بررسي بسامدي اوزان و بحور غزلهاي سعدي و حافظ مهشيد مشيري
شيخ سعدي دفتر ارجمند غزلها را مشخصاً به نام صانع پروردگار توانا ميگشايد كه «حي» است و«عالم»، «مريد» و «قادر» و «سميع» و «بصير» و «متكلم» و براي بيان صفات و اوصاف خداوند، وزن «مفتعلنفاعلات مفتعلن فع» (بحر منسرح مثمن مطوي منحور) را ميگزيند. اين وزن خصوصاً با آرايش كلمات حايزواكههاي بلند، كاربردي وزين و سنگين مييابد:
اول دفتر به نام ايزد دانا
|
صانع پروردگار حيّ توانا
|
اكبر و اعظم خداي عالم و آدم
|
صورت خوب آفريد و سيرت زيبا
|
از همگان بي نياز و بر همه مشفق
|
از همه عالم نهان و بر همه پيدا
|
پرتو نور سرادقات جلالش
|
از عظمت ماوراي فكرت دانا
|
آيا مفهوم مورد نظر شيخ اين وزن را به غزل تحميل كرده است؟
اصولاً آيا خود شاعر قباي وزن و بحر را بر قامت رعناي انديشهها ميپوشاند، يا اين كه شعر در فرايندجوشش خود به خودياش، ظرف مناسب را ميجويد و در آن تجلي مييابد؟ شايد هم قابليت و ظرفيت زبان وواژگان زبان است كه احساس شاعر را به بندِ وزن ميكشاند.
وقتي مجموعة غزلهايي را كه فرضاً سعدي در يك وزن و بحر خاص سروده است، يك جا مقابل چشمداريم، فكرهاي جديدي به ذهن ما متبادر ميشود كه تحليل و گزارش آن، نكات ادبي و ظرايف و ريزه كاريهايجالبي را در كار شيخ اجل مينماياند. مثلاً گاهي خواندن متوالي مطلعها يا پس و پيش كردن آنها قطعة منسجمو دلپذيري از كلام سعدي به دست ميدهد. قطعهاي كه گويي شاعر التزام كرده است كه قافيه و رديف را درتمام مصراعها و بيتها رعايت كند. براي مثال به مطلع غزلهاي سعدي در وزن «مفتعلن مفاعلن مفتعلنمفاعلن» (بحر رجز مثمن مطوي مخبون) توجه كنيد:1
چشم رضا و مرحمت بر همه باز ميكني
|
چونكهبه بخت ما رسد اين همه ناز ميكني
|
(622)
روي گشاده، اي صنم طاقت خلق ميبري
|
چون پس پرده ميروي پردة صبر ميدري
|
(552)
دانمت آستين چرا پيش جمال ميبري
|
رسم بود كز آدمي روي نهان كند پري
|
(549)
گر برود به هر قدم در ره ديدنت سري
|
من نه حريف رفتنم از درِ تو به در هر دري
|
(555)
كس نگذشت در دلم تا تو به خاطر مني
|
يك نفس از درون من خيمه به در نميزني
|
(606)
مطلع غزلهايي نيز كه سعدي در وزن «فاعلاتن فاعلاتن فاعلن» (رمل مسدس محذوف) سروده است، همينخصوصيت را دارند:
سرو بالايي به صحرا ميرود
|
رفتنش بين تا چه زيبا ميرود
|
(393)
ميل بين كاين سرو بالا ميكند
|
سرو بين كآهنگ صحرا ميكند
|
(355)
هر كه با او زندگاني ميكند
|
گر نميميرد، گراني ميكند
|
(358)
سرو سيمينا به صحرا ميروي؟
|
نيك، بدعهدي كه بي ما ميروي
|
(632)
سرو بستاني تو يا مه يا پري؟
|
يا ملك يا دفتر صورتگري؟
|
(553)
اي كه رحمت مينيايد بر مَنَت
|
آفرين بر جان و رحمت بر تَنَت
|
(213)
سخت زيبا ميروي يكبارگي
|
در تو حيران ميشود نظارگي
|
(591)
آيا ميتوان گفت كه سعدي زيباترين غزلهايش را به فلان وزن و در فلان بحر سروده است؟
به نظر ميرسد كه مطلع هر غزل فتح باب سخن و به منزلة شناسة غزل باشد. خصوصاً در موردغزلهاي حافظ كه به آنها تفأل ميكنند، معمولاً بر مطلع تأكيد ميشود. مثلاً وقتي ديوان حافظ را ميگشاييم واو خبر ميدهد:
يوسف گمگشته باز آيد به كنعان غم مخور
|
كلبة احزان شود روزي گلستان غم مخور
|
و يا:
نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد
|
عالم پير دگر باره جوان خواهد شد
|
به فال نيك ميگيريم و در دل ميگوييم: «نيّت خير مگردان كه مبارك فالي است».
به هر حال اگر در مرحلة نخست مطلع غزل را مبنا قرار دهيم، ميبينيم كه غزلهايي كه سعدي در وزن«مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن» (بحر مضارع مثمن اخرب) سروده است، بدون استثنا زيبا و سعديوار و درزمرة قويترين و به ياد ماندنيترين غزلهاي اويند:
بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران
|
كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران
|
(450)
چون است حال بستان اي باد نو بهاري؟
|
كز بلبلان برآمد فرياد بيقراري
|
(559)
ذوقي چنان ندارد، بي دوست زندگاني
|
دودم به سر برآمد ز اين آتش نهاني
|
(613)
باز از شراب دوشين در سر خمار دارم
|
وز باغ وصل جانان، گل در كنار دارم
|
(389)
هرگز حسد نبردم بر منصبي و مالي
|
الّا بر آن كه دارد، با دلبري وصالي
|
(595)
خفته خبر ندارد سر بر كنار جانان
|
كاين شب دراز باشد، بر چشم پاسبانان
|
(455)
صاحب نظر نباشد در بند نيكنامي
|
خاصان خبر ندارند از گفت و گوي عامي
|
(600)
عمرم به آخر آمد، عشقم هنوز باقي
|
وز مي چنان نه مستم، كز عشق روي ساقي
|
(588)
به راستي تأثير وزن در دلنشيني غزل چقدر است؟
سعدي بيشترين غزلها يعني شمار 57 غزل از 796 غزل مورد بررسي ما را در وزن «مفاعلن فعلاتن فعلن» (بحر مجتث مثمن مخبون اصلم) سروده است2 كه مضمونِ غالب اين 57 غزل «فراق» است و «صبر»،«حسرت وصال» و «قهر يار».3 مثلاً ميگويد:
شب فراق نخواهم دواج ديبا را
|
كه شب دراز بود خوابگاه تنها را
|
(8)
سعدي در اين وزن فقط يك بار سخن از وصل به ميان آورده است:
شب است و شاهد و شمع و شراب وشيريني
|
غنيمت است چنين شب كه دوستان بيني
|
(625)
كه اين يك غزل هم با توجه به محتواي آن، در اصل، وصالي نيست، بلكه ميان پردة دو فراق طولاني است واين «فقير» فقط به رنگ و بوي بهار قانع است، چرا كه:
«باغبان نگذارد كه سيب و گل چيني»
بيشترين غزلهايي كه حافظ سروده، يعني شمار 41 غزل از 495 غزل مورد بررسي ما، در وزن «فاعلاتنفعلاتن فعلاتن فع لن» (بحر رمل مثمن مخبون اصلم) است.4 اگر بخواهيم اين غزلها را با همان مِلاك مطلع بهعنوان شناسه مضمون يابي كنيم، شايد بتوانيم به اين نتيجه برسيم كه مضمونِ غالب غزلها «عيد» است و«نوبهار»، «جام مي» و «وصل يار»:5
رونقِ عهد شباب است دگر بستان را
|
ميرسد مژدة گل، بلبلِ خوش الحان را
|
(14)
ساقيا آمدن عيد مبارك بادت
|
وان مواعيد كه كردي مرواد از يادت
|
(28)
مژده اي دل كه دگر باد صبا باز آمد
|
هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد
|
(234)
تقريباً تمام غزلهايي كه سعدي با وزن «مفعول مفاعلن مفاعيل» (بحر هزج مسدس اخرب مقبوضمقصور) سروده است، از شيفتگي، شادي و شيدايي، سرخوشي و ذوق و شوق ناشي ميشود. مثل زماني كهديگر زمستان گذشته و بهار آمده، بادام شكوفه بر سر آورده، عطر بهار نارنج همه جا پيچيده و بوي گلزار،گلاب عطار را منسوخ كرده است، ديگر موسم گشودنِ درِ سرايِ بستان است. ميگويد:6
بوي گل و بانگ مرغ برخاست
|
هنگام نشاط و روز صحراست
|
(67)
اين وزن گاهي نيز قالبي است براي بيان سرخوشي سعدي كه ناشي از ديدن يار است در گذرگاهي، باغ وبستاني، جايي:
خوش ميرود اين پسر كه برخاست
|
سروي است چنين كه ميرود راست
|
(69)
سعدي گاهي هم از اين وزن براي بيان شادماني خود استفاده كرده است، وقتي پيامي، نامهاي، خبري از ياررسيده است:
اين خط شريف از آن بنان است؟
|
و اين نقل حديث از آن دهان است؟
|
(124)
هم چنين گاهي كه سعدي از اميد وصل سرمست است، يا گمان ميكند كه زمان وصل فرا رسيده و يار،لبخند زنان چو غنچه از پوست، از در، درآمده است، از اين وزن ياري گرفته است:
ديدار تو حل مشكلات است
|
صبر از تو خلاف ممكنات است
|
(82)
غزلهايي نيز كه سعدي با وزن «مفاعلين مفاعلين مفاعيل» (بحر هزج مسدس مقصور) سروده است،كمابيش خصوصيات مشابهي دارند. در اين وزن باز سخن از باد صبح و بوي نوروز است. سخن از كامدوستان و بخت پيروز. ميگويد:
خوشا و خرّما وقت حبيبان
|
به بوي صبح و بانگ عندليبان
|
(448)
آيا ميتوان گفت بحوري كه از اركان مسدس تركيب شدهاند، استعداد بيان طراوت بهار و شور و نشاط رادارند؟ اگر چنين است پس چرا غزلهايي كه حافظ از اين دست بحور سروده است، خصوصيات يكساني ازحيث محتوا در مقايسه با غزلهاي سعدي ندارند؟ مثلاً خواجه در وزن همين «مفاعيلن مفاعيلن مفاعيل» (بحرهزج مسدس مقصور) ميگويد:
ز دستِ كوته خود زير بارم
|
كه از بالابلندان شرمسارم
|
(437)
و نيز:
خدا را كم نشين با خرقه پوشان
|
رخ از رندان بي سامان مپوشان
|
(525)
آيا انتخاب وزنهاي متعدد نشان از مهارت شاعر دارد، يا آن كه اگر شاعري خود را ملتزم كند كه در شمارمحدود اوزان و بحور غزل بگويد ماهرتر است؟ آيا ميتوان گفت كه هر چه انديشههاي سرِ سودايي ومشغوليات دلِ هر جايي بيشتر باشد، تنوع و تعدد اوزان و بحور غزلها بيشتر ميشود؟
حافظ در وزن «مفعول مفاعلن مفاعيل» (بحر هزج مسدس اخرب مقبوض مقصور) تنها يك غزل دارد كهمطلع آن چنين است:
حسن تو هميشه در فزون باد
|
رويت همه ساله لالهگون باد
|
حال آن كه اين وزن 22 بار در غزلهاي سعدي به كار رفته است. چرا حافظ فقط يك بار از اين وزن استفادهكرده است؟
مولوي ميگويد: «مفتعلن مفتعلن مفتعلن كشت مرا» و بيشترين بسامد اوزان غزلهايش نيز مربوط بههمين «مفتعلن مفتعلن مفتعلن» است. چرا سعدي و حافظ اين وزن را در غزلهاي خود اختيار نكردهاند؟
مولوي در غزل جاودانة خود، «بنماي رخ كه باغ و گلستانم آرزوست» ميگويد:
گوشم شنيد قصة ايمان و مست شد
|
كو قسم چشم؟ صورت ايمانم آرزوست
|
سعدي هم غزلي دارد با مطلع زير:
از جان برون نيامده جانانت آرزوست؟
|
زنّار نابريده و ايمانت آرزوست؟
|
وقتي بيتهاي اين دو غزل را تركيب كنيم غزلي با وزن و بحر يكسان «مفعول فاعلات مفاعيل فاعلات»(بحر مضارع مثمن اخرب مكفوف مقصور) حاصل ميشود كه به مناظرة عارفانة ـ به قول خبرنگاران ـ هدايتشدهاي ميماند. مولوي ميگويد:
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
|
آن نور روي موسي عمرانم آرزوست
|
سعدي ميگويد:
فرعون وار لاف اناالحق همي زني
|
وانگاه قرب موسي عمرانت آرزوست؟
|
مولوي ميگويد:
يك دست جام باده و يك دست جعد يار
|
رقصي چنين ميانة ميدانم آرزوست
|
سعدي ميگويد:
چون كودكان كه دامن خود اسب كردهاند
|
دامن سوار كرده و ميدانت آرزوست؟
|
مولوي ميگويد:
بنماي شمس مفخر تبريز روز شرق
|
من هدهدم، حضور سليمانم آرزوست
|
سعدي ميگويد:
بر در گهي كه نوبت ارني همي زنند
|
موري نئي و ملك سليمانت آرزوست؟
|
مولوي ميگويد:
بشنيدم از هواي تو آواز طبل باز
|
باز آمدم كه ساعد سلطانم آرزوست
|
سعدي ميگويد:
سعدي در اين جهان كه تويي ذرهوار باش
|
گر دل به نزد حضرت سلطانت آرزوست
|
با اين حال، علاوه بر وزن و بحر يكسان، نكتة قابل توجه ديگر، شباهت سطوح زباني اين دو غزل از نظرآوايي، واژگاني و نحوي است. نوعي خصوصيت مميز در اين شباهتها وجود دارد كه مخاطب اهل تحقيق بهواسطة آن تشخيص ميدهد كه كدام بيت از مولوي و كدام از آنِ سعدي است. البته زبان هر كس آينة باطناوست و به قول حافظ:
اي كه طبيب خستهاي، روي زبان من ببين
|
كايندم و دود سينهام، بار دل است بر زبان
|
بي شك، بن ماية سخن همة اين مبتلايان «عشق» است. آيا ميتوان گفت آن چه ريتم يا وزن كلام اينان را ازيكديگر متفاوت ميسازد، «ضرباهنگ متفاوت عشق» است كه بر جانهاي شيفتة آنان شعله ميفكند؟ مثلاًحافظ ميگويد «كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها» و تجلي همين مضمون در كلام اين است:
عشق از اول سركش و خوني بُوَد
|
تا گريزد هر كه بيروني بود
|
اصولاً پيكرة ادب فارسي را با هر معيار و از هر منظري طبقه بندي كنيم، به اجزا يا زير مجموعههاييميرسيم كه هر يك به نوبة خود پيكرهاي است نظاممند و منسجم. غزلهاي جليل شيخ و غزلهاي شريفخواجه نيز خواه ناخواه در زمرة اين پيكرهها خواهند بود. پيكرههايي كه به گمان من قابل قياسند با پيكرانسان و همان طور كه فرد انسان از نظر وضعيت جسمي و رواني، ويژگيهايي خاص خود را دارد، هر پيكرةزباني هر چند از ويژگيهاي «كليّت شامل» پيروي ميكند، ولي به لحاظ صوري و معنايي متمايز از پيكرههايديگر زباني است.
قياس را محدودتر كنيم: پزشك، به اصطلاح براي «چك آپ» كردن، پيكر انسان را از جنبههاي عصبي واسكلتي، ريوي و گوارشي، قلب و عروق، خون و ادرار معاينه ميكند، ممكن است نوار قلب و نوار مغزي بگيردو يا فرد را براي پرتونگاري از ريه و كليه بفرستد و سلامتي يا بيماري هر فرد بستگي به مطالعه و تجزيه وتحليل تمام اين دادهها دارد. تصميمي هم كه پزشك در نهايت ميگيرد فقط در مورد همان فرد اجرا ميشود ووضعيت فرد ديگر مستلزم آزمايشهاي ديگر و كندوكاوهاي ديگر است. به همين قياس، شناخت هر پيكرةزباني و ادبي نيز مستلزمِ پيش رو داشتنِ اطلاعات دقيق از تمام جنبههاي صوري و ماهُوي آن پيكره است و بهطور كلي، تا زماني كه اين پيكرهها را يك به يك نشناسيم، نميتوانيم دربارة سيستم كلّيتري كه اين پيكرههايمنسجم و ساختاري را در خود جا داده است، قضاوت كنيم. به عبارت ديگر شناخت نظام كلّي (يا كلّيّت) ادبياتفارسي، چونان شناخت هر كلّيّتي ديگر تنها از راه شناخت اجزاي متشكلة آن ميّسر است و شناخت اجزا نيزنيازمند ابزار است.
و ظاهراً هنوز هم جاي دارد كه تأكيد كنيم كه يكي از ابزارهاي مهم و مؤثر در كار تحقيقات زبان وادبيات،برنامه ريزي علمي و اجراي صحيح طرح گسترده و همه جانبة بسامدي و تدوين مجموعههاي گوناگون در اينزمينه است. شكل متداول و شناخته شدة مجموعههاي بسامدي، همين فهرستهايي هستند كه گهگاه، بهكوشش محققي در سطح واژگان متن تدوين ميشوند.
خوشبختانه فرض بر اين است كه اهميت اين فرهنگها كه گاهي هم به عنوان «واژه نما» يا «واژه ناب» ازآن ياد ميشود، براي محققان روشن است و تقريباً هر محققي به فراخور نياز تحقيقاتي خود ميداند چهاستفادهاي بايد از آنها ببرد، ولي هنوز كاربرد عمدة اين بررسيها دسته بندي و گزارش نشده است. قرايننشان ميدهد كه ما هنوز پي نبردهايم كه پيش رو داشتن واژهها تا چه حد مثلاً در تصحيح علمي متون مؤثرند.طرح جامع بسامدي اصولاً بايد با بهرهگيري از يافتههاي نوين واژگانشناسي و نيز روشهاي آماري نوينگرايانة علمي از طريق «فرهنگستان زبان و ادب فارسي» و سازمانهاي ذي صلاح اجرا شود. با اين همه طرحمورد نظر ما، خلاف تصور رايج، فقط به متون ادبي و به بسامدگيري واژهها محدود نميشود. بايد گامهاييفراتر از پژوهشهاي متداول و موسوم برداشت. طرح گسترده و همه جانبة بسامدي طرحي است فراگير كهزبان را نه تنها از جنبة ادبي، بلكه به طور اعم و از جميع جهات بررسي ميكند و فرهنگهاي بسامدي راميتوان در تمام سطوح زباني، سطح واجي، سطح دستوري و سطح واژگاني تدوين كرد. در مجموعة آثارهنري شعر و نثر فارسي بسامد واجهاي به كار رفته در كلام هنرآفرينان ادبي، رمزهايي از زبان و زوايهاي ازذهن آنان را باز مينماياند. واجها خصوصاً در بافتهاي هنرمندانة شعر و نثر نقش مهمي ايفا ميكنند و درآفرينش زيبايي مؤثرند. بنابراين، در دست داشتن تواتر واجها و واجآرايي كلام هر سخنور نيز به نوبة خود مارا در تصحيح متون كمك ميكند. به ترتيبي كه در صورت تساوي تمام شرايط، ممكن است ارجحيت و قطعيترا به واژهاي بدهيم كه واجد واجهايي است كه فراواني و تواتر بيشتري در پيكرة زباني مورد نظر دارد. بررسيبسامد ساختارهاي دستوري نيز ما را در افشاي رازهاي زبان شناختي متون ياري ميكند. ممكن استفرهنگهاي بسامدي را در سطح ويژگيهاي فني شعر (مانند موسيقي، تخيل و قالب) تدوين كرد. فهرستكردن و تعيين بسامد و درصدگيري شمار چشم بنديهاي بلاغي نيز به نوبة خود امكان بررسيهاي مقايسهاي را فراهم ميكند.
به گمان من مجموعة كامل اين فرهنگها و مقايسه و تجزيه و تحليل و پردازش نتايج بررسيهاي بسامديگوياي واقعيتهاي شگفت انگيزي است كه ما را در شناخت اختصاصات سليقهاي، ذهنيات و درونيهايشاعران كمك ميكند و هر گونه اطلاعاتي در هر يك از اين جنبههاي زبان شناختي، ادبي و هنري، معياري برايسنجش و بازشناسي زبان سخنوران به دست ميدهد، نوآوريها را نمايش ميدهد و تكرارها و تقليدها راافشا ميكند و در مورد تأثير پذيري سخنوري از سخنور ديگر نمونههاي مستند به دست ميدهد.
نگارندة اين مقاله نيز به تناسب بضاعتش طرحي از برنامة جامع بسامدي تهيه كرده است و تلاش ميكندكه به تنهايي گامهايي در اين راه بردارد. حاصل، فرهنگهايي است كه آخرينشان فرهنگ بسامدي اوزان وبحور غزلهاي سعدي و حافظ است كه به دست چاپ سپرده خواهد شد. نكاتي هم كه در اين مقاله اشاره شد،در واقع نتيجهگيريهايي است كه با پيش چشم داشتن فهرستهاي بسامدي و بررسيِ مقايسهاي مدخلها ودادههاي همين فرهنگ صورت گرفته است. اين فرهنگ پس از انتشار در اختيار عروض دانان، اديبان، زبانشناسان، حافظ شناسان و سعدي شناسان قرار ميگيرد كه استادان مسَلَّم، آنانند و ميدانند كه پردازشاطلاعات مربوط به اوزان و بحور و استنباط و استنتاج از آن چگونه بايد صورت گيرد و ميدانم سرانجام،فرهنگستان زبان و ادب فارسي با همراهي و همكاري ساير سازمانهاي صاحب صلاح، مجموعة كاملفرهنگهاي بسامدي را برنامه ريزي و تدوين خواهد كرد و نيز اميدوارم اين دست اقدامات پايه، در مورد تمامنمونههاي نظم و نثر فارسي كه ما به عنوان سند والاي اصالت نژادمان و شاهد رعناي فصاحت زبانمان همهجا و همواره به آنها ميباليم، دست كم در مورد آثار سعدي و غزلهاي حافظ كه متولياني چون دو مركزمعتبر سعديشناسي و حافظشناسي در شيراز دارند، صورت گيرد.
پي نوشت:
1. ديوان غزليات سعدي شيرازي، به كوشش دكتر خليل خطيب رهبر، چاپ نهم، انتشارات مهتاب، 1377.
2. همان.
3. مطلع بعضي از غزلهايي كه سعدي در وزن «مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن» (بحر مجتث مثمن مخبون اصلم)سروده و مضمونِ غالب آنها «فراق» است و «صبر»، «حسرت وصال» و «قهريار»:
اگر تو فارغي از حال دوستان يارا
|
فراغت از تو ميسر نميشود ما را
|
***
شب فراق نخواهم دواج ديبا را
|
كه شب دراز بود خوابگاه تنها را
|
***
كمان سخت كه داد آن لطيف بازو را؟
|
كه تير غمزه تمام است صيد آهو را
|
***
تفاوتي نكند قدر پادشايي را
|
كه التفات كند كمترين گدايي را
|
***
چو نيست راه برون آمدن ز ميدانت
|
ضرورت است چو گوي احتمال چوگانت
|
***
كه ميرود به شفاعت كه دوست باز آرد؟
|
كه عيش خلوت بي او كدورتي دارد
|
***
گر از جفاي تو روزي دلم بيازارد
|
كمند صلح كشانم به صلح باز آرد
|
***
تو را ز حال پريشان ما چه غم دارد؟
|
اگر چراغ بميرد صبا چه غم دارد؟
|
***
گر آن مراد شبي در كنار ما باشد
|
زهي سعادت و دولت كه در كنار ما باشد
|
***
كسي كه روي تو ديده است حال من داند
|
كه هر كه دل به تو پرداخت صبر نتواند
|
***
به حسن دلبر من هيچ در نميبايد
|
جز اين دقيقه كه با دوستان نميپايد
|
***
فراق را دلي از سنگ سختتر بايد
|
مرا دلي است كه با شوق بر نميآيد
|
***
مرا چو آرزوي روي آن نگار آيد
|
چو بلبلم هوس نالههاي زار آيد
|
***
اگر آن عهد شكن با سر ميثاق آيد
|
جانِ رفته است كه با قالب مشتاق آيد
|
***
تو را سري است كه با ما فرو نميآيد
|
مرا دلي كه صبوري از او نميآيد
|
***
شكست عهد مودت نگار دلبندم
|
بريد مهر و وفا يار سست پيوندم
|
***
شب دراز به اميد صبح بيدارم
|
مگر كه بوي تو آرد نسيم اسحارم
|
***
من آن نيَم كه دل از مهر دوست بردارم
|
وگر ز كينة دشمن به جان رسد كارم
|
***
من از تو صبر ندارم كه بي تو بنشينم
|
كسي دگر نتوانم كه بر تو بگزينم
|
***
ميان باغ حرام است بي تو گرديدن
|
كه خار با تو مرا به كه بي تو گل چيدن
|
***
بيا كه در غم عشقت مشوّشم بي تو
|
بيا ببين كه در اين غم چه ناخوشم بي تو
|
***
دريچهاي ز بهشتش به روي بگشايي
|
كه بامداد پگاهش تو روي بنمايي
|
***
چه جرم رفت كه با ما سخن نميگويي؟
|
جنايت از طرف ماست يا تو بدخويي؟
|
***
تو خون خلق بريزي و روي در تابي
|
ندانمت چه مكافات اين گنه يابي
|
***
چه باز در دلت آمد كه مهر بركندي؟
|
چه شد كه يار قديم از نظر بيافكندي؟
|
***
خلاف شرط محبت چه مصلحت ديدي؟
|
كه برگذشتي و از دوستان نپرسيدي؟
|
***
مگر دگر سخن دشمنان نپوشيدي؟
|
كه روي چون قمر از دوستان نپوشيدي؟
|
***
مرا دلي است گرفتار عشق دلداري
|
سمن بري، صنمي، گلرخي، جفا كاري
|
***
من از تو روي نپيچم گَرَم بيازاري
|
كه خوش بود ز عزيزان تحمل خواري
|
***
اميدوارم اگر صد رَهَم بياندازي
|
كه بار ديگرم از روي لطف بنوازي
|
***
تو خود به صحبت امثال ما نپردازي
|
نظر به حال پريشان ما نياندازي
|
***
چرا به سركشي از من عنان بگرداني؟
|
مكن كه بي خودم اندر جهان بگرداني
|
***
ندانم از من خسته جگر چه ميخواهي
|
دلم به غمزه ربودي، دگر چه ميخواهي؟
|
4. ديوان غزليات حافظ شيرازي، به كوشش دكتر خليل خطيب رهبر، چاپ بيست و هفتم، انتشارات صفيعليشاه، 1379.
5. مطلع بعضي از غزلهايي كه حافظ در وزن «فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن» (بحر رمل مثمن مخبون اصلم)سروده و مضمون غالب غزلها «عيد» است و «نوبهار»، «جام مي» و «وصل يار»:
رونقِ عهد شباب است دگر بستان را
|
ميرسد مژدة گل، بلبلِ خوش الحان را
|
***
ساقيا آمدن عيد مبارك بادت
|
وان مواعيد كه كردي، مرواد از يادت
|
***
نفس باد صبا مُشك فشان خواهد شد
|
عالم پير دگر باره جوان خواهد شد
|
***
روز هجران و شب فرقت يار آخر شد
|
زدم اين فال و گذشت اختر و كار آخر شد
|
***
مژده اي دل كه دگر باد صبا باز آمد
|
هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد
|
***
سحرم دولت بيدار به بالين آمد
|
گفت: برخيز كه آن خسرو شيرين آمد
|
***
اگر آن طاير قدسي ز درم باز آيد
|
عمر بگذشته به پيرانه سرم باز آيد
|
***
مژدة وصل تو كو كز سر جان بر خيزم؟
|
طاير قدسم و از دام جهان برخيزم
|
***
گر من از سرزنش مدعيان انديشم
|
شيوة مستي و رندي نرود از پيشم
|
***
حاليا مصلحت وقت در آن ميبينم
|
كه كشم رخت به ميخانه و خوش بنشينم
|
***
خوشتر از فكر مي و جام چه خواهد بودن؟
|
تا ببينم كه سرانجام چه خواهد بودن
|
***
اي كه در كوي خرابات مقامي داري
|
جم وقت خودي ار دست به جامي داري
|
***
نو بهار است در آن كوش كه خوشدل باشي
|
كه بسي گل بدمد باز و تو در گِل باشي
|
***
اي دل آن دم كه خراب از مي گلگون باشي
|
بي زر و گنج به صد حشمت قارون باشي
|
***
زان مي عشق كز او پخته شود هر خامي
|
گرچه ماه رمضان است بياور جامي
|
6. مطلع بعضي از غزلهايي كه سعدي در وزن «مفعول مفاعلن مفاعيل» (بحر هزج مسدس اخرب مقبوضمقصور) سروده است و اغلب نشان از شيفتگي، شيدايي، سرخوشي و ذوق و شوق دارد:
بوي گل و بانگ مرغ برخاست
|
هنگام نشاط و روز صحراست
|
***
اين باد بهار بوستان است
|
يا بوي وصال دوستان است؟
|
***
باد آمد و بوي عنبر آورد
|
بادام شكوفه بر سر آورد
|
***
آمد گه آن كه بوي گلزار
|
منسوخ كند گلاب عطار
|
***
برخيز كه ميرود زمستان
|
بگشاي در سراي بستان
|
***
خوش ميرود اين پسر كه برخاست
|
سروي است چنين كه ميرود راست
|
***
آن ماه دو هفته در نقاب است
|
يا حوري دست در خضاب است؟
|
***
آن كيست كه ميرود به نخجير؟
|
پاي دل دوستان به زنجير
|
***
اين خط شريف از آن بنان است؟
|
و اين نقل حديث از آن دهان است
|
***
ديدار تو حل مشكلات است
|
صبر از تو خلاف ممكنات است
|
***
سرمست درآمد از دَرَم دوست
|
لب خنده زنان چو غنچه در پوست
|
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/1/18 (3897 مشاهده) [ بازگشت ] |