سعدي و حكومت محمدابراهيم انصاري لاري
قبل از ورود به بحث لازم ميدانم به دو نكته اشاره كنم، نخست اين كه در بررسي انديشهها بايد زمينةرخدادها و اتفاقاتي را كه در پس انديشهها قرار دارند، به دقت مورد بازبيني قرار داد. هم چنين محيطجغرافيايي رشد انديشه را بايد در حد مطلوب احساس كرد و تأثير رخدادها بر افكار و انديشهها را از نظر دورنداشت.
نكته دوم آن كه راه درست باز نمودن انديشه و تفكر و عرضة آن كلام فردي است كه انديشه متعلق بهاوست و به او الهام شده است. بنابراين انديشهها را بايد پيوسته به همان شكلي موشكافي كرد كه صاحبانانديشه به آن اعتقاد داشتند. اگر اين دو اصل در بررسي افكار و انديشهها لحاظ شود، انديشه و فكر حتي اگر بهروزگاران بسيار دور تعلق داشته باشد، افكاري مرده به شمار نميرود زيرا بر تحول انديشههاي پس از خودنيز مؤثر خواهد بود.
در اين صورت انديشههاي هر دوره و عصري نه تنها به صورت زنده و پويا ارايه خواهد شد، بلكه از اينكه به صورت فسيل و سنگواره و به صورت مجموعهاي از عقايد منجمد و به شكل پروانههاي خشك شدةتزيين شده در جعبهاي شيشهاي ارايه شوند، خودداري خواهد شد و اين نكته در مورد انديشه و افكارشخصيتي مانند سعدي به دليل تأثير عميقي كه سعدي از تفكر و فرهنگ اسلامي گرفته است و به دليل اين كهجريان فكري سعدي با سرچشمه زلال و جوشان و هميشه تازة معارف اسلامي گره خورده، بسيار مهم است.
نكته بسيار مهمتر اين كه سبكي كه به خصوص توسط انديشمندان اديب براي عرضه تفكر و عقايدشاناتخاذ ميشود، اغلب در طول زمان به روشهايي براي تحول اجتماعي تبديل ميشود، اما اين نكته اغلب درپژوهشهاي ما مهجور مانده است. هدف غايي در بررسي انديشهها، كشف جوهر اين سنت و چگونگي انتقالانديشههاي ادبي به انديشههاي درهم پيچيدهاي هست كه در زمانهاي بعد متأثر از اين انديشههاي ادبي ايجادميشود و مبناي تحولات اجتماعي قرار ميگيرد. مثل تأثيري كه مرحوم شريعتي از انديشههاي اقبال لاهوريگرفته است. به نظرم يكي از كارهاي بسيار مهمي كه ميتواند مدنظر محققان و پژوهشگران و سعديشناسانقرار بگيرد، كشف تأثير و تأثري است كه انديشههاي قرون بعد از انديشة سعدي گرفته است. در واقع بررسيچگونگي انتقال انديشههاي سعدي به انديشههاي اصلاح گرايان و مصلحان پس از او.
اما درباره سعدي و قدرت حاكم ميشود گفت كه زمانة سعدي به خصوص دوران جواني وي و پيش از اينكه او سير و سفر را آغاز كند، سير و سفري كه بنا به قولي 30 يا 40 سال طول كشيد، با هجوم مغولان به ايرانو كشمكشهاي ميان خوارزمشاهيان در خطه فارس مقارن بوده است. برخي از پژوهشگران علاوه بر روحناآرام سعدي و شوقي كه وي به جهانگردي و سير و سفر داشته، پيدايش اين جو خونريز را دليلي براي تركزادگاه از طرف سعدي و آغاز سير و سفر طولاني او ميدانند. بنابراين سعدي جور و ستم حكام را با تماموجود حس ميكرد و بيعدالتيهاي حكومتها را هم درك ميكرد.
از يك طرف جان بيتاب سعدي تحمل اين بيعدالتيها را ندارد و از طرف ديگر ممكن است با كوچكترينبيپروايي، زبان سرخش، سرسبز او را بر باد دهد. سعدي با زيركي تمام به خلق نوعي مديحه سرايي رويميآورد كه از امتيازات برجستهاي نسبت به مديحه سراييهاي قبل از خودش برخوردار است. سعدي درمدايح خود هرگز طول و تفسير و اغراق و مضمون سازي متقدمان و گذشتگان را به كار نميگيرد و با يكشهامت شگفتانگيز در ضمن مدح شاهان و اميران آنها را به عدل و نيكوكاري دعوت ميكند و حتي آنان راسرزنش ميكند و با ترسيم چشم اندازي كه شاهان و ملوك در اثر تغيير زمانه جاه و منزلت و شكوه و جلالگذشته را از دست دادهاند، آنها را متنبه ميكند. به قول مرحوم فروغي اين چنين طنز دليرانه در آن زمان نهتنها در ادبيات ايران بلكه در تمام ادبيات جهان هم سابقه نداشته و اين امتياز بزرگي است براي فرهنگ و ادباين سرزمين كه هفتصد سال پيش يعني در حدود سه قرن قبل از بيداري اروپا كه تقريباً تمام جهان غرق درتاريكي و جهل و ناداني بود، يك شاعر حكيم اين چنين بي پروا فرمانروايان زمان خودش را كه صاحبان زر وزور و تزوير بودند، مورد عتاب و خطاب قرار ميدهد. براي نمونه در مدح مجدالدين كه در سال 680 حاكمفارس بود و در شيراز حكومت داشته، ميفرمايد:
بر آن چه ميگذرد دل منه كه دجله بسي
|
پس از خليفه بخواهد گذشت در بغداد
|
گرت ز دست برآيد چو نخل باش كريم
|
ورت ز دست نيايد، چو سرو باش آزاد
|
يا در قصيدهاي در ستايش عطاملك جويني مؤلف تاريخ جهانگشا كه برادرش حاكم خوزستان بوده و درمجموع از خانواده آنها محسوب ميشده، ميفرمايد:
اگر همين خور و خواب است حاصل از
|
عمرتبه هيچ كار نيايد حيات بيحاصل
|
ثناي طال بقا هيچ فايدت نكند
|
كه در مواجهه گويند راكب و راجل
|
بلي ثناي جميل آن بود كه در خلوت
|
دعاي خير كنندت چنان كه در محفل
|
اين خصلت هوشمندي سعدي است و اين مسئوليتشناسي سعدي است كه بين دو وضعيت بسيار دشوارچنين روشي را اتخاذ ميكند. اين هوشمندي او منجر به خلاقيت ادبي و نوآوري در مديحه سرايي ميشود.سعدي حفظ رعيت را از طرف قدرت حاكم فقط از ترفندهاي سياسي و حكومتي نميبيند، بلكه از منظر اعتقاديو باورمندانه به آن نگاه ميكند. «هر نعمتي را شكري واجب» است. شكر توانگري، صدقات است و شكرپادشاهي، رعيت نوازي. سعدي با طرح اين مقوله در وادي اعتقادي و نه فقط از لحاظ سياسي بر حاكم و كسيكه قدرت در اختيار اوست، رعيت نوازي را واجب ميداند، بلكه به نوعي شكرگذاري به درگاه خدا باور دارد وبراي شكر اين نعمت و قدرت ريشه و مبناي اعتقادي قايل ميشود. جامعه سعدي، جامعهاي است كه به دلايلمختلف سياسي، اجتماعي، فرهنگي از گذشته دور تا زمان سعدي بر مدار اخلاق نميگردد. يكي از دلايلي كهاصولاً سعدي بسيار اخلاقي شعر ميسرود، چنان كه پندهاي بسياري از او در نثر و نظم سراغ داريم، شرايطزمان است. سعدي به عنوان يك مصلح اجتماعي در قالب حكايات و اشعار پيوسته اخلاق را متذكر ميشود و بابيباكي و شهامت در قالب همين اشارات حرف خودش را هم ميزند و اين بسيار مهم است. در حكايتي كهحجاج بن يوسف از يك درويش مستجاب الدعوه خواست كه او را دعا كند، اين درويش بيدرنگ گفت: «خداياجانش بستان» و بعد:
اي زبر دست زير دست آزار
|
گرم تا كي بماند اين بازار؟
|
به چه كار آيدت جهانداري
|
مردنت بِهْ كه مردم آزاري
|
سعدي رضايتمندي عمومي از حاكميت را تضمين كننده امنيت ملي ميداند. به عبارت ديگر سعدي معتقداست در صورتي كه حاكميت از مشروعيت و مقبوليت عمومي در نزد ملتش برخوردار نباشد، زمينهاي برايطمعورزي دشمنان خارجي فراهم ميشود. اگر از دشمن بيروني ميترسيد و اگر ميخواهيد در برابر دشمنبيروني به درستي مقاومت كنيد، اولين شرط، ايجاد رضايتمندي عمومي از حاكميت است. مقبوليت ومشروعيت حكومت بايد تضمين شده باشد، در غير اين صورت هم دشمن به طمع خواهد افتاد و هم در صورتبروز هجوم دشمن، اين مردمي كه بايد حاميان حكومت باشند، يا بيتفاوت خواهند بود كه لطمهاي جدي بهمملكت است و يا با دشمن همراهي ميكنند كه فاجعه است. سعدي ميفرمايد:
پادشاهي كاو روا دارد ستم بر زيردستدوستدارش روز سختي دشمن زورآوراستبا رعيت صلح كن وز جنگ خصم ايمننشينز آن كه شاهنشاه عادل را رعيت لشكر است
در اين دو بيت مفهوم مدرن و امروزي مشروعيت و مقبوليت حكومت براي ما مطرح ميشود. در حكومتيكه در آن جايگاه محتسب و شحنه و قاضي هنوز درست تبيين نشده است، اغنيا هر چه بخواهند بر سر ضعفاخواهند آورد.
بقاي مملكت اندر وجود يك شرط است
|
كه دست هيچ قوي بر ضعيف ننمايي
|
اگر در جامعه به جاي احساس عدالت، احساس بيعدالتي وجود داشته باشد، شيرازه مملكت از هم ميپاشدو اين در كلام سعدي هويداست.
سعدي به نكته مهمي اشاره ميكند كه طرح آن خالي از لطف نيست. امروز در دنيا براي اصلاح نظاممالياتي تلاش بسيار ميكنند و در گرفتن ماليات از مردم به اين نكته توجه دارند كه مالياتدهنده بايد احساسكند آن مالياتي را كه پرداخت ميكند، صرف خدمات و رفاه اجتماعي ميشود كه به نوعي به او باز ميگردد واگر اين احساس در ماليات دهنده تقويت بشود، يك ركن اساسي در نظام مالياتي اصلاح شده است.
شهنشه كه بازارگان را بخست
|
درِ خير بر شهر و لشكر ببست
|
بازرگان بايد احساس كند كه اگر مالياتي ميدهد، به جهت طمعورزي حكومت در مال وي نيست. بايد حسكند كه اين پول در جاي ديگري و در مسير ديگري به او باز ميگردد. اگر غير از اين باشد، احساس ميشود كهحكومت تنگ نظر است، طمّاع است و به ناحق مال مردمان را ميستاند. اگر اين احساس در بازرگان و در كسيكه به نوعي بايد ماليات بدهد رسوخ پيدا كرد، نظام مالياتي به هر اندازه كه مدرن باشد، جوابگو نخواهد بود.بنابراين حكومت و زمامداري در هر سطحي كه باشد، مستلزم صلاحيتهايي است كه نبايد آن را دست كمگرفت. چون مردم مخاطب حكومت هستند، بنابراين زمام مردم است كه به دست حكومتگران داده ميشود.
رعيت نوازي و سرلشكري
|
نه كاري است بازيچه و سرسري
|
اين بيت دقيقاً به صلاحيتها توجه دارد و اين كه اگر حاكمان و دولتمردان عزتي دارند و احترامي دارند، بهخاطر مردم است و در واقع آنان وامدار مردم هستند. ريشههاي درخت حكومت و مملكت ملت هستند. برخوردنسنجيده با مردم و ناخرسند كردن آنها و ناخشنود كردن آنها، مثل اين است كه تيشه به درخت مليّت وحكومت زده باشيم. مقابله با ملت و افكار عمومي و عدم همراهي و همكاري با مردم نتيجهاي جز بحرانمشروعيت حكومت ندارد.
برو پاس درويش محتاج دار
|
كه شاه از رعيت بود تاجدار
|
بايد به زمان و جغرافياي سعدي توجه كرد. در زمان سعدي شاه مظهر قدرت است و دولت به معنايمدرنش كه صد سال بعد در رنسانس به وجود آمد، شكل نگرفته بود. در آن دوران جز پادشاهي و حكومتشاهان هيچ مفهومي از قدرت و دولت وجود نداشت و منظور سعدي دقيقاً قدرت سياسي حاكم است:
برو پاس درويش محتاج دار
|
كه شاه از رعيت بود تاجدار
|
رعيت چو ميخند و سلطان درخت
|
درخت اي پسر، باشد از بيخ سخت
|
نكن تا تواني دل خلق ريش
|
و گر ميكُني ميكَني بيخ خويش
|
دل خلق، يعني افكار عمومي، يعني مردم يعني عموم ملت نبايد جريحهدار شود و بايد رضايتمنديعمومي نسبت به حكومت وجود داشته باشد.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/1/17 (1688 مشاهده) [ بازگشت ] |