در آيين نكوداشت سعدي احمد مسجد جامعي
به نام خداوند جان آفرين
|
حكيم سخن در زبان آفرين
|
خداوند بخشنده دستگير
|
كريم خطابخش پوزشپذير
|
عزيزي كه هر كز درش سر بتافت
|
به هر در كه شد هيچ عزت نيافت
|
خداوند منّان را سپاسگزارم كه توفيق عنايت فرمود تا در جمع ارباب و اهل فرهنگ و معرفت و در روزسعدي و در مجلسي كه به نام بزرگ او آذين يافته است، حضور يابم.
نامگذاري روزي به نام سعدي براي ملتي كه اغلب ايام خود را با شيخ اجل ميگذراند و چشم و دل درگلستان و بوستان او دارد، شايد در نگاه نخست چندان ضروري ننمايد، اما اگر در نظر آوريم كه ايننامگذاري نشاني از تأكيد بر اين حضور دايمي است، آن گاه اين روز منزلتي والا مييابد و آيينهايي هم كهدر سراسر كشور و خارج از كشور، به ويژه در شهر سعدي، دارالعلم شيراز، به همّت شما دوستدارانسعدي برگزار ميشود، از حد برنامههاي تشريفاتي فراتر ميرود.
به راستي چرا سعدي و ميراث ارجمند ادبي و فرهنگي او را گرامي ميداريم و چه نيازي به اينگراميداشت داريم؟ بزرگداشت سعدي صرفاً بزرگداشت اديب و هنرمندي نامدار نيست، بلكه نمود اكرامروح ايراني فرهيخته مسلمان است و پاس داشت و نكوداشت اين روز به معناي نگاهي هدفمند به زندگي وجهان است. در تلقي ما، سعدي صرفاً اديبي نامآور نيست كه بر قلة ميراث ادبي ايران زمين نشسته است.سعدي بخشي از حيات جاري ملت ماست. در تاريخ و فرهنگ ملتها دشوار ميتوان هنرمندي را يافت كه تااين پايه و مايه در جاي جاي حيات يك ملت حضور مداوم داشته باشد و آن ملت در تجربه اندوزي و عبرتآموزي از رخدادهاي روزگار بارها به آموزههاي او عنايت كند و اهتمام ورزد. رسيدن به اين درجه از قبولعام نيازمند پشتوانههاي قوي و مؤلفههاي استوار هنري و فرهنگي است كه خود با نيازهاي اساسي جانبشر آميخته است و ميتواند در طي قرون و اعصار با خواستههاي ملي و حتي فراملي هم سويي، همراهيو همنوايي كند. آري، هر اثر هنري تا در تركيب و تداومي هوشمندانه و هنرمندانه با سنتهاي فرهنگي واجتماعي و محيط خود جاي نگيرد، محال است كه در نهانخانة دل يك ملت جايي بيابد. چه رسد به آن كهجايگاهي جهاني كسب كند. از ميان بزرگان سخن فارسي برخي را ميشناسيم كه در نظم جايگاه و پايگاهيبلند دارند و بعضي نيز در نثر. بيهقي گذشته از آن كه در امانتداري و راستگويي در تاريخنگاري ممتازاست، او را به نثر نيرومند و زيبايش ميشناسيم. چنان كه فردوسي را به حماسه سرايي و حافظ را بهرساندن پايگاه غزل به اوجي كه در زبان فارسي كسي به آن نرسد و نظامي را به سرودن داستانهايغنايي و انوري و خاقاني را به گفتن قصايد استوار و ماندگار، اما سعدي در هر دو گونه نوشتن به نظم ونثر ذوق آزموده و از هر دو چنان سرافراز برآمده كه تا امروز در زبان فارسي سابقه نداشته است. با اينهمه، عالمگير شدن آوازة سعدي و صدها ترجمه و شرح و تقليدي كه در جهان از آثار او كردهاند، تنها بدانسبب نبوده و نيست كه او در گلستان چنان سخن گفته كه همة عالم كه به فارسي سخن ميگفتهاند، در پياو رفتهاند و شيوة بيان او شيوة معيار همة فارسي زبانان شده و تا امروز نيز «حد همين است سخنداني وزيبايي را». اگر خبر بود ميبايست آوازة سعدي از ميان فارسي زبانان فراتر نرود و تنها كساني او رابستايند و از او تقليد كنند كه لطف سخن او را دريابند، اما ميدانيم كه چنين نيست و آثار سعدي، به ويژهگلستان و بوستان او، به دهها زبان در شرق و غرب عالم از قديم و جديد ترجمه شده است و خواندن آثار اودر بيرون از جهان ايراني چه به زبان فارسي و چه به ديگر زبانها نه كار امروز است كه آن را از مقولةشرق شناسي بدانيم و بخوانيم و نه صرفاً در ميان ملتهايي بوده كه آثار سعدي يا بزرگان ديگر را برايشناخت جوامع مشرق زمين ميخواندهاند. راز ماندگاري سعدي و عالمگير شدن او در ارج و ارزشي استكه وي به انسان مينهد و آن را در سراسر آثارش و حتي در قصايدش كه به ظاهر در مدح فرمانروايانروزگار گفته، فرياد ميزند.
اندرزهايي كه سعدي ميدهد در پاسداشت فضايلي است كه آن چه را به دست آمده، پايدار ميسازدمانند كوشش در به دست آوردن نام نيكو، گشاده دستي، خردمندي، دادگري، ميانهروي، نيكوكاري، قناعت،مناعت، بهرهگيري از توان جواني، خوش بيني و فروتني.
مرا شيخ داناي مرشد شهاب
|
دو اندرز فرمود بر روي آب
|
يكي آن كه در جمع بدبين مباش
|
دوم آن كه در نفس خوش بين مباش
|
اين اندرزها را ديگران نيز دادهاند، اما چرا آن چه را كه سعدي گفته است به دهها زبان برگردانده وگفتهاند و آثارش را از خاور دور تا آسياي ميانه و بالكان، كتب درسي كردهاند و كودكان را كه طبعي نازكو دلي زودرنج دارند، از آموزههاي او ادب آموختهاند. سعدي ادبآموز خشك و نصيحتگوي ترش رويتلخ گفتار و بدخوي مردم آزار نيست كه عيش مردم را به ديدن و شنيدن تبه كند، بلكه او سخنش را بهلطايف و ظرايف ميآرايد و در عين آن كه جديترين سخنان را با خواننده در ميان مينهد، از شوخ طبعي وطنزگويي غفلت نميورزد، چنان كه برخي از حكايتهايش در شمار شاهكارهاي طنز در ادب فارسي است.از اين حكايات طنزآميز كه به ما عبرت ميآموزد در بوستان كم نيستند:
يكي روستايي سقط شد خرش
|
علم كرد بر تاك بستان سرش
|
جهانديده پيري بر او برگذشت
|
چنين گفت: خندان به ناطور دشت
|
مپندار جان پدر كاين حمار
|
كند دفع چشم بد از كشتزار
|
كه اين دفع چوب از سر و گوش خويش
|
ميكرد تا ناتوان مُرد و ريش
|
سعدي در گفتن پندهاي شيرين تا آن جا پيش ميرود كه از گفتن آن حتي در ميانة غزل نيز اِبا نميكند.گفتن بيتي پندآموز در ميان غزل عاشقانه، نه تنها از لطف سخنش نميكاهد، بلكه گهگاه زيبايي آن را صدچندان ميكند. در غزلي در وصف بهار كه با اين مطلع آغاز ميشود:
درخت غنچه برآورد بلبلان مستند
|
جهان جوان شد و ياران به عيش بنشستند
|
به خواننده خاطر نشان ميكند كه:
به سرو گفت كسي ميوهاي نميآري؟
|
جواب داد: كه آزادگان تهي دستند
|
سعدي شاعري است كه غزل را كه غالباً در وصف جواني و مي و معشوق و طبيعت است، در خدمت پندو اندرز ميگيرد و گهگاه غزلهايي گفته كه از مطلع تا مقطع آن به ارشاد خواننده پرداخته است. ديگر دليلقبول عام سعدي در سراسر گيتي اين است كه او از اجتماعيترين شاعران زبان فارسي است. سعديسفرهاي بسيار كرده و تجربيات فراوان آموخته و آن چه ديده و شنيده، با پاكدلي و راستي با همگان درميان نهاده است. در سراسر آثار سعدي مردم حضور چشمگير دارند و همه گونه مردم از پادشاه و درويشو سپاهي و وزير و زاهد رياكار و فقيه و عالم و بقال و دزد شبرو، قهرمان حكايتهاي شيرين او هستند وچنان مينمايد كه او با همة اين مردم زيسته و از آنها درس گرفته است.
ديگر از ويژگيهاي سعدي شهامت او در راستگويي است. وي گاهي حكايتهايي از زندگي خود ميآوردكه كمتر هنرمندي شهامت گفتن آنها را دارد. سعدي هيچ پروايي ندارد كه بگويد در بيابان به دستصليبيان اروپايي گرفتار آمد و يك چند در خندق طرابلس كار گِل ميكرده و درم خريد يكي از رؤساي شهرحَلَب بوده است. سعدي خطاي اخلاقي زمانة خويش را نيز پردهپوشي نميكند و در مواردي كه نسبتي بهخود ميدهد به واقع روي سخن به رياكاران دارد كه ساحت خود را از هر آلودگي پاك ميدانند، اما سعديخودش را در ميان ميآورد تا زشتي عمل آنان را گوشزد كند و گرنه در بوستان نميگفت: «خرابت كند شاهدخانه كَن» يا در وصف اخلاقمندان ريايي نميسرود و آنها را به سخره نميگرفت:
گروهي نشينند با خوش پسر
|
كه ما پاك بازيم و صاحب نظر
|
در واقع سعدي براي نشان دادن زشتي كرداري كه در زمانه او احياناً رواج داشته، ملامت طاعنان را بهجان ميخرد و حتي خود را در مظان اتهام قرار ميدهد. در باور سعدي هيچ انساني كامل نيست و كمالانساني در انسانيت او است و اين فضيلت تنها با نيكي كردن در حق ديگران به دست ميآيد و در فروتني وجدا نپنداشتن خود از ديگر ابناي بشر و همدردي با آنان.
بزرگمهر و رستم و اسفنديار و فريدون و جمشيد و انوشيروان و بهمن و اردشير و خسرو و پرويز ازكساني هستند كه سعدي مردم را از نمونة زندگي امثال آنان عبرت ميدهد و حتي امپراتوران مغولي ايرانرا كه پلنگان خوي رها كرده بودند، از زبان آنان پند داده و به سرنوشت آنان اشاره ميدهد:
اين كه در شهنامهها آوردهاند
|
رستم و رويينه تن اسفنديار
|
تا بدانند اين خداوندان ملك
|
كز بسي خلق است دنيا يادگار
|
و در قصيدهاي كه به ظاهر در ستايش حكمران مغول است ميگويد:
دنيا نيرزد آن كه پريشان كني دلي
|
زنهار! بد مكن كه نكرده است عاقلي
|
بعد از هزار سال كه نوشيروان گذشت
|
گويند از او هنوز كه بوده است عادلي
|
يا ميگويد:
به سيم و زر نكونامي به دست آر
|
منه بر هم كه برگيرندش از هم
|
فريدون را سر آمد پادشاهي
|
سليمان را برفت از دست خاتم
|
به نيشي ميزند دوران گيتي
|
كه آن را تا قيامت نيست مرحم
|
در نظر سعدي ستمگري در حق مردم و حتي غير مردم موجب فرو افتادن آدمي در حضيض است و او رااز پايگاه انساني او فرو ميآورد. هر كه ستمگري پيشه كند، نه از اسلام كه از انسانيت بيرون است، ولو اينكه دعوي مسلماني كند.
«درويشي مستجابالدعوه در بغداد پديد آمد. حجاج يوسف را خبر كردند، بخواندش و گفت: دعايخيري بر من كن. گفت: خدايا جانش بستان. گفت: از بهر خدا اين چه دعاست؟ گفت: اين دعاي خير است تو راو جمله مسلمانان را».
«يكي از ملوك بيانصاف پارسايي را پرسيد از عبادتها كدام فاضلتر است؟ گفت: تو را خواب نيمروزتا در آن يك نفس خلق را نيازاري».
سعدي در سراسر آثارش توانگران را به دستگيري از تهيدستان سفارش ميكند و در نظر او پاسخاطر درويشان از مهمترين شرايط انسانيت است.
گاه مالداران و دولتمردان را به ريشخند ميگيرد و آنان را به تيغ تيز طنز خود ميسپارد كه از آن شماراست فصل «جدال سعدي با مدعي» در گلستان و نيز اين حكايت كه در گلستان آمده است:
«پادشاهي به ديدة استحضار در طايفة درويشان نظر كرد. يكي از آن ميان به فراست دريافت و گفت: ايمَلِك ما در اين دنيا به جِيش از تو كمتريم و به عيش خوشتر و به مرگ برابر و به قيامت بهتر».
آري آثار سعدي آيينة تمام نماي فرهنگ ايراني در دورة اسلامي است. وي در پيامهايي كه بهخوانندگانش ميدهد، بارها و بارها آشكارا و نهان از آيات قرآن و احاديث نبوي و روايات اسلامي شاهدميآورد و گاه حكايتي كه نقل ميكند عيناً گزارشي از حديث، قولي يا فعلي از پيامبر بزرگوار اسلام است.تصويري كه از سعدي در تاريخ ادبيات و فرهنگ ايران نقش شده نيز ريشه در همين داوري و باور عموميدارد. لقب شيخ كه بدو داده شده، ريشه در همين نگرش دارد. از سويي اين لقب در زمرة مصطلحات اهلعرفان و تصوف است و از سوي ديگر حوزة معنايي آن بسيار گستردهتر و فراتر از آن است كه در حوصلةاصحاب خانقاه بگنجد. در حوزة مسايل اجتماعي، شيخ تداعي كنندة پيران كارآزموده و جهانديدهاي استكه علم و تجربت را به هم درآميختهاند و نمونة عالي از انسانهاي نيك و با تجربه محسوب ميشوند. درحوزه اصطلاحات ديني نيز شيخ، مردي است كه علوم روزگار را به كمال آموخته و مجتهد به شمار ميآيد.در ميان ارباب معرفت فلسفي نيز اين واژه تداعي كنندة خردمندي و ژرفكاري فكري است. به ديگر سخنلقبي كه اين ملت بزرگ به سعدي خود بخشيده، لقبي است كه تمام فضايل و برجستگيهاي فرهنگي ايراناسلامي را تداعي ميكند. از همين روست كه حضور سعدي در قلمرو فرهنگي ايران تنها حضور فردي درقلمرو واحد نيست، بلكه او تجسم تمامي فرهنگ ايران زمين است. در همة حوزههاي فرهنگ و علم و هنر،سعدي فرزند روزگاري است كه خاطرة خوفناك شمشيرهاي مغولان را هنوز در خاطر دارد و منازعاتقومي و ديني و فكري را به رأيالعين در سراسر دنياي اسلام در آن دوران ديده است. از شيراز تا بعلبك، ازدمشق تا مكه و حتي به روايتي از بلخِ باميان تا هند آن روزگار در آتش فتنهها ميسوخت. سعدي آيينهايفراروي اين فتنهها و مناقشات گرفته و رخدادها را به شيرينترين و هنريترين وجه روايت كرده است.سعدي، به رغم اعتراضهايي كه به او كردهاند، روايتگر ساده و راستين روزگار خود است و بيداد ونامردميهاي آن دوران را نكوهش كرده و از نامردمان و ستمگران بيزاري جسته است. آن چه امروز درسرزمين فلسطين بر مردمي ستمديده ميرود، آيا مصداقي از سخن سعدي در هنگامة كشتار مسلمانان بهدست مغولان خونخوار نيست:
اي محمد گر قيامت ميبرآري سر ز خاكسر برآور! و اين قيامت در ميان خلق بين
نازنينان حرم را خون خلقِ بيدريغز آستان بگذشت و ما را خون چشم ازآستينزينهار! از دور گيتي و انقلاب روزگار
در خيال كس نيامد كاين چنان گردد چنين در اين روزگار ما هم چنان به سعدي و شناخت آموزههاي فكري و معنوي و ادبي او نيازمنديم. ازسعدي نه تنها شيوة سخن گفتن كه شيوه زندگي كردن را بايد آموخت. از اين رو بزرگداشت شيخ اجل وبرگزاري روز سعدي را نبايد رخدادي صرفاً ادبي تلقي كرد، بلكه اين نامگذاري و مراسمي از اين دست رابايد دست ماية عنايتي نو به زندگي قرار دارد، زندگيي سراسر از شور و معنا و انسان دوستي وخداگرايي.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/1/18 (1795 مشاهده) [ بازگشت ] |