پديدارشناسي سخن سعدي1 مير جلالالدين كزازي
به نام خداوند جان آفرين حكيم سخن در زبان آفرين
آن چه امروز در اين همايش باشكوه گذشته است، از سويي ماية شادماني من است و از ديگر سوي مايةشگفتي. آن شگفتي و شادماني اين است كه من ديدم بسياري از سخنوران پژوهنده و انديشمند در همانزمينهاي سخن گفتهاند كه من امروز ميخواستم اندكي آن را براي شما بكاوم و بررسم، يعني«شيوهشناسي سخن سعدي». از اين روي من بر آن نيستم كه آن چه را آنان گفتهاند، باز گويم. به ناچار پايةبررسي خود را بر نگرشي بر شيوة سخن سعدي مينهم كه آن را فرنگيان «پديدارشناسي» ميخوانند.سخن در اين زمينه بود كه سعدي شاعري است كه به پاس شيوة ساده و بيآلايش خويش در شاعريآوازه برآورده است. دو ديگر اين بود كه آيا اين سادگي، سختگي و ستواري كه ويژگيهاي شيوة شاعريدر سعدي است، از ديد زيباشناسي از آن شيوههاي ديگر كه شايد ما ايرانيان بدانها بيشتر خوگير هستيم،يعني از شيوة هنرورزانه در سخن كمتر ارج و ارز و فرّ و فروغ دارد. اين آن دو زمينهاي است كه دوستانكم و بيش در گفتارهاي خود بدانها پرداختند. من بر آنم كه در اين گفتار كوتاه آن چنان كه گفته آمد، بهشيوهاي دروننگر، گوهرين، پديدار شناختي اين پُرسمان را بكاوم. همة آن چه ما آن را زيباشناسي سخنميخوانيم، يا هنرورزي؛ از ديد من در دامنهاي ميگذرد كه يك سوي آن آرايه است، سوي ديگر هم آواز باخواجة بزرگ شيراز ميگويم «آن». «آن» در آن معنايي نغز و باريك كه خواجه در چند بيت خود آن را به كاربرده است: «بندة طلعت آن باش كه «آني» دارد».
بيهوده نيست كه خواجه اين واژه را براي بازنمود انديشة خويش به كار برده است. خواست او از «آن»كه براي نمونش، (= اشارت) در زمان ما به كار برده ميشود، آن گونه از زيبايي هنري است كه دريافتنياست، اما بازگفتني نيست. هر زيباپسندي به ويژه هر زيباپرستي اين زيبايي نغزِ نابِ رازآلودِ فسونكار رادر درون خود ميآزمايد، ميشناسد، با آن پيوند ميگيرد، اما اگر از او بپرسيم كه راز اين زيبايي در چيست؟درميماند، ميداند كه زيباست اما بر چرايي آن آگاه نيست. به سخني ديگر «آن»، آن گونه از زيبايي است كهما نميتوانيم دانشورانه، سخنسنجانه و ادبشناسانه راز آن را بكاويم. پيمانههاي ما، ابزارهاي ما ويافتههاي دانشورانة ما آن چنان كارآيي و توان ندارند كه بتوانند راز اين زيبايي را بُسنبند و بكاوند و ازپرده به دراندازند. اين زيبايي برترين گونة زيبايي در هنر است. جان ماية آفرينش و ارزش هنري است. بهسخن ديگر هر پديدهاي اگر هنري است، از آن روي است كه از اين گونه از زيبايي برخوردار است. اگر ما باپديدهاي هنري روباروي باشيم كه بتوانيم به ياري دانشهاي زيباشناسي، همة رازها و فسونها وشِگردها و ترفندهاي زيباشناختي را در آن بشناسيم و باز بشناسانيم، آن اثرهنري در همان زمان بهفرجام خود خواهد رسيد، خواهد مُرد، زيرا فسوني، فريبي در آن، از آن پس نهفته نخواهد بود. اين كه ما دربرابر اثري هنري سخت به شگفت ميآييم، آن اثر بر ما كارگر ميافتد، نگاه ما را، انديشة ما را، حسهاي ما رابه خود درميكشد، به شيوهاي كه از آن پس روزها و شايد ماهها و شايد سالها بدان ميانديشيم، در دام آنميافتيم از آن جاست كه همواره در آن اثر رازي هست كه از شناخت ما در ميگذرد، فرا دستمان نميآيد. اين،آن «آنِ» خواجة بزرگ است.
يك سوي دامنة دانشهاي زيباشناسي در هنر يا در سخن آرايه است كه برونيترين، آشكارترين وپيكرينهترين ترفند شاعرانه است. به آن زيورهايي ميماند كه زيباروي سخن را بدانها ميآراييم. زيورهرگز زيبايي نميآفريند، زيور بر زيبايي افزوده ميشود. به سخن ديگر زيبايي سرشتين، گوهرين،ناشناخته، «آن گونه» را در زيباروي به گونهاي بر ما آشكار ميگرداند، اما هيچ زيوري مايه زيبايي نيست.زيور، زيبايي برساختة بروني است كه بر آن زيبايي دروني سرشتين افزوده ميآيد. آرايهها از اين گونهزيورها هستند. به سخن ديگر شعر بايد از آن پيش زيبا باشد، به آن فسون و فريبايي و دلربايي رازآلودرسيده باشد كه ما بتوانيم آن را با اين زيورها اندكي بياراييم، اما گاه آن زيبايي رازآلود كه زيبايي هنرياست آن چنان شگرف است، آن چنان كارساز و هوش رباست كه اين زيورها در سايه آن ميمانند. از آنجاست كه سعدي سترگ فرمود:
به زيورها بيارايند وقتي خوب رويان را تو سيمينتن چنان خوبي كه زيورهابيارايي
زيورها زيبايي خود را از زيبايي دلدار سعدي ميستانند كه همان دلدار سخن است. اين سوي دامنةزيباشناسي، نه زيبايي، آرايه است و آن سوي «آن». ميتوان گفت دانش بديع كه دانش آرايههاست در اينآغاز جاي ميگيرد و بيان كه دانش ترفندهاي شاعران است، كمابيش در ميانه و معاني هم كه دانش زيباييدر جمله است، نحو ادب است، در مرزي نزديك به «آن». هر چه ما از آرايه ميگسليم و به «آن» ميپيونديم، ازبرون به درون، از آشكار به نهان، از پيكره يا قالب به پيام يا محتوا، ـ محتواي زيبايي ـ نزديك ميشويم.خوب اين دامنه زيباشناسي است؛ يعني دانش ما در شناخت زيبايي سخن در اين دامنه انجام ميپذيرد، بهكار ميآيد. اين سوي آرايه چيست؟ قلمرويي است كه من آن را «نه شعر» ميخوانم. آن جا ما با زبان خامروبهرو هستيم. زباني كه هنوز مايهاي براي آفرينش هنري در آن كه ادب است، شعر است، نشده است، اماآن سوي «آن» چيست؟ قلمرويي رازآلود، ناشناخته، ناپسوده. قلمرو آن زيبايي سرشتين. آن زيبايي كه ماآن را درمييابيم، اما دانشورانه به راز آن راه نميبريم. هرچه سخن بيش به آن بگرايد، بيش از آرايه بگسلد،هنريتر است زيرا پاية آفرينش در «آن» بر آن زيبايي نغز نهان ناب نهاده شده است، نه بر آن زيباييزيورينة بروني كه به آساني ميتوان آن را از پيكر زيبا روي گسيخت. قلمرو آفرينش هنري در سعديقلمرويي است كه بيشتر به آن سوي «آن» باز ميگردد. به سخنپديدارشناسي سخن سعديديگر زيبايي او در شعر زيبايي سرشتين و گوهرين است، نه آن زيبايي برساختة بروني است. خوب شايدشما گراميان بگوييد به سزا، به درست كه اگر ما از آن سوي «آن» آگاهي نداريم، پس چگونه ميتوانيم آن رابشناسيم؟ اگر آن جا دانش ما، ما را ياري نميرساند، چارة كار چيست؟ نكتة نغزي در اين جاست كه زماننيست من آن را بشكافم تنها آن را فراپيش شمايان مينهم. آن نكته اين است كه آن جا كه ما در آن دامنه بهشعر مينگريم و ميانديشيم و آن را ميكاويم و برميرسيم، كار ما با سر است، برخوردمان برخوردياست دانشورانه و بهسر باهنر شعر، اما آن جا كه اثر هنري ژرفاي نهاد ما را ميكاود، در دل ما كارگرميافتد، پاية پيوند ما با آن دل است. دل كار خود را ميكند، از سر فرمان نميبرد، براي همين زماني كه ماغزلهاي سعدي را يا بيتهاي بلند و ارجمند و دلپسند او را در بوستان ميشنويم، پيش از آن كه بينديشيمكه سعدي چه آرايهاي، چه ترفندي، چه شگردي شاعرانه در آنها به كار برده است، آن سرودهها بر دل ماكارگر ميافتد. اگر ما بخواهيم دانشورانه بدانها بنگريم، دستاورد ما بسيار اندك است، زيرا كه آن جا كار بادل است. اين نكته را هم بگويم كه هنر در سرشت و ساختار خويش زادة دل است. از نگاهي فراگير ميتوانگفت آن چه فرازنگان و نهانگرايان كهن ما دل خواندهاند، به گونهاي با آن چه روانكاوان و روانشناسانامروز ناخودآگاهي ميخوانند، سنجيدني است. هنر فرزند دل يا ناخودآگاهي است.
ساز و كار اين آفرينش بر آفريننده هم پوشيده است. از دل برميجوشد، به ناچار، خواه ناخواه بر دلاثر مينهد. گفتارم را با اين جمله به پايان ميبرم كه؛ هر چه سخن از زيورها گسسته باشد و به آن زيباييدروني كه آماجگاه آن دل است نه سر، آراسته شده باشد، شورانگيزتر و شررخيزتر و هنريتر است.
سعدي بزرگترين هنرمند و سخنور ايران است در آن شعري كه در آن سوي «آن» ميگذرد.
پينوشت:
1. اين مقاله متن چاپ شده سخنراني است كه از نوار به كاغذ آورده شده است.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/1/21 (1767 مشاهده) [ بازگشت ] |