همه گويند ولي گفتة سعدي دگر است احمد مهدوي دامغاني
از سالها پيش اين ناچيز بر حواشي صفحات كلياتِ مالِك مسلم مُلك سخن، شيخ اجلّ سعدي و يا برورقههايي كه در لابهلاي صفحات چاپي آن گذارده است، در زمينههاي گوناگون يادداشتهايي نوشته و بهبسياري از كتب و دواوين ارجاعاتي داده است.
اين كليات همان است كه به اهتمام مرحوم مبرور محمدعلي فروغي، ذُكاءالملك دوم ـ رحمةالله عليه ـ درسال 1320 شمسي در تهران چاپ شده است و شمارة صفحاتي كه در متن مقاله ذكر ميشود راجع به همينچاپ است.
آن چه به نظر خوانندگان فاضل ميرسد، بخشي از بسياري از مضامين و تعبيراتي است كه حضرتشيخ در مقام اقتباس و تضمين و تلميح و يا در مقامِ تحدّي بلاغت خود و مجارات با گويندگان پيش از خود،از ايراني و عرب بيان فرموده است و يا آن كه از باب «توارد خاطرين» عين مضموني را كه شاعري پيش ازاو سروده است، شيخ بهتر سروده و البته كه «گفتة سعدي دگر است».
چهل و چند سال پيش آقاي دكتر حسينعلي محفوظ ـ حفظهالله تعالي ـ از برجستهترين فضلاي عراق واز اساتيد مبرّز دانشگاه بغداد كه در آن زمان دورة دكتري ادبيات فارسي را در دانشگاه تهران ميگذرانيدند،براي رسالة ختم تحصيلي خود موافقت مرحوم استاد الأساتيد حضرت علامه فروزانفر ـ رحمةالله عليه ـ رابر تدوين كتابي دربارة مضامين مشابه، در شعر سعدي و مُتَنَبّي جلب كرد و پس از تهيه و دفاع از آن، آن رابه نام المتنبي و سعدي به چاپ رسانيد. دكتر محفوظ مانند بيشتر و شايد همة نويسندگان معاصر عرب،در اين كتاب، به «جهةِ جامعة» متنبي و خودش كه همان «عُروبت» باشد و تعصب ناشية از آن، بيشتراستناد و اتكا كرده و ذوق شخصي و قوة نقدالشعر و بيطرفي عالمانهاش را تحتالشعاع همان عصبيتخويش قرار داده و بيش از حدّ لازم به «متنبي» امتياز بخشيده است.
شك نيست كه متنبي اگ ر بزرگترين شاعر عرب نباشد، قطعاً يكي از بزرگترين شاعران عرب و عالماست و در عظمت مقام منيع او همين بس كه ابوالعلاء معرّي كه بر شعر سه شاعر عظيمالشأن متقدم برخود يعني: ابوتمّام حبيب بن أوس طائي متوفي 231، وليد بن عُبادةالبُحتُري متوفي 284 و احمدبن الحسينألمتنبي متوفي 354 شرح و نقد نوشته است، كتابي را كه به ابيتمّام اختصاص داده، ذكري حبيب و آن راكه به «بُحتري» مخصوص كرده، عبثالوليد نام نهاده است، اما كتابي را كه به متنبي اختصاص داده، به ناممعجزُ احمد ناميده است. سپس آقاي استاد دكتر مهدي محقق در بحث «معرفي و انتقاد كتاب» مجلة گراميراهنماي كتاب مقالهاي دربارة كتاب آقاي دكتر محفوظ نوشت و ضمناً به بعضي معاني مشترك در اشعارعربي و فارسي اشاره و چند مورد را هم ذكر كرد. آقاي دكتر جعفر مؤيد شيرازي استاد فاضل دانشگاهشيراز نيز در سال 1352 مقالهاي در مجلة گوهر زير عنوان «مضمونگيري سعدي از شاعران عرب» و درسال 1362 نيز كتاب مفيدي به نام شناختي تازه از سعدي تدوين كرد و در آن علاوه بر نكتهگيريهايدقيقي بر كتاب آقاي دكتر محفوظ چند مورد ديگر از «مضامين مشابه» يا «توارد»هاي سعدي را يادآور شد.پس از آن نيز به همت و دقت استاد عزيز جليل و انسان فرشته خوي منزه مهذّب، جناب دكتر غلامحسينيوسفي، گلستان به صورتي منقّح و مصحّح طبع نُوي يافت و در حقيقت مصداقي از «كُلّ الصيّد في جوفِالفراء» نسبت به گلستان شد زيرا كه استاد يوسفي علاوه بر آن كه تحقيقات رشيقة خود را دربارة گلستانبيان كرده، با دقت و امانت مخصوص به خود جميع اقوال سابقين را نيز دربارة گلستان استقصاء و نقلفرموده است. سعي جميل اين اديب و شاعر گرانقدر و فرزند نجيب و شريف خراسان مشكور باد.
و نيز ناگفته نماند كه بيش از پنجاه و پنج سال قبل مرحوم مجدالعُلي بوستان قاضي فاضل و عادلدادگستري ـ رحمةالله عليه ـ در جزوة كوچكي كه در مورد تشابه مضامين ميان عربي و فارسي نحوةترجمه درست بعضي ابيات، ترتيب داده بود، مختصر ذكري نيز از حضرت شيخ اجل به ميان آورده بود.
در مقالة حاضر، انشاءالله مطلبي كه توسط معزّياليهم منتشر شده است، گفته نشده باشد و در غيراين صورت بديهي است حق تقدم متقدم محفوظ است و گرچه بيشتر محتويات اين مختصر ناظر براقتباسات يا تشابهات شعر سعدي از اشعار عرب است، ولي مطلقاً به «متنبي» و شعر او اِلمامي نشده استو غرض نهايي از اين مقاله، مقابله و مقايسة مضامين مذكور با يكديگر و نماياندن مقام والاي غير قابلقياس سعدي با ديگران و اثبات همان فرمودة خود اوست كه: «همه گويند ولي گفتة سعدي دگر است» گو اينكه:
مردم همه دانند كه در نامة سعدي مُشكي است كه در طبلة عطار نباشد
***
اغلاط مطبعي و خصوصاً در عبارات عربي «عَرَضِ عامّ» مطبوعات فارسي است و هرقدر درحروفچيني و تصحيح مطبعي دقت شود باز هم، چنان عباراتي بيش و كم خالي از اغلاط مطبعي (وخصوصاً در اِعراب كلمات) نخواهد بود بنابراين پيشاپيش خوانندگان از اين ناچيز رفع مسئوليت را دراين باره خواهند فرمود.
گلستان
گِلي خوشبوي در حمّام روزي
|
رسيد از دست محبوبي به دستم
|
بدو گفتم: كه مُشكي يا عبيري
|
كه از بوي دلاويز تو مستم
|
بگفتا: من گِلي ناچيز بودم
|
وليكن مدتي با گُل نشستم
|
كمال همنشين در من اثر كرد
|
وگرنه من همان خاكم كه هستم
|
(ص 4)
رأيتُالطِيّنَ فيالحمّام يوماًب
|
ِكفّ الحِبِّ أثر ثُمّ نسّمْ
|
فقلتُ لَهُ: أمِسكٌ ام عبيرٌ
|
لَقد صيّرتني بالحِبّ مُغْرَم
|
أجابَالطّينُ اِنّي كُنتُ تُرباً
|
صَحِبتُ الوَردَ صَيّرني مُكَرَّم
|
ألِفتُ أكابراً و ازددتُ علماً
|
كذا مَن عاشَرَالعُلماءَ مُكرَم1
|
و ناگفته نماند كه ابيات فوق، غير از چهار بيتي است كه وصّاف آن را در تاريخ معروف خود و به نقل ازوصّاف مرحوم مبرور استاد علي اصغر حكمت ـ رحمةالله عليه ـ در گلزار حكمت صفحه 49 آورده و جناباستاد دكتر غلامحسين يوسفي در صفحه 210 گلستان چاپ خود به آن اشاره فرموده است.
***
هر كجا چشمهاي بود شيرين مردم و مرغ و مور گرد آيند
(ص 28)
تَسقُطُ الطيّرُ حيَثُ يَلتقِطُ الحـ بَّ و يَغشَي منازلَالكُرَماء2
***
شخصي همه شب بر سر بيمار گريست چون روز آمد بمُرد و بيمار بزيست
و:
بس كه در خاك تندرستان را دفن كرديم و زخم خورده نمرد
(ص 64)
اين مضمون در بسياري از اشعار عرب نيز آمده است كه چند نمونه آن ذكر ميشود (اضافه بر دونمونة مذكور در گلستان استاد دكتر يوسفي).
كم مِن عَليلِ قد تَخَطّاهُالرّدي فَنَجا و ماتَ طَبيبُهُ و العُوَّدُ3
و:
و كم من مريضٍ نَعاه الطبيب
|
ُلي نَفسِهِ وَ تَوَلّي كئيبا
|
فَماتَ الطبيبُ وَ عاشَ المريضُ
|
فأضحي الي النّاسِ ينعي الطبيّبا4
|
***
و:
كم مريضٍ قد عاشَ من بعَدِ يأسٍ
|
بعدَ مَوتِالطبيّب والعُوّادِ
|
قد يُصادُ القطا فَينجُو سليماً
|
و يَحُلُّ القضاءُ بالصّيادِ5
|
***
دوش مرغي به صبح ميناليد
|
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
|
يكي از دوستان مخلص را
|
مگر آواز من رسيد به گوش
|
گفت: باور نداشتم كه تو را
|
بانگ مُرغي چنين كند مدهوش
|
گفتم: اين شرط آدميّت نيست
|
مرغ تسبيح گوي و من خاموش6
|
اين قطعه شيوا متأثر از همان ابيات بسيار مشهوري است كه در كتب صوفيه مكرّر آمده است وحضرت مولانا نيز در مقدمة منثور دفتر چهارم به آن استشهاد فرموده است كه:
و ممّا شجاني اِننّي كنت نائماً
|
اُعَلّلُ من بردٍ بطيب التَّنَسُمِ
|
اِلي ان دَعَت و رقاءُ في غُصن أيكَهٍ
|
تُغَرّدُ مَبكاها بِحُسن التِّرنُّمَ
|
فلو قَبلَ مبكاها بكَيتُ صَبابة
|
ًلِسُعدي شفيتُ النفّسَ قَبَلَ التَّنَدُّمَ
|
ولكن بكَت قبلي فَهَيَج لي البُكا
|
بُكاها، فقلتُ الفضلُ للُمتقّدمِ
|
***
داني چه گفت مرا آن بلبل سحري؟
|
تو خود چه آدميي كز عشق بيخبري!
|
اُشتر به شعر عرب در حالت است و طرب
|
گر ذوق نيست تو را كژ طبع جانوري
|
(ص 71)
ان كنتَ تُنكِرُ أنِ للأصواتِ فائدةً و نفعا
فانظُر الي الأبِل اللّواتي هُنَّ أغلطُ ظُنك طبعا
تُصغِي اِلي حَدْوق الحُداةِ فَتَقَطعُ الفلواتِ قطعا7
***
گربة مسكين اگر پر داشتي تخم گنجشك از زمين برداشتي
(ص 96)
بعيد نيست متأثر از اين بيت منسوب به حضرت موليالموالي سلامالله عليه در مورد «أرزاق و اقسام»باشد در قطعة سه بيتي كه:
لَو كانَ عَن قُوّةٍ اَو عَن مغالبةٍ طارَ البُزاةُ بأرزاق العصافير8
***
گه بود كز حكيم روشن راي
|
برنيايد درست تدبيري
|
گاه باشد كه كودكي نادان
|
به غلط بر هدف زند تيري
|
(ص 113)
فالصّيدُ يُحرَمُهُ الرّامي المجيدُ وقديَر مي فَيُحرزُه من لَيسَ بالرّامي9
***
چه خوش گفت زالي به فرزند خويش
|
چو ديدش پلنگ افكن و پيلتن
|
گر از عهد خُرديت ياد آمدي
|
كه بيچاره بودي در آغوش من
|
نكردي چنين روز بر من جفا
|
كه تو شيرمردي و من پيرزن
|
(ص 151)
در اين موضوع، شايد حضرت شيخ به اين ابيات بينظر نبوده است:
رَبيّتُهُ و هو مثل الفَرْخِ أعظمُهُ
|
اُمُّ الطّعام تَري في ريشِهِ زَغَبا
|
حتّي اذا آضَ كالفُحّال شَذّبَه
|
ُأبّارُه و نَفي عن مَتِنِه الكَرَبا
|
أنشا يُخرِّ أثوابي و يَضرِبُني
|
اَبَعدَ ستيّنَ عِندي تَبتَغي الأدبا10
|
و يا به اشعار شاعر جاهليت عرب: «اُمية بن ابي الصّلت ثقفي» كه بر همين مضامين است.11
***
چوبتر را چنان كه خواهي پيچ نشود خشك، جُز به آتش راست
(ص 156)
كه علاوه بر دو موردي كه استاد دكتر يوسفي نقل فرمودهاند، مورد زير را نيز يادآور است:
يُقَوَّمُ بالثقافِ العودُ لَدناً ولا يتقومُ العُودُ الصَّليبُ12
***
عالم اندر ميان جاهل را
|
مثلي گفتهاند صديقان
|
شاهدي در ميان كوران است
|
مصحفي در سراي زنديقان
|
(ص 192)
قطع نظر از مثلي كه خود حضرت شيخ به آن اشاره ميفرمايد در عربي و فارسي در ابيات ديگري نيزاين مثل تضمين شده است كه مورد عربي آن را استاد دكتر يوسفي به نقل از دكتر محفوظ آوردهاند، درفارسي نيز پيش از سعدي جمالالدين عبدالرزاق اين مثل را تضمين كرده است كه:
مظلوم چون به خانة زنديق مصحفم
|
محروم چون ز چشمة حيوان سكندرم
|
(ديوان، ص 243)
***
گر به محشر خطاب قهر كند
|
انبيا را چه جاي معذرت است
|
پرده از روي لطف گو بردار
|
كاشقيا را اميد مغفرت است
|
(ص 202)
گرچه ارجاعي كه اينك داده ميشود به شاعري فارسي زبان است، ولي صرفاً از نظر مقايسه فرمودةشيخ با ديگران و اين كه واقعاً «گفتة سعدي دگر است» ذكر ميشود. عمادي شهرياري شاعر قرن ششم گفتهاست:
آن جا كه نمود لعل تو لُطف
|
كُفّار نياند زشت كردار
|
وان جا كه نمود جِزع تو قهر
|
هستند پيمبران گنهكار13
|
بايد فرمودة آن منتقد بزرگوار را كه: «... و فصحا دانند و بلغا شناسند...» چنين تطويل كرد كه: و فصحاو بُلغا دانند و فقها و متكلمان شناسند كه چگونه امير عمادي شهرياري در اين دو بيت مرتكب خطاهايفاحش بياني و لغزشهاي منكر اعتقادي و كلامي شده است.
بوستان
تواضع كند هوشمند گزين نهد شاخ پر ميوه سر بر زمين
(ص 122)
اذا كَرُمَ الأنسانُ زاد تواضعاً
|
و اِنْ لَؤُمَ الأنسانُ زاد تَرَفُّعا
|
كذا، الغُصنُ في حملِ الثمارِ تَنالُه
|
وَ اِن يَعَرمن حَمِل الثمارِ تَمَنَّعا14
|
***
مرا گرچه هم سلطنت بود و بيش
|
دريغ آمدم كام و دندان خويش
|
محال است اگر تيغ بر سر خورم
|
كه دندان به پاي سگ اندر برم
|
(ص 135)
شا تَمني عبدُ بني مِسمعٍ
|
فَصُنتُ عنهُ النَفسَ والعِرضا
|
ولم اُجِبهُ لاِحتِقاري لَهُ
|
مَن ذا يَعَضُّ الكلبَ اِن عَضّا15
|
غزليات
قوم از شراب مست وز منظور بينصيب من مست از او چنان كه نخواهم شراب را
(ص 6)
و:
نگاه من به تو و ديگران به خود مشغول معاشران ز مي و عارفان ز ساقي مست
(ص 22)
و:
اي ساقي از آن پيش كه مستم كني از مي من خود ز نظر در قد و بالاي تو مستم
(ص 201)
و:
هرچه كوتهنظرانند بر ايشان پيماي كه حريفان زمُل و من ز تأمّل مستم
(ص 201)
فأسَكَرَالقومَ دورُ كأس و كان سُكري مِن المُديرِ
***
ديده را فايده آن است كه دلبر بيند ور نبيند چه بود فايده بينايي را
(ص 12)
پيش از شيخ اجل، اين مضمون به عربي و فارسي گفته شده است:
ما را ز براي يار بُد ديده به كار
|
اكنون چه كنم به ديده بيديدن يار
|
لَمّا تَيقنتُ أنّي لَستُ أُبصِرُكم
|
غَمَضْتُ عيني قَلم أنظر اِلي أحدٍ16
|
***
همة قبيلة من عالمان دين بودند
|
مرا معلم عشق تو شاعري آموخت
|
مرا به شاعري آموخت روزگار آن گه
|
كه چشم مست تو ديدم كه ساحري آموخت
|
(ص 18)
جمالالدين عبدالرزاق اصفهاني ميفرمايد:
حرص ثناي تو كرد شاعرم، اَر نِي
|
شرع بُدي پيشتر ز شعر شعارم
|
ملاحظه ميفرماييد كه تفاوت ره از كجاست تا به كجا!!! و چگونه استاد اصفهاني مضمون بديعي را كهشيخ شيراز به آن لطافت و ظرافت بيان فرموده است، تا چه حد تنزل داده است و چگونه با آوردن كلماتشاعرم و شرع و شعر و شعارم سرودة خويش را نه تنها بيرونق و جلوه ساخته، كه آن را مَعيب و ساقطكرده است.17
***
جهان از فتنه و آشوب يك چندي برآسودي اگرنه روي شهر آشوب و چشمفتنهانگيزت
(ص 21)
رَشَأ لَولا ملاحتُهخَلَتِ الدّنيا من الفِتَن18
از انصاف نگذريم كه بيت بونواس اهوازي ايراني عرب زبان با ايجازي كه دارد از «ملاحت» و «بلاغت»بيشتري برخوردار است.
***
ديدار يار غايب، داني چه شوق دارد؟ ابري كه در بيابان بر تشنهاي ببارد
(ص 88)
و حديثُها كالغيثِ يَسمَعه
|
راعي سنين تتابعَتْ جَدبا
|
فاصاخ يَرجُو أن تكونَ حياً
|
وَ يَقولُ من فرحٍ هيا ربّا19
|
و شايد اصل مضمون متخذ از فرمودة حضرت موليالموالي اميرالمؤمنين عليهالسلام باشد دربارةپيغمبر اكرم صليالله عليه و آله وسلم كه: «... كانَ واللهِ أحَبَّ الينا مِن أموالِنا و آبائِنا و اُمهاتِنا و ابناءنا و مِنبَردِ الشّراب علي الظّماء».20
***
ماجراي دل نميگفتم به خلق آب چشمم ترجماني ميكند
(ص 131)
مي نگفتم سخن در آتش عشق تا نگفت آب ديدة غمّاز
(ص 168)
لِساني كتوم لأسرارِ كم
|
وَ دمعي نَمومٌ لِسّري مُذيع
|
فلولا دُمُوعي كتَمْتُ الهوي
|
و لَولا الهوي لم يكن لي دُموع21
|
***
اي ساربان آهسته رو كآرام جانم ميرود و آن دل كه با خود داشتم، با دلستانمميرود
(ص 143)
ألا بانَ الخليط ولم يُزار و او قلبُك في الظَّعائنِ مُستعارٌ22
و مطلع مشهور ابن فارض:
خَفِّف السّيرَ واّتئد يا حادي انّما أنت سائقُ بفؤادي
كه سعدي عزيز آن را به بهترين وجه بيان فرموده است:
اين حلاوت كه توداري نه عجب كز دستت عسلي پوشد و زُنّار ببندد زنبور
(ص 163)
قطع نظر از آن كه اِلمام به «عسلي» و «زنّار» و استخدام اين دو كلمه براي بيان تخيّلات و مقاصدشاعرانه در ادب هر دو زبان بسيار رايج است، گويا حضرت شيخ در اين بيت به بيتِ دومين «پيمبر» شعرفارسي يعني «انوري ابيوردي» نظر داشته است كه:
آنك عسلي دوخته دارد مگس نحل شهدِ لب شيرين تو زنبور ميان را
(ديوان، 1/155)
به فارسي شبيه اين مضمون در ديوان انوري و خاقاني مكرّر و به عربي نيز در ديوان «صنوبري»شاعر قرن چهارم مكرّر در مكرّر و به تعبيرات مختلف آمده است (مثلاً ص 56/63/91) علامه سيوطي نيز دركتاب مناظرة الأزهار اشعاري از شعراي متقّدم و معاصر خود را در اين باره نقل فرموده است.
***
امروز بايد ار كرمي ميكند سحاب فردا كه تشنه مرده بُود لاي گو بخيز
(ص 171)
مُعلِّلتي بالوَعدِ والموتُ دونه اِذا مُتُّ ظمآناً فلا نَزَلَ القطرُ23
***
در اين روش كه تويي گر به مرده برگذري عجب نباشد اگر نعره آيد از كفنش
(ص 178)
هزار سال پس از مرگ من چو باز آيي ز خاك نعره برآرم كه مرحبا اي دوست
(ص 57)
ولو اَنّ داعٍ منكَ يدعو جنازتي وكنتُ علي أيديالرجّال حَييِتُ24
و ابيات معروف توبة
بن حُمّير در وصف ليلي الأخيليّته:
ولو اَنّ ليلي الأخيليّةِ سلَّمتْ
|
عَليَّ و دُوني جَندلٌ و صفائحٌ
|
لَسَلّمتُ تسليمَ البَشاشةِ أو زَقا
|
اليها صديً من جانب القبرِ صائحٌ25
|
و اصل همة اين مضامين شايد به شعر اعشي، ميمون، شاعر بزرگ جاهلي برگردد كه:
لَو أسنَدَت ميتاً اِلي نَحرِها أحيا وَ لم يُنقَل اِلي قابِرِ
***
شب دراز نخفتم كه دوستان گويند به سرزنش «عجباً للُمحِبّ كيف ينام»
(ص 197)
تضمين مصرع اول بيت مشهور كثيرالورود در كتب صوفيه است و از جمله در رسالة قشيريه ص 176(قرن پنجم):
عجباً للمحبً كيف يَنام كُلّ نومٍ عَلي المُحِبِّ حَرام
***
المنّةُ لله كه دلم صيد غمي شد كز خوردن غمهاي پراكنده برستم
(ص 202)
كانَت لِنفِسَي أهواءُ مُفَرّقَةُ فاستَجمَعَتْ مذ رَأتكَ العينُ أهوائي26
***
به اميد آن كه جايي قدمي نهاده باشي همه خاكهاي شيراز به ديدگان برُفتم
(ص 202)
و ما احببت أرضَكُم ولكن أقَبلُّ اِثرَ من وَطِيء التُّرابا27
***
هزار جهد بكردم كه سرّ عشق بپوشم نبود بر سر آتش ميسرم كه نجوشم
(ص 222)
شَكَوتُ و ما الشّكوي لِمِثليَ عادة ولكنْ تَفِيضُ القِدُر عِندَ امْتلائها28
***
ببند يك نفس اي آسمان دريچة صبح بر آفتاب كه امشب خوش است با قمرم
(ص 212)
احتمال قوي ميرود كه حضرت شيخ در اين بيت خواسته است آن چه را كه ظهير فاريابي به تصنع وتكلف فرموده است، به شيوايي و به شيوة سهل و ممتنع خاص خود بيان فرمايد كه:
يك امشبي تو به مهمان من بباش كه من ز روي خوب تو مهمان زهره و قمرم29
***
گر پيرهن به در كنم از شخص ناتوان بيني كه زيرِ جامه خيالي است يا تنم
(ص 226)
انّ في بُردَيَّ جسماً ناحلاً لو تَوَكأتِ عليهِ لَانَهَدم30
***
چنانت دوست ميدارم كه گر روزي فراق افتد توصبراز من تواني كرد و من صبر از تونتوانم
(ص 228)
يَزيدُ نِيَ البُعدُ شوقاً اليك
|
وَ طولُ صُدودِك حِرصاً عليك
|
وَ لو كُنتُ أملِكُ ما تملكينَ
|
مِن الصبرِ ما طال شوقي اليك31
|
***
اي كه مهار ميكشي صبر كن و سبك مرو
|
كز طرفي تو ميكشي وز طرفي سلاسلم
|
بار كشيدة جفا پرده دريدة هوي
|
راه ز پيش و دل ز پس واقعهاي استمشكلم
|
(ص 232)
هوي ناقَتِي خَلفي و قُدّ امِيَ الهَويو اِنّي و أيّاها لَمخُتلفانِ32
***
چو روي دوست نبيني جهان نديدن به شب فراق منه شمع پيش بالينم
(ص 234)
ولا خيرَ في الدنيا اذا انت لم تَزُر حبيباً ولم يَطرَب اِليكَ حبيبُ33
***
نزديك من آن است كه هر جرم و خطايي كز صاحب وجه حَسَن آيد، حَسَن است آن
مثل مشهور «كل قُبحٍ من الجميل جميل» و نظير اين مطلب كه حضرت شيخ ترجمة ضربالمثلي را عيناًدر فرمودة خود به شعر بياورد، در كلّيات فراوان است. مثلاً:
سعدي چو اسير عشق ماندي تدبير تو چيست ترك تدبير
(ص 165)
كه عيناً ترجمة مثل مشهور و يا قول مأثور از صوفي بزرگ جعفر خُلدي است كه «الحيلةُ ترك الحيلَة» ويا در بيت ديگر از ملمعات خود كه:
و ما من ظالِم الّا سيبلي و اِن طال المدي يوماً بأظلم
(ص 45 قصايد)
كه قطعاً قصدش تضميني از اين بيت عربي بوده كه:
و ما مِن يدٍ الّا يَدُاللهِ قَوقَها و ما ظالمٌ الا سَيَبْلي بأظلَمِ
***
در همه چشمي عزيز و نزد تو خواريم در همه عالم بُلند و پيش تو پستيم
(ص 239)
ان كُنتُ عندكَ يا مولاي مُطّرحاً فَعِندَ غيرِكَ مَحُمول علي الحَدَِِ34
***
به زيورها بيارايند وقتي خوبرويان را توسيمين تن چنان خوبي كه زيورهابيارايي
(ص 278)
در اين مضمون نيز پيش از حضرت شيخ، شاعران عرب طبع آزماييها كردهاند. مثلاً:
و اذا الدُّرُّ زانَ حُسنَ وجوهٍ كان للدّرِ حُسن وجهك زينا35
***
و:
فتاةُ تَزينُ الحَلْيَ اِنْ هي زُيِّنَتْ36
و:
مُخَصّرةُ الأوساطِ زانَت عُقودَها بأحسَنَ ممّا زَينَتها عُقُودُها37
***
گفته بودي چو بيايي غم دل با تو بگويم چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيايي
(ص 283)
وَ اِنّي لَيُنسِينِي لقاؤك كُلّما لَقِيتُك يوماً أبُثَّكَ مابيا38
***
از بس كه در نظرم خوب آمدي صنما هرجا كه مينگرم گويي كه در نظري
(ص 304)
أريد لأنسي ذكرها فكانما تَمثّلَ لي ليلي بكلّ سبيل39
***
دل و جانم به تو مشغول و نظر بر چپ وراست تا ندانند حريفان كه تو منظور مني
(ص 340)
دل پيش تو و ديده به جاي دگرستم تا خصم نداند كه تو را مينگرستم
(ص 202)
دفع زبان خصم را تا نشوند مطّلع ديده به سوي ديگري دارم و دل به سوي او
(ص 268)
اذا جئتَ فَامنح طرفَ عَينَيكَ غيرَنا لكي يَحْسبُوا أنَّ الهَوي حيث تنظُرُ40
***
و أصرِفُ طرفي نَحَو غيرِك عامدا ًاُجِلُكَّ ان تُومِي اليك الأصابعُ41
***
گر تواني كه بجويي دلم امروز بجوي ورنه بسياري بجويي و نيابي بازم
(ص 280)
لاُ لِفينَّكَ بَعَد المِوتِ تندُ بُني وَ في حَياتِي ما زَوَّدْ تَني زادا42
يا به مصرع اخير اين بيت:
فأنِ كُنتُ مأكولاً فَكُن خير آكلي و اِلّا فأدرِكني و لمّا أمزِِّ43
قطعات
كاش آنان چو زنده مينشوند باري اين ناكسان بمردندي
(ص 189)
فَهَلّا مات قوم لم يموتُواو دُوق فعَ عنك لي الأجلُ الحِمام44
يا:
أسُكّان بَطنِ الارضِ لو يُقَبلُ الفدا
|
فُديتُم و أعطينا بكُم ساكَن الظّهرِ
|
فياليت مَن فيها، عليها و ليتَ مَن
|
عليها، ثوي فيها مُقيماً الي الحشرِ45
|
پينوشت:
1. از «غّزي» شاعر قرن ششم و منقول در حاشية ص 107 رسالة المسترشدين حادثبن اسد محاسبي ره.
2. از بشّاربن بُرد، متوفي 167 هـ.
3. از محمود ورّاق، قرن سوم، ص 45 ديوان و منقول در الموّشح مرزباني، قرن چهارم.
4. ايضاً در الموّشح، ص 532.
5. از «صميري» تاريخ بغداد، قرن 5.
6. ص 70 و ص 181 «مواعظ».
7. أبوالفتح كُشاجم شاعر معروف قرن 4.
8. سبوطي، تاريخالخلفا ص 123 به نقل از مبرّد، قرن 3.
9. صالحبن عبدالقدوس، متوفي 170 هـ.
10. از زني باديهنشين، به نقل مبّرد، در كامل، ص 1/141.
11. ديوان ص 18 و اغاني ج 4/133 چاپ بيروت.
12. كامل مبّرد، ص 342.
13. تاريخ ادبيات ايران، دكتر صفا، ج 2، ص 748.
14. ؟، منقول در جنگ تاجالدين احمد وزير.
15. از نورالقبس مرزباني، قرن 4، ص 327.
16. تفسير شريف كشفالاسرار، ج 1، ص 627.
17. سخن بر سر جمع كردن دو حرف مختلف المخرج «ش» و «ع» چهار بار در يك بيت است و الّا تكرارحروف متقاربالمخرج و يا تكرار يك حرف فينفسه عيب شمرده نميشود فيالمثل شيخ اجل در بيتمشهور خود:
شب است و شاهد و شمع و شراب وشيرينيغنيمت است چنين شب كه دوستان بيني
پنج بار و بلكه شش بار «ش» را آورده است و يا حكيم طوس و خداوند سخن پارسي فردوسي كهميفرمايد:
به من بازده زور لشكر شكنبه من ديو لشكر شكن برشكن
پنج بار كه در هر دو بيت «ش» با حروف متقارب المخرج آمده است.
18. ابونواس، متوفي 199.
19. در حماسه و در امالي قالي است.
20. زمخشري در ربيعالابرار ص 219.
21. از شاعران قرن دوم.
22. بشر بن أبي خازم، شاعر جاهلي، ص 593، اختيارين اخفش.
23. ابي فراس حمداني، متوفي 354.
24. جميل ثبينه، قرن اول.
25. حماسه، 2/108.
26. حسين بن منصور حلاج، 309.
27. قيس بن ذريح، قرن اول.
28. ابوتمام، قرن سوم.
29. ديوان ظهير، چاپ تقي بينش، ص 190.
30. بشاربن بُرد، قرن دوم.
31. از عبدالله بن طاهر بن محمدبن عبدالله بن طاهر ذياليمنين، ذيل امالي قالي، ج 3/88، قرن چهارم.
32. ذيل امالي قالي، ص 158، از عروة بن حزام، قرن اول.
33. وردبن ورد عجلي الزهره محمدبن داود، ص 223، قرن سوم.
34. ابوطالب البغدادي، به نقل ثعالبي در يتيمة الدهر، 92/2، قرن پنجم.
35. مالك بن اسماء فزاري، قرن اول.
36. از شريح قاضي، موفقيات، ص 48 و امالي قالي، ج 3، ص 145.
37. حسين بن مطير، قرن دوم.
38. جميل بثينه، ديوان 76، قرن اول.
39. قيس بن ذريح يا مجنون عامري، قرن اول.
40. عمربن ابي ربيعه (نقل خواهش معشوقهاش)، قرن اول.
41. الزهره سيد بن طاوس.
42. شاعري جاهلي.
43. شأس عبدي جاهلي.
44. از وحشيات ابي تمام.
45. از خنساء شاعره بزرگ جاهليت.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/1/21 (1873 مشاهده) [ بازگشت ] |