ساموئل جانسون و سعدي هلن اوليايينيا
مقدمه
آن چه نگارنده را بر آن داشت كه به پژوهش در مورد تأثير پذيري احتمالي ساموئل جانسون (Samuel Johnson) در نگارش راسلاس (Rasselas) از ادبيات فارسي و به خصوص از گلستان سعديبپردازد، حال و هواي شرقي ارسلاس، ساختار داستان در داستان آن، به رغم يكپارچگي ظاهري، شباهتچشمگير ميان داستان راسلاس و حكايات گلستان سعدي و سرانجام نظرهاي فلسفي و اخلاقي مشابه اين دونويسنده در اين دو اثر بود. با خواندن مجدّد داستان راسلاس و دقت در نصايح ايملاك (Imlac) معلم وراهنماي شاهزادة مصري، يعني راسلاس و اظهار نظرهاي وي دربارة ادبيات فارسي، اين احساس كه دو اثر بههم شباهت غريبي دارند، بيشتر قوت گرفت و انگيزة تحقيق بيشتر در اين زمينه فراهم شد تا شواهدي جهتتأييد اين احساس كه اكنون به فرضيهاي تبديل شده بود، جمع آوري شود. با توجه به مكتب ادبي ساموئلجانسون كه از نظريه پردازان بزرگ نئو كلاسيسيم (Neo-classicism) قرن هيجدهم انگلستان بود، شكيوجود نداشت كه اين شباهت ريشه در اين واقعيت دارد كه اين دو نويسنده كه هر دو از نويسندگان كلاسيكهستند، گرايش زيادي به ادبيات آموزشي (Didactic) دارند.
ولي قبل از هر چيز بايد از آشنايي ساموئل جانسون با ادبيات شرق و ادبيات فارسي اطمينان حاصلميشد و پاسخي به اين سؤال داده ميشد كه آيا اشارات متعدد جانسون در راسلاس به غناي ادبيات شرق و بهخصوص ادبيات فارسي، اتفاقي بوده و به منظور دامن زدن به حال و هواي شرقي آن بوده و يا اين كهجانسون از روي علاقه و توجه و آشنايي با اين ادبيات، به چنين اظهار نظرهايي پرداخته است؟ البته بديهيبود كه در اين تحقيق، نگارنده با مشكل كمبود منابع مواجه گردد، زيرا در مواردي كه اين گونه تأثير پذيريهادر مورد نويسندگان غربي نيز وجود داشته باشد، غير از مستشرقين، به ندرت مورخين تاريخ ادبياتانگليسي به اين موارد اشاره ميكنند و ترجيح ميدهند هر گونه الهام پذيري آفريننده، اصالت نويسندگانغربي به شمار آيد. بنابراين آن چه در پي خواهد آمد نتايج به دست آمده مبتني بر دو فرضيه و مسئلة اصليدر فرايند پژوهش بوده است:
1. اصولاً توجه و اشارة جانسون به ادبيات فارسي در راسلاس بر چه مبنا بوده است؟ در صورت وجوداين علاقه و آشنايي با ادبيات فارسي، گستردگي آن تا چه حد بوده است؟
2. با توجه به اين كه تأثير پذيري نئوكلاسيسيتهاي فرانسوي قرن هفدهم و هجدهم امري بديهي وشناخته شده در ادبيات انگلستان است، آيا اين احتمال وجود دارد كه حتي اگر وي به ترجمه انگلسي آثارفارسي و گلستان سعدي دسترسي نداشته، از طريق ترجمههاي لاتين و فرانسوي از آثار فارسي كه مورداقبال ادبا و فرهنگ دوستان بوده، به مطالعة اين آثار پرداخته باشد و از آنها تأثير پذيرفته باشد؟ تأثيري كهمنجر به اشارات مؤكّد وي بر مقام و ارزش ادبيات شرق و ايران شده و حتي به ساختار و شيوة روايي ومضامين راسلاس شكل داده است.
در روند پژوهش، نگارنده به نتايج شايان توجه و گاه شگفتانگيزي دست يافته كه نمايانگر اين واقعيتبود كه احساس نخستين نسبت به شباهت ميان دو اثر راسلاس و گلستان نه تنها بياساس نبوده، بلكهبراساس شواهدي كه به دست آمده، نشان دهندة شيفتگي جانسون نسبت به ادبيات عرب و فارسي و مطالعةگستردة ترجمههاي نويسندگان فارسي زبان چون سعدي است. شباهتي كنجكاوي برانگيز كه توجه برخي ازپژوهشگران شرقي و غربي و مستشرقين را نيز به خود جلب كرده است. با وجود محدوديت منابع فارسي وانگليسي كه به طور مستقيم نگارنده را رهنمون باشد، اين يافتهها رنج كار و پژوهش را هموار و لذتبخشنمود.
احتمال آشنايي ساموئل جانسون با ادبيات فارسي و با گلستان
ژورنال جان بازوال (John Boswell) زندگي نامه نويس معروف ساموئل جانسون از راسلاس به عنوان يك «داستان شرقي» ياد كرده است.1 در جستجوي سخني از خود جانسون مبني بر آشنايي و علاقةوي به ادبيات شرق، به اصل زندگينامة وي به قلم جان بازول مراجعه نمودم. نقل قول جالبي از جانسون هنگامصحبت از كشورهاي مديترانه نمايانگر جاذبة تمدن اين سرزمين براي او ميباشد. وي ميگويد: «در سواحلمديترانه، چهار امپراطوري بزرگ دنيا قرار دارد؛ امپراطوري آشوريها، ايرانيها، يونانيها و رميها. همةدين، قانون، هنر و هر آن چه ما را از وحوش متمايز ميسازد، از سواحل مديترانه به ما رسيده است».2 همچنين در همين منبع محتواي نامة جانسون به وارن هيستينگز (Warren Hastings) يكي از انگليسيهايصاحب مقام در هند شرقي در زمان سلطة انگلستان در هندوستان، درج شده است. جانسون در اين نامه ازهيستينگز ميخواهد تا به تحقيق در مورد موضوعاتي بپردازد كه دنياي اروپا هرگز در مورد آن نيانديشيدهاست يا با «هوش ناقص و تصورات نامطمئن» بدان پرداخته است. او در ادامه ميگويد: «من اميدوارم كسي كهزماني قصد داشت علم و معرفت كشور خويش را با معرفي زبان فارسي ارتقاء دهد، به خوبي به سنّتها وتاريخ شرق بپردازد... و تا بازگشت او ما از هنرها و عقايد نسلي از انسانهايي آگاه شويم كه تاكنون خيلي كمدر مورد آنها دانستهايم».3 در راسلاس به طور مكرّر از زبان معلم راسلاس يعني ايملاك با اين گونه اظهارنظرهاي قاطع در مورد شعر، ادب عربي و ادبيات فارسي روبهرو ميشويم.
هم چنين در كتاب جان. د. يوهنان به نام شعر فارسي در انگلستان و آمريكا (Persian Poetry inEngland and America) نويسنده به اين نكتة شايان ذكر اشاره ميكند كه ساموئل جانسون در نامهايكه براي همين شخص يعني هيستينگز مينويسد، او را ترغيب به تأسيس يك كرسي ادبيات فارسي دردانشگاه آكسفورد ميكند و هنگامي كه تلاش هيستينگز براي نيل به اين مقصود ناكام ميماند، جانسون بهعنوان دلجويي از وي يك نسخه از كتاب دستور زبان فارسي (Persian Grammar) اثر ويليام جونز(Willam Jones) را براي او ميفرستد.4
بديهي است كه علاقة جانسون به تأسيس كرسي ادبيات در آكسفورد و ارسال چنين هديهاي از طرف اوناآگاهانه نبوده است و نشان از علاقة خاص و آگاهي او از غناي ادبيات فارسي دارد. يوهنان نيز به ترجمهها ونقل قولهاي ويليام جونز، نويسندة كتاب دستور زبان فارسي، از ادبيات و شعر فارسي سخن ميگويد. تماممثالها و نقل قولهاي مندرج در اين كتاب از شعراي فارسي زبان چون حافظ و خيام و مولوي و به خصوصحكايات سعدي ميباشد.5
از آن جا كه هيستينگز از عوامل انگليسي در هندوستان بود، به چند مرجع تاريخي نيز در مورد تأثيرايران و ادبيات فارسي بر اروپاي قرن هفدهم مراجعه شد تا از ميزان توجه زبان فارسي و تأثير آن برنويسندگان انگليسي در قرن هفدهم و هجدهم (عصر جانسون) اطمينان حاصل شود. حميد نيّر نوري در كتابسهم ايران در تمدن جهان ميگويد: «نويسندگان اروپا كه تا قبل از جنگهاي صليبي بيشتر همّتشان مصروفبه نوشتن اعمال قديسين مسيحي و قهرمانان افسانههاي اروپا بود و هيچ گونه اطلاعي از قصّههاي كوتاه،مكالمه، داستانها و اشعار عاشقانه و تغزّل نداشتند، ناگهان با ادبياتي مواجه شدند كه در واقع از ايران ميآمدو به كلي نحوة ديد نويسندگان و شعراي اروپايي را تغيير ميداد و بر وسعت ديد آنها به طور عجيبيميافزود».6 هم چنين نويسنده از زبان پروفسور گيب، استاد زبان عرب دانشگاه لندن در كتاب ميراث اسلامميگويد كه: «غربيان ابتدا تصور ميكردند ايرانيان در امور لشكري و رزمآوري فقط داراي برتري هستند وليپس از تحقيق در مورد مشرق زمين به اين نتيجه رسيدند كه مشرق زمين از لحاظ افكار و تخيلات وشاهكارهاي ادبي و فلسفي نيز برتر از غربيان هستند».7 هم چنين ميافزايد: «اروپا بعضي از قسمتهايادبيات مشرق را دوست ميداشت و آن را بياختيار به زبان خود در ميآورد. بايد دانست كه شرق جادةجديدي براي اروپاييان باز كرد تا در ادبيات به مقام كنوني رسيدند».8 حميد نيّر نوري از قول پروفسورآربري ميگويد: «... عمّال انگليسي كه در هندشرقي خدمت ميكردند، سعي كردند تا زبان فارسي بياموزند وبالنتيجه غير مستقيم با ادبيات غني ايران و سعدي و حافظ و خيام آشنا گرديدند. انگليسيها با آموزش زبانفارسي بهتر به مقاصد سياسي خود ميرسيدند، چون زبان فارسي در سراسر هند رايج بود».9
كوكب صفاري در كتاب خود به نام افسانههاي ايراني در ادبيات انگليسي قرن هجدهم اشاره ميكنند كهظاهراً يكي از كتبي كه در هنگام آموزش زبان فارسي در هند مورد استفاده قرار ميگرفت، كتاب گلستانسعدي بود،10 بدينسان علاقه و توجه به آثار ادبي فارسي و به خصوص سعدي در اروپا همهگير شد. ويميگويد: «سعدي بر خلاف ساير هموطنانش از اين مزيّت برخوردار بود كه از ابتداي قرن هفدهم در اروپاشناخته شده بود. در سال 1636، يعني شصت و هشت سال پيش از اين كه ترجمة هزار و يك شب به وسيلةآ.گالان (Gallan) نشر يابد، كتاب گلستان او به وسيلة آندره دوريه، اولين مترجم قرآن كريم، ترجمه شدهبود و همين مسئله كه ترجمة كتاب او يازده سال نسبت به ترجمة قرآن مجيد متقدم است، شهرت او راميرساند».
افراد بسياري با ترجمة آثار فارسي به خصوص گلستان به شناخت اين آثار كمك كردند. يكي ديگر ازكساني كه حق بزرگي به گردن زبان و ادبيات فارسي دارد، دانشمند هلندي موسوم به لوينوس وارنر(Levinus Warner) است.11 در سال 1651 نيز نخستين چاپ گلستان به قلم جورج گنتيوس (GeorgeGentius) در شهر آمستردام با حاشيه و ترجمة لاتين به چاپ رسيد. نيّر نوري بر اين باور است كه «سعدياولين شاعر ايراني است كه اثرش به زبان فرانسه ترجمه شده و شايد علت اين كه سعدي در فرانسه بيش ازساير شعراي ايران براي ترجمه انتخاب شده، نزديكي خاصّي است كه بين روحيه و ذوق فرانسوي با روحيةسعدي وجود دارد... ]آثار[ سعدي تا به امروز... بيش از ساير آثار ادبي ايران مورد استفاده و اقتباس قرارگرفته است».12
دكتر جواد حديدي در كتاب برخورد انديشهها، «تاريخ نخستين ترجمة گلستان به زبان فرانسوي را سال1634م. اعلام ميكند كه پس از آن از روي متن فرانسوي به ديگر زبانهاي اروپايي ترجمه شده است واروپاييان از اين طريق سعدي را ميشناختند و «چون در آن روزگاران مردم بيشتر پايبند اخلاق و دين ومذهب بودند، آشنايان با سعدي از حكايات و اشعار و پندهاي او بهرة فراوان بردند و به پيروي از اوداستانهاي بسيار ساختند».13
تحقيقات فرانسوي در زمينة ادبيات فارسي به حدّي گسترده است كه نگارندگان ايرانشناسي در اروپا وژاپن در مقدمة اين كتاب مينويسند: «عليرغم اين واقعيت كه در سالهاي بعد از جنگ زبان انگليسي بهمهمترين زبان بينالمللي تبديل شده است، هر محققي كه تنها به زبان انگليسي و فارسي آشنايي داشته باشداز امكان استفاده از آثار و تحقيقات مهمي كه در اين زمينه شده، محروم خواهد ماند».14 به همين سبب نخستبايد به تأثير سعدي و آثارش بر انديشمندان و ادباي فرانسوي پرداخت و پس از آن به بررسي تأثيري پرداختكه اين نويسندگان كلاسيسيت فرانسوي و ترجمههايشان بر نويسندگان كلاسيسيت انگليسي از جملهجانسون گذاشتهاند.
تقريباً در تمام منابعي كه تأثير ادبيات فارسي و به ويژه سعدي بر ادبيات اروپا مورد بحث قرار گرفتهاست، به تأثير پذيري وُلتر (Voltaire) از سعدي اشاره شده است. هنريماسه در تحقيق دربارة سعدي ازولتر نقل قول ميكند كه او بدون آن كه زبان فارسي بداند، اثر بزرگ از سعدي را به گفتة خودش ترجمه كردهاست و ابياتي از اشعار ولتر به نظر ميرسد ترجمة كلمه به كلمة سعدي باشد.15 حيدر رقابي در كتاب سعديو فلسفة زندگي با اشاره به مقدمة سعدي نامة طباطبايي و با اشاره به كتاب قلمرو سعدي به قلم علي دشتي وبا توجه به اين نكته كه گلستان سعدي در سال 1651 به لاتين ترجمه شد و مورد ستايش بيحد ولتر قرارگرفت، تأثير سعدي بر انديشمندان و نويسندگان اروپايي را به ثبوت ميرساند.16 نكتة جالبتر اين كه جانبازول نيز معتقد است كه تشابه زيادي بين كانديد ولتر و راسلاس ساموئل جانسون وجود دارد، ولي اهدافآن دو متفاوت است؛ جانسون قصد داشت اميد انسان را به سوي «چيزهاي ابدي» متوجه سازد.17
افزون بر اشاراتي كه به تأثير پذيري ولتر از گلستان سعدي و شباهت كانديد ولتر به راسلاس جانسونشد، كوكب صفاري در كتاب افسانهها و داستانهاي ايراني در ادبيات انگليسي (سدههاي هجدهم و نوزدهمميلادي تا 1859) ميگويد: «راسلاس، محبوبترين اثر جانسون كه به بيش از ده زبان برگردانده شده است،فقط چند هفته پيش از كانديد ولتر منتشر شد به طوري كه اين همزماني انتشار اين دو اثر خود ساموئلجانسون را به تعجب واداشته بود».18 او بر اين باور است كه اين تشابه به علت تجانس بسيار بين عقايد شعراو حكماي ايراني و فيلسوفان فرانسوي قرن هجدهم بوده است. وي هم چنين ميافزايد: «به اين گروه (فلاسفه)بزرگ و اخلاقيون انگليسي اين عصر به خصوص ميتوان آديسون، جانسون و گوالد اسميت را نيز افزود».
دكتر جواد حديدي در كتاب از سعدي تا آراگون بر اين نكته اشاره دارد كه «گيرايي داستانهاي هند وايراني چندان بود كه بزرگترين نويسندگان قرن هجدهم، مانند ولتر و روسو و مونتيسكيو را نيز تحت تأثيرقرار داد. ولتر در ساختن رمانهاي فلسفي خود از هزار و يك شب و هزار و يك روز بهرة بسيار گرفت».19 درفصلي ديگر در مورد تأثير سعدي نيز ميگويد: «سعدي شيراز كه فرانسويان از سال 1634 با سخنان دلنشينش آشنا شده و به پيروي از او داستانها پرداخته بودند، هم چنان در محافل ادبي فرانسه راه داشت وبيش از پيش نويسندگان و شاعران را تحت تأثير خويش قرار داد».20
سرانجام جئوفري تيلوتسون (Geoffrey Tillotson) كه قاطعانه به بررسي تأثير پذيري جانسون ازداستانهاي ايراني ميپردازد ـ و اين ادعاي او بحثهاي بسياري برانگيخته است ـ ميگويد كه تخيّل جانسونمانند بسياري از نويسندگان قرن هجدهم به سوي حكايات و افسانههاي ايراني گرايش داشت، تيلوتسون بهتأثير داستانهاي ايراني بر آثار معاصران جانسون مانند پوپ (Pope) و آديسون (Addison) اشارهميكند و ميافزايد: «اطلاعات اروپاييان از اين داستانها از طريق ترجمة برخي از آنها توسط دولاكروا (Petisde la Croix) بوده است كه در پنج جلد در سال 12ـ1710 به چاپ رسيد و سپس آمبروز فيليپس(Ambrose Philips) آنها را به زبان انگليسي ترجمه نمود».21 اولين تاريخي كه تيلوتسون براي ترجمةفيليپس يافته است، سال 1714م. ميباشد.
با توجه به تاريخ فوق و ترجمة آثار فارسي و تاريخ اولين ترجمههاي فرانسوي و لاتين گلستان در اروپا،كه خيلي قبل از نگارش راسلاس يعني سال 1759م. بوده است، آشنايي جانسون با اين آثار بسيار محتمل وحتي حتمي است به ويژه اين كه در راسلاس، جانسون از زبان ايملاك، فيلسوفي كه معلم شاهزادة مصرياست و به ايران زياد سفر كرده است، چندين اشارة تحسينآميز به فرهنگ و ادبيات فارسي دارد كه نمايانگرشيفتگي جانسون نسبت به ادبيات و فرهنگ فارسي ميباشد. ايملاك ميگويد: «ايران، جايي است كه من در آنبقاياي عظيم مردم اين سرزمين قديمي باجلال را به چشم ديدم و (سرزميني است كه) تمدني پيشرو در آنوجود دارد. ايرانيان مردمي فوق العاده اجتماعي هستند و ديدارهاي ايشان هر روز نكات تازهاي از آداب و منشبراي من همراه داشت...».22
تأثير مكتب جانسون در گرايش وي به آثار شرقي
احتمال تأثيرپذيري راسلاس از گلستان افزايش مييابد وقتي به خاطر ميآوريم كه در قرن هجدهم، نئو كلاسيسيم انگلستان، كه ساموئل جانسون يكي از چهرههاي شاخص آن و مبلّغ نظريههاي آنبود، مستقيماً تحت تأثير نئو كلاسيسيسم فرانسه بود و نويسندگان و متفكران نئوكلاسيسيست انگلستان ازنويسندگان فرانسوي تأثير بسيار ميپذيرفتند، زيرا آنان را پيروان راستين كلاسيسيسم ميدانستند. از آن جاكه اين مكتب بازگشتي به سليقه و باورهاي كلاسيك هوراس و ارسطو بود و تأكيد زيادي بر رسالت آموزشيادبيات داشت و هم چنين بر جاودانگي آثارش كه مبتني بر طبيعت و فطرت كلي انسان بود، اصرار ميورزيد.بديهي است كه حكايات و پند و اندرزهاي نويسندهاي كلاسيك چون سعدي با سيلقة آنان همخواني داشت.براي مثال آرچر (Archer) به ماهيت ارسطويي داستان شماره 20 از بخش هفتم گلستان اشاره ميكند.23 باتوجه به محبوبيّت سعدي در فرانسه، ميتوان اين احتمال نزديك به يقين را در نظر گرفت كه ساموئل جانسوننيز تحت تأثير نويسندگان نئوكلاسيسيست فرانسه، با آثار سعدي و گلستان او آشنايي داشته است تا جاييكه به ترغيب هيستينگز جهت راه اندازي كرسي ادبيات فارسي در آكسفورد ميپردازد و كتاب دستور زبانفارسي جونوز را كه مملو از قطعاتي از آثار سعدي است، به او هديه ميكند.
افزون بر اين براي نمايش وجود اين نزديكي تنگاتنگ ميان گرايشهاي نويسندگان قرن هجدهم انگلستانو سعدي كه از افتخارات كلاسيك قرن سيزدهم ميلادي در ايران به شمار ميآيد، شايد نگاهي به اظهار نظرپژوهشگران و صاحب نظران در اين زمينه مفيد باشد، زيرا اين ارتباط يكي از اركان فرضية نگارنده در اينپژوهش ميباشد.
پروفسور آربري در كتاب ادبيات كلاسيك فارسي (Classical Persian Literature) ميگويد: «تمامكوششهايي كه تاكنون انجام شده است بر اين واقعيت دلالت ميكند كه فقط يك شاعر قرن هجدهمميتوانسته است حق مطلب را در مورد يك شاعر ايراني قرن سيزدهم (ميلادي) ادا كند»،24 هم چنين ويسعدي را در كنار درايدن (Dryden) و پوپ (Pope) از معاصران جانسون قرار داده است. آربري نيز با نقلقول از امرسون، مقاله نويس مشهور آمريكايي، بر چنين ارتباط نزديكي بين شعراي كلاسيك ايراني واروپايي صحّه ميگذارد.25 امرسون ميگويد: «سعدي حوادث و موقعيتهاي متنوعي را با همان عمق تجربهدر نويسندگاني چون كاردينال دورتس در پاريس و يا دكتر جانسون در لندن ارايه ميدهد».26 مري لاسلز(Mary Lascelles) نيز در مقالهاي به نام (Rasselas Reconsiderod) ميگويد: «داستانهاي تخيّليشرقي به بهترين وجهي با تخيّل قرن هجدهم ارتباط برقرار ميكرد».27 يوهنان نيز به همين موضوع دلنشينبودن گلستان سعدي براي نويسندگان و متفكران «عصر عقل» (The Age of Reason) ميپردازد.28
شايد به همين دليل نزديكي مكتبي و شباهت سليقه ميان سعدي و نويسندگان قرن هجدهم است كه كوكبصفّاري با تيزبيني به پژوهش و بررسي تأثير داستانهاي ايراني بر نويسندگان و مقاله نويسان قرن هجدهمبا ذكر شباهتها پرداخته است و دست آخر بحث خود را با اشارهاي اجمالي به شباهت بين گلستان و راسلاسجانسون در مورد نويسندگان اين عصر به پايان ميرساند:
«برنگارندة اين رساله معلوم نيست كه آيا جانسون همانند ولتر از رسوم و آداب و اديان مملكت ما كاملاًآگاهي داشته است يا نه، با اين حال به نظر من زبان ايملاك به سخن سعدي بسيار ماننده است... شاعري كهجانسون شرح ميدهد، درست همان است كه ما لقب حكيم به او اطلاق ميكنيم. جانسون از زبان ايملاكميگويد: «شعر شاعر بايد مفسر طبيعت نوع بشر باشد و شاعر بايد همانند يك اَبَرمرد زمان و مكان، فكر ورسم نسل آينده را از بالا بنگرد و بر آن تأثير بخشد» و باز ميگويد: «همه جا ]در ايران و عربستان[ ديدم كهشعر چون شريفترين هنرها گرامي داشته ميشود و مردم همگي براي شاعر قدر و احترامي سزاوارفرشتگان قائلند» و اين درست تحليل نظامي گنجوي را از سه شاعر بزرگ به خاطر ميآورد».29
دكتر زرينكوب هم در نه شرقي، نه غربي، انساني به تأثير آثار شرقي و گلستان بر نويسندگان غربياشاره مينماند. نكتهاي را كه ايشان در مورد گلستان سعدي خاطر نشان ميسازد، دقيقاً همان چيزي است كهنئوكلاسيسيتهايي چون ساموئل جانسون بيان نموده و وظيفه و رسالت شاعر و نويسندة متعهد قلمدادميكنند!
«... ]سعدي[ در گلستان نظرش اين است كه انسان و دنيا را آن چنان كه هست توصيف كند و دنيا هم مثلانسان، آن چنان كه هست از تناقضها و غرابتهاي بيوجه و غير منطقي خالي نيست.
اما سعدي در توصيف و تصوير چنين دنيايي قدرت و مهارت عجيبي به خرج داده است و دنيايي كه درگلستان ساخته است هر چند تا اندازهاي خيالي است، تصوير درست دنياي واقعي است با همة فراز و نشيبهاو با همة غرايب و عجايب آن. اين دنيا را سعدي نيافريده است، ديده است و درست وصف كرده است. دنيايعصر اوست: عصر كاروان و شتر و عصر زهد و تصوّف و اين دنيا را سعدي كه «در اقصاي عالم» بسي گشتهاست، سير كرده است و زير و روي آن را ديده است.
گلستان او كه تصويري فوري و عاجل از چنين دنيايي است، تنوّعش از همين جاست. تنها گل و بهار وعشق و جواني و شراب و شاهد نيست كه در اين «روضة بهشت» دل را ميفريبد. خار و خزان و ضعف و پيريو درد و رنجوري نيز در آن جاي خود را دارد. در اين دنيايي كه اكنون هفتصد سال است خاكستر فراموشي برروي آن نشسته است، هنوز همه چيز زنده و جنبنده است. هم سكوت بيابان و حركت آرام شتر را در آنميتوان ديد و هم بانگ نزاع كاروان حجيج را كه بر سر و روي هم افتادهاند و داد فسق و جدال دادهاند».30
آن چه سعدي در گلستان باز آفريني كرده است و دكتر زرينكوب به توصيف آن ميپردازد، همان چيزياست كه جانسون در راسلاس وظيفه و رسالت شاعر توصيف نموده است:
«براي شاعر هيچ چيز بيهوده نيست. آن چه زيبا و آن چه دهشتناك است، بايد با تخيّل وي آشنا باشد. اوبايد با هر آن چه بينهايت گسترده و وسيع و يا به طور باشكوهي كوچك و ناچيز است در تماس باشد،گياهان باغ، حيوانات جنگل، مواد معدني خاك، شهاب آسمان، همه و همه بايد در ذهن او با تنوعي پايانناپذيرذخيره گردد، زيرا هر ايدهاي براي تقويت و تزيين و تشديد حقايق ديني و اخلاقي لازم است و آن كس كه بيشترميداند، توانايي بيشتري خواهد داشت كه به صحنهها تنوع دهد و خوانندة خود را با تلميحات دور از ذهن وآموزشهاي غير منتظره به وجد آورد. بنابراين نهايت دقت خود را به خرج ميدادم تا به مطالعة ظواهر طبيعتبپردازم و به هر كشوري كه سفر كردم، سهمي در تقويت توانايي شعري من داشت... شاعر بايد به عنوانمفسر طبيعت و قانونگر در بشر قلم زند و خود مسلط بر انديشه و رفتار نسلهاي آتي بداند؛ درست مانندموجودي كه بر زمان و مكان برتري دارد».31
ايملاك در راسلاس چون سعدي مدعي است كه همة دنيا را گشته و مشاهدات خود را با وفاداري بهواقعيت بازگو ميكند. بديهي است براي ساموئل جانسون كه اين عبارات را به رشته تحرير در آورده است،اثري چون گلستان تا چه حد ميتواند دلنشين و ارزشمند باشد، زيرا آن چه سعدي در گلستان انجام داده است،تبلور رسالت يك شاعر كلاسيك ميباشد، همان رسالتي كه ايملاك با اين تأكيد آن را بيان ميكند.
نتيجهگيري
سرانجام پس از پژوهش بسيار براي دستيابي به منابعي كه به طور مستقيم به مسئلة تأثير پذيري جانسون از ادبيات فارسي و سعدي پرداخته باشد، نگارنده به مقاله ارزشمند ريچارد اورسول(Richard Eversole) دست يافت. اورسول نيز جهت كنجكاوي در اين مورد كه چگونه حال و هواي شرقيدر آثار جانسون و به خصوص راسلاس تا اين حد خودنمايي ميكند، به پژوهش دربارة تأثير پذيريجانسون از ادبيات شرق، ادبيات اسلامي و فارسي ميپردازد. وي نتيجة تحقيقات خود را در مقالهاي ارايهميكند كه به برخي از نكات اصلي آن كه در ارتباط با پژوهش فعلي ميباشد، ميپردازيم.32 اورسول نيز بهسخن جانسون خطاب به دوست خود جان بازول اشاره ميكند كه «دو موضوع غريب و كنجكاوي برانگيزوجود دارد؛ دنياي مسيحيت و دنياي محمدي. باقي را ميتوان بربر انگاشت». اورسول ميگويد: «مسئلة رابطةبين دنياي مسيحيت و اسلام مسئله مورد علاقة انسان گرايان اواخر دورة رنسانس بود كه هنگام ورودجانسون به آكسفورد در سال 1728 بسيار تازه و داغ بود. برخي از پيشتازان و پيشكسوتان شرق شناس ازقبل به صورت افسانه در آمده بودند؛ ادوار پوكاك (Pococke) در آكسفورد و پس از او سيمون اُكلي(Simon Ockley) در كمبريج آكسفورد به عنوان يك جامعة فرهيخته با تحقيقات و مطالعات تطبيقيعربي، فارسي و عبري كه توسط پوكاك در قرن پيش انجام شده بود، همنوا بود. جانسون گرايش و جوّ غالبرا در اوايل حرفة نويسندگي خود نشان ميدهد. در آكسفورد بود كه جانسون با كتاب لوبو (Lobo) آشناشد و تصميم گرفت آن را ترجمه كند. در مقالهاي پروفسور گلد (Gold) به تفسير الگوي جانسون از ترجمةلوگراند (Le Grand) ميپردازد كه دقيقاً از سبك نويسندگان مسلمان الهام گرفته است.33 هم چنين بعدهاجانسون خود ميگويد كه: «اگر مستمري خود را زودتر دريافت نموده بود، مانند پوكاك براي آموزش زبانعربي به قسطنطنيه ميرفت».34 افزون بر آن چه رفت، شواهد نشان ميدهند كه ديالوگهاي راسلاس شباهتزيادي به شخصيت حيّ ابن يغزان اثر ابن طفيل دارد كه گرچه اين حكايت فراموش شده است، ترجمة آن ازعربي به زبان انگلسي در دسترس جانسون بوده است».35
بنابراين آشنايي ساموئل جانسون با توجه به منابع موجود در ادبيات شرق و ادبيات فارسي نه تنها بعيدنيست، بلكه حتمي است. اورسول تأكيد ميكند كه جانسون دست كم بايد براساس توصية نويسندگان ترجمةشعر فارسي در سفرهاي شاردن را خوانده باشد. وي بر اين باور است كه جانسون مانند ترجمهاش از لوبو،چكيدهاي از الگوي تاريخي و انتقادي توضيحات شعر فارسي و عربي را ارايه داده است و اين توضيحات تماماًدر اولين جملات فصل دهم راسلاس متجلي ميگردد. در پايان مقاله، اورسول به اظهار نظرهاي شاردن دربارةتأثير حافظ و سعدي بر نويسندگان غربي ميپردازد و به تفسير برخي از جملات خاص راسلاس ميپردازد كهمشابه جملات نويسندگاني چون سعدي است.
ضياء موحد در كتاب سعدي به سرنوشت يكي از حكايات سعدي اشاره دارد. وي چنين روايت ميكند كههمان مستشرق هلندي گنتيوس در مقدمة كتاب خود به نام تاريخ يهوديت داستاني اخلاقي از نويسندهاي بهنام سادوس (Sadus) ميآورد بدون آن كه اشارهاي به مليّت او نمايد. سپس كشيشي انگليسي به نام جرميتيلر (Jeromy Taylor) داستان را به انگليسي ترجمه كرده و آن را در كتاب خود نقل قول ميكند. صد سالبعد بنيامين فرانكلين همين داستان را به عنوان فصلي از سفر پيدايش (اولين كتاب عهد عتيق) كه گم شده است،به مردان ادب زمان خود معرفي ميكند. سي سال بعد در سال 1789، شخصي به نام بوچر (Boucher)اشاره ميكند كه داستان فرانكلين عيناً داستان سعدي شاعر ايراني است. اين موضوع جنجالي برميانگيزد وفرانكلين به سرقت ادبي متهم ميشود و دست آخر لردتين موث (Lord Teignmouth) كه فرماندار هندبود، با مشخص كردن سعدي به عنوان نويسندة اصلي كه در ابتداي كار «سادوس» معرفي شده بود، به ماجراخاتمه ميدهد.36 اين نمونه خود گوياي اين واقعيت است كه در ترجمة حكايات سعدي به زبانهاي گوناگون ونقل قول آنان در بسياري از آثار مستشرقين و نويسندگان تحت تأثير ادبيات فارسي، بعيد نيست كه موارديمشابه رخ داده باشد. به عبارت ديگر، هميشه اين امكان وجود دارد كه خواننده با خواندن آثار شرقي، به طورمستقيم و يا غير مستقيم از آنان تأثير پذيرفته باشد و يا در آثارش از آنان استفاده كرده باشد بدون آن كهخوانندگان مستقيم اين داستانها بوده باشند.
پي نوشت:
1. John Boswell,London Journal1762-1763. (Mc Graw Hill Book Company. Inc., 1950), 31.
2. John Boswell,Life of Johnson(London: Oxford University press, 1970), 742.
3. Ibid, 1117.
4. John D.Yohannan,Persian Poetry in England and America(New York: CaravanBook, 1977), 6.
5. Ibid, 4-5.
6. نيّرنوري، حميد، سهم ايران در تمدن جهان، انتشارات شركت ملي نفت، 1354، ص 516ـ515.
7. پروفسور گيب، ميراث اسلام، ص 78.
8. همان، ص 76.
9. سهم ايران در تمدن جهان، ص 518.
10. صفاري، كوكب (مؤلف و مترجم)، افسانهها و داستانهاي ايراني در ادبيات انگليسي (در سدههاي هجدهم ونوزدهم ميلادي تا سال 1859): پژوهشي در ادبيات تطبيقي، تهران، انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1357، ص94ـ193.
11. سهم ايران در تمدن جهان، ص 518.
12. همان.
13. همان، ص 528.
14. حديدي، جواد، برخورد انديشهها: هشت گفتار در ادبيات تطبيقي ادب فارسي، تهران، انتشارات توس، ص158.
15. رودي متي و نيكي كدمي، ايرانشناسي در اروپا و ژاپن، ترجمة مرتضي اسعدي، تهران، انتشاراتبينالمللي الهدي، 1371، ص. يازده مقدمه.
16. ماسه، هانري، تحقيق دربارة سعدي، ترجمة دكتر غلامحسين يوسفي و مهدوي اردبيلي، تهران، انتشاراتتوس، 1364، ص 409.
17. رقابي، حيدر، فلسفه و زندگي سعدي، تهران، نشر جيران، ص 228.
18. John Boswell's:London Journal, 241-2.
19. افسانهها و داستانهاي ايراني در ادبيات انگليسي، ص 62.
20. حديدي، جواد، از سعدي تا آراگون، تهران: مركز دانشگاهي، 1373، ص 110.
21. همان، 291.
22. اقتباس از ترجمة خانم كوكب صفاري.
23. Geoffrey Tillotson,Rasselas and the Persian Tales, T L S, 29 Aug, 1935, 534.
24. افسانهها و داستانهاي ايراني در ادبيات انگليسي، ص 61.
25. W.G Archer, ed.The Golistan or Rose Garden of sadi' London: George Allen andUnwin Ltd) 1964, 41.
26. A.J.Arberry,Classical Persian Literature, London: George Allen ana Unwin Ltd.,1958, 196.
27. Ibid, 200.
28. جروم رايت كلينتون «متن سخنرانيهاي دكتر جروم رايت كلينتون»، ذكر جميل سعدي، گردآوريكميسيون ملي يونسكو، تهران، ادارة كل انتشارات و تبليغات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1364، ص 122.
29. Mary Lascelles, "Rasselas Reconsidered", Essays and Studies, 1951, 43.
30.Persian Poetry in England and America, 18-52.
31. افسانههاي ايراني در ادبيات انگليسي، ص 62.
32. راسلاس 410، 411.
33. زرينكوب، عبدالحسين، نه شرقي، نه غربي، انساني، تهران، انتشارات اميركبير، 1353، ص 9ـ198.
34. Richard Eversole, "Imlac and the poets of persia and Arabia",Philological Quarterly,Vol. 58 (1979), 1551-170.
35. Jole J.Gold, "Jognson's Translation of Lobo",PMLA, 80 (1965), 51-61.
36.Life of Johnson, IV, 27-28.
35. A.J.Arberry,Oriental Essays' London: Allen and Unwin, 1960), 18-28.
37. John Hughes, "An Essay on Allegorical Poetry" (1715).
اين اثري است كه در زندگي هيوز و در زندگي شاعران انگليسي اثر جانسون، جلد دوم، ص 162، بدان اشارهميشود. شاردن منبع اصلي توماس سالمون (Thomas Salmon) اثر ذيل ميباشد:
Persian poetry in Modern History: or,The Present State of All Nations(London, 1739), I, 398.
جانسون نيز ممكن است در ارتباط با اثر كالينز (Collins) به نام Persian Eclogues چاپ 1742 آشنا بودهباشد. خصوصياتي كه شاردن در مورد شعر فارسي ارايه ميدهد و در توصيف ايملات از شعر فارسي وعربي و در آخر فصل دهم نيز مطرح ميشود. اين نكات موضوعي تازه است كه با چند نكتهاي كه شاردن درفصل شعر آورده، همسازي دارد.
38. موحد، ضياء، سعدي، طرح نو، 1374، ص 83ـ82.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/1/18 (3570 مشاهده) [ بازگشت ] |