سرو قامت يار سيد ابوطالب ميرعابديني
جايي كه سرو بوستان با پاي چوبينميچمد
|
ما نيز در رقص آوريم اين سرو سيم اندام را
|
شعر فارسي همواره در طول تاريخ به تشبيهات و استعارات و نازك انديشيهاي لطيف و حكيمانهآميخته بوده است. در اين ميان غزل فارسي با توجه به مضامين شاعرانه و عارفانة آن به ويژه غزليات سعديو حافظ، در جايگاه دو تن از بزرگترين غزلسرايان پارسي ـ از اهميت خاصي برخوردار است. با نگاهي بهغزليات اين دو شاعر بزرگ با واژگاني آشنا ميشويم كه در معاني و صور گوناگون به كار برده شدهاند وسپس درمييابيم كه هريك از اينان براي افزودن بار معاني و مفاهيم به ظرايف و لطايف بيشماري رويآوردهاند. بررسي چگونگي اين نازك طبعيها ما را با نحوة تفكر و دنياي خاص آنان آشنا ميسازد. از جملهواژههايي كه در غزليات حافظ و سعدي بسيار به كار رفته است، واژه معشوق است.1 اين كلمه يا عيناً به كاررفته است يا صفاتي جايگزين آن گرديده كه مسلم ميدارد مقصود معشوق است. بررسي چنين توصيفاتيميتواند راهگشاي رسيدن به معاني بسياري در اشعار آنان باشد.
در نگاه نخست با توجه به كثرت غزليات سعدي در برابر حافظ چنين استنباط ميگردد كه سعدي درتوصيف جمال معشوق بيشتر به زيباييهاي ظاهر و تشبيههاي حسي نظر داشته و حافظ در جست وجويتصاوير خيالي و توصيفات افسونگرانه و تشبيهات ايهامي بوده است. سعدي در توصيف معشوق بيشتر ازروي و لب او سخن گفته است. (روي 467 بار و لب 128 بار و حافظ 190 بار از روي و 118 بار از لب).
بيشترين طنازيها و نكته سنجيهاي سعدي در وصف قامت معشوق است.2 علاوه بر موارد متعددي كهسخن از قامت يار است سعدي توصيفات دلكشي براي قامت معشوق به كار برده است؛ چون سرو گل اندام،سرو روان، سرو ناز پرور، سرو ناز حسن و سرو بالا... سعدي در غزليات خود 232 بار كلمه سرو را به كاربرده است كه اگر با تركيبات ديگر آن محاسبه شود به 254 بار ميرسد و از اين ميان تنها سه بار از آن درختسرو اراده شده است3
جنبش سرو تو پنداري كز باد صباست
|
نه، كه از نالة مرغان چمن در طرب است
|
33:23/5
سعدي توصيف قامت يار را از زيبايي زينتي ميآغازد. آن گاه آن را به مدد ذوق لطيفش اوج ميبخشد و پرو بال ميدهد. همه چيز و همه كس را در برابرش خوار ميكند:
ديگر نگه نكنم بالاي سرو چمن
|
ديگر صفت نكنم رفتار كبك دري
|
كبك اين چنين نرود، سرو اين چنين نچمد
|
طاووس را نرسد پيش تو جلوهگري
|
327:273/5
جايي كه سرو بوستان با پاي چوبينميچمد
|
ما نيز در رقص آوريم اين سرو سيم اندام را
|
27:278/7
و اما كاربردهاي كلمة سرو در غزليات سعدي:
1. گاه از كلمه سرو ارادة يار ميشود، در اين مرحله توصيفات و تعبيرات سعدي دربارة قامت يار و درختسرو شكل هر ايراني دارد و قامت يار در راستي و بالايي به درخت سرو تشبيه و ستايش شده است:
ما تماشا كنان كوته دست
|
تو چو سرو بلند بالايي
|
66:68/6
چون گل روند و آيند اين دلبران و شوخان
|
تو در برابر من چون سرو ايستادي
|
176:7/2/4
تو بدين نعت و صفت گر بخرامي در باغ
|
باغبان بيند و گويد كه تو سرو چمني
|
183: 7/2/4
چه سرو است آن كه بالا مينمايد
|
عنان از دست دلها ميربايد
|
377: 10/1
در اين ابيات هر كجا قامت يار آمده، واژه سرو جايگزين آن شده و براي جلوه كردن يار براي سروتوصيفاتي به كار رفته است؛ چون سرو سيمين تن، سرو خرامان، سرو روحاني، سرو سخنگو، سرو سيمساق.
2. بيشترين كاربرد سرو در مقام برتري دادن معشوق به بالاي سرو است كه قامت يار را با همه بالاييمتمايز ميكند و به چميدن و راه رفتن و سخن گفتن او را برتر ميشمارد:
سرو زيبا به زيبايي بالاي تو نه
|
شهد شيرين و به شيريني گفتار تو نه
|
391: 121/2
يكي درخت گل اندر فضاي خانة ماست
|
كه سروهاي چمن پيش قامتش پستند
|
189: 238/7
سرو روان نديدهام چون تو به هيچ كشوري
|
مه نشنيدهام كه زاد از پدري و مادري
|
347: 55/4
به جولان و خراميدن درآمد سرو بستاني
|
تو نيز اي سرو روحاني، بكن يك بارجولاني
|
315: 6/3
3. سرو قامت يار در باغ و بستان ولوله ميافكند و سرو باغ را خشمگين و خجل ميسازد، به رشك وحسرت ميآورد، با گذر معشوق سروها ميخمند و ميچمند. لاله و گل و ارغوان بر پاي معشوق به خاكميافتند و در گذر او سرو قيام ميكند، ميايستد و به زانو مينشيند:
با قامت بلند صنوبر خرامشان
|
سرو بلند و كاج به شوخي چميدهاند
|
432: 184/13
عجب گر در چمن بر پاي خيزد
|
كه پيشش سرو بنشيند به زانو
|
369: 87/10
باغ ميخواهم كه روزي سرو بالايت ببيند
|
تا گلت بر پا بريزد، ارغوان بر سر ببارد
|
231: 297/8
سرو بالاي منا گر چون گل آيي در چمن
|
خاك پايت نرگس اندر چشم بينايي كشد
|
466: 241/3
4. سرو قامت يار ويژگيهاي ديگري دارد كه درخت سرو فاقد آن است و به نوعي ديگر نمايانگر برتريمعشوق است؛ يار ميتواند قامت بلندش را در جامهاي نيكو بپوشاند و كمر بندد.
كلاه ناز و تكبر بنه، كمر بگشاي
|
كه چون تو سرو نديدم كه در قبا گنجد
|
409: 148/2
من ماه نديدهام كلهدار
|
من سرو نديدهام قباپوش
|
668: 13/3
كي سرو ديده است كمر بست پريان
|
يا ماه چارده كه به سر برنهد كلاه
|
382: 102/2
5. روي زيبا، افزونيهاي معشوق بر سر و چهرة ماهروي اوست، گاه به گل و گل سوري تشبيه ميشود يابه مهر و ماه و آفتاب:
من نديدم به راستي همه عمر
|
گر تو ديدي به سرو بر قمري
|
318: 10/3
سرو را قامت خوب است و قمر را رخ زيبا
|
تو نه آني و نه ايني كه هم اينت دهم آنت
|
371: 91/6
سرو بلند بستان با اين همه لطافت
|
هر روزش از گريبان سر بر نكرد ماهي
|
365:81/2
بالاي سرو بوستان رويي ندارد دلستان
|
خورشيد يا رويي چونان، مويي نداردعنبري
|
198: 250/6
6. گاه سرو قامت يار شرم و حسرت نصيب سرو بستان ميكند:
شرم دارد چمن از قامت زيباي بلندت
|
كه همه عمر نبوده است چنين سرو رواني
|
355: 66/7
خجل است سرو بستان بر قامت بلندش
|
همه صيد عقل گيرد خم زلف چون كمندش
|
436: 189/1
سرو از آن پاي گرفته است به يك جاي عقيم
|
كه اگر با تو رود شرمش از آن ساق آيد
|
132: 156/7
با رخش لاله ندانم به چه رونق بشكفت
|
با قدش سرو ندانم به چه يارا برخاست
|
434: 186/17
و اين بار سرو بر پاي ميايستد و به احترام معشوق سعدي قيام ميكند:
برخيز كه در ساية سروي بنشينيم
|
و آنجا كه تو بنشيني بر سرو قيام است
|
68: 71/3
و در بيتهايي شاعر از باغبان و باد صبا ميخواهد كه سروهاي چمن را به در آورد و به ديگر باغبانانگويد كه ديگر سرو ننشاند:
الا اي باغبان اين سرو بنشان
|
وگر صاحبدلي اين سرو بر كن
|
631:36/5
تو را در بوستان بايد كه پيش سرو ننشيني
|
وگر نه باغبان گويد كه ديگر سرو ننشانم
|
150: 182/4
چو درخت قامتش ديد صبا به هم برآمد
|
ز چمن نُرست سروي كه ز هيچ برنكندش
|
436: 189/2
7. در جاي ديگر شاعر براي نابودي سروهاي روييده بر لب جوي دست به دعا برميدارد تا لطافت قامتسرو يار را بنماياند:
در پاي لطافت تو ميراد
|
هر سرو سهي كه بر لب جوست
|
661: 22/1
قرين يار زيبا را چه پرواي چمن باشد
|
هزاران سرو بستاني فداي سرو بالايي
|
621: 23/1
8. نخستين و پربسامدترين برتريهاي معشوق بر سرو، راه رفتن اوست كه شاعر با واژههاي چيدن،خميدن، جلوه كردن و رفتن بيشترين بيتها را در اين بيت ميسرايد:
كه ميگويد به بالاي تو ماند سرو دربستان؟
|
بياور در چمن سروي كه نتواند چنين رفتن
|
56: 53/5
به حديث درنيايي، كه لبت شكر نريزد
|
نچمي كه شاخ طوبي به ستيزه برنريزد
|
405:184/13
ساعتي چون گل به صحرا برگذر
|
يك زمان سرو در بستان خرام
|
427: 176/9
سرو درآيد ز پاي گر تو بجنبي ز جاي
|
ماه بيافتد به زير، گر تو برآيي به بام
|
209: 268/2
به جاي خشك بمانند سروهاي چمن
|
چو قامت تو بينند در خراميدن
|
429: 18/6
سرو اگر نيز آمدي و شدي
|
نرسيدي به گرد جولانت
|
331:30/2
باغبان گر ببيند اين رفتار
|
سرو بيرون كند ز بستانش
|
331/31/3
10. ابروي خميده يكي ديگر از افزونيهاي سرو قامت يار است كه سرو چمن در آن بيبهره است:
محبوب مني چو ديدة راست
|
اي سرو روان به ابروي خم
|
665: 9/4
سرو بالاي كمند ابرو اگر تير زند
|
عاشق آن است كه بر ديده نهد پيكان را
|
376:99/2
بر استواي قامتشان گويي ابروان
|
بالاي سرو راست هلال خميدهاند
|
432/184/12
11. درخت سرو بيگل و بار است ولي سرو يار را گل روي بادام چشم و پسته دهان پر ميوه كرده است:
بر سرو قامتت گل و بادام و روي و چشم
|
نشنيدهام كه سرو چنين آورد بري
|
21:4/6
در هيچ بوستان چو تو سروي نيامده است
|
بادام چشم و پسته دهان و شكر سخن
|
196: 247/4
به گريه گفتمش: اي سرو قدِ سيم اندام
|
اگرچه سرو نباشد بر او گل سوري
|
387: 102/4
منم يا رب! در اين دولت كه روي يار ميبينم
|
فرار سرو سيمينش گلي پربار ميبينم
|
441: 196/1
12. با اعتدالي، يكي ديگر از مضمونهاي مورد توجه سعدي درباره سرو قامت يار است كه با سرو چمنمقايسه ميشود:
ماه فرو ماند از جمال محمد
|
سرو نباشد به اعتدال محمد
|
4: 2/1
ما را دگر به سرو بلند التفات نيست
|
از دوستي قامت با اعتدال دوست
|
528: 341/3
سرو چمن پيش اعتدال تو پست است
|
روي تو بازار آفتاب شكسته است
|
58: 56/1
سيمين تني، خوش بويي، سخنگويي، دلبري، شوخي و شاهدي و شنگي يار سرو قد را به برتريهايديگري ميرساند:
ز رنگ و بوي تو اي سرو قد سيم اندام
|
برفت رونق نسرين و باغ نسترنش
|
402:136/5
دي به چمن برگذشت سرو سخنگوي من
|
تا نكند گل غرور رنگ من و بوي من
|
444: 202/1
چون كمان در بازو آرد سرو قد سيم تن
|
آرزويم ميكند كآماج باشد تير را
|
358: 71/3
شوخي شّكرالفاظ و مهي لاله بناگوش
|
سروي سمن اندام و بتي حور سرشتي
|
531: 347/8
اين دلبري و شوخي از سرو و گل نيايد
|
و اين شاهدي و شنگي در ماه و خور نباشد
|
50: 46/2
و جايگاه معشوق بر سر و چشم و دل و قبلهگاه عاشق است و او جان است و لطيفه جهان و سرو در باغ وبستان و كنار جوي و با همه اين زيباييها كه سعدي براي يار برميشمرد، مقايسه را بيهوده ميداند، چهزيبايي يار در احساسات و عواطف دروني و غير مادي معشوق است كه:
پاي سرو بوستاني در گل است
|
سرو ما را پاي معني در دل است
|
99: 113/1
بلند قامت سرو رنگ ميبازد و او هم به اعتبار شباهت به ياري چنين بلند جايگاه، جلوه ميكند و ارزشمييابد:
به سرو گفت: كسي ميوهاي نميآري؟
|
جواب داد كه آزادگان تهي دستند
|
189: 238/1
اينك براي سرو راهي نمانده است جز آن كه در برابر اين همه موزوني و زيبايي و برتري يار شرمگيننمايد:
سرو از آن پاي گرفته است به يك جاي مقيم
|
كه اگر با تو رود شرمش از آن ساق آيد
|
132: 156/7
در دست تواناي سعدي سرو معنايي تازه پيدا ميكند، قدرش افزون ميشود، از فيض يار جلوه مييابد وسپس شرمگين و خجل سر فرود ميآرد:
به جاي خشك بمانند سروهاي چمن
|
چو قامت تو بينند در خراميدن
|
429: 181/6
پينوشت:
1. در ديوان حافظ معشوق 248 بار و در كليات سعدي 342 بار.
2. قامت 63 بار، قد 33 بار.
3. ابيات 423: 171/5 و 189: 2138/1 و 33/23/5.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/1/18 (4917 مشاهده) [ بازگشت ] |