميرجلالالدين كزازي
با سپاس از آنان كه اين بزم ادبي را به شايستگي سامان دادهاند، آن چه من در اين گفتار كوتاه ميخواهم گفت، زمينهاي است كه بيشتر باز ميگردد به زيباشناسي سخن آن هم در قلمرو آن چه آن رادانش معاني ميخوانيم: سخن ناگاهان، در سرودههاي سعدي. اما پيش از آن كه به اين زمينه بپردازم، چوناندرآمدي، ديباچهاي بر اين گفتار كوتاه، شايسته ميدانم نگاهي فراگير، فراخ، يا آن چنان كه فرنگيان ميگويند؛پديدارشناختي به پهنه سخن پارسي بيفكنم. در سخنرانيهايي كه از اين پيش در همين تالار رانده آمده است،اين نكته را در ميان نهادهام كه از ديد من، زيبايي و آفرينش هنري در سرودههاي سعدي از آن گونهاي است كهآن را من در آن سوي «آن» ميدانم.
برآنم كه دامنه زيباشناسي در زمينهاي ميگذرد كه از «آرايه» كه برونيترين ترفند است، آغاز ميگيرد،در اين سوي؛ در سوي ديگر، ميرسد به «آن» كه درونيترين، سرشتينترين، نهانترين شگرد و شيوهآفرينش هنري است. «آن» در آن معنايي كه خواجه بزرگ چند بار آن را در بيتهاي خويش به كار گرفته است.از «آن» گونهاي از زيبايي هنري را ميخواهد كه دريافتني است، اما باز گفتني نيست؛ آزمودني است، اما بازنمودني نيست.
بر اين پايه، در اين بزم بشكوه ادبي. ميخواهم انگارهاي ديگر با شما در ميان بنهم و آن اين است كه اگر آنسه دبستاني را كه در سخن پارسي از ديرزمان نشان دادهاند، ما پايه سنجش و بخشبندي بدانيم، منميانگارم كه دبستان نخستين كه آن را سبك خراساني ميناميم، دبستاني است كه آفرينش هنري در آنبيشتر بر پايه پيكره است. از ديد من، گوهر و سرشت و شالوده هر اثر هنري را دو ويژگي ميسازد، دو گوهر؛يكي را پيكره مينامم؛ ريخت، كالبد و ديگري را پيام. خواست من از پيام هر آن چيزي است كه در اين پيكرهجاي ميگيرد: معنا، انديشه، اما آن انديشه و معنايي كه بنمايه و بهانه و ابزاري ميشود براي آفرينش هنري،نه هر معنايي خام و بيسرانجام؛ آن معنايي كه ما تنها در شعر با آن روبهرو ميتوانيم شد. هر آن چه ديگرويژگيها و ساختهاي زيبا شناختي را در شعر ميسازد، باز بسته بدين دو گوهر يا پايه بنيادين است. درسبك خراساني وردگاه آفرينش هنري براي سخنور پيكره است. سرنوشت شعر را پيكره رقم ميزند. از اينروي، من در شيوه خراساني سه ويژگي برجسته و بنيادين سراغ ميكنم: سَختگي، سُتواري، سترگي. اين همهاز بافت پيكرينه شعر كه نيك در هم تنيده است؛ سخته است؛ سُتوار است و بشكوه است چون كوه، مايهميگيرد.
نميخواهم بيش از اين، اين زمينه را بكاوم. چون برآنم كه بپردازم به سخن ناگاهان در سروده سعدي.تنها، براي باز نمود ديدگاه و انديشه خويش، از نگارهاي شاعرانه بهره ميجويم، از بافتههاي ابريشمين. اگر برپايه اين نگاره بخواهيم سبك خراساني را به بافتهاي ابريشمين، به ديبايي مانند كنيم، آن ديبا پرند است. پرندديباي يك لخت و يك رنگ است. راز نغزي و زيبايي پرند در بافتار نازك و هنرورزانه آن نهفته است. ميرسيمبه سبك دوم كه آن را سبك عراقي ميخوانيم. از ديد من، در سبك عراقي، پيكره و پيام دوشادوش يكديگرند؛كمابيش بهرهاي يكسان در آفرينش هنري دارند: هم پيكره سَخته و سُتوار است و هم معنا و انديشه هنري كهآن را پندار ميتوانيم خواند، در كار است.
در شيوه سومين، داستان چگونه است؟ بر اين پايه كه گفتم، ساختار آفرينش هنري را در سبك سپاهانييا هندي پيام ميسازد؛ آن بنمايهاي كه بارِ اين آفرينش را بر دوش ميكشد، معناست؛ نغزي و نازكي وشگرفي و شگفتيِ انديشه شاعرانه است. هم از اين روست كه سخنوران سپاهاني، در معني سبك شناختي آن،چندان پرواي پيكره ندارند؛ زيرا سخت سودايي پيامند. اگر سبك خراساني پرند باشد، سبك عراقي گونهايديگر از ديباست كه آن را خارا يا عتّابي ميخوانيم، ديباي پيسه دو رنگ، سياه و سپيد، اما سبك سپاهاني، براين پايه، پرنيان است، ديباي رنگارنگ، گونهگون.
به هر روي، سعدي در اين ميان كيست؟ من بر آنم كه سعدي با آن كه به شيوه عراقي سخن ميگويد، اگراينچنين فراخ بنگريم، هنوز به شيوه سخنوران كهن خراسان پايبند و وفادار مانده است.
سخن سعدي، سخني است كه راز و جادوي زيباشناسي را در آن ميبايد در پيكره جست. انديشههايي كهسعدي در اين پيكره ميريزد، انديشههايي است سخت روشن، بيهيچ پيچش، دشواري، دوري، ديريابي.سعدي از آزمونها و انديشههايي با ما سخن ميگويد كه ديري است آشناي ذهن ماست. ما در پيامهاي سعديبه هيچ روي آن شگرفي و شگفتي را كه در پيامهاي سخنوران سپاهاني ميبينيم، نميتوانيم يافت. اما چراسخن سعدي كه انديشهها در آن روشن و روان است، اينچنين دل از ما ميربايد. فسون فسانه رنگي كه درغزلهاي سعدي، در بيتهاي بوستان او، نهفته است در كجاست؟ در آن پيكره سخته ستوار، اما نه سترگ. دراينجاست كه سعدي از سخنوران خراساني ميگسلد. سرودههاي خراساني، چه در شاهنامه باشد، چه در آنچامههاي كوهوار، سترگ نيز هستند؛ بشكوهند اما غزلهاي سعدي نرم است و نغز. از اين روي، هرپژوهندهاي كه ميخواهد سرودههاي سعدي را زيباشناسانه بكاود و بررّسد و باز نمايد، ميبايد پايه پژوهشخود را بر پيكره بنهد. به سخن ديگر، ما در سرودههاي سعدي با شگردهايي هنري روبهرو هستيم كه آنها رادر دانش معاني بر ميرسيم. شايد مايه شگفتي بشود براي شما كه اگر كار با پيكره است، چرا دانشي كهدستاويز ماست در شناخت زيباييهاي سخن سعدي، دانش معاني است؟ در آغاز سخن، اين نكته را روشنداشتم كه خواست من از پيام، معنا يا انديشه، چونان بنمايهاي براي آفرينش هنري است؛ بدين سخن كه آنانديشه يا معنا خود به تنهايي ابزار اين آفرينش باشد براي همين واژه پندار را در اين كاربرد در پيش نهادم، اماخواست من از معنيشناسي غزلهاي سعدي، همان معناي ساده روشن است كه براي سخنور سپاهاني بههيچ روي نميتواند ارزش زيباشناختي داشته باشد. پارهاي از اين فسون همان است كه من آن را سخنناگاهان ميخوانم. خواست من از اين دو واژه چيست؟ خواست من اين است كه سعدي در بيتهايي، به يك بارهدر ميانه يا فرجام يا حتي گاهي آغاز سخن، پارهاي را ميآورد كه ما چشم نميداريم آن را. رفتاري استنابيوسان، ناگهاني به گونهاي كه اگر آن پاره را بستريم، هيچ گزندي به پيكره سخن از ديد نحوي نخواهدرسيد، اما همه راز زيبايي در آن بيت ـ ميتوان گفت ـ گنجيده است، فرو فشرده است در آن سخن ناگاهان، درآن پاره نابيوسان. اين شگرد سعدي است.
پارهاي از اين سخنهاي ناگاهان را ما ميتوانيم بر پايه دانش معاني بررسيم، اما پارهاي از آنها، مانند ديگرفسونها و شگردها و شيوههاي هنري، در اين پيمانهها و سنجههاي تنگ نارسا نميگنجد.
ميتوانيم گفت كه پارهاي از اين شگردها، براي نمونه، از آن گونه است كه معنيدانان آنها را در يكي اززمينههاي هشتگانه دانش معاني كه فراخي يا اطناب خوانده ميشود، ميگنجانند: پياورد يا تزييل، بساورد ياتكميل، درآورد، ميانْ آورد يا اعتراض. اما بسياري بيرون از اين سنجهها و پيمانههاست؛ شگردهاي ويژهسعدي است. نمونه را، سعدي گاهي لختي را در پي لخت نخستين ميآورد؛ به گونهاي كه اگر آن لخت نباشد،لخت نخستين سخني است بسنده و به فرجام. اين شگردي است كه ديگران هم به كار ميبرند. در اين جا من يكيا دو نمونه را ياد ميكنم:
«مايه پرهيزگار قوّت صبر است و عقل» اين سخن به همين سان سخني است بسنده و به فرجام؛ نيازي بهدنبالهاي ندارد، اما «عقل گرفتار عشق، صبر زبون هوا» آن پژوهنده معانيدان، زماني كه به چنين بيتيميرسد، ميتواند گفت سعدي گونهاي از فراخي را در كار آورده است كه آن را پياورد ميناميم. لخت دومانديشه باز نموده در لخت نخستين را استوار داشته است.
بنده خويشتنم خوان كه به شاهي برسم
|
مگسي را كه تو پرواز دهي، شاهين است
|
اين شگردي است كه من آن را دستانزني هنري ميخوانم. سخن سالار بزرگ شرواني، خاقاني، به ويژه اين شيوه را سخت گسترده است و روايي بخشيده است، اما نمونههايي ديگر ياد ميتوان كردكه باز ميگردد به آن قلمرو ويژه فسونبار كه شايد بتوانم گفت تنها از آنِ سعدي است. نمونهاي بياورم ازگلستان:
روي بر خاك عجز ميگويم،
|
هر سحرگه كه باد ميآيد:
|
اي كه هرگز فرامشت نكنم!
|
هيچت از بنده ياد ميآيد؟
|
فسون زيبايي در اين سروده كوتاه در كجاست؟ چرا دلرباست؟ پاسخي كه من ميدهم اين است: در لخت دوم از بيت نخستين. اينجاست كه ما ميدانيم اين سروده را كسي چون سعدي ميبايد درپيوسته باشد.
هر سحرگه كه باد ميآيد. بِستُريم اين لخت را؛ هيچ گزندي به ساختار سخن از ديد نحوي، از ديد انديشهاينميرسد.
روي بر خاك عجز ميگويم:
اي كه هرگز فرامشت نكنم
|
هيچت از بنده ياد ميآيد؟
|
اما گرانيگاه سخن آن لخت است. با اين لخت است كه سعدي از اين سروده كوتاه گونهاي داستان ميآفريند. انديشه خود را به نمود ميآورد. براي نمونه سينماگري چربدست ميتواند همين سرودهكوتاه سعدي را به فيلمي دلاويز دگرگون كند. پس از آن، «روي در خاك عجز» بار هنر را در اين بيت بر دوشميكشد. «هر سحرگه كه باد ميآيد» اين زمينه را فراهم ميآورد، صحنه را ميآرايد. نمونهاي ديگر بياورم:
آنك عسلي دوخته دارد مگس نحل
|
شهد لب شيرين تو زنبورْ ميان را
|
«زنبورْ ميان» را بستريم: «آنك عسلي دوخته دارد مگس نحل شهد لب شيرين تو را»؛ هيچ گزندي به سخن نميرسد، اما ميتوان گفت سعدي اين بيت را به پاس آن «زنبور ميان» سروده است. اگر ازعسلي، از مگس نحل، از شهد، از شيرين ياد كرده است، براي اين است كه خواسته است يار خود را در نغزي و نازكيِ ميان، به زنبور ماننده بگرداند. نمونهاي ديگر ميخوانم و دامن سخن را بر ميچينم. در بيتي ديگر همچنان با همين واژهگان و بنمايههاي شاعرانه گفته است:
گر تو شكر خنده آستين نفشاني
|
هر مگسي طوطيي شود شكرخا
|
دلبر شيرين اگر ترش ننشيند
|
مدعيانش طمع كنند به حلوا
|
مرد تماشايِ باغِ حسنِ تو سعدي است
|
دست فرومايگان برند به يغما
|
سخن من بر سر بيت نخستين است: «گر تو شكر خنده آستين نفشاني، هر مگسي طوطيي شود»؛ سخن در اين جا به فرجام ميآيد. نيازي ندارد به چيزي بيش از آن؛ اما يكباره در پايان سخن،سعدي ويژگي «شكرخا» را ميآورد. پشتوان هنر، گرانيگاه زيبايي در اين بيت، از ديد من شكرخاست. چرامگس طوطي ميشود؟ چون طوطي شكرخاست. از سوي ديگر سعدي ميخواهد بگويد تو آن چنان زيبايي كهحتي فرومايگان در سخن هم، به پاس زيبايي تو، سخنوراني ميشوند شكّرينگوي.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/1/22 (1806 مشاهده) [ بازگشت ] |