نكاتي پيرامون ساختار ادبي ـ انديشهاي حكايتهاي گلستان محمود عباديان
در انتهاي پيشگفتار گلستان راجع به محتواي گلستان آمده است: «كلمهاي چند به طريق اختصار از نوادرو امثال و شعر و حكايات و سير ملوك ماضي ـ رحمهم الله ـ در اين كتاب درج كرديم و برخي از عمر گران مايهبر آن خرج».
و چنان چه جملة: «متكلم را تا كسي عيب نگيرد، سخنش صلاح نپذيرد» را كنايه بر درون مايه يا انديشهايبدانيم كه نبض حكايتها به آن ميتپد و منظور سعدي را از اصلاح انديشه بيان ميدارد، آن گاه ميتوان گفت:صلاح سخن به مفهوم سعدي كه به كرّات به ضرورتِ ابراز نكته سنجانه، به جا و به موقع بودن آن توجه دارد،گلستان را با آثار سخنوران مشهور روزگار باستان و قرون ميانه همتراز ميكند.
البته صلاح سخن آن چنان كه در گلستان مطرح شده است بيشتر زمينه ساز برخورد آرا و انديشه استكه معطوف به آزمون و خطا در برخورد به مسايلي است كه اشخاص حكايت با آن روبهرو ميشوند و نسبتبه راه حل معضل واكنش نشان ميدهند.
حكايت در گلستان در واقع گزارشي ادبي از يك پيشامد يا اتفاق است كه در شرح آن بي آن كه مجالي برايرشد پيرنگ و شخصيتپردازي باشد، برخوردِ اكثراً دو انديشه يا نظرگاه متفاوت يا متضاد، راه به بازگشاييمعضل ميبرد. رويداد، بيواسطه آغاز ميشود و به سرعت گره گشايي مييابد. ميتوان گفت يك گفتمانكوتاه، شكل ميگيرد و پايانش كشف يك نكتة بيتوجه مانده است كه به صورت خلاف عرف (پارادوكس)جلوه ميكند و پاسخ مشكل است. چيزي همچون: «دروغ مصلحتآميز به از راست فتنهانگيز» يا جز آن.
آن چه از نظر انديشهاي در حكايت رخ ميدهد، نقد يك سنت، طرز تلقي، عرف رفتاري يا مانند آن است كهجامعيت خود را از دست ميدهد، امري است كه به اين گونه كم و بيش منسوخ ميشود، يك امر، واقعيت ياپديدهاي است كه كارآيي آن در اثر تكرار و روزمرگي متحجر شده و به انفعال گراييده است، امرِ آشنايي استكه ناشناخته مانده ولي در زندگي برخوردار از اعتبار است.
نقض اين تحجر، جنبه خفته امر را فعال ميكند: راست و دروغ، عبادت و گناه، زيبايي و كراهت، هنجار وضد هنجار يكديگر را فقط دفع نميكنند، بلكه در تأثير و تأثر متقابل قرار ميگيرند. احساس خواننده از آن چهدر حكايت ميگذرد، نوعي عرف شكني است: ناهمخواني بين عرف حاكم و پاسخ نتيجه شده از ذره ـ گفتمانِحكايت، ذهن سنت گرا را غافلگير ميكند. مثلاً:
«يكي از ملوك بي انصاف، پارسايي را پرسيد از عبادتها كدام فاضلتر است؟ گفت: تو را خواب نيمروز تادر آن يك نفس خلق را نيازاري».
معمولاً مقام و منصب، سنت، روزمرگي، قبح يا نادرستي امور را مستور ميدارد، حتي موجب ميشودآنها سجيهدار بنمايند. اينها با گذشت زمان قداست كاذبشان كدر ميشود، بُرّايي خود را از دست ميدهند، درغايت كليشهگون ميشوند.
در حكايتهاي گلستان اين جنبة امور به چالش گرفته ميشوند، حقانيت درورغين شان آشكار ميشود،محك تجربه آنها را رنگ باخته ميكند. حاصل گفتمان حكايت آن است كه آنها جزميت و محتوميت خود راميبازند.
يكي از اثرات حكايتها توهم زدايي است: امير يا وزير الزاماً هميشه، همه جا و در تمام شرايط مظهر خرديا فرزانگي نيستند، آنها نيز خطا ميكنند. جالب آن كه شخصي كه خطايشان را بر ملا ميكند، نه از صفوفخودشان، كه اغلب از زيردستان هستند.
حكايتها نوعي واحدهاي ارتباطاتي مينمايند، در آنها برخورد انديشههاي ناهمسطح و ناهمگن غفلتاًخود را به شرايط تحميل ميكنند، اشخاص درگيرِ آنها ميشوند. درگيريِ ارتباطاتي راه گشاست. فرضاً اميررا از اشتباه ميرهاند، طرف مقابل را از مهلكه.
حكمت اين گونه تلاقي (يا آميزش) انديشه يا دو چيز متفاوت را سعدي به زيبايي در حكايت:
گِلي خوش بوي در حمام روزي
|
رسيد از دست محبوبي به دستم...
|
توصيف كرده است. اين نشان از اعتقاد ژرف او به كمال حاصل از ارتباطات است.
در ارتباطِ مورد نظر نوعي رويارويي كهنه و نو صورت ميگيرد، در مقابله و آميزش آنها، هر دو سويمعادله از تفرد و انزوا دور ميشوند، از بار تصادفي انديشهها كاسته ميشود و به گونهاي كليتپذير ميشوند.
حكايت در گلستان زبان خاص خود را دارد. درباره زبان گلستان تفسير زياد شده است، يكي از صفاتي كهبراي آن قايل شدهاند، «سهل ممتنع» ميباشد. آن چه در رابطه با ساختار خاص حكايتهاي كوتاه گلستانميتوان گفت: آن است كه زبان در اين گونه حكايت نقشي متناسب با خصلت ارتباطاتي و صلاحي گلستاندارد. زبان اين حكايتها مظهر ايجاز كلام است. اين پديده در حكايت نقش محتوايي دارد، فقط به كاركردسخنورانه خلاصه نميشود. ايجاز كلام و درگيري انديشه در حكايت كوتاه، لزوم تراكم معني را پيشميآورد و تراكم معني ايجاب ميكند كه از زبانِ تُنكُ و مجاز پرهيز شود و براي تسهيل انتقال نكته، به زبان بيپيرايه و منجسم توسل جسته شود با اين كار زبان از حشو دور ميشود و ايفاي نقشِ به اصطلاح آشناييزدايي ميكند كه حاصل آن براي خواننده و شنونده تنش و شوك معنايي است. اصولاً ايجاز كلام در حكايتدر راستاي سنت شكني عمل ميكند كه همان خواست سعدي است مبني بر اين كه بر «نكو گفتن گر چه ديرگفتن و اول انديشه و آن گه گفتار» تأكيد دارد.
ايجاز كلام، گوينده را متوجه سلامت گفتار ميكند، اين توقع را ميطلبد كه سخن همچون سلاح، كاري ونافذ باشد. سعدي اين گونه سخن را تشبيه كرده است به: «دُّر موعظههاي شافيِ در سلك عبارت كشيده كه بهداروي تلخ نصيحت شهد ظرافت بر آميخته».
سُخن آن گه كند حكيم آغاز
|
يا سر انگشت سوي لقمه دراز
|
كه ز ناگفتنش خلل زايد
|
يا ز ناخوردنش به جاي آيد
|
لاجرم حكمتش بود گفتار
|
خوردنش تندرستي آرد بار
|
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/1/18 (1664 مشاهده) [ بازگشت ] |